آن شب چه شبی بود...! به هر سو زده بودیم
				از حادثهای گیج و هیاهو زده بودیم!
				در قایق اشک و تب توفانزده، شش روز
				پشت هم و بیسابقه پارو زده بودیم!
				لرزیدم و یکدفعه نگاهم به تو افتاد
				بعد از همه حالا به شما رو زده بودیم
				آن چه شبی بود! همه زار و پریشان
				در ساحتِ درگاه تو زانو زده بودیم
				نزدیک سحر بود... نسیمت به تنم خورد!
				گویا همه عطر گل شببو زده بودیم
				فردای همان شب، سر هر برزن و هر بام
				یک پرچم «یا ضامن آهو» زده بودیم 
				
				مریم حسنلو




 
 








