تا خاوران نگاه شما را مريد شد
تبريز تا هرات، پر از بايزيد شد!
از شرق کوچه باغ نشابور آن غريب
مثل بهار آمد و آغاز عيد شد
وقتي حديث سلسله مشکات راه گشت
شب، پيش روز مرد و جهان روسپيد شد
اي آشناي هر چه غريب است، نام تو
فرش زمين گام تو، عرش اميد شد
در بستر قدوم شما، نقش عشق ماند
جوشيد آب و تالي زمزم پديد شد
وقتي که بيت هشتم شعرم غريب شد
مامون نانجيب، يقيناً يزيد شد
اي قاتل غريب ترين آشناي ما
مهمان کشي ز عهد تو، رسمي جديد شد
آن جا به دست ظلم، عدالت به خاک رفت
داناترين امام خدا چون شهيد شد
باران گرفت چشم سناباد خسته را
سيلاب اشک ديده مردم شديد شد
در ازدحام زائر تو شد غبار نور
«پروانه»اي که پاي ضريحت شهيد شد
پروانه مه ولاتي













