نويسنده: ابراهيم عاقل
بسم الله الرحمن الرحيم
السلام عليك يا ولي الله و ابن وليه
السلام عليك يا حجة الله و ابن حجته
السلام عليك يا امام الهدي و العروة الوثقي و رحمة الله و بركاته
اشهد انك مضيت علي ما مضي عليه اباؤك الطاهرون صلوات الله عليهم
لم توثر عمي علي هدي و لم تمل من حق الي باطل
و انك نصحت لله و لرسوله و اديت الامانة
فجزاك الله عن الاسلام و اهله خير الجزاء
اتيتك بابي و امي زائرا عارفا بحقك مواليا لاوليائك معاديا لأعدائك
فاشفع لي عند ربك
درود بر تو اي ولي خدا و فرزند ولي خدا.
درود بر تو اي حجت خدا و فرزند حجت خدا.
درود بر تو اي پيشواي هدايت و رشته ي محكم ايمان و رحمت، بركات خداوند بر تو باد.
شهادت مي دهم تو در راهي گام برداشتي كه پدران طاهر تو گام نهادند، درود خدا بر ايشان باد.
تو هرگز گمراهي را بر هدايت و باطل را بر حق برنگزيدي.
همانا تو مردم را به راه خدا و پيامبرش رهنمون بودي و مسؤوليت هدايت مردم را بخوبي انجام دادي.
خداوند به تو از اسلام و مسلمانان بهترين پاداش عطا فرمايد.
پدر و مادرم به فدايت، من در حالي به زيارت تو آمده كه شايستگي تو را نزد پروردگار بخوبي مي شناسم، دوستانت را دوست مي دارم و با دشمنانت دشمنم.
پس در نزد پروردگارت از من شفاعت كن.
در يازدهمين روز ماه ذيقعده ي سال 148 هجري قمري در شهر مدينه در خانه ي «امام موسي بن جعفر عليهماالسلام» از دامان پاك بانويي پاك نهاد به نام «تكتم» فرزندي متولد شد كه او را «علي» ناميدند با كنيه ي «ابوالحسن» و لقب «رضا».
پس از شهادت امام هفتم در زندان هارون، بنابر وصيت آن حضرت كه برگرفته از تعاليم رسول اكرم بود، حضرت علي بن موسي الرضا مقام امامت و رهبري جهان اسلام را به عهده گرفت. وي در اين زمان 35 ساله بود. سپس طي بيست سال در ابلاغ كلمه ي حق بسيار كوشش كرد. امام در اين مدت در نگهباني از وحي الهي و نشر معارف و حقايق اسلام از هيچ كوششي دريغ نكرد. از جان و فرزندان و حتي آبروي خويش براي حفظ سنن الهي مايه گذاشت و در هر موقعيتي به رواج دين مبين اسلام و تعليم قرآن پرداخت. دوران امامت آن حضرت به سه دوره تقسيم مي شود: ده سال اول آن مقارن با خلافت هارون بود، 5 سال بعد با خلافت امين و 5 سال آخر با دوران خلافت مأمون در خراسان سپري شد. آن حضرت در هر يك از سه دوره، متناسب با امكاناتي كه داشت و موقعيتي كه پيش مي آمد، در معرفي اسلام راستين و سيره ي نبوي مجاهدات فراوان كرد. امام تجربه ي تلخ كاميهاي دوران خلافت بني اميه و بني عباس را تا آن روز پيش رو داشت،
شكنجه ها و آزارها كه بر شيعيان رفته بود، شهادتهايي كه پي در پي به وقوع مي پيوست. زندانهاي طولاني و تبعيدهاي ناگوار كه اعمال مي شد و اين همه در برابر مبارزه اي بود كه بي وقفه عليه حكومت ظلم و ستم تداوم يافته بود. اگر چه امامان بزرگوار و جانشينان حقيقي پيامبر اكرم با قيامهاي خونين همراهي مستقيم نمي كردند،اما دستگاه فاسد خلافت كه بساط اشرافي را گسترده و در خوش گذراني و مفاسد اخلاقي و ظلم و ستم فرو رفته بود، با اين قيامها دچار تزلزل و وحشت مي گرديد. پيروان ائمه اطهار عليهم السلام كه عده شان در آن زمان رو به فزوني بود از دستگاه اشرافي عباسيان روي گردان و بيزار بودند و اطاعت از ائمه ي اطهار عليهم السلام را واجب و لازم مي دانستند. بيدادگريهاي هارون از جمله به شهادت رسانيدن موجب شده بود كه ايرانيان از صميم قلب نسبت به آل علي عليه السلام متمايل شوند.
اينك امام رضا عليه السلام با پيچيده ترين نوع توطئه از طرف حكومت ستم رو به رو بود. توطئه اي كه مأمون با كمك همدستان ماهر و حيله گري مانند فضل بن سهل تدارك ديد. مأمون پس از قتل برادر خود امين و پس از جنگي خونين كه براي دستيابي به حكومت رخ داد، حكومت خود را در خراسان مستقر كرد. او در خراسان براي بقاي حكومت دچار مشكلات و مسائل مهمي گرديد. از جمله آن كه:
الف - جامعه ي عباسيان دستخوش تفرقه شديدي شده بود. حالت دشمني و ستيز ميان مأمون و عباسيان در بغداد، به صورتي در آمده بود كه رو در روي هم قرار گرفته بودند. جملگي عباسيان امين را تأييد و پشتيباني كرده بودند و مأمون براي رويارويي و مبارزه جويي و جنگ طلبي مخالفين به سلاحي برنده و قوي نياز داشت.
ب - ارضاي افكار عمومي شيعيان كه بر بسياري از قسمتهاي خراسان و نواحي اطراف آن استيلا داشتند كه مسأله ي مهمي بود، چون آنان در
استوار كردن پايه هاي حكومت مأمون، و پيروي او بر برادرش امين نقش مهم را ايفا كرده بودند.
ج - علويان در تمام ادوار، از حكومت عباسيان، سرپيچي و بر ضد آنها قيام نموده و حكومت آنها را تهديد مي كردند، و معتقد بودند كه عباسيان حكومت را از آنها ربوده اند، زيرا دعوت و قيام مردم بر ضد امويان، به نام انتقال خلافت به آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم بود. همچنين علويان توانسته بودند افكار عموم مسلمانان را به سوي خود جلب كنند آنها در هر جا كه بر ضد حكومت عباسيان قيام و شورش مي كردند انبوه مردم از هر طبقه دعوت آنها را اجابت مي نمودند و به ياري آنها برمي خاستند و اين به جهت ستمها و كشتارها و آوارگيها و انواع شكنجه ها و بلاهاي دردناكي بودند كه علويان از دستگاه حكومت عباسيان تحمل كرده بودند.
د - مهمتر از همه ي اينها موقعيت امام بود كه مأمون با آن مواجه بود. او درصدد محدود كردن آن موقعيت به بهترين روش ممكن بود.
بنابراين براي آن كه بتواند بر تمامي اين مشكلات فايق آيد پس از مشورت با اطرافيان خود، مخصوصا فضل بن سهل - كه امور كشوري و لشكري را در دست داشت و مردي باهوش و با استعداد بود - با اصرار و پافشراي از حضرت رضا عليه السلام خواست از مدينه به خراسان بيايند تا بتواند در كنار امام پايه هاي حكومت خود را مستحكم كند. اين مسلم بود كه پذيرش منصب ولايتعهدي او از طرف امام اقرار و اعتراف بر مشروعيت خلافت مأمن تلقي مي شد، و بدين وسيله مي توانست هم قانوني و شرعي بودن خلافت خود را تضمين كند و هم فرمانبرداري و دوستي شيعيان را در تمام اين مناطق به دست آورد، و در اين صورت بهانه ي دشمنان كه خلافت عباسيان را باطل و غير مشروع مي دانستند، و پيوسته بر ضد آنها قيام و آشوب به پا مي كردند، از ميان بردارد. مأمون از اين كار هدف مهم ديگري را
نيز دنبال مي كرد و آن بيم دادن عباسيان و تنبيه آنان بود، زيرا آنها پيمان ولايتعهدي مأمون را شكسته و ميثاق خود را با او نقض كرده بودند. مأمون با اين اقدام به آنان مي فهمانيد كه تمرد و عصيان آنها و خلع او از ولايتعهدي، ضرري به او نمي رساند. و او را ناتوان نمي كند. بنابراين براي اجراي نيت خود، رجاء بن ابي ضحاك را با برخي از درباريان مورد اعتماد به مدينه فرستاد تا حضرت را به سفر خراسان وادار نمايند. ابتدا امام دعوت آنان را قبول نكرد امام پس از اصرار فراوان كه با تهديد همراه بود حضرت پذيرفت كه از طريق مكه و عراق به سوي خراسان روان گردد. حضرت در مدينه با قبر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و همه ي اعضاي خانواده خود وداع كرد، وداعي كه با نهايت غم و اندوه و توأم با عزاداري بود. چرا كه امام مي خواست از اين طريق مقاصد پنهان مأمون را آشكار كند و اعلام نمايد كه اين سفر بدون بازگشت است و سرانجام او را شهيد خواهند كرد.
مأمون به فرستادگان خود دستور داد، كه امام و گروهي از خاندان ابيطالب را از راه بصره، اهواز و فارس به سوي مرو حركت دهند، و مسير ديگر را كه همان راه كوفه و جبل (در عراق) كرمانشاهان و قم كه نقاط شيعه نشين و مراكز قدرت شيعيان بود نپيمايند، او احتمال مي داد كه ممكن است شيعيان با مشاهده ي امام در ميان خود، به شور و هيجان آيند، و مانع حركت او شوند و بخواهند آن حضرت را در ميان خود نگه دارند، كه در اين صورت مشكلات حكومت چند برابر مي گرديد و موجب ضعف و سقوط مأمون مي شد. امام به سفر ادامه داد تا وارد نيشابور شد. در محله اي كه كوي قزويني نام داشت نزول اجلال فرمود. در اين كوي حمامي بود كه هم اكنون به حمام رضا معروف است. در آن غسل فرمود و سپس نماز گزارد. امام در مركز شهر نيشابور و در ميان مردم حديث معروف سلسلة الذهب را بيان فرمود: «حديث كرده است برايم پدرم امام موسي كاظم و او از پدرش
جعفرصادق و او از پدرش محمد بن علي و او از پدرش علي زين العابدين و او از پدرش حسين شهيد و از پدرش علي بن ابيطالب عليهم السلام كه او فرموده است پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم برايم نقل كرده و براي او جبرئيل حديث كرده كه از پروردگار عزيز سبحانه و تعالي شنيده كه فرموده است:
«كلمة لااله الا الله حصني، فمن دخل حصني امن من عذابي.
كلمه ي لا اله الا الله دژ استوار من است پس هر كس در اين دژ در آيد از عذابم محفوظ است.»
سپس امام (ع) ادامه دادند: «بشرطها و انا من شروطها» يعني به شرط آن و من از جمله ي شرطهاي آنم.
شيخ صدوق مي گويد: مقصود از شرطها اقرار به اين است كه حضرت رضا از طرف خداوند، امام و پيشواست و اطاعتش بر همه واجب است.
اين حديث قدسي سه نكته ي مهم را متذكر مي شود:
اولا با نقل نام پدران و اجداد خود كه هر كدام از ديگر حديث را روايت كرده اند تا به پيامبر اكرم مي رسد و اين كه آن حضرت از طريق جبرئيل امين از مقام باري تعالي اين حديث را شنيده است، پدران بزرگوار خود را كه همه امامان شيعه و خلفاي واقعي حقند به مردم بازگو مي كند و آنها را به ياد مردم مي آورد. امام در واقع با نام يكايك آنان حقوق غصب شده و ستمهايي را كه بر آنها رفته است، در خاطره ها زنده مي كند.
ثانيا توحيد و يگانه پرستي را كه پايه ي اعتقادات مسلمانان است. به ياد مردم مي آورد. امام در آن موقعيت هم با بلاغت تمام سخني كوتاه را كه كليدي بود راهگشاي سعادت و چراغي فرا راه زندگي بيان كرد. او با
آن سخن نفي همه ي طاغوتها و غاصبان ستمگر را اعلام نمود. آن حضرت در ميان انبوه علما و دوستانش عقيده اي را يادآوري كرد كه بهروزي دنيا و رستگاري آخرت در آن بود. او حديث توحيد را بر مردم خواند، توحيدي كه شعار اسلام است و رمز آزادي بشر از بندگي غير خدا. شعاري كه امامان شيعه از پيامبر اكرم به صورت حديث يكي بعد از ديگري نقل و خود به آن بخوبي عمل كرده اند و زندگي آنها سراسر عمل به توحيد بوده است.
ثالثا ويژگي ديگر اين حديث شريف، بخش پاياني آن است، يعني ديگر شرطي كه حجت خدا براي رستگاري و در امان بودن از عذاب الهي ذكر مي كند.
آن شرط مهم ولايت اهل البيت عليهم السلام است چرا كه توحيد بدون امامت آن رهبران الهي مفهوم عيني و عملي نمي يابد. در واقع عمل به توحيد پذيرش رهبري و حكومت آن صالحان الهي مي باشد. امامان شيعه بر اساس سنت رسول اكرم و قرآن مجيد تنها رهبران الهي بودند كه به توحيد عمل مي كردند و مروج آن بودند. در زمان غيبت امام عصر (عج) فقهاي عادل و متقي و آگاه به زمان خود و مطيع امر مولي جانشينان آن معصومين هستند كه به توحيد جامه ي عمل مي پوشانند.
امام پس از ترك نيشابور كه با مشايعت مردم مؤمن و مسلمان آن جا همراه بود به سفر خود ادامه داد تا به مرو رسيد. مأمون به شايستگي تمام از آن حضرت استقبال كرد و انواع احترام و تجليل را براي ورود و اقامت امام در آن شهر به جاي آورد.
پس از استقرار امام (ع) ابتدا مأمون پيشنهاد كرد كه امام خلافت را بپذيرد. حضرت بسختي و با دلايل فراوان اين پيشنهاد را رد كرد. سپس مأمون پيشنهاد ولايتعهدي را مطرح كرد. اين بار نيز امام آن را رد كرد زيرا
بخوبي مي دانست كه مأمون مي خواهد از وجاهت حضرتش براي دفع مخالفان استفاده كند و ساحت قدس آن را امام لكه دار نمايد. اگر چنين نبود دليل آن همه اصرار مأمون به امام براي چه بود؟ مأمون كه برادر خود را به قتل رساند چگونه بسادگي حاضر مي شود حكومت را به اولاد علي عليه السلام واگذار كند، در حالي كه بيشتر رجال عباسي با آن مخالف بودند. در روايت آمده است، مأمون در موضوع همكاري با خود، امام رضا (عليه السلام) را مخاطب قرار داد و گفت: من بر آن شده ام كه خلافت را به شما واگذار كنم. امام فرمود: مرا از اين كار معاف بدار، من نيرو و توان آن را ندارم.
گفت: من ولايتعهدي خود را به شما واگذار مي كنم.
امام فرمود: مرا از اين نيز معاف بدار.
مأمون در برابر اين امتناع با كلامي تهديدآميز، چنين گفت:
تو پيوسته با آنچه خوشايندم نيست با من برخورد مي كني، گويا از خشم من خود را در امان مي بيني، به خدا سوگند اگر ولايتعهدي را نپذيري تو را بدان مجبور مي كنم، و چنانچه باز هم اصرار ورزي گردنت را مي زنم.
در اين جا بود كه امام صلاح مسلمين و استمرار ولايت ائمه را در اين ديد كه ولايتعهدي را با شرايطي چند بپذيرد.
امام شرط كرد در عزل و نصب مسؤولين و ديگر كارهاي حكومتي دخالتي نكند و اين امور را به حاكمان و زمامداران واگذار نمايد.
امام با ناخشنودي و ناراحتي براي مصالح اسلام آن امر را قبول كرد.
در امالي شيخ صدوق آمده است: «ياسر خادم گفته است هنگامي كه امام رضا عليه السلام به ولايتعهدي برگزيده شده بود، او را ديدم در حالي كه دستهاي خود را به آسمان بلند كرده بود و مي گفت: پروردگارا، تو مي داني كه من مجبور و مضطرم، مرا مؤاخذه مكن، چنان كه بنده و پيامبر
خود يوسف را به سبب حكمراني بر مصر، مؤاخذه نكردي».
مأمون پس از پذيرش امام سعي وافر داشت تا جلو هرگونه اقدام امام را براي معرفي اسلام ناب بگيرد. او بر امام جاسوساني گماشت تا با مراقبتهاي شديد آن حضرت را در محدوده اي قرار دهد كه اعمال داخلي و خارجي امام را بررسي و كنترل كنند. او از اين طريق مي خواست جلو هرگونه تلاش انقلابي شيعيان را كه هر لحظه بيم آن مي رفت تا با تشويق و تأييد امام حكومت او را براندازند بگيرد.
در دربار مأمون عناصري هم بودند كه با انتصاب امام رضا (عليه السلام) به ولايتعهدي مخالفت مي كردند. آنها در هر شرايطي براي ضديت با اين امر و نيز بدگويي از امام در نزد مأمون استفاده مي كردند - يكي از اين نوع ضديتها و بدگوييها در هنگام نماز عيد فطر رخ داد.
در عيد فطر سال 202 هجري مأمون با اصرار از امام خواست كه نماز عيد را براي مسلمانان اقامه فرمايد. امام براي آن كه به مردم بفهماند وسيله ي اجراي مقاصد حكومت نيست آن را نپذيرفت. مأمون و اطرافيان طبق معمول اصرار كردند تا اين كه سرانجام امام با اين شرط پذيرفت، «من حاضرم نماز عيد فطر را برگزار كنم منتها با همان سنتي كه جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آن را در زمان خود اجرا مي كرد.» سپس امام با لباس و عمامه ي سفيد و پاي برهنه به سوي مصلي روانه شد. فرماندهان و سپاهيان به محض اين كه امام را به اين هيأت مشاهده كردند، همگي از مركب پياده شدند و كفشها را از پا بيرون آوردند. امام با صداي بلند تكبير مي گفت و بعد از او همه با هم با صداي بلند تكبير مي گفتند. شهر يكپارچه با شور و هيجان تكبير گويان به دنبال امام به حركت در آمده بود.
جاسوسان به مأمون گزارش دادند كه اگر علي بن موسي الرضا به همين نحو تا مصلي برود و نماز بگزارد ممكن است مردمي كه به او
علاقه مندند سر از اطاعت تو باز زنند، در نتيجه پايه هاي حكومتت به خطر بيفتد. مأمون بلافاصله به حضرت پيغام داد كه به منزل بازگردد.
امام كفشهاي خود را پوشيدند و بر مركب سوار شدند و به خانه برگشتند. مردم با شگفتي بسيار پراكنده شدند و نتوانستند نماز را به جاي آورند.
اگر چه مأمون سعي وافري داشت تا امام را كنترل كند امام آن حضرت در موقعيتهاي حساس نه تنها مردم را بر تباهي حكومت و فساد دستگاههاي وابسته به آن آگاه مي فرمود بلكه در جهت اشاعه دين مبين اسلام بسختي مي كوشيد. امام در مناظره هايي كه با علما و روحانيون مذهبي داشت حقايق اسلام را بيان مي كرد و در برابر ادله ي آنان در رد اسلام يا تشيع با دلايل متقن و قوي از اسلام دفاع مي كرد. در جمع دانشمندان و علماي مذاهب مختلف كه به دعوت مأمون براي بحث و مناظره با امام به دربار او مي آمدند امام با بلاغت و درايت به همه ي آنها پاسخ مي داد تا جايي كه سرافكنده در برابر علم و تقوي امام سكوت مي كردند. امام در مسائل پيچيده اي چون جبر و تفويض، تناسخ، رؤيت خداوند، يگانگي خداوند، عصمت پيامبران، ولايت ائمه، ازليت اراده و حدوث آن، بداء، صفات امام و مخصوصا در تفسير كلمات قرآن كريم بحث و مناظره داشت و در همه جا با قاطعيت از اسلام عزيز دفاع مي كرد. حضرت با صراحت فقه جعفري را استمرار داد و آن را روشن و مشخص بيان نمود.
در اين زمينه كتابهاي زيادي به رشته ي تحرير در آمده از جمله عيون اخبار الرضا، صحيفة الرضا، مسند الرضا، و فقه الرضا است. مأمون اندك اندك متوجه شد نه تنها وجود امام براي ادامه ي حكومت او مفيد نيست بلكه پايه هاي حكومتش را سست كرده است، چرا كه امام به هيچ وجه حكومت ستم او را تأييد نمي كند. بنابراين هنگامي كه خواست به بغداد برود متوجه
شد وجود امام رضا براي او مشكلي شده است. از اين رو با توطئه هاي ناجوانمردانه امام را مسموم كرد، انگور يا آب اناري كه بسيار ماهرانه به سم آلوده بود به امام خورانيد تا او را مسموم كند.
آن حضرت را در طوس در ده سناباد به شهادت رسانيدند. مأمون با زيركي مرگ امام را مخفي داشت. بعد از گذشت يك شبانه روز محمد بن جعفر بن محمد و گروهي از آل علي را احضار كرد و جسد امام را بدون آن كه اثري از مسموميت بر آن ظاهر باشد به آنان نشان داد. مأمون در حالي كه مي گريست مي گفت بر من دشوار است جنازه ي علي بن موسي الرضا را ببينم.
آرزو مي كردم من پيش از او بميرم. سپس جنازه را - كه دستور داده بود در كنار قبر پدرش باشد - در آن بقعه دفن كردند.
گرچه مأمون سعي كرد رحلت امام را طبيعي جلوه دهد، اما بر كسي پوشيده نماند كه قاتل امام، مأمون است اين واقعيت از نامه اي كه مأمون پس از شهادت امام به عباسيان و مردم بغداد نوشته است آشكار مي شود طبري مي گويد،
«مأمون نامه اي به بني عباس و ياران خود و مردم بغداد نوشت و رحلت علي بن موسي را به آنان اعلام كرد و از آنان خواست كه فرمانبرداري كنند و به اطاعت او در آيند، زيرا دشمني آنان با او جز به سبب بيعت وي با علي بن موسي نبوده است.»
پس از شهادت امام دوستداران اهل بيت عصمت و طهارت به سبب از دست دادن امام خود سخت اندوهناك شدند مرثيه ها سرودند و مسلمين زعامت فرزند گرامي او، حضرت محمد بن علي عليهماالسلام را پذيرفتند.
حضرت امام رضا داراي سيره و اخلاق پيامبر اكرم بود. او هرگز نيازمندي را كه مي توانست نيازش را برآورده سازد رد نمي كرد. در حضور ديگري پايش را دراز نمي كرد، با صداي بلند نمي خنديد. چون سفره ي غذا
گشوده مي شد با همه ي اعضاي خانواده مخصوصا خدمتگزاران بر خوان مي نشست. كارهاي خير و انفاق پنهان زياد داشت و بيشتر در شبهاي تاريك مخفيانه به مستمندان كمك مي كرد. در سخن بر كسي جفا نمي ورزيد و هيچ گاه سخن كسي را پيش از تمام شدن قطع نمي كرد. با زيردستان بسيار مهربان بود. در سلام كردن هميشه بر ديگران پيشي مي گرفت. در برابر ظلم و ستم با قاطعيت مي ايستاد و از مظلوم دفاع مي كرد.
در بيان احكام الهي هميشه كوشا بود. در عباداتش و مخصوصا نماز و نماز شب بسيار دقت مي كرد.
از آن حضرت احاديث متنوعي نقل شده است از جمله:
- پيوسته شيطان از شخص مؤمن در وحشت و گريزان است، تا وقتي كه بر نمازهاي پنجگانه اي مراقبت و حفاظت دارد. هنگامي كه آنها را ضايع ساخت، شيطان بر او جرأت يافته و او را به ورطه ي گناهان بزرگ مي اندازد.
- بالاترين خردمندي، بعد از ايمان به خداوند، دوستي و محبت با مردم است و نيكي كردن به همگان از خوب و بد.
- مسلمانان كسي است كه مسلمانان از دست و زبانش به سلامت باشند.
- كسي كه عبرت گيرد بينا شود و آن كه بينا شود بفهمد و آن كس كه فهم كند دانا شود.
- هدايت را در غير از قرآن مجوييد كه گمراه مي شويد.
- دوست هر كس عقل اوست و دشمنش ناداني وي.
- خرد بخشش الهي است ولي ادب با كوشش شخص به دست مي آيد.
- مؤمن چنان است كه اگر نيكي كند خرسند گردد و اگر بد كند بخشايش طلبد.
- نيكو در گذشتن آن باشد كه كسي را بدون عتاب ببخشايي.
- مؤمن آن است كه چون خشمگين شد از طريق حق خارج نشود.













