سليمان جعفري مي گويد: امام رضا عليه السلام نقل مي فرمايد: روزي هشام بن سايب كلبي بر امام صادق عليه السلام وارد شد. امام صادق عليه السلام به او فرمود: تويي كه قرآن تفسير مي كني؟ گفت آري. امام فرمود: بگو ببينم منظور از اين سخن خدا كه خطاب به پيامبر مي فرمايد:
«و اذا قرأت القرآن جعلنا بينك و بين الذين لا يؤمنون بالاخره حجابا مستورا - و جعلنا علي قلوبهم اكنة ان يفقهوه و في آذانهم و قرا و اذا ذكرت ربك في القرآن وحده و لوا علي ادبارهم نفورا» (اسري 44 - 45)
چون تو قرآن را تلاوت كني ما ميان تو و آنها كه ايمان ندارند حجابي بداريم كه آنها از فهم حقايق آن دور مانند و ما بر دلهاي كافران پرده اي افكنديم كه قرآن را فهم نمي كنند. و گوشهايشان از شنيدن سخن حق سنگين است و چون تو در قرآن خدا را به وحدانيت و يگانگي ياد كني آنان روي گردانيده و گريزان مي شوند.
چيست؟ و مراد از قرآني كه وقتي رسول الله آن را مي خواند، از كفار محافظت مي شده، كدام آيات است؟
گفت نمي دانم، امام فرمود: پس چطور مي گويي كه مفسر قرآني؟!
گفت: يابن رسول الله اگر صلاح بدانيد، بر من منت گذاشته و آن را به من تعليم دهيد.
فرمود: منظور اين سه آيه از سوره هاي كهف، نحل و جاثيه مي باشد:
افرأيت من اتخذ اله و هواه و اضله الله علي علم و ختم علي سمعه و قلبه و جعل علي بصره و غشاوة فمن يهديه من بعد الله افلا تذكرون. (جاثيه: 23)
أولئك الذين طبع الله علي قلوبهم و سمعهم و ابصارهم و اولئك هم الغافلون (نحل: 108)
و من اظلم ممن ذكر بايات ربه فاعرض عنها و نسي ما قدمت يداه انا جعلنا علي قلوبهم آكنه يفقهوه و في آذانهم و قرا و ان تدعهم و الي الهدي فلن يهتدوا اذا ابدا (كهف: 57)
آيا ديدي كسي را كه معبود خود را هوي و هوس و خويش قرار داده و خداوند او را با آگاهي گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مهر زده و بر چشمش پرده اي افكنده است؟ با اين حال چه كسي مي تواند غير از خدا او را هدايت كند؟! آيا متذكر نمي شويد؟!
آنها كساني هستند كه (بر اثر فزوني گناه) خدا بر قلب و گوش و چشمانشان مهر نهاده و غافلان واقعي همانها هستند. چه كسي ستمكارتر است از آن كسي كه آيات پروردگارش به او تذكر داده شود و او از آن روي برگردانده و آنچه با دستهاي خود پيش فرستاد فراموش گرد؟!
ما بر دلهاي اينها پرده هايي افكنديم تا نفهمند و در گوشهايشان سنگيني قرار داديم و از اين رو اگر آنها را به سوي هدايت بخواني هرگز هدايت نمي شود .
بحار، 283 /92. عدة الداعي، 276













