تـو بـراى عـطـشـم، بـارش بارانستى
	بـه تـن مـرده من، روح و دل و جانستى
	آه، اى آبـى آرام! دلـم سـوخـتـه است
	زخـم دل را تـو فـقط چاره و درمانستى
	مـن غـريـب آمده ام، مثل شما، اى مولا!
	تـو انـيـس دل غـمـگـيـن غريبانستى
	بـاز آهـوى دلـم زار و اسـير غمهاست
	ضـامـنـم بـاش كـه تو حامى انسانستى
	تو به گرداب غم و دلهره و ترس و عذاب
	مـنـجـى و مـأمـن دلهاى پريشانستى
	سـاكـنـان حـرمت غرق سعادت هستند
	بـركـت و روشـنـى اهـل خراسانستى
	دل اسـيـر غـم و دارم ز تـو اميد نجات
	اى كـه تـو ضـامـن آهـوى بـيابانستى
	
	فاطمه ناظرى




 
 








