اى حرمت قبله حاجات ما

اى حرمت قبله حاجات ما
یاد تو تسبیح و مناجات ما
تاج شهیدان همه عالمى
دست على، ماه بنى هاشمى
همقدم قافله سالار عشق
ساقى عشاق و علمدار عشق
سرور و سالار سپاه حسین
داده سر و دست براه حسین
عم امام و اخ و ابن امام
حضرت عباس علیهالسلام
اى علم كفر نگون ساخته
پرچم اسلام برافراخته
مكتب تو مكتب عشق و وفاست
درس الفباى تو صدق و صفاست
شمع شده، آب شده، سوخته
روح ادب را، ادب آموخته
آب فرات از ادب تست مات
موج زند اشك به چشم فرات
یاد حسین و لب عطشان او
و آن لب خشكیده طفلان او
ساقى كوثر پدرت مرتضى است
كار تو سقائى كرب و بلاست
هر كه به دردى به غمى شد دچار
گوید اگر یكصد و سى و سه بار
اى علم افراشته در عالمین
اكشف یا كاشف كرب الحسین(1)
از كرم و لطف جوابش دهى
تشنه اگر آمده آبش دهى
چون نهم ماه محرم رسید
كار بدانجا كه تو دانى كشید
از عقب خیمه صدر جهان
شاه فلك جاه ملك آشیان
شمر به آواز ترا زد صدا
گفت كجایند، بنو اختنا(2)
تا برهانند ز هنگامهات
داد نشان خط امام نامهات
رنگ پرید از رخ زیباى تو
لرزه بیفتاد بر اعضاى تو
من به امان باشم و جان جهان
از دم شمشیر و سنان بى امان
دست تو نگرفت امان نامه را
تا كه شد از پیكر پاكت جدا
مزد تو زین سوختن و ساختن
دست سپر كردن و سر باختن
دست تو شد دست شه لافتى
خط تو شد خط امام خدا
چار امامى كه ترا دیدهاند
دست علمگیر تو بوسیدهاند
طفل بدى، مادر والاگهر
برد ترا ساحت قدس پدر
چشم خداوند چو دست تو دید
بوسه زد و اشك ز چشمش چكید
با لب آغشته به زهر جفا
بوسه به دست تو بزد مجتبى
دید چون در كرب و بلا شاهدین
دست تو افتاد به روى زمین
خم شد و بگذاشت سر دیدهاش
بوسه بزد با لب خشكیدهاش
حضرت سجاد هم آن دست پاك
بوسه زد و كرد نهان زیر خاك
مطلع شعبان همایون اثر
بر ادب تست دلیلى دگر
سوم این ماه چو نور امید
شعشعه صبح حسینى دمید
چارم این مه كه پر از عطر و بوست
نوبت میلاد علمدار اوست
شد بهم آمیخته از مشرقین
نور ابوالفضل و شعاع حسین
اى به فداى سر و جان و تنت
وین ادب آمدن و رفتنت
وقت ولادت قدمى پشت سر
وقت شهادت قدمى بیشتر
مدح تو این بس كه شه ملك جان
شاه شهیدان و امام زمان
گفت به تو گوهر والا نژاد
جان برادر به فداى تو باد
شه چو به قربان برادر رود
كیست «ریاضى» كه فدایت شود؟
1- یعنى: اندوه مرا برطرف كن اى بردارنده اندوه از سیماى حسین(علیه السلام)
2- یعنى: كجایند خواهر زادگان من.
تحریفات حسین بن حمدان الخصیبی در واقعه كربلا

ابن عبدالله حسین بن حمدان الخصیبی الجنبلایی(1) (متوفی 334 هجری) در حلب به دنیا آمد. وی در دوران سیف الدوله حمدانی شیعی، حاكم حلب و رقه میزیست كه ارادت فراوانی به ائمه اطهار داشته و بسیاری از بناهای معروف و منسوب به شیعه در حلب یعنی مقام و مشهد الحسین علیهالسلام، مسجد النقطه، مقام مشهد المحسن بن الحسین علیهالسلام ساخته اوست.
از لحاظ اعتقادی، نجاشی خصیبی را فاسد العقیده و مذهب دانسته است و كتابهایی نیز به وی منسوب میدارد از جمله «كتاب الاخوان، كتاب المسائل، تاریخ الائمه و كتاب الرساله تخلیط».(2) در حقیقت باید گفت حسین بن حمدان یكی از غالیان شیعه بوده و طرفداران بسیاری نیز در كرمانشاه، كرند، پل ذهاب، زنجان، قزوین و حومه تهران داشته است. ابن الغضائری وی را دروغگو و فاسدالمذهب دانسته كه به نوشتههای او توجهی نمیشود(3) ولی محسن الامین او را از فقهای امامیه دانسته است.(4)
یكی از كتابهای او كه در این مبحث مورد نقد و بررسی قرار میگیرد «هدایة الكبری» است كه در شرح زندگی ائمه معصومین و بویژه معجزات آنان نگاشته شده است كه در مؤسسه البلاغ بیروت در سال 1411 قمری به چاپ رسیده است. وی در مورد قیام حسین علیهالسلام پنج گزارش مفصل نقل میكند كه با دو یا سه واسطه به امام باقر و امام صادق علیهماالسلام میرسد. بدین صورت ابوالحسن الفارسی ـ ابی بصیر ـ امام باقر علیهالسلام و یا احمد بن عبدالله بن صالح ـ محمّد بن عبدالرحمان ـ هارون بن خارجه ـ ابو عبدالله الصادق علیهالسلام این پنج روایت دقیقا شرح امور غریب و عجیبی است كه بیانگر تصرف بیقید و شرط امام حسین علیهالسلام در نظام هستی و یا علم غیب نامحدود و مطلق اوست كه تنها غالیان شیعی چنین پنداشتی از ائمه دارند.
تحریفات و داستانپردازیهای حسین بن حمدان خصیبی
اولین روایت او داستان ام سلمه است كه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله مقداری خاك و تربت نواده خود را به او سپرده و میفرماید اگر حسین علیهالسلام به سوی عراق رفت تو به این خاك نظر كن، اگر به خون تبدیل شد بدان كه حسین علیهالسلام كشته شده است.
ام سلمه هنگام حركت امام نزد او آمده و واقعه را ذكر میكند و از او میخواهد كه از رفتن به این سفر منصرف گردد. نكتهای كه در اینجا قابل توجه است پیشگویی امام حسین علیهالسلام از قتل خویش و یارانش و چگونگی شرح دقیق مكان و كیفیت و زمان آن است. ایشان میفرماید: ای مادر، من روز و ساعتی كه كشته میشوم و مكانی را كه در آن دفن میگردم میدانم، قاتل خود و یا كسانی كه با من میجنگند، اعم از فرمانده، سرباز، نگهبان و كسی كه مرا میكشد، كسی كه او را تشویق میكند و نیز كسانی را كه از پیروان و خاندانم كشته میشوند، فرد به فرد، بزرگان، اسامی قبایل و عشایر آنان را میشناسم و میدانم. اگر دوست داری محل قتل خود را به تو نشان دهم.
ام سلمه گوید با من كلام دیگری سخن نگفت و نام خدا بر زبان آورد و زمین را شكافت به گونهای كه من قتلگاه او و موقعیت یاران او را دیدم. سپس امام فرمود من در روز عاشورا و روز شنبه كشته میشوم. امسلمه روزها را میشمرد تا اینكه به آن روز رسید. وی در خواب كسانی را دید كه میگریند و خبر از شهادت حسین علیهالسلام میدهند. سراسیمه از خواب بیدار شده و به بیرون از خانه دوید. وقتی مردم از علت نگرانی او پرسیدند گفت به خدا قسم حسین علیهالسلام و یارانش كشته شدهاند. آنان نپذیرفتند، ام سلمه به سراغ آن شیشه رفت و دید خاك داخل آن به خون تازه تبدیل شده است.(5)
داستان ام سلمه در چند منبع دیگر نیز آمده است(6) ولی روایات آن با یكدیگر بسیار ضد و نقیض هستند؛ از جمله در جایی گفتگوی ام سلمه با حسین علیهالسلام حضوری، و در جای دیگر مكاتبهای بوده است. در یك روایت، ام سلمه، حسین علیهالسلام را در مكه دیده است در حالی كه ام سلمه در مدینه زندگی میكرده و در روایتی گفته شده كه امام حسین علیهالسلام را در مدینه دیده در صورتی كه حسین علیهالسلام از ابتدا به قصد مكه حركت فرموده و در آنجا بود كه تصمیم گرفت با اعزام مسلم بن عقیل و مساعد دیدن اوضاع عراق به آن سرزمین رهسپار شود.
علاوه بر آن در این روایت، امام حسین علیهالسلام زمین را در مقابل ام سلمه شكافته و قتلگاه خود را به او نشان میدهد و مسائل دیگری كه این بخش از روایت در سایر منابعی كه داستان ام سلمه را ذكر كردند دیده نمیشود. این نكته قابل توجه است كه به اتفاق علمای شیعه، علم غیب ائمه محدود است و نمیتوان گفت به جزئیات حوادث بطور كامل احاطه دارند.(7)
بر اساس روایاتی كه نقل شده و پیامبر صلیاللهعلیهوآله از كشته شدن امام حسین علیهالسلام خبر دادند نمیتوان امام را از شهید شدن در این راه بیخبر دانست. آن حضرت بطور سربسته و كلی از شهادت خود خبر داشتند ولی اینكه ایشان بطور خارقالعادهای زمین را شكافته و محل قتلگاه خود و یاران را به ام سلمه نشان بدهد و یا اینكه نام یكیك شركتكنندگان در جنگ علیه خود را و حتی قبیله و آبا و اجداد آنان را بداند، در هیچیك از منابع تاریخی و بویژه شیعه گزارش نشده و این روایت ساخته و پرداخته غالیانی چون حسین بن حمدان خصیبی است كه برای ائمه اطهار مقام الوهیت قائل هستند و آنان را همانند خداوند به تمامی امور جهان، آگاه و عالم میدانند. مسأله داستان ام سلمه و گفتگوی او با حسین علیهالسلام تنها خبری بود كه پیامبر صلیاللهعلیهوآله به ام سلمه مبنی بر شهادت ایشان دادهاند و بس.(8) این در حالی است كه قبلاً وقتی پیامبر صلیاللهعلیهوآله توسط جبرئیل خبر شهادت امام حسین علیهالسلام را دریافت میكنند میفرمایند ای كاش میدانستم چه كسی حسین مرا به قتل میرساند.(9) چگونه است كه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله قاتل امام حسین علیهالسلام را نمیشناسد و نمیداند ولی او خود تمامی آنان را یك به یك و پشت در پشت آنان را میشناسد؟!

روایت دوم با شش واسطه به ابن حمزه ثمالی میرسد كه وی از علی بن الحسین علیهالسلام شنیده است. در این روایت مسأله جمع كردن یاران و شیعیان توسط امام حسین علیهالسلام در كربلا و سخن گفتن با آنان و اینكه هر كس میخواهد میتواند برگردد و گفتگوی یاران و جاننثاران آن حضرت در این مورد را ثبت كرده است كه میگفتند ما هرگز تو را تنها نمیگذاریم. در این روایت، حسین علیهالسلام از چگونگی، مكان، زمان شهادت یك یك یاران خود و نیز فرزند شیرخوارهاش علی اصغر بر روی دستان خود بهوسیله تیری كه از سوی حرمله پرتاب خواهد شد، خبر میدهد.(10)
سومین روایت كه بدون ذكر سلسله راویان به امام صادق علیهالسلام میرسد این است كه وقتی امام حسین علیهالسلام از مدینه خارج میشوند، گروهی از ملائكه صف به صف در حالی كه نیزههایی از درختان بهشت در دست خود داشته، پیرامون آن حضرت ایستاده، بر او سلام میكنند و میگویند یا حجةاللّه علی خلقه بعد جده و ابیه و اخیه، خداوند ما را فرستاده است تا تو را یاری رسانیم و نیز در این روایت از گروهی جنیان سخن به میان میآید كه سر راه حسین علیهالسلام ایستاده و میگویند ما شیعه و پیرو تو هستیم؛ اگر به ما فرمان دهی همه دشمنان تو را میكشیم ولی آن حضرت از قضا و قدر الهی و شهادت حتمی خود سخن میراند و حمایت آنان را نمیپذیرد.(11)
در باره این روایت باید گفت اگر چنین است چرا همانگونه كه قبلاً گفته شد امام علیهالسلام هنگام شهادت علی اصغر از امداد الهی مأیوس شده بودند.(12) این روایت با آن مطلب چگونه میتواند سازگاری داشته باشد؟ ثانیا همانگونه كه میدانیم و منابع نیز تصریح كردهاند امام حسین علیهالسلام از افراد بسیاری درخواست كمك كرده، چگونه كمك فرشتگان را كه از طرف خدا آمده بودند رد كرد؟
گزارش چهارم با شش واسطه به سعید بن المسیب میرسد كه وی هنگام حج به محضر امام سجاد علیهالسلام شرفیاب شده و اجازه انجام فریضه حج را از ایشان گرفته است. وی نقل میكند هنگام طواف مردی را دیده كه دو دست در بدن نداشته و با حالتی زار و پریشان به پرده كعبه التجا كرده، زاری میكند. وقتی از او در مورد گریهاش میپرسند میگوید من گناهی كردهام كه خداوند هرگز مرا نمیبخشد. آنگاه واقعه را چنین شرح میدهد كه او شتربان امام حسین علیهالسلام بوده است. وقتی با آن حضرت به سوی عراق حركت میكند، امام برای گرفتن وضو كمربندی را از جامه خود باز میكردند كه این كمربند بسیار زیبا بوده و این شتربان شیفته آن شده است، وقتی امام حسین علیهالسلام كشته میشوند وی خود را در گودالی مخفی كرده و شب هنگام بیرون میآید.
جنازههای شهدا بر روی زمین افتاده و همچون ماه میدرخشد گویا اكنون شب نیست. وی در میان كشتهها به جستجوی بدن امام حسین علیهالسلام میپردازد و سپس به باز كردن آن كمربند كه بر جامه زیرین بسته بود میپردازد ولی دست راست امام، گره آن كمربند را محكم میگیرد، وی نیز شمشیر شكستهای یافته و دست راست آن حضرت را قطع میكند ولی میبیند گره سمت چپ آن كمربند با دست چپ حسین علیهالسلام محكم گرفته میشود لذا دست چپ حسین علیهالسلام را نیز قطع میكند و كمربند را از جامه زیرین او در میآورد به گونهای كه بدن مبارك برهنه میشود.
وی سپس میافزاید: دیدم آسمان و زمین به لرزه درآمد و صداهایی شنیده شد كه «وا ابناه، واحسیناه» من خود را به سرعت در بین كشتهها مخفی كردم و به آن صحنه نگریستم. سه مرد و یك زن را كه اطراف آنان فرشتگان و ملائك بسیاری بودند دیدم. آن زن كه در میان آنان بود شیون میكرد: واحسیناه، فداك جدك و ابوك و امك و اخوك. دیدم بدن حسین علیهالسلام در حالی كه سر ایشان بر روی آن قرار گرفته بود بلند شده و نشست و میگفت لبیك یا جداه یا رسولاللّه و یا امیرالمؤمنین و یا اماه یا فاطمه یا اخانی المقتول بالسّم. آنان كنار این بدن نشستند. فاطمه میگفت ای رسول خدا آیا اجازه میدهی از خون حسین علیهالسلام پیشانی خود را خضاب كنم و خدا را در روز قیامت بدینگونه ملاقات كنم؟ پیامبر اجازه داده و فاطمه چنین كرد و رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و علی علیهالسلام و حسن علیهالسلام نیز با خون او سر و دستان خود را مسح كردند. در این حال شنیدم پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود ای حسین فدای تو شوم چه فرد ناپاكی دست راست و چپ تو را قطع كرده است.

حسین علیهالسلام گفت: یا جدّاه شتربانی از مدینه همراه من بود و نگاهی به جامه من انداخته و شیفته كمربند من شده بود. میخواستم به او ببخشم و میدانستم كه او چنین عملی را با من خواهد كرد. وقتی كشته شدم به جستجوی من آمد و مرا بدون سر یافت. جامه مرا بازرسی كرد و آن كمربند را یافت و بر گره آن زد تا باز كند من دست راست خود را بر آن گرفتم ولی وی شمشیری یافته و دست راست مرا قطع كرد و سپس دست چپ من را نیز همینگونه قطع كرد.
آن شتربان میافزاید: رسول خدا صلیاللهعلیهوآله رو به من كرد و فرمود: وای بر تو، خداوند روی تو را در دنیا و آخرت سیاه گرداند و دستان تو را قطع كند. وی میگوید هنوز دعای او تمام نشده بود كه دستان من از شانهها متلاشی و قطع شد و قطعهای از آتش صورت مرا بر گرفت، لذا من به سوی این خانه (كعبه) پناه گرفتم و میدانم كه خداوند هرگز مرا نمیبخشد. وقتی این داستان را مردم مكه شنیدند همگی با فرستادن لعنت بر او به خداوند تقرب میجستند.(13)
با بررسی مجموع روایت خصیبی به یك جریان فكری كه ناشی از تفكرات غلات شیعه است دست مییابیم؛ تفكری كه برای ائمه اطهار مقامی خداوندگونه قائل است. به رغم آنكه خداوند در قرآن كریم به پیامبر صلیاللهعلیهوآله میفرماید: «قل انا بشرٌ مثلكم»، باز در اینجا میبینیم كه راوی این روایات در مورد امام حسین علیهالسلام مقامی مافوق انسانی قائل است. او همانند خداوند از غیب آگاه و بر همه اسرار عالم داناست. داستان شتربان از عجایب روزگار است. چنین امر غریبی حتی از پیامبر صلیاللهعلیهوآله نیز روایت نشده است.
گفتن این مطالب یعنی اینكه بدن بدون سر امام در مقابل آن ساربان از كمربند جامه خود دفاع كند و یا در مقابل پیامبر صلیاللهعلیهوآله بنشیند و نیز بالاتر از آن اینكه شتربان بتواند با چشمان خود فرشتگان، ملائكه، رسول خدا، فاطمه، علی و حسن(علیهمالسلام) را ببیند و گفتگوی آنان را بشنود و داستانهایی از این قبیل به نظر میرسد چیزی جز وهن شیعه و خدشهدار ساختن اعتقاد آنان را به دنبال ندارد و شیعه را در اذهان عامه، مشتی خرافی نشان میدهد و در نتیجه هدف قیام حسینی علیهالسلام، كه همانا اجرای امر به معروف و نهی از منكر و خروج بر امام جائر است، تحتالشعاع آن قرار میگیرد.
انحرافی كه با چنین روایاتی در اذهان عامه پدید آمده است اكنون پس از یك هزار و سیصد و اندی سال در واقعه «تنور مباركه» در شهر نجفآباد رخ مینماید.
نكته دیگری كه شایان گفتن است اینكه با نگرشی به دورانی كه حسین بن حمدان خصیبی در آن میزیسته، یعنی قرن چهارم كه در سرزمین شام و حلب، دولت شیعی حمدانیان و در رأس آنان سیفالدوله حمدانی حكومت داشته است، باید گفت بعضی از مورخان بر خلاف دورانهای گذشته كه همواره در جو خفقان حاكمان اموی و عباسی شام، جرأت و قدرت بیان اعتقادات خویش را نمییافتهاند، در این زمان برای طرح بسیاری از مسائل در مورد ائمه، میدان را باز دیده و چه بسا به سبب این آزادی به افراط و غلو نیز افتادهاند.
«اصغر قائدان»
گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی
1ـ اردبیلی الغروی، جامع الرواة و ازاحة الاشتباهات عن الطرق و الاسناد 1/237.
2ـ نجاشی، فهرست اسماء مصنفی الشیعة، ص 50؛ خویی، معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة 5/224؛ اردبیلی، جامع الرواة 1/237.
3ـ خویی، همان كتاب، 5/224.
4 ـ اعیان الشیعه 4/345.
5ـ همان كتاب، ص 204-202.
6ـ ابن عساكر، تحقیق محمودی، ص 169 و 261؛ خوارزمی زمخشری، مقتل الحسین 1/158؛ مسعودی، اثبات الوصیة، ص 139.
7 ـ بنگرید به، مجلسی، بحارالانوار، 42/259؛ طبرسی، مجمع البیان 3/261.
8ـ منابع پاورقی شماره 62.
9ـ ابن عساكر، همان كتاب، ص 179.
10 ـ هدایة الكبری، ص 204.
11ـ همان كتاب، ص 207-206.
12ـ شیخ مفید، ارشاد، ص 221.
13ـ هدایة الكبری، ص 209.
دیدگاه ابن كثیر درباره قیام امام حسین(علیهالسلام)

عمادالدین ابوالفداء اسماعیل بن عمر بن كثیر قرشی دمشقی در سال 701 هجری در بُصری (جنوب سوریه كنونی) متولد شد و در سال 774 هجری در دمشق از دنیا رفت.(1) ابن كثیر در علوم مختلف اسلامی سرآمد دوران خود شد و شاگردان زیادی تربیت كرد و از استادان فراوانی بهره جست؛ یكی از این استادان كه از او بهره فراوانی برد و در حقیقت خط فكری، مذهبی و سیاسی وی را ترسیم كرد، ابن تیمیه مشهور بود. به گونهای كه میدانیم ابن تیمیه بنیانگذار مكتبی شد كه با مذاهب چهارگانه اهل سنت نیز تضاد داشت.
عناد ویژه او با باطنیان و شیعه و ائمه اطهار بر همگان روشن است. مكتب سیاسی مذهبی ابن تیمیه شكافی عمیق در اسلام پدید آورد و نهایتا با پیروی محمّد بن عبدالوهاب از عقاید وی، مكتب وهابیت پایهگذاری شد، ابن كثیر خود از مقام استاد خویش ابن تیمیه ستایش فراوانی كرده است.(2) به علت همین تأثیرات، در امر دین بسیار سرسخت و متعصب بود و به رغم مخالفتهای فراوانی كه در آن عصر نسبت به آرای ابن تیمیه وجود داشت، وی نیز خود را سپر بلای او كرده و بویژه در مقابل شیعه مواضع تند و خصومتآمیز میگرفت.
دشمنی و عناد او با شیعه در جای جای اثر او یعنی «البدایة و النهایة» بوضوح آشكار است.(3) به رغم این خصومت، وی از ائمه شیعه به احترام یاد كرده و از مقام آنان بویژه امام حسین علیهالسلام بسیار تجلیل نموده، حتی قاتلان او را مورد لعنت و ناسزا قرار میدهد. بسیاری از روایات او، كه عمدتا گزارشهایی طولانی است، از ابی مخنف است و شاید در میان مورخان شامی وی مفصلترین اطلاعات تاریخی را در مورد قیام امام حسین علیهالسلام ارائه میدهد.
موارد تحریف قیام حسینی در البدایة و النهایة
ابن كثیر در «البدایة و النهایة» كه در چهارده مجلد به وسیله دارالفكر در بیروت به چاپ رسیده است در باره شخصیت امام حسین علیهالسلام و مقتل او در مجلد هشتم یك مبحث مستقل آورده است. این فصل كه با عنوان «قصة الحسین بن علی رضیالله عنهما و سبب خروجه باهله من مكة الی العراق و طلب الامارة و كیفیة مقتله رضیالله عنه است، در بیش از پنجاه صفحه نوشته شده كه در میان مورخان شامی، طولانیترین گزارش به شمار میآید. وی در عنوان یاد شده هدف قیام امام حسین علیهالسلام را طلب حكومت و دستیابی به قدرت (و طلب الاماره) ذكر میكند و با این سخن به این قیام، ماهیتی سیاسی ـ دنیوی میبخشد.
وی در این فصل پس از آنكه شمهای كوتاه از زندگی امام حسین علیهالسلام ذكر میكند، گزارش قیام را ابتدا از حركت آن حضرت به مكه و سپس بیان انبوه نامههای رسیده به ایشان از كوفه و نیز اعزام مسلم به این شهر آغاز میكند. گزارش او درباره مأموریت مسلم و مقتل او طولانیترین گزارشهاست كه با سایر منابع معتبر سازگاری دارد و اما مواردی را كه آشكارا در آن تحریف صورت گرفته و یا نشاندهنده تفكر و پردازش سیاسی، مذهبی اهل سنت و مورخان شامی به قیام كربلاست، میتوان چنین بیان كرد:
الف ـ گزارش نامأنوسی هنگام شرح زندگی امام حسین علیهالسلام در دوران معاویه میدهد كه در منابع معتبر فتوحات جز ابن عساكر نیامده است و آن اینكه از هنگام وفات امام حسن علیهالسلام، حسین بن علی علیهماالسلام همه ساله به سوی معاویه رفته و او ایشان را گرامی میداشت و به وی صله میبخشید؛ این در حالی بود كه در لشكری به فرماندهی یزید بن معاویه به نبرد در قسطنطنیه اعزام شده مشغول جهاد علیه كفار بود!(4) این روایت در مبحث ابن عساكر مورد نقد و بررسی قرار گرفت.
ب ـ در جای دیگر از قول ابی مخنف و او از دو نفر دیگر نقل میكند كه برای حج از كوفه خارج شدیم و در كنار كعبه، امام حسین علیهالسلام و عبدالله بن زبیر را با یكدیگر در گفتگو دیدیم، شنیدیم كه ابن زبیر به حسین علیهالسلام میگفت اگر میخواهی در این شهر اقامت كنی ما امر حكومت و خلافت را به تو میدهیم و تو را یاری كرده و با تو بیعت میكنیم؛ امام حسین علیهالسلام به او پاسخ میدهد پدرم به من گفت كه در خواب دیدم در كنار كعبه قوچی را ذبح میكنند و من نمیخواهم آن قوچ باشم.
آنچه مسلم است عبدالله بن زبیر خود مدعی قدرت و خلافت بوده و برای او بسیار بهتر بود كه حسین علیهالسلام از مكه خارج شود تا وی بتواند بدون رقیب برجستهای دست به تثبیت قدرت سیاسی و جاهطلبیهای خویش بزند. در واقع او به سبب مسائلی كه پدرش با امام حسین علیهالسلام در جنگ جمل داشت نسبت به او نه تنها خوشبین و موافق نبود بلكه كینههایی نیز از او در دل میپروراند و عاقلانه به نظر نمیرسد كه وی از حسین خواسته باشد تا قدرت و خلافت را در دست گیرد. در ثانی ابن عساكر چند روایت در این مورد ذكر كرده كه حاكی از تشویق حسین علیهالسلام توسط ابن زبیر برای رفتن به عراق بوده و حتی ابن عبّاس به زبیر میگوید حسین علیهالسلام میرود و حجاز را برای تو خالی میگذارد.
(5) ابن كثیر سپس وارد مبحث اصلی یعنی مقتل الحسین علیهالسلام شده و در عنوانی كه ارائه میدهد عقاید و موضع خود را علیه شیعه آشكار میسازد: «و هذه صِفة مقتلهِ رضیالله عنه مأخوذةٌ من كلام ائمةِ هذا الشأن لا كما یزعمه اهل التشیع من الكذب الصریح و البهتان» (این توصیفی از مقتل حسین رضیالله عنه است كه از سخنان پیشوایان این كار و صاحبنظران برگرفته شده نه بر اساس آنچه اهل تشیع با دروغ صریح و بهتان در باره آن میاندیشند).

ج ـ نكته دیگر اینكه ابن كثیر و سایر مورخان و حتی نویسندگان شیعی با ذكر روایاتی، عمر بن سعد را فردی مصلح، سازشكار، دوستدار حسین علیهالسلام و ... ترسیم كردهاند. او در این منابع كسی معرفی شده است كه همواره میكوشد تا كار امام حسین علیهالسلام را بر دوش نگیرد، هنگامی كه با او روبرو میشود تلاش میكند تا مسأله را به صلح و مدارا پایان دهد و در نامههایی كه به عبیدالله مینویسد سعی میكند مسأله را بدون درگیری پایان دهد.(6)
وی كسی است كه امام سجاد علیهالسلام وقتی عمر بن سعد مانع كشتن او میشود در حق او دعا میكند كه خداوند تو را جزای خیر دهد كه مرا از شر آنان رها كردی!(7) عبیدالله بن زیاد به او نامه مینویسد كه من تو را نفرستادم كه با امام حسین علیهالسلام مدارا و نجوا كنی، كار آنان را یكسره كن، یا فرماندهی را به شمر واگذار و ... .(8)
حال در كنار این تصویر، روایات دیگری است كه دقیقا نقطه مقابل این تصویرپردازی است؛ از جمله:
1ـ وقتی عبیدالله، شمر را نزد او اعزام داشت كه یا كار را یكسره كن و یا این امر را به شمر بسپار، میگوید هرگز چنین نمیكنم و كار حسین را خود یكسره میسازم.(9) اگر او فردی مردد بود چرا در این اوضاع از این ننگ خود را رهایی نبخشید؟
2ـ عمر بن سعد بر اساس دستور عبیدالله با قساوت هر چه تمامتر دستور میدهد تا لشكریان آب را بر حسین علیهالسلام ببندند و قسم میخورد كه هرگز نخواهد گذاشت آنان قطرهای آب بنوشند همانگونه كه عبیدالله گفته بود.
3ـ برای شروع جنگ، او اولین كسی است كه به طرف اردوگاه حسین علیهالسلام تیر میاندازد و میگوید شاهد باشید كه من اولین تیر را به سوی آنان پرتاب كردم، گویی میخواهد این افتخار را برای خود ثبت كند.
4ـ عمر بن سعد تنها به كار فرماندهی مشغول نبود بلكه خود میجنگید و بسیاری از یاران حسین علیهالسلام را به شهادت میرسانید.
5 ـ وقتی امام حسین علیهالسلام فرزند خویش، علی اصغر، را در سینه خود گرفته بود عمر بن سعد به حرمله دستور داد گلوی او را نشانه بگیرد.
6ـ هنگامی كه امام حسین علیهالسلام تنها مانده و به جنگ مشغول بود، عمر بن سعد خود مستقیما برای زودتر از پا درآوردن امام دستور میداد و میگفت همگی با هم بر او از هر طرف حمله برید كه او فرزند شجاعترین فرد عرب است.
7 ـ قطع سر مبارك حسین علیهالسلام با اجازه او بود.
8 ـ پس از قتل حسین علیهالسلام گفت چه كسی در میان لشكریان است كه بر بدن حسین اسب بتازد و بدن او را پایكوب سم اسبها كند.
9ـ وقتی غائله تمام شد او دستور داد تا سر همه شهدا را قطع كرده و آن را میان قبایل تقسیم كنند تا نزد عبیدالله برده و با این عمل نسبت به او تقرب جویند.(10)
حال چرا از او با این همه جنایت و قساوت كه بدون هیچگونه تردید و ترحمی انجام داد، چهرهای مردد، سازشكار با امام حسین علیهالسلام، متمایل به صلح و ... ترسیم میشود؟
جواب این سؤال در یك سخن نهفته است و آن اینكه اولین راویان حادثه كربلا تقریبا از میان اهل سنت بودهاند و حتی ابی مخنف كه شیعه بوده روایات او مورد استفاده مورخان سنی قرار گرفته و چه بسا حذف و تبدیل و تغییر فراوانی یافته باشد و در حقیقت ابتدا آنان او را اینگونه معرفی كرده و منابع شیعی نیز روایات مذكور را ارائه كردهاند. در مقابل نیز روایاتی كه از قساوتهای عمر بن سعد ذكر شده عمدتا در منابع شیعی است. نكتهای كه در اینجا باید بدان توجه داشت این است كه عمر بن سعد فرزند سعد بن ابی وقاص یكی از صحابه مشهور رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و عضو شورای شش نفره خلافت است كه عمر بن خطاب آنان را انتخاب كرده بود.
همانگونه كه میدانیم اهل سنت نسبت به صحابه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله عقیده خاصی دارند و در حقیقت همانگونه كه ما به سیره ائمه خود اقتدا میكنیم آنان نیز به سیره صحابه اقتدا میكنند و حدیثی نیز از پیامبر صلیاللهعلیهوآله ارائه میدهند: «اصحابی كالنجوم بایهم اقتدیتم اهدیتم» (اصحاب من چون ستارگانند، به هر كدام اقتدا كنید هدایت مییابید). حال، عمر بن سعد فرزند یكی از صحابه بزرگ است كه جایگاه خاصی در میان آنان دارد. لذا آیا نمیتوان اینگونه به نتیجه رسید كه آنان میخواستند تا حدودی چهره ننگ و رسوایی را از دامان این صحابه بزدایند و عمر بن سعد را فرد مصلحی نشان دهند كه عبیدالله با اجبار او را به این كار گسیل داشت و حتی جان او را در معرض تهدید قرار داد.
ابن سعد گوید هنگام اعزام عمر بن سعد، عبیدالله گفت اگر او را سركوب نكنی خانهات را آتش میزنم و گردنت را قطع میكنم.(11)

در پایان اینكه عمر بن سعد به طمع حكومت ری دست به چنین جنایتی زد و عبیدالله این حكومت را با شرط سركوبی حسین علیهالسلام به او واگذار كرده بود. در این مورد دو بیت شعر به عمر بن سعد منسوب است:
| اأترُك ملك الری و الری منــیتی |
| ام ارجع مذموما بقتل الحسین(علیهالسلام) |
| و فی قتله النار التی لیس دونها |
| حــجــابٌ و مــلـــك الـــــری قـــرة عـیـنـــی |
آیا حكومت ری را در حالی كه آرزوی من است رها كنم یا نكوهش و سرزنش در قتل حسین (علیهالسلام) را پذیرا شوم كه در قتل او آتشی است و در ورای آن حجابی نیست در حالی كه حكومت ری نور چشم من است.
البته نمیتوان این مطالب را تنها به مسأله حكومت ری محدود كرد بلكه كینهها و اختلافاتی كه پدر او با علی علیهالسلام داشت و مسائل قبیلهای و ارزشهای جاهلی را هم باید بر آن افزود.
د ـ مسأله دیگری كه در ارتباط با گزارشهای ابن كثیر قابل طرح است اینكه وی پس از پایان روایات خود در مورد حادثه كربلا، شیعه و در اصطلاح خود، روافض را مورد هجوم خود قرار میدهد و میگوید بسیاری از روایاتی كه شیعه در این مورد ذكر میكند صحیح نیست. وی راوی آنها را ابو مخنف دانسته و پس از آنكه وی را ضعیف و نیز شیعه میخواند، علت استفاده از روایات او را عدم گرایش و اطلاع دیگران از این واقعه بیان میكند.
ابن كثیر آنگاه آداب و رسومی را كه شیعه در دوران آل بویه همانند بدعتهایی زشت مرسوم كردهاند، برمیشمرد و از جمله میگوید آنان همه جا را سیاه پوشانیده، عزاداری میكنند، به یاد تشنه بودن حسین آب نمیخورند، زنان روسریها را از سر خود برداشته و بر سر و صورت میزنند و هتك حرمت كرده و آداب شنیعی را رواج میدهند. آنگاه وی آداب و رسوم ناصبیان را ذكر میكند كه برعكس شیعیان در روز عاشورا غذاهای مطبوع پخته، خود را میشویند و میآرایند و لباسهای نو و فاخر میپوشند و در حقیقت آن روز را عید میگیرند و سرور و شادی میكنند. آنان این كار را برای عناد با روافض انجام میدهند.
نتیجه
از آنجا كه مورخان مكتب تاریخنگاری شام، تحت تأثیر سلایق فكری و مذهبی خود و نیز اوضاع سیاسی اعصار خویش و تمایلات حكومتهای موجود به گزارش حادثه كربلا پرداختهاند لذا استفاده از روایات آنان بدون بررسی و مطابقت با سایر منابع مورخان مكاتب تاریخی دیگر از جمله عراق، حجاز، ایران و بویژه منابع شیعی به هیچ رو نمیتواند تصویری واقعی و حقیقی از قیام امام حسین علیهالسلام به دست دهد چرا كه تنها زمانی میتوان به حقیقت یك رخداد تاریخی دست یافت كه تمامی منابع را با یكدیگر مطابقت كرد و بر اساس جرح و تعدیل و نیز توجه به وابستگیهای فكری و سیاسی آن مورخان و اوضاع سیاسی عصری كه در آن میزیستهاند مورد مطالعه قرار داد. بدیهی است بدون این امر، نگرش به یك واقعه چیزی جز یكسونگری و دیدی ناقص نخواهد بود و ما را به حقایق رهنمون نخواهد ساخت.
«اصغر قائدان»
گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی
1ـ ابن عماد حنبلی، شذرات الذهب 6/231.
2ـ البدایة و النهایة 14/137.
3ـ همان كتاب 9/309 و 12/4.
4ـ همان كتاب 8/151.
5ـ همان كتاب، ص 201-204.
6ـ بنگرید به تمامی منابعی كه تاكنون ارائه شده و از مقتل الحسین(علیهالسلام) سخن گفتهاند.
7ـ ابن كثیر، همان كتاب 8/189.
8ـ ابن سعد، طبقات الكبری، جلد هشتم، مقتل حسین بن علی(علیهالسلام).
9ـ منابع قبل، همانجا.
10 ـ بنگرید به طبری 7/3064 (ترجمه پاینده)؛ شیخ مفید، الارشاد 2/118؛ ابن كثیر، البدایة و النهایة 8/189 و نیز ابن طاووس، اللهوف علی قتلی الطفوف؛ عبدالرزاق مقرم، مقتل الحسین او حدیث كربلا؛ خوارزمی، مقتل الحسین.
11ـ همانجا.
تحریفات ذهبی در مورد قیام حسین (علیهالسلام)

ابوعبدالله محمّد بن احمد شمس الدین الذهبی دمشقی متوفی سال 748 قمری یكی از مورخان و محدثان بنام شافعی دمشق است كه «تاریخ اسلام» او بسیار مشهور است. تألیف او در سی جلد به چاپ رسیده و از آنجا كه شیوه او بر اساس «حولیات» یعنی سالنگاری است، درباره واقعه عاشورا و مقتل الحسین علیهالسلام در ضمن حوادث سال 61 هجری و مجلد سوم آن سخن گفته است.
1 ـ وی در ابتدا با ذكر این كه مردم كوفه به امام حسین علیهالسلام نامه نوشته و او را به شهر خود دعوت كردند، از كسانی چون ابوسعید خدری، مسیب بن نجبه فزاری، ابن عبّاس، عبدالله بن مطیع، عبدالله بن عمر، عبدالله بن جعفر یاد میكند كه سر راه امام را گرفته و یا با او مكاتبه كرده و نسبت به عواقب این اقدام به او هشدار دادهاند. سخنی كه از همه این افراد گزارش شده این است كه ای حسین! كوفیان به عهد خود وفادار نیستند، آنان همان كسانی هستند كه پدر تو را كشتند و برادرت را مسموم ساختند و تو را هم خواهند كشت.(1)
ذهبی گزارشی از پاسخ امام به آنان نمیدهد جز پاسخی كه به نامه عبدالله بن جعفر همسر زینب سلامالله علیها از سوی ایشان داده شده كه امام در آن فرمود: جدّ خود رسولالله صلیاللهعلیهوآله را در خواب دیده و ناچار هستم به این سفر عازم شوم.(2)
در هیچ یك از این گزارشها سخنی از مقصد و هدف والای امام، كه همانا اجرای امر به معروف و نهی از منكر، جهاد برای احقاق عدالت، مبارزه با حكام فساق و فجار و ... باشد در میان نیست در صورتی كه امام از ابتدای سفر تا هنگام شهادت در مواقع مختلفی هدف خویش را بیان كرده و منابع نیز ضبط كردهاند.
طبیعی است شمس الدین الذهبی به عنوان یكی از مورخان بزرگ اهل سنت از طرفی خود مستقیما به ثبت این گزارشها تمایلی ندارد و از سوی دیگر، روایات خود را از دو مورخ دیگر اهل سنت یعنی ابن سعد و نیز ابن عساكر صاحب تاریخ دمشق گرفته است كه آنان نیز به عنوان تاریخنگاران برجسته مكتب اهل سنت، مسأله مهم مورد نظر را نادیده گرفته و ذكری از آن به میان نمیآورند.
2ـ روایت دیگری كه با گزارشهای مورخان دیگر، سازگاری ندارد این است كه عمر بن سعد ابی وقاص توسط فردی خبر قتل مسلم بن عقیل را به امام حسین علیهالسلام میرساند.(3) در حالی كه چنین نیست و عمر بن سعد به قولی كه به مسلم برای رسانیدن خبر قتل او داده بود عمل نكرد و امام تنها توسط حر بن یزید ریاحی كه راه بر ایشان گرفته بود از شهادت مسلم آگاه شد.(4) نكته جالبتر در این روایت این كه وقتی این خبر به امام حسین علیهالسلام رسید علی اكبر از پدرش خواست تا باز گردد و گفت مردم عراق با او حیله كرده و چون به عهد خود وفادار نیستند، شما هم مسئولیتی در برابر آنان ندارید، ولی در مقابل، فرزندان عقیل گفتند اكنون نمیتوان بازگشت و حسین علیهالسلام را به رفتن تشویق میكنند! در این حال امام از اصحاب میخواهد كه هر كس دوست دارد میتواند برگردد.(5)
گزارش ذهبی معنایی جز سست و مردد نشان دادن نزدیكترین كسان حسین علیهالسلام یعنی فرزند برومندش علی اكبر نسبت به این امر عظیم و واجب الهی در بر ندارد. البته باید افزود درخواست علی اكبر برای بازگشت در منابع دیگر ذكر نشده است.
3ـ گزارش دیگری كه ذهبی ثبت كرده، صحبت امام با كسانی است كه راه را بر او گرفتند، ایشان از آنان میپرسند آیا شما چیزی را كه پیامبر صلیاللهعلیهوآله از مشركان پذیرفت از من نمیپذیرید؟ آنان گفتند آن، چه بود؟ امام پاسخ فرمود وقتی از او تقاضای صلح میكردند میپذیرفت. آنان نیز جواب منفی دادند.
این روایت همانند روایت ابن عساكر مسأله تقاضا و شرط امام حسین علیهالسلام برای دیدار و بیعت با یزید را مطرح میكند(6) كه در مبحث ابن عساکر بطلان آن را روشن ساختیم.
4ـ ذهبی همانند ابن عساكر و خصیبی به ذكر غرایب و تغییراتی كه پس از قتل امام حسین علیهالسلام در نظام هستی پدید آمده میپردازد كه با آنها مشابه است ولی به چند مورد متفاوت از آن اشاره میكنیم:
1 ـ پس از قتل امام حسین علیهالسلام به مدت شش ماه آسمان قرمز بود.
2 ـ گیاهان صحرای كربلا كه سبز بودند همگی در آن روز خاكستر شدند.
3 ـ وقتی شتری را در اردوگاه كشتند گوشت آن مثل چوب شد.
4 ـ ابن عبّاس در آن روز پیامبر صلیاللهعلیهوآله را دید كه شیشهای از خون در دست داشت و به ابن عبّاس میگفت این خون حسین علیهالسلام و اصحاب اوست.
5 ـ ام سلمه گریه و نوحهسرایی جنیان بر حسین علیهالسلام را شنیده است.
6ـ تمامی مردم شنیدند كه جنیان در آن روز بر حسین علیهالسلام عزاداری میكنند و اشعاری در مصیبت قتل او میسرایند.(7)

تلاش ذهبی و ابن كثیر برای تبرئه یزید از قتل امام حسین علیهالسلام
5ـ یكی دیگر از ترفندهای زیركانه مورخان شامی از جمله ذهبی و ابن كثیر مبرّا ساختن یزید از قتل امام حسین علیهالسلام است كه عمدتا كوشیدهاند بار این گناه عظیم و نابخشودنی را از دوش وی برداشته، به گردن عبیدالله بن زیاد بگذارند و چنین وانمود سازند كه وی بطور مستقل و بدون اجازه یزید به قتل امام اقدام كرده و یزید به این امر راضی نبوده است.
شمس الدین الذهبی روایاتی در این مورد ذكر میكند؛ از جمله اینكه وقتی سر امام حسین علیهالسلام نزد یزید فرستاده شد، او سر مبارك را بین دستان خویش قرار داد و میگریست و پس از سرودن شعری میگفت: اما به خدا سوگند اگر من همراه تو بودم هرگز تو را نمیكشتم. سپس امام سجاد علیهالسلام به او میگوید اگر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله ما را چنین مغلوب و در غل و زنجیر میدید دوست داشت كه ما از آن غل رهایی یابیم، یزید نیز گفت راست میگویی و دستور داد او را از غل رهانیدند و سپس هر چه اسیران خواستند برای آنان فراهم كرده و آنان را به سوی مدینه باز گرداند.(8)
در روایت بعدی ناراحتی یزید از اقدام عبیدالله را و حتی اینكه وی بر ابنمرجانه لعنت فرستاده و همه گناهان را به گردن او میاندازد از طبری گزارش میكند و پس از آن روایت دیگری از قول امام سجاد علیهالسلام نقل میكند كه ما، در حضور یزید گریه او را هنگام دیدن سر مشاهده كردهایم و او به ما هر چه خواستیم بخشید و سپس طی نامهای به مسلم بن عقبه حاكم مدینه سفارش فراوانی نسبت به ما كرد.
(9)
ابن كثیر نیز در «البدایة و النهایة» همچون ذهبی میكوشد تا یزید را از قتل امام مبرا سازد. وی علاوه بر روایات ذهبی روایات دیگری نیز گزارش میكند؛ از جمله اینكه:
1ـ وقتی سرهای شهدا را به حضور وی آوردند گریست و گفت: من از اطاعت شما بدون قتل حسین علیهالسلام خشنودتر بودم. خداوند ابن سمیه را لعنت كند؛ به خدا سوگند اگر من در كار او بودم از او میگذشتم. خداوند حسین علیهالسلام را رحمت كند.
2ـ در روایت دیگری آمده است، خداوند ابنمرجانه را خوار كند. اگر بین او و این خاندان خویشی و قرابتی و رحمی بود با آنان چنین نمیكرد.
3ـ یزید به زهیر بن قیس كه سرهای شهدا را آورده بود صلهای نداد و هنگامی كه یحیی بن حكم برادر مروان، شعری در تجلیل از عبیدالله و اقدام او سرود بر سینه او زد.
4ـ در روایتی دیگر از مهربانی یزید نسبت به امام سجاد علیهالسلام سخنها گفته میشود كه یزید هیچ غذایی در ظهر و شام نمیخورد مگر آن كه علی بن الحسین علیهالسلام را با خود همغذا میكرد. و وقتی خواست اهل بیت و اسرا را به مدینه باز گرداند به او گفت: خداوند سمیه را تقبیح و خوار نماید، به خدا سوگند اگر من كنار پدرت بودم چیزی نبود كه از من بخواهد و من به او ندهم و تا حد توان از او مرگ را باز دارم حتی اگر به هلاكت بعضی از فرزندان من منجر میشد ولی خداوند چنین خواسته بود كه دیدی، آنگاه مال فراوانی به آنان بخشید و بهترین لباسها را پوشانیده و به فرستاده خود نسبت به آنان سفارش نمود.
ابن كثیر پس از ذكر این روایات میگوید این امر، گفتههای روافض (شیعیان) را رد میكند كه میگویند اسیران را بر شترهای برهنه بدون پالان و جهاز سوار كردند و لباسهای آنان به گونهای پاره بود كه پشت و مقابل آنان دیده میشد. سپس در پایان، خود اظهار میدارد كه یزید به كشتن امام حسین علیهالسلام راضی نبود و آنچه به گمان میآید اینكه اگر قبل از آنكه امام كشته شود یزید اطلاع مییافت او را رها میكرد.(10)

دلائل باطل بودن ادعای ذهبی و ابنكثیر
1ـ یزید برای گرفتن بیعت از امام حسین علیهالسلام در همان ابتدا به حاكم مدینه نوشت كه یا از او بیعت بگیر و یا سر از تن او جدا كن و برای من بفرست(11)؛ به عمرو بن سعید دستور میدهد به بهانه انجام حج با گروهی به مكه رفته، حسین(علیهالسلام) را دستگیر كند و نزد او بفرستد و اگر امتناع كرد او را بكشد.(12)
2ـ عبیدالله بن زیاد لحظه به لحظه، حركت امام به سوی عراق و نیز گزارشهای رسیده از عمر بن سعد و برخورد او با سپاه امام حسین علیهالسلام و كشته شدن آن حضرت را به اطلاع یزید میرسانید كه مكاتبات او با یزید ثبت شده است(13)، پس نمیتوان پذیرفت كه یزید از این حادثه بیاطلاع بوده است.
3ـ مسأله چوب زدن یزید بر دهان مبارك امام حسین علیهالسلام در تمامی منابع شیعه و سنی مضبوط است(14) كه این امر نشاندهنده سرور وی نسبت به قتل آن حضرت است!
4 ـ یزید هنگامی كه با چوب به دهان امام حسین علیهالسلام میزند اشعاری میخواند كه در آن سرور خویش را از گرفتن انتقام اجداد خود (بنی امیه) در روز بدر كه به دست علی علیهالسلام كشته شدند، بیان میكند.(15)
5 ـ یزید دستور داد برای عبرت همگان سرهای مبارك شهدا و نیز سر امام حسین علیهالسلام را سه روز بر دروازههای دمشق و نیز جامع اموی آویزان كنند.(16)
6ـ خطبههای كوبنده حضرت زینب در مقابل یزید و افشاگریهای او در مورد اینكه یزید میكوشد تا نور اهل بیت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را خاموش كند و نیز كینههایی كه او از گذشته در دل دارد و مسائل دیگر میتواند وضعیت این تحریفات را روشنتر كند.(17)
7 ـ هنگامی كه خبر اعزام كاروان اسیران كربلا و سرهای شهدا در دمشق به یزید رسید، وی دستور داد تا شهر را آذین بسته و بیارایند و زنان و مردان همگی برای تماشای كاروان حاضر شوند.(18)
8 ـ یزید با سرور و شادی به امام سجاد علیهالسلام و زینب كبری(علیهاالسلام) میگوید دیدید كه خداوند چگونه شما را خوار و ذلیل ساخت.(19)
9ـ در روایت دیگری یزید به علی بن الحسین علیهالسلام میگوید ای علی، پدر تو خویشی مرا قطع كرد و حق مرا نشناخت و در حكومت با من به نزاع برخاست و خداوند نیز با او چنین كرد كه دیدی.(20)
10ـ از همه این مسائل مهمتر اینكه نباید از گرایش مورخان شامی و اهل سنت به حاكمان اموی و احترامی كه نسبت به معاویه و فرزندش یزید قائل هستند غافل شد و دیگر اینكه دورههایی كه این مورخان شامی در آن میزیستند، جریان تاریخنگاری را بدان سو كشانیدند كه از آن سخنها گفتیم.
11ـ نكته آخر اینكه ممكن است واقعا یزید برای عوامفریبی و تبرئه خود به چنین اقداماتی نیز متوسل شده باشد و مورخان وابسته اموی به آن پر و بالهایی داده باشند.
«اصغر قائدان»
گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی
1ـ هدایة الكبری 4/5-9، این روایات در بیشتر منابعی كه تاكنون ذكر كردهایم آمده است.
2ـ پیشین، همانجا.
3ـ پیشین 4/11.
4ـ مسعودی، مروج الذهب 3/66.
5ـ تاریخ الاسلام 4/11.
6ـ همان 4/15.
7ـ همان 4/18-15.
8ـ همان 4/19.
9 ـ همان 4/21.
10 ـ ابن كثیر، البدایة و النهایة 8/196، 202، 203.
11ـ ابن اعثم كوفی، الفتوح 5/18.
12 ـ شیخ مفید، الارشاد 67 و 68.
13 ـ ابن اعثم كوفی، همان كتاب 5/69 و 147.
14ـ طبری، تاریخ الطبری 6/267؛ ابن اثیر، الكامل فی التاریخ 4/35؛ ابن كثیر، البدایة و النهایة 8/192.
15 ـ پیشین، همانجا.
16ـ خوارزمی، مقتل الحسین 2/75؛ ابن كثیر، همان كتاب 8/204.
17ـ بنگرید به: طبرسی، الاحتجاج، جلد دوم؛ مجلسی، بحارالانوار، جزء 45 از مجلد پانزدهم؛ ابن طیفور، بلاغات النساء؛ عبدالرزاق مقرم، مقتل الحسین او حدیث كربلا.
18ـ مجلسی، بحارالانوار 45/124-128؛ باقر شریف القرشی، حیاة الامام حسین(ع) 3/368.
19 ـ ابن كثیر، همان كتاب 8/194.
20 ـ پیشین، همانجا.
تحریف قیام امام حسین (علیهالسلام) در روایات ابن عساكر

ابوالقاسم علی بن حسن بن هبةاللّه شافعی دمشقی مشهور به ابن عساكر به سال 499 هجری در دمشق به دنیا آمد و در سال 571 هجری در همان شهر از دنیا رفت. وی از بزرگترین راویان و حافظان حدیث و مورخان اسلامی است كه شهرت چشمگیری در سرزمینهای اسلامی به دست آورد.(1) ابن عساكر در دوران حكومت ایوبیان در شام میزیست. در این دوران با تسلط ملك نورالدین محمود زنگی، ملك عادل و سلطان صلاح الدین ایوبی، مكتب اهل سنت سكاندار صحنه سیاست بود و تنازعاتی كه در این دوران با فاطمیان شیعی مصر وجود داشت بسیاری از متفكران و علمای حدیث و تاریخ اهل سنت را به میدان كشانید و حكومتهای وقت نیز با حمایت خود از آنان مسیر تاریخنگاری در شام را به همان گونهای كه تمایل داشتند جهت دادند.
ابن عساكر نماینده این طبقه و سرآمد آنان بود ولی چندان وقعی به تمایلات حكومت نمیگذاشت و به نظر میرسد به عنوان یك مورخ منصف، به رغم جو نامساعد زمانی رسالت خود را بخوبی انجام داد. وی از ائمه شیعه بویژه امام علی، امام حسن و امام حسین(علیهمالسلام) با احترام فراوان یاد كرده و به ذكر فضائل آنان میپردازد. او در عرصه علم و فقه و حدیث یكهتاز میدان بود و شاگردان و راویان فراوانی داشت كه هر كدام برای خود در عالم اسلامی وزنهای محسوب میشدند. چنانكه تراجمنویسان گویند چهل سال از عمر خود را به تصنیف گذرانید و بیش از 20 سال عمر خود را در مسافرتهای علمی به مصر، بغداد، كوفه، ایران و ... سپری كرد و افزون بر یكصد تألیف از خود بر جای گذاشت.(2)
از مهمترین نوشتههای ابن عساكر، «تاریخ مدینه دمشق» است كه در هشتاد جلد تألیف شده است.
وی تألیف خود را، كه در برگیرنده تاریخی عمومی از سدههای صدر اسلام بویژه دمشق است، از آغاز بنای این شهر در تاریخ شروع كرده و پس از آن به شرح زندگی صحابه پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)، تابعان، محدثان، مشاهیر و علمای اسلام تا سده ششم هجری میپردازد. شیوه كار او شباهت فراوانی با تاریخ بغداد خطیب بغدادی دارد و ذهبی نیز در تاریخ اسلام تا حدودی از او پیروی كرده است.
وی یكی از مجلدات تاریخ دمشق خویش را به شرح حال امام حسین(علیهالسلام) و قیام وی اختصاص داده كه توسط محمّدباقر محمودی به سال 1970 در یك جلد مستقل در بیروت با عنوان «ترجمه ریحانة رسولاللّه الامام الشهید حسین بن علی بن ابیطالب(علیهالسلام) من تاریخ دمشق لابن عساكر» به چاپ رسیده است. این جزء بسیار مفصل و طولانی، و قریب 400 صفحه چاپی در قطع رحلی است.(3)
ابن عساكر به رغم تمایلات دینی و مذهبی خود، بر خلاف سایر تاریخنگاران اهل سنت در شام، تقریبا قیام امام حسین(علیهالسلام) را با بیطرفی گزارش كرده ولی نقاط ضعف و تحریفات فراوانی در آن به چشم میخورد كه در این مبحث به آنها اشاره خواهیم كرد.
ادامه مطلب
تحریف در کتب تاریخی شامیان

با فتح شام در سال هفدهم هجری و پذیرش اسلام از سوی مردم این سرزمین، خلیفه اول و دوم برای تبلیغ و گسترش آیین اسلام و نیز آموزش قرآن و احكام دینی، تعدادی از صحابه بزرگ رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و قاریان مدینه را به این سرزمین اعزام داشتند. دیری نپایید كه گروه صحابه و تابعان به سوی شهرهای دمشق، حلب، حِمص و حَماة روان شدند. این مسأله علاوه بر حضور بسیاری از صحابه در فتح شام بود كه به گفته ابن سعد 113 نفر بودند.1
شهر حمص در جنوب دمشق، محل ملاقات و پیوستن اصحاب رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) به یكدیگر بود. «ابن مسلم خولانی» داخل مسجد حمص شد كه در آن سی تن از ریش سفیدان اصحاب را دیده بود و «كثیر بن مرّة الحضرمی» هفتاد بدری از صحابه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را در آنجا ملاقات كرده بود. آنان مقدمه لشكر اسلامی بوده و در آموزش فقه و قرآن در این سرزمین نقش مهمی داشتند.
بسیاری از تابعان در شام از «عبادة بن صامت»، «ابی درداء» و «معاذ بن جبل» فقه و از دیگران حدیث آموختند. این عده در پی درخواست اولین حاكم دوران اسلامی دمشق یعنی «یزید بن ابی سفیان»، از عمر بن خطاب خلیفه وقت به این سرزمین اعزام شده بودند.2 علاوه بر صحابه، بسیاری از فرزندزادگان ائمه بزرگوار شیعه نیز در شهرهای شام سكونت گزیده و در طی سدههای اول و دوم هجری در این سرزمین به دیار باقی شتافتند كه مزار و آرامگاه آنان همواره مورد توجه مردم قرار میگرفت.
با توجه به فراوانی صحابه و زادگان ائمه و نیز احداث و ایجاد بقعههای متبرك و ساختمانها و به دنبال آن ساخت مساجد و مدارس برای تعلیم قرآن و حدیث و فقه، جریانی برای ثبت شرح حال و سرگذشت این افراد و توصیف آن بقعهها و اماكن مذهبی، یعنی تراجمنویسی و تاریخ محلی، پدید آمد و همین امر بعدها باعث ایجاد مكتب تاریخنگاری گستردهای شد كه نه تنها از مكاتب تاریخنگاری حجاز و عراق كمتر نبود، بلكه گوی سبقت را نیز در بعضی از سدهها از آنان میربود.
نخستین كسی كه كوشید، تاریخ گذشتگان و اعراب جاهلی را در این سرزمین احیا كند، «معاویة بن ابی سفیان» بود. چون وی همواره شیفته و فریفته وابستگیهای حسَبی و نسَبی خود و زنده كردن ارزشهای قبیلهای و قومی اعراب جاهلی و شاهان و سلاطین گذشته شبه جزیره بود؛ لذا كسانی را برای خواندن تاریخ پیشینیان و ثبت و تحریر شكوه و عظمت شاهان این سرزمین از یمن به دمشق فرا خواند. به گفته سامی الدهان «عبیده بن شُرَیه الجُرهُمی»، كه در سال هفتاد هجری درگذشت، از جمله محققانی بود كه برای نوشتن تاریخ عمومی این سرزمین دعوت گردید. متأسفانه تألیف او با عنوان «كتاب الملوك و اخبار الماضی» امروزه در دست نیست. كسانی چون الاوزاعی متوفی 157 هجری و ولید بن مسلم نیز چندین اثر تاریخی نوشتند كه هیچ كدام از آنها باقی نماندهاند.3
جریان تاریخنگاری اسلامی در دوران خلافت امویان به ویژه «ولید و هشام بن عبدالملك» رشد و گسترش یافت؛ اینگونه تواریخ بر اساس خواست و تمایل خلفای اموی، كه به شدت با بنی هاشم و به ویژه اهل بیت و شیعه خصومت و دشمنی داشتند، به نگارش درمیآید. هر چند كه از آن كتابها در سدههای دوم و سوم هجری چیزی در دست نیست، ولی بیشتر آثار و روایات ایشان در منابع مورخان سدههای بعدی دستمایه كار تاریخنگاری آنان گردید.
با انتقال خلافت به بغداد، حدود یك قرن، تاریخنگاری در شام سستی گرفت تا این كه دوباره جانی تازه یافت لیكن تاریخنگاران این دوران به تألیف تاریخ عمومی اسلام كمتر علاقهای نشان داده و بیشتر به تاریخنگاری محلی پرداختند؛ كسانی چون ابن زوریق تنوخی4، الرَّبعی5، الخولانی6، ابن عدیم7، ابن عساكر8، ابن علی جراده9، ابن ابی طی10، ابن ابی ایاس و ابن ایاس11 در سدههای پنجم و ششم هجری تاریخنگاری شام را چهرهای دیگر بخشیدند. بعضی از آنان چون ابن ابی طی شیعه بوده و تاریخ تشیع در این سرزمین را بخوبی به تصویر كشیدند.

مكتب تاریخنگاری اسلامی در شام با تألیف كتاب هشتاد جلدی «تاریخ مدینه دمشق» ابن عساكر (م 571) اوج بیشتری گرفت. این اثر شگفتانگیز، علاوه بر اهمیت آن درباره دمشق، منبع بسیار مهمی نیز برای تاریخ اسلام تلقی میگردد كه مجلدات مستقلی از آن درباره زندگی پیامبر(صلی الله علیه و آله)، علی بن ابیطالب و امام حسین(علیهماالسلام) تصحیح شده و به چاپ رسیده و بسیار قابل توجه است. ابو شامه در قرن هفتم آن را در پانزده جلد و ابن منظور در همان سده آن را در سی جلد خلاصه كردند. دیری نپایید كه در سده هشتم، جریان تاریخنگاری عمومی اسلامی در شام رشد كاملی یافت. كسانی چون «الذهبی» متوفای 748 ه.ق به تألیف تاریخ حجیم و گستردهای در سی جلد با عنوان «تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام»12پرداخته و بر اساس شیوه سالنگاری به ثبت حوادث تاریخ اسلام از دوران پیامبر (صلی الله علیه و آله) تا هنگام حیات خویش و نیز شرح سرگذشت و تراجم صحابه، مشاهیر و بزرگان اسلامی كه در هر سال وفات یافته بودند اقدام كرد. وی در مجلد سوم كتاب خود به بررسی حوادث سال 61 تا 80 هجری پرداخت و نمایی كلی از قیام امام حسین (علیهالسلام) به دست داد.
مورخ مشهور دیگر این عصر «ابن كثیر دمشقی» (م 774 ه ق) بود كه به تألیف یك تاریخ عمومی اسلامی دست زد و آن را «البدایة و النهایة»13 یعنی آغاز و انجام نام نهاد. وی سلسله حوادث تاریخ اسلام را از ابتدا آغاز كرد و در چهارده مجلد منظم ساخت. در هشتمین مجلد آن هنگام ذكر حوادث سال 60 هجری مبحث مفصل و مستقلی را به قیام حسین(علیهالسلام) اختصاص داد.
تاریخنگاری شام در قرن هشتم و نهم و دهم دوباره به شیوه تاریخ محلی بازگشت و كسانی چون اربیلی 14، هروی 15، ابن حورانی16، ابن شاكر كتبی17، ابن رجب حنبلی18، ابن عبدالهادی 19، ابن طولون 20، ابن شحنه 21، ابن شداد 22، ابن عمری23، ابن عماد حنبلی 24، ابن البقاء بدری25، طباخ الحلبی26، عظیمی الحلبی 27، كامل الغزی 28، و ... به تألیف تواریخ محلی شام اقدام كردند.
بعضی از آن مورخان در مباحثی كه در باره شرح مكانهای مذهبی و بویژه منتسب به شیعه ارائه كردند، گزارشها و اطلاعات قابل توجهی را در مورد خاندان وحی و نبوت و نیز اهل بیت امام حسین(علیهالسلام) در دوران اسارت در شام، ورود سرهای شهدا به دمشق، حضور اسیران در بارگاه یزید، محل قرار گرفتن سرهای شهدا، و نیز رأس الحسین(علیهالسلام)، اماكن و بقعههای متبرك منسوب به شیعه چون باب الصغیر، مقبره زینب كبری، و رقیه، مشهد المحسن و مشهد الحسین در حلب و مسائل دیگری كه با فاجعه كربلا مرتبط بود به ثبت رسانیدند.
بدیهی است تألیفات گسترده و فراوان این سرزمین، كه با افكار و عقاید مكتبی و مذهبی مخصوص به خود نگاشته شده، در مورد قیام حسینی و فاجعه عاشورا خالی از تحریف نیستند و بررسی همه آنها نیز با آن حجم وسیع، نیاز به یك تألیف گسترده و مستقل دارد. نگارنده در این مبحث تنها به ذكر دیدگاه چهار تن از مورخان، كه هر كدام گرایش سیاسی و مذهبی خاصی داشته و وابسته به تفكر خاصی بودهاند، میپردازد؛ اینان عبارتند از:
1ـ ابی عبدالله حمدان الخصیبی(متوفی 334 ه.ق) صاحب كتاب «الهدایة الكبری» به عنوان شاخص غُلاة شیعه.
2ـ ابن عساكر دمشقی(متوفی 571 ه.ق) صاحب «تاریخ مدینه دمشق» از علمای شافعی و تقریبا بیطرف اهل سنت.
3ـ شمس الدین الذهبی(متوفی 748 ه. ق) صاحب «تاریخ اسلام» و «وفیات المشاهیر و الاعلام» به عنوان شاخص یك مكتب اهل سنت.
4ـ ابن كثیر دمشقی(متوفی 774 ه.ق) صاحب «البدایة و النهایة» به عنوان شاخص تاریخنگاری وابسته اموی و شاگرد ابن تیمیه بنیانگذار فكری مكتب وهابیت.
«اصغر قائدان»
گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی
1 ـ ابن سعد، طبقات الكبری، 7/115-111.
2 ـ نجدة خماش، الشام فی صدر الاسلام، 5624؛ احسان عبّاس، تاریخ بلاد الشام، 7/243-222.
3 ـ تاریخنگاری در اسلام، ترجمه و تدوین یعقوب آژند، ص 106.
4 ـ متوفی 442 هجری در شهرك معرة النعمان است. كتاب وی كه در باره حوادث قرن پنجم هجری و فتوحات تركان و هجوم فرانكها به سرزمین شام و بویژه جلب است از بین رفته، ولی ابن ندیم در زبدة الحلب از آن بهره برده است.
5 ـ متوفی 444 هجری، كتابی در باب تاریخ دمشق نوشته كه ابن عساكر از آن بهرههای فراوانی برده است.
6 ـ متوفی 365 هجری، كتابی به نام تاریخ داریا نوشته كه در سوریه به چاپ رسیده است.
7 ـ متوفی 660 هجری، كتابی عظیم در باب حلب نوشت و در آن تاریخی مفصل از شام در صدر اسلام تا قرن هفتم ارائه داد. كتاب او با نام بغیة الطلب فی تاریخ الحلب توسط سهیل زكار در 1988 در دمشق به چاپ رسید.
8 ـ متوفی 571 هجری مؤلف مشهور تاریخ مدینه و دمشق است كه در هشتاد جلد تألیف شده و جز بخشی از آن امروزه بر جای نمانده كه توسط صلاح الدین المنجد در دمشق به سال 1371 ق چاپ شده است.
9 ـ متوفی قرن ششم هجری است كه كتابی در باب حلب نوشته و ابن ندیم از اثر او بهرههای فراوان برده است.
10 ـ متوفی 630 هجری، از شیعیان مشهور حلب بود كه بیش از ده كتاب تألیف كرد كه یكی از آنها معادن الذهب امروزه موجود است و سایر آثار او در تألیفات متأخران مورد بهرهبرداری قرار گرفته است.
11 ـ متوفی 555 هجری، ذیل تاریخ دمشق را نوشت كه توسط سهیل زكار در بیروت به سال 1403 به چاپ رسید.
12 ـ كتاب شمس الدین الذهبی با تحقیق عمر عبدالسلام تدمری در دارالكتاب العربی بیروت به سال 1410 به چاپ رسید.
13 ـ این كتاب در ده جزء و پنج مجلد در دارالفكر بیروت به سال 1398 تجدید چاپ شد.
14 ـ متوفی 726 هجری است. بخشی از تألیف او در مورد دمشق در دارالكتاب الظاهریة موجود است و هنوز به چاپ نرسیده است.
15 ـ هروی به شرح مزارات و بقاع متبركه شیعه در شام پرداخت. كتاب وی با نام زیارات الشام در دمشق به چاپ رسید.
16 ـ متوفی سده ششم هجری، زیارات الشام او در دمشق به سال 1981 م به چاپ رسید. این كتاب به شرح زندگی نامه صحابه، امامزادگان، سادات، صوفیه و عرفای سوریه پرداخته و تقریبا از كتاب هروی تقلید كرده است.
17 ـ متوفی 764 هجری، یك تألیف گسترده در باره مشاهیر اسلام با عنوان فوات الوفیات به رشته تصنیف درآورد كه در سال 1951 م توسط محی الدین عبدالحمید در قاهره به چاپ رسید. تألیفی نیز در تاریخ دمشق داشت.
18 ـ متوفی 795 هجری، در مورد مشاهیر فرقه خود یعنی حنابله تألیفی نگاشت كه با عنوان طبقات الحنابله در دمشق به چاپ رسید.
19 ـ متوفی 909 هجری و از مورخان شیعی شام است. وی كتابی با نام ثمار المقاصد فی ذكر المساجد در باره تاریخ مساجد دمشق و مشاهیری كه آنها را احداث كرده بودند نگاشت كه توسط محمّد اسعد طلس در بیروت به سال 1361 ق به چاپ رسید.
20 ـ متوفی 953 هجری در تاریخ صالحیه كتابی با نام القلائد الجوهریه فی تاریخ الصالحیه نوشت كه در سال 1956 م توسط محمّد احمد دهمان در دمشق چاپ شد.
21 ـ كتاب او با نام الدرالمنتخب من تاریخ الحلب در دمشق به سال 1404 ق چاپ شد.
22 ـ عزالدین محمّد بن علی بن ابراهیم بن شداد، الاعلاق الخطیرة فی ذكر امراء الشام و الجزیره، حققه یحیی ذكریا عباره، دمشق، وزارة الثقافه 1991 م.
23 ـ فضلاللّه بن عمری در مورد مساجد دمشق بویژه جامع اموی تألیفاتی داشت كه یكی از آنها به نام الجامع الاموی توسط محمّد مطیع الحافظ به چاپ رسید.
24 ـ ابوالفلاح عبدالحی بن عماد حنبلی، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، بیروت، دارالفكر، 1399 ق.
25 ـ ابن البقاء عبداللّه البدری (قرن نهم)، نزهة الانام فی محاسن الشام، بیروت، دارالرائد، 1980 م.
26 ـ محمّد راغب طباخ الحلبی، اعلام النبلاء بتاریخ حلب الشهباء، صححه محمّد كمال، حلب، دارالقلم العربی، چاپ دوم 1408 ق.
27 ـ محمّد بن علی عظیمی الحلبی (م 556)، تاریخ الحلب، تحقیق ابراهیم زعرور، دمشق، 1984 م.
28 ـ كامل الغزی البابی الحلبی، نهر الذهب فی تاریخ الحلب، تحقیق شوقی شعث، محمود الفاخوری، حلب، دارالقلم العربی، 1412 ق.
تخریب قبر امام حسین (علیهالسلام)

الهامبخشى تربت خونین سیدالشهدا(علیهالسلام) در راه مبارزه با ستم، سبب شد كه شیعه، همواره مرقد آن شهید را تكریم و بر گرد آن تجمع كند. توصیههاى اكید ائمه نیز نسبت به زیارت قبر امام حسین (علیهالسلام) این شور و الهام را مىافزود. همین سبب شد كه حكام ستمگر همواره احساس خطر كنند و این كانون را از هم بپاشند. از دوران بنى امیه كه زیارت آن حضرت، ممنوع و تحت كنترل بود، تا زمان هارون الرشید كه حتى درخت سدرى را كه سایهبان زائران بود قطع كردند1، تا زمان متوكل عباسى كه اوج آن سختگیریها و ممانعتها بود، تا زمان استیلاى وهابیون و غارت كربلا و تخریب حرم حسینى، همه و همه گویاى وحشت دشمنان حق و اهل بیت، از جلوهگرى این خورشیدهاى تابان بود.
متوكل عباسى، پاسگاهى در نزدیكى كربلا زده و به افراد خویش فرمان اكید داده بود كه: هر كس را دیدید قصد زیارت حسین را دارد، بكشید.2 به امر متوكل، هفده بار قبر حسین(علیهالسلام) را خراب كردند.3
در یكى از این نوبتها، «دیزج یهودى» را مامور تغییر و تبدیل و تخریب قبر مطهر كرد. او نیز با غلامان خویش سراغ قبر رفت و حتى قبر را شكافت و به حصیرى كه پیكر امام در آن بود برخورد كرد كه از آن بوى مشك مىآمد. دوباره خاك روى آن ریختند و آب بستند و آن زمین را مىخواستند با گاو، شخم بزنند كه گاوها پیشروى نمىكردند.4 هارونالرشید نیز یك بار به والى كوفه فرمان داد تا قبر حسین بن على(علیهالسلام) را خراب كند. اطراف آن را عمارتها ساخته و زمینهایش را زیر كشت و زراعت بردند.5 به متوكل خبر دادند كه مردم در سرزمین «نینوا» براى زیارت قبر حسین(علیهالسلام) جمع مىشوند و از این رهگذر، جمعیت انبوهى پدید مىآید و كانون خطرى تشكیل مىشود.
متوكل به یكى از فرماندهان ارتش خود در معیت تعدادى از لشگریان ماموریت داد تا مرقد مطهر را بشكافند و مردم را متفرق ساخته، از تجمع بر سر قبر آن حضرت و زیارت قبر او جلوگیرى كنند. او هم طبق دستور، مردم را از پیرامون قبر پراكنده ساخت.
این حادثه در سال 237 هجرى بود. ولى مردم در موسم زیارت، باز هم تجمع كرده، علیه او شورش كردند و بىباكانه به ماموران خلیفه گفتند: اگر تا آخرین نفر هم كشته شویم، دست برنمىداریم. و بازماندگان ما به زیارت خواهند آمد. وقتى حادثه به متوكل گزارش شد، به آن فرمانده نوشت كه دست از مردم بردارد و به كوفه بازگردد و چنین وانمود كند كه مسافرتش به كوفه در رابطه با مصالح مردم بوده ... تا این كه در سال 247 باز تجمع مردم زیاد شد. به نحوى كه در آن محل، بازارى درست شد. مجددا بناى سختگیرى گذاشتند.6 روز به روز بر زائران افزوده مىشد، متوكل سردارى فرستاد و میان مردم اعلام كردند كه ذمه خلیفه از كسى كه به زیارت كربلا رود بیزار است.
باز هم آن منطقه را ویران كردند و آب بستند و شخم زدند و قبر را شكافتند.7 اینگونه برخوردها و جفاها، همه براى پراكندن مردم از گرد این كانون حرارت و شوق بود، اما كمترین نتیجهاى نمىگرفتند و بر شوق مردم افزوده مىشد. «بهاى وصل تو گر جان بود، خریدارم.» كربلا، سنگر مقاومت مىگشت و كعبه اهل حقیقت و ولا.
آرى ... «زیارت این خاك است كه توده مردم را یارى مىدهد تا به انقلاب حسین(علیهالسلام) و به جهاد و مبارزه او علیه ظلم بیندیشند و به رسوا كردن دستگاه حاكم بنشینند. چنین استكه این خاك -خاك كربلا - سمبل و شعار مىشود و طواف آرامگاه حسین، با صد طواف كعبه مقابل مىشود و حتى بر آن ترجیح مىیابد.»8
وهابیان نیز در سال 1216 ه.ق به كربلا حمله كردند و این تهاجمها، ده سال ادامه داشت. هم شهر را غارت و هم مردم را قتل عام و هم قبر مطهر را خراب كردند. یك بار هم «امیر مسعود» در سال 1225 با سپاهى متشكل از 20 هزار جنگجوى وهابى به نجف و از آنجا به كربلا تاختند.9
در عصر حاضر نیز، حكومت بعثى عراق، براى در هم كوبیدن حركت انقلابى شیعیان این سرزمین، در سال 1370 ش با انواع سلاحها مردم را در نجف و كربلا به خاك و خون كشید و با توپخانه، گنبد و بارگاه امام حسین(علیهالسلام) را مورد هجوم قرار داد. و این پس از قیام مردمى بر ضد حكومت «صدام» بود كه شهر نجف و كربلا را به تصرف در آوردند و رژیم عراق، براى باز پسگیرى آنها از دست انقلابیون، با خشونت تمام وارد میدان شد و ساختمان حرم امیرالمؤمنین و سیدالشهدا و حضرت اباالفضل (علیهمالسلام) و گنبد و درها و ضریح، آسیب دید.
این جنایتها سبب شد رهبر انقلاب اسلامى، آیة الله خامنهاى طى اطلاعیهاى ضمن محكوم كردن تجاوزات رژیم بعث عراق به حرمها و شهرهاى مقدس، روز پنجشنبه 8 ذى قعده 1411 ق برابر با دوم خرداد 1370 ش را عزاى عمومى اعلام كرده، به سوگ بنشیند.10
در بخشى از این اطلاعیه آمده است: «... با یورش وحشیانه به نجف و كربلا، آن كردند كه قلم از شرح آن عاجز است و بر عتبات عالیات و مسلمانان و مردم عراق و حوزههاى علمیه، آن روا داشتند كه طواغیت ستمگر و خون آشام بنى امیه و بنى عباس هم روا نداشته بودند و چنان ضایعه و جراحتى بر قلب دوستان اهل بیت وارد كردند كه سنگینى آن پىنوشتها را با هیچ فاجعهاى در این زمان، نتوان قیاس كرد. «هیجوا احزان یومالطفوف... .»11
گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی
1- تاریخ الشیعه، مظفرى، ص 89/ بحارالانوار، ج 45، ص 398.
2- بحارالانوار، ج 45، ص 404.
3- همان، ص 410، تتمة المنتهى، ص 241.
4- بحارالانوار، ج 45، ص 394.
5- تتمة المنتهى، ص 240 .
6- اعیان الشیعه، ج 1، ص 628/ تراث كربلا، ص 34(با اختلاف در عبارات).
7- تتمة المنتهى، ص 241.
8- مجموعه آثار، شریعتى، ج 7(شیعه)،ص 20.
9- براى آشنایى با فتنهها و تهاجمات وهابیها به اعتاب مقدسه، از جمله «كشف الارتیاب»، سید محسن امین، «اعیان الشیعه»، ج 1، ص 628، «تراث كربلا»، سلمان هادى الطعمه، ص 262، «موسوعة العتبات المقدسه»، كربلا، جزء 1، ص201، «فرقه وهابى»، محمدحسین قزوینى، «تاریخ كربلا» عبدالجواد كلیددار، ص 234.
10- روزنامههاى 31 اردیبهشت 1370.
11- قضایاى درگیریها در نجف و كربلا و حمله رژیم بعث به حرمهاى مطهر، در اخبار و گزارشهاى مطبوعات اردیبهشت 1370 درج شده است. از جمله «مرورى اجمالى بر تاریخ سیاسى كربلا» انتشارات سازمان تبلیغات اسلامى، «سیماى كربلا»، محمد صحتى.
قیس بن مسهر صیداوى؛ یكه سوار طاغوت شكن

در سرزمین حاجز، امام حسین(علیهالسلام) پس از دریافت نامه مسلم بن عقیل(علیهالسلام) كه در آن از استقبال مردم كوفه و انتظار آنها سخن به میان آمده بود، نامهاى براى مردم كوفه نوشت و به قیس داد تا با شتاب آن را به مردم كوفه برساند، قیس سوار بر اسب به سوى كوفه روانه شد، ولى در سرزمین قادسیه توسط دژخیمان حصین بن نمیر دستگیر شد، او را نزد فرماندار خون آشام كوفه، ابن زیاد، آوردند، او نامه امام حسین(علیهالسلام) را جوید و خورد، تا ابن زیاد نام آنها را كه حسین (علیهالسلام) برایشان نامه نوشته بود نشناسد.
ابن زیاد: تو كیستى؟
قیس: من از شیعیان امیرمومنان على(علیهالسلام) هستم.
ـ چرا نامه را جویدى؟
ـ چون تو ندانى در آن چه نوشته شده است؟
ـ بگو بدانم این نامه از چه كسى و براى كه بود؟
ـ نامه از طرف امام حسین(علیهالسلام) براى گروهى از مردم كوفه بود كه نام آن گروه را نمىدانم.
ابن زیاد در حالى كه سراپا خشم شده بود، بر سر او فریاد كشید و گفت: «هم اكنون در حضور این جمعیت، بر فراز منبر برو و دروغگو و پسر دروغگو؛ حسین بن على را لعنت كن.»
قیس بالاى منبر رفت و حضرت حسین بن على(علیهالسلام) را با بهترین تعبیرات تمجید كرد، و عبیدالله بن زیاد و پدرش و دودمان بنى امیه را لعن و نفرین نمود، و درودهاى خالصانهاش را بر حسن و حسین (علیهماالسلام) و خاندان نبوت فرستاد.
ابن زیاد با فریادهاى خشن خود به جلادان دستور داد، قیس را بر بالاى دارالاماره بردند و از همان بالا او را بر زمین افكندند، سپس یكى از مزدوران ابن زیاد سر از بدن او جدا كرد.(1) او این چنین در برابر طاغوت عراق ابن زیاد ایستادگى كرد، و حسرت تسلیم در برابر دشمن را بر دل ناپاك او نهاد، و در سختترین شرایط، حق گفت و خط بطلان بر روى باطل كشید، و در این راستا، شهد شهادت نوشید.
گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی
1- تاریخ طبرى، ج6، ص226/ مقتل الحسین مقرم، ص211.
عابس؛ قهرمانى از تبار هابیلیان

او از شیعیان استوار از قبیله همدان بود، و به عنوان عابس فرزند شبیب شاكرى خوانده مىشد، از افرادى بود كه در كوفه نامه براى امام حسین(علیهالسلام) نوشتند و آن حضرت را به كوفه دعوت نمودند، هنگامى كه حضرت مسلم(علیهالسلام) نماینده امام حسین(علیهالسلام) به كوفه آمد و نامه امام را قرائت كرد و مردم را به بیعت فرا خواند، عابس در میان جمعیت برخاست و پس از حمد و ثنا خطاب به حضرت مسلم (علیهالسلام) گفت:
«من از جانب مردم، چیزى به تو نمىگویم، و تو را به رفت و آمد آنها مغرور نمىسازم، زیرا از نیتهاى آنها بى خبرم، سوگند به خدا آنچه را خودم هستم و تصمیم دارم، همان را بازگو مىكنم، سوگند به خدا هرگاه مرا بخوانید، دعوت شما را اجابت مىكنم، و قطعا با دشمنان شما مىجنگم، و در یارى شما، با شمشیر به نبرد با دشمنان مىپردازم، تا خدا را (با شهادتم) ملاقات كنم، و هدفم جز خشنودى خدا، هیچ چیز دیگر نیست.»
او از افراد برجستهاى بود كه در كوفه در كنار شخصیتهایى مانند: هانى، حبیب بن مظاهر، و مسلم بن عوسجه، با تلاشى خستگى ناپذیر، از مردم براى حضرت مسلم(علیهالسلام) بیعت مىگرفتند.1
عابس تا آخر به عهد خود وفا كرد، خود را به كربلا رسانید، در روز عاشورا به محضر امام حسین (علیهالسلام) آمد و گفت:
"من در روى زمین، شخصى را عزیزتر و بهتر از تو نمىشناسم، اگر مىدانستم متاعى بهتر از جانم دارم، آن را در راهت نثار مىكردم، سلام بر تو، اینك گواهى مىدهم كه در راستاى مكتب تو و پدرت گام برمىدارم."
عابس پس از اجازه امام، به میدان نبرد شتافت، و با شور و نشاطى دل انگیز همچون دریادلان بلند همت به جنگ ادامه داد، با این كه ضربت سختى بر پیشانىاش وارد شده بود، با فریادهاى خود، مبارز مىطلبید، دشمنان از ترس او، نزدیكش نمىآمدند، عمر سعد چون چنین دید، فریاد زد:
عابس را سنگباران كنید. دشمنان، عابس را سنگباران كردند، وقتى عابس خود را در این وضع دید، كلاهخود و زره خود را از بدن خارج ساخت و چون شیر بى بدیل بر دشمن حمله كرد، و در این حمله دویست نفر از دشمن را، از خود دور ساخت، سرانجام از هر سو او را احاطه كردند، و به طور گروهى او را به شهادت رساندند، در مورد جدا كردن سر او از بدن، چند نفر به نزاع پرداختند، عمر سعد اعلام كرد كه عابس را یك نفر نكشته، بلكه گروهى او را كشتهاند.2
به این ترتیب، عابس تا آخرین توان و قطره خونش، وفادار ماند و با چهرهاى پرفروغ از سرداران راست قامت تاریخ گردید.
گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی
1- بحارالانوار، ج44، ص336/ مثیر الاحزان ابن نما، ص11.
2- تاریخ طبرى، ج6، ص254/ مقتل الحسین مقرم، ص303و304.
زهیر بن قین؛ سردار دوراندیش و خوشبخت

او از سرداران كوفه بود و در مراسم حج شركت نموده بود. در آغاز مىخواست از كاروان حسین (علیهالسلام) جدا باشد و خود را بىطرف معرفى كند، ولى پیام دعوت به یارى از جانب حسین (علیهالسلام) او را دگرگون كرد، اما هنوز دل به جانان نبسته بود. همسرش "دلهم" با سخنان داغ و آتشین خود، او را حسینى كرد، نام او "زهیر بن قین" بود.
او در شب عاشورا به امام حسین(علیهالسلام) عرض كرد: «اگر هزار بار در راه تو كشته شوم و زنده شوم، دست از تو برنمىدارم.» روز عاشورا از سرداران سپاه امام بود، قهرمانانه با دشمن جنگید به طورى كه صد و بیست نفر از دشمن را به هلاكت رسانید و سرانجام بر سكوى پرافتخار شهادت ایستاد و مشمول این دعاى مستجاب امام حسین(علیهالسلام) كه عالىترین مدال براى او بود شد، آنگاه كه امام حسین (علیهالسلام) به بالین پیكر به خون تپیدهاش آمد، فرمود: «اى زهیر! خداوند تو را از نزدیكان درگاهش قرار دهد... »(5)
به این ترتیب او كه بزرگ خاندانش بود، و در كوفه از شخصیتهاى ممتاز به شمار مىآمد، از همه ملك و منال گذشت، و به پسر زهرا(علیهاالسلام) پیوست و تا آخرین قطره خونش را در این راه بزرگ الهى نثار نمود و به مقام قرب حق، نایل گشت.
گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی
1- مقتل خوارزمى، ج2، ص20/ تاریخ طبرى، ج6، ص239 و 253.
پاسخ هاى دندان شكن حضرت مسلم (علیهالسلام)

حضرت مسلم بن عقیل(علیهالسلام) نماینده امام حسین(علیهالسلام)، شهید آغازگر نهضت كربلا، هنگامى كه پس از یك جنگ بى نظیر با دشمنان، و هلاك كردن دهها نفر، اسیر شد، او را در حالى كه از هر سوى بدنش بر اثر زخمهاى جنگ، خون مىجوشید، نزد ابن زیاد، دژخیم خون خوار عراق آوردند؛ مسلم با كمال بى اعتنایى، بر ابن زیاد كه بر مسند غرور تكیه زده بود، وارد شد، یكى از نگهبانان به مسلم (علیهالسلام) گفت: به امیر (ابن زیاد) سلام كن.
مسلم(علیهالسلام) به او رو كرد و فرمود: «إسكت ویحك، والله ما هو لى بإمیر؛ ساكت باش، واى بر تو، سوگند به خدا او رئیس و فرماندار من نیست.»
و مطابق روایت دیگر، مسلم(علیهالسلام) گفت: «السلام على من اتبع الهدى؛ سلام بر كسى كه راه هدایت را پیروى كند.» ابن زیاد پوزخند زد، یكى از نگهبانان به مسلم(علیهالسلام) گفت: آیا نمىنگرى كه امیر مىخندد، چرا به عنوان امیر بر او سلام نمىكنى؟
مسلم(علیهالسلام) در پاسخ گفت: «سوگند به خدا امیر من حسین(علیهالسلام) است، آن كس به ابن زیاد به عنوان امیر سلام مىكند كه از مرگ مىترسد، من ترسى از مرگ ندارم.»1
ابن زیاد پس از هتاكیهاى شرمآور، مسلم(علیهالسلام) را اختلاف انداز و فتنهانگیز خواند، مسلم (علیهالسلام) با كمال قاطعیت به او پاسخ داد: «اى پسر زیاد! وحدت مسلمانان را معاویه و پسرش یزید، درهم شكستند، فتنه و آشوب را تو و پدرت زیاد بن عبید ـ برده طایفه بنى علاج از طایفه ثقیف ـ برپا نمودید، نه من.»
سرانجام مسلم(علیهالسلام) در برابر تهدیدهاى شدید ابن زیاد گفت: «إرجو إن یرزقنى الله الشهاده على یدى شر بریته؛ امیدوارم خداوند مقام شهادت را به دست بدترین خلقش (كه تو باشى) نصیب من گرداند.» و سرانجام به این آرزو رسید.2
گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی
1- اكسیر العبادات فى اسرار الشهادات، علامه دربندى، ج2، صص74 و 75.
2- بحارالانوار، ج44، صص356 - 357 لهوف، ص55 ـ 58.
همسر جناده؛ پیرزنى قهرمان در میدان

او گرچه زن بود و سن و سالى هم از او گذشته بود، اما فریادهایش در میدان، انسانها را به یاد رادمردان قهرمان و دلاور مىانداخت. شوهرش "جناده" كه از پیران شجاع بود، در روز عاشورا در مصاف حق در برابر باطل به جنگ ادامه داد تا به شهادت رسید، پسرش "عمرو" كه از عمرش بیش از بیست و یك بهار نگذشته بود، به محضر امام حسین(علیهالسلام) آمد و اجازه جنگ خواست، امام به او اجازه نداد و فرمود: "پدرش چند لحظه قبل كشته شد، و این هم جوان است و شاید مادرش رضایت ندهد."
عمرو بن جناده به امام عرض كرد: "مادرم به من اجازه داده است." در این هنگام امام به او اجازه داد، و با شهامتى چشمگیر با دشمن جنگید تا به شهادت رسسید. دشمن سر او را از بدن جدا نمود و به طرف خیمههاى امام حسین(علیهالسلام) انداخت، مادرش سر فرزندش را گرفت و خونها را از آن پاك كرد و گفت: احسنت یا بنى یا سرور قلبى، و یا قرة عینى؛ آفرین اى پسرم! و اى شادى قلبم و اى نور چشمم. «آرى آفرین برگزینش تو، شجاعت و ایثار تو، و شهادت طلبى تو در راه خدا در راستاى دفاع از حریم امامت.»
سپس به یكى از دشمنان كه در همان نزدیكى بود حمله كرد و آنچنان آن سر را بر او كوفت، كه او همان دم كشته شد، آنگاه به طرف خیمه آمد و ستون خیمه را كشید و به دست گرفت و گفتهاند شمشیرى برداشت و به میدان شتافت، در حالى كه چنین رجز مىخواند:
| انى عجوز فى النساء ضعیفه |
| خـــاویـــه بــالـیـه نـحیفه |
| إضــربــكــم بـضـربــه عـنـیفه |
| دون بنى فاطمه الشریفه |
من پیرزنى ناتوان و بال و پر شكسته هستم، در عین حال با ضربتى سخت و خشن، شما را در راه حمایت از حریم فرزندان زهرا(علیهاالسلام) سركوب مىكنم.
| گرچه پیرم من ولى شور جوان دارم هنوز |
| آرزوى عشق بازى در جهان دارم هنوز |
امام حسین(علیهالسلام) آن مادر دو شهید داده را از میدان به سوى خیمهها برگردانید، و براى او دعا كرد.1
آرى این تابلو نیز نشان مىدهد كه حتى در كربلا پیرزنان زندهدل و شورآفرین وجود داشتند، كه عاشقانه به میدان ایثار رفتند، و با یورش قهرمانانه خود، حسرت تسلیم در برابر دشمن را بر دل سیاه و پركینه دشمن نهادند.
گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی
پینوشت:
1- بحارالانوار، ج45، ص27 و 28/ مناقب آل ابى طالب، ج2، ص219.
غرش دشمن شكن حنظلة بن مره

حنظلة بن مره همدانى یكى از شیعیان دلاور بود، از كنار شهر كوفه عبور مىكرد، دید گروهى از مزدوران بى شرم و تبهكار، پیكر به خون آغشته مسلم(علیهالسلام) و هانى(علیهالسلام) را به طنابى بسته و بر زمین مىكشانند، با غرشى توفنده فریاد زد: «واى بر شما اى اهل كوفه! گناه اینها چیست كه جنازهشان را بر زمین مىكشانید؟»
آنها پاسخ دادند: این مرد (مسلم) خارجى است و از فرمان امیر خارج شده است.
حنظله گفت: «شما را به خدا بگویید این شخص نامش چیست؟»
آنها گفتند: مسلم بن عقیل، پسر عموى امام حسین(علیهالسلام).
حنظله گفت: «واى بر شما! اگر مىدانید او پسر عموى امام حسین(علیهالسلام) است، پس چرا پیكرش را روى خاك مىكشانید؟»
آنگاه حنظله از مركب خود پیاده شد، و شمشیر از نیام بركشید و قهرمانانه به آنها حمله كرد، در حالى كه فریاد مىزد: «لاخیر فى الحیاة بعدك یا سیدى؛ اى آقاى من (مسلم) بعد از تو خیرى در زندگى دنیا نیست.» همچنان به جنگ خود ادامه داد، تا آن كه چهارده نفر از دشمن را كشت، و سرانجام به شهادت رسید، مزدوران تبهكار، جنازه به خون تپیده او را نیز همراه پیكرهاى مقدس مسلم و هانى(علیهماالسلام) به طناب بسته و تا میدان "كناسه" كوفه كشاندند و در آنجا افكندند.(1)
گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی
1- معالى السبطین، ج1، ص244.
شهادت هانیه و وهب مسیحی

این خانواده از سه نفر تشكیل مىشدند، از عشایر بودند و به آیین مسیحیت اعتقاد داشتند، هنگامى كه كاروان امام حسین در مسیر خود به سوى كوفه، به سرزمین ثعلبیه رسید، امام از دور خیمه سیاه سوختهاى دید، تنها به سوى آن خیمه حركت كرد، وقتى به آنجا رسید پیرزنى را دید، نام او "قمر" بود، پسرش "وهب" براى صید به صحرا رفته بود، عروسش "هانیه" نیز در این وقت همراه شوهرش وهب بود.
امام احوالپرسى گرمى با قمر كرد، قمر مقدارى از حال و روزگار خود را براى آن مرد ناشناس (كه نمىدانست او امام حسین است) تعریف كرد از جمله گفت: «ما در این بیابان، در مضیقه آب هستیم.»
امام او را به كنارى برد، و سنگى در آنجا بود، با نیزه خود، آن سنگ را از جا كند، چشمه آب زلالى از زیر آن سنگ آشكار شد، سپس امام با قمر خداحافظى كرد و هنگام خداحافظى ماجراى خود را تذكر داد و از قمر خواست كه به پسرش بگوید مرا در راه یارى حق و مبارزه با ظلم، كمك كند.
امام از آنجا رفت، قمر آن چنان دلباخته امام شده بود كه مىخواست پر درآورد و همراه امام برود، ولى صبر كرد تا پسر و عروسش آمدند، ماجراى چشمه و برخورد مهرانگیز امام را براى آنها تعریف كرد. آن سه نفر مجذوب دیدار امام شدند، همه چیز را رها كردند و به سوى امام حسین(علیهالسلام) حركت نموده و خود را به امام رساندند، و در محضر آن بزرگوار، مسلمان شدند، و جزو یاران آن حضرت شده و با هم به كربلا رسیدند، در آن روز ورود، نه روز از عروسى وهب با هانیه مىگذشت.
روز عاشورا فرا رسید، قمر پسرش وهب را براى یارى فرزند زهرا(علیهاالسلام) آماده مىكرد، مكرر به او مىگفت: «پسرم! برخیز و پسر دختر پیامبر را یارى كن.» وهب به میدان رفت، و با دشمن جنگید و سرانجام اسیر شد. او را نزد عمر سعد آوردند، عمر سعد كه دلاوریهاى او را دیده بود گفت: «چه شكوه و رشادت سختى داشتى» سپس به دستور او گردنش را زدند و سرش را به سوى لشكر امام حسین (علیهالسلام) افكندند، مادرش قمر سر او را گرفت و به آغوش كشید و خون صورتش را پاك كرد و گفت: «حمد و سپاس خداوندى را كه با شهادت تو روى مرا سفید كرد.»
سپس سر را به سوى دشمن انداخت، یعنى ما متاعى را كه در راه دوست دادهایم، پس نمىگیریم.
آنگاه عمود خیمه را كشید و به جنگ دشمن شتافت، امام او را به خیمه برگردانید.
هانیه خود را بر سر پیكر به خون تپیده شوهرش وهب رسانید، در حالى كه خون پیكر پاك او را پاك مىكرد، مىگفت: "هنیئا لك الجنه؛ بهشت بر تو گوارا باد."
شمر به غلامش به نام رستم گفت او را بكش، رستم عمود آهنین بر سر آن نوعروس زد، هانیه نیز در كنار شوهر، شهد شیرین شهادت نوشید، و به عنوان اولین زن شهید كربلا، بر سكوى پرافتخار شهادت ایستاد.
وهب آنچنان جانبازى كرد كه در پیكر پاكش، اثر هفتاد ضربه شمشیر و نیزه دیده شد.(6)
به این ترتیب این دو نوعروس و نوداماد، ماه عسل خود را در كربلا گذراندند، و مادرشان در كنارشان خدا را شكر مىكرد كه دو دسته گلى را در طبق اخلاص نهاده و در محضر امام حسین(علیهالسلام) به پیشگاه خداوند مهربان اهدا نموده است. هزاران رحمت و درود بر این خانواده دلباخته و شیفته حق و حقیقت.
گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی
1- اقتباس از ریاحین الشریعه، ج3، ص300 تا 303/ معالى السبطین، ج1، ص286.
جون؛ غلامى عاشق و وفادار

"جون" مدتى در محضر ابوذر غفارى خدمت مىكرد، پس از شهادت ابوذر به خاندان على(علیهالسلام) پیوسته بود، همراه كاروان امام حسین(علیهالسلام) به كربلا آمد، روز عاشورا امام به او فرمود: تو به خاطر عافیت، همراه ما بودى، اكنون آزاد هستى هر جا مىخواهى برو، او با شنیدن این سخن منقلب شد و اشك از چشمانش فرو ریخت، در حالى كه با قلبى صاف و روحى خالص، دست و پاى امام را مىبوسید عرض مى كرد:
"آیا هنگام آسایش، كنار سفره شما باشمف و هنگام سختى از شما دور گردم؟ نه هرگز! من داراى سه عیب هستم: 1ـ بدنم بد بو است 2ـ منسـوب بـه خانـدان پسـت هستم 3ـ پوست بدنم سیاه است، آیا نمىخواهى با پیوستن به شما به بهشت روم و در نتیجه خوشبو و سفید رنگ، و منسوب به خاندان بزرگ گردم؟ سوگند به خدا از شما جدا نگردم تا خون سیاهم با خون درخشان شما آمیخته شود."
امام حسین(علیهالسلام) به او اجازه نبرد داد، او به میدان رفت و قهرمانانه با دشمن جنگید و پس از كشتن بیست و پنج نفر از دشمن، عروس شهادت را در آغوش گرفت.
امام به كنار آن غلام صافدل و عاشق آمد و در بالین او نشست و برایش چنین دعا كرد: «اللهم بیض وجهه، و طیب ریحه، واحشره مع الابرار، و عرف بینه و بین محمد و آل؛ خدایا چهره این غلام را نورانى، و بوى بدنش را خوش كن، و او را با نیكان محشور گردان، و بین او و آل محمد، شناسایى قرار بده.»
بر اثر این دعا، بدن جون آنچنان خوشبو شد، كه هر كس از كنار پیكر پاكش عبور مىكرد بوى خوشى كه خوشتر و پاكیزهتر از بوى مشك بود، از پیكر او استشمام مىكرد.
امام سجاد(علیهالسلام) فرمود: "مردم (بنى اسد) بعد از گذشت ده روز از شهادتش، پیكر او را خوشبو یافتند، رضوان خدا بر او باد."
به این ترتیب آن غلام با گزینشى الهى، و عرفانى بى شائبهف به ملا اعلى رسید، و به لقاءالله پیوست.(1)
گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی
پینوشت:
1- نفس المهموم، ص150/ بحارالانوار، ج45، ص23.

