باز هم شعر گنبد و گندم ، فاعلاتن کبوتر و فولاد
باز هم کنج خانه پلاسیدن ، صاحب خانه ، خانه ات آباد
بی تو من عاشقانه دیوانه م، عاشقی شعله شعله حسرتگین
هر نفس می گدازد این دل شرجی آن نگاه دریازاد
×××
من که ار خرمن همه عمرم ، کاسه ای گندم هوس دارم
پا به پای تمام زائرهات، تاول از جاده های این راه دارم
تا که صیاد و دام و آهو هست، دل خوش دیدن شما هستم
شعر من بومی خراسان است ، تا زمانی که یک نفس دارم
×××
یک غریبه روانه شد آقا، سمت صحن و سراچه و کاشی
یک غریبه که آرزو دارد ، ضامن آهوی دلش باشی
خواب دیده شبی خیال انگیز ، حکم سلطانی عدم داری
خواب دیدم که داده ای مولا ، بر من ساده اذن فراشی
×××
بی تمنای حاجتم آقا ، من که حتی شفا نمی خواهم
به خدای تمام آهو ها هیچ چیز از شما نمی خواهم
من همان جوجه ی کلاغم که ، عاشق آری ولی کبوتر نیست
جز جواز پریدنی کوتاه ، دور بام طلا نمی خواهم
×××
باز هم شعر گنبد و گندم، هرکه شعر سفارشی دارد
هرکه از ضامن غزال آهو، بین این حلقه خواهشی دارد
این تریبون بیاید این جا چون، من فقط اشتیاق آوردم
شعر من حسرت خراسان با عطر سوغات دلدادگی دارد

















