وقتي که شط حادثه مي جوشيد
دريا هزار باديه را نوشيد
حوا سکوت کرد و فرو مي ريخت
مريم شکست و رخت عزا پوشيد
بانوي رنج هاي اساطيري
رؤياي بال هاي کسي را ديد
رؤياي بال هاي کسي را که
از آسمان ستاره برايش چيد
از فرط شرم حضرت عزراييل
در آسمان نشسته و مي گرييد
آتش گرفت سبزي پروازش
تا مي گذشت از گذر خورشيد
در کوي و بام خانه او مي گشت
چون يک خيال، روشن پرترديد
تا عاقبت نسيم پر از آزرم
در لحظه هاي ساکت او پيچيد
مانده است سرد و ساکت و بي حاصل
دنيا هزار مرتبه بي خورشيد
محبوبه زارعي













