مأمون كه در زمان پدرش از طرف وي والي خراسان بود، بعد از درافتادن با برادرش امين و كشتن او، مركز خلافت را از بغداد به مرو منتقل كرد.
بعد از استقرار حكومت مطلقه، دو چيز او را واداشت كه از امام علي بن موسي الرّضا(عليه السلام) دعوتي مصرّانه به عمل آورد تا حضرت را به زور و اكراه هم كه شده به مقرّ حاكميّت خود بكشاند:1ـ خالي بودن دستگاه حكومتي از وجود يك ركن مهمّ علمي و معنوي،2ـ جلوگيري از نفوذ چشمگير مردم آگاه، به ويژه طرفداران آل علي(عليه السلام).
مأمون گمان ميكرد با آمدن علي بن موسي الرّضا(عليه السلام) به ايران، ضمن پر شدن خلأ علمي و معنوي، با عَلَم كردن وليعهديِ آن حضرت، در ظاهر به خواسته هاي طرفداران آل علي و پيروان امام هشتم جامه عمل پوشانده ميشود و آرامشي در قلمرو حكومت ايجاد و راه بهره برداري هاي سياسي هم هموار ميگردد، يا دستكم با اين اقدام، سرپوشي روي كارهايي كه شده و يا در شرف انجام است، گذاشته ميشود.
مردم ايران و آل علي(عليه السلام)
اشاره به اين نكته نيز لازم است كه در خطّه ايران، مردم به آل علي(عليه السلام) و امامان شيعه، علاقه و محبّتي خاصّ داشتند و زمينه مساعدي از نظر معنوي در دلهاي مردم ايران درباره علويان وجود داشت.
ايرانيان آگاه و خيرخواه از حكومت هاي گذشته خود خاطرات خوبي نداشتند، زيرا با آنان از طرف زمامداران طوري رفتار ميشد كه گويي مردم عادي براي خدمت متصدّيان امور آفريده شده اند و بايستي بدون چون و چرا فرمانبردار آنان باشند! اين بود كه مردم با آشنايي به اسلام و درك سادگي و طبيعي بودن مقرّرات آن، شيفته اسلام شدند و خواستار برقراري حكومت اسلامي گرديدند.
امّا با ملاحظه اين كه زمامداران و متصدّيان امور كه پس از پيغمبر اسلام قدرتهاي عامّه را در دست داشتند، بر خلاف آنچه اسلام ميخواست عمل كردند، مردم ايران هدفهاي اسلام را عملاً در آن حكومتها نيافتند، لذا به سوي «علي»(عليه السلام) كه حقّ خلافت او مورد تعدّي قرار گرفته بود متوجّه شدند.
روش علي(عليه السلام) و ساير امامان شيعه، از امام حسن و امام حسين تا حضرت موسي بن جعفر(عليهم السلام) كه سالهاي سال از اواخر عمرش را در زندان خليفه و عمّال ستمكارش گذرانده بود، زمينه بسيار مساعدي را فراهم ساخته بود كه در جامعه اسلامي و يا دستكم يك ناحيه آن، حكومتي نمونه از آنچه اسلام ميخواست تشكيل شود و تحت نظارت امام و پيشوايي از خاندان علي(عليه السلام)قرار گيرد.
در آن زمان چشم هاي اميد شيعيان به سوي امام علي بن موسي الرّضا(عليه السلام) خيره شده بود، امامي كه آوازه دانش و پاكي او به همه اقطار اسلامي رسيده بود، امّا امكان بهره برداري از افكار بلند و اهداف الهي او فراهم نبود.
پدر بزرگوارش سالهاي طولاني را در زندان هارون گذرانده بود و خودش نيز مدّتها تحت نظر دستگاه هاي حاكم بود.
آري خلفاي گذشته راضي نبودند كه اين چهره هاي پاك در جامعه اسلامي شناخته شوند، زيرا بيم آن داشتند كه اگر مردم با آنان و كمالاتشان آشنا شوند، بيمايگي خود آنان و چاپلوساني كه در دستگاه شان حاكم بر مقدَّرات مردم شده بودند و هيچ گونه صلاحيتي نداشتند ظاهر گردد.
آن گروهِ عاري از اسلامي كه از اسلام فقط رياست و بهره برداري از آن را براي خود ميخواستند و تنها به منافع خود ميانديشيدند، طبيعي بود كه صالحان و لايقان را منزوي سازند و خود بر اريكه قدرت بنشينند و مركب هوس را بتازند و نيكان را به حساب نياورند.
مأمون ميخواست، ضمن استفاده از موقعيّت علمي و اجتماعي حضرت رضا(عليه السلام)، كارهاي او را تحت نظارت كامل خود قرار دهد.
از طرف ديگر، با اين كار، ميتوانست محبوبيّت قابل ملاحظه اي در ميان مردم بسياري كه امام رضا را دوست ميداشتند به دست آورد.
و شايد مقاصد ديگري نيز در بين بوده است، چنان كه معمولاً متصدّيان امور سياسي براي هموار كردن راهها به منظور رسيدن به مقاصد سياسي و اجتماعي خود، هميشه اغراضي در سر و يا در سرّ و ضمير دارند كه از آن جمله ميتوان از لطمه زدن به نفوذ و موقعيت كساني كه موقعيّتهاي حسّاسي دارند و خودخواهي هاي سلطه گران اجازه تحمّل آنها را نميدهد، نام برد.
در اين مورد هم اگر متانت و طرز زندگي ساده امام(عليه السلام) نبود، سوء استفاده گران و هوچيان، بي ميل نبودند او را به دنيا دوستي و حبّ جاه و مقام و نظاير آن متّهم سازند.
با توجّه به همه اين نكات، قرار شد كه حضرت رضا(عليه السلام) را براي حضور در مركز خلافت اسلامي، كه از حدود كشورهاي عربي به ايران منتقل شده بود، حاضر سازند.
در اين امر، نقش و نقشه فضل بن سهل، وزير اعظم و مورد اعتمادِ مأمون را، كه اصالتاً نژاد ايراني داشت را ، نميتوان ناديده انگاشت.
عكس العمل امام رضا(عليه السلام) در برابر دعوت مأمون
امام رضا(عليه السلام) براي اين كه به مأمون و كارگزاران او بفهماند كه از مقاصد نهاني و نقشه هاي طرح شده آگاهي دارد، ابتدا آن دعوت را نپذيرفت، ولي اصرار و تأكيدهاي فراواني انجام گرفت تا سرانجام، منجرّ به حركت امام از مدينه به طرف مَروْ، مركز خلافت اسلامي آن روز گرديد.
امام(عليه السلام) طيّ مسافرتي به مكّه، از طريق عراق، عازم خراسان شد. از مكّه تا بصره، قافله با تشريفاتي خاصّ به راه افتاد. هودج هاي مجلّلِ دستگاه خلافت و وسايل مفصّل و اعجابانگيز دربار حكومت، كه خود آنها جزء نقشه هاي طرح شده بود، همراهان امام را حمل ميكرد.
اين همراهان، شامل والي مدينه و گروهي از رجال و اشراف آن روز بودند. امّا امام رضا(عليه السلام) هيچ كس از افراد خانواده را همراه نياورد، حتّي يگانه فرزند عزيز خود محمّد، ملقّب به جواد را هم در مدينه گذاشت و خود به تنهايي، راهي سفر به ايران شد. امام(عليه السلام) در طول راه حجاز تا بصره، در هر شهري به مناسبتي، با مردم مذاكراتي داشت. از بصره تا خرّمشهر از راه آب و از خرّمشهر به اهواز و سپس از راه اراك، ري و نيشابور، مسافرت ادامه يافت. سرانجام، روز 10 شوّال 201 هجري قمري اين قافله به مرو رسيد.













