اى حرمت قبله حاجات ما

امام حسین

اى حرمت قبله حاجات ما

یاد تو تسبیح و مناجات ما

تاج شهیدان همه عالمى

دست على، ماه بنى هاشمى

همقدم قافله سالار عشق‏

ساقى عشاق و علمدار عشق

سرور و سالار سپاه حسین

داده سر و دست براه حسین

عم امام و اخ و ابن امام

حضرت عباس علیه‎السلام

اى علم كفر نگون ساخته

پرچم اسلام برافراخته

مكتب تو مكتب عشق و وفاست‏

درس الفباى تو صدق و صفاست

شمع شده، آب شده، سوخته

روح ادب را، ادب آموخته

آب فرات از ادب تست مات

موج زند اشك به چشم فرات

یاد حسین و لب عطشان او

و آن لب خشكیده طفلان او

ساقى كوثر پدرت مرتضى است

كار تو سقائى كرب و بلاست

هر كه به دردى به غمى شد دچار

گوید اگر یكصد و سى و سه بار

اى علم افراشته در عالمین

اكشف یا كاشف كرب الحسین(1)

از كرم و لطف جوابش دهى‏

تشنه اگر آمده آبش دهى

‏چون نهم ماه محرم رسید

كار بدانجا كه تو دانى كشید

از عقب خیمه صدر جهان‏

شاه فلك جاه ملك آشیان

شمر به آواز ترا زد صدا

گفت كجایند، بنو اختنا(2)

تا برهانند ز هنگامه‏ات

داد نشان خط امام نامه‏ات

رنگ پرید از رخ زیباى تو

لرزه بیفتاد بر اعضاى تو

من به امان باشم و جان جهان

از دم شمشیر و سنان بى امان

دست تو نگرفت امان نامه را

تا كه شد از پیكر پاكت جدا

مزد تو زین سوختن و ساختن

دست سپر كردن و سر باختن

دست تو شد دست شه لافتى‏

خط تو شد خط امام خدا

چار امامى كه ترا دیده‏اند

دست علم‎گیر تو بوسیده‏اند

طفل بدى، مادر والاگهر

برد ترا ساحت قدس پدر

چشم خداوند چو دست تو دید

بوسه زد و اشك ز چشمش چكید

با لب آغشته به زهر جفا

بوسه به دست تو بزد مجتبى

دید چون در كرب و بلا شاهدین‏

دست تو افتاد به روى زمین‏

خم شد و بگذاشت سر دیده‏اش‏

بوسه بزد با لب خشكیده‏اش

حضرت سجاد هم آن دست پاك‏

بوسه زد و كرد نهان زیر خاك

مطلع شعبان همایون اثر

بر ادب تست دلیلى دگر

سوم این ماه چو نور امید

شعشعه صبح حسینى دمید

چارم این مه كه پر از عطر و بوست‏

نوبت میلاد علمدار اوست

شد بهم آمیخته از مشرقین

نور ابوالفضل و شعاع حسین

اى به فداى سر و جان و تنت‏

وین ادب آمدن و رفتنت

وقت ولادت قدمى پشت سر

وقت شهادت قدمى بیشتر

مدح تو این بس كه شه ملك جان

شاه شهیدان و امام زمان

گفت به تو گوهر والا نژاد

جان برادر به فداى تو باد

شه چو به قربان برادر رود

كیست «ریاضى» كه فدایت شود؟

 

سید محمدعلى ریاضى یزدى‏
گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی

1- یعنى: اندوه مرا برطرف كن اى بردارنده اندوه از سیماى حسین(علیه السلام)

2- یعنى: كجایند خواهر زادگان من.





نوشته شده در تاريخ جمعه 25 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

تحریفات حسین بن حمدان الخصیبی در واقعه كربلا

كربلا

ابن عبدالله‏ حسین بن حمدان الخصیبی الجنبلایی(1) (متوفی 334 هجری) در حلب به دنیا آمد. وی در دوران سیف الدوله حمدانی شیعی، حاكم حلب و رقه می‏زیست كه ارادت فراوانی به ائمه اطهار داشته و بسیاری از بناهای معروف و منسوب به شیعه در حلب یعنی مقام و مشهد الحسین علیه‏السلام، مسجد النقطه، مقام مشهد المحسن بن الحسین علیه‏السلام ساخته اوست.

از لحاظ اعتقادی، نجاشی خصیبی را فاسد العقیده و مذهب دانسته است و كتابهایی نیز به وی منسوب می‏دارد از جمله «كتاب الاخوان، كتاب المسائل، تاریخ الائمه و كتاب الرساله تخلیط».(2) در حقیقت باید گفت حسین بن حمدان یكی از غالیان شیعه بوده و طرفداران بسیاری نیز در كرمانشاه، كرند، پل ذهاب، زنجان، قزوین و حومه تهران داشته است. ابن الغضائری وی را دروغگو و فاسدالمذهب دانسته كه به نوشته‏های او توجهی نمی‏شود(3) ولی محسن الامین او را از فقهای امامیه دانسته است.(4)

یكی از كتابهای او كه در این مبحث مورد نقد و بررسی قرار می‏گیرد «هدایة الكبری» است كه در شرح زندگی ائمه معصومین و بویژه معجزات آنان نگاشته شده است كه در مؤسسه البلاغ بیروت در سال 1411 قمری به چاپ رسیده است. وی در مورد قیام حسین علیه‏السلام پنج گزارش مفصل نقل می‏كند كه با دو یا سه واسطه به امام باقر و امام صادق علیهما‏السلام می‏رسد. بدین صورت ابوالحسن الفارسی ـ ابی بصیر ـ امام باقر علیه‏السلام و یا احمد بن عبدالله‏ بن صالح ـ محمّد بن عبدالرحمان ـ هارون بن خارجه ـ ابو عبدالله‏ الصادق علیه‏السلام این پنج روایت دقیقا شرح امور غریب و عجیبی است كه بیانگر تصرف بی‏قید و شرط امام حسین علیه‏السلام در نظام هستی و یا علم غیب نامحدود و مطلق اوست كه تنها غالیان شیعی چنین پنداشتی از ائمه دارند.

 

تحریفات و داستان‏پردازی‎های حسین بن حمدان خصیبی

 

اولین روایت او داستان ام سلمه است كه رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله مقداری خاك و تربت نواده خود را به او سپرده و می‏فرماید اگر حسین علیه‏السلام به سوی عراق رفت تو به این خاك نظر كن، اگر به خون تبدیل شد بدان كه حسین علیه‏السلام كشته شده است.

ام سلمه هنگام حركت امام نزد او آمده و واقعه را ذكر می‏كند و از او می‏خواهد كه از رفتن به این سفر منصرف گردد. نكته‏ای كه در اینجا قابل توجه است پیشگویی امام حسین علیه‏السلام از قتل خویش و یارانش و چگونگی شرح دقیق مكان و كیفیت و زمان آن است. ایشان می‏فرماید: ای مادر، من روز و ساعتی كه كشته می‏شوم و مكانی را كه در آن دفن می‏گردم می‏دانم، قاتل خود و یا كسانی كه با من می‏جنگند، اعم از فرمانده، سرباز، نگهبان و كسی كه مرا می‏كشد، كسی كه او را تشویق می‏كند و نیز كسانی را كه از پیروان و خاندانم كشته می‏شوند، فرد به فرد، بزرگان، اسامی قبایل و عشایر آنان را می‏شناسم و می‏دانم. اگر دوست داری محل قتل خود را به تو نشان دهم.

ام سلمه گوید با من كلام دیگری سخن نگفت و نام خدا بر زبان آورد و زمین را شكافت به گونه‏ای كه من قتلگاه او و موقعیت یاران او را دیدم. سپس امام فرمود من در روز عاشورا و روز شنبه كشته می‏شوم. ام‎سلمه روزها را می‏شمرد تا اینكه به آن روز رسید. وی در خواب كسانی را دید كه می‏گریند و خبر از شهادت حسین علیه‏السلام می‏دهند. سراسیمه از خواب بیدار شده و به بیرون از خانه دوید. وقتی مردم از علت نگرانی او پرسیدند گفت به خدا قسم حسین علیه‏السلام و یارانش كشته شده‏اند. آنان نپذیرفتند، ام سلمه به سراغ آن شیشه رفت و دید خاك داخل آن به خون تازه تبدیل شده است.(5)

اولین روایت او داستان ام سلمه است كه رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله مقداری خاك و تربت نواده خود را به او سپرده و می‏فرماید اگر حسین علیه‏السلام به سوی عراق رفت تو به این خاك نظر كن، اگر به خون تبدیل شد بدان كه حسین علیه‏السلام كشته شده است.

داستان ام سلمه در چند منبع دیگر نیز آمده است(6) ولی روایات آن با یكدیگر بسیار ضد و نقیض هستند؛ از جمله در جایی گفتگوی ام سلمه با حسین علیه‏السلام حضوری، و در جای دیگر مكاتبه‏ای بوده است. در یك روایت، ام سلمه، حسین علیه‏السلام را در مكه دیده است در حالی كه ام سلمه در مدینه زندگی می‏كرده و در روایتی گفته شده كه امام حسین علیه‏السلام را در مدینه دیده در صورتی كه حسین علیه‏السلام از ابتدا به قصد مكه حركت فرموده و در آنجا بود كه تصمیم گرفت با اعزام مسلم بن عقیل و مساعد دیدن اوضاع عراق به آن سرزمین رهسپار شود.

علاوه بر آن در این روایت، امام حسین علیه‏السلام زمین را در مقابل ام سلمه شكافته و قتلگاه خود را به او نشان می‏دهد و مسائل دیگری كه این بخش از روایت در سایر منابعی كه داستان ام سلمه را ذكر كردند دیده نمی‏شود. این نكته قابل توجه است كه به اتفاق علمای شیعه، علم غیب ائمه محدود است و نمی‏توان گفت به جزئیات حوادث بطور كامل احاطه دارند.(7)

بر اساس روایاتی كه نقل شده و پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله از كشته شدن امام حسین علیه‏السلام خبر دادند نمی‏توان امام را از شهید شدن در این راه بی‏خبر دانست. آن حضرت بطور سربسته و كلی از شهادت خود خبر داشتند ولی اینكه ایشان بطور خارق‏العاده‏ای زمین را شكافته و محل قتلگاه خود و یاران را به ام سلمه نشان بدهد و یا اینكه نام یك‏یك شركت‏كنندگان در جنگ علیه خود را و حتی قبیله و آبا و اجداد آنان را بداند، در هیچیك از منابع تاریخی و بویژه شیعه گزارش نشده و این روایت ساخته و پرداخته غالیانی چون حسین بن حمدان خصیبی است كه برای ائمه اطهار مقام الوهیت قائل هستند و آنان را همانند خداوند به تمامی امور جهان، آگاه و عالم می‏دانند. مسأله داستان ام سلمه و گفتگوی او با حسین علیه‏السلام تنها خبری بود كه پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به ام سلمه مبنی بر شهادت ایشان داده‏اند و بس.(8) این در حالی است كه قبلاً وقتی پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله توسط جبرئیل خبر شهادت امام حسین علیه‏السلام را دریافت می‏كنند می‏فرمایند ای كاش می‏دانستم چه كسی حسین مرا به قتل می‏رساند.(9) چگونه است كه رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله قاتل امام حسین علیه‏السلام را نمی‏شناسد و نمی‏داند ولی او خود تمامی آنان را یك به یك و پشت در پشت آنان را می‏شناسد؟!

امام حسین، محرم

روایت دوم با شش واسطه به ابن حمزه ثمالی می‏رسد كه وی از علی بن الحسین علیه‏السلام شنیده است. در این روایت مسأله جمع كردن یاران و شیعیان توسط امام حسین علیه‏السلام در كربلا و سخن گفتن با آنان و اینكه هر كس می‏خواهد می‏تواند برگردد و گفتگوی یاران و جان‏نثاران آن حضرت در این مورد را ثبت كرده است كه می‏گفتند ما هرگز تو را تنها نمی‏گذاریم. در این روایت، حسین علیه‏السلام از چگونگی، مكان، زمان شهادت یك یك یاران خود و نیز فرزند شیرخواره‏اش علی اصغر بر روی دستان خود به‏وسیله تیری كه از سوی حرمله پرتاب خواهد شد، خبر می‏دهد.(10)

سومین روایت كه بدون ذكر سلسله راویان به امام صادق علیه‏السلام می‏رسد این است كه وقتی امام حسین علیه‏السلام از مدینه خارج می‏شوند، گروهی از ملائكه صف به صف در حالی كه نیزه‏هایی از درختان بهشت در دست خود داشته، پیرامون آن حضرت ایستاده، بر او سلام می‏كنند و می‏گویند یا حجة‏اللّه‏ علی خلقه بعد جده و ابیه و اخیه، خداوند ما را فرستاده است تا تو را یاری رسانیم و نیز در این روایت از گروهی جنیان سخن به میان می‏آید كه سر راه حسین علیه‏السلام ایستاده و می‏گویند ما شیعه و پیرو تو هستیم؛ اگر به ما فرمان دهی همه دشمنان تو را می‏كشیم ولی آن حضرت از قضا و قدر الهی و شهادت حتمی خود سخن می‏راند و حمایت آنان را نمی‏پذیرد.(11)

در باره این روایت باید گفت اگر چنین است چرا همانگونه كه قبلاً گفته شد امام علیه‏السلام هنگام شهادت علی اصغر از امداد الهی مأیوس شده بودند.(12) این روایت با آن مطلب چگونه می‏تواند سازگاری داشته باشد؟ ثانیا همان‏گونه كه می‏دانیم و منابع نیز تصریح كرده‏اند امام حسین علیه‏السلام از افراد بسیاری درخواست كمك كرده، چگونه كمك فرشتگان را كه از طرف خدا آمده بودند رد كرد؟

گزارش چهارم با شش واسطه به سعید بن المسیب می‏رسد كه وی هنگام حج به محضر امام سجاد علیه‏السلام شرفیاب شده و اجازه انجام فریضه حج را از ایشان گرفته است. وی نقل می‏كند هنگام طواف مردی را دیده كه دو دست در بدن نداشته و با حالتی زار و پریشان به پرده كعبه التجا كرده، زاری می‏كند. وقتی از او در مورد گریه‏اش می‏پرسند می‏گوید من گناهی كرده‏ام كه خداوند هرگز مرا نمی‏بخشد. آنگاه واقعه را چنین شرح می‏دهد كه او شتربان امام حسین علیه‏السلام بوده است. وقتی با آن حضرت به سوی عراق حركت می‏كند، امام برای گرفتن وضو كمربندی را از جامه خود باز می‏كردند كه این كمربند بسیار زیبا بوده و این شتربان شیفته آن شده است، وقتی امام حسین علیه‏السلام كشته می‏شوند وی خود را در گودالی مخفی كرده و شب هنگام بیرون می‏آید.

گروهی از ملائكه صف به صف در حالی كه نیزه‏هایی از درختان بهشت در دست خود داشته، پیرامون آن حضرت ایستاده، بر او سلام می‏كنند و می‏گویند یا حجة‏اللّه‏ علی خلقه بعد جده و ابیه و اخیه، خداوند ما را فرستاده است تا تو را یاری رسانیم و نیز در این روایت از گروهی جنیان سخن به میان می‏آید كه سر راه حسین علیه‏السلام ایستاده و می‏گویند ما شیعه و پیرو تو هستیم؛ اگر به ما فرمان دهی همه دشمنان تو را می‏كشیم ولی آن حضرت از قضا و قدر الهی و شهادت حتمی خود سخن می‏راند و حمایت آنان را نمی‏پذیرد.

جنازه‏های شهدا بر روی زمین افتاده و همچون ماه می‏درخشد گویا اكنون شب نیست. وی در میان كشته‏ها به جستجوی بدن امام حسین علیه‏السلام می‏پردازد و سپس به باز كردن آن كمربند كه بر جامه زیرین بسته بود می‏پردازد ولی دست راست امام، گره آن كمربند را محكم می‏گیرد، وی نیز شمشیر شكسته‏ای یافته و دست راست آن حضرت را قطع می‏كند ولی می‏بیند گره سمت چپ آن كمربند با دست چپ حسین علیه‏السلام محكم گرفته می‏شود لذا دست چپ حسین علیه‏السلام را نیز قطع می‏كند و كمربند را از جامه زیرین او در می‏آورد به گونه‏ای كه بدن مبارك برهنه می‏شود.

وی سپس می‏افزاید: دیدم آسمان و زمین به لرزه درآمد و صداهایی شنیده شد كه «وا ابناه، واحسیناه» من خود را به سرعت در بین كشته‏ها مخفی كردم و به آن صحنه نگریستم. سه مرد و یك زن را كه اطراف آنان فرشتگان و ملائك بسیاری بودند دیدم. آن زن كه در میان آنان بود شیون می‏كرد: واحسیناه، فداك جدك و ابوك و امك و اخوك. دیدم بدن حسین علیه‏السلام در حالی كه سر ایشان بر روی آن قرار گرفته بود بلند شده و نشست و می‏گفت لبیك یا جداه یا رسول‏اللّه‏ و یا امیرالمؤمنین و یا اماه یا فاطمه یا اخانی المقتول بالسّم. آنان كنار این بدن نشستند. فاطمه می‏گفت ای رسول خدا آیا اجازه می‏دهی از خون حسین علیه‏السلام پیشانی خود را خضاب كنم و خدا را در روز قیامت بدین‏گونه ملاقات كنم؟ پیامبر اجازه داده و فاطمه چنین كرد و رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و علی علیه‏السلام و حسن علیه‏السلام نیز با خون او سر و دستان خود را مسح كردند. در این حال شنیدم پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود ای حسین فدای تو شوم چه فرد ناپاكی دست راست و چپ تو را قطع كرده است.

امام حسین

حسین علیه‏السلام گفت: یا جدّاه شتربانی از مدینه همراه من بود و نگاهی به جامه من انداخته و شیفته كمربند من شده بود. می‏خواستم به او ببخشم و می‏دانستم كه او چنین عملی را با من خواهد كرد. وقتی كشته شدم به جستجوی من آمد و مرا بدون سر یافت. جامه مرا بازرسی كرد و آن كمربند را یافت و بر گره آن زد تا باز كند من دست راست خود را بر آن گرفتم ولی وی شمشیری یافته و دست راست مرا قطع كرد و سپس دست چپ من را نیز همین‏گونه قطع كرد.

آن شتربان می‏افزاید: رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله رو به من كرد و فرمود: وای بر تو، خداوند روی تو را در دنیا و آخرت سیاه گرداند و دستان تو را قطع كند. وی می‏گوید هنوز دعای او تمام نشده بود كه دستان من از شانه‏ها متلاشی و قطع شد و قطعه‏ای از آتش صورت مرا بر گرفت، لذا من به سوی این خانه (كعبه) پناه گرفتم و می‏دانم كه خداوند هرگز مرا نمی‏بخشد. وقتی این داستان را مردم مكه شنیدند همگی با فرستادن لعنت بر او به خداوند تقرب می‏جستند.(13)

با بررسی مجموع روایت خصیبی به یك جریان فكری كه ناشی از تفكرات غلات شیعه است دست می‏یابیم؛ تفكری كه برای ائمه اطهار مقامی خداوندگونه قائل است. به رغم آنكه خداوند در قرآن كریم به پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏فرماید: «قل انا بشرٌ مثلكم»، باز در اینجا می‏بینیم كه راوی این روایات در مورد امام حسین علیه‏السلام مقامی مافوق انسانی قائل است. او همانند خداوند از غیب آگاه و بر همه اسرار عالم داناست. داستان شتربان از عجایب روزگار است. چنین امر غریبی حتی از پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نیز روایت نشده است.

گفتن این مطالب یعنی اینكه بدن بدون سر امام در مقابل آن ساربان از كمربند جامه خود دفاع كند و یا در مقابل پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بنشیند و نیز بالاتر از آن اینكه شتربان بتواند با چشمان خود فرشتگان، ملائكه، رسول خدا، فاطمه، علی و حسن(علیهم‏السلام) را ببیند و گفتگوی آنان را بشنود و داستانهایی از این قبیل به نظر می‏رسد چیزی جز وهن شیعه و خدشه‏دار ساختن اعتقاد آنان را به دنبال ندارد و شیعه را در اذهان عامه، مشتی خرافی نشان می‏دهد و در نتیجه هدف قیام حسینی علیه‏السلام، كه همانا اجرای امر به معروف و نهی از منكر و خروج بر امام جائر است، تحت‏الشعاع آن قرار می‏گیرد.

انحرافی كه با چنین روایاتی در اذهان عامه پدید آمده است اكنون پس از یك هزار و سیصد و اندی سال در واقعه «تنور مباركه» در شهر نجف‏آباد رخ می‏نماید.

نكته دیگری كه شایان گفتن است اینكه با نگرشی به دورانی كه حسین بن حمدان خصیبی در آن می‏زیسته، یعنی قرن چهارم كه در سرزمین شام و حلب، دولت شیعی حمدانیان و در رأس آنان سیف‎الدوله حمدانی حكومت داشته است، باید گفت بعضی از مورخان بر خلاف دورانهای گذشته كه همواره در جو خفقان حاكمان اموی و عباسی شام، جرأت و قدرت بیان اعتقادات خویش را نمی‏یافته‏اند، در این زمان برای طرح بسیاری از مسائل در مورد ائمه، میدان را باز دیده و چه بسا به سبب این آزادی به افراط و غلو نیز افتاده‏اند.

 

«اصغر قائدان»

گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی


1ـ اردبیلی الغروی، جامع الرواة و ازاحة الاشتباهات عن الطرق و الاسناد 1/237.

2ـ نجاشی، فهرست اسماء مصنفی الشیعة، ص 50؛ خویی، معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة 5/224؛ اردبیلی، جامع الرواة 1/237.

3ـ خویی، همان كتاب، 5/224.

4 ـ اعیان الشیعه 4/345.

5ـ همان كتاب، ص 204-202.

6ـ ابن عساكر، تحقیق محمودی، ص 169 و 261؛ خوارزمی زمخشری، مقتل الحسین 1/158؛ مسعودی، اثبات الوصیة، ص 139.

7 ـ بنگرید به، مجلسی، بحارالانوار، 42/259؛ طبرسی، مجمع البیان 3/261.

8ـ منابع پاورقی شماره 62.

9ـ ابن عساكر، همان كتاب، ص 179.

10 ـ هدایة الكبری، ص 204.

11ـ همان كتاب، ص 207-206.

12ـ شیخ مفید، ارشاد، ص 221.

13ـ هدایة الكبری، ص 209.





نوشته شده در تاريخ جمعه 25 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

دیدگاه ابن كثیر درباره قیام امام حسین(علیه‏السلام)

حرم امام حسین علیه السلام

عمادالدین ابوالفداء اسماعیل بن عمر بن كثیر قرشی دمشقی در سال 701 هجری در بُصری (جنوب سوریه كنونی) متولد شد و در سال 774 هجری در دمشق از دنیا رفت.(1) ابن كثیر در علوم مختلف اسلامی سرآمد دوران خود شد و شاگردان زیادی تربیت كرد و از استادان فراوانی بهره جست؛ یكی از این استادان كه از او بهره فراوانی برد و در حقیقت خط فكری، مذهبی و سیاسی وی را ترسیم كرد، ابن تیمیه مشهور بود. به گونه‏ای كه می‏دانیم ابن تیمیه بنیانگذار مكتبی شد كه با مذاهب چهارگانه اهل سنت نیز تضاد داشت.

عناد ویژه او با باطنیان و شیعه و ائمه اطهار بر همگان روشن است. مكتب سیاسی مذهبی ابن تیمیه شكافی عمیق در اسلام پدید آورد و نهایتا با پیروی محمّد بن عبدالوهاب از عقاید وی، مكتب وهابیت پایه‏گذاری شد، ابن كثیر خود از مقام استاد خویش ابن تیمیه ستایش فراوانی كرده است.(2) به علت همین تأثیرات، در امر دین بسیار سرسخت و متعصب بود و به رغم مخالفت‎های فراوانی كه در آن عصر نسبت به آرای ابن تیمیه وجود داشت، وی نیز خود را سپر بلای او كرده و بویژه در مقابل شیعه مواضع تند و خصومت‏آمیز می‏گرفت.

دشمنی و عناد او با شیعه در جای جای اثر او یعنی «البدایة و النهایة» بوضوح آشكار است.(3) به رغم این خصومت، وی از ائمه شیعه به احترام یاد كرده و از مقام آنان بویژه امام حسین علیه‏السلام بسیار تجلیل نموده، حتی قاتلان او را مورد لعنت و ناسزا قرار می‏دهد. بسیاری از روایات او، كه عمدتا گزارش‎هایی طولانی است، از ابی مخنف است و شاید در میان مورخان شامی وی مفصل‏ترین اطلاعات تاریخی را در مورد قیام امام حسین علیه‏السلام ارائه می‏دهد.

 

موارد تحریف قیام حسینی در البدایة و النهایة

ابن كثیر در «البدایة و النهایة» كه در چهارده مجلد به‏ وسیله دارالفكر در بیروت به چاپ رسیده است در باره شخصیت امام حسین علیه‏السلام و مقتل او در مجلد هشتم یك مبحث مستقل آورده است. این فصل كه با عنوان «قصة الحسین بن علی رضی‏الله‏ عنهما و سبب خروجه باهله من مكة الی العراق و طلب الامارة و كیفیة مقتله رضی‏الله‏ عنه است، در بیش از پنجاه صفحه نوشته شده كه در میان مورخان شامی، طولانی‏ترین گزارش به شمار می‏آید. وی در عنوان یاد شده هدف قیام امام حسین علیه‏السلام را طلب حكومت و دستیابی به قدرت (و طلب الاماره) ذكر می‏كند و با این سخن به این قیام، ماهیتی سیاسی ـ دنیوی می‏بخشد.

وی در این فصل پس از آنكه شمه‏ای كوتاه از زندگی امام حسین علیه‏السلام ذكر می‏كند، گزارش قیام را ابتدا از حركت آن حضرت به مكه و سپس بیان انبوه نامه‏های رسیده به ایشان از كوفه و نیز اعزام مسلم به این شهر آغاز می‏كند. گزارش او درباره مأموریت مسلم و مقتل او طولانی‏ترین گزارش‎هاست كه با سایر منابع معتبر سازگاری دارد و اما مواردی را كه آشكارا در آن تحریف صورت گرفته و یا نشان‏دهنده تفكر و پردازش سیاسی، مذهبی اهل سنت و مورخان شامی به قیام كربلاست، می‏توان چنین بیان كرد:

الف ـ گزارش نامأنوسی هنگام شرح زندگی امام حسین علیه‏السلام در دوران معاویه می‏دهد كه در منابع معتبر فتوحات جز ابن عساكر نیامده است و آن اینكه از هنگام وفات امام حسن علیه‏السلام، حسین بن علی علیهما‏السلام همه ساله به سوی معاویه رفته و او ایشان را گرامی می‏داشت و به وی صله می‏بخشید؛ این در حالی بود كه در لشكری به فرماندهی یزید بن معاویه به نبرد در قسطنطنیه اعزام شده مشغول جهاد علیه كفار بود!(4) این روایت در مبحث ابن عساكر مورد نقد و بررسی قرار گرفت.

عمادالدین ابوالفداء اسماعیل بن عمر بن كثیر قرشی دمشقی در سال 701 هجری در بُصری (جنوب سوریه كنونی) متولد شد و در سال 774 هجری در دمشق از دنیا رفت. ابن كثیر در علوم مختلف اسلامی سرآمد دوران خود شد و شاگردان زیادی تربیت كرد و از استادان فراوانی بهره جست.

ب ـ در جای دیگر از قول ابی مخنف و او از دو نفر دیگر نقل می‏كند كه برای حج از كوفه خارج شدیم و در كنار كعبه، امام حسین علیه‏السلام و عبدالله‏ بن زبیر را با یكدیگر در گفتگو دیدیم، شنیدیم كه ابن زبیر به حسین علیه‏السلام می‏گفت اگر می‏خواهی در این شهر اقامت كنی ما امر حكومت و خلافت را به تو می‏دهیم و تو را یاری كرده و با تو بیعت می‏كنیم؛ امام حسین علیه‏السلام به او پاسخ می‏دهد پدرم به من گفت كه در خواب دیدم در كنار كعبه قوچی را ذبح می‏كنند و من نمی‏خواهم آن قوچ باشم.

آنچه مسلم است عبدالله‏ بن زبیر خود مدعی قدرت و خلافت بوده و برای او بسیار بهتر بود كه حسین علیه‏السلام از مكه خارج شود تا وی بتواند بدون رقیب برجسته‏ای دست به تثبیت قدرت سیاسی و جاه‏طلبی‎های خویش بزند. در واقع او به سبب مسائلی كه پدرش با امام حسین علیه‏السلام در جنگ جمل داشت نسبت به او نه تنها خوشبین و موافق نبود بلكه كینه‏هایی نیز از او در دل می‏پروراند و عاقلانه به نظر نمی‏رسد كه وی از حسین خواسته باشد تا قدرت و خلافت را در دست گیرد. در ثانی ابن عساكر چند روایت در این مورد ذكر كرده كه حاكی از تشویق حسین علیه‏السلام توسط ابن زبیر برای رفتن به عراق بوده و حتی ابن عبّاس به زبیر می‏گوید حسین علیه‏السلام می‏رود و حجاز را برای تو خالی می‏گذارد.

(5) ابن كثیر سپس وارد مبحث اصلی یعنی مقتل الحسین علیه‏السلام شده و در عنوانی كه ارائه می‏دهد عقاید و موضع خود را علیه شیعه آشكار می‏سازد: «و هذه صِفة مقتلهِ رضی‏الله‏ عنه مأخوذةٌ من كلام ائمةِ هذا الشأن لا كما یزعمه اهل التشیع من الكذب الصریح و البهتان» (این توصیفی از مقتل حسین رضی‏الله‏ عنه است كه از سخنان پیشوایان این كار و صاحبنظران برگرفته شده نه بر اساس آنچه اهل تشیع با دروغ صریح و بهتان در باره آن می‏اندیشند).

امام حسین

ج ـ نكته دیگر اینكه ابن كثیر و سایر مورخان و حتی نویسندگان شیعی با ذكر روایاتی، عمر بن سعد را فردی مصلح، سازشكار، دوستدار حسین علیه‏السلام و ... ترسیم كرده‏اند. او در این منابع كسی معرفی شده است كه همواره می‏كوشد تا كار امام حسین علیه‏السلام را بر دوش نگیرد، هنگامی كه با او روبرو می‏شود تلاش می‏كند تا مسأله را به صلح و مدارا پایان دهد و در نامه‏هایی كه به عبیدالله‏ می‏نویسد سعی می‏كند مسأله را بدون درگیری پایان دهد.(6)

وی كسی است كه امام سجاد علیه‏السلام وقتی عمر بن سعد مانع كشتن او می‏شود در حق او دعا می‏كند كه خداوند تو را جزای خیر دهد كه مرا از شر آنان رها كردی!(7) عبیدالله‏ بن زیاد به او نامه می‏نویسد كه من تو را نفرستادم كه با امام حسین علیه‏السلام مدارا و نجوا كنی، كار آنان را یكسره كن، یا فرماندهی را به شمر واگذار و ... .(8)

حال در كنار این تصویر، روایات دیگری است كه دقیقا نقطه مقابل این تصویرپردازی است؛ از جمله:

1ـ وقتی عبیدالله‏، شمر را نزد او اعزام داشت كه یا كار را یكسره كن و یا این امر را به شمر بسپار، می‏گوید هرگز چنین نمی‏كنم و كار حسین را خود یكسره می‏سازم.(9) اگر او فردی مردد بود چرا در این اوضاع از این ننگ خود را رهایی نبخشید؟

2ـ عمر بن سعد بر اساس دستور عبیدالله‏ با قساوت هر چه تمام‏تر دستور می‏دهد تا لشكریان آب را بر حسین علیه‏السلام ببندند و قسم می‏خورد كه هرگز نخواهد گذاشت آنان قطره‏ای آب بنوشند همانگونه كه عبیدالله‏ گفته بود.

3ـ برای شروع جنگ، او اولین كسی است كه به طرف اردوگاه حسین علیه‏السلام تیر می‏اندازد و می‏گوید شاهد باشید كه من اولین تیر را به سوی آنان پرتاب كردم، گویی می‏خواهد این افتخار را برای خود ثبت كند.

4ـ عمر بن سعد تنها به كار فرماندهی مشغول نبود بلكه خود می‏جنگید و بسیاری از یاران حسین علیه‏السلام را به شهادت می‏رسانید.

5 ـ وقتی امام حسین علیه‏السلام فرزند خویش، علی اصغر، را در سینه خود گرفته بود عمر بن سعد به حرمله دستور داد گلوی او را نشانه بگیرد.

6ـ هنگامی كه امام حسین علیه‏السلام تنها مانده و به جنگ مشغول بود، عمر بن سعد خود مستقیما برای زودتر از پا درآوردن امام دستور می‏داد و می‏گفت همگی با هم بر او از هر طرف حمله برید كه او فرزند شجاعترین فرد عرب است.

7 ـ قطع سر مبارك حسین علیه‏السلام با اجازه او بود.

8 ـ پس از قتل حسین علیه‏السلام گفت چه كسی در میان لشكریان است كه بر بدن حسین اسب بتازد و بدن او را پایكوب سم اسبها كند.

9ـ وقتی غائله تمام شد او دستور داد تا سر همه شهدا را قطع كرده و آن را میان قبایل تقسیم كنند تا نزد عبیدالله‏ برده و با این عمل نسبت به او تقرب جویند.(10)

عمر بن سعد بر اساس دستور عبیدالله‏ با قساوت هر چه تمام‏تر دستور می‏دهد تا لشكریان آب را بر حسین علیه‏السلام ببندند و قسم می‏خورد كه هرگز نخواهد گذاشت آنان قطره‏ای آب بنوشند همانگونه كه عبیدالله‏ گفته بود.

حال چرا از او با این همه جنایت و قساوت كه بدون هیچگونه تردید و ترحمی انجام داد، چهره‏ای مردد، سازشكار با امام حسین علیه‏السلام، متمایل به صلح و ... ترسیم می‏شود؟

جواب این سؤال در یك سخن نهفته است و آن اینكه اولین راویان حادثه كربلا تقریبا از میان اهل سنت بوده‏اند و حتی ابی مخنف كه شیعه بوده روایات او مورد استفاده مورخان سنی قرار گرفته و چه بسا حذف و تبدیل و تغییر فراوانی یافته باشد و در حقیقت ابتدا آنان او را این‏گونه معرفی كرده و منابع شیعی نیز روایات مذكور را ارائه كرده‏اند. در مقابل نیز روایاتی كه از قساوت‎های عمر بن سعد ذكر شده عمدتا در منابع شیعی است. نكته‏ای كه در اینجا باید بدان توجه داشت این است كه عمر بن سعد فرزند سعد بن ابی وقاص یكی از صحابه مشهور رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و عضو شورای شش نفره خلافت است كه عمر بن خطاب آنان را انتخاب كرده بود.

همان‏گونه كه می‏دانیم اهل سنت نسبت به صحابه رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله عقیده خاصی دارند و در حقیقت همان‏گونه كه ما به سیره ائمه خود اقتدا می‏كنیم آنان نیز به سیره صحابه اقتدا می‏كنند و حدیثی نیز از پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ارائه می‏دهند: «اصحابی كالنجوم بایهم اقتدیتم اهدیتم» (اصحاب من چون ستارگانند، به هر كدام اقتدا كنید هدایت می‏یابید). حال، عمر بن سعد فرزند یكی از صحابه بزرگ است كه جایگاه خاصی در میان آنان دارد. لذا آیا نمی‏توان اینگونه به نتیجه رسید كه آنان می‏خواستند تا حدودی چهره ننگ و رسوایی را از دامان این صحابه بزدایند و عمر بن سعد را فرد مصلحی نشان دهند كه عبیدالله‏ با اجبار او را به این كار گسیل داشت و حتی جان او را در معرض تهدید قرار داد.

ابن سعد گوید هنگام اعزام عمر بن سعد، عبیدالله‏ گفت اگر او را سركوب نكنی خانه‏ات را آتش می‏زنم و گردنت را قطع می‏كنم.(11)

عزاداری، امام حسین

در پایان اینكه عمر بن سعد به طمع حكومت ری دست به چنین جنایتی زد و عبیدالله‏ این حكومت را با شرط سركوبی حسین علیه‏السلام به او واگذار كرده بود. در این مورد دو بیت شعر به عمر بن سعد منسوب است:

 

اأترُك ملك الری و الری منــیتی
ام ارجع مذموما بقتل الحسین(علیه‏السلام)
و فی قتله النار التی لیس دونها
حــجــابٌ و مــلـــك الـــــری قـــرة عـیـنـــی

 

آیا حكومت ری را در حالی كه آرزوی من است رها كنم یا نكوهش و سرزنش در قتل حسین (علیه‏السلام) را پذیرا شوم كه در قتل او آتشی است و در ورای آن حجابی نیست در حالی كه حكومت ری نور چشم من است.

البته نمی‏توان این مطالب را تنها به مسأله حكومت ری محدود كرد بلكه كینه‏ها و اختلافاتی كه پدر او با علی علیه‏السلام داشت و مسائل قبیله‏ای و ارزشهای جاهلی را هم باید بر آن افزود.

د ـ مسأله دیگری كه در ارتباط با گزارشهای ابن كثیر قابل طرح است اینكه وی پس از پایان روایات خود در مورد حادثه كربلا، شیعه و در اصطلاح خود، روافض را مورد هجوم خود قرار می‏دهد و می‏گوید بسیاری از روایاتی كه شیعه در این مورد ذكر می‏كند صحیح نیست. وی راوی آنها را ابو مخنف دانسته و پس از آنكه وی را ضعیف و نیز شیعه می‏خواند، علت استفاده از روایات او را عدم گرایش و اطلاع دیگران از این واقعه بیان می‏كند.

ابن كثیر آنگاه آداب و رسومی را كه شیعه در دوران آل بویه همانند بدعت‎هایی زشت مرسوم كرده‏اند، برمی‏شمرد و از جمله می‏گوید آنان همه جا را سیاه پوشانیده، عزاداری می‏كنند، به یاد تشنه بودن حسین آب نمی‏خورند، زنان روسری‎ها را از سر خود برداشته و بر سر و صورت می‏زنند و هتك حرمت كرده و آداب شنیعی را رواج می‏دهند. آنگاه وی آداب و رسوم ناصبیان را ذكر می‏كند كه برعكس شیعیان در روز عاشورا غذاهای مطبوع پخته، خود را می‏شویند و می‏آرایند و لباسهای نو و فاخر می‏پوشند و در حقیقت آن روز را عید می‏گیرند و سرور و شادی می‏كنند. آنان این كار را برای عناد با روافض انجام می‏دهند.

 

نتیجه

از آنجا كه مورخان مكتب تاریخ‏نگاری شام، تحت تأثیر سلایق فكری و مذهبی خود و نیز اوضاع سیاسی اعصار خویش و تمایلات حكومت‎های موجود به گزارش حادثه كربلا پرداخته‏اند لذا استفاده از روایات آنان بدون بررسی و مطابقت با سایر منابع مورخان مكاتب تاریخی دیگر از جمله عراق، حجاز، ایران و بویژه منابع شیعی به هیچ رو نمی‏تواند تصویری واقعی و حقیقی از قیام امام حسین علیه‏السلام به دست دهد چرا كه تنها زمانی می‏توان به حقیقت یك رخداد تاریخی دست یافت كه تمامی منابع را با یكدیگر مطابقت كرد و بر اساس جرح و تعدیل و نیز توجه به وابستگی‏های فكری و سیاسی آن مورخان و اوضاع سیاسی عصری كه در آن می‏زیسته‏اند مورد مطالعه قرار داد. بدیهی است بدون این امر، نگرش به یك واقعه چیزی جز یك‏سونگری و دیدی ناقص نخواهد بود و ما را به حقایق رهنمون نخواهد ساخت.

 

«اصغر قائدان»

گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی


1ـ ابن عماد حنبلی، شذرات الذهب 6/231.

2ـ البدایة و النهایة 14/137.

3ـ همان كتاب 9/309 و 12/4.

4ـ همان كتاب 8/151.

5ـ همان كتاب، ص 201-204.

6ـ بنگرید به تمامی منابعی كه تاكنون ارائه شده و از مقتل الحسین(علیه‎السلام) سخن گفته‏اند.

7ـ ابن كثیر، همان كتاب 8/189.

8ـ ابن سعد، طبقات الكبری، جلد هشتم، مقتل حسین بن علی(علیه‎السلام).

9ـ منابع قبل، همانجا.

10 ـ بنگرید به طبری 7/3064 (ترجمه پاینده)؛ شیخ مفید، الارشاد 2/118؛ ابن كثیر، البدایة و النهایة 8/189 و نیز ابن طاووس، اللهوف علی قتلی الطفوف؛ عبدالرزاق مقرم، مقتل الحسین او حدیث كربلا؛ خوارزمی، مقتل الحسین.

11ـ همانجا.





نوشته شده در تاريخ جمعه 25 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

تحریفات ذهبی در مورد قیام حسین (علیه‏السلام)

امام حسین علیه السلام

ابوعبدالله‏ محمّد بن احمد شمس الدین الذهبی دمشقی متوفی سال 748 قمری یكی از مورخان و محدثان بنام شافعی دمشق است كه «تاریخ اسلام» او بسیار مشهور است. تألیف او در سی جلد به چاپ رسیده و از آنجا كه شیوه او بر اساس «حولیات» یعنی سال‎نگاری است، درباره واقعه عاشورا و مقتل الحسین علیه‏السلام در ضمن حوادث سال 61 هجری و مجلد سوم آن سخن گفته است.

1 ـ وی در ابتدا با ذكر این كه مردم كوفه به امام حسین علیه‏السلام نامه نوشته و او را به شهر خود دعوت كردند، از كسانی چون ابوسعید خدری، مسیب بن نجبه فزاری، ابن عبّاس، عبدالله‏ بن مطیع، عبدالله‏ بن عمر، عبدالله‏ بن جعفر یاد می‏كند كه سر راه امام را گرفته و یا با او مكاتبه كرده و نسبت به عواقب این اقدام به او هشدار داده‏اند. سخنی كه از همه این افراد گزارش شده این است كه ای حسین! كوفیان به عهد خود وفادار نیستند، آنان همان كسانی هستند كه پدر تو را كشتند و برادرت را مسموم ساختند و تو را هم خواهند كشت.(1)

ذهبی گزارشی از پاسخ امام به آنان نمی‏دهد جز پاسخی كه به نامه عبدالله‏ بن جعفر همسر زینب سلام‏الله‏ علیها از سوی ایشان داده شده كه امام در آن فرمود: جدّ خود رسول‏الله‏ صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را در خواب دیده و ناچار هستم به این سفر عازم شوم.(2)

در هیچ یك از این گزارشها سخنی از مقصد و هدف والای امام، كه همانا اجرای امر به معروف و نهی از منكر، جهاد برای احقاق عدالت، مبارزه با حكام فساق و فجار و ... باشد در میان نیست در صورتی كه امام از ابتدای سفر تا هنگام شهادت در مواقع مختلفی هدف خویش را بیان كرده و منابع نیز ضبط كرده‏اند.

طبیعی است شمس الدین الذهبی به عنوان یكی از مورخان بزرگ اهل سنت از طرفی خود مستقیما به ثبت این گزارشها تمایلی ندارد و از سوی دیگر، روایات خود را از دو مورخ دیگر اهل سنت یعنی ابن سعد و نیز ابن عساكر صاحب تاریخ دمشق گرفته است كه آنان نیز به عنوان تاریخ‎نگاران برجسته مكتب اهل سنت، مسأله مهم مورد نظر را نادیده گرفته و ذكری از آن به میان نمی‏آورند.

2ـ روایت دیگری كه با گزارش‎های مورخان دیگر، سازگاری ندارد این است كه عمر بن سعد ابی وقاص توسط فردی خبر قتل مسلم بن عقیل را به امام حسین علیه‏السلام می‏رساند.(3) در حالی كه چنین نیست و عمر بن سعد به قولی كه به مسلم برای رسانیدن خبر قتل او داده بود عمل نكرد و امام تنها توسط حر بن یزید ریاحی كه راه بر ایشان گرفته بود از شهادت مسلم آگاه شد.(4) نكته جالب‏تر در این روایت این كه وقتی این خبر به امام حسین علیه‏السلام رسید علی اكبر از پدرش خواست تا باز گردد و گفت مردم عراق با او حیله كرده و چون به عهد خود وفادار نیستند، شما هم مسئولیتی در برابر آنان ندارید، ولی در مقابل، فرزندان عقیل گفتند اكنون نمی‏توان بازگشت و حسین علیه‏السلام را به رفتن تشویق می‏كنند! در این حال امام از اصحاب می‏خواهد كه هر كس دوست دارد می‏تواند برگردد.(5)

مردم كوفه به امام حسین علیه‏السلام نامه نوشته و او را به شهر خود دعوت كردند، از كسانی چون ابوسعید خدری، مسیب بن نجبه فزاری، ابن عبّاس، عبدالله‏ بن مطیع، عبدالله‏ بن عمر، عبدالله‏ بن جعفر یاد می‏كند كه سر راه امام را گرفته و یا با او مكاتبه كرده و نسبت به عواقب این اقدام به او هشدار داده‏اند.

گزارش ذهبی معنایی جز سست و مردد نشان دادن نزدیكترین كسان حسین علیه‏السلام یعنی فرزند برومندش علی اكبر نسبت به این امر عظیم و واجب الهی در بر ندارد. البته باید افزود درخواست علی اكبر برای بازگشت در منابع دیگر ذكر نشده است.

3ـ گزارش دیگری كه ذهبی ثبت كرده، صحبت امام با كسانی است كه راه را بر او گرفتند، ایشان از آنان می‏پرسند آیا شما چیزی را كه پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله از مشركان پذیرفت از من نمی‏پذیرید؟ آنان گفتند آن، چه بود؟ امام پاسخ فرمود وقتی از او تقاضای صلح می‏كردند می‏پذیرفت. آنان نیز جواب منفی دادند.

این روایت همانند روایت ابن عساكر مسأله تقاضا و شرط امام حسین علیه‏السلام برای دیدار و بیعت با یزید را مطرح می‏كند(6) كه در مبحث ابن عساکر بطلان آن را روشن ساختیم.

4ـ ذهبی همانند ابن عساكر و خصیبی به ذكر غرایب و تغییراتی كه پس از قتل امام حسین علیه‏السلام در نظام هستی پدید آمده می‏پردازد كه با آنها مشابه است ولی به چند مورد متفاوت از آن اشاره می‏كنیم:

1 ـ پس از قتل امام حسین علیه‏السلام به مدت شش ماه آسمان قرمز بود.

2 ـ گیاهان صحرای كربلا كه سبز بودند همگی در آن روز خاكستر شدند.

3 ـ وقتی شتری را در اردوگاه كشتند گوشت آن مثل چوب شد.

4 ـ ابن عبّاس در آن روز پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را دید كه شیشه‏ای از خون در دست داشت و به ابن عبّاس می‏گفت این خون حسین علیه‏السلام و اصحاب اوست.

5 ـ ام سلمه گریه و نوحه‏سرایی جنیان بر حسین علیه‏السلام را شنیده است.

6ـ تمامی مردم شنیدند كه جنیان در آن روز بر حسین علیه‏السلام عزاداری می‏كنند و اشعاری در مصیبت قتل او می‏سرایند.(7)

حرم امام حسین علیه السلام

تلاش ذهبی و ابن كثیر برای تبرئه یزید از قتل امام حسین علیه‏السلام

5ـ یكی دیگر از ترفندهای زیركانه مورخان شامی از جمله ذهبی و ابن كثیر مبرّا ساختن یزید از قتل امام حسین علیه‏السلام است كه عمدتا كوشیده‏اند بار این گناه عظیم و نابخشودنی را از دوش وی برداشته، به گردن عبیدالله‏ بن زیاد بگذارند و چنین وانمود سازند كه وی بطور مستقل و بدون اجازه یزید به قتل امام اقدام كرده و یزید به این امر راضی نبوده است.

شمس الدین الذهبی روایاتی در این مورد ذكر می‏كند؛ از جمله اینكه وقتی سر امام حسین علیه‏السلام نزد یزید فرستاده شد، او سر مبارك را بین دستان خویش قرار داد و می‏گریست و پس از سرودن شعری می‏گفت: اما به خدا سوگند اگر من همراه تو بودم هرگز تو را نمی‏كشتم. سپس امام سجاد علیه‏السلام به او می‏گوید اگر رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ما را چنین مغلوب و در غل و زنجیر می‏دید دوست داشت كه ما از آن غل رهایی یابیم، یزید نیز گفت راست می‏گویی و دستور داد او را از غل رهانیدند و سپس هر چه اسیران خواستند برای آنان فراهم كرده و آنان را به سوی مدینه باز گرداند.(8)

در روایت بعدی ناراحتی یزید از اقدام عبیدالله‏ را و حتی اینكه وی بر ابن‏مرجانه لعنت فرستاده و همه گناهان را به گردن او می‏اندازد از طبری گزارش می‏كند و پس از آن روایت دیگری از قول امام سجاد علیه‏السلام نقل می‏كند كه ما، در حضور یزید گریه او را هنگام دیدن سر مشاهده كرده‏ایم و او به ما هر چه خواستیم بخشید و سپس طی نامه‏ای به مسلم بن عقبه حاكم مدینه سفارش فراوانی نسبت به ما كرد.

(9)

ابن كثیر نیز در «البدایة و النهایة» همچون ذهبی می‏كوشد تا یزید را از قتل امام مبرا سازد. وی علاوه بر روایات ذهبی روایات دیگری نیز گزارش می‏كند؛ از جمله اینكه:

1ـ وقتی سرهای شهدا را به حضور وی آوردند گریست و گفت: من از اطاعت شما بدون قتل حسین علیه‏السلام خشنودتر بودم. خداوند ابن سمیه را لعنت كند؛ به خدا سوگند اگر من در كار او بودم از او می‏گذشتم. خداوند حسین علیه‏السلام را رحمت كند.

2ـ در روایت دیگری آمده است، خداوند ابن‏مرجانه را خوار كند. اگر بین او و این خاندان خویشی و قرابتی و رحمی بود با آنان چنین نمی‏كرد.

3ـ یزید به زهیر بن قیس كه سرهای شهدا را آورده بود صله‏ای نداد و هنگامی كه یحیی بن حكم برادر مروان، شعری در تجلیل از عبیدالله‏ و اقدام او سرود بر سینه او زد.

4ـ در روایتی دیگر از مهربانی یزید نسبت به امام سجاد علیه‏السلام سخن‎ها گفته می‏شود كه یزید هیچ غذایی در ظهر و شام نمی‏خورد مگر آن كه علی بن الحسین علیه‏السلام را با خود هم‏غذا می‏كرد. و وقتی خواست اهل بیت و اسرا را به مدینه باز گرداند به او گفت: خداوند سمیه را تقبیح و خوار نماید، به خدا سوگند اگر من كنار پدرت بودم چیزی نبود كه از من بخواهد و من به او ندهم و تا حد توان از او مرگ را باز دارم حتی اگر به هلاكت بعضی از فرزندان من منجر می‏شد ولی خداوند چنین خواسته بود كه دیدی، آنگاه مال فراوانی به آنان بخشید و بهترین لباسها را پوشانیده و به فرستاده خود نسبت به آنان سفارش نمود.

ابن كثیر پس از ذكر این روایات می‏گوید این امر، گفته‏های روافض (شیعیان) را رد می‏كند كه می‏گویند اسیران را بر شترهای برهنه بدون پالان و جهاز سوار كردند و لباس‎های آنان به گونه‏ای پاره بود كه پشت و مقابل آنان دیده می‏شد. سپس در پایان، خود اظهار می‏دارد كه یزید به كشتن امام حسین علیه‏السلام راضی نبود و آنچه به گمان می‏آید اینكه اگر قبل از آنكه امام كشته شود یزید اطلاع می‏یافت او را رها می‏كرد.(10)

امام حسین علیه السلام

دلائل باطل بودن ادعای ذهبی و ابن‏كثیر

1ـ یزید برای گرفتن بیعت از امام حسین علیه‏السلام در همان ابتدا به حاكم مدینه نوشت كه یا از او بیعت بگیر و یا سر از تن او جدا كن و برای من بفرست(11)؛ به عمرو بن سعید دستور می‏دهد به بهانه انجام حج با گروهی به مكه رفته، حسین(علیه‏السلام) را دستگیر كند و نزد او بفرستد و اگر امتناع كرد او را بكشد.(12)

2ـ عبیدالله‏ بن زیاد لحظه به لحظه، حركت امام به سوی عراق و نیز گزارشهای رسیده از عمر بن سعد و برخورد او با سپاه امام حسین علیه‏السلام و كشته شدن آن حضرت را به اطلاع یزید می‏رسانید كه مكاتبات او با یزید ثبت شده است(13)، پس نمی‏توان پذیرفت كه یزید از این حادثه بی‏اطلاع بوده است.

3ـ مسأله چوب زدن یزید بر دهان مبارك امام حسین علیه‏السلام در تمامی منابع شیعه و سنی مضبوط است(14) كه این امر نشان‏دهنده سرور وی نسبت به قتل آن حضرت است!

4 ـ یزید هنگامی كه با چوب به دهان امام حسین علیه‏السلام می‏زند اشعاری می‏خواند كه در آن سرور خویش را از گرفتن انتقام اجداد خود (بنی امیه) در روز بدر كه به دست علی علیه‏السلام كشته شدند، بیان می‏كند.(15)

5 ـ یزید دستور داد برای عبرت همگان سرهای مبارك شهدا و نیز سر امام حسین علیه‏السلام را سه روز بر دروازه‏های دمشق و نیز جامع اموی آویزان كنند.(16)

6ـ خطبه‏های كوبنده حضرت زینب در مقابل یزید و افشاگری‎های او در مورد اینكه یزید می‏كوشد تا نور اهل بیت رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را خاموش كند و نیز كینه‏هایی كه او از گذشته در دل دارد و مسائل دیگر می‏تواند وضعیت این تحریفات را روشن‏تر كند.(17)

7 ـ هنگامی كه خبر اعزام كاروان اسیران كربلا و سرهای شهدا در دمشق به یزید رسید، وی دستور داد تا شهر را آذین بسته و بیارایند و زنان و مردان همگی برای تماشای كاروان حاضر شوند.(18)

8 ـ یزید با سرور و شادی به امام سجاد علیه‏السلام و زینب كبری(علیهاالسلام) می‏گوید دیدید كه خداوند چگونه شما را خوار و ذلیل ساخت.(19)

9ـ در روایت دیگری یزید به علی بن الحسین علیه‏السلام می‏گوید ای علی، پدر تو خویشی مرا قطع كرد و حق مرا نشناخت و در حكومت با من به نزاع برخاست و خداوند نیز با او چنین كرد كه دیدی.(20)

10ـ از همه این مسائل مهم‏تر اینكه نباید از گرایش مورخان شامی و اهل سنت به حاكمان اموی و احترامی كه نسبت به معاویه و فرزندش یزید قائل هستند غافل شد و دیگر اینكه دوره‏هایی كه این مورخان شامی در آن می‏زیستند، جریان تاریخ‏نگاری را بدان سو كشانیدند كه از آن سخن‎ها گفتیم.

11ـ نكته آخر اینكه ممكن است واقعا یزید برای عوام‏فریبی و تبرئه خود به چنین اقداماتی نیز متوسل شده باشد و مورخان وابسته اموی به آن پر و بالهایی داده باشند.

«اصغر قائدان»

گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی


1ـ هدایة الكبری 4/5-9، این روایات در بیشتر منابعی كه تاكنون ذكر كرده‏ایم آمده است.

2ـ پیشین، همانجا.

3ـ پیشین 4/11.

4ـ مسعودی، مروج الذهب 3/66.

5ـ تاریخ الاسلام 4/11.

6ـ همان 4/15.

7ـ همان 4/18-15.

8ـ همان 4/19.

9 ـ همان 4/21.

10 ـ ابن كثیر، البدایة و النهایة 8/196، 202، 203.

11ـ ابن اعثم كوفی، الفتوح 5/18.

12 ـ شیخ مفید، الارشاد 67 و 68.

13 ـ ابن اعثم كوفی، همان كتاب 5/69 و 147.

14ـ طبری، تاریخ الطبری 6/267؛ ابن اثیر، الكامل فی التاریخ 4/35؛ ابن كثیر، البدایة و النهایة 8/192.

15 ـ پیشین، همانجا.

16ـ خوارزمی، مقتل الحسین 2/75؛ ابن كثیر، همان كتاب 8/204.

17ـ بنگرید به: طبرسی، الاحتجاج، جلد دوم؛ مجلسی، بحارالانوار، جزء 45 از مجلد پانزدهم؛ ابن طیفور، بلاغات النساء؛ عبدالرزاق مقرم، مقتل الحسین او حدیث كربلا.

18ـ مجلسی، بحارالانوار 45/124-128؛ باقر شریف القرشی، حیاة الامام حسین(ع) 3/368.

19 ـ ابن كثیر، همان كتاب 8/194.

20 ـ پیشین، همانجا.





نوشته شده در تاريخ جمعه 25 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

تحریف قیام امام حسین (علیه‏السلام) در روایات ابن عساكر

امام حسین

ابوالقاسم علی بن حسن بن هبة‏اللّه‏ شافعی دمشقی مشهور به ابن عساكر به سال 499 هجری در دمشق به دنیا آمد و در سال 571 هجری در همان شهر از دنیا رفت. وی از بزرگترین راویان و حافظان حدیث و مورخان اسلامی است كه شهرت چشمگیری در سرزمین‎های اسلامی به دست آورد.(1) ابن عساكر در دوران حكومت ایوبیان در شام می‏زیست. در این دوران با تسلط ملك نورالدین محمود زنگی، ملك عادل و سلطان صلاح الدین ایوبی، مكتب اهل سنت سكان‏دار صحنه سیاست بود و تنازعاتی كه در این دوران با فاطمیان شیعی مصر وجود داشت بسیاری از متفكران و علمای حدیث و تاریخ اهل سنت را به میدان كشانید و حكومت‎های وقت نیز با حمایت خود از آنان مسیر تاریخ‏نگاری در شام را به همان گونه‏ای كه تمایل داشتند جهت دادند.

ابن عساكر نماینده این طبقه و سرآمد آنان بود ولی چندان وقعی به تمایلات حكومت نمی‏گذاشت و به نظر می‏رسد به عنوان یك مورخ منصف، به رغم جو نامساعد زمانی رسالت خود را بخوبی انجام داد. وی از ائمه شیعه بویژه امام علی، امام حسن و امام حسین(علیهم‎‏السلام) با احترام فراوان یاد كرده و به ذكر فضائل آنان می‏پردازد. او در عرصه علم و فقه و حدیث یكه‏تاز میدان بود و شاگردان و راویان فراوانی داشت كه هر كدام برای خود در عالم اسلامی وزنه‏ای محسوب می‏شدند. چنانكه تراجم‏نویسان گویند چهل سال از عمر خود را به تصنیف گذرانید و بیش از 20 سال عمر خود را در مسافرت‎های علمی به مصر، بغداد، كوفه، ایران و ... سپری كرد و افزون بر یكصد تألیف از خود بر جای گذاشت.(2)

از مهمترین نوشته‏های ابن عساكر، «تاریخ مدینه دمشق» است كه در هشتاد جلد تألیف شده است.

وی تألیف خود را، كه در برگیرنده تاریخی عمومی از سده‏های صدر اسلام بویژه دمشق است، از آغاز بنای این شهر در تاریخ شروع كرده و پس از آن به شرح زندگی صحابه پیامبر(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله)، تابعان، محدثان، مشاهیر و علمای اسلام تا سده ششم هجری می‏پردازد. شیوه كار او شباهت فراوانی با تاریخ بغداد خطیب بغدادی دارد و ذهبی نیز در تاریخ اسلام تا حدودی از او پیروی كرده است.

وی یكی از مجلدات تاریخ دمشق خویش را به شرح حال امام حسین(علیه‏السلام) و قیام وی اختصاص داده كه توسط محمّدباقر محمودی به سال 1970 در یك جلد مستقل در بیروت با عنوان «ترجمه ریحانة رسول‏اللّه‏ الامام الشهید حسین بن علی بن ابیطالب(علیه‏السلام) من تاریخ دمشق لابن عساكر» به چاپ رسیده است. این جزء بسیار مفصل و طولانی، و قریب 400 صفحه چاپی در قطع رحلی است.(3)

ابن عساكر به رغم تمایلات دینی و مذهبی خود، بر خلاف سایر تاریخنگاران اهل سنت در شام، تقریبا قیام امام حسین(علیه‏السلام) را با بی‏طرفی گزارش كرده ولی نقاط ضعف و تحریفات فراوانی در آن به چشم می‏خورد كه در این مبحث به آنها اشاره خواهیم كرد.

ابوالقاسم علی بن حسن بن هبة‏اللّه‏ شافعی دمشقی مشهور به ابن عساكر به سال 499 هجری در دمشق به دنیا آمد و در سال 571 هجری در همان شهر از دنیا رفت. وی از بزرگترین راویان و حافظان حدیث و مورخان اسلامی است كه شهرت چشمگیری در سرزمین‎های اسلامی به دست آورد.
ادامه در ادامه مطلب


ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ جمعه 25 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

تحریف در کتب تاریخی شامیان

امام حسین علیه السلام، محرم

با فتح شام در سال هفدهم هجری و پذیرش اسلام از سوی مردم این سرزمین، خلیفه اول و دوم برای تبلیغ و گسترش آیین اسلام و نیز آموزش قرآن و احكام دینی، تعدادی از صحابه بزرگ رسول خدا(صلی ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله) و قاریان مدینه را به این سرزمین اعزام داشتند. دیری نپایید كه گروه صحابه و تابعان به سوی شهرهای دمشق، حلب، حِمص و حَماة روان شدند. این مسأله علاوه بر حضور بسیاری از صحابه در فتح شام بود كه به گفته ابن سعد 113 نفر بودند.1

شهر حمص در جنوب دمشق، محل ملاقات و پیوستن اصحاب رسول ‏اللّه(صلی ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله) به یكدیگر بود. «ابن مسلم خولانی» داخل مسجد حمص شد كه در آن سی تن از ریش سفیدان اصحاب را دیده بود و «كثیر بن مرّة الحضرمی» هفتاد بدری از صحابه رسول خدا(صلی ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله) را در آنجا ملاقات كرده بود. آنان مقدمه لشكر اسلامی بوده و در آموزش فقه و قرآن در این سرزمین نقش مهمی داشتند.

بسیاری از تابعان در شام از «عبادة بن صامت»، «ابی درداء» و «معاذ بن جبل» فقه و از دیگران حدیث آموختند. این عده در پی درخواست اولین حاكم دوران اسلامی دمشق یعنی «یزید بن ابی سفیان»، از عمر بن خطاب خلیفه وقت به این سرزمین اعزام شده بودند.2 علاوه بر صحابه، بسیاری از فرزندزادگان ائمه بزرگوار شیعه نیز در شهرهای شام سكونت گزیده و در طی سده‏های اول و دوم هجری در این سرزمین به دیار باقی شتافتند كه مزار و آرامگاه آنان همواره مورد توجه مردم قرار می‏گرفت.

با توجه به فراوانی صحابه و زادگان ائمه و نیز احداث و ایجاد بقعه‏های متبرك و ساختمان‎ها و به دنبال آن ساخت مساجد و مدارس برای تعلیم قرآن و حدیث و فقه، جریانی برای ثبت شرح حال و سرگذشت این افراد و توصیف آن بقعه‏ها و اماكن مذهبی، یعنی تراجم‏نویسی و تاریخ محلی، پدید آمد و همین امر بعدها باعث ایجاد مكتب تاریخ‏نگاری گسترده‏ای شد كه نه تنها از مكاتب تاریخ‏نگاری حجاز و عراق كمتر نبود، بلكه گوی سبقت را نیز در بعضی از سده‏ها از آنان می‏ربود.

نخستین كسی كه كوشید، تاریخ گذشتگان و اعراب جاهلی را در این سرزمین احیا كند، «معاویة بن ابی سفیان» بود. چون وی همواره شیفته و فریفته وابستگی‎های حسَبی و نسَبی خود و زنده كردن ارزش‎های قبیله‏ای و قومی اعراب جاهلی و شاهان و سلاطین گذشته شبه جزیره بود؛ لذا كسانی را برای خواندن تاریخ پیشینیان و ثبت و تحریر شكوه و عظمت شاهان این سرزمین از یمن به دمشق فرا خواند. به گفته سامی الدهان «عبیده بن شُرَیه الجُرهُمی»، كه در سال هفتاد هجری درگذشت، از جمله محققانی بود كه برای نوشتن تاریخ عمومی این سرزمین دعوت گردید. متأسفانه تألیف او با عنوان «كتاب الملوك و اخبار الماضی» امروزه در دست نیست. كسانی چون الاوزاعی متوفی 157 هجری و ولید بن مسلم نیز چندین اثر تاریخی نوشتند كه هیچ ‏كدام از آنها باقی نمانده‏اند.3

نخستین كسی كه كوشید، تاریخ گذشتگان و اعراب جاهلی را در این سرزمین احیا كند، «معاویة بن ابی سفیان» بود. چون وی همواره شیفته و فریفته وابستگی‎های حسَبی و نسَبی خود و زنده كردن ارزش‎های قبیله‏ای و قومی اعراب جاهلی و شاهان و سلاطین گذشته شبه جزیره بود.

جریان تاریخ‏نگاری اسلامی در دوران خلافت امویان به ویژه «ولید و هشام بن عبدالملك» رشد و گسترش یافت؛ اینگونه تواریخ بر اساس خواست و تمایل خلفای اموی، كه به شدت با بنی هاشم و به ویژه اهل بیت و شیعه خصومت و دشمنی داشتند، به نگارش درمی‏آید. هر چند كه از آن كتاب‎ها در سده‏های دوم و سوم هجری چیزی در دست نیست، ولی بیشتر آثار و روایات ایشان در منابع مورخان سده‏های بعدی دستمایه كار تاریخ‏نگاری آنان گردید.

با انتقال خلافت به بغداد، حدود یك قرن، تاریخ‏نگاری در شام سستی گرفت تا این كه دوباره جانی تازه یافت لیكن تاریخنگاران این دوران به تألیف تاریخ عمومی اسلام كمتر علاقه‏ای نشان داده و بیشتر به تاریخ‏نگاری محلی پرداختند؛ كسانی چون ابن زوریق تنوخی4، الرَّبعی5، الخولانی6، ابن عدیم7، ابن عساكر8، ابن علی جراده9، ابن ابی طی10، ابن ابی ایاس و ابن ایاس11 در سده‏های پنجم و ششم هجری تاریخ‏نگاری شام را چهره‏ای دیگر بخشیدند. بعضی از آنان چون ابن ابی طی شیعه بوده و تاریخ تشیع در این سرزمین را بخوبی به تصویر كشیدند.

محرم

مكتب تاریخ‏نگاری اسلامی در شام با تألیف كتاب هشتاد جلدی «تاریخ مدینه دمشق» ابن عساكر (م 571) اوج بیشتری گرفت. این اثر شگفت‏انگیز، علاوه بر اهمیت آن درباره دمشق، منبع بسیار مهمی نیز برای تاریخ اسلام تلقی می‏گردد كه مجلدات مستقلی از آن درباره زندگی پیامبر(صلی ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله)، علی بن ابی‏طالب و امام حسین(علیهما‏السلام) تصحیح شده و به چاپ رسیده و بسیار قابل توجه است. ابو شامه در قرن هفتم آن را در پانزده جلد و ابن منظور در همان سده آن را در سی جلد خلاصه كردند. دیری نپایید كه در سده هشتم، جریان تاریخ‏نگاری عمومی اسلامی در شام رشد كاملی یافت. كسانی چون «الذهبی» متوفای 748 ه.ق به تألیف تاریخ حجیم و گسترده‏ای در سی جلد با عنوان «تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام»12پرداخته و بر اساس شیوه سال‎نگاری به ثبت حوادث تاریخ اسلام از دوران پیامبر (صلی‏ الله ‏علیه ‏و ‏آله) تا هنگام حیات خویش و نیز شرح سرگذشت و تراجم صحابه، مشاهیر و بزرگان اسلامی كه در هر سال وفات یافته بودند اقدام كرد. وی در مجلد سوم كتاب خود به بررسی حوادث سال 61 تا 80 هجری پرداخت و نمایی كلی از قیام امام حسین (علیه‏السلام) به دست داد.

مورخ مشهور دیگر این عصر «ابن كثیر دمشقی» (م 774 ه ق) بود كه به تألیف یك تاریخ عمومی اسلامی دست زد و آن را «البدایة و النهایة»13 یعنی آغاز و انجام نام نهاد. وی سلسله حوادث تاریخ اسلام را از ابتدا آغاز كرد و در چهارده مجلد منظم ساخت. در هشتمین مجلد آن هنگام ذكر حوادث سال 60 هجری مبحث مفصل و مستقلی را به قیام حسین(علیه‏السلام) اختصاص داد.

تاریخ‏نگاری شام در قرن هشتم و نهم و دهم دوباره به شیوه تاریخ محلی بازگشت و كسانی چون اربیلی 14، هروی 15، ابن حورانی16، ابن شاكر كتبی17، ابن رجب حنبلی18، ابن عبدالهادی 19، ابن طولون 20، ابن شحنه 21، ابن شداد 22، ابن عمری23، ابن عماد حنبلی 24، ابن البقاء بدری25، طباخ الحلبی26، عظیمی الحلبی 27، كامل الغزی 28، و ... به تألیف تواریخ محلی شام اقدام كردند.

بعضی از آن مورخان در مباحثی كه در باره شرح مكان‎های مذهبی و بویژه منتسب به شیعه ارائه كردند، گزارش‎ها و اطلاعات قابل توجهی را در مورد خاندان وحی و نبوت و نیز اهل بیت امام حسین(علیه‏السلام) در دوران اسارت در شام، ورود سرهای شهدا به دمشق، حضور اسیران در بارگاه یزید، محل قرار گرفتن سرهای شهدا، و نیز رأس الحسین(علیه‏السلام)، اماكن و بقعه‏های متبرك منسوب به شیعه چون باب الصغیر، مقبره زینب كبری، و رقیه، مشهد المحسن و مشهد الحسین در حلب و مسائل دیگری كه با فاجعه كربلا مرتبط بود به ‏ثبت رسانیدند.

بدیهی است تألیفات گسترده و فراوان این سرزمین، كه با افكار و عقاید مكتبی و مذهبی مخصوص به خود نگاشته شده، در مورد قیام حسینی و فاجعه عاشورا خالی از تحریف نیستند و بررسی همه آنها نیز با آن حجم وسیع، نیاز به یك تألیف گسترده و مستقل دارد. نگارنده در این مبحث تنها به ذكر دیدگاه چهار تن از مورخان، كه هر كدام گرایش سیاسی و مذهبی خاصی داشته و وابسته به تفكر خاصی بوده‏اند، می‏پردازد؛ اینان عبارتند از:

1ـ ابی عبدالله‏ حمدان الخصیبی(متوفی 334 ه.ق) صاحب كتاب «الهدایة الكبری» به عنوان شاخص غُلاة شیعه.

2ـ ابن عساكر دمشقی(متوفی 571 ه.ق) صاحب «تاریخ مدینه دمشق» از علمای شافعی و تقریبا بی‏طرف اهل سنت.

3ـ شمس الدین الذهبی(متوفی 748 ه. ق) صاحب «تاریخ اسلام» و «وفیات المشاهیر و الاعلام» به عنوان شاخص یك مكتب اهل سنت.

4ـ ابن كثیر دمشقی(متوفی 774 ه.ق) صاحب «البدایة و النهایة» به عنوان شاخص تاریخ‏نگاری وابسته اموی و شاگرد ابن تیمیه بنیانگذار فكری مكتب وهابیت.

 

«اصغر قائدان»

گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی


1 ـ ابن سعد، طبقات الكبری، 7/115-111.

2 ـ نجدة خماش، الشام فی صدر الاسلام، 5624؛ احسان عبّاس، تاریخ بلاد الشام، 7/243-222.

3 ـ تاریخ‏نگاری در اسلام، ترجمه و تدوین یعقوب آژند، ص 106.

4 ـ متوفی 442 هجری در شهرك معرة النعمان است. كتاب وی كه در باره حوادث قرن پنجم هجری و فتوحات تركان و هجوم فرانكها به سرزمین شام و بویژه جلب است از بین رفته، ولی ابن ندیم در زبدة الحلب از آن بهره برده است.

5 ـ متوفی 444 هجری، كتابی در باب تاریخ دمشق نوشته كه ابن عساكر از آن بهره‏های فراوانی برده است.

6 ـ متوفی 365 هجری، كتابی به نام تاریخ داریا نوشته كه در سوریه به چاپ رسیده است.

7 ـ متوفی 660 هجری، كتابی عظیم در باب حلب نوشت و در آن تاریخی مفصل از شام در صدر اسلام تا قرن هفتم ارائه داد. كتاب او با نام بغیة الطلب فی تاریخ الحلب توسط سهیل زكار در 1988 در دمشق به چاپ رسید.

8 ـ متوفی 571 هجری مؤلف مشهور تاریخ مدینه و دمشق است كه در هشتاد جلد تألیف شده و جز بخشی از آن امروزه بر جای نمانده كه توسط صلاح الدین المنجد در دمشق به سال 1371 ق چاپ شده است.

9 ـ متوفی قرن ششم هجری است كه كتابی در باب حلب نوشته و ابن ندیم از اثر او بهره‏های فراوان برده است.

10 ـ متوفی 630 هجری، از شیعیان مشهور حلب بود كه بیش از ده كتاب تألیف كرد كه یكی از آنها معادن الذهب امروزه موجود است و سایر آثار او در تألیفات متأخران مورد بهره‏برداری قرار گرفته است.

11 ـ متوفی 555 هجری، ذیل تاریخ دمشق را نوشت كه توسط سهیل زكار در بیروت به سال 1403 به چاپ رسید.

12 ـ كتاب شمس الدین الذهبی با تحقیق عمر عبدالسلام تدمری در دارالكتاب العربی بیروت به سال 1410 به چاپ رسید.

13 ـ این كتاب در ده جزء و پنج مجلد در دارالفكر بیروت به سال 1398 تجدید چاپ شد.

14 ـ متوفی 726 هجری است. بخشی از تألیف او در مورد دمشق در دارالكتاب الظاهریة موجود است و هنوز به چاپ نرسیده است.

15 ـ هروی به شرح مزارات و بقاع متبركه شیعه در شام پرداخت. كتاب وی با نام زیارات الشام در دمشق به چاپ رسید.

16 ـ متوفی سده ششم هجری، زیارات الشام او در دمشق به سال 1981 م به چاپ رسید. این كتاب به شرح زندگی نامه صحابه، امامزادگان، سادات، صوفیه و عرفای سوریه پرداخته و تقریبا از كتاب هروی تقلید كرده است.

17 ـ متوفی 764 هجری، یك تألیف گسترده در باره مشاهیر اسلام با عنوان فوات الوفیات به رشته تصنیف درآورد كه در سال 1951 م توسط محی الدین عبدالحمید در قاهره به چاپ رسید. تألیفی نیز در تاریخ دمشق داشت.

18 ـ متوفی 795 هجری، در مورد مشاهیر فرقه خود یعنی حنابله تألیفی نگاشت كه با عنوان طبقات الحنابله در دمشق به چاپ رسید.

19 ـ متوفی 909 هجری و از مورخان شیعی شام است. وی كتابی با نام ثمار المقاصد فی ذكر المساجد در باره تاریخ مساجد دمشق و مشاهیری كه آنها را احداث كرده بودند نگاشت كه توسط محمّد اسعد طلس در بیروت به سال 1361 ق به چاپ رسید.

20 ـ متوفی 953 هجری در تاریخ صالحیه كتابی با نام القلائد الجوهریه فی تاریخ الصالحیه نوشت كه در سال 1956 م توسط محمّد احمد دهمان در دمشق چاپ شد.

21 ـ كتاب او با نام الدرالمنتخب من تاریخ الحلب در دمشق به سال 1404 ق چاپ شد.

22 ـ عزالدین محمّد بن علی بن ابراهیم بن شداد، الاعلاق الخطیرة فی ذكر امراء الشام و الجزیره، حققه یحیی ذكریا عباره، دمشق، وزارة الثقافه 1991 م.

23 ـ فضل‏اللّه‏ بن عمری در مورد مساجد دمشق بویژه جامع اموی تألیفاتی داشت كه یكی از آنها به نام الجامع الاموی توسط محمّد مطیع الحافظ به چاپ رسید.

24 ـ ابوالفلاح عبدالحی بن عماد حنبلی، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، بیروت، دارالفكر، 1399 ق.

25 ـ ابن البقاء عبداللّه‏ البدری (قرن نهم)، نزهة الانام فی محاسن الشام، بیروت، دارالرائد، 1980 م.

26 ـ محمّد راغب طباخ الحلبی، اعلام النبلاء بتاریخ حلب الشهباء، صححه محمّد كمال، حلب، دارالقلم العربی، چاپ دوم 1408 ق.

27 ـ محمّد بن علی عظیمی الحلبی (م 556)، تاریخ الحلب، تحقیق ابراهیم زعرور، دمشق، 1984 م.

28 ـ كامل الغزی البابی الحلبی، نهر الذهب فی تاریخ الحلب، تحقیق شوقی شعث، محمود الفاخوری، حلب، دارالقلم العربی، 1412 ق.





نوشته شده در تاريخ جمعه 25 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

تخریب قبر امام حسین‏ (علیه‎السلام)

کربلا

الهام‏بخشى تربت‏ خونین سیدالشهدا(علیه‎السلام) در راه مبارزه با ستم، سبب شد كه شیعه، همواره مرقد آن شهید را تكریم و بر گرد آن تجمع كند. توصیه‏هاى اكید ائمه نیز نسبت به‏ زیارت قبر امام حسین ‏(علیه‎السلام) این شور و الهام را مى‏افزود. همین سبب شد كه حكام ستمگر همواره احساس خطر كنند و این كانون را از هم بپاشند. از دوران بنى امیه كه زیارت آن ‏حضرت، ممنوع و تحت كنترل بود، تا زمان هارون الرشید كه حتى درخت‏ سدرى را كه ‏سایه‏بان زائران بود قطع كردند1، تا زمان متوكل عباسى كه اوج آن سختگیری‎ها و ممانعت‎ها بود، تا زمان استیلاى وهابیون و غارت كربلا و تخریب حرم حسینى، همه و همه گویاى‏ وحشت دشمنان حق و اهل بیت، از جلوه‏گرى این خورشیدهاى تابان بود.

متوكل عباسى، پاسگاهى در نزدیكى كربلا زده و به افراد خویش فرمان اكید داده بود كه: هر كس را دیدید قصد زیارت حسین را دارد، بكشید.2 به امر متوكل، هفده بار قبر حسین‏(علیه‎السلام) را خراب كردند.3

در یكى از این نوبت‎ها، «دیزج یهودى‏» را مامور تغییر و تبدیل ‏و تخریب قبر مطهر كرد. او نیز با غلامان خویش سراغ قبر رفت و حتى قبر را شكافت و به‏ حصیرى كه پیكر امام در آن بود برخورد كرد كه از آن بوى مشك مى‏آمد. دوباره خاك ‏روى آن ریختند و آب بستند و آن زمین را مى‏خواستند با گاو، شخم بزنند كه گاوها پیشروى نمى‏كردند.4 هارون‎الرشید نیز یك بار به والى كوفه فرمان داد تا قبر حسین بن ‏على(علیه‎السلام) را خراب كند. اطراف آن را عمارت‎ها ساخته و زمین‎هایش را زیر كشت و زراعت ‏بردند.5 به متوكل خبر دادند كه مردم در سرزمین ‏«نینوا» براى زیارت قبر حسین(علیه‎السلام) جمع ‏مى‏شوند و از این رهگذر، جمعیت انبوهى پدید مى‏آید و كانون خطرى تشكیل مى‏شود.

متوكل به یكى از فرماندهان ارتش خود در معیت تعدادى از لشگریان ماموریت داد تا مرقد مطهر را بشكافند و مردم را متفرق ساخته، از تجمع بر سر قبر آن حضرت و زیارت ‏قبر او جلوگیرى كنند. او هم طبق دستور، مردم را از پیرامون قبر پراكنده ساخت.

متوكل عباسى، پاسگاهى در نزدیكى كربلا زده و به افراد خویش فرمان اكید داده بود كه: هر كس را دیدید قصد زیارت حسین را دارد، بكشید. به امر متوكل، هفده بار قبر حسین‏(علیه‎السلام) را خراب كردند.

این حادثه ‏در سال 237 هجرى بود. ولى مردم در موسم زیارت، باز هم تجمع كرده، علیه او شورش ‏كردند و بى‏باكانه به ماموران خلیفه گفتند: اگر تا آخرین نفر هم كشته شویم، دست برنمى‏داریم. و بازماندگان ما به زیارت خواهند آمد. وقتى حادثه به متوكل گزارش شد، به ‏آن فرمانده نوشت كه دست از مردم بردارد و به كوفه بازگردد و چنین وانمود كند كه ‏مسافرتش به كوفه در رابطه با مصالح مردم بوده ... تا این كه در سال 247 باز تجمع مردم ‏زیاد شد. به نحوى كه در آن محل، بازارى درست ‏شد. مجددا بناى سخت‏گیرى گذاشتند.6 روز به روز بر زائران افزوده مى‏شد، متوكل سردارى فرستاد و میان مردم اعلام كردند كه ‏ذمه خلیفه از كسى كه به زیارت كربلا رود بیزار است.

باز هم آن منطقه را ویران كردند و آب بستند و شخم زدند و قبر را شكافتند.7 اینگونه برخوردها و جفاها، همه براى پراكندن ‏مردم از گرد این كانون حرارت و شوق بود، اما كمترین نتیجه‏اى نمى‏گرفتند و بر شوق‏ مردم افزوده مى‏شد. «بهاى وصل تو گر جان بود، خریدارم.‏» كربلا، سنگر مقاومت‏ مى‏گشت و كعبه اهل حقیقت و ولا.

آرى ... «زیارت این خاك است كه توده مردم را یارى مى‏دهد تا به انقلاب حسین‏(علیه‎السلام) و به جهاد و مبارزه او علیه ظلم بیندیشند و به رسوا كردن دستگاه حاكم بنشینند. چنین است‏كه این خاك -خاك كربلا - سمبل و شعار مى‏شود و طواف آرامگاه حسین، با صد طواف‏ كعبه مقابل مى‏شود و حتى بر آن ترجیح مى‏یابد.»8
امام حسین

وهابیان نیز در سال 1216 ه.ق به كربلا حمله كردند و این تهاجم‎ها، ده سال ادامه ‏داشت. هم شهر را غارت و هم مردم را قتل عام و هم قبر مطهر را خراب كردند. یك بار هم‏ «امیر مسعود» در سال 1225 با سپاهى متشكل از 20 هزار جنگجوى وهابى به نجف و از آنجا به كربلا تاختند.9

در عصر حاضر نیز، حكومت بعثى عراق، براى در هم كوبیدن حركت انقلابى شیعیان ‏این سرزمین، در سال 1370 ش با انواع سلاح‎ها مردم را در نجف و كربلا به خاك و خون ‏كشید و با توپخانه، گنبد و بارگاه امام حسین‏(علیه‎السلام) را مورد هجوم قرار داد. و این پس از قیام ‏مردمى بر ضد حكومت‏ «صدام‏» بود كه شهر نجف و كربلا را به تصرف در آوردند و رژیم‏ عراق، براى باز پس‏گیرى آنها از دست انقلابیون، با خشونت تمام وارد میدان شد و ساختمان حرم امیرالمؤمنین و سیدالشهدا و حضرت اباالفضل (علیهم‎السلام) و گنبد و درها و ضریح، آسیب دید.

این جنایت‎ها سبب شد رهبر انقلاب اسلامى، آیة الله خامنه‏اى طى ‏اطلاعیه‏اى ضمن محكوم كردن تجاوزات رژیم بعث عراق به حرم‎ها و شهرهاى مقدس، روز پنجشنبه 8 ذى قعده 1411 ق برابر با دوم خرداد 1370 ش را عزاى عمومى اعلام ‏كرده، به سوگ بنشیند.10

در بخشى از این اطلاعیه آمده است: «... با یورش وحشیانه به ‏نجف و كربلا، آن كردند كه قلم از شرح آن عاجز است و بر عتبات عالیات و مسلمانان و مردم عراق و حوزه‏هاى علمیه، آن روا داشتند كه طواغیت ‏ستمگر و خون آشام بنى امیه و بنى عباس هم روا نداشته بودند و چنان ضایعه و جراحتى بر قلب دوستان اهل بیت وارد كردند كه سنگینى آن پى‏نوشت‎ها را با هیچ فاجعه‏اى در این زمان، نتوان قیاس كرد. «هیجوا احزان یوم‏الطفوف... .»11

 

گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی


1- تاریخ الشیعه، مظفرى، ص 89/ بحارالانوار، ج 45، ص 398.

2- بحارالانوار، ج 45، ص 404.

3- همان، ص 410، تتمة المنتهى، ص 241.

4- بحارالانوار، ج 45، ص 394.

5- تتمة المنتهى، ص 240 .

6- اعیان الشیعه، ج 1، ص 628/ تراث كربلا، ص 34(با اختلاف در عبارات).

7- تتمة المنتهى، ص 241.

8- مجموعه آثار، شریعتى، ج 7(شیعه)،ص 20.

9- براى آشنایى با فتنه‏ها و تهاجمات وهابیها به اعتاب مقدسه، از جمله «كشف الارتیاب‏»، سید محسن امین، «اعیان الشیعه‏»، ج 1، ص 628، «تراث كربلا»، سلمان هادى الطعمه، ص 262، «موسوعة العتبات المقدسه‏»، كربلا، جزء 1، ص201، «فرقه وهابى‏»، محمدحسین قزوینى، «تاریخ كربلا» عبدالجواد كلیددار، ص 234.

10- روزنامه‏هاى 31 اردیبهشت 1370.

11- قضایاى درگیری‎ها در نجف و كربلا و حمله رژیم بعث به حرم‎هاى مطهر، در اخبار و گزارش‎هاى مطبوعات ‏اردیبهشت 1370 درج شده است. از جمله «مرورى اجمالى بر تاریخ سیاسى كربلا» انتشارات سازمان تبلیغات ‏اسلامى، «سیماى كربلا»، محمد صحتى.





نوشته شده در تاريخ جمعه 25 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

قیس بن مسهر صیداوى؛ یكه سوار طاغوت شكن

امام حسین

در سرزمین حاجز، امام حسین(علیه‎السلام) پس از دریافت نامه مسلم بن عقیل(علیه‎السلام) كه در آن از استقبال مردم كوفه و انتظار آنها سخن به میان آمده بود، نامه‎اى براى مردم كوفه نوشت و به قیس داد تا با شتاب آن را به مردم كوفه برساند، قیس سوار بر اسب به سوى كوفه روانه شد، ولى در سرزمین قادسیه توسط دژخیمان حصین بن نمیر دستگیر شد، او را نزد فرماندار خون آشام كوفه، ابن زیاد، آوردند، او نامه امام حسین(علیه‎السلام) را جوید و خورد، تا ابن زیاد نام آنها را كه حسین (علیه‎السلام) برایشان نامه نوشته بود نشناسد.

ابن زیاد: تو كیستى؟

قیس: من از شیعیان امیرمومنان على(علیه‎السلام) هستم.

ـ چرا نامه را جویدى؟

ـ چون تو ندانى در آن چه نوشته شده است؟

ـ بگو بدانم این نامه از چه كسى و براى كه بود؟

ـ نامه از طرف امام حسین(علیه‎السلام) براى گروهى از مردم كوفه بود كه نام آن گروه را نمى‎دانم.

ابن زیاد در حالى كه سراپا خشم شده بود، بر سر او فریاد كشید و گفت: «هم اكنون در حضور این جمعیت، بر فراز منبر برو و دروغگو و پسر دروغگو؛ حسین بن على را لعنت كن.»

قیس بالاى منبر رفت و حضرت حسین بن على(علیه‎السلام) را با بهترین تعبیرات تمجید كرد، و عبیدالله بن زیاد و پدرش و دودمان بنى امیه را لعن و نفرین نمود، و درودهاى خالصانه‎اش را بر حسن و حسین (علیهماالسلام) و خاندان نبوت فرستاد.

ابن زیاد با فریادهاى خشن خود به جلادان دستور داد، قیس را بر بالاى دارالاماره بردند و از همان بالا او را بر زمین افكندند، سپس یكى از مزدوران ابن زیاد سر از بدن او جدا كرد.(1) او این چنین در برابر طاغوت عراق ابن زیاد ایستادگى كرد، و حسرت تسلیم در برابر دشمن را بر دل ناپاك او نهاد، و در سخت‎ترین شرایط، حق گفت و خط بطلان بر روى باطل كشید، و در این راستا، شهد شهادت نوشید.

 

گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی


1- تاریخ طبرى، ج6، ص226/ مقتل الحسین مقرم، ص211.





نوشته شده در تاريخ جمعه 25 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

عابس؛ قهرمانى از تبار هابیلیان

یا حسین

او از شیعیان استوار از قبیله همدان بود، و به عنوان عابس فرزند شبیب شاكرى خوانده مى‎شد، از افرادى بود كه در كوفه نامه براى امام حسین(علیه‎السلام) نوشتند و آن حضرت را به كوفه دعوت نمودند، هنگامى كه حضرت مسلم(علیه‎السلام) نماینده امام حسین(علیه‎السلام) به كوفه آمد و نامه امام را قرائت كرد و مردم را به بیعت فرا خواند، عابس در میان جمعیت برخاست و پس از حمد و ثنا خطاب به حضرت مسلم (علیه‎السلام) گفت:

«من از جانب مردم، چیزى به تو نمى‎گویم، و تو را به رفت و آمد آنها مغرور نمى‎سازم، زیرا از نیت‎هاى آنها بى خبرم، سوگند به خدا آنچه را خودم هستم و تصمیم دارم، همان را بازگو مى‎كنم، سوگند به خدا هرگاه مرا بخوانید، دعوت شما را اجابت مى‎كنم، و قطعا با دشمنان شما مى‎جنگم، و در یارى شما، با شمشیر به نبرد با دشمنان مى‎پردازم، تا خدا را (با شهادتم) ملاقات كنم، و هدفم جز خشنودى خدا، هیچ چیز دیگر نیست.»

او از افراد برجسته‎اى بود كه در كوفه در كنار شخصیت‎هایى مانند: هانى، حبیب بن مظاهر، و مسلم بن عوسجه، با تلاشى خستگى ناپذیر، از مردم براى حضرت مسلم(علیه‎السلام) بیعت مى‎گرفتند.1

عابس تا آخر به عهد خود وفا كرد، خود را به كربلا رسانید، در روز عاشورا به محضر امام حسین (علیه‎السلام) آمد و گفت:

"من در روى زمین، شخصى را عزیزتر و بهتر از تو نمى‎شناسم، اگر مى‎دانستم متاعى بهتر از جانم دارم، آن را در راهت نثار مى‎كردم، سلام بر تو، اینك گواهى مى‎دهم كه در راستاى مكتب تو و پدرت گام برمى‎دارم."

عابس پس از اجازه امام، به میدان نبرد شتافت، و با شور و نشاطى دل انگیز همچون دریادلان بلند همت به جنگ ادامه داد، با این كه ضربت سختى بر پیشانى‎اش وارد شده بود، با فریادهاى خود، مبارز مى‎طلبید، دشمنان از ترس او، نزدیكش نمى‎آمدند، عمر سعد چون چنین دید، فریاد زد:

عابس را سنگباران كنید. دشمنان، عابس را سنگباران كردند، وقتى عابس خود را در این وضع دید، كلاهخود و زره خود را از بدن خارج ساخت و چون شیر بى بدیل بر دشمن حمله كرد، و در این حمله دویست نفر از دشمن را، از خود دور ساخت، سرانجام از هر سو او را احاطه كردند، و به طور گروهى او را به شهادت رساندند، در مورد جدا كردن سر او از بدن، چند نفر به نزاع پرداختند، عمر سعد اعلام كرد كه عابس را یك نفر نكشته، بلكه گروهى او را كشته‎اند.2

به این ترتیب، عابس تا آخرین توان و قطره خونش، وفادار ماند و با چهره‎اى پرفروغ از سرداران راست قامت تاریخ گردید.

 

گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی


1- بحارالانوار، ج44، ص336/ مثیر الاحزان ابن نما، ص11.

2- تاریخ طبرى، ج6، ص254/ مقتل الحسین مقرم، ص303و304.

 





نوشته شده در تاريخ جمعه 25 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

زهیر بن قین؛ سردار دوراندیش و خوشبخت

محرم

او از سرداران كوفه بود و در مراسم حج شركت نموده بود. در آغاز مى‎خواست از كاروان حسین (علیه‎السلام) جدا باشد و خود را بى‎طرف معرفى كند، ولى پیام دعوت به یارى از جانب حسین (علیه‎السلام) او را دگرگون كرد، اما هنوز دل به جانان نبسته بود. همسرش "دلهم" با سخنان داغ و آتشین خود، او را حسینى كرد، نام او "زهیر بن قین" بود.

او در شب عاشورا به امام حسین(علیه‎السلام) عرض كرد: «اگر هزار بار در راه تو كشته شوم و زنده شوم، دست از تو برنمى‎دارم.» روز عاشورا از سرداران سپاه امام بود، قهرمانانه با دشمن جنگید به طورى كه صد و بیست نفر از دشمن را به هلاكت رسانید و سرانجام بر سكوى پرافتخار شهادت ایستاد و مشمول این دعاى مستجاب امام حسین(علیه‎السلام) كه عالى‎ترین مدال براى او بود شد، آنگاه كه امام حسین (علیه‎السلام) به بالین پیكر به خون تپیده‎اش آمد، فرمود: «اى زهیر! خداوند تو را از نزدیكان درگاهش قرار دهد... »(5)

به این ترتیب او كه بزرگ خاندانش بود، و در كوفه از شخصیت‎هاى ممتاز به شمار مى‎آمد، از همه ملك و منال گذشت، و به پسر زهرا(علیهاالسلام) پیوست و تا آخرین قطره خونش را در این راه بزرگ الهى نثار نمود و به مقام قرب حق، نایل گشت.

گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی


1- مقتل خوارزمى، ج2، ص20/ تاریخ طبرى، ج6، ص239 و 253.

 





نوشته شده در تاريخ جمعه 25 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

پاسخ ‎هاى دندان شكن حضرت مسلم (علیه‎السلام)

مسجد کوفه- حرم حضرت مسلم علیه السلام

حضرت مسلم بن عقیل(علیه‎السلام) نماینده امام حسین(علیه‎السلام)، شهید آغازگر نهضت كربلا، هنگامى كه پس از یك جنگ بى نظیر با دشمنان، و هلاك كردن دهها نفر، اسیر شد، او را در حالى كه از هر سوى بدنش بر اثر زخم‎هاى جنگ، خون مى‎جوشید، نزد ابن زیاد، دژخیم خون خوار عراق آوردند؛ مسلم با كمال بى اعتنایى، بر ابن زیاد كه بر مسند غرور تكیه زده بود، وارد شد، یكى از نگهبانان به مسلم (علیه‎السلام) گفت: به امیر (ابن زیاد) سلام كن.

مسلم(علیه‎السلام) به او رو كرد و فرمود: «إسكت ویحك، والله ما هو لى بإمیر؛ ساكت باش، واى بر تو، سوگند به خدا او رئیس و فرماندار من نیست.»

و مطابق روایت دیگر، مسلم(علیه‎السلام) گفت: «السلام على من اتبع الهدى؛ سلام بر كسى كه راه هدایت را پیروى كند.» ابن زیاد پوزخند زد، یكى از نگهبانان به مسلم(علیه‎السلام) گفت: آیا نمى‎نگرى كه امیر مى‎خندد، چرا به عنوان امیر بر او سلام نمى‎كنى؟

مسلم(علیه‎السلام) در پاسخ گفت: «سوگند به خدا امیر من حسین(علیه‎السلام) است، آن كس به ابن زیاد به عنوان امیر سلام مى‎كند كه از مرگ مى‎ترسد، من ترسى از مرگ ندارم.»1

ابن زیاد پس از هتاكی‎هاى شرم‎آور، مسلم(علیه‎السلام) را اختلاف انداز و فتنه‎انگیز خواند، مسلم (علیه‎السلام) با كمال قاطعیت به او پاسخ داد: «اى پسر زیاد! وحدت مسلمانان را معاویه و پسرش یزید، درهم شكستند، فتنه و آشوب را تو و پدرت زیاد بن عبید ـ برده طایفه بنى علاج از طایفه ثقیف ـ برپا نمودید، نه من.»

سرانجام مسلم(علیه‎السلام) در برابر تهدیدهاى شدید ابن زیاد گفت: «إرجو إن یرزقنى الله الشهاده على یدى شر بریته؛ امیدوارم خداوند مقام شهادت را به دست بدترین خلقش (كه تو باشى) نصیب من گرداند.» و سرانجام به این آرزو رسید.2

 

گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی


1- اكسیر العبادات فى اسرار الشهادات، علامه دربندى، ج2، صص74 و 75.

2- بحارالانوار، ج44، صص356 - 357 لهوف، ص55 ـ 58.

 





نوشته شده در تاريخ جمعه 25 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

همسر جناده؛ پیرزنى قهرمان در میدان

امام حسین، محرم

او گرچه زن بود و سن و سالى هم از او گذشته بود، اما فریادهایش در میدان، انسان‎ها را به یاد رادمردان قهرمان و دلاور مى‎انداخت. شوهرش "جناده" كه از پیران شجاع بود، در روز عاشورا در مصاف حق در برابر باطل به جنگ ادامه داد تا به شهادت رسید، پسرش "عمرو" كه از عمرش بیش از بیست و یك بهار نگذشته بود، به محضر امام حسین(علیه‎السلام) آمد و اجازه جنگ خواست، امام به او اجازه نداد و فرمود: "پدرش چند لحظه قبل كشته شد، و این هم جوان است و شاید مادرش رضایت ندهد."

عمرو بن جناده به امام عرض كرد: "مادرم به من اجازه داده است." در این هنگام امام به او اجازه داد، و با شهامتى چشمگیر با دشمن جنگید تا به شهادت رسسید. دشمن سر او را از بدن جدا نمود و به طرف خیمه‎هاى امام حسین(علیه‎السلام) انداخت، مادرش سر فرزندش را گرفت و خون‎ها را از آن پاك كرد و گفت: احسنت یا بنى یا سرور قلبى، و یا قرة عینى؛ آفرین اى پسرم! و اى شادى قلبم و اى نور چشمم. «آرى آفرین برگزینش تو، شجاعت و ایثار تو، و شهادت طلبى تو در راه خدا در راستاى دفاع از حریم امامت.»

سپس به یكى از دشمنان كه در همان نزدیكى بود حمله كرد و آنچنان آن سر را بر او كوفت، كه او همان دم كشته شد، آنگاه به طرف خیمه آمد و ستون خیمه را كشید و به دست گرفت و گفته‎اند شمشیرى برداشت و به میدان شتافت، در حالى كه چنین رجز مى‎خواند:

 

انى عجوز فى النساء ضعیفه
خـــاویـــه بــالـیـه نـحیفه
إضــربــكــم بـضـربــه عـنـیفه
دون بنى فاطمه الشریفه

 

من پیرزنى ناتوان و بال و پر شكسته هستم، در عین حال با ضربتى سخت و خشن، شما را در راه حمایت از حریم فرزندان زهرا(علیهاالسلام) سركوب مى‎كنم.

 

گرچه پیرم من ولى شور جوان دارم هنوز
آرزوى عشق بازى در جهان دارم هنوز

                    

امام حسین(علیه‎السلام) آن مادر دو شهید داده را از میدان به سوى خیمه‎ها برگردانید، و براى او دعا كرد.1

آرى این تابلو نیز نشان مى‎دهد كه حتى در كربلا پیرزنان زنده‎دل و شورآفرین وجود داشتند، كه عاشقانه به میدان ایثار رفتند، و با یورش قهرمانانه خود، حسرت تسلیم در برابر دشمن را بر دل سیاه و پركینه دشمن نهادند.

 

گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی


پی‎نوشت‎:

1- بحارالانوار، ج45، ص27 و 28/ مناقب آل ابى طالب، ج2، ص219.

 





نوشته شده در تاريخ جمعه 25 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

غرش دشمن شكن حنظلة بن مره

حضرت امام حسین

حنظلة بن مره همدانى یكى از شیعیان دلاور بود، از كنار شهر كوفه عبور مى‎كرد، دید گروهى از مزدوران بى شرم و تبهكار، پیكر به خون آغشته مسلم(علیه‎السلام) و هانى(علیه‎السلام) را به طنابى بسته و بر زمین مى‎كشانند، با غرشى توفنده فریاد زد: «واى بر شما اى اهل كوفه! گناه اینها چیست كه جنازه‎شان را بر زمین مى‎كشانید؟»

آنها پاسخ دادند: این مرد (مسلم) خارجى است و از فرمان امیر خارج شده است.

حنظله گفت: «شما را به خدا بگویید این شخص نامش چیست؟»

آنها گفتند: مسلم بن عقیل، پسر عموى امام حسین(علیه‎السلام).

حنظله گفت: «واى بر شما! اگر مى‎دانید او پسر عموى امام حسین(علیه‎السلام) است، پس چرا پیكرش را روى خاك مى‎كشانید؟»

آنگاه حنظله از مركب خود پیاده شد، و شمشیر از نیام بركشید و قهرمانانه به آنها حمله كرد، در حالى كه فریاد مى‎زد: «لاخیر فى الحیاة بعدك یا سیدى؛ اى آقاى من (مسلم) بعد از تو خیرى در زندگى دنیا نیست.» همچنان به جنگ خود ادامه داد، تا آن كه چهارده نفر از دشمن را كشت، و سرانجام به شهادت رسید، مزدوران تبهكار، جنازه به خون تپیده او را نیز همراه پیكرهاى مقدس مسلم و هانى(علیهماالسلام) به طناب بسته و تا میدان "كناسه" كوفه كشاندند و در آنجا افكندند.(1)

 

گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی


1- معالى السبطین، ج1، ص244.





نوشته شده در تاريخ جمعه 25 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

شهادت هانیه و وهب مسیحی

امام حسین

این خانواده از سه نفر تشكیل مى‎شدند، از عشایر بودند و به آیین مسیحیت اعتقاد داشتند، هنگامى كه كاروان امام حسین در مسیر خود به سوى كوفه، به سرزمین ثعلبیه رسید، امام از دور خیمه سیاه سوخته‎اى دید، تنها به سوى آن خیمه حركت كرد، وقتى به آنجا رسید پیرزنى را دید، نام او "قمر" بود، پسرش "وهب" براى صید به صحرا رفته بود، عروسش "هانیه" نیز در این وقت همراه شوهرش وهب بود.

امام احوالپرسى گرمى با قمر كرد، قمر مقدارى از حال و روزگار خود را براى آن مرد ناشناس (كه نمى‎دانست او امام حسین است) تعریف كرد از جمله گفت: «ما در این بیابان، در مضیقه آب هستیم.»

امام او را به كنارى برد، و سنگى در آنجا بود، با نیزه خود، آن سنگ را از جا كند، چشمه آب زلالى از زیر آن سنگ آشكار شد، سپس امام با قمر خداحافظى كرد و هنگام خداحافظى ماجراى خود را تذكر داد و از قمر خواست كه به پسرش بگوید مرا در راه یارى حق و مبارزه با ظلم، كمك كند.

امام از آنجا رفت، قمر آن چنان دلباخته امام شده بود كه مى‎خواست پر درآورد و همراه امام برود، ولى صبر كرد تا پسر و عروسش آمدند، ماجراى چشمه و برخورد مهرانگیز امام را براى آنها تعریف كرد. آن سه نفر مجذوب دیدار امام شدند، همه چیز را رها كردند و به سوى امام حسین(علیه‎السلام) حركت نموده و خود را به امام رساندند، و در محضر آن بزرگوار، مسلمان شدند، و جزو یاران آن حضرت شده و با هم به كربلا رسیدند، در آن روز ورود، نه روز از عروسى وهب با هانیه مى‎گذشت.

پسرم! برخیز و پسر دختر پیامبر را یارى كن.» وهب به میدان رفت، و با دشمن جنگید و سرانجام اسیر شد.

روز عاشورا فرا رسید، قمر پسرش وهب را براى یارى فرزند زهرا(علیهاالسلام) آماده مى‎كرد، مكرر به او مى‎گفت: «پسرم! برخیز و پسر دختر پیامبر را یارى كن.» وهب به میدان رفت، و با دشمن جنگید و سرانجام اسیر شد. او را نزد عمر سعد آوردند، عمر سعد كه دلاوری‎هاى او را دیده بود گفت: «چه شكوه و رشادت سختى داشتى» سپس به دستور او گردنش را زدند و سرش را به سوى لشكر امام حسین (علیه‎السلام) افكندند، مادرش قمر سر او را گرفت و به آغوش كشید و خون صورتش را پاك كرد و گفت: «حمد و سپاس خداوندى را كه با شهادت تو روى مرا سفید كرد.»

سپس سر را به سوى دشمن انداخت، یعنى ما متاعى را كه در راه دوست داده‎ایم، پس نمى‎گیریم.

آنگاه عمود خیمه را كشید و به جنگ دشمن شتافت، امام او را به خیمه برگردانید.

هانیه خود را بر سر پیكر به خون تپیده شوهرش وهب رسانید، در حالى كه خون پیكر پاك او را پاك مى‎كرد، مى‎گفت: "هنیئا لك الجنه؛ بهشت بر تو گوارا باد."

شمر به غلامش به نام رستم گفت او را بكش، رستم عمود آهنین بر سر آن نوعروس زد، هانیه نیز در كنار شوهر، شهد شیرین شهادت نوشید، و به عنوان اولین زن شهید كربلا، بر سكوى پرافتخار شهادت ایستاد.

وهب آنچنان جانبازى كرد كه در پیكر پاكش، اثر هفتاد ضربه شمشیر و نیزه دیده شد.(6)

به این ترتیب این دو نوعروس و نوداماد، ماه عسل خود را در كربلا گذراندند، و مادرشان در كنارشان خدا را شكر مى‎كرد كه دو دسته گلى را در طبق اخلاص نهاده و در محضر امام حسین(علیه‎السلام) به پیشگاه خداوند مهربان اهدا نموده است. هزاران رحمت و درود بر این خانواده دلباخته و شیفته حق و حقیقت.

 

گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی


1- اقتباس از ریاحین الشریعه، ج3، ص300 تا 303/ معالى السبطین، ج1، ص286.

 





نوشته شده در تاريخ جمعه 25 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

جون؛ غلامى عاشق و وفادار

امام حسین

"جون" مدتى در محضر ابوذر غفارى خدمت مى‎كرد، پس از شهادت ابوذر به خاندان على(علیه‎السلام) پیوسته بود، همراه كاروان امام حسین(علیه‎السلام) به كربلا آمد، روز عاشورا امام به او فرمود: تو به خاطر عافیت، همراه ما بودى، اكنون آزاد هستى هر جا مى‎خواهى برو، او با شنیدن این سخن منقلب شد و اشك از چشمانش فرو ریخت، در حالى كه با قلبى صاف و روحى خالص، دست و پاى امام را مى‎بوسید عرض مى كرد:

"آیا هنگام آسایش، كنار سفره شما باشمف و هنگام سختى از شما دور گردم؟ نه هرگز! من داراى سه عیب هستم: 1ـ بدنم بد بو است 2ـ منسـوب بـه خانـدان پسـت هستم 3ـ پوست بدنم سیاه است، آیا نمى‎خواهى با پیوستن به شما به بهشت روم و در نتیجه خوشبو و سفید رنگ، و منسوب به خاندان بزرگ گردم؟ سوگند به خدا از شما جدا نگردم تا خون سیاهم با خون درخشان شما آمیخته شود."

امام حسین(علیه‎السلام) به او اجازه نبرد داد، او به میدان رفت و قهرمانانه با دشمن جنگید و پس از كشتن بیست و پنج نفر از دشمن، عروس شهادت را در آغوش گرفت.

امام به كنار آن غلام صاف‎دل و عاشق آمد و در بالین او نشست و برایش چنین دعا كرد: «اللهم بیض وجهه، و طیب ریحه، واحشره مع الابرار، و عرف بینه و بین محمد و آل؛ خدایا چهره این غلام را نورانى، و بوى بدنش را خوش كن، و او را با نیكان محشور گردان، و بین او و آل محمد، شناسایى قرار بده.»

بر اثر این دعا، بدن جون آنچنان خوشبو شد، كه هر كس از كنار پیكر پاكش عبور مى‎كرد بوى خوشى كه خوشتر و پاكیزه‎تر از بوى مشك بود، از پیكر او استشمام مى‎كرد.

امام سجاد(علیه‎السلام) فرمود: "مردم (بنى اسد) بعد از گذشت ده روز از شهادتش، پیكر او را خوشبو یافتند، رضوان خدا بر او باد."

به این ترتیب آن غلام با گزینشى الهى، و عرفانى بى شائبهف به ملا اعلى رسید، و به لقاءالله پیوست.(1)

 

گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی


پی‎نوشت‎:

1- نفس المهموم، ص150/ بحارالانوار، ج45، ص23.

 





نوشته شده در تاريخ جمعه 25 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر
(تعداد کل صفحات:37)      [ 1 ]   [ 2 ]   [ 3 ]   [ 4 ]   [ 5 ]   [ 6 ]   [ 7 ]   [ 8 ]   [ 9 ]   [ 10 ]   [ > ]  

.: Weblog Themes By Rasekhoon:.