اعوذبالله من الشيطان الرجيم
	بسم الله الرحمن الرحيم
	الحمدلله الذي هدانا لهذا و ما كنا لنهتدي لولا ان هدانا الله و صلي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين و الأئمة الهداة المهديين سيما خاتم الأنبياء و خاتم الاوصياء عليهما آلاف التحيه و الثناء و علي علي ابن موسي الرضا عليه السلام و اللعن علي اعدائهم اجمعين.
	همانطوري كه از سخنان شيوا و ثمربخش دو شخصيت شنيديم [1] كه حضرت ما را به كنار سفره ي باشكوه فرا ميخواند در اين، تغذيه ي پرشكوه مطلب ديگري هم به ما مي آموزاند، ميگويد: وقتي به حرم آمديد بگوييد، و معتمد او اين زيارت جامعه است كه اوج مقام شاگرد را هم تشريح ميكند به ما آموختند در هزار روايت آمده كه حامل علم ولي حق باشيد، اين علم نه آن علمي است كه عملش ميسور هر متعلمي باشد، علمي است كه لايتحمله الا ملك مقرب، اونبي مرسل، اوعبد امتحن الله قلبه بالتقوي، او مدينة حصينة در اين فراز بلندي داعيه شاگردي امام رضا را و ديگر امامان عليهم السلام داشته است ميگوييم اگر شما معدن علميد ما متحمل علم شمائيم به جايي رسيده ايم كه اينقلب حصين است، و قلبي حصين است كه جايگاه توحيد و ولايت باشد ولايت حصن جداي از حصن توحيد نيست مگر نه اين است كه كلمة لا اله الا الله حصني و ولايت علي ابن ابيطالب حصني اين دو حصن در مقابل هم يك حصن است ولا غير، آن قلبي كه موحد و متولي اولياي حق است آن مدينه حصينه است اين شهر محبوب شايسته حمل علوم اهلبيت است.
	بنابراين بدينجهت ما را تشويق فرمودند كه بكوشيم علوم اينها را حمل كنيم آن علمي كه جز اوحدي توان حمل آنرا ندارند بايد فلسفه الهي معنا بشود اولا نظر ثامن الحجج عليه السلام در اين زمينه مطرح شود، ثانيا توشه هاي ولايت در مسائل فلسفي توضيح داده شود، ثالثا روشن شود كه مراكز علمي اسلامي عموما و حوزه مقدسه و كهنسال خراسان خصوصا (كه سالياني مهد حكمت و فلسفه الهي بود) بايد به صورت ديرينش برگردد.
	الفلسفه ماهي؟
	در جهان حقايقي است كه انسان بايد با آن حقايق در ارتباط باشد و شناخت آن حقايق بديهي نيست نشانه اش قضاياست محال نيست و گرنه انسان با جهان پيوند نداشت. اختلافات كثيره و عقايد مختلفه در اين زمينه است.
	بايد بشناسيم چي در جهان هست و چه در جهان نيست عالم مبدأي دارد يا نه؟ هدفي دارد يا نه؟ راهي بين آغاز و انجام هست يا نه؟ آن علمي كه درباره هست و نيست بحث ميكند فلسفه است، چي هست؟ چه نيست؟ هستي را مي شناساند خواص و آثار هستي را مي شناساند هر چيزي داراي اين خواص بود مي گويد هست و هر چيزي داراي اين خواص نبود مي گويد نيست اين معناي فلسفه است و انسان كاملي كه به اين حقايق رسيده فيلسوف است در پايان رساله تحصيل السعاده فارابي مي خوانيم كه فيلسوف را امام مي گويند او رسيده و مردم را مي رساند پس فلسفه علم هستي شناسي است و امري است ضروري اما بيان ثامن الحجج عليه السلام
	حضرتش فرمايد گرچه هدف انسان عبادت است بقول قرآن ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون اما ليست العبادة كثرة الصلوة و الصيام بل العبادة التفكر في امرالله تفكر مطلع هستي و شناخت خداست اين فكر عبادتي است علمي و آن عمل عبادتي است عملي و اگر انسان بخواهد جهان را بشناسد تا خود را نشناسد ميسورش نيست فرمود افضل العقل معرفة الانسان نفسه چه شناخت نفس بهترين راه براي شناخت رب است هم دعوت به فكر كرد و هم فرمود بهترين راه تفكر شناخت نفس است آنگاه فرمود رحم الله امرء احيا امرنا فان الناس لوعلموا محاسن كلامنا لاتبعونا مردم اگر معارف ما را بفهمند پيروي خواهند كرد: ما را به تفكر فراخواندند معيار تفكر هم نقل نيست عقل است چون حضرتش فرمود كونوا دراة و لاتكونوا رواة به نقل بسنده نكنيد به درايت و انديشه بپردازيد كونوا دراة و لا تكونوا رواة حديث تعرفون فقهه خير من الف تروونه يك سخن با فهم بهتر از نقل هزار حديث است، و محور تفكر را حس و تجربه قرار نداد زيرا دست حس و تجربه كه همان حس مكرره است به فكر نمي رسد وقتي شاگرد (نامورش) ابن السكيت از حضرتش پرسيد ما حجة الله علي الخلق اليوم يعرف به؟ امروز داعيه زياد است آنچه بتواند نبي را از متبني امتياز دهد صادق را از كاذب امتياز دهد.
	ما حجة الله علي الخلق اليوم يعرف به الصادق و الكاذب فقال عليه افضل صلواة المصلين: العقل، فرمود محور عقل است ابن السكيت در محضر حضرت عرض كرد هذا ولله هو الجواب ما را به تفكر فراخواند و هم محور تفكر را درايت دانست و نه روايت، عقل دانست و نه حس و تجربه و استقراء و مانند آنها زيرا تجربه به عقل مستند است و گرنه بهايي ندارد چون محور فكري عقل است عقل اين چنين مي گويد مطلب نظري را بايد به استناد بديهي حل كرد يعني همانطوري كه در جهان علم موجود بالغير به موجود
	بالذات استناد دارد در جهان علم معلوم نظري به معلوم بديهي استناد دارد ولاغير، يعني بايد بحث به جايي منتهي بشود كه ضروري است اولي بنام مبدأ تصديقي مسائل نظري، و آن در فلسفه امتناع اجتماع نقيضين و ارتفاع نقيضين است، ديگر مبادي تصديقي به اين مبدأ برمي گردد اگر دور محال است اگر تسلسل محال است اگر سلب الشي از نفسها محال است اگر ديگر امور در فلسفه محال است، چون به اين اصل برمي گردد كه جمع هستي و نيستي محال است ما در تفكرات علوي و رضوي عليهما آلاف التحيه و الثناء اين طرز استدلال، را مشاهده مي كنيم شما وقتي همه ادله امام هشتم را خواه در مناظره با عمران خواه در محاوره با سليمان مروزي تشريح مي كنيد مي بينيد به يك مبدأ تصديقي برمي گردد در مسئله حدوث اراده و اينكه اراده ازلي نيست حضرت به سيلمان مروزي مي فرمايد الشي لايكون في حالة واحدة حادثا و قديما يعني جمع بين نقيضين محال است، سليمان چه ميگويي؟ يا بگو اراده ازلي است كه جواب بدهم، يا بپذير كه اراده حادث است كه بايد جواب بشنوي، فرمود اما ان تكون ازلية او حادثة لان الشي لايكون في حالة واحدة حادثا و قديما چون جمع نقيضين است در رفع نقيضين هم به سليمان مروزي مي گويد اين اراده يا عين خداست كه بايد به تالي فاسدش حل گردد يا غير خداست و فعل خداست كه نبايد جواب بشنوي زيرا شي ء ممكن نيست. نه عين باشد و نه غير چه اينكه ممكن نيست نه ازلي باشد و نه حادث اين جزء فلسفه است اين جزء تفكر محض است وقتي سليمان مروزي آن متلكم معروف خراسان در مسئله ازليت اراده جواب مثبت نداشت در مرز نقيضين ماند مأمون در همان مجلس برآشفت، گفت: عليك بالانصاف يا سليمان امام هشتم فرمود مأمون آرام باش او جلسه را ترك مي كند مي گويد احتشام خليفه نگذاشت من جواب علي ابن موسي را
	بدهم بگذار دوستانه سخن بگويم، همه اين محاورات يا در مدار امتناع جمع بين نقيضين است يا در محور امتناع ارتفاع نقيضين، همه با محاصره عقليه ختم مي شود اين مبدأ تصديقيه است و اگر مبدأ تصديقي بديهي شد يك صورت بديهي مي خواهد يعني استدلال وقتي مي تواند پايه عقلي داشته باشد كه يقين بياورد كه هم ماده اش يقيني است و هم صورتش يقين بخش، ماده اش چون اصل ارتفاع نقيضين و امتناع ارتفاع و اجتماع نقيضين يقيني است صورتش بايد با شكل اول يا قياس استثنائي باشد در فرض محاوره اول قياس استثنائي فراواني است فرمود اگر اراده ازلي باشد بايد مرادهم ازلي باشد در حاليكه مراد حادث است انكم تقولون حدثت الاشياء لان الله شاء اري پس اگر اراده ازلي باشد بايد مراد ازلي باشد در حاليكه شما به حدوث مراد معترفيد، و اگر اراده حادث باشد پس نمي تواند عين ذات باشد زيرا اگر اراده عين ذات باشد يا اراده قديم است يا ذات، اين را بصورت قياس استثنائي تقديم مي كند كه صورتش يقين بخش و ماده اش هم اصل امتناع ارتفاع نقيضين و اجتماع نقيضين است اين تفكرات رضوي در محاورات و مناظرات است به يك امر مظنون بسنده نمي كند و مي فرمايد ماقسم في الناس شي ء اقل من اليقين.
	چيزي در بين مردم كمتر از يقين تقسيم نشده است بسياري به همان ظنون اكتفا كرده اند و حضرتش فرمود لم يعط بنوا آدم افضل من اليقين چيزي به مردم بهتر از يقين داده نشده است، تمام اينها نشان مي دهد كه حضرتش ما را به يقين فرا مي خواند و يقين از مبادي تصديقي بديهي بالذات چه در چهره قياس اقتراني يا استثنائي بديهي بالذات ديده مي شود حاصل خواهد شد و لاغير.
	يك راه ديگري براي يقين پيدا كردن هست كه آن راه عقبه كئود دارد و آن راهش از فلسفه دشوارتر است و نتيجه اش پربارتر است اما آسان نيست
	وقتي از حضرتش پرسيدند لم احتجب الله عن الخلق چرا خدا را نمي بينيم فرمود ان الأحتجاب عن الخلق لكثرة ذنوبهم و گرنه او محجوب نيست ممكن است چيزي نور السموات و الارض باشد مع ذالك محجوب؟ آن راه ديگري است و اگر انسان عادل شد گناه صغيره و كبيره نداشت به جايي مي رسد كه لايقاس به ظن، هم از امام باقر هم از امام صادق هم از امام هشتم عليهم آلاف التحيه و الثنا رسيده كه من احتجب بغير حجاب محجوب و استتر بغير ستر مستور ليس بينه تعالي و بين خلقه حجاب غير خلقه فرمود چيزي محجوب نيست، مسئله من گفتم نمي گذارد انسان هوالله را ببيند حب و بغض حجاب است اگر بزرگان اين سخنان را به نظم و نثر درآورند چرا در غير مكتب اهلبيت نبود فرمود هيچ حجابي بين خلق و خالق جز خلق نيست خود را مبين كه اين خود راه ديگري دارد راه دشتوارتري دارد راه ثمربخش تري دارد كه از طريق دين بحث مي كند راه بحثي و راه فكري آن است كه انسان با مبادي يقين در چهره استدلالهاي يقيني يقين پيدا كند اينها مقدمه بحث اند، آنچه كه در اين جزوه در مدت تقريبا دو هفته تنظيم شد گرچه البته خيلي كوتاه بود و ناتمام ماند، و بعدا به خواست خدا با هدايتها و راهنمائيهاي محققان محضر تكميل مي شود انشاءالله، چند روضه است، يك روضه در اصل اثبات خداي سبحان است كه الله سبحانه و تعالي موجود براهينش از كلمات امام هشتم (ع) است يك روضه ديگر در اين است كه الله واحد لاشريك له.
	توحيد پنج مرحله دارد يك مرحله اش بيرون از عهده بحث ماست يك مرحله اش جداي از بحث ما، آنكه بيرون از بحث ماست آنست كه يك موجود بالذات در جهان است و لاغير، ديگران هر چه هستند مرآتند و آيه اند آنرا از بياني كه امام هشتم طبق نقل مرحوم صدوق تنظيم كرد مي شود استفاده كرد، چه از حضرت سؤال كرد اهوفي الخلق او الخلق فيه خدا از
	خلق است خلق از خداست اگر نه آنست و نه اين چگونه خلق خدا را بشناسد حضرت فرمود فانظر في المراة انت فيها ام هي فيك صورتت را كه در آينه مي بيني تو در آينه اي چيزي كه در آينه نيست آينه در توست اينچنين نيست اگر نور به سطح شفاف آينه تابيد برمي گردد به هر جا خورد او را در نقطه ي انعطاف مي بيني و گرنه چيزي در آينه نيست اما مرآة (حق) است اين دين غير از آن است كه بگوييم نقش دومين چشم عمل باشد امام (حضرت) آنچنان توضيح داد كه او را به حد صراط نرساند و آنها از عالم استقلال هم نيافتند، فرمود سراسر عالم آيات حقند، آينه حق اند، نشانه حق اند، چيزي بالاستقلال نيست صواب نيست كه باطل جوابي پندارد چون صواب تقام بالباطل اما صورت مرآتي حق و صواب همه او را نشان مي دهد منتهي يكي بلندتر يكي كوتاهتر يكي آينه تمام نما است چون علي ابن ابيطالب كه فرمود مالله آية اكبر مني هيچ موجودي باندازه من خدا را نشان نمي دهد يكي هم (كوچكتر) و گرنه همه مرآت اند اين مسئله تمثيل به مرآة بسياري از شبهات و شبهيات عده اي را حل كرده و اگر عين القضات مي گويد فايده خلقت آهن جز ساختن آينه اگر نمي بود جاداشت خدا بگويد «و انزلنا الحديد فيه باس شديد» اين آينه بسيار از كارها را حل مي كند آن يك راه ديگري است، اما آنچه كه در فلسفه از مسائل روحي طرح است اين است كه الموجود الواجب واحد لاشريك له اين توحيد ذاتي است، الموجود الخالق واحد لاشريك له كه در رد شبهه ثنويه و امثال آن است الموجود الرب واحد لاشريك له كه در رد شبهات و ثنيين است اما توحيد عبادي به بخش حكمت عملي برمي گردد كه المعبود واحد لاشريك له آن به حكمت عملي برمي گردد كه بايد يكي را پرستيد و نه غير كه سخن از بايد است اين در حكمت عملي است اين مراحل پنجگانه توحيد يكي فرازش جداست پنجمي هم از مرز
	حكمت نظري بيرون است سه قسم مي ماند اين سه قسم را امام هشتم سلام الله عليه با برهان استدلال كرد وقتي سؤال كردند كه چه دليل بر وجود خداست؟ فرمود انت لم تكن ثم كنت و علمت انك لم تكون نفسك و لا من هو مثلك فرمود تو يك موجودي هستي نبودي و پيدا شدي چيزي كه نبود پيدا شد معلول است اين سخن هم در بيانات اميرالمؤمنين است هم در بيانات امام هشتم حضرت فرمود كل قائم في سواه معلول اگر چيزي هستي اش غير ذاتش نبود معلول است اگر چيزي هستي اش عين ذاتش بود كه به غير تكيه نمي كند و اگر چيزي هستي اش عين ذاتش بود مطلوب است اين تنصيص به نظام عليت است كه هر موجودي يا هستي او عين ذات اوست كه نياز به علت ندارد اگر هستي او عين ذات او نبود فهو معلون (كل قائم في سواه فهو معلول) اين فراز هم در سخنان امام هشتم عليه السلام است هم در آن خطبه توحيديه اميرالمؤمنين سلام الله عليه كه مرحوم سيدرضي مي گويد اين خطبه يشتمل ما لايشتعمل عليه غير هذا الخطب.
	بعضي از خطبه هاي علي (ع) آنقدر بلند است كه مرحوم كليني بعد از نقل آن خطبه معروف مي گويد لواجتمعت الانس و الجن و ليس فيهم نبي ولا وصي اين سخن كليني بعد از نقل آن خطبه معروف است فرمود لواجتمعت الانس و الجن و ليس فيهم نبي ولا وصي اگر همه محققان عالم جمع بشوند و ولي الله در بين اينها نباشد توان سخني چون سخن علي را ندارند اينرا كليني به عظيمت در كافي ياد مي كند بعد محقق داماد در شرح اصول كافي خوب تشريح مي كند بعد ديگران نقل مي كنند در اينجا امام هشتم مي گويد كل قائم في سواه معلول هر چه كه هستي اش عين ذاتش نيست معلول است تو هستي ات عين ذاتت نيست و گرنه، نه عدم سابق داشتي و نه عدم لاحق تو كه محكوم به عدميتي عين هستي نيستي حتما علت مي خواهي علتت نه
	خودت خواهي بود مي شود دور، نه مثل تو خواهد بود مي شود تسلسل كسي تو را آفريد كه مثل ندارد، ليس كمثله شي ء اين سخن را اميرالمؤمنين هم فرمود كه: ان المثل دليل علي شبهه اين قانون اتحاد حكم امثال از بيان علي (ع) چرا اين معارف ظريف در فلسفه هاي غير اسلامي نبود؟ گفته اند بسياري از معارف در نهج البلاغة است كه سيدرضي به عمقش نرسيد بسياري از معارف در سخنان مرحوم صدوق است كه صدوق رضوان الله عليه با همه پايگاه فكري كه داشت به عمقش نرسيد رب فقيه حامل فقه الي من هو فقه منه آن رساله معروف شيخ مفيد را بخوانيد او را حدود صد عقيده اعلام كرد كه اعتبارها كذا اعتبارها كذا، مرحوم صدوق در آن رساله اعتقادات مرحوم مفيد رضوان الله عليه آشناتر به اين بحثها بود زيرا همه آن عقايد و يا اكثر آن عقايد را يك تعبير بلندي هم دارد او به خودش اجازه داد كه درباره مرحوم صدوق اينچنين بگويد و اما به ديگران نمي رسد درباره صدوق سخن بگويند چون و ما ادراك ما الصدوق، مرحوم آقا علي حكيم (رض) در آن رساله سبيل الرشاد الي علم المعاد نوشته فرمود: جريان ابن بابويه را خودم از نزديك مشاهده كردم به من خبر دادند كه در هنگام تعمير مقبره مرحوم شيخ صدوق به قبري رسيدند وقتي اين قبر كنار رفت بدن مطهر محمد ابن علي ابن بابويه قمي را سالم يافتند بعد از هشت قرن به اعجاز، مرحوم آقا علي حكيم در آن رساله معاد مي گويد من خودم مشتاق بودم اين صحنه را از نزديك زيارت نمايم بعد از اينكه آنجا آرام شد چند روز طول كشيد بعد خودم بدن مطهر صدوق را سالم ديدم صدوق يك همچه حالي داشت كه آقا علي حكيم مي گويد من خودم شخصا بدن اين بزگوار (اين محدث اسلامي) را بعد از هشت قرن سالم ديدم در همان كتاب سبيل الرشاد الي علم المعاد مي گويد من كه عمري را در فلسفه گذراندم
	
	مي گويند حكما منكر معاد جسمانيند من سنم به سالمندي رسيد چون مرحوم آقا علي شايد جزء موفق ترين حكماي عصر اخير بود كه بيش از شصت سال فلسفه تدريس كرد فرمود من كه عمري به اين حد رسيده است من استدعا مي كنم يك بزرگواري كه زبان شناس و زبان فهم باشد اين نوشته اي از يك حكيمي پيدا كند كه در آن نوشته آمده باشد كه معاد معاذالله منحصر در روحاني است و معاد جسماني نيست شما را ممنوع مي كنم از فلسفه، من كه در عمرم از هيچ كسي نشنيدم و نديدم ولي بشرط اينكه زبان حكمت را بفهمد چون اين زبان زبان خاصي است ابن سينا هم در اول كتاب هم در آخر كتاب وصيت دارد كه به هر كسي حكمت نياموزيد صدرالمتالهين مي گويد اين علم بر بسياري از افراد ضعيف حرام است اما مباحث را هم مخلوط نكنيد به ضعفا نياموزيد كسي آمده حضور امام رضا سلام الله عليه از اين ثنويين گفت ماالدليل علي التوحيد حضرت كه با او بحث فلسفي نمي كند اين سليمان مروزي، است كه محفل را گرم مي كند آن عمران صابي است كه محفل را گرم مي كند مشتعل مي كند با هر ثنوي كه بحث فلسفي نمي كند مرحوم صدوق رضوان الله عليه نقل كرد كه اين ثنوي كه مي گفت دو رب در عالم است به امام هشتم عرض كرد ما الدليل علي انه واحد حضرت فرمود تو بايد دليل بياوري نه من زيرا يكي را هم ما قبول داريم هم تو، تو كه مدعي دو تا هستي تو بايد دليل بياوري يكي مجمع عليه است ثاني محل اختلاف است تو بايد دليل بياوري اينكه غير فلسفي نيست مگر آن موحد و مشرك مدعي و منكرند يا تداعي است ما يك دعواي لااله الا الله داريم كه به دو امر منتهي مي شود يكي ولا غير آن لاغير را بايد نفي كنيم با او اينچنين سخن مي گويد با عمران صابي آنچنان بحث مي كنيد با سليمان مروزي اينچنين مي فرمايد همان بياني كه
	اميرالمؤمنين فرمود...
	و لم يحجبها عن غايه معرفته در بيان امام هشتم حضرت فرمود بخواهيد به كنه حق برسيد، نمي توانيد ولي آن مقداري كه واجب هست راهش باز است اگر به كنه رسيدن محال است لازم هم نيست يحذركم الله نفسه اين سخن بزرگان است آنها مي گويند در عرفان مسئله ايكه موضوعش هويت مطلقه باشد و ذات اقدس الله باشد محمولش وصفي از اوصاف باشد اصلا اين در عرفان نيست اين حرف آنهاست مي گويند درباره ي هويت مطلقه بحث نيست چه در فلسفه چه در عرفان سخن از اسماي حسناي اوست به شما بشارت بدهم كه صدرالمتألهين و ديگر حكما داخل في الشياء را چگونه حمل كردند اين داخل صفت آن هويت مطلقه نيست نه فكر حكيم راه دارد كه درباره هويت مطلقه خدا بحث كند نه قلب عارف را بر شهود او راه است اينها مادامي كه در اسماي حسني بحث مي كنند غواصند اگر از اسم گذشتند غريقند مگر كسي مي تواند در درياي هويت مطلقه بحث كند اينها كه سخني گفتند غوص كردند آنكه بخواهد از مرز امكان بگذرد غرق مي شود گفتند بين غريق و غواص فرقهاست نبايد رفت تا غرق شد محال است رسيدن، آنها مي گويند ما مسئله اي در عرفان نداريم كه در عرفان نظري اين صريح حرف قونوي است كه موضوع مسئله الهويت المطلقه باشد محمول مسئله اسمي از اسماء يك چنين مسئله اي در عرفان نيست مي گويند راه به مقام هويت مطلقه نيست هر چه هست در مقام هوالظاهر والباطن هوالاول والاخر است در هويت مطلقه احدي بحث نمي كند چون اينچنين است در شرح اصول كافي چه مرحوم صدرالمتألهين در شرح صحيح از روايت سماعة ابن مهران مي گويد همانطوريكه بسياري از مسائل قبر و برزخ را بايد از مشكوة نبوت آموخت عقل راه ندارد، بسياري از مسائل جنود عقل و
	جهل را بايد از مشكوة ولايت آموخت كه عقل راه ندارد كسي را در برابر ائمه ي ما خاضع تر از اينها نداريم نه كتابهاي آنها نه اساتيدي كه خدمتشان درس خوانده اند مي گويد عقل در بسياري از مسائل راه ندارد عقل چراغ است نه صراط، العقل هوالسراج لاالصراط همه برآنند كه با عقل نمي شود به مقصد رسيد منتهي عقل يك چراغ خوبي است كه راه را نشان مي دهد لذا علي (ع) و اولاد علي راه است (نحن الصراط) با اين چراغ ما اين راه را مي بينيم در يكي از جمله هاي بلند در شرح اصول كافي مي گويد و هو داخل كه به هويت مطلقه برنمي گردد هو داخل يعني آن فيض منبسط نه هويت مطلقه اين داخل، صفت فعل اگر صفت فعل بر هو اعم شد محور اتحاد موضوع و محمول را محمول تعيين مي كند نه موضوع. چي داخل در اشياء است هويت مطلقه كه عقل و قلب بر او راه ندارد يا فيض او داخل در اشياست و رنگ نمي گيرد مي گويد هو داخل في الاشياء گرچه موضع هواست اما محمول تعيين كننده محور است بيان ذلك: شما مي گوييد زيد ناطق اين يك قضيه است مي گوييد زيد عالم اين دو قضيه است مي گوييد زيد قائم اين سه قضيه است در هر قضيه موضوع و محمول با هم متحدند امام محور اتحاد كجاست تعيين كننده محور اتحاد موضوع و محمول، محمول است نه موضوع، اگر گفتيم زيد ناطق يعني در محور ذات چون، ناطق ذاتي است نشانه آن است كه محور اتحاد ذات است اگر گفتيم زيد عالم يعني در محور وصف است چه آن عالم وصف است اگر گفتيم زيد قائم محور اتحاد، فعل است نه ذات اگر گفتيم الله عليم اين صفت ذات است اگر گفتيم الله رازق هو قائم علي كل نفس بما كسبت اگر اسماء فعليه را به او نسبت داديم محور اتحاد، فعل است نه ذات، فعل خداست كه همه جاست فعل خداست كه داخل در اشياء است و رنگ نمي گيرد فيض است كه رنگ
	نمي گيرد دائم الفيض علي البرية است اين مستفيض است كه حادث است و دائم نيست اگر حكيم سبزواري رضوان الله عليه سرود: و الفيض منه دائم متصل مساوي و المستفيض دائم المنفصل كه او دائم الفيض علي البرية است سماوات و ارضين و ما فيهن، ما بينهن، مافوقهن و ماتحتهن همه و همه محتاج او است اما كل من به قديم او دائم الفيض است و اگر نبود تلاش حكما، ما معناي فعل را درست درك نمي كرديم و اگر نبود اصرار كتاب و سنت بر ابديت فيض بسياري از افراد ساده انديش ابديت فيض را درك نمي كردند ابديت فيض از بين رفتني نيست اين راه انكار ساده انديشان را بست و گرنه عقل عادي نمي پذيرفت كه يك موجودي مخلوق باشد و انقطاع نداشته باشد ابديت فيض را با اصرار كتاب و سنت پذيرفتند اما آن اصرار در ازليت فيض نيست منظور آن است كه هو داخل يعني فيض منبسط آن هويت مطلقه اين كه كسي راه به او ندارد، او نه، مورد بحث حكيم است و نه مورد يافت عارف. امام هشتم سلام الله عليه مي فرمايد به اينكه نه تو و نه مثل تو خود را نيافريد هر چيزي هم كه هستي اش عين ذات او نيست نه خود ساخته است يعني تصادف نه خود علت خود است يعني دور محال نه مثل او علت اوست يعني تسلسل پس چيزي كه ليس كمثله شي، خداست همان بيانيكه اميرالمؤمنين فرمود اكتناه محال است ولي مقدار لازم ميسور است در بيان امام هشتم نيز آمده است فرمود به اينكه لا يفهمه و ليس يفهمه المتخالف عقله الحاجب علمه بل يفهمه بنور العقل ان يوصفه اين مسائل، توحيديه را به هر آن كسي كه عقلش متخالف است و ناهماهنگ، درك نمي كند آنكه فرض انديشه اش تفاوت دارد تفاوت به آن سلسله بي نظم گويند اگر يك سلسله اي همه ي حلقاتش سرجايش باشد مي گويند سلسله هماهنگ، است اگر بعضي از حلقه ها سست بشود وقتي يكي جدا شد هماهنگي را از دست مي دهد و اين سلسله
	متخالف است. قرآن كريم كه مي گويد در جهان تفاوتي نيست يعني ظلم نشده هر چيزي بجاي خود است حضرت فرمود آن انيشمندي كه عقلش متفاوت است او اين معارف را درك نمي كند اما كسي كه اولوالعزم باشد و منصف باشد مي تواند آن چيزهايي را كه من مي گويم درك كند آنگاه شروع كند به استدلال كردن اول الدين معرفته و كمال معرفته توحيده و كمال توحيده التسليم به و الاخلاص له مشابه همان بياني كه در نهج البلاغة استا گاهي بعضي از فرازها فرق مي كند در اين فرازها كه هم در كلمات امام هشتم است هم در كلمات اميرالمؤمنين رسيده است حضرت مي فرمايد اينكه صفات خدا عين ذات خداست مبادا بگوييد (اين حرفها را، با كسي در ميان مي گذارد كه عقلش مي كشد آنها را) فرمود اگر كسي صفات خدا را زائد بر ذات دانست ودان بذالك ليس من ولايتنا معلوم مي شود ما را كه به ولايت خود مي خوانند تشويق به اين مقام دارند كه خدا را بشناسيد صفات او را بشناسيد صفات او را عين ذات بدانيد كدام صفت عين ذات است كدام صفت صفت فعل است يك وقت مي گويد كسي كه غيبت كرد از ولايت ما بيرون است يك وقت مي گويد كسي كه صفات ذاتي خدا را ذائد بر ذات بداند ليس من ولايتنا در آنجا حضرت استدلال مي كند مي فرمايد به اينكه اگر صفت زائد بر ذات باشد هم زائد شهادت بر بيگانگي مي دهد هم مزيد عليه شهادت بر بيگانگي مي دهد اين شهادة كل صفة انها غيرالموصوف و شهاده كل موصوف انه غير الصفة يعني: شهادة كل صفة زائده علي انها غير موصوف و شهاده كل موصوف مزيد عليه انه غير الصفه در پايان حضرت مي فرمايد: به اينكه كسي خدا را حق توصيف ندارد هكذا يوصف الهنا خدا را آنطور كه ما توصيف مي كنيم توصيف كن اين از آن مقامهايي است ظاهرا به عمق آن مقام، در زيارت جامعه مي رسيم حضرت فرمود كسي حق ندارد خدا
	را توصيف كند، ماييم كه اين حق را داريم، چون در قرآن كريم حق توصيف را به احدي نداده است فقط به بندگان مخلص، براي مخلصين كه فوق مخلصين است مقامهايي خدا قرار داده است كه بعضي از آن مقامها در دسترس فرشتگان مقرب هم هست اگر شيطان مي گويد لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين اين جزء مقام بلند اهلبيت ماست كه ديگر فرشتگان مقرب هم، دارند اگر خداي سبحان مخلصين را از احضار در محكمه عدل مستثني مي كند كه مي گويد: همه در قيامت محضرند جمع مي شوند محضرونند الا عبادالله المخلصين اين خيلي اوج مقام اهلبيت را نشان نداده است چون فرشتگان هم مستثنايند اما وقتي مي گويد سبحان الله عما يصفون الا عبادالله المخلصين اين اوج مقام است احدي حق توصيف خدا ندارد مگر بندگان مخلص چون اينها نمي گويند چيزي را جز خداي متعال سبحان الله عما يصفون الا عبادالله المخلصين (چون در جلسه افراد ديگري هستند كه بايد از اين مسائل بيشتر استفاده كنند سخناني هم از امام هشتم سلام الله عليه در اين زمينه...) اين [2] «همان نامه اي است كه در خطبه شقشقيه بدست اميرالمؤمنين رسيد حرف بلند را به كجا آورده اي افغان و هزاران افغان، فرياد و هزاران فرياد» بايد اينها را به آن مقام رساند كه اگر زيارت جامعه مي خوانند بفهمند چه مي گويند. بنابراين حضرت به او فرمود كه اگر صفات را عين ذات نداني از ولايت ما بيروني از مرحله توحيد كه مي گذريم كه خدا واحد است صفاتش عين ذات است رب عالم واحد است، به مسئله قضا و قدر مي رسيم از مسئله قضا و قدر كه در اين جزوه گذشتيم به مسئله جبر و تفويض مي رسيم كه نكته اي درباره جبر و تفويض عرض كنم كه هم به احترام اين نامه سخني گفته باشيم و هم از آن بحث نگذشته باشيم اين مثلها را به كساني كه اين جزوه در خدمتشان هست عرض مي كنم در جبر و تفويض امام هشتم اصلي دارد مي فرمايد: من اصلي را به شما مي آموزانم كه با هيچ كسي بحث، نمي كنيد مگر اينكه او را شكست مي دهيد مسئله جبر و تفويض از آن مسائل پيچيده نظري است، مرحوم كاشف الغطاء قدس الله نفسه الزكية در صفحه 173 كشف الرضا دارد مي گويد جبريه آمدند مفوضه آمدند كه اين منكر ضروري است مرحوم صاحب جواهر رضوان الله عليه مي گويد اين جزء مسائل پيچيده نظري است مرحوم فقيه همداني گذشته از مطلب صاحب جواهر دو مسئله بسيار ظريف دارد يك مطلبش آن است مي گويد (اينرا همه عنايت مخصوصا اوتاد محضر هم توجه كنند) مرحوم فقيه همداني در مصباح الفقيهش در رد سخن كاشف الغطاء اينچنين مي گويد: بسياري از دانشمندان و علماي ما، قبل از آنكه به جبر اشكال كنند تفويض درآمد، اين كجا ضروري است؟! ما بعضي از مثالها كه مي زنيم مي بينيد كه چنين است بين جبر و تفويض گرچه منزله اي است، اوسع مما بين الارض و السماء اما كسي كه اهل نظر نيست اين منزله اي كه اوسع مما بين الارض و المساء رآضاقت عليه بما رحبت خيلي ها جبر را باطل كردند تفويض درآمد. نكته ي ديگري كه مرحوم فقيه همداني مي گويد اين است مي گويد: بعضي از مكاتب، براي توجيه تبه كارهاي طاغوت، عامل موثر است جبر از آن مكتبهايي است كه براي توجيه طغيان طغاة جهان عامل خوبي است، اموي از مكتب جبر حمايت كرد عباسيه از مكتب جبر حمايت كردند آزاد انديشان را سركوب كردند جبريه را تقويت كردند معتزله را و ديگر آزاد انديشان را كه مي گفتند انسان مسئوول است و آزاد، از بين بردند در رژيم گذشته هم اينچنين بود الان هم آنچنان
	است، اگر كسي بينديشد بگويد هر قيامي قبل از ولي عصر محكوم به شكست است مي بينيد از اين فكر پليد، بيگانه حمايت مي كند اگر كسي بگويد حدود الهي در زمان غيبت قابل اجرا نيست از او حمايت مي كنند. مرحوم فقيه همداني مي گويد جبريه را سلاطين مي پرورانيدند چون هر چه انسان مي كند مي گويد من مورد جبرم و عامل اجراي او، هيچ مكتبي براي توجيه طغيان هيات حاكمه ستم بهتر از مكتب جبر نيست به اينها كمك مي كند، آن تفكري كه انسان را مسؤول و آزاد مي داند آنها را محكوم مي كردند. الان هم اگر يك روايتي بود 4 تا يا 5 تا روايت متشابه را كسي جمع آوري كند بگويد هر انقلابي در زمان غيبت محكوم به شكست است، مورد پسند شرق و غرب قرار مي گيرد، بدانيد. كسي اين داعيه را ندارد كه اين انقلاب ليظهره علي الدين كله، است اين مال ولي عصر است و بس ما هم فرض مي كنيم الان يك امام معصومي قيام كرده است بيش از اين توقع داريم؟ اگر علي ابن ابيطالب عليه افضل الصلوة المصلين قيام كرده بود چه مي شد ما اين انقلاب را شناختيم و وارد شديم بيش از اين توقع هم نداريم، سعي مي كنيم از نقطه ضعفها بكاهيم ولي همين است، شما نگوييد 60% شد، هنوز 40% از اخلاق اسلامي باقي ماند، ببينيد 5% به 60% رسيد، شما وقتي آيه مبارك ولايبدين زينتهن الا لبعولتهن را در كتابها مي نوشتيد در منابر مي گفتيد كسي گوش نمي داد الان در آسمان ايران اين آيه دارد امتثال مي شود، وقتي از مسافرت خارج برگشتيم همين كه هواپيما وارد آسمان ايران شد مهماندار به احترام نظام جمهوري اسلامي به پاي بلندگو رفت سرنشينان و مهمانان هواپيما را كه در او مسلمان، يهودي، مسيحي و غير موحد (چون از يك كشور كفر برمي گشتيم) بود گفت: مهمانان گرانقدر به پاس احترام بشئون نظام جمهوري اسلامي ايران،
	حجاب اسلامي را رعايت كنيد اين آيه در آسمان ايران دارد عمل مي شود اين 5% شده 60% دو نامه در نهج البلاغه است يكي را براي كميل مي نويسد يكي براي زياد اگر همه اصحاب علي مانند كميل بودند كه حضرت محذوري نداشت، او كه عارف است و حكيم است، مدير و مدبر نيست آنكه قدرت تدبير دارد از نظر تقوي مقداري ضعيف است، جمع عناصري كه هم مدير و مدبر باشند هم با تقوي چون بهشتي و امثال بهشتي و شهيد مطهري كم است. حضرت در يك نامه اي براي كميل بعنوان گله مي نويسد اين كميلي است كه جزء اصحاب خاص حضرت است جز اصحاب معارف حضرت است حضرت دست او را مي گيرد به بيابان مي برد بعد از اصرار او بعد مي گويد يا كميل ان هذه القلوب اوعيه فخيرها اوعاها مي گويد مردم سه قسمند عالم ربانيند، متعلم علي سبيل نجاتند، و همج الرعا و اتباع كل ناعق كه لطيفه شيخ بهايي اينجا اين است كه حضرت آندوتا را مفرد آورد و سومي را جمع اين سومي فراوان است، و اولي و دومي كم است آنكه جزء اسرار حضرت است حضرت يكنامه گلايه آميز به او مي نويسد كه من تو را فرمانده سپاه كردم حكومت اموي آمدند زدند غارت كردند، بردند تو چه كردي؟ يك نامه رسمي براي زياد مي نويسد، آنكه قدرت دارد تقوايش كم است او كه تقواش زياد است مديريتش كم است كجا اسلام پيدا كند افرادي را كه مدير و مدبر و باتقوي، باارزش و همه احكام را داشته باشند؟ كو؟ شما خيال نكنيد كه الان پسر پيغمبر قيام كرده است الآن خيال كنيد خود پيغمبر قيام كرده است اگر انسان گذشته را توجه كند و آن نامه اي كه اميرالمؤمنين سلام الله عليه در عهدنامه براي مالك نوشت بخوانيد مي بينيم الآن دين آباد باشد حضرت در آن نامه مرقوم فرمود: ان هذا الدين كان اسيرا في ايدي الأشرار فرمود قرآن در چنگ طاغوت بود دين اسير بود شما آن تاريخ 23 ساله را خوانديد يا نه؟ هيچ مسلماني بخود اجازه مي دهد كه آن كتاب تاريخ 23 ساله را بخواند و فرياد نزند؟ و الان ممنون انقلاب نباشد آن تاريخ 23 ساله را خوانديد يا نخوانديد كه رسول الله را اهانت كردند و او را در سطح وسيع پخش كردند كتابي بي غلط چاپ كردند، حضرت در آن نامه كه عهدنامه معروف است مي فرمايد مالك اين دين اسير بود ما قيام كرديم دين را آزاد كرديم ان هذا الدين كان اسيرا في ايدي الاشرار يعمل فيه للهوي و يطلب به الدنيا يك مقدار نقطه ضعفهايي را ما داريم اما ما دين را از اين قفس باز كرديم قرآن را آزاد كرديم مگر اينچنين نبود انقلاب اسلامي ايران كه به لطف الهي دارد پيش مي رود ما بايد بكوشيم كه خود را دريابيم اگر يكسري به جبهه ها بزنيم مي بينيم در جبهه ها چه مي گذرد اگر سري به اين سنگرها بزنيم (به پاس احترام خدمات اين سنگرداران اين جمله را هم عرض كنم شايد بعد از ماه مبارك رمضان توفيق شرفيابي به جبهه نصيب ما شد و ما ادراك ما الجبهه؟).
	اينجا اگر سميناري كنگره اي سخنراني نامه هايي كه براي ما مي آيد يا فلان چيز كم است يا فلان چيز زياد است فلان چيز مي خواهيم اما آنجا سخن اين است چه كنيم كه ولي عصر را ببينيم چه كنيم كه در قلب ما جز مهر حق چيزي نباشد چه كنيم كه به لقاي حق بشتابيم سخن اين است و وعده الهي هم يقيني است هرگز خدا ملتي اينچنين را رها نمي گذارد و به لطف الهي انقلاب را رپيش مي برد. بكوشيم كه عقب نمانيم و گرنه ان تتولوايستبدل قوما غيركم اينچنين نيست كه خدا، وقتي دين مطرح شد از دين حمايت نكند فرمود: اينچنين نيست كه دين در يك نظامي طرح بشود و همه عليه دين قيام بكنند و من اجازه بدهم دين نابود شود فرمود هر وقت عليه دين خواستند آتش روشن كنند من شخصا خاموش مي كنم كلما او قدوا نارا للحرب اطفاءها الله اين بصورت فعل ماضي تعبير مي كرد و آن را هم به خودش نسبت داد نگفت من ملك مي فرستم ملك مي فرستاد نگفت خاموش مي كنيم فرمود تا ديگران بجنبد من خاموش كردم اينطور نيست؟ كلما او قدوا نارا للحرب اطفاءها الله اين، جريان را به خود نسبت داد بصورت فعل ماضي بما هم فرمود: ان تتولوا يستبدل قوما غيركم همه شما را مي گذاريم كنار يك آدمهاي خوب مي آوريم خبر را داد بكوشيم آنچه كه از ما بر مي آيد مضايقه نكنيم مطلبي كه از فقهاي محضر متوقع است اين است كه اين كنگره را با نوشتن مواضع فقهي امام رضا (ع) پربار كنند اگر كسي تك تك مسائل فلسفي را نوشت... بايد اين كنگره را پربار كرد، بايد علوم امام هشتم را مطرح كرد ابعاد فراواني كه در علوم حضرت هست عرضه كرد حضرت فرمود اين دين اسير بود انقلاب براي آزادسازي دين است والا همه بنده اند اينكه در اول سخن عرض كردم امام رضا محور فلسفه الهي بود در شرح مقام فلسفه ي بحرالعلوم را بخوانيد ببينيد اين لقب پرافتخار بحرالعلوم مال كه بود مرحوم بحرالعلوم مردي است كه امور دين را مي گرداند 5 سال به همت و تقواي فقيه بهبهاني فقه آل محمد را گسترش مي داد به ايران سفر كرد به زيارت ثامن الحجج شرفياب شد و حوزه خراسان او را حذب كرد 6 سال فلسفه را خدمت مرحوم آقا ميرزا مهدي فيلسوف آن عصر، كه روزي در اثناي محادثه استاد به او گفت: «انت بحرالعلوم حقا» كه اين لقب ماند در عصرهاي اخير هم اساتيد ما در همين خراسان، حكمت آموختند آنها مي گفتند در عصر ما حكمت مشاء را مرحوم آقا بزرگ حكيم خراساني تدريس مي كرد فلسفه اشراق را مرحوم آشيخ اسدالله يزدي تدريس مي كرد اين حكمت الاشراقي كه با شرحش تزيين شده و اصلاح شده محصول دسترنج مرحوم آشيخ اسدالله يزدي، مدرس رسمي فلسفه اشراق در حوزه مشهد است.
	و در پايان نگوييم ما تابع خط اماميم فقط يك بعد اين اغراق نيست كه اين دهن، دهن اغراق نيست، سلوه اين مرد را قبل ان تفقدوه بگذاريد بخواهيد و او هفته اي يك شب هم كه شده معارف اسلامي بگويد تفسير بگويد حديث بگويد نيم ساعت به اين 40 ميليون درس بدهد «سلوه قبل ان تفقدوه» او در آن دستور سياسي كه در 22 بهمن امسال داشت حوزه هاي علميه را زير پوشش ولايت فقيه گرفت همانطوري كه ارگانهاي اجرائي و همه نهادها را دستور مي دهد دستوريكه به حوزه هاي علميه داد تشويق به علوم اسلامي عموما و به سه علم خصوصا فرمود فقه، تفسير، فلسفه سه تا علم، بگذاريد اين علوم درست تقويت بشود، كه هم امام برخيزد و هم شاگرد امام چون مطهري، اين ها اينچنين هستند اينها فداكارند اينها مي توانند در برابر هر مكتب باطلي با قدرت فكر و منطق بايستند اين حصن فولادين را بيش از پيش در اين حوزه كهن كه سابقه دارد تقويت كنيد از محضر همه بزرگان عذر مي خواهم از رياست محترم گنكره دبير محترم كنگره، توليت محترم استان قدس، شما ميهمانان گرانقدر، دانشمندان، علماء، اساتيد دانشگاه، رجال علم چه از ايران چه از غير ايران از همه شما عذر مي خواهم اميدوارم كه خداي متعال به بركت علي ابن موسي الرضا (ع) دلهاي ما را به نور معارف الهي منور كند و علوم اسلامي را بيش از پيش احيا بفرمايد رزمندگان اسلام را به پيروزي نهايي برساند رهبر رهبر عظيم الشأن انقلاب اسلامي و نائب ولي عصر را از امدادهاي غيبي برخوردار بگرداند، خدمتگزاران به نظام جمهوري اسلامي را بيش از پيش مؤيد و مظفر و منصور بفرمايد، شهداي اسلام عموما و شهدايي كه خاندان گرانقدرشان در اين كنگره حضور دارند خصوصا همه را خدايا با ارواح انبياء و اولياي الهي محشور بگردان به بازماندگانشان صبر جزيل عنايت كن مفقود الاثرها را به
	خاندانشان برگردان ما را از قرآن و عترت در دنيا و آخرت جدا مفرما، غفرالله لنا ولكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته.
	(برگرفته از كتاب مجموعه آثار نخستين كنگره جهاني حضرت رضا)
	[1] پيام آقاي خامنه اي به كنگره و سخنراني آقاي هاشمي رفسنجاني.
	[2] يادداشت تذكرآميزي از جايگاه هيئت رئيسه داده كه آيةالله جوادي مي فرمايند. 




 
 








