در زمان حكومت بني اميه و آل مروان، مسلمانان در سخت ترين شرائط فشار و اختناق قرار داشتند ظلم و تعدي خلفاء و عمال جنايتكارشان زندگي را آن چنان بر مردم تلخ و طاقت فرسا نموده بود كه پيوسته در نگراني و ناامني بسر مي بردند. جان و مال، عرض و شرف، زن و فرزند، و خلاصه جميع شؤون حياتي خويش را همواره در معرض خطرات گوناگون احساس مي نمودند. بعضي از آنان تعاليم الهي و عدل اسلامي را به شدت پايمال كردند و ظلم و بيدادگري را به اوج خود رساندند.
«قال عمر بن عبدالعزيز: لو جاءت كل امة بخبيثها و جئنا بالحجاج لغلبناهم».
عمر بن عبدالعزيز مي گفت: اگر هراتي با خبيث خودش بيايد و ما با حجاج بيائيم بر همه آنها غلبه خواهيم نمود.
حكومت ظالمانه بني اميه و آل مروان حدود صد سال به طول انجاميد در اين مدت به نسبتي كه بغض و كينه مردم نسبت به آنان رو بتزايد مي رفت به همان نسبت محبت آنان به ائمه ي معصومين عليهم السلام افزايش مي يافت و دوستي اهل بيت رسول گرامي در دلها عميق تر مي شد و اين دلبستگي و علاقه مردم به آل رسول صلي الله عليه و آله همچون خاري در چشم بني اميه بود و همواره آنان را رنج مي داد و براي چاره جوئي و حل مشكل، شيعيان را تحقير و اهانت مي نمودند و به اشكال مختلف آزارشان مي دادند و اگر افرادي از آنان در جامعه مؤثر و نافذ الكلام بودند به عنوان شريك مردم بر ضد حكومت يا تحت عناوين ديگر به مرگ محكومشان مي ساختند.
ائمه طاهرين عليهم السلام را نيز تحت مراقبت قرار مي دادند، از روابط آزاد مردم با آنان جلوگيري مي نمودند تا رفته رفته فراموش شوند و از زياد جامعه بروند و اگر به نتيجه نمي رسيدند سرانجام مسمومشان مي ساختند و به حيات مقدسشان خاتمه مي دادند.
اين كارهاي ناروا و ظالمانه نه تنها به محبوبيت اهل بيت آسيبي نرساند بلكه بر محبوبيتشان افزود تا جائي كه بني عباس در قيام انقلابي خود از محبوبيت آل رسول استفاده نمودند و براي برانداختن حكومت بني اميه، خود را طرفدار ائمه معصومين معرفي كردند و بدينوسيله افكار عمومي را متوجه نهضت خويش ساختند و از حمايت شيعيان و دوستداران اهل بيت برخوردار گرديدند. اما اينان نيز پس از آن كه در انقلاب پيروز شدند و به هدف خود دست يافتند عملا روش بني اميه را در پيش گرفتند و نسبت به خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و شيعيان پاك دل، بدرفتاري و خشونت را آغاز نمودند.
براي آن كه مردم را از امام صادق عليه السلام جدا كنند به دستور منصور دوانيقي خانه حضرت و كوچه هاي اطراف منزل، زير نظر مأمورين قرار گرفت و كسي جرأت رفت و آمد نداشت و آن قدر سخت گرفتند كه بعضي از دوستان آن حضرت براي سؤال مسائل ديني، لباس كاسب دوره گرد پوشيدند و به نام فروش متاع به راهرو خانه امام رفتند حضرت را ملامت نمودند و مسائل مورد نظر را پرسش نمودند كه هر لحظه ممكن بود گرفتار شوند.
موقعي منصور به اين فكر افتاد خود را با امام تغيير دهد، از در دوستي وارد شود، و زمينه رفت و آمد حضرت را در كاخ خلافت فرام نمايد تا بدين وسيله گروهي از شيعيان را در علاقه و محبتي كه به امام دارند دلسرد كند از اين جهت كه چرا فرزند گرامي پيامبر صلي الله عليه و آله تغيير روش داده و همكاري با حكومت ظالم منصور را پذيرا شده است و گروه ديگر را به اين تصور وادارد كه حكومت منصور، بر حق و مرضي خداوند است و اگر چنين نبود مورد امضاي امام معصوم قرار نمي گرفت و حضرتش آن را تلقي به قبول نمي فرمود و نتيجه در هر دو صورت به نفع حكومت عباسي خواهد بود.
«فأرسل اليه لم لا تغشانا كما يغشانا سائر الناس»؟
پيام فرستاد چرا شما همانند ساير مردم با ما رفت و آمد نمي نمائي؟
امام عليه السلام پاسخ داد:
«ما عندنا من الدنيا ما نخافك عليه و لا عندك من الآخرة ما نرجوك له و لا انت في نعمة فنهنئك عليها و لا تعدها نقمة فنعزيك عليها فلم نغشاك؟
نزد ما از ذخائر دنيوي چيزي نيست كه بر آن از تو بترسيم و نزد تو از آخرت چيزي نيست كه براي نيل به آن اميدوار به تو باشيم. نه در نعمتي قرار داري كه به تو تبريك بگوئيم و نه وضع موجود خود را نقمت و مصيبتي به حساب مي آوري كه تو را تسليت دهيم پس براي چه با تو رفت و آمد نمائيم؟
گرچه جواب امام عليه السلام براي منصور، بسيار سنگين بود اما او با وقوفي كه به ارزش معنوي و نفوذ اجتماعي آن حضرت داشت سنگيني پاسخ را ناديده گرفت و به اميد جلب موافقت امام، پيام ديگري به اين صورت فرستاد.
«انك تصحبنا لتنصحنا» با ما مصاحبت مي فرمائيد كه نصيحت و اندرزمان گوئيد.
امام صادق عليه السلام پاسخ داد «من أراد الدنيا فال ينصحك و من أراد الآخرة فلا يصحبك [1] .
كسي كه هدفش دنيا است تو را پند و اندرز نمي دهد و كسي كه طالب آخرت است با شما همنشين و مصاحب نمي شود.
منصور دوانيقي از امام صادق عليه السلام مأيوس شد و دانست آن حضرت دعوتش را اجابت نمي نمايد، با وي روابط دوستانه برقرا نمي سازد، و به كاخ خلافت رفت و آمد نخواهد نمود از آن پس بر فشار خود افزود و به صور مختلف امام عليه السلام و شيعيان را در مضيقه گذارد و بالأخره با مسموم نمودن آن حضرت به حيات مقدسش خاتمه داد هارون الرشيد نيز با موسي بن جعفر عليهماالسلام روش ظالمانه اي داشت حضرتش را زنداني نمود و سرانجام با سم به حيات مقدسش خاتمه داد.
موقعي كه مأمون عباسي به خلافت رسيد و بر كرسي فرمانروائي مستقر گرديد مصمم شد برنامه اي را كه منصور دوانيقي نتوانست در مورد امام صادق عليه السلام پياده كند او در مورد علي بن موسي الرضا عليه السلام به موقع اجراء بگذارد، موجبات ورود او را در دستگاه خلافت فراهم آورد، و يكي از مقامات عالي مملكت را به حضرتش بقبولاند و از اين راه شخصيت معنوي امام را تضعيف كند، علاقه شيعيان را نسبت به وي كاهش دهد و خلافت بني عباس را از بدبيني و مخالفت شديد دوستداران اهل بيت عليهم السلام مصون دارد.
براي وصول به اين هدف اول از راه خواهش و درخواست وارد شود و اصرار نمايد اگر امام اجابت نفرمود به تخويف و تهديد متوسل گردد و اگر نتيجه نگرفت صريحا حضرتش را بين قبول مقام يا كشته شدن مخير نمايد.
البته مأمون، در آغاز امر، نيت و اراده خود را اظهار نمي نمود و از مقصودي كه در دعوت حضرت رضا عليه السلام داشت چيزي نمي گفت ولي بعدا پاره اي از حوادث و رويدادها موجب شد كه راز خود را با كساني در ميان بگذارد و آنان را از انگيزه خويش آگاه سازد و براي شاهد در اينجا به ذكر يك مورد اكتفا مي گردد.
در سالي كه مأمون امام را به منصب وليعهدي منصوب نمود منطقه خراسان دچار كم آبي شد، باران نباريد، و مزارع و باغات در معرض خطر قرار گرفت بعضي از درباريان كه از اين انتصاب ناراضي بودند و كينه آن حضرت را در دل داشتند بين مردم شايع نمودند كه قدم شوم او موجب خشكسالي و باعث سلب رحمت الهي گرديده است.
اين خبر به گوش مأمون رسيد بر وي گران آمد به حضرت عرض كرد مردم از نيامدن باران نگرانند بجا است كه شما دعا كنيد و از خداوند بخواهيد تفضل نمايد و باران رحمت خود را نازل نمايد امام عليه السلام به خواسته مأمون پاسخ مثبت داد و پذيرفت كه در پيشگاه الهي دعا كند پرسيد چه وقت اين كار را انجام مي دهيد؟ آن روز جمعه بود امام فرمود دوشنبه آينده براي دعا به صحرا خواهم رفت زيرا ديشب رسول اكرم (ص) به خوابم آمد و حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام با او بود به من فرمود فرزندم در انتظار روز دوشنبه باش، براي طلب باران به صحرا برو، دعا كن و از پيشگاه باري تعالي طلب باران نما خداوند دعايت را مستجاب خواهد نمود، مردم را سيرآب مي نمايد، و آنان را به قدر و منزلت تو آگاه تر مي سازد، خبر تصميم امام رضا براي رفتن صحرا و دعا براي باران بين مردم منعكس گرديد.
روز دوشنبه فرا رسيد حضرت طبق وعده اي كه داده بود به بيابان رفت و مردم زيادي نيز گرد آمدند امام عليه السلام بر فراز منبر قرار گرفت و پس از
حمد و ثناي پروردگار، عرض كرد بارالها تو قدر و منزلت اهل بيت را بالا بردي و به آنان بزرگي و عظمت بخشيده اي، مردم به اميد فضل و رحمت تو به ما متوسل شده اند از تو درخواست دارم حاجتشان را برآوري و باران رحمتت را نازل نمائي باراني كه ويراني و زيان ببار نياورد باراني كه شروع آن موقعي باشد كه مردم از صحرا برگشته به منازل و قرارگاه هاي خود رسيده باشند.
دعاي حضرت مستجاب شد و همان طور كه از پيشگاه الهي درخواست نموده بود عملي گرديد، تا موقعي كه مردم در صحرا بودند ده بار، ابر آسمان را پوشاند و رعد و برق شد هر بار امام به مردم مي فرمود اين ابر براي شهر شما نيست و مأمور فلان شهر است وقتي ابر يازدهم بالاي سر مردم آمد فرمود اين ابري است كه خداوند براي شما فرستاده او را شكر گوئيد و به سوي منازل خود برويد.
مردم حركت كردند و روانه منازل و جايگاههاي خود شدند. ابر همچنان بالاي سر آنان بود و نمي باريد وقتي به خانه ها رسيدند باران شروع شد مزارع و باغها سيراب گرديد، مخازن آب و گودالها پر شد، و نگراني و پريشان فكري مردم پايان يافت.
فجعل الناس يقولون هنيئا لولد رسول الله صلي الله عليه و آله كرامات الله عزوجل.
نزول باران رحمت بر اثر دعاي حضرت رضا عليه السلام موجب قدرشناسي مردم گرديد و همه يك زبان مي گفتند: بزرگواري ها و كرامات حضرت باري تعالي بر فرزند پيامبر اسلام گوارا باد.
اين رويداد مهم، بر محبوبيت علي بن موسي عليهما السلام افزود و افكار عمومي بيش از پيش متوجه آن حضرت گرديد اما براي گروه مخالفين و
دشمنان امام بسيار گران آمد جمعي از اين گروه به ملاقات مأمون رفتند و يكي از آنان لب به سخن گشود و چنين گفت:
يا اميرالمؤمنين اعيذك بالله ان تكون تاريخ الخلفاء في اخراجك هذا الشرف العميم و الفخر العظيم من بيت ولد العباس الي بيت ولد علي لقد اعنت علي نفسك و اهلك جئت بهذا الساحر ولد السحره و قد كان خاملا فاظهرته و متضعا فرفعته و منسيا فذكرت به و مستخفا فنوهت به قدملأ الدنيا محرفة و تشوقا بهذا المطر الوالد عند دعائه.
اي اميرالمؤمنين در پناه و حفظ خدا باشي از آنچه در مورد تاريخ خلفاء پيش آمده است شما با تصميم خود زمينه اي را فراهم آورده اي كه خلافت يعني اين امري كه مايه شرافتي گسترده و افتخاري بزرگ است از بيت فرزندان عباس به خاندان فرزندان علي (ع) انتقال يابد. تو با انتصاب علي بن موسي به مقام ولايتعهدي به زيان خود و خاندانت اقدام نمودي و اين جادوگر و زاده جادوگران را روي كار آوري. او گم نام بود مشهورش ساختي، كم قدر بود رفعتش دادي، فراموش شده بود ياد او را در دلها زنده كردي. بين مردم اسمي نداشت بلند آوازه اش نمودي و بر اثر باراني كه همزمان با دعاي او نازل شده محيط را به نفع خود متحول ساخته و دنيا را از تشويق خود پر كرده است.
ما اخوفني ان يخرج هذا الرجل هذا الامر عن ولد العباس الي ولد علي بل ما اخوفني ان يتوصل بسحره الي ازالة نعمتك و التواثب علي مملكتك هل جني احد علي نفسه و ملكه مثل جنايتك.
چيزي كه موجب ترس من گرديده آن نيست كه اين مرد در آينده زمامداري كشور را از يد فرزندان عباس خارج نمايد و در اختيار فرزندان
علي بگذارد بلكه از اين مي ترسم كه او با سحر و جادوئي كه دارد تو را از كرسي خلافت به زير آورد و خود بر آن مستقر گردد. آيا كسي چنين ستمي را بر نفس خود و كشوري كه بر آن حكومت مي كند روا داشته است؟
فقال المأمون قد كان هذا الرجل مستترا عنايد عوالي نفسه فاردنا ان نجعله ولي عهدنا ليكون دعاؤه لنا وليعترف بالملك و الخلافه لنا و ليعتقد فيه المفتونون به انه ليس مما ادعي في قليل و لا كثير و ان هذا الامرلنا من دونه و قد خشينا ان تركناه علي تلك الحاله ان يلفتق علينا منه مالا نسده و ياتي علينا منه مالا نطيقه.
مأمون گفت: اين مرد در پنهان و دور از چشم ما مردم را به سوي خود دعوت مي نمود و از زمامداري خويش سخن مي گفت. من او را وليعهد خود نمودم تا سود دعوتش عايد ما شود و ضمنا به حكومت و خلافت ما نيز اعتراف نموده باشد به علاوه علاقه مندان و دلدادگانش باور نمايند كه ادعاي او خواه كم و خواه بسيار ناصحيح است و بفهمند كه امر خلافت به ما اختصاص دارد و من خائف بودم كه اگر او را به آن حال وا مي گذاردم در حكومت ما شكافي مسدود ناشدني بوجود آورد و با حادثه سنگيني مواجهمان نمايد كه تحمل آن از طاقت ما خارج باشد.
و الآن فاذقد فعلنابه ما فعلناه و اخطأنا في امره بما اخطأنا و اشرفنا من الهلاك بالتنويه به علي ما اشرفنا فليس يجوز التهاون في امره و لكنا نحتاج ان تضع منه قليلا قليلا حتي نصوره عند الرعايا بصورة من لايستحق لهذا الامر ثم ندبر فيه بما يحسم عنا مواد بلائه. عيون اخبار الرضا باب 40 ص 299 .
ما درباره او كاري كه نبايد انجام داديم، خطائي بزرگ مرتكب شديم، و با بلند كردن نام او در معرض هلاكت و نابودي قرار گرفته ايم
اكنون نبايد در كار وي سستي نمائيم و ما بايد كم كم پيشروي كنيم و در كاهش ارزش او تدريجي و مرحله به مرحله قدم برداريم تا بتوانيم قلوب مردم را از وي برگردانيم و در افكار عمومي چهره اي از علي بن موسي الرضا بسازيم كه مردم او را شايسته مقام خلافت ندانند سپس تدبيري بينديشيم كه گرفتاري ما را به كلي برطرف نمايد و بلاء او را از بيخ و بن براندازد.
از اين روايت به خوبي روشن مي شود كه انگيزه مأمون در گزينش حضرت رضا عليه السلام تحكيم موقع خلافت خود و تضعيف شخصيت و محبوبيت امام بود او مي خواست با اين عمل از يك طرف مقام زمامداري خويش را در جامعه تقويت كند و از طرف ديگر قدر و منزلت آن حضرت را در افكار عمومي كاهش دهد.
گرچه سرانجام نقشه اش نقش بر آب شد و نتيجه اي كه عايدش گرديد به عكس انديشه و افكارش بود ولي در آغاز آنچنان به موفقيت و پيروزي خود مطمئن بود كه بدون دودلي و ترديد مصمم شد نيت خويش را عملي نمايد.
لذا برنامه كار را طرح نمود دستور داد حضرت رضا عليه السلام را از مدينه به خراسان منتقل نمايند و در ضمن دستور از جهت سياسي، چگونگي حركت، مسيري را كه مي پيمايند و شهرهائي را كه از آنها عبور خواهند نمود تعيين كرد. حضرت با بي ميلي و كراهت باطني به اين سفر الزامي تن داد و پس از زيارت قبر رسول اكرم صلي الله عليه و آله و ديگر مشاهد مشرفه با خانواده خود وداع نمود و راه خراسان را در پيش گرفت.
امام عليه السلام منازل و شهرهاي بين راه را پشت سر گذارد و به خراسان وارد شد مأمون خويشتن را براي مذاكره و گفتگو مهيا نمود روز ملاقات تعيين شد و سخناني كه بين آن دو رد و بدل گردد به شرحي است كه ذيلا
توضيح داده مي شود.
«عن أبي الصلت الهروي ان المأمون قال للرضا عليه السلام يابن رسول الله قد عرفت علمك و فضلك و زهدك و ورعك و عبادتك و أراك أحق بالخلافة مني. فقال الرضا عليه السلام بالعبودية لله عزوجل أفتخر و بالزهد في الدنيا أرجو النجاة من شر الدنيا و بالورع عن المحارم أرجو الفوز بالمغانم و بالتواضع في الدنيا أرجو الرفعة عندالله عزوجل».
اي فرزند رسول خدا من از مراتب علم، فضل، زهد، تقوا، و عبادتتان آگاهم و شما را براي امر خلافت از خود شايسته تر مي دانم. پيش از آن كه مأمون، به سخن ادامه دهد و حضرت را با مشكلي مواجه سازد به پاسخ مبادرت نمود و فرمود: به بندگي خداوند مباهات مي نمايم، با زهد در دنيا اميدوارم از شر دنيا مصون بمانم با ورع و پرهيز از گناهان به فوائد و منافع ورع اميدوارم و با تواضع در دنيا اميد ترفيع مقام در پيشگاه الهي دارم.
«فقال له المأمون فاني قد رأيت أن اعزل نفسي عن الخلافة و اجعلها لك و ابايعك فقال له الرضا عليه السلام ان كانت هذه الخلافة لك و الله جعلها لك فلا يجوز لك أن تخلع لباسا ألبسك الله و تجعله لغيرك و ان كانت الخلافة ليس لك فلا يجوز لك أن تجعل لي ما ليس لك».
مأمون گفت: به نظر آمده است كه من خويشتن را از خلافت عزل نمايم و اين مقام را براي شما قرار دهم و خودم با شما بيعت كنم حضرت فرمود: اگر خلافت به شما تعلق دارد و خداوند آن منصب را مخصوص شما قرار داه جايز نيست لباسي را كه باري تعالي بر شما پوشانده از بر بدرآوري و به ديگري بپوشاني و اگر خلافت متعلق به شما نيست حق نداري چيزي كه به شما ارتباط ندارد به من واگذار نمائي.
«فقال له المأمون يابن رسول الله فلا بد لك من قبول هذا الأمر فقال لست أفعل ذلك طائعا أبدا فما زال يجهد به اياما حتي يئس من قبوله فقال له فان لم تقبل الخلافة و لم تجب مبايعتي لك فكن ولي عهدي لتكون لك الخلافة بعدي».
مأمون گفت: جز پدرش مقام خلافت چاره اي نداريد حضرت فرمود مايل نيستم و آن را قبول نمي كنم مأمون، چندين روز به اصرار خويش ادامه داد و علي بن موسي همچنان در نفي خود مقاوم بود و پاسخ منفي مي داد وقتي مأمون نااميد گرديد به حضرت عرض كرد اگر خلافت را نمي پذيري و دستم را براي بيعت رد مي كني پس ولايت عهدي مرا پذيرا باش تا كه مقام خلافت بعد از من براي شما باشد.
«فقال الرضا عليه السلام و الله لقد حدثني أبي عند آبائه عن أميرالمؤمنين عليهم السلام عن رسول الله صلي الله عليه و آله: اني اخرج من الدنيا قبلك مسموما مقتولا بالسم مظلوما تبكي علي ملائكة السماء و ملائكة الارض، و ادفن في ارض غربة الي جنب هارون الرشيد فبكي المأمون ثم قال له يابن رسول الله و من ذاالذي يقتلك أو يقدر علي الاسائة اليك و أنا حي؟ فقال الرضا عليه السلام: اما اني لو أشاء أن أقول لقلت من ذاالذي يقتلني».
حضرت رضا قسم ياد كرد كه پدرم از پدران خود از علي عليه السلام از رسول گرامي صلي الله عليه و آله حديث نمود. كه من پيش از مرگ تو با سم كشته مي شوم و مظلوم از دنيا مي روم فرشتگان آسمان و زمين بر من گريه مي كنند در سرزمين غربت پهلوي هارون الرشيد دفن خواهم شد. مأمون از شنيدن سخن حضرت گريست و گفت در ايام حيات من كيست كه بتواند شما را بكشد يا بد رفتاري نمايد حضرت فرمود اگر بخواهم مي توانم بگويم
قاتل من كيست.
«فقال المأمون يابن رسول الله انما تريد بقولك التخفيف عن نفسك و دفع هذا الأمر عنك ليقول الناس انك زاهد في الدنيا فقال الرضا عليه السلام: و الله ما كذبت منذ خلقني ربي عزوجل و ما زهدت في الدنيا للدنيا و اني لاعلم ما تريد فقال المأمون و ما اريد؟ قال الأمان علي الصدق قال لك الأمان قال تريد بذلك أن يقول الناس ان علي بن موسي الرضا لم يزهد في الدنيا بل زهدت الدنيا فيه ألا ترون كيف قبل ولاية العهد طمعا في الخلافة».
مأمون گفت مقصود شما از آنچه مي گوئيد آن است كه زير بار مسؤوليت نرويد و اين مقام را از خود بگردانيد تا مردم بگويند شما زاهد و به دنيا بي اعتنا هستيد. حضرت رضا عليه السلام قسم ياد كرد از روزي كه خداوند مرا آفريده هرگز دروغ نگفته ام و بي اعتناي من به عناوين دنيوي براي دنيا طلبي نيست و من مقصود شما را از اين همه اصرار، مي دانم. مأمون گفت چه قصدي دارم؟ حضرت فرمود اگر بگويم در امانم؟ گفت در امان: فرمود منظور شما اينست كه مردم درباره من بگويند اين علي بن موسي نبود كه به دنيا اعتنا نداشت بلكه دنيا بود كه در دسترس او قرار نمي گرفت آيا نمي بينيد اكنون كه دنيا با او مساعد شده چگونه ولايت عهدي را به طمع خلافت قبول نموده است.
«فغضب المأمون ثم قال انك تتلقاني أبدا بما أكرهه و قد أمنت سطوتي فبالله أقسم لئن قبلت ولاية العهد و الا اجبرتك علي ذلك فان فعلت و الا ضربت عنقك فقال الرضا عليه السلام قد نهاني الله تعالي أن القي بيدي الي التهلكة فان كان الأمر علي هذا فافعل ما بدالك و أنا أقبل ذلك علي أن لا أولي أحدا و لا اعزل أحدا و لا أنقض رسما و لا
سنة و أكون في الأمر من بعيد مشيرا فرضي منه بذلك و جعله ولي عهده علي كراهة منه عليه السلام بذلك» [2] .
مأمون از سخن حضرت رضا عليه السلام به خشم آمد و گفت از اين پس برخورد من با شما بگونه اي خواهد بود كه بر وفق ميلم نيست شما از قهر من خويشتن را در امان يافتي به خدا قسم بايد ولايت عهدي را بپذيري اگر قبول نكني مجبورت خواهم نمود و اگر باز هم از پذيرش ابا نمودي شما را خواهم كشت حضرت رضا (ع) فرمود خداوند مرا نهي نموده از اينكه با دست خويش خود را به هلاكت افكنم اگر كار بدين منوال باشد ناچار ولايت عهدي را قبول مي كنم به شرط آن كه نه كسي را به كاري بگمارم، نه كسي را از كاري كه دارد عزل كنم، و نه رسم و سنتي كه معمول است نقض نمايم فقط دورادور طرف مشاوره باشم مأمون به شرائط آن حضرت، رضايت دارد و امام با بي ميلي ولايت عهدي را قبول نمود.
پس از آن كه حضرت رضا عليه السلام ولايت عهدي مأمون را در آن وضع خطرناك طبق وظيفه شرعي پذيرفت بعضي علت اين امر را جويا شدند امام عليه السلام ضمن پاسخ به گونه اي تهديد به قتل را به آنان مي فهماند.
«عن محمد بن عرفة قال قلت للرضا عليه السلام يابن رسول الله ما حملك علي الدخول في ولاية العهد؟ فقال ما حمل جدي أميرالمؤمنين علي الدخول في الشوري» [3] .
محمد بن عرفه مي گويد به حضرت رضا عرض كردم چه چيز شما را واداشت كه در امر ولايت عهدي وارد شويد؟ در پاسخ فرمود همان چيزي كه جدم علي عليه السلام را واداشت كه در شورا وارد شود. يعني خطر قتل.
منطقه ي خراسان در عصر مأمون، مركز كشور نيرومند اسلام بود و از نظر سياسي در دنياي آن روز اهميت بسيار داشت. دانشمندان و سياستمداران از گوشه و كنار جهان به آنجا مي آمدند و پيرامون مسائل مختلف بررسي و تحقيق مي كردند حضرت رضا عليه السلام با سمت ولايت عهدي و با قيد عدم مداخله در امور اجرائي كشور فرصتي متناسب و وقتي بالنسبه وسيع داشت و مي توانست به سؤالات دانشمندان جهان در رشته هاي مختلف جواب دهد و همچنين پرسشهاي علماي اديان را عموما و علماي اسلام را خصوصا پاسخ گويد. اين برنامه كم و بيش در اغلب روزها ادامه داشت و با بيان امام، حقائق ناشناخته بسياري روشن گرديد كه قسمتي از آنها در كتب ضبط شده و هم اكنون در دسترس اهل مطالعه قرار دارد.
يكي از مسائلي كه در عصر خلفاي اموي و عباسي از جهت ديني و سياسي اهميت بسيار داشت اين بود كه روشن شود شرائط جانشيني پيامبر اسلام چيست و چه افرادي حق دارند بعد از آن حضرت پيشوا و رهبر مسلمانان باشند. هر يك از أئمه ي طاهرين عليهم السلام از آن جمله حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام در عصر خود به مقداري كه ممكن بود با استناد به آيات قرآن شريف و احاديث رسول اكرم صلي الله عليه و آله پيرامون امر امامت و شرائط امام سخن مي گفتند و مجموع سخنانشان روشنگر اين واقعيت بود كه زمامداران اموي و عباسي براي جانشيني پيشواي اسلام شايستگي ندارند.
نكته جالب در مورد علي بن موسي الرضا اين است كه آن حضرت پس از قبل مقام ولايت عهدي همانند پيش از آن با صراحت صحبت مي كرد و كمترين تغييري در روش خود نداد. او در مقام بيان شرائط و اوصاف امام، تمام گفتني ها را بي پروا در حضور و غياب مأمون بيان مي نمود و ابا نداشت از اينكه سخنانش براي مقام خلافت سنگين و گران باشد.
موقعي كه حضرت رضا عليه السلام از مدينه به خراسان مي رفت وارد نيشابور شد اصحاب حديث از حضرت درخواست حديثي نمودند امام عليه السلام روايتي را كه آباء گراميش از رسول خدا از جبرئيل از باري تعالي درباره كلمات توحيد حديث نموده بودند خواند.
«لا اله الا الله حصني فمن دخل حصني أمن من عذابي» كلمه توحيد قلعه من است هر كس در آن وارد شود از عذابم در امان است.
«فلما مرت الراحلة نادي بشروطها و انا من شروطها.» [4] .
پس از آن كه مركب حركت كرد حضرتش ندا در داد كلمه توحيد شروطي دارد و من يكي از آن شروطم يعني كلمه توحيد زماني ايمني بخش و مايه نجات است كه واجد جميع شرائط باشد و امامت گزيدگان الهي كه من يكي از آنانم از جمله شروط كلمه توحيد است.
علي بن موسي الرضا عليه السلام مي دانست اين سخن با حضور آن همه جمعيت پنهان نمي ماند و گزارش آن به اطلاع مأمون مي رسد ولي حضرتش بدون پروا آن را به زبان آورد و مردم را به ضرورت معرفت امام و اهميت مقام امامت متوجه نمود.
حضرت رضا عليه السلام نه فقط در نيشابور اين چنين صريح؛ مقام امام را در شأن دين بيان نمود بلكه پس از مواجهه با مأمون و ملزم شدن به قبول ولايت عهدي نيز همين روش را ادامه داد و همه جا پيرامون امر امامت در كمال صراحت سخن گفت و در اينجا به پاره اي از موارد اشاره مي شود:
«روي ان المأمون بعث الفضل بن سهل ذاالريا ستين الي الرضا عليه السلام فقال له: اني احب أن تجمع لي من الحلال و الحرام و الفرائض و السنن فانك حجةالله علي خلقه و معدن العلم.
فدعا الرضا عليه السلام بداوة و قرطاس و قال للفضل اكتب».
مأمون، فضل بن سهل ذوالرياستين را به حضور حضرت رضا عليه السلام فرستاد و پيام داد دوست دارم براي من از حلال و حرام و واجبات و مستحبات مجموعه اي تهيه نمائيد چه آن كه شما حجت باري تعالي بر مردم و معدن آگاهي و علميد حضرت دستور داد دوات و كاغذ آوردند و به فضل فرمود بنويس.
كلام امام عليه السلام با نام حضرت باري تعالي آغاز گرديد سپس شهادت كلمه توحيد و صفات حضرتش بيان شده آن گاه از شهادت به نبوت حضرت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و مقام خاتميت پيامبر گرامي نام برده و بعد از آن لزوم تصديق به تمام محتواي قرآن شريف از محكم و متشابه، خاص و عام، و وعيد، و ناسخ و منسوخ را خاطر نشان ساخته آن گاه از امر امامت و اهميت آن سخن گفته و اسم مبارك علي بن ابيطالب اميرالمؤمنين و حسن و حسين عليهم السلام را صريحا ذكر فرموده و از ديگر امامان تا آن روز به اجمال ياد نموده است در پايان نامه به قسمتهائي از احكام فرعي اسلام در امور عبادي و غير عبادي اشاره كرده حتي پاره اي احكام اختصاصي بانوان در آن مجموعه آمده است. حضرت رضا عليه السلام در خلال بيانات خود چند جمله راجع به ارزش مقام امام فرموده كه چون شاهد اين بحث است عينا نقل مي شود.
«و انهم العروة الوثقي و أئمة المهدي و الحجة علي أهل الدنيا حتي يرث الله الأرض و من عليها و هو خيرالوارثين و ان كل من خالفهم ضال و مضل تارك للحق و الهدي و انهم المعبرون عن القرآن الناطقون عن الرسول بالبيان من مات لا يعرفهم و لا يتولاهم بأسمائهم و أسماء آبائهم مات ميتة جاهلية» [5] .
ائمه طاهرين عليهم السلام دستگيره محكم و پيشوايان هدايت و حجت الهي بر اهل دنيا هستند تا عمر عالم بسر آيد و خداوند و ارث زمين و موجودات آن گردد كه او بهترين وارث است آن كس كه مخالف امامان باشد گمراه و گمراه كننده است و تارك حق و هدايت ائمه معصومين عليهم السلام مفسر قرآن و سخنگوي رسول گرامي هستند هر كس بميرد دوستدارشان نباشد و آنان را به اسماء خودشان و پدرانشان نشناسد به مرگ جاهليت از دنيا رفته است.
«عن عبدالعزيز بن مسلم قال: كنا مع الرضا عليه السلام بمرو فاجتمعنا في الجامع يوم الجمعة في بدء مقدمنا فأداروا أمر الامامة و ذكروا كثرة اختلاف الناس فيها فدخلت علي سيدي (ع) فاعلمته خوض الناس فيه فتبسم عليه السلام ثم قال... ان الامامة أجل قدرا و أعظم شأنا و أعلي مكانا و أمنع جانبا و أبعد غورا من أن يبلغها الناس بعقولهم او ينالوها بآرائهم أو يقيموا اماما باختيارهم. ان الامامة خص الله عزوجل بها ابراهيم الخليل عليه السلام بعد النبوة و الخلة مرتبة ثالثة و فضيلة شرفه بها و اشاد بها ذكره فقال: «اني جاعلك للناس اماما» [6] فقال الخليل (ع) سرورا بها «و من ذريتي» قال الله تبارك و تعالي «و لاينال عهدي الظالمين» فأبطلت هذه الآية امامة كل ظالم الي يوم القيامة» [7] .
عبدالعزيز بن مسلم مي گويد: ما با حضرت رضا عليه السلام در مرو بوديم اوائل ورودمان در يكي از روزهاي جمعه به مسجد جامع رفتيم كساني كه در مسجد بودند خواستند در امر امامت گفتگو شود و اظهار داشتند
كه مرم درباره ي امر امامت اختلاف نظر بسيار دارند بعدا كه حضور امام شرفياب شدم جريان امر و بحث مردم را در امر امامت به عرض رساندم حضرت تبسمي فرمود سپس آغاز سخن كرد و شرح مبسوطي پيرامون اوصاف امام و مقام امامت بيان نمود كه در اينجا قسمتهائي از آن نقل مي شود.
قدر و منزلت و شأن و مقام امامت بالاتر از اين است كه مردم با عقل هاي خويش به عمق آن برسند و با آراء خود بدان دست يابند يا آن كه به اختيار خويشتن امامي برگزينند و بر مسند امامت مستقرش سازند. امامت مقام سومي است كه خداوند پس از نبوت و خلت به حضرت ابراهيم اختصاص داده، فضيلتي است كه وي را به آن مفتخر نموده، و بدين وسيله نامش را بالا برده و فروده است من تو را براي مردم امام قرار دادم. ابراهيم از روي سرور و شادي درخواست نمود كه ذريه من نيز از اين افتخار برخوردار باشند خداوند فرمود عهد من به ستمكاران نمي رسد و اين آيه امامت هر ظالمي را تا قيام قيامت ابطال نموده است.
سپس حضرت رضا عليه السلام با ذكر بعضي از آيات كتاب مجيد از فرزندان صالح و شايسته حضرت ابراهيم سخن مي گويد كه خداوند آنان را امام و پيشوا قرار داده و به فرمان او مردم را هدايت مي نمايند آن گاه مي فرمايد:
«فلم تزل في ذريته يرثها بعض عن بعض قرنا فقرنا حتي ورثها الله تعالي النبي صلي الله عليه و آله فقال جل و تعالي «ان أولي الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبي و الذين آمنوا و الله ولي المؤمنين» [8] فكانت له خاصة...» [9] .
پيوسته امامت در ذريه حضرت ابراهيم بود و قرن بعد از قرن، اشخاص صالح امر امامت را عهده دار مي شدند تا خداوند اين ارث مقدس را به نبي اكرم صلي الله عليه و آله منتقل نمود و در اين باره فرمود اولي واحق به ابراهيم خليل پيروان او و همچنين پيغمبر گرامي اسلام و مؤمنين راستين هستند و خداوند ولي مؤمنين است. پس امر پيشوائي و امامت به او اختصاص يافت و او به امر باري تعالي اين مقام رفيع را به علي عليه السلام واگذار نمود و طبق سنت الهي در ذريه پاك و صالح او كه به فضل باري تعالي واجد علم و ايمانند مستقر گرديد و اين امر تا قيامت در فرزندان علي عليه السلام باقي خواهد بود زيرا بعد از نبي اسلام پيامبر دگري مبعوث نمي شود تا امر امامت به وي منتقل گردد. پس اين افراد نادان از كجا و با چه معيار و ملاكي، امام انتخاب مي نمايند امامت مقام و منزلتي است براي پيامبران و ارثي است براي اوصيا، امامت خلافت خدا، جانشيني رسول، مقام اميرالمؤمنين عليه السلام و ميراث حضرت حسن و حضرت حسين است.
«الامام واحد دهره لايدانيه أحد و لا يعادله عالم و لا يوجد منه بدل و لا له مثل و لا نظير مخصوص بالفضل كله من غير طلب منه له و لا اكتساب بل اختصاص من المفضل الوهاب» [10] .
امام، يگانه فرد در عصر خويشتن است. كسي از جهت كمال در قرب وي قرار ندارد و عالمي از نظر علم، همتا و عدل او نيست. نه كسي را مي توان يافت كه جايگزين وي گردد و نه براي او همانند و مثلي پيدا مي شود. واجد تمام فضائل و كمالات است بدون آن كه خودش از پي تحصيل علم و كسب معارف رفته باشد بلكه اين موهبت بزرگ خصيصه اي است كه پروردگار وهاب به امام اعطا فرموده است.
حضرت رضا عليه السلام در خلال اين حديث مطالب بسياري را پيرامون مقام امام بيان نموده و براي هر قسمت آياتي را از كتاب مجيد شاهد آورده و در اواخر سخنان خود چنين فرموده است:
«ان العبد اذا اختاره الله عزوجل لامور عباده شرح صدره لذلك و اودع قلبه ينابيع الحكمة و الهمه العلم الهاما فلم يعي بعده بجواب و لا يحير فيه عن الصواب فهو معصوم مؤيد موفق مسدد قد أمن من الخطايا و الزلل و العثار، يخصه الله بذلك ليكون حجته علي عباده و شاهده عي خلقه و ذلك فضل الله يوتيه من يشاء و الله ذوالفضل العظيم فهل يقدرون علي مثل هذا فيختارونه او يكون مختارهم بهذه الصفة فيقدمونه» [11] .
وقتي خداوند فردي را براي اداره امور بندگان خود انتخاب مي نمايد شرح صدرش عطا مي كند، در قلبش منابع حكمت مي سپارد، و به او علم، الهام مي فرمايد. بر اثر اين عنايات در جواب سؤالات عاجز نمي ماند و از راه حق و شناخت واقع منحرف نمي شود او معصوم و مورد تأييد و توفيق حضرت باري تعالي اين صفات را به وي اختصاص مي دهد براي آن كه حجت و گواه بر او بر بندگان باشد و اين فضل و عنايتي است از طرف خداوند كه به هر كس بخواهد عطا مي فرمايد كه خداوند صاحب فضل و رحمت عظيم است. آيا مردم قدرت دارند چنين مزايائي را به گزيده خود بدهند يا مي شود انتخاب شده آنان داراي چنين صفات و خصائصي باشد تا او را امام و پيشواي خود قرار دهند.
خلاصه در اين حديث علي بن موسي الرضا عليه السلام در مرو كه مركز
حكومت و قدرت مأمون بود پيرامون امر امامت و مقام امام مبسوطا بحث فرموده و با استفاده از آيات كتاب مجيد و كلمات رسول گرامي اهميت اين مقام رفيع را با واقع بيني بيان فرموده است.
در روايت ديگري آمده است كه حضرت رضا عليه السلام در مرو به مجلس مأمون تشريف فرما شد و در آنجا عده اي از علماي عراق و خراسان حضور داشتند در آن جلسه نيز پيرامون امر امامت بين حضرت رضا و مأمون و ساير علماي حاضر در مجلس سخناني رد و بدل گرديد كه مختصري از آن در اينجا ذكر مي شود.
فقال المأمون أخبروني عن هذه الآية «ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا» [12] «فقالت العلماء أرادالله بذلك الأمة كلها فقال المأمون ما تقول يا أباالحسن فقال الرضا عليه السلام لااقول كما قالوا ولكني أقول أرادالله بذلك العترة الطاهرة فقال المأمون و كيف عني العترة الطاهرة من دون الامة فقال له الرضا عليه السلام انه لو أراد الامة لكانت بأجمعها في الجنة» [13] .
مأمون از علماي محضر پرسيد مقصود از بندگان گزيده الهي كه خداوند آنان را وارث كتاب مجيد قرار داده كيانند؟ در جواب گفتند مقصود تمام امت اسلام است. آن گاه مأمون متوجه حضرت رضا عليه السلام شد و عرض كرد شما چه مي فرمائيد؟ حضرت فرمود: من سخن اينان را نمي گويم بلكه مي گويم خداوند در اين آيه عترت طاهره را اراده فرموده است مأمون پرسيد چگونه مقصود عترت است و امت نيست؟ حضرت فرمود اگر مقصود امت باشد بايد بگوييم تمام امت اسلام بهشتي هستند زيرا در آيه بعد فرموده تمام
وارث كتاب داخل بهشت مي شوند «جنايت عدن يدخلونها...» [14] پس وارثت كتاب براي عترت طاهره است نه براي غير آنان.
«فقال المأمون من العترة الطاهرة؟ فقال الرضا عليه السلام الذين وصفهم الله في كتابه فقال عزوجل: «انما يريدالله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا» [15] و هم الذين قال رسول الله صلي الله عليه و آله اني مخلف فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي أهل بيتي ألا و انهما لن يفترقا حتي يردا علي الحوض فانظروا كيف تخلفون فيهما أيها الناس لا تعلموهم فانهم اعلم منكم» [16] .
مأمون پرسيد عترت طاهره كيانند حضرت فرمود كساني هستند كه خداوند در آيه تطهير آنان را توصيف فرموده است كساني هستند كه رسول اكرم فرموده: دو امانت بزرگ بين شما مي گذارم كتاب خدا و عترتم كه اهل بيت من هستند آگاه باشيد اين دو از هم جدا نمي شوند تا قيامت كنار حوض بر من ورود نمايند. بنگريد پس از من رفتار شما با آن دو امانت چگونه خواهد بود.اي مردم به عترت من چيزي نياموزيد كه آنان خود از شما عالم ترند.
نتيجه آن كه حضرت رضا عليه السلام بر اثر فشار شديد مأمون، ولايت عهدي را قبول نمود اما بعد از اين پذيرش نه فقط در زمينه نشر معارف اسلامي و بيان حقوق اهل بيت عليهم السلام دچار محدوديت نشد بلكه در شرائطي قرار گرفت كه توانست در سطح وسيع و گسترده با علماي اسلام و علماي ديگر مذاهب سخن بگويد، به سؤالاتشان پاسخ دهد، و حقائق را روشن نمايد و همچنين توانست با استناد به آيات قرآن شريف و احاديث
رسول گرامي صلي الله عليه و آله از حقوق عترت دفاع كند و برخلاف مصالح سياسي خليفه وقت پيرامون امر امامت بدون تقيه، بحث نمايد.
جالب آن كه گاهي افراد از علي بن موسي الرضا عليه السلام سؤالات شرعي مي نمودند و حضرتش طبق فقه اهل بيت عليهم السلام به آن سؤالات پاسخ مي داد و پروا نداشت از اينكه بعضي از پاسخها براي سائل يا وابستگان مقام خلافت سنگين و گران باشد.
«عن ابي سعيد الخراساني قال دخل رجلان علي أبي الحسن الرضا بخراسان فسئلاه عن التقصير فقال لأحدهما وجب عليك التقصير لأنك قصدتني و قال للآخر وجب عليك التمام لأنك قصدت السلطان» [17] .
ابي سعيد خراساني مي گويد: دو نفر در خراسان حضور حضرت رضا آمدند و درباره نماز قصر سؤال نمودند به يكي از آن دو نفر فرمود بر شما قصر نماز واجب است زيرا نيت تو در اين سفر ملاقات من بود و به آن ديگري فرمود بر تو واجب است نماز را تمام بخواني زيرا سفرت به قصد ملاقات مأمون سلطان وقت بوده يعني نيت معصيت داشته اي.
خلاصه حضرت رضا عليه السلام با سمت ولايت عهدي مأمون گفتني ها را با صراحت مي فرمون و واقعيتها را آشكار مي ساخت. مدتي جريان امر بدين منوال گذشت سرانجام مأمون متوجه شد كه با اصرار و تهديد، ولايت عهدي را به حضرت رضا قبولانده اما از اين كار طرفي نبسته و نفعي نبرده است چه با اين انتصاب، نتوانست دستگاه خلافت را در افكار عمومي تنزيه كند و موجبات خوش بيني مردم را نسبت به مقام خلافت فراهم آورد و نتوانست از محبوبيت حضرت رضا بكاهد و شيعيان اهل بيت
را از بدبيني و انتقاد نسبت به حكومت عباسي باز دارد لذا به فكر افتاد علي بن موسي الرضا عليه السلام را مسموم كند و با قتل آن حضرت از گسترش مذهب تشيع و ازدياد روز افزون محبان و دوستداران اهل بيت عليهم السلام جلوگيري نمايد. او پنهائي به اين عمل خائنانه دست زد و به حيات پربركت آن امام بزرگوار خاتمه داد.
(برگرفته از كتاب مجموعه آثار نخستين كنگره جهاني حضرت رضا)
[1] الامام الصادق و المذاهب االاربعه مجلد 1 و 2 ص 108.
[2] عيون اخبار الرضا،باب 39 حديث 3 و حديث 4.
[3] عيون اخبار الرضا، باب 39 حديث 3 و 4.
[4] ثواب الاعمال، صفحه 21.
[5] تحف العقول، صفحه 415.
[6] سوره 2 آيه 124.
[7] كافي، مجلد 1 صفحه 198.
[8] سوره 3 آيه 68.
[9] كافي، مجلد 1 صفحه 199.
[10] كافي، مجلد 1 صفحه 201 و 202 «.
[11] كافي، مجلد 1 صفحه 202 و 203.
[12] سوره 35 آيه 32.
[13] عيون اخبار الرضا، باب 23 ، حديث اول.
[14] سوره 33 آيه 33.
[15] سوره 33 آيه 33.
[16] عيون اخبار الرضا، باب 23.
[17] وسائل، مجلد 5 باب 8 صلوة مسافر، حديث 6 صفحه.













