مستي آن نيست كه در سلسله انگور است
اين همه مستي و مستانگي از مي، دور است
هرچه از باده و پيمانه و ساغر گفتند
شك نكرديم كه خال لب تو منظور است
شرح مجنوني ما را همه شيرين گفتند
عشق آن است كه در صحن شما مقدور است
بوي فردوس هواي حرمت را دارد
عرش از آمدنش روي زمين معذور است!
بيشفاخانه چشمت همه بيمارانند
نرگست گر نكند غمزه جهاني كور است
«مجمع خوبي و لطف است عذار چو مهت»
گوشه چشم تو در پردهاي از ماهور است
شرح اين شور به چشم همگان پيدا نيست
سر اين سوز بر آسودهدلان مستور است
به دل سنگ خودت نقش قدمگاه بزن
راه فيروزه شدن از خود نيشابور است
توس را سرمه چشمان ملائك كردند
اينچنين است خراسان شما مشهور است!
الهه بيات مختاري













