نويسنده: جعفر مرتضي حسيني
نكته مهمي در اين جاست كه حتماً بايد خاطرنشان كنيم. برخي از فرقه هاي اسلامي معتقدند كه اطاعت از حكّام واجب است و به هيچ وجه نمي توان با آنان از در مخالفت درآمد و يا بر ضدّشان قيام كرد. ديگر فرق نمي كند كه ماهيّت حاكم چه باشد، حتي اگر مرتكب بزرگ ترين گناهان شود و يا هتك مقدّسات كند.
معناي اين عقيده آن است كه حاكم هرچند بي گناهان را كه اولاد رسول خدا هم باشند بكشد، باز اطاعتش واجب و تمرّد از وي حرام است.
اين مسأله جزء برخي معتقدات فرقه هاي اسلامي است مانند، اهل حديث، عامّه اهل سنّت، چه پيش وچه بعد از امام اشعري كه خود او نيز به همين مطلب عقيده مند بود.
براي تأييد اين عقيده احاديثي هم به پيغمبر (ص) نسبت داده اند، ولي متوجه نبودند كه اين برخلاف نصّ صريح قرآن و حكم عقلي و وجدان مي باشد.
بازتاب اين اعتقاد
اين باورداشت بازتاب گسترده اي بر انديشه هاي نويسندگان، مورّخان و حتي علما و فقهايشان بر جا نهاده بود كه به موجب آن خود را مجبور مي ديدند كه لغزش ها و جنايات حكام را بپوشانند و يا توجيه و تأويل نمايند.يكي از خواست هاي اين حكام آن بود كه حقايق مربوط به ائمه عليهم السلام را از نظر مردم پنهان نگه داشته يا آن ها را به گونه بدي بازگو كنند.
دراين باره علما، نويسندگان و مورّخان از هيچ كوششي فروگذار نمي كردند و براي اجراي اراده حاكم كهـبرحسب عقيده جعلي كه خود آنها جعل كرده بودندـاراده خداست،نهايت امكانات خود را به كار مي گرفتند. از اين رو مي بينيم كه در بسياري از كتاب هاي تاريخي نه تنها زندگي امامان ما نوشته نشده بلكه حتي نامشان هم برده نشده است.
دليل اين رويداد آن نبود كه امامان عليهم السلام افرادي گمنام و ناشناخته بودند و يا آن كه كسي به آنان توجه نمي نمود، زيرا هر چه بود مردم يا از روي دوستي و تشيّع و يا از روي دشمني و مبارزه با آنان سر وكار داشتند. با اين وصف، حتي نام آنان را دربسياري از كتب تاريخي نمي يابيم. در حالي كه آن ها حتي از ذكر داستان هايي مربوط به آوازه خوان ها، رقّاصه ها و حتي قطّاع طريق خودداري نمي كردند.
اين ها خيانت نسبت به حقيقت به شمار مي رود، يعني اين نويسندگان در برابر نسل هاي آينده خود مرتكب خيانت شدند و امانتي را كه لازم بود به عنوان نويسنده رعايت كنند، هرگز نپاييدند.
در چنين شرايطي شيعيان اهل بيت از امكانات كمي براي ذكر حقايق مربوط به امامان خويش برخوردار بودند. آنان همواره تحت تعقيب حكّام قرار گرفته و جانشان هميشه در مخاطره بود.
اكنون مي پرسيد پس چرا خلفا آن همه علما را ارج مي نهادند. چرا آنها را دورترين نقاط نزد خود فرا مي خواندند. آيا اين شيوه با موضع خصمانه اي كه آنان در برابر اهل بيت اتّخاذ كرده بودند منافات نداشت؟
پاسخ اين سؤال روشن است. نخست علت سوء رفتارشان با ائمه اين بود كه اولاً چون مي دانستند كه حق حكمراني از آن هاست پس مي كوشيدند تا با از بين بردنشان اين حق نيز پايمال شود.
ثانياً ائمه هرگز حكام مربوط را تأييد نمي كردند و هيچ گاه از كردارشان ابراز خشنودي نمي داشتند.
ثالثاً ائمه با رفتار نمونه و شخصيّت نافذ خود بزرگ ترين عامل خطر بر جان خلفا و دستگاه قدرتشان به شمار مي رفتند.
اما اين كه چگونه علما را آن همه تشويق مي كردند، براي تحقّق بخشيدن به هدف ها سياست معيّني بود. البته اين حمايت تا حدودي رعايت مي شد كه زياني براي حكومتشان در بر نداشته و علم و عالم يكي از ابزار خدمت به آنان مي بود آن ها مي خواستند از اين مجرا هدف هاي زير را تأمين كنند:
1 ـ دانشمندان كه طبقه آگاه جامعه را تشكيل مي دادند زير مراقبت و سلطه آ ن ها قرار بگيرند.
2 ـ به دست اين دانشمندان بسياري از نقشه هاي خود را به شهادت تاريخ عملي سازند.
3 ـ خود را در نظر مردم دوستدار علم و عالم جلوه مي دادند تا بدين وسيله جلب اطمينان بيشتري كنند و طرد اهل بيت با استقبال از علما به نحوي جبران مي شد.
4 ـ تشويق علما وسيله اي براي پوشاندن چهره ائمه و به فراموشي سپردن ياد آن ها بود.
پس مقام علم و عالم در حدود همين هدف ها براي خلفا محترم بود. وگرنه هربار كه از سوي شخصيّتي احساس خطر مي كردند در رهايي از چنگش به هر وسيله ممكن دست مي يازيدند.
احمد امين درباره مقام منصور مي نويسد: «معتزليان را هر بار كه مي ديد فرا مي خواند و محدّثان و علما را نزد خويش دعوت مي كرد، البته اين تا وقتي بود كه آنان برخوردي با سلطه اش پيدا نمي كردند، وگرنه دستگاه كيفري عليه شان به كار مي افتاد.»
آري همين منصور بود كه «ابو حنيفه» را مسموم كرد و بر امام صادق كه از بيعت با محمّد بن عبدالله علوي سر باز زده بود، همراه با خانواده و شاگردانش، بسيار تنگ مي گرفت.
به هر حال اكنون برگرديم و كلام خود را از آن جا دنبال كنيم كه گفتيم حكّام بسيار مي كوشيديد تا حقايق مربوط به ائمه (ع) باز گفته نشود. و يا اين كه به گونه نادرستي آن ها را به مردم عرضه مي كردند و دراين باره از كساني كه عنوان «دانشمند» داشتند نيز كمك مي گرفتند.
بنابراين، اين راست است اگر بگوييم ابن اثير،طبري ، ابوالفداء، ابن العبري ، يافعي و ابن خلّكان از آن دسته از دانشمنداني بودند كه به حقيقت و تاريخ خيانت كردند و در نگارش وقايع انصاف و بي طرفي لازم را نداشتند.
مثلاً يكي از موارد لغزش اينان كه به وضوح حاكي از تعصّب آنان و اطاعت كوركورانه شان از حكّام است مطلبي است كه درباره نحوه درگذشت امام رضا (ع) نوشته اند. طبق نوشته ايشان امام انگور خورد و آن قدر زياد خورد كه به مرگش منتهي گرديد.
ظاهراً ابن خلدون هم كه شخصي اموي مشرب بود مي خواسته از اينان پيروي كند كه در تاريخ خود چنين آورده: «چون مأمون به طوس وارد شد، امام رضا بر اثر انگوري كه خورده بود به طور ناگهاني درگذشت... .»
به راستي كه اين حرف ها عجيب است. آخر چگونه انسان مي تواند چنان پرخوري را درباره يك آدم معمولي بپذيرد تا چه رسد به امامي كه همه به دانش، حكمت، زهد و پارساييش اعتراف داشتند.
آيا انسان عاقل هيچ به خود اجازه چنين پنداري مي دهد كه شخصي عاقل و حكيم همچون امام با پرخوري دست به خودكشي زده باشد؟
آيا كسي در طول زندگي امام به ياد دارد كه وي شخصي پرخور و شكم پرست بوده باشد؟ يا برعكس، علم و زهد و تقوا، با صرف نظر از عقل و حكمت، هرگز به انسان اجازه نمي دهد تا بدان حد شكم خود را انباشته از خوردني كند.
اين ها تمام ناشي از تعصّب مذهبي و پيروي از تمايلات كوركورانه است كه به امام چنين نسبتي را مي دهند وگرنه كجا عقل و وجدان آدمي چنين رويدادي را مي تواند تصديق كند!
اكنون ببينيم ديگران درباره درگذشت امام (ع) چه گفته اند.
نظر برخي ديگر از مورّخان
با نگرشي سريع بر اقوال مورّخان درباره درگذشت امام (ع) به بررسي ناهماهنگي گفته ها و نقطه نظرهايشان خواهيم رسيد.
عده اي دراين باره فقط خود حادثه را گزارش كرده اند ولي هيچ گونه ذكري از علّت آن ننموده اند و فقط برسبيل ترديد چنين آورده اند: « گفته مي شود كه او مسموم شد و درگذشت» (مانند يعقوبي در جلد دوّم ص 80 از تاريخش)
نظر دسته سوّم
عده اي ديگر مسموم شدن امام را پذيرفته اند ولي معتقدند كه اين جنايت به دست عباسيان صورت گرفت. سيد امير علي داراي همين عقيده بود كه احمد امين نيز بدان اشاره كرده است.
براي اين نظر سند تاريخي جز آن چه كه «اربلي » نقل كرده، وجود ندارد. وي عبارتي مبهم در اين باره نوشته: «چون ديدند كه خلافت به اولاد علي انتقال يافته علي بن موسي را سم دادند و او در رمضان به طوس درگذشت.»
نظر چهارم
نيز گفته اند امام به دست مأمون مسموم گرديد ولي اين به رهنمود و تشويق فضل بود.
به نظر ما مأمون هرگز نيازي به تشويق يا راهنمايي براي انجام اين كار نداشت، چه خود موقعيّت امام را به خوبي احساس مي كرد. روشن است كه اين نظريه براي تبرئه مأمون ابراز شده است، چه فضل مدّت ها پيش از امام به دست مأمون كشته شده بود. از اين گذشته، چگونه مي توان باور كرد كه مأمون اين جنايت را تنها به خاطر خوشايند فضل انجام داده و خودش هيچ گونه تمايلي بدان نداشته است!
نظر پنجم
برخي ديگر گفته اند كه امام به مرگ طبيعي درگذشت و هرگز مسموميّتي در كار نبود. براي اثبات اين موضوع دلايلي ذكر كرده اند.
يكي از اين افراد «ابن جوزي » است كه پس از نقل قول از ديگران كه نوشته اند پس از يك استحمام در برابر امام (ع) بشقابي از انگور كه به وسيله سوزن به زهر آلوده شده بود، نهادند و او با تناول انگورها مسموم شده به درود حيات گفت، ابن جوزي مي نويسد كه اين درست نيست كه بگوييم مأمون عامل مسموم كردن وي بوده باشد. چه اگر اين طور بود پس چرا آن همه در مرگ امام ابراز حزن و اندوه مي كرد. اين حادثه چنان بر مأمون گران آمد كه از شدّت اندوه چند روز از خوردن و آشاميدن و هر گونه لذّتي چشم پوشيده بود.
البته عبارت ابن جوزي حاكي از آن است كه مسموم شدن امام را پذيرفته ولي منكر آن است كه مأمون عامل اين جنايت بوده باشد.
«اربلي » نيز به پيروي از ابن جوزي همين عقيده را ابراز كرده و همان گونه بر گفته خويش دليل آورده است.
احمد امين نيز از كساني است كه معتقدند كسي به غيراز مأمون بود كه سم را به امام خورانيده، چه او حتي پس از مرگ امام و ورودش به بغداد هنوز جامه سبز مي پوشيد و به علاوه، مأمون با علما درباره برتري حضرت علي (ع) مباحثه مي كرد.
دكتر احمد محمود صبحي نيز چنين پنداشته كه داستان مسموميّت امام رضا (ع) از مطالب ساختگي شيعه است كه هرگز بين موقعيّت امام در نزد مأمون كه از آن همه ارجمندي برخوردار بود با خورانيدن سم به او، تناقضي احساس نمي كنند.
دلايل كساني كه در تبرئه مأمون از جنايت سم خوراني سعي كرده اند، به شرح زير خلاصه مي گردد:
1 ـ پيمان وليعهدي به موجب آن امام پس از مأمون به خلافت مي رسيد.
2 ـ بزرگداشت شأن امام و تأييد شرف و علم و فضيلت وي و ارجمندي خانواده اش.
3 ـ به همسري وي درآوردن دخترش كه خود عامل تحكيم دوستي ميان آن دو بود.
4 ـ استدلال مأمون بر برتري علي (ع) در برابر علما.
5 ـ ابراز اندوه فراوان پس از درگذشت امام به طوري كه از خوردن و آشاميدن و ديگر لذّت ها روي گردانده بود.
6 ـ دفن كردن امام در كنار قبر پدرش رشيد، و اين كه او خود بر جسد وي نماز گذارد.
7 ـ پس از درگذشت امام، او هم چنان لباس سبز مي پوشيد حتي پس از ورودش به بغداد.
8 ـ پيوسته با علويان به رغم اقدام هاي مكرّر بر ضدّش، مهرباني مي نمود.
9 ـ خلق و خوي مأمون به او اجازه چنين كاري را نمي داد.
10 ـ مسموميّت امام از جعليّات شيعه است.
اين خلاصه همه دلايلي بود كه تبرئه كنندگان مأمون آورده اند. ولي به نظر ما اينان يا به تمام حقايق، علم كافي نداشتند و در نتيجه نتوانستند نظر درستي درباره اين مسأله تاريخي ابراز كنند، و يا آن كه حقيقت را مي دانستند ولي به دأب پيشينيان خود بر ضدّ ائمه تعصّب ورزيده به پيروي از هواي خويش و خلفايشان، حقايق مضّر به احوالشان را لوث كرده اند.
واقع امر اين است كه تمام چيزهايي كه اينان ذكر كرده اند هيچ كدام مانع از آن كه مأمون براي دفع خطر وجود امام (ع) دست به توطئه بزند، همان گونه كه قبلاً هم همين بلا را بر سر وزيرش فضل بن سهل آورده بود. فضل نيز مقامي شامخ نزد مأمون داشت و حتي اصرار داشت كه دخترش را هم به وي تزويج كند.
او همچنين فرمانده خود «هرثمة بن اعين» را نيز به مجرّد ورود به مرو سر به نيست كرد، بي آن كه كوچك ترين مجالي براي دفاع به وي بدهد و يا شكايتش را استماع كند. توطئه هاي مأمون گريبان گير طاهر و فرزندانش و ديگران و ديگران نيز شد. اينان وزرا و فرماندهانش بودند كه براي مأمون و تحكيم پايه هاي قدرتش آن همه خدمت كرده و ديگران را با زور و شمشير به اطاعتش درآورده بودند.
با اين وصف مي بينيم كه چگونه همه را يكي پس از ديگري به ديار عدم فرستاد در حالي كه نسبت به همه نيز ابراز محبّت و سپاسگذاري مي نمود.
مأمون كسي بود كه به خاطر سلطنت و حكومت، برادر خود را بكشت، حال چگونه به همبن انگيزه از كشتن امام رضا دست باز دارد. آيا اين معقول است كه بگوييم به نظر وي امام رضا از تمام اين خدمت گزاران صديقش و حتي از برادرش محبوب تر مي نمود؟
اما اين كه بر مرگ امام ابراز حزن و سوگواري نمود قضيّه روشن است. مگر در آن شرايط از چنان افعي مكار و سياست بازي مي شد انتظار شادماني و سرور برد؟
مگر هم او نبود كه فضل را كشت و سپس بر مرگش اندوه فراوان ابراز داشت و قاتلانش را هم كه به دستور خود او بودند، از دم تيغ گذرانيد. بعد هم سر آنان را نزد حسنـبرادر فضلـفرستاد و دخترش را هم به عقد وي درآورد. اما پس از پيروزي بر ابن شكله، حسن را نيز از مقامش سرنگون ساخت. از اين قبيل جنايات، مأمون بسيار كرده كه اكنون مجال ذكر همه آنها نيست. به همين قياس، عكس العمل ها و گفته هايش در مرگ امام رضا (ع) نيز كوچك ترين ارزشي نداشت. چه اگر راست مي گفت پس چگونه دست به خون هفت تن از برادران امام بيالود و علويان را تحت شكنجه و آزار درآورد و به كارگزار خود در مصر نوشت كه منبرها را شست و شو دهد، چه بر فرازشان نام امام رضا (ع) در خظبه ها رانده شده بود.
مأمون از چه شرافتي برخوردار بود كه بگوييم كشتن امام با خلق وخوي وي ناسازگار بود. آيا كشتن آن همه افراد مگر منافاتي با مهر و محبتش داشت كه پيوسته نسبت به آنان ابراز مي داشت. بنابراين، مهرورزيش نسبت به امام نيز هيچ گونه منافاتي با قتلش نمي توانست داشته باشد.
اما اين كه علويان رابزرگ مي داشت علت را خود در نامه اي كه به عباسيان نوشته، چنين بيان مي دارد كه اين بزرگ داشت جزئي از سياست وي به شمار مي رود.لذا پس از درگذشت امام (ع) ديگر لباس سبز راـكه ويژه علويان بودـنپوشيد، هفت تن از برادران امام را به قتل رسانيد و به فرمانروايان خود در هر نقطه اي دستور داد كه به دستگيري علويان بپردازند.
اما سخن احمد امين كه نوشته علويان بر ضدّ مأمون بسيار قيام كرده بودند، ادّعايي است كه هرگز صحّت ندارد. زيرا در تاريخ حتي نام يك قيام پس از درگذشت امام رضا (ع) ثبت نشده به جز قيام «عبدالرحمن بن احمد» در يمن كه انگيزه اش را همه مورّخان ظلم كارگزارن خليفه نوشته اند، و همچنين شورش برادران امام (ع) كه به خونخواهي وي برخاسته بودند.
اما اين كه گفته اند داستان مسموميّت امام از ساختگي هاي شيعه است،بايد گفت كه پيش از شيعه خود تاريخ نويسان سنّي اين جنايت را به مأمون نسبت داده بودند و شيعيان نيز شرح اين داستان را در كتاب هاي اهل سنت مي خواندند كه منابع بسياري از آنان را ما در همين كتاب ذكر كرده ايم.
با اين همه اگر كسي باز در تبرئه مأمون و حسن نيّتش اصرار دارد به اين سؤال پاسخ دهد كه چرا پس از درگذشت امام، مقام وليعهدي را به فرزندش حضرت جواد (ع) عرضه نكرد، در حالي كه او نيز دامادش بود و به فضل و علم و كمالاتش نيز اعتراف مي كرد. حضرت جواد به رغم خردساليش تحسين عباسيان را نسبت به فضل و كمال خويش برانگيخته بود. مناظره وي با «يحيي بن اكثم» معروف است كه با چه مهارتي به سؤال هاي وي پاسخ مي داد. به علاوه صغر سن نمي توانست بهانه عدم واگذاري مقام وليعهدي به امام جواد (ع) باشد، چه وليعهدي معنايش تصدي علمي امور مملكتي نيست و تازه خلفا و حتي رشيد، پدر مأمون، براي كساني بيعت وليعهدي گرفته بودند كه به مراتب خردسال تر از امام جواد بودند.
نظر ششم كه نظري درست است!
طبق اين نظر امام (ع) بدون شك مسموم گرديد. كساني كه بر اين عقيده اند گروه بزرگي را تشكيل مي دهند كه ابن جوزي نيز بدان ها اشاره كرده است.
شيعيان به طور كلي اين نظر را تأييد كرده اند مگر مرحوم اربلي در كشف الغمه كه خود را هم عقيده با ابن طاووس و شيخ مفيد دانسته است. ولي ظاهر امر چنين است كه شيخ مفيد نيز قايل به مسموميّت امام بوده، چه نوشته است: آن دوـيعني مأمون و رضاـبا همديگر انگوري را تناول كردند سپس امام (ع) بيمار شد و مأمون نيز خود را به بيماري زد!! ...
يكي از اموري كه بهترين دليل بر شهادت امام (ع) به شما مي رود اتّفاق شيعه بر اين مطلب است. چه آنان بهتر و عميق تر به احوال امامان خود مي پرداختند و دليلي هم براي تحريف يا كتمان حقايق در اين زمينه نداشتند.
از اهل سنت و ديگران نيز گروه بسياري از دانشمندان و مورّخان هستند كه منكر مرگ طبيعي امام (ع) بوده و يا حداقل مسموميّت وي را قولي مرحّج دانسته اند. مانند: اين افراد:
ـ ابن حجر در صواعق/ ص122 .
ـ ابن صباغ مالكي در فصول المهمه/ ص250.
ـ مسعودي در اثبات الوصيه/ ص 208، التنبيه و الاشراف/ ص 203، مروج الذهب/3/ ص 417.
ـ قلقشندي در مآثرالانافة في معالم الخلافه/1/ ص 211.
ـ قندوزي حنفي در ينابيع الموده/ص 263 و 385.
ـ جرجي زيدان در تاريخ تمدّن اسلامي /2/ بخش 4/ص440، ودر صفحه آخر از اين كتاب امين و مأمون.
ـ ابوبكر خوارزمي در رساله خود.
ـ احمد شبلي در تاريخ اسلامي و تمدن اسلامي /3/ ص 107.
ـ ابوالفرج اصفهاني در مقاتل الطالبيين.
ـ ابوزكريا موصلي در تاريخ موصل 171/352.
ـ ابن طباطبا درالآداب السلطانيه/ ص 218.
ـ شبلنجي در نورالابصار/ ص 176 و 177 چاپ سال 1948
ـ سمعاني در انسابش/6/ ص 139.
ـ در سنن ابن ماجه به نقل تذهيب الكمال في اسماء الرجال/ ص 278.
ـ عارف تامر در الامامة في اسلام/ص 125.
ـ دكتر كامل مصطفي شبلي در الصله بين التصوف و التشيع/ص 226.
و بسياري ديگر...
بازتاب قتل امام (ع) در زمان مأمون
چون به كتاب هاي تاريخي مراجعه مي كنيم درمي يابيم كه شهادت امام رضا (ع) به دست مأمون به وسيله سم، حتي در زمان مأمون نيز امري معروف و برسر زبان هاي مردم بود. به طوري كه مأمون خود شكوه از اين اتهام مي كرد كه چرا مردم او را عامل مسموم كردن امام مي پنداشتند!
در روايت آمده كه هنگام مرگ امام (ع) مردم اجتماع كرده و پيوسته مي گفتند كه اين مردـيعني مأمونـوي را ترور كرده است. در اين باره آن قدر صدا به اعتراض برخواست كه مأمون مجبور شد محمد بن جعفر، عموي امام، را به سويشان بفرستد و براي متفرق كردنشان بگويد كه امام (ع) امروز براي احتراز از آشوب از منزل خارج نمي شوند. (20)
ابن خلدون علت قيام ابراهيم فرزند امام موسي (ع) را آن دانسته كه وي مأمون را متّهم به قتل برادرش مي نمود. (21)ابراهيم نيز به اتفاق مورّخان به دست مأمون مسموم گرديد. برادرش نيز زيد بن موسي كه در مصر شورش كرده بود به دست همين خليفه مسموم شد.
اين كه يعقوبي نوشته كه مأمون ابراهيم و زيد را مورد عفو قرار داد (22)منافاتي با آن ندارد كه مدتي بعد با نيرنگ به ايشان سم خورانيده باشد. چه آنان به خونخواهي برادر خود برخاسته بودند و عفو مأمون يك نمايش ظاهري مي بود.
طبق نقل برخي از منابع تاريخي يكي ديگر از برادران امام رضا (ع) به نام احمد بن موسي چون از حيله مأمون آگاه شد همراه سه هزار تنـو به روايتي دوازده هزارـاز بغداد قيام كرد.
كارگزار مأمون در شيراز به نام «قتلغ خان» به امر خليفه با او به مقابله برخاست و پس از كشمكش هايي هم او و هم برادرش «محمد عابد» و يارانشان را به شهادت رسانيد. (23)
در آن ايام برادر ديگر امام رضا (ع) به نام هارون بن موسي همراه با بيست و دو تن از علويان به سوي خراسان مي آمد. بزرگ اين قافله خواهر امام رضا يعني حضرت فاطمه (ع) بود. (24)مأمون مأموران انتظامي خود را دستور داد تا بر قافله بتازند. آن ها نيز همه را مجروح و پراكنده كردند. هارون نيز در اين نبرد مجروح شد ولي سپس او را در حالي كه بر سر سفره غذا نشسته بود غافلگير كرده و به قتل رساندند. (25)
مي گويند حتي به حضرت فاطمه (ع) نيز در ساوه زهر خورانيدند كه پس از چند روزي او هم به شهادت رسيد .(26)
ديگر از قربانيان مأمون، برادر ديگر امام (ع) به نام حمزة بن موسي بود.
با توجه به اين وقايع درمي يابيم كه مسئله شهادت امام به دست مأمون امري شايع ميان مردم گرديده بود.
پيش گويي امام (ع) و اجدادش
افزون بر آن چه كه گذشت ياد اين نكته لازم است كه امام رضا (ع) شهادتش را به وسيله زهر خود بارها پيش گويي كرده بود. به علاوه، اجداد پاكش نيز سال ها پيش از وي رويداد شهادت امام رضا (ع) را خبر داده بودند.
مي توان روايات وارد شده در اين زمينه را به سه طبقه تقسيم كرد:
1 ـ آن دسته از رواياتي كه از زبان پيغمبر (ص) يا ائمه (ع) نقل شده و حاكي از به شهادت رساندن امام رضا در طوس است. در اين باره پنج حديث وارد شده.
2 ـ آن از دسته از رواياتي كه از خود امام رضا (ع) شده كه شهادتش به دست مأمون و دفنش را در طوس كنار قبر هارون پيش گويي نموده است.
اين قبيل روايات بسيار است و گاهي حتي امام اين پيشگويي را نزد مأمون نيز مي كرده است.
3 ـ آن دسته از روايات كه به تشريح چگونگي سم خوراني پرداخته اند يعني آن كه اين كار به
وسيله انگور بوده يا انار يا به وسيله ديگر.
رواياتي كه در اين مضمون وارد شده نيز بسيارند كه برخي از آن ها نيز از خود امام (ع) نقل گرديده اند. بنا به تحقيق يكي از نويسندگان اين روايات به يكي از افراد زير منتهي مي شوند:
1 ـ ابوالصّلت عبدالسلام هروي .
2 ـ هرثمة بن اعين.
3 ـ علي بن حسين كاتب.
4 ـ ريّان بن شبيب.
5 ـ محمد بن جهم.
6 ـ عبدالله بن بشير.













