نويسنده: دكتر سيد محمد باقر حجّتي
سراسر زندگاني حضرت ثامن الحجج امام رضا عليه السلام مشحون از رهنمودهايي در اخلاق و تعليم و تربيت مي باشد كه استقصاء وغوررسي همه آنها در حدود توان و بضاعت ناچيز اين بنده نيست، و حتي به آساني معترفم كه اطلاعات محدود و اندك اين جانب به عشري از اعشار و به نمي از يَم آنها رسا نمي باشد. اما اجمالاً بي هيچگونه ترديدي معتقديم كه همه امامان معصوم عليهم السلام داراي منصب الهي در جهت ارشاد مردم بوده اند، لذا راهنمايهاي آنان مبتني بر يك بنيادي الهي و آسماني مي باشد كه سزاست بشر براي نيل به سعادت، اين ارشادات را الگوهايي واجب الاتّباع براي تمام شئون حياتي خويش قرار دهد.
امام رضا در مقام و پايگاه رضا به قضاي الهي
اين امام بزرگوار ما به رضا نامبردار مي باشد، نامي كه سراسر زندگاني آن حضرت و حالات دروني و شخصيت رواني او را در يك مقام والاي اخلاقي خلاصه مي كند. بديهي است كه اين نام و عنوان به گزاف براي آن حضرت انتخاب نشده است، بلكه با آينده نگري و بينشي روشن چنين نامي از ميان نامها براي اين امام گزين شده است. چنان كه نام هاي همه ائمه عليه السلام بازگوكننده يك سلسله واقعياتي متناسب با شخصيت آنها بوده و نمودارترين حالات روحي آنها را روشنگر است.
بنابراين ما طليعه بحث خود را با بررسي اين نام و عنوان آغاز مي كنيم كه خود بيانگر يكي از مقامات والاي اخلاقي و ازثمرات شكوهمند تربيت صحيح مي باشد.
با وجود اين كه اين امام بزرگوار با آسيبهاي گوناگوني مواجه بود كه جان و تن او را مي آزرد و بدور از زادبوم و اهل و عيال به سر مي برد، به هيچ وجه از پايگاه رضاي به قضاء الهي نلغزيد، و هرگز بي تابي و بد گماني نسبت به خداي متعال از او ديده نشد؛ بلكه هر حالتي كه در طرز رفتار آن حضرت مشاهده مي شد، نمايانگر روحي سرشار از رضا بوده است؛ چنان كه نكات و گزارشهاي كوتاهي كه در پيش داريم گوياي همين حقيقت مي باشد، لذا بايد گفت كه اين شخصيت عظيم انساني با نام خود و روحي كه اين عنوان را تأييد مي كرد بشريت را به مقامي از نظر اخلاق و تربيت رهنمون گشت كه از ديدگاه همه عرفاء و خدا آشنايان از پرفضيلت ترين مقامات انساني و عالي ترين مراحل كمال اخلاقي به شمار است.
براي اين كه از اين پايگاه اخلاقي و ارزش آن تا حدودي واقف گرديم راجع به آن فشرده اي از سخن بزرگان را بازگو مي كنيم، امّا قبلاً روايتي را كه از امام رضا عليه السلام نقل شده است در زير مي آوريم : آن حضرت فرموده است :
ايمان داراي چهار ركن مي باشد :
1 ـ توكل به خدا
2 ـ رضا به قضاي او
3 ـ تسليم در برابر امر او
4 ـ واگذار كردن امور به او
اصولاً رضا را بايد ثمره محبت، و محبت را ثمره معرفت دانست؛ زيرا آن كسي كه شخصي را به خاطر كمالات و صفات خوشي كه در او وجود دارد دوست مي دارد به همان اندازه كه بر مراتب معرفت و آگاهي وي نسبت به او افزوده مي شود دوستي و دلبستگي به وي در او رو به فزوني مي گذارد. اگر كسي با چشم بصير جلال و كمال الهي را بنگرد قهراً به خدا دلبستگي مي يابد و حبّ او به خداـبا افزايش معرفت نسبت به اوـفزاينده مي گردد :
والّذين آمنوا اشد حبّاً لله ( بقره : 165 ) افرادي كهـبه خاطر فزوني معرفتـداراي ايمان هستند، حبّ آنها نسبت به خدا استوارتر و فزونتر مي باشد.
وقتي شخص دوستدار خدا باشد هر پديده و دستاوردي كه از ناحيه او مي رسد نيكو و زيبا تلقي كرده و آن را پسند مي كند. چنين موضع رواني در انسان بيانگر رضاي او نسبت به خداي متعال است.
رضا فضيلت شكوهمندي است كه بايد گفت تمام فضائل اخلاقي در آن خلاصه مي شود، خداوند متعال مقام رضاي شخص به خود را با رضاي خود از آن شخص مقرون ساخته و از اين رهگذر شكوه و عظمت آن را بيان نموده است، آنجا كه مي فرمايد :
رضي الله عنهم و رضوا عنه ( مائده : 119 ) خدا از آنها راضي است و آنان نيز از وي راضي هستند.
نبي اكرم ( صلي الله عليه و آله وسلم ) رضا را دليل ايمان انسان معرفي كرده است، آن گاه كه گروهي از يارانش را مورد سؤال قرار داد و فرمود:
« نشانه ايمان شما چيست؟
عرض كردند: در برابر بلايا و گرفتاريها صابر هستيم، و به گاه رفاه و خوشي خداي را سپاسگزاريم، و به هنگام در رسيدن قضاي الهي از رضا برخورداريم.
آن حضرت به آنان فرمود: سوگند به خداوندگار و صاحب كعبه كه شما داراي ايمان مي باشيد».
به امام صادق عليه السلام عرض كردند:
از چه طريقي مي توان به ايمان مؤمن پي برد؟
فرمود: از طريق تسليم او در برابر خدا، و رضاي او در مقابل حوادث خوش و ناخوشي كه به او روي مي آورد.
درجات و مراتب رضا
رضا داراي سه درجه و مرتبه است:
الف ـ رضاي متقين :
انسان راضي در چنين مرحله اي رنج و درد آسيبها را كاملاً درك كرده و آن را احساس مي نمايد امّا بدان راضي است؛ بلكه به بلا و آسيبها گرايش داشته و عقلاً خواهان آن مي باشد؛ اگر چه طبعاً از آن بيزار است؛ امّا چون هدف اين است كه به ثواب وقرب الهي نائل گردد و وارد بهشتي شود كه گستره آن، فاصله ميان آسمان و زمين را تشكيل مي دهدـبهشتي كه براي متقين آماده شده استـتن به بلا و مصيبت مي دهد حتي بدان عقلاً راغب مي باشد مانند كسي كه طبق دستور طبيب حاذقي بايد عمل جراحي بر روي او انجام گيرد و صلاح و سلامت او از راه همين جراحي صيانت مي گردد. اين بيمار مي داند كه اين جراحي با درد و رنج همراه است امّا به چنين درد و رنجي راضي و بلكه بدان راغب است تا سلامت خود را به دست آورده و حتي از جرّاحـبه خاطر همين درد و رنجي كه بر او وارد مي سازدـسپاسگزار است.
ب ـ رضاي مقربين :
در اين مرحله اگر چه رنج بلا و مصيبتها را درك مي كند امّا دوستدار چنين رنجي است؛ چرا كه محبوب او خواهان چنين رنجي مي باشد، و رضاي محبوب را در آن مي بيند؛ زيرا وقتي حب و دوستي بر كسي چيره گشت، همه هدف و خواسته او اين است كه رضاي محبوب خويش را به دست آورده باشدـو به همين جهت بود كه امام رضا عليه السلام از نظر رواني در حال رضا نسبت به خداوند متعال به سر مي برد و مردم را نيز به چنين حالت خوشآيند و سعادت آفريني دعوت مي كرد، و لذا مي فرمود:
« اگر كسي در برابر روزي كم از حق تعالي راضي باشد حق تعالي نيز از او در برابر اندك راضي خواهد بود ».
از احمد بن عمر بن ابي شيبه حلبي و حسين بن يزيد، معروف به « نوفلي » روايت شده است كه مي گفتند:
حضور امام رضا عليه السلام رسيديم و عرض كرديم:
ما در نعمت و رفاه و فراخ روزي به سر مي برديم: لكن حالمان دگرگونه شده و گرفتار فقر و تهي دستي شديم، دعا كن خداوند متعال حالت گذشته را به زندگاني ما بازگرداند.
فرمود: مي خواهيد چه بشويد؟ آيا دوست مي داريد چون سلاطين باشيد؟ و خوشحال مي شويد كه همانند طاهر و هرثمه زندگاني كنيد؟ و اين حالت رضاي دروني را از دست نهاده و از اين عقيده و آئيني كه بدان پاي بند هستيد بيگانه گرديد؟
آنها در پاسخ عرض كردند: نه، سوگند به خدا اگر دنيا و آنچه در آن است و تمام زر و سيمي را كه در آن وجود دارد در اختيارمان قرار دهند ما را راضي نخواهد كرد كه از اين حالت دست برداريم.
حضرت فرمود: حق تعالي گويد:
اعملوا آل داود شكراً و قليل من عبادي الشكور ( سبأ : 13 ) اي خاندان داود، شاكر و راضي باشيد كه بندگان شاكر و دلخوش و راضي من، اندك هستند.
سپس آن حضرت فرمود: نسبت به خدا داراي حسن ظن باش؛ چرا كه اگر كسي در برابر خدا برخوردار از حسن ظن باشد، مرحمت الهي را در گمان خويش مي يابد، و اگر كسي به روزي كم راضي و قانع باشد خدا نيز عمل اندك را از او پذيرا مي گردد، و چنانچه به رزق اندكي از حلال دلخوش باشد، مؤونه او سبك گشته و شاد و خرم خواهد بود و خدا او را به درد و رنجهاي دنيا و راه چاره و درمان آنها رهنمون گشته و وي به سلامت از اين دنيا به دارالسلام رخت بر بندد.
طبق آيه اي كه قبلاً ياد شد، خداوند متعال رضاي خود را نسبت به هر كسي ، مقرون به رضاي آن شخص نسبت به خود قرار داده است، و لذا ما به اين حقيقت پي مي بريم كه كسي مي تواند مشمول رضاي پروردگار قرار گيرد كه او نيز از خدا و دستاوردهاي او راضي باشد. امام رضا عليه السلام مظهر و مصداق كامل و فرد اكمل اين حقيقت بوده است «و اين خداي راضي از امام رضا بود كه نام رضا را براي او به ويژه انتخاب فرمود، چرا كه آن حضرت مصداق بارز رضاي خدا و رسول او و ائمه ( عليهم السلام ) بوده است. و اين نام اختصاصاً از آنِ اين امام مي باشد؛ چون دوست و دشمن نمي توانستند از احساس رضايت دروني نسبت به آن حضرت دريغ ورزند و قلباً خويشتن را تهي از رضايت نسبت به او نسبت به او احساس كنند.»
... و همه مردم معاصر با آن حضرت، به فضيلت علمي و اخلاقي او معترف بوده اند. و مقام بلند علمي آن بزرگوار مرضّي خاطر همگان بوده و رضايت همگان اعم از مخالف و مؤالف را به خود جلب مي كرد.
سكوت حكيمانه يا راهي فراسوي خير و سعادت
در تحف العقول آمده است كه امام رضا عليه السلام فرمود:
الصَّمْتُ بابٌ مِنْ اَبْوابِ الْحِكْمَةِ : سكوت، دري از درهاي حكمت و دانايي و صواب انديشي است.
و نيز فرمود :
اِنَ الصَّمْتَ يَكْسِبُ الْمَحَبَّةَ وَ انَّهُ دَليلٌ عَلي كُلِّ خَيْر: سكوت، جلب محبت مي كند و مي تواند براي دست يافتن به هر گونه خير و سعادت، دليل و رهنمون انسان باشد.
اين سخنان سنجيده امام رضا عليه السلام يكي از نكات دقيق تربيتي و اخلاقي سازنده اي را گوشزد مي كند، چرا كه سخن گفتنـگاهي ـممكن است به صورت عامل و گذرگاهي براي نگونبختي ابدي و ورود انسان به آتش دوزخ در آيد؛ همانگونه كه مي تواند عامل رهايي بخش آدمي از شقاوت و بدبختي باشد. اما بايد يادآور شد كه اگر قلب آدمي زلال و پاكيزه باشد هيچ چيزي در آن صورت پاكيزه تر از زبان نيست؛ لكن اگر درون انسان، پليد و ناپاك باشد هيچ چيزي پليدتر از زبان نخواهد بود.
لذا امام رضا عليه السلام سكوت را به عنوان حكمت و دانايي و فرزانگي برشمرده است. آن كسي كه به جا و به موقع، راه سكوت را در پيش مي گيرد، در واقع ابواب سعادت و نيكبختي را فراسوي خود مي گشايد.
سكوت به جا را مي توان راهي به سوي سلامت رواني و كمال اخلاقي و نيل به معارف و آگاهيها دانست، به اين معني كه اگر فردي سكوت را در جاي خود بر سخن گفتن ترجيح دهد و در چنين مواردي بدان پاي بند باشد، در واقع قلب و درون خود را از شهوات و آفات رواني شستشو داده و براي نيل به هدفِ مطلوب، راه را در برابر خود همراه مي سازد.
سكوتي اين چنينـكه از فراسَت و هوش و انديشه وتفكر مايه مي گيردـنشانه قدرت و توانايي است و نبايد آن را دليل هيچ گونه ضعف و نارسايي تلقي كرد. بنابراين سكوتِ مذكور بيانگر حكمت و دانايي فرد است، به همين جهت، اگر كسي ـمنهاي حكمت و فرزانگي و دانايي ـاز قدرتِ در سخن آوري برخوردار باشد فرجام آن سقوط و بدبختي است.
مرد حكيم و دانا ساكت و آرام است، و بايد گفت افراد ناآرام و پرچانه كه از عقل و فراست كافي تهي هستند با لافِ سخن، خويشتن را رسوا مي سازند، و لذا سزاست كه كمتر سخن گويند و سكوت خويش را فزاينده تر سازند كه :
تا نداري مايه، از لافِ سخن خاموش باش خـنـده رسوا مي نمايد پسته بي مغـز را
افراد خام و نارسـكه از لحاظ علمي و اخلاقي و هوش و فراست دچار ضعف و نارسايي هستند، غالباً دچار افراط در سخن بوده، و قادر نيستند در جاي خود سكوت اختيار كنند:
اين ديگ ز خامي است كه در جوش و خروش است چون پخته شد و لـذت دَمْ ديد خموش است
نفس انساني طبعاً به آزادي بي بندوباري گرايش دارد؛ لذا به انديشه و سكوت و آرامش رغبتي درخود احساس نمي كند. عاملي كه مي تواند سكوت به جا و سنجيده را در فرد بارور سازد ايمان به دين و قوانين ديني است.
فقط مردم با ايمان و راستينِ در تدين هستند كه با زيور سكوتِ به جا، خويشتن را مي آرايند و مي گويند: سخني كه هيچ گونه بهره اي جز گناه و يا بدبختي را به ارمغان نمي آورد نبايد بر زبان راند؛ بلكه بايد از آن خود داري كرد.
محيي الدين بن عربي مي گفت: اگر كسي خواهان آن است كه باطن و درونش سازندگي يابد و سخن آغاز كند، بايد زباني را كه در كامش قرار دارد به سكوت وا دارد، يعني نيروي باطن و درون آدمي گوياتر و رساتر از نيروي زبان انسان است. علاوه بر اين، زبان آدمي گاهي مي لغزد؛ اما باطن و درون انسان صادق است وهيچ غباري ازخلاف واقع چهره آن را نمي پوشاند.
همه انبيا و اوليا، به اتفاق، اعلام كرده بودند كه سكوت حكيمانه و بخردانه، سراپا خير و سعادت است و يا به هرگونه خير و سعادتي انسان را رهنمون است.
رسول اكرم صلي الله و آله و سلم فرمود:
استعينوا علي قضاء حوائجكم بالصّمت: براي تأمين نيازها و تحقق آمالِ مشروعِ خويش از سكوت مدد گيريد.
يكي از بزرگان گفته است: سكوت راـهمان گونه كه سخن گفتن را مي آموزي ـبياموز، اگر سخن گفتن موجب هدايت تو مي گردد سكوت از تو حمايت و نگاهباني مي كند... و عفت زبان عبارت از سكوت به جا و به مورد مي باشد.
سكوت به حق، يعني راه نبرد و پيكار با غيبت و سخن چيني ، و نوعي از رياضت و تمرين رواني ؛ چرا كه سكوت مورد نظر ما به معني مخالفت با هواي نفس و پاسداري از سلامت نفساني است.
سكوت انديشمندانه را بايد راهي در سوي رسيدن به مقام قرب دانست؛ چون از طريق سكوت است كه نفس انساني ادب پذير مي گردد، و از انضباط برخوردار مي شود.
امام رضا عليه السلام مي فرمود:
در ميان بني اسرائيل هيچ كسي نمي توانست عنوان عابد را براي خود احراز كند مگر آن كه ده سال سكوت اختيار مي كرد، و آن گاه كه چنين مدتي را در سكوت به سر مي برد، عابد مي شد.
نقش سكوت به جا در سازندگي انسان از نظر علمي و اخلاقي بر هيچ كس خردمندي مخفي نيست. درباره سكوت و ارزش آن روايات وفراواني جلب نظر مي كند و فرزانگان دين و دانش در اهميت آن بسيار سخن گفته اند.
مرحوم محدث قمي اشعاري از اميرخسرو دهلوي را ضمن شرح حال امام رضا عليه السلام در كتاب خود ياد مي كند كه وي مي گفت:
سـخن گرچه هر لحظه دلكش تر است چـه بيني خـمـوشي از آن بهتر است
دَرِ فــ تـنـه بستـن، دهان بستن است كه گيــ تـي به نيـك و بد آبستن است
پــ شيـمـان ز گفـتـار ديـدم بـسي پشـيـمان نـگشـت از خموشي كسي
شنـيـدن ز گـفتـن بـه ار دل نـهي كزيـن پـر شـود مـردم از وي تهي
صـدف زان سبب گشـت جوهرفروش كـه از پاي تـا سر همـه گشته هوش
همـه تن زبـان گـشـت شمشـير تيز بـه خـون ريختـن زان كنـد رستخيز
و اين مَثَل و سخن معروف است كه :
ان كان الكلام من فضة فالسكوت من ذهب: اگر سخن به سان نقره [ گرانقدر باشد ] بايد گفت سكوت و لب فرو بستن همچون زر از بها و ارزشي فزونتر برخوردار است.
سكوت و درنگ لطيف و خوش آيندِ امام رضا عليه السلام همزمان با سخن گفتنِ ديگران با او، و استماعِ جالبِ او به گفتار ديگرانـكه از دروني انديشمند مايه مي گرفتـيكي از ويژگيهاي شخصيت رواني آن حضرت بوده است كه درباره خصال اين امام بزرگوار نوشته اند:
هرگز با سخن خويش بر كسي جفا نكرد، و تا سخن كسي به پايان نمي رسيد لب به سخن نمي گشود، وكلام ديگران را قطع نمي كرد. [ بلكه با سكوتي دلنشين به گفته هاي ديگران كه با وي سخن مي گفتند گوش فرا مي داد، آن گاه پس از فراغ او از گفتار، سخن آغاز مي كرد].
سكوت در منطق رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نخستين گامي بود كه طالب علم و فردي كه مي خواهد بينشي نسبت به حقايق به هم رساند بايد آن را در راه رسيدن به هدف بردارد، واين زير بناي مهم و استوار را در جهت سامان دادنِ شخصيّت روحي و اخلاقي خويش پي ريزي كرده و كاخ بلند بصيرت و معرفت را بر پايه آن بنا نمايد.
رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم در پاسخ به سؤال مردي كه حضور او آمد و پرسيد كه علم و دانش چيست فرمود:
سكوت.
عرض كرد: پس از سكوت چه كند؟
فرمود: بايد براي شنيدن حقايق در خويشتن آمادگي ايجاد نمايد.
عرض كرد: سپس چه راه و رسمي را در پيش گيرد؟
فرمود: شنيده هاي خود را نگاهباني كند [ تا مورد دستبرد نسبان و غفلت قرار نگيرد].
عرض كرد: پس از حفظ و نگاهباني؟
فرمود: بر طبق آن عمل كند.
به عرض رساند: از آن پس چه وظيفه اي متوجه او است؟
فرمود: به نشر و ترويج معلومات و معارف خود در اين واپسين مرحله بپردازد. [ و زبان به سخن گفتن در باره حقايق بگشايد].
پيداست كه بر اساس اين رهنمود جالب، بايد سخن گفتن در پس سنگري آغاز گردد كه پي و اساسِ آن سكوت مي باشد كه اِستماع و دريافت حقايق و حفظ و نگاهباني و عمل به آنها بر چنين سكوتي مبتني است. پس همان گونه كه امام رضا عليه السلام فرموده است، سكوت را بايد دري از درهاي حكمت و خير وسعادت دانست.
مواسات و دلسوزي نسبت به ديگران
يك انسان با ايمان كه در مقام رهبري جاي دارد بايد در باره ديگران خواهان اموري باشد كه در خود نسبت به آن امور احساس علاقه و دلبستگي مي نمايد، و هر گونه شر وبدي را كه براي خويشتن نمي پسندد براي ديگران نيز نپسندد؛ زيرا اين گونه برابرانديشي و مواسات با ديگران، بيانگر روح و ايمان و حاكي از حس تعاون و هماهنگي همبستگي با آنها مي باشد.
در طي احاديث صحيح اين سخن نظر جلب نظر مي كند كه « هيچيك از شما نمي تواند براي دريافت عنوان « مؤمن » آمادگي كسب كند، مگر آن گاه كه نسبت به برادر ايماني خود خواهان اموري باشد كه آنها را براي خويش نيز خواهان است ».
رعايت اين نكته اخلاقي در مورد زيردستان از اهميت ويژه اي برخوردار است، و طي احاديث متعدّدي به همه انسانها گوشزد شده كه بايد از رنج ديگران غافل نمانند و همبستگي خود را با آنها فراموش نكنند، چرا كه اين زيردستان چشم اميد به مهتران و زبردستان دوخته اند تا خواسته ها و كمبودهاي مادي و معنوي آنان به وسيله آنها تأمين و جبران گردد، و از اين رهگذر حال پريش و نابسامان آنان ساماني گيرد و تا دردها را اندكي تسكين دهند. يك انسان بيدار و هشيار زيردستان و محرومان را فراموش نمي كند و بيچارگان را از ياد نمي برد.
يكي از صفات برجسته امام رضا عليه السلام مواسات و همدردي با محرومان بوده است؛ و در طي زيارت آن حضرت اين خصيصه بزرگ اخلاقي او مطرح شده و به وي چنين خطاب مي شود:
السلام علي غوث اللهفان و من صارت به ارض خراسان، خراسان سلام و درود بر چاره ساز و فريادرس بيچارگان، و سلام به آن كسي كه سرزمين خراسان به بركت وجود او به سان خورشيدِ تابان جلوه گر گشته است.
امام رضا عليه السلام هرگز از شكم گرسنه و رنجها و آلام بينوايان غافل نبوده، و هر وقت سفره غذا را برئي آن حضرت مي گستردند همه خادمان را كنار سفره خود مي نشاند، حتي از دربان و نگهبان نيز غافل نمي ماند.
و آن گاه كه تنها مي شد [ وفراغتي براي او فراهم مي آمد ] همه اطرافيان خود را اعم از كوچك و بزرگ و خردسالان و بزرگسالان را پيرامون خود جمع مي كرد و با آنها به گفتگو مي نشست و با آنان مأنوس مي شد و آنها را نيز باخود مأنوس مي ساخت [ و خود را تا حدَّ موقعيّت و منزلت آنان تنزل مي داد و آنها را درحد مقام و موقعيت خود ارج مي نهاده و فرازمند مي ساخت تا احساس خفت و سبك وزني نكنند، و شخصيت خويش را فرومايه و ناچيز نينگارند، و سرانجام با چنين تدبيري ظريف، برابري خود با آنها و برابري آنها را با خودـبا وجود اين كه از نظر ظاهري در يك پايگاهي عالي قرار داشتـبدانها اعلام مي نمود. امام با كمال صراحت به همه انسانها گوشزد مي كند كه تمام افراد انساني و مردم با ايمان با هم برابر و بَرادر هستند، و مقامِ برترِ ظاهري نمي تواند آن چنان امتيازآفرين باشد كه طبقات محروم را از طبقات ديگر بيگانه سازد ].
امام رضا عليه السلام هيچ خادمي را كه سرگرم غذا خوردن بود به كار نمي گرفت، مگر آن گاه كه از تناول غذا فارغ مي شد، و به آنها مي فرمود:
در حالي كه سرگرم تناول غذا هستيد، وقتي من از جاي خود بر مي خيزم از جاي خود بلند نشويد؛ بلكه سرجاي خويش بنشينيد تا از خوردن غذا فارغ شويد.
كليني در « الكافي » در طي روايتي كه به مردي از اهل بلخ مي رسد چنين ياد كرده است كه مي گفت:
من در سفر خراسان همراه امام رضا عليه السلام بودم، يكي از روزها دستور داد سفره غذا را گستردند و همه خادمان را كه از اهل سودان بوده اند كنار سفره دعوت كرد تا در معيت آنها غذا تناول نمايد [ نشستن اين بينوايان در كنار سفره آن حضرت براي يكي از ياران اوـكه امام و احساسِ انساني و الهي او را درست باز نيافته بودـگران و ناخوش آيند آمد؛ لذا ] عرض كرد: اگر سفره اي جداي از سفره خويش براي اين بينوايان سيه چرده و رنگين پوست تمهيد مي كرديد بهتر به نظر مي رسيد؟ حضرت پاسخ فرمود: پروردگار تبارك و تعالي يكي است، پدر و مادر همه ما يكي است، و جزا و پاداش [ و ارزش و احترام ] افراد در گرو اعمال و كردارهاي آنها است [ نه رنگ پوست و يا ساير امتيازاتِ پوشالي صوري ].
امام رضا عليه السلام همواره بر سر مخالفت با هواي نفس بوده و گوش جان و دلش شنواي اين آواي آسماني بود كه:
فَلا اقْتَحَمَ العَقَبَة، وَ ما اَدْريكَ مَا العَقَبَه، فَكَُ رَقَبَة، اَوْاطعام في يَوم ذي مَسْغَبَة، يَتيماً ذامَقْرَبَة، اَوْمسكيناً ذامَتْرَبَة ( بَلَد : 11 ـ 15 )، آنگاه اصحاب ميمنه و ياران بهشت در برابر عقبه و گردنه مخالفتِ با نفس قرار مي گيرند بايد بدانند كه گذر از آن، در گرو آزاد ساختن بنده و برده و يا اطعام ـ در روزگار قحطي و كمبود غذا ـ به خويشاوندان گرسنه و يا خاك نشينان بينوا است.
لذا آن حضرت هر وقت طعام تناول مي فرمود ظرف بزرگي در دسترس خود قرار مي داد و از هر نوع خوراكي كه در سفره بود از بهترين قسمتِ آن برمي داشت و در ميان آن ظرف مي نهاد، و دستور مي داد كه آن را ميان تهيدستانِ گرسنه و بينوا تقسيم كنند. و بدين سان با مستضعفان به همدردي مي نشست و بر درون خسته و پريش آنان مرهم مي نهاد و بر سر مواسات و مساوات با آنها بود.
امام رضا عليه السلام به مستضعفان ارج مي نهاد و خلأ معنوي و روحي و كمبودهاي مادي آنها را با گرامي داشتِ منزلتِ آنان و امدادهاي مادي جبران مي فرمود.
حال بايد ديد كه در برابر مستكبرانِ زمان چه موضعي را انتخاب مي كرد و با چه كيفيّتي با آنها رفتار مي نمود؟
مي نويسند: وقتي فضل بن سهل، يعني « ذوالرياستين » حضور امام رضا عليه السلام رسيد، يك ساعت بر سر پاي ايستاد [ و حضرت به او چندان التفات نفرمود ] تا آنكه سر بلند كرد و...
..به او گفت: چه حاجت داري؟
عرض كرد: سرور من! اين نامه اي است كه اميرالمؤمنين! مأمون براي من نگاشته است.
... شما چون وليعهد مسلمين هستيد سزاوارتريد كه همسان با عطاياي مأمون مرا مشمول بخشش خود سازيد.
فرمود: نامه را بخوان ...
و آن نامه بر روي پوستي بزرگ نگارش شده بود، فضل مدّت زيادي بر سر پاي ايستاده تا خواندن نامه را به پايان رساند...
آن گاه به فضل گفت: اگر از مخالفت اوامر الهي براي هميشه بپرهيزي هر چه از ما مي خواهي از آنِ تو است.
امام رضا عليه السلام با اين بيان كوتاه نقشه فضل را در محكم كاري هدفش خنثي ساخته و حتي به او اجازه نشستن نداد، تا آن كه فضل بن سهل با حالتي سرافكنده و خفت آميز محضر آن جناب را ترك گفت.
ارج نهادن به مستضعفان و مواسات با آنها يكي از نمودارترين خصلت هاي روحي امام رضا عليه السلام بود كه به اين خصيصه سترك و شكوهمند اخلاقي تا واپسين لحظات عمر خويش سخت پاي بند بود و مي دانست و نيز مي خواست به سردمداران و دولتمردان و اصولاً به همه انسانها اعلام كند كه در طريق رسيدن به سعادت و نيكبختي دنيا و آخرت بايد درد و رنج توان ربودگان و بينوايان را فراموش نكرد؛ وگرنه بايد جامعه انساني در انتظار سقوط و نابودي آغوش بگشايد و آماده هر گونه بلا و آسيبهاي سخت دنيا و آخرت باشد.
از ياسر، خادم امام رضا عليه السلام روايت شده است:
آن گاه كه مسافت ميان ما تا طوس هفت منزل راه بود، ابوالحسن علي بن موسي الرضا عليه السلام بيمار شد، و سرانجام به طوس در آمديم وبيماري آن حضرت رو به شدت نهاد، و چند روزي در طوس مانديم. مأمون روزي دو نوبت به بهانه عيادت نزد آن حضرت مي آمد. در واپسين روز حيات آن حضرت كه امام رضا عليه السلام در آن روز از دنيا رفت، دچار ضعف شديدي بود، پس از آن كه نماز ظهر را اقامه نمود ...
... به من فرمود: آيا مردم ناهار خوردند؟
عرض كردم: سرورمن! با چنين حالي كه شما در آن به سر مي بريد چه كسي حاضر است غذا صرف كند؟
امام رضا عليه السلام از جاي برخاست و فرمود: سفره و غذا را آماده سازيد...
... همه خادمان و اطرافيان را بلااستثنا كنار سفره نشاند ونسبت به تمام آنها اظهار تفقّد مي فرمود، و فرد فرد آنان را مشمول توجّه قرار مي داد. وقتي مردها از تناول غذا فارغ شدند دستور داد براي زنان غذا بفرستند. غذا براي زنها فرستادند و آن گاه كه آنها نيز غذا صرف كردند ضعفِ مزاجِ امام عليه السلام آن چنان شديد گشت كه بيهوش شد و فرياد و شيون بلند شد.
تحليل رواني حالت عجب و خودپسندي و غائله هاي سوء آن
در طي حديثي كه از امام رضا عليه السلام روايت شده است آن حضرت درجات و آثار و غائله هاي سوء عجب و خودپسندي وعشق به خويش را گزارش فرمود، ودر حقيقت به تحليل رواني اين رذيلت اخلاقي پرداخت:
احمد بن نجم راجع به عجبي كه اعمال و كردارها و كوششهاي انسان رابه تباهي مي كشاند از امام رضا عليه السلام سؤال كرد.
امام عليه السلام در پاسخ فرمود:
عجب داراي مرتب و درجات و آثار گونه گون رواني است: يكي از آن درجات اين است كه از رهگذر وجود اين حالت در انسان، اعمال زشت و كردارهاي نادرست از ديدگاه يك فرد معجب آن چنان با زيورهاي پوشالي و پنداري آراسته مي شود كه آنها را خوش و زيبا و درست تلقي مي كند و تصور مي كند كه فردي درست كار و نيكوكردار است، وهر عمل زشتي را كه انجام مي دهد آنها را از نظر رواني زيبا وپسنديده و نيكو برمي شمارد. ديگر آن كه فردِ مُعجِب حتي در ايمان به پروردگارش گرفتار خودپسندي مي شود و در برابر خدا به خود مي بالد كه به او ايمان دارد، و بر خدا به خاطرِ ايمانش منّت مي گذارد و از او طلبكار مي شود! در حالي كه خداي راست كه بر او منّت نهد و از اين كه او را به نعمت ايمان برخوردار ساخته است بر او منّت گذارد.
امام رضا عليه السلام در طي اين عبارات كوتاه حالات رواني يك فرد معجب را براي ما تفسير فرموده است كه او آن چنان در حب و عشق به خويشتن به سر مي برد و آن قدر در علاقه به خود و پسند خويشتن گرفتار تركتازي و توسني مي گرددـكه نه تنها خود را برتر از ديگران مي داند و بر آنها منّت مي گذاردـتصور مي كند كه چون به خدا ايمان دارد بايد بر او منت نهاده و مي پندارد كه حتي مي تواند پروردگارش را مشمول منّت و احساس خود قرار دهد!
چنين پنداري را نبايد جز به عنوان يك تصور جنون آميز به چيز ديگري تلقي كرد، و به عبارت ديگر؛ اين حالت ناهنجار رواني همان حالتي است كه در روانشناسي معاصر از آن به نارسيسيسم ( Narcissism ) تعبير مي شود كه فرد درحب به خويشتن تا آن جا پيشروي مي كند كه عاشق خود مي گردد و گرفتار شيفتگي و دلدادگي نسبت به خود مي شود، و خويشتن را تا سر حد پرستش دوست مي دارد.
اصولاً فردي كه به بيماري رواني عجب و خود دوستي مفرط مبتلاست گناهان و جرمهاي سنگين راـكه خود مرتكب آنها مي شودـخُرْد و ناچيز مي شمارد، و احسانهاي ريز و اندك را كلان و بزرگ و فزون از حد تلقي مي كند. و كارهاي زشتي را كه دستش بدانها آلوده است به عهده فراموشي مي سپارد، و اين انحراف رواني تا آن جا جلو مي رود كه او خير و خوبي را شر و بدي ، و شر و بدي را خير و خوبي معرفي مي كند، و از درون خير و نيكي ، شر و بدي را برسر پا مي كند، و بر چهره خير نقاب شر، و بر سيماي شر ماسك خير را مي پوشاند.
يك فرد خودپسند ـ چون دچار غرور نيز مي باشد و تا حد خودپرستي خويشتن را دوست مي دارد ـ حتي خود را فريب مي دهد؛ لذا در فضايي از اوهام زندگاني مي كند و با مصالحي تهي از واقعيّت، اين فضا را براي خود معماري مي نمايد و سرانجام در يك پرتگاهي پيش بيني نشده سقوط مي كند، و آن چنان شخصيت رواني اش تباه مي گردد كه اعاده سلامت آن سخت دشوار و احياناً غير ممكن خواهد گشت.
نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم سه چيز را عامل نابودي شخصيت انسان برشمرده كه يكي از آنها عبارت از عجب انسان به خويشتن، يعني خود پسندي و خويشتن پرستي است.
سخن امام رضا عليه السلام اين نكته را بازگو مي كند كه فرد مُعجب را بايد به خاطر عُجب و نيكو پنداشتن اعمالش يك فرد نابسامان از نظر رواني دانست؛ چرا كه او ره گم كرده و با عينك عجب و خودپسندي، زشت را زيبا مي بيند، وچاه را راهي هموار مشاهده مي كند.
اين بيانِ حضرت ثامن الحجج عليه السلام كه فرمود:
ان يزيّن للعبد سوء عمله فيراه حَسناً فيُعجبه و يحسب انّه يُحسن صُنعاً ملهم از وحي الهي است كه همه جوانب و ابعاد حقايق را بيانگر است: چرا كه همواره گفتار الهي در لابلاي سخنان اين امام بزرگوار چهره مي نمود، اگر چه كمتر سخن مي گفت و بيشتر در حال سكوت وتفكر به سرمي برد، اما هرگاه لب به سخن مي گشود سخنانش از قرآن و وحي مايه مي گرفت، چنان كه سخنان كوتاه فوق، از آياتي كه در زير ياد مي شود قَبَس برگرفته و از آنها پرتو مي گيرد، آن جا كه خداوند متعال مي فرمايد:
افمن زيّن له سوء عمله فرآه حسناً فان الله يضلّ من يشاء وَ يهدي من يشاء ( فاطر 8 )، آيا آن كه رفتار و كردار بدش از نظرش آراسته شد و آن را زيبا و نيكو مي بيند [ همانند كسي است كه زشت و زيبا را تشخيص مي دهد و به تشخيص خود عمل مي كند؟ ] خدا هر كه را بخواهد گمراه مي سازد و هر كه را بخواهد هدايت مي كند.
و يا فرموده است:
قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالاً، الّذين ضلّ سَعيُهم في الحيوة الدّنيا و يَحسبون انَّهم يُحسنون صُنعاً ( كهف 103 ، 104)، بگو آيا مي خواهيد راجع به كساني كه از لحاظ اعمال، زيانكارترين افراد به شمار مي روند براي شما گزارش كنم؟ آنان كساني هستند كه سعي و كوشش آنها در امر زندگاني دنيا در بيراهه قرار گرفته و تصور مي كنند كه درستكار و نيكو كردار مي باشند.
حسن بن جهم گويد: از امام رضا عليه السلام شنيده ام كه مي فرمود:
مردي در ميان بني اسرائيل زندگاني مي كرد، و علي رغم آن كه مدت چهل سال خداي را بندگي كرد عبادت او در درگاه الهي مورد قبول واقع نشد؛ لذا با خود مي گفت: خدايا هر كاري را به خاطر تو انجام داده ام، و هر گناهي كه از من سر مي زند از ناحيه تو است؛ پس چرا به اعمال من با ديده قبول نمي نگري ؟! خداوند متعال به او پاسخ داد: اگر تو در مقام نكوهش از خويشتن بر مي آمدي بهتر از آن بود كه با چنين حالت رواني و با روحيه عجب و خودپسندي ، مرا چهل سال بندگي كرده باشي .
امام صادق عليه السلام نيز فرمود:
گناه مؤمن [ در صورتي كه باعث ناراحتي و پشيماني او گردد ] بهتر از عجب و خودپسندي او است، اگر نه چنين مي بود، هيچ فرد باايماني به گناه گرفتار نمي آمد .
عُجب و خودپسندي باعث مي شود كه انسان عمل شايسته خود را فزون از حد، بزرگ و شكوهمند پنداشته و دستخوش بهجت و سرور نسبت به آن گردد، و خويشتن را از هر گونه خرده و كمبود و تقصير مُبرّي تلقي كند. اگر اين ابتهاج، با تواضع در برابر خدا توأم باشد و از اين كه به عمل صالحي توفيق يافت بر خدا منت ننهد؛ بلكه در حال امتنان از خدا باشد مي توان چنان عملي رابا ديده قبول نگريست و در انتظار پاداشي در برابر آن به سر برد.
همان گونه كه امام رضا عليه السلام حالات رواني معجب را تحليل فرمود قهراً به اين نتيجه مي رسيم كه معجب در برابر خداي متعال آن چنان دچار غرور و خود فريبي مي گردد كه مي پندارد خدا بايد و خواه وناخواه! او را از پايگاه رفيعي در روز قيامت برخوردار سازد و تصور مي كند به خاطر اعمال صالحي ـكه بايد آنها را از منن و عطايا و نعم الهي برشمردـمي تواند بر پروردگار خود منت نهد، و به بهانه ايمان خويش، از خداوند، حق و حقوقي را به سانِ طلبكاران خواستار گردد. علاوه بر آن كه بايد گفت اين انحراف رواني باعث مي گردد كه او از استفاده و مشورت با ديگران و استمداد از تفكر و تدبير آنان محروم بماند؛ چون عجب و غرور، وي را به استبداد در رأي سوق مي دهد؛ لذا از سؤال و استفاده از كسي كه عالمتر از اوست استنكاف مي ورزد، و رأي نادرست و افكار و نظريات پوچ و سخيف خويش را انديشمندانه و سنجيده مي شمارد.
آفتها و عوارضي كه بايد آنها را زاده و نتيجه عجب دانست بي شمار است كه يكي از آنها عبارت از تباهي مساعي و كوششهاي انسان مي باشد، و بايد اين حالت را عاملي ضدّارزش دانست كه باعث مي گردد همه كوششها و جدّ و جهدهاي آدمي از اعتبار ساقط شود.
اسحق بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:
مرد عالم و دانشمندي نزد مرد عابدي رسيد و به او گفت: نمازت چگونه است [ و كمّاً و كيفاً تا چه حدودي در اداء اين فرضيه موفق هستي ]؟
عابد گفت: گريه و حزن و اندوه و انديشناكي تو تا چه پايه است؟
عابد گفت: آن قدر مي گريم تا اشك از ديدگانم فرو ريزد؟
عالم گفت: خنديدن و دلشاد بودنِ تو ـ درصورتي كه از خداوند متعال خائف و بيمناك باشي ـ بهتر از آن است كه زندگاني را با گريستن بياميزي ؛ لكن گرفتار مباهات به خويشتن و عجب و خودپسندي باشي . فردي كه گرفتار به خود باليدن است اعمال و كردارش به سوي خدا اوج نمي گيرد، (بلكه تا فروترين حدّ ـ از نظر درجه و اعتبار ـ سقوط مي كند و بي بها و تهي از ارزش مي گردد).
گويا سعدي با الهام از چنان احاديثي سخنان زير را به رشته نظم آورده كه :
سـخـن مـانـد از عاقلان يـادگـار ز سـعـدي همين يك سخن گوش دار
گـنـهـكـار انـديشـنـاك از خداي بسـي بـهتـر از عـابـد خودنمـاي
كه آن را جگر خون شد از سوز درد كه اين نكته بر طاعت خويـش كـرد
نـدانـسـت بـر بـارگـاه غـنـي سـر افـكـندگي به ز كبر و مـني
بـر اين آستان، عجز و مسكينـي ات بـه از طـاعت و خويشتن بينـي ات
همان گونه كه امام رضا عليه السلام فرمود انسان معجب در خودپسندي تا حدّ دوردستي بلند پروازي مي كند [ كه سرانجام به سقوط و نابودي او منجر مي گردد ] او در اين بلندپروازي حتي نسبت به خدا در موضع يك فرد « منّان » جا خوش مي كند.
علي بن ميسره مي گفت: امام صادق عليه السلام مي فرمود:
از منّان بودن بر حذر باشيد.
گفتم: قربانت گردم، منّان بودن چگونه است؟
فرمود: يكي از شما راه مي رود و يا پشت بر زمين مي نهد و پاهاي خود را بالا مي گيرد، [ و آن چنان احساس امنيت و رفاه دروني مي كند و از خود راضي مي گردد ] كه مي گويد: خدايا من فقط آهنگ رضاي تو دارم!
همان امام عليه السلام فرمود:
آن كه براي احدي فضل و فزوني نشناسد بايد او را مُعجب به خويشتن و گرفتار خود كامگي در رأي برشمرد.از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم است كه فرمود:
اگر گناه براي مؤمن از عجب و به خود باليدن بهتر نمي بود، خداوند متعال ابداً ميان بنده و ميان گناه او آزادي به وجود نمي آورد.
امام صادق عليه السلام مي فرمود:
براي من جاي بسي شگفتي است كه فردي از رهگذر عمل خويش به عجب گرفتار مي آيد؛ ولي نمي داند كه اين انحراف رواني او چه فرجام سوئي را براي او بارور مي سازد. كسي كه دچار عجب مي باشد و اعمال خويش را از درون مي ستايد، تحقيقاً از راه و رسم هدايت و راه يابي به حق، به يكسو مي افتد و لذا مزايايي را براي خويش مدعي مي گردد كه فاقد آن است، و قهراً بايد او را دروغگويي حرفه اي برشمرد. نخستين و كمترين عكس العمل و بازتاب سوئي كه معجب را آماج خود قرار مي دهد، اين است كه دستاو يزِ باليدن را خداوند متعال از او سلب مي كند تا به او بفهماند كه موجودي حقير و ناتوان است، و ناگزير خود بر خويشتن گواهي دهد كه سخت حقير و بي مقدار مي باشد، همان گونه كه با ابليسِ خودستا و خود پسند چنين كرد.
عُجب عبارت از درختي است كه بذر و دانه آن كفر است، و كاشتگاه و كشتزار آن عبارت از نفاق، و موادي كه آن را تغذيه و سيراب مي كند، عبارت از درخواستها و توقعات نابحق وبي جا و ظلم و ستم مي باشد، و تنه و شاخه و ساقه هاي آن را جهل و ناآگاهي مي پردازد، و برگهاي آن بيراهگي و گمراهي است. و سرانجام، بَر و ميوه آن عبارت از لعنت و محروميت و دورباش از زحمت خدا و جاودانگي در آتش دوزخ مي باشد.
فردي كه معجب به نفساست، و خويشتن و رأي و نظر خود را مي ستايد احمقي بيش نيست؛ چون نمي تواند به انحراف رواني خود پي ببرد. ودر نتيجه بصيرت خويش را در بينش حالاتي كه بايد خود را از آنها برهاند از دست مي دهد، زيرا او گناهان خود را ناچيز تلقي مي كند و نسبت به آنها در بي تفاوتي بسر مي برد.
عمل صالح و پاكيزه عبارت از عملي است كه انسان در انجام آنها به ياد توفيق الهي باشد و اين احساس در او به وجود مي آيد كه پيشرفت او در آن عمل از بركات توفيق خداوند متعال است، و نبايد به خود مغرور گشته و از رهگذر آن دچار خودپسندي گردد و برخدا منت گذارد.
باري رهنمودها و سيرت هاي الگوساز تربيتي و اخلاقي امام رضا عليه السلام آن چنان غني و پربار و فراوان است كه بررسي هر يك از آنها به فرصت دور و درازي نياز دارد، و استقصاي همه آنها و بررسي و تحقيق علمي راجع به تك تك آنها نه تنها در اين مجال نمي گنجد؛ بلكه بر اطلاعات و معارفي عميق مبتني است كه بضاعت مزجاةِ اين بنده بدانها سخت نارساست؛ لذا به پاره اي ارشادات اخلاقي و تربيتي آن امام بزرگوار اشاره كرده و با مرور بر آنها مستفيض شديم.
ادب و نزاكت و ظرافت
در شرح حال وسيرت آن حضرت نوشته اند كه...
هرگز با سخن خويش بر كسي جفا نكرد و بر وي ستم نراند.
تا سخن كسي به پايان نمي رسيد سخن نمي گفت و گفتار او را قطع نمي كرد.
حاجت هيچ كسي را در صورت قدرت و توانايي رد نمي نمود.
پاي خود را هرگز در مقابل كسي دراز نكرد.
هرگز كنار هيچ جليس و همنشيني بر چيزي تكيه نمي كرد.
هيچ يك از خادمان را به دشنام و ناسزا نگرفت.
صدا به قهقهه بلند نمي كرد؛ بلكه تبسّم مي فرمود.
آن حضرت در تابستانها روي حصير جلوس مي نمود، و زمستانها روي پلاس مي نشست.
جامه هاي خشن مي پوشيد، اما هنگامي كه در ميان مردم ظاهر مي شد داراي سر و وضع آراسته بود.
خير و احسان آن حضرت آن چنان توأم با ادب ونزاكت و ظريف و لطيف انجام مي گرفت كه هرگز طرف احسان، شرمسار نمي گرديد؛ لذا نوشته اند كه...
بسيار احسان مي كرد و بخششها را پنهاني انجام مي داد، و اكثر اين خيرات را در شبهاي تار [ و بي سر وصدا ] برگزار مي كرد.
به عنوان نمونه:
مرحوم كليني ( رضوان الله عليه ) در كتاب خود روايتي از « اليسع بن حمزه » آورده است كه مي گفت:
من در محضر امام رضا عليه السلام بودم كه گروه زيادي از مردم پيرامونِ آن حضرت گرد آمده بودند واز او راجع به حلال و حرام سؤال مي كردند. در اين اثنا مردي بلندقامت و گندمگون وارد شد و گفت: السلام عليك يا ابن رسول الله! من يكي از دوستداران شما و آباء و اجدادتان هستم و از حج باز مي گردم و تمام موجودي ِ خود را از دست دادم و چيزي براي من باقي نمانده كه با آن بتوانم حتي يك منزل از منازل سفر را طي كنم. چاره اي در باره من بينديشيد تا مرا به شهر و ديارم باز گردانيد، كه من در شهر وديارم فردي توانمند و مالدار مي باشم. به من كمك كنيد كه وقتي به وطنم رسيدم از جانب شما به همين مقدار به فقراء هزينه رسانم و به آنها بخشش كنم؛ چون تهيدست و مستحق اِمداد مالي نيستم. حضرت به او فرمود: بنشين كه خداي تو را رحمت كناد. سپس آن حضرت رو كرد به مردم و با آنها به ادامه گفتگو نشست تا آن كه مردم از پيرامون او پراكندند، و فقط آن مرد خراساني و سليمان جعفري و خيثمه و من در آن جا مانديم. حضرت فرمود به من رخصت دهيد به اندرون منزل بروم. لحظه اي گذشت و حضرت بيرون آمد و در را بست و از پشتِ در دست را بيرون آورد ...
..و فرمود: مرد خراساني كجاست؟
عرض كرد: اينجا.
فرمود: اين دويست دينار را بگير و مخارج خود را با آن تأمين كن و لازم نيست در ديار خود به مقدار آن از جانب من به فقراء كمك كني، و از سراي ي من خارج شو كه من تو را نبينم و تو نيز مرا نبيني [ كه مبادا هر دو شرمسار گرديم ].
سليمان به آن حضرت عرض كرد: قربان! عطاي فراوني به اين مرد مرحمت فرمودي و او را مورد مهر خويش قرار دادي ، چرا از پشت در و از خفا اين كار را برگزار فرمودي ؟
فرمود: بيم آن داشتم كه ذل و خواري سؤال و خواهندگي را از رهگذر بر آوردن نيازش در چهره او مشاهده كنم. آيا نشنيده اي كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: المستتر بالحسنة تعدل سبعين حجة، والمذيع بالسيّئة مخذول، والمستتر بها مغفور له، كسي كه پنهاني و بي سرو صدا احسان مي كند اين كار او معادل با هفتاد حج مي باشد، و كسي كه بدي و گناه را افشا و آشكار مي سازد خوار و فرومايه خواهد گشت، و آن كه گناه و بدي را مخفي مي دارد اميد آمرزش براي او وجود دارد...
سپس فرمود: آيا اين بيت به گوش تو نرسيده است كه:
متي آته يوماً اطالب حاجة رجعت الي اهلي و وجهي بمائه
آن كسي را مي ستايم كه اگر روزي براي حاجتي نزد او روم، به سوي اهل و عيالم در حالي باز مي گردم كه آبروي من مصون مانده و دچار ذلت سؤال و خواهندگي نباشم.
نيز كليني آورده است كه...
ميهماني بر امام رضا عليه السلام وارد شده و پاره اي از شب را با او به گفتگو نشست كه چراغ دگرگونه شد و مي خواست خاموش شود. ميهمان براي ترميم و اصلاح آن دست خود را پيش آورد تا آن را به حالت نخست باز گرداند كه امام رضا عليه السلام مانع شد و شخصاً آن را ترميم و اصلاح كرد، آن گاه فرمود:
ما خاندان رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم ميهمانان خود را بكار نمي گيرم [ بلكه مقدم آنها را گرامي داشته و از هيچ گونه ادب ونزاكتي نسبت به آنها دريغ نمي ورزيم ].
بدين اميد كه خداي متعال ما را از توفيق در التزام به سيرت اخلاقي اين امام بزرگوار برخوردار سازد و ارشادات سعادت آفرين و الگو پرداز آن جناب را درهمه جوانب زندگاني به كار بنديم اين نوشته را به پايان مي برم، و شفاعت او را در روزي از خدا مي طلبم كه هيچ عاملي جز قلب سليم و دل پالوده از آلودگي ها سود نمي بخشد.













