مروري بر قيام مختار
علي اصغر صرفه جو
تاريخ همواره شاهد تلاشها، مبارزات ، پيروزي ها و شکستهاي بزرگي بوده است و انگيزه هاي گوناگون ، اين حوادث را بر دوش کشيده اند. هرچند گاهي فرد يا افرادي ، يک تنه به ميدان آمده اند و غمبارترين و شادترين حوادث را در مقاطعي خاص از تاريخ آفريده اند. بررسي قيام مختاربن ابي عبيد ثقفي براي زدودن گرد و غبار فراموشي و مظلوميت از چهره او و قيام انقلابي اش صورت مي گيرد؛ قيامي که نشات گرفته از قيام و نهضت عاشوراست.
رهبري اين قيام را آزاد مردي از پيروان اهل بيت پيامبر(ص) يعني مختار بن ابي عبيد ثقفي به عهده داشت. او اين حرکت را با نداي «يالثارات الحسين» آغاز کرد. اين قيام در حقيقت تحول عظيمي در تاريخ به شمار مي آيد که بعد از واقعه کربلا به وقوع پيوست.
مختار نقطه شروع اين حرکت خويش را کوفه قرار داد. او مردي قهرمان و مريد امام (ع) بود که شعارش را با نام خدا آغاز کرد و راهش را راه خدا برگزيد و پايان کار را لقاءالله مي ديد و براي تاريخ شيعه ، ورق زرين ديگري را آفريد.
مختار چه کسي بود؟
مختار فرزند ابوعبيد بن مسعود ثقفي بود و در سال اول هجرت متولد شد. پدرش ابوعبيد از اجله اصحاب رسول خدا بود که در سال سيزدهم هجرت والي عراق شد. اصبغ بن نباته از اصحاب وفادار علي (ع) مي گويد: «روزي اميرالمومنين (ع) را ديدم که مختار را که طفل کوچکي بود روي زانوي خود نشانيده و با نوازش و محبت دست بر سر او مي کشيد و مي فرمود يا کيس يا کيس : «اي هوشمند و زيرک». به همين مناسبت پيروان او را کيسانيه خواندند، ولي ساحت مختار از انتساب به اين فرقه ، دور است و او به امامت معصومين (عليهم السلام) اقرار داشت که در ادامه خواهد آمد. مادر مختار دومه بنت وهب از زنان با شخصيت تاريخ اسلام است و درباره او گفته اند: وي از زنان سخنور و باتدبير و عاقله بود. مختار، در 13سالگي در جنگ بزرگي شرکت کرد. هنگامي که ارتش اسلام براي جنگ با ارتش کسري از مدينه به طرف عراق و ايران حرکت کرد، فرماندهي اين لشکر از طرف خليفه دوم به ابوعبيد، پدر مختار واگذار شده بود. ابوعبيد، مختار را نيز براي جهاد در اين بسيج شرکت داد و بدين وسيله مختار 13ساله از جمله رزمندگان شد که براي اولين بار درجنگي عظيم شرکت مي کرد.
ويژگي هاي فردي
مختار مردي شجاع بود که از چيزي نمي هراسيد. او بسيار عاقل و در پاسخ دادن حاضرجواب بود، خصلتهاي پسنديده داشت ، بسيار باسخاوت بود و امور را با فراست و زيرکي به آساني درک مي کرد و داراي همتي بلند و همچنين تيزبين بود، در جنگها محکم و استوار بود و در دوستي بااهل بيت و دشمني با دشمنانشان زبانزد خاص و عام بود. بعد از واقعه عاشورا و مسلط شدن ابن زياد بر کوفه طرفداران اهل بيت پيامبر (ص) قلع و قمع شدند و ابن زياد بر فراز منبر مسجد کوفه به امير مومنان و اولاد حضرت اهانت کرد. بخاطر شهادت بعضي از متعرضين در روزهاي قبل کسي جرات پاسخگويي ابن زياد را نداشت.
سکوت همه جا حکمفرما بود که ناگهان فرياد خشم آلود مختار از گوشه مسجد، قلب ابن زياد را لرزاند و مانند شيري که از قفس آزاد شده باشد بر سر فرزند «سميه» فرياد برآورد: «واي بر تو، ابن زياد! آيا به علي و حسين اهانت مي کني؟ دهانت بشکند! تو اصلا کيستي؟ تهمتهايي که زدي براي تو و اميرت يزيد است ، نه حسين و خاندان پيامبر». مختار مردي مخلص بود. او در ايام حکومت خود به شکر قلع و قمع قاتلان امام حسين (ع) بيشتر روزها را روزه مي گرفت و مي گفت : اين روزه ها براي شکر است.
وي پس از اعدام حرمله ، قاتل طفل شيرخوار امام حسين (ع) از اسب پياده شد و دو رکعت نماز خواند و سجده طولاني نمود. شخصيت مختار از ديدگاه ائمه (عليهم السلام) با مراجعه به روايات ائمه (عليهم السلام) و در برخوردها و سوال و جوابها که از معصومين در خصوص مختار شده است ، اين واقعيت نمايان است که مختار مورد توجه و علاقه اهل بيت بوده است که ما بعضي از اين روايات را ذکر مي کنيم :
1- مقدس اردبيلي روايت زير را از حضرت علي (ع) نقل مي کند که حضرتش فرمود: «بزودي فرزندم حسين کشته خواهد شد؛ ولي ديري نخواهد گذشت که جواني از قبيله ثقيف قيام خواهد کرد و از اين ستمکاران انتقام خواهد گرفت.
2- عمربن علي بن الحسين (عليهما السلام) (فرزند گرامي امام سجاد(ع» مي گويد: چون سر عبيدالله و عمر سعد را نزد امام سجاد(ع) آوردند آن حضرت به سجده افتاد و فرمود: خدا را حمد مي کنم که از دشمنانم انتقام گرفت و مختار را دعا کرد و فرمود: خداوند مختار را جزاي خير دهد.
3- عبدالله بن شريک گويد: من در روز عيد اضحي پيش امام باقر(ع) رفتم در حالي که تکيه کرده بود ، روبه روي حضرت نشستم.
در اين هنگام مردي از اهل کوفه وارد شد و خواست دست امام باقر(ع) را ببوسد ، حضرت اجازه نداد. سپس به آن شخص فرمود: کيستي؟ عرض کرد: من ابومحمد حکم بن مختار هستم و در مجلس از حضرت باقر دور نشسته بود، پس امام (ع) دستش را به سوي او دراز کرد و او را نزديک خود نشانيد. آن مرد (يعني فرزند مختار) به امام باقر(ع) عرض کرد: مردم درباره پدرم سخن بسيار گويند؛ ولي به خدا سوگند آنچه شما درباره پدرم بفرماييد ، همان حق است و مردم هر چه مي خواهند بگويند. حضرت فرمود: چه مي گويند؟ گفت : مي گويند پدرم مختار کذاب بوده است ؛ ولي شما هر چه فرمان دهيد آن را پذيرا باشم.
امام باقر(ع) فرمود: سبحان الله ! پدرم مرا خبر داد که صداق مادرم را مختار نزد او فرستاده است. آيا مختار نبود که خانه هاي ما را بنا کرد و کشندگان ما را کشت و خونخواهي ما را نمود؟
هدف مهم قيام مختار
هدف حقيقي قيام مختار نخست انتقام خون شهداي کربلا و ريشه کن کردن عوامل فاجعه عاشورا بوده است.
سپس اجراي عدالت و احقاق حقوق پايمال شده اهل بيت و حمايت از محرومان جامعه خود و برقراري حکومتي بر مبناي عدل و عدالت علوي و مکتب تشيع.
ايشان در ملاقات با سران شيعه کوفه ، هدف قيام خود را اين چنين بيان کرد: «من براي اقامه شعار اهل بيت و زنده کردن مرام آنان و گرفتن انتقام خون شهيدان به سوي شما آمده ام».
زمينه قيام مختار
آنگاه که امام حسين (ع) مسلم بن عقيل را به نمايندگي خود به کوفه اعزام کرد، مسلم به منزل مختار وارد شد و مختار در حمايت از او و بيعت گرفتن از مردم براي او بسيار کوشيد. مختار در عراق به عنوان مرجعي از طرفداران و ناشران فضايل آل محمد (ص) به شمار مي آمد و شيعه و معتقد به امامت حضرت علي (ع) و امام حسن (ع) و امام حسين (ع) بود و آنها را بر ديگران ترجيح مي داد. مختار در جريان شهادت مسلم (ع) در کوفه نبود ، پس از شهادت مسلم (ع) ، عبيدالله بن زياد عده اي از آزادمردان را دستگير و زنداني کرد تا هنگام ورود امام حسين (ع) به عراق نتوانند از آن حضرت حمايت کنند. مختار در زندان نامه اي به حجاز براي عبدالله بن عمر داماد خود نوشت و از وي خواست نامه اي به شام براي يزيد بنويسد که او به ابن زياد دستور دهد تا مختار را از زندان آزاد کند. وقتي نامه فرزند خليفه دوم به شام رسيد ، يزيد فورا نامه اي به ابن زياد نوشت که : «به محض آن که نامه مرا خواندي ، مختار را رها کن و به او آسيبي نرسان والسلام». و مختار در پي اين نامه از زندان آزاد شد. مختار پس از آزادي از زندان راه حجاز را در پيش گرفت.
عبدالله بن زبير، دشمن سرسخت بني اميه حاکم مکه شد. مختار بعد از حضور کوتاه در مکه و نزد ابن زبير از او جدا شد و به شهر طائف ، سرزمين آباء و اجدادي خود رفت ويک سال در آنجا ماند و مشغول تفکر و برنامه ريزي شد. يزيد در سال 64 ه.ق مرد و همان سال مختار بارديگر از طائف به مکه آمد. مختار قبل از حرکت به سوي کوفه نزد محمد بن حنفيه آمد و او را در جريان کارش قرار داد و گفت : من تصميم دارم به خونخواهي شما و به پشتيباني شما قيام کنم ، نظر شما چيست؟ محمد حنفيه ساکت شد؛ ولي مختار سکوت او را دليل بر رضايت او پنداشت و با خود گفت : همان سکوتش براي من اذن است و با محمد حنفيه خداحافظي کرد و عازم عراق شد.
قيام مختار
در آغاز سال 65هجري شهر کوفه با ورود مختار رنگ ديگري به خود گرفت. مردم بسيار شاد و اميدوار بودند؛ چون عامل ابن زياد و بني اميه را بيرون کرده بودند. شيعيان کمترين اعتنايي به نمايندگان ابن زبير در کوفه نداشتند و همه دل به اين مرد انقلابي بسته و چشم اميدشان به سوي او بود. مختار مردم را به رهبري محمد حنفيه و پشتيباني از اهل بيت دعوت کرد و گفت : من براي اقامه شعار اهل بيت و زنده کردن مرام آنان و گرفتن انتقام خون شهدا به سوي شما آمده ام.
وقتي شيعيان از هدف مختار آگاه شدند با وي بيعت کردند که در اين ميان مي توان به عبدالرحمن شريح و ابراهيم بن مالک اشتر اشاره کرد. مختار رسما فرمان قيام را صادر کرد و به هريک از ياران خود ماموريتي داد و به يکي از آنان به نام سعيد فرمان داد: برو در ني ها آتش بيفکن و آن مشعلها را براي اعلام قيام به مسلمانان برافراز و شعار مختار را اولين بار مسلمين در جنگ بدر به کار بردند که آن شعار اين است : «يا منصور امت»اي پيروز بميران.
پيروزي قيام مردمي مختار
پس از فتح کوفه ، مختار خود را براي اداي نماز و سخنراني درمسجد و اعلام رسمي پيروزي انقلاب آماده مي کرد. او در اين خطبه ، اهداف اصلي قيام خود و انقلاب را تشريح کرد و فرمود: «اي مردم کوفه ، من از جانب اهل بيت پيامبر(ص) ماموريت يافته ام تا به خونخواهي امام مظلوم ، حسين بن علي و شهداي کربلا قيام کنم و انتقام خون آن گلگون کفنان را بگيرم و تا آخرين نفس باشدت هرچه بيشتر اين هدف مقدس را تعقيب خواهم کرد.» با سقوط دارالاماره و فرار استاندار ابن زبير و پيروزي انقلابيون ، شهر کوفه به تصرف نيروهاي انقلاب درآمد و کوفه ، اين مرکز قدرت عراق به عنوان پايگاه انقلاب چهره اي ديگر به خود گرفت.
سرانجام کليه افرادي که در روز عاشورا با اسب خود بر بدن مقدس امام حسين و شهدا تاختند، تا آنجا که سينه و پشت حضرت را له کردند، مختار دستور داد همه آنان را که 10نفر بودند دستگير کردند و به هلاکت رساند و همين طور ساير جنايتکاران ، عمر سعد ، ابن زياد ، حرمله ، خولي ، حکيم بن طفيل ، منقذبن مره ، سنان بن انس ، زيدبن رقاد و... را به عقوبت رساند.
منبع: جام جم آن لاين 22/3/1382 ؛ از طر يق شبكه باشگاه انديشه،
خوارزمی میگوید: چون تشنگی بر حسین ـ علیه السلام ـ و اصحابش شدت یافت، شبانه برادرش عباس را با سی سوار و بیست پیاده و بیست مشك فرستاد تا آنكه نزدیك آب رسیدند. عمروبن حجاج گفت: كیستی؟ نافع بن هلال گفت: من پسر عموی تو هستم، از یاران حسین ـ علیه السلام ـ. آمدهام از این آبی بنوشم كه شما مانع شدهاید. گفت: بنوش! گوارا! نافع گفت: وای بر تو! چگونه آب بنوشم در حالی كه حسین و همراهانش از تشنگی میمیرند؟ نیز گوید: چون نامه ابن زیاد به عمر سعد رسید و حسین را از آن آگاهانید، كسی از سوی عمر سعد ندا داد: ای سپاه خدا! سوار شوید. آنان سوار شدند و به طرف اردوگاه امام حسین ـ علیه السلام ـ تاختند. امام آن لحظه نشسته سر بر زانویش نهاده بود. صدای فریاد و شیون زینب را شنید كه نزد برادر آمد و او را تكان داد و گفت: برادر جان! صدای همهمه را نمیشنوی كه به ما نزدیك میشوند؟ حسین ـ علیه السلام ـ سر برداشت و گفت: خواهرم! اینك جدم پیامبر و پدرم علی و مادرم فاطمه و برادرم حسن را خواب دیدم كه میگفتند: بزودی پیش ما میآیی. به خدا كه آن وعده نزدیك است. زینب شیون كرد و بر صورت خود سیلی زد. حسین ـ علیه السلام ـ فرمود: آرام باش و شیون مكن كه اینان ما را شماتت میكنند. سید بن طاووس گوید: راوی گفته است، امام حسین ـ علیه السلام ـ فرمود: جامهای برایم بیاورید كه كسی در آن رغبتی نكند تا آن را زیر جامههایم بپوشم تا مرا عریان نكنند. شلواری كوچك [3] آورند. فرمود: نه، این جامه ذلیلان است. پیراهن كهنهای گرفت، آن را از چند جا پاره كرد و زیر لباسهایش پوشید. چون به شهادت رسید، آن را هم از بدنش درآوردند. سپس شلواری از برد یمانی درخواست كرد، آن را پاره كرد و پوشید. از این رو پاره كرد كه از پیكرش بیرون نیاورند. چون شهید شد، بحر بن كعب ملعون آن را درآورد و حسین ـ علیه السلام ـ را عریان گذاشت. از آن پس دستان بحر بن كعب در تابستان مثل دو تكه چوب خشك، خشك میشد و در زمستان مرطوب میگشت و چرك و خون از آن ترشح میكرد تا آنكه خدای متعال او را هلاك كرد.[4] چون حسین بن علی ـ علیه السلام ـ احساس كرد كه شهید خواهد شد، فرمود: جامهای برای من بیاورید تا كسی در آن رغبت نكند؛ آن را زیر لباسهایم بپوشم تا عریانم نكنند. گفتند: شلوارك، فرمود: آن لباس اهل ذلت است. جامهای دیگر گرفت و آن را پاره كرد و از زیر جامهاش پوشید. چون كشته شد، عریانش كردند. صلوات و رضوان خدا بر او باد! [5] ابن شهر آشوب گفته است: سپس فرمود: جامهای برایم آورید كه كسی رغبتی در آن نكند تا زیر جامههایم بپوشم كه عریانم نكنند، چرا كه من كشته میشوم و غارت میگردم. شلواركی آوردند. آن را نپوشید و گفت: این جامه اهل ذلت است. سپس چیزی آوردند گشادتر از آن و كوتاهتر از شلوار و بلندتر از شلوارك. آن را پوشید. سپس با زنان خداحافظی كرد. [6] ادامه در ادامه مطلبظلم های دشمنان در كربلا
هجوم سپاه عمر سعد به طرف امام
عریان ساختن جسم مطهر امام ـ علیه السلام ـ
ادامه مطلب
سپاه عمر سعد كه قبلاً آرایش و منظم شده بودند بر امام (علیه السلام) یورش بردند، عبدالله بن حوزه تمیمى نیز جزو آنان بود هراسان پیش آمد و با صداى بلند داد مىزد و مىپرسید: حسین در میان شماست؟ (أفیكم حسین؟) كسى به او جواب نمىداد و او باز هم تكرار مىكرد تا در مرتبه سوم كه تكرار كرد یكى از یاران امام حسین (علیه السلام) در حالى كه به او اشاره مىكرد گفت: حسین این است چه میخواهى؟ با كمال پرورئى و بى ادبى جسارت كرد و گفت: یا حسین! تو را به آتش دوزخ مژده باد!!، امام (علیه السلام) در پاسخ او فرمود: تو دروغ مىگویى، من بر خداى آمرزنده كریم و شفاعتپذیر كه امرش مطاع است وارد مىشوم، تو كیستى؟ گفت من پسر حوزه ام. پس از آنكه خودش را معرفى كرد، امام(علیه السلام) دستهایش را بسوى آسمان بلند نمود به اندازهای كه سفیدى زیر بلغش ظاهر شد و او را به تناسب اسمش نفرین كرد: اللهم حزه الى النار خداوندا او را به جانب آتش بكش.(1) پسر حوزه كه نفرین امام را شنید خشمگین شد، تازیانهاى بر اسب خود زد تا از نهرى كه جلویش بود بپرد و به امام حمله كند، با پریدن اسب از پشت زین افتاد و یكى از پاهایش در ركاب گیر كرد، اسب رم كرد و او را به اینطرف و آنطرف زد پایش از چند جا شكست و جدا شد و هنوز پاى دیگرش در ركاب آویزان بود، اسب بدن نیمه جانش را بر هر سنگ و بوتهاى میزد تا از دنیا رفت(2) (و دعاى امام مستجاب گردید). مسروق بن وائل حضرمى نقل مىكند: من از جلوداران و پیشتازان لشكرى بودم كه به جنگ با حسین آماده شده بود، مىخواستم اول كسى بوده باشم كه سر حسین را مىگیرد و براى ابن زیاد جهت گرفتن جایزه هدیه مىبرد. هنگامیكه دیدم چگونه نفرین امام درباره پسر حوزه مستجاب شد فهمیدم این اهل بیت نزد خدا داراى احترام و منزلت خاصى مىباشند، به همین جهت لشكر ابن سعد را ترك كردم و گفتم: من نباید با آنان بجنگم كه اهل جهنم باشم، لا اقاتلهم فأكون فى النار).(3) پی نوشت ها: 1- حوزه در فارسى بمعناى جانب و ناحیه و كرانه میآمد. لذا امام (علیه السلام) از خداوند تقاضا كرد حزه الى النار یعنى او را به جانب آتش روانه ساز. 2- در بعض تواریخ از قبیل انساب الاشراف و كامل ابن اثیر نوشتهاند: بالاخره اسب به سوى خندقى كه در آن آتش افروخته بودند دوید و بدن تكه تكهاش را در آتش انداخت و بدینوسیله قبل از آتش آخرت، به آتش دنیا نیز گرفتار گردید. ضمناً منابع مزبور و علاوه بر آنها مقتل خوارزمى نیز در ج 1 ص 249 به دنبال دعاى فوق این جمله را افزودهاند: ... و أذقه حرها قبل مصیره الى نار ایخره و مزه آتش دنیا را قبل از آتش آخرت به او بچشان. پس از مشاهده این جریان، امام سر به خاك نهاد و به شكرانه استجابت نفرینش، سجده شكر بجاى آورد. 3- كامل ابن اثیر ج 4 ص27. منبع: مقتل مقرم، سید عبدالرزاق مقرم (ره)، مترجم: عبدالرحیم عقیقى بخشایشىاجابت نفرین امام حسین(علیه السلام) در روز عاشورا

آنگاه كه امام حسین(علیه السلام) در قتلگاه، در خون خود غوطه ور بود اسب وى آمد دور بدن غرقه به خون و مجروح امام مىگشت و پیشانى خود را به خون مقدسش آغشته مىكرد.(1) عمر سعد كه این حالت را از آن حیوان مشاهده كرد دستور داد: او را بگیرند كه از بهترین اسبهاى رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) است، سواران اطراف اسب را محاصره كردند تا آن را دستگیر نمایند ولى اسب بر آنان تاخت و با پاهاى خود چهل نفر پیاده و ده نفر سواره نظام را به درك فرستاد. پس از مشاهده این امر مجدداً عمر سعد دستور داد آنرا آزاد بگذارید تا ببینم چه مىكند، همین كه آن را آزاد گذاشتند نزدیك بدن به خون غلطیده امام (علیه السلام) آمد و پیوسته یال و كاكل خود را بخون شریفش مىمالید و آن را مىبوئید و با صداى بلند شیهه مىكشید.(2) از امام محمد باقر(علیه السلام) روایت شده است: اسب امام در آن حال مىگفت: الظلیمه، الظلیمه، من أمه قتلت ابن بنت نبیها. پس از آنكه سر و گردن خود را بخون آغشته كرد، صیحه كنان و شیهه زنان به سوى خیمهها آمد تا خبر شهادت صاحب خود را به زن و فرزندان امام (علیه السلام) برساند.(3) همین كه زنان حرم نگاهشان به اسب بى صاحب افتاد و دیدند كه با شرمندگى و سرافكندگى، و با زین كج و واژگون بسوى خیمهها می آمد، با موى پریشان و روى گشوده مویه كنان و بر سر و سینه زنان از خیام حرم بیرون دویدند و به سوى قتلگاه روى آوردند(4) خرجن من الخدور، ناشات الشعور، على الخدود لا طمات، و للوجوه سافرات، و بالعویل داعیات، و بعد العز مذللات، والى مصرع الحسین، مبادرات. ام كلثوم شیوه كنان ناله مىزد و مىگفت: وا محمدآه، وا ابتآه، وا سیداه، وا جعفرآه، وا حمزتآه، هذا حسین بالعمر صریح بكربلاء... این حسین است كه در آفتاب سوزان روى زمین افتاده است.(5) زینب (علیها السلام) فریاد مىكشید و مىگفت:وا اخاه! وا سیداه! و اهل بیتاه، لیت السماء أطبقت على الأرض، و لیت الجبال تدكدكت على السهل...(6) اى برادر من! اى پیشواى من! ای كاش طاق آسمان به زمین فرود مىآمد، ای كاش كوهها سیل صفت برسینه دشتها و بیابانها فرو مىریخت، این سخن می گفت و بسوى امام حسین(علیه السلام) مىآمد. وقتى كه نزدیك رسید دید عمر سعد با گروهى از یارانش كنار امام (علیه السلام) ایستادهاند و گروه دیگرى عزیز دلش را هدف تیر و دستخوش شمشیر قرار دادهاند زینب خطاب به عمر سعد كرد و گفت: أیقتل ابو عبدالله و أنت تنظر الیه؟ اى پسر سعد برادرم را مىكشند و تو ایستاده و نگاه میكنى؟! عمر سعد دلش بحال زینب (علیها السلام) سوخت و اشكش جارى شد، در عین حال روى از وى برتافت و چیزى نگفت.(7) و چون حضرت زینب (علیهاالسلام) دید كه عمر سعد اعتنا نكرد صدایش را بلند كرد و گفت: و یحكم أما فیكم مسلم واى بر شما! آیا در تمام شما مردم یك نفر مسلمان نیست؟ باز هم كسى به زینب(علیهاالسلام) جواب نداد.(8) آنگاه كه اضطراب بیش از حد زینب را مشاهده كرد. دستور داد: بى درنگ وارد گودال قتلگاه بشوید و كارش را بسازید، انزلواله و اریحوه. از میان همه، شمر پیشى گرفت و پس از ورود به گودى نخست لگدى بر وى زد، آنگاه روى سینهاش نشست با یك دست محاسن شریفش را گرفت و با دست دیگر دروازه ضربه شمشیر بر بدنش وارد ساخت(9) و در پایان سرش را از بدن جدا كرد. (لعنت خدا بر قوم ستمگر). پی نوشت ها: 1- امالى صدوق مجلس 30 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 37 و تظللم الزهراء ص 128. 2- تظللم الزهراء ص 129. 3- مقتل خوارزمى ج 2 ص 37. 4- زیارت ناحیه مقدسه. 5- مقتل خوارزمى ج 2 ص 27. 6- لهوف ص 73. 7- كامل ابن اثیر ج 4 ص 32. 8- ارشاد مرحوم مفید. 9- مقتل العوالم ص 100 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 73. منبع: مقتل مقرم، سید عبدالرزاق مقرم (ره)، مترجم: عبدالرحیم عقیقى بخشایشىداستان اسب امام حسین(علیه السلام) در روز عاشورا

من
عکس ماه، در آب افتاده است. دست در آب بُرد. فرات، بی صبرانه و مشتاق، در کف دستش غلطید. دست را تا آستان لبش بالا بُرد. موج ها برای زیارت لب هایش، از هم سبقت می گرفتند. خنکایِ آب را با تمام وجود حس کرد؛ به زلال آب خیره شُد .... خیمه ها را دید که در عطش می سوزند. کودکان را دید که تشنگی از سرو رویشان می بارد. شیرخواره ای که در گهواره، از شدّت عطش بی تاب شده و دست و پاهای کوچکش را به شدت تکان می دهد و جان مادر را به آتش می کشد. یاس سه ساله ای را دید که رنگ صورت قشنگش از تشنگی زرد شده نگاه تشنه اش را به سمت فرات دوخته و آمدنِ عمو را انتظار می کشد. صدای سکینه را شنید که مُدام زیر لب عمو! عمو! می گوید ... خورشید، همچنان بی رحمانه می تابد و شلاق سوزان عطش را بر سر و روی دشت می زند. ماه، هنوز کتاب آب نشسته؛ گرما و سنگینی زره و اسلحه، امانش را بریده؛ چقدر تشنه است! زمان، کناری متوقف شده و با بُهت، قداست این لحظات آسمانی را می نگرد و تاریخ، این منظره را، دقیق به تماشا نشسته؛ تا مبادا چیزی از قلم بیفتد. موج ها در کف دست مبارکش تضرّع و استغاثه می کنند و برای رسیدن به آستان لب هایش، دستِ نیاز، دراز می کنند. در آینه ی آب، خیره شُد؛ خورشید را دید که کویر لب هایش، از شدّت عطش ترک خورده است. خورشید را دید، که غریبانه، آمدنِ ماه را انتظار می کشد. خورشید را که از نهایت تشنگی، بی رمق شده. کوه صبر را دید که بر روی تلّ زینبیه، دعای رفع بلا می خواند! مگر می شود این همه را دید و آب نوشید؟! مگر می شود ...؟ غیرت حیدری اش را چه کند؟ ادب و ارادتش را؟ حسین تشنه باشد و عباس سیراب ...؟ هرگز! هرگز! آرام، آب را از کف دستش لغزاند. مشک را سیراب کرد و راه خیمه های تشنه را پیش گرفت. و آن لحظه، همه دیدند که هفت آسمان، پیش پای باب الحوایج به زمین افتاده و سر به سجده نهاد. همه دیدند که سقّای گل های فاطمه، از فرات، تشنه لب برگشت. منبع:تبیانعمو آب!

در روز هشتم محرم الحرام سال 61 هـجری عمر بن سعد، نامه ای درارتباط با عدم تمایل خود به جنگ با امام حسین علیه السلام، سوی عبید الله بن زیاد فرستاد. هنگامی كه نامه عمر بن سعد مبنی بر مصالحه با امام علیه السلام به دست ابن زیاد رسید، شمر بن ذی الجوشن - که در مجلس وی حضور داشت - او را از این کار باز داشت. عبید الله نیز تحت تأثیر او نامه شدید اللحنی به ابن سعد نوشت و دستور داد تا کار حسین علیه السلام و یارانش را یکسره کند، و به شمر نیز گفت: اگر ابن سعد از این دستور سر باز زد، گردن او را بزن و خود فرماندهی لشکر را به عهده بگیر.(1) شمر نیز نامه ی ابن زیاد را پیش از ظهر روز تاسوعا به کربلا رساند. وقتی عمر بن سعد، نامه عبیدالله بن زیاد را دریافت نمود، تصور كرد، اگر در مبارزه با امام حسین علیه السلام تعلل بورزد، موقعیت خویش را از دست خواهد داد و شمر به جاى او به فرماندهى سپاه خواهد رسید. بدین جهت در عصر تاسوعا بدون هیچ گونه اخطار قبلى و با دست پاچگى تمام فرمان حمله عمومى به سوى خیمه هاى امام حسین علیه السلام را صادر كرد. وى با گفتن « یا خیل الله اركبى و بالجنة ابشرى » (2) تلاش نمود تا كردار خویش را بایسته جلوه دهد و روحیات متزلزل سپاهیان خویش را تقویت كند، تا مبادا در نبرد با فرزندزاده رسول خدا صلى الله علیه و آله دچار سردرگمى و سستى و پراكندگى گردند. سپاه كفر پیشه عمر بن سعد، یك پارچه به حركت درآمده و به سوى خیمه هاى امام حسین علیه السلام هجوم آوردند. وقتی حضرت زینب سلام الله علیها صدای خروش لشكر را شنید، نزد برادر دوید و عرض كرد: برادر مگر صدای لشكر را نمیشنوید كه نزدیك شدهاند. حضرت سیدالشهدا علیه السلام سر از زانو برداشت و به خواهر فرمود: ای خواهر اكنون رسول خدا صلى الله علیه و آله را در خواب دیدم كه به من فرمود: تو به سوی ما خواهی آمد. وقتی حضرت زینب سلام الله علیها این خبر وحشت اثر را شنید، سیلی بر صورت زد و صدا را به واویلا بلند كرد، امام حسین علیه السلام فرمود: ای خواهر ویل و عذاب از برای تو نیست، ساكت باش، خدا ترا رحمت كند. سپس عباس علیه السلام به خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد برادر لشكر به شما روی آورده. حضرت برخاست و فرمود: ای برادر! عباس! جانم فدای تو باد، سوار شو و برو ایشان را ملاقات كن و بپرس چه شده كه ایشان رو به من آوردهاند. عباس علیه السلام با بیست سوار كه از جمله زهیر و حبیب بودند به سوی ایشان شتافت و از ایشان پرسید كه غرض شما از این حركت و غوغا چیست؟ آنان پاسخ دادند: از امیر عبیدالله بن زیاد فرمان آمده است كه باید بر شما عرضه كنیم و آن این است كه یا در طاعت او درآیید و با وى بیعت كنید و یا آماده نبرد سرنوشت ساز باشید! حضرت عباس علیه السلام فرمود: پس قدرى تامل كنید تا من این گزارش را به سرورم حسین علیه السلام برسانم. حضرت عباس علیه السلام ، پیام دشمن را به امام علیه السلام رسانید. امام حسین علیه السلام به وى فرمود: به سوى ایشان برو و از آنان مهلت بخواه كه امشب را صبر كنند و كار نبرد را به فردا واگذار كنند. چون دوست دارم در شب آخر عمرم مقدارى بیشتر به نماز و عبادت بپردازم و خدا مى داند كه من به راز و نیاز با وى و نیایش در درگاهش چه قدر علاقمندم .(3) حضرت عباس علیه السلام مجددا پیام امام حسین علیه السلام را به دشمن رسانید. عمر بن سعد كه مظنون به مسامحه كارى شده بود و شمر را رقیب خود مى دید، از درخواست امام حسین علیه السلام سرباز زد و گفت : براى حسین ، دیگر مهلتى نیست. لیكن برخى از فرماندهان سپاه ، از جمله قیس بن اشعث و عمرو بن حجاج بر او اعتراض كرده و گفتند: اگر سپاهیان كفر و شرك از ما مهلت مى خواستند، ما دریغ نمى كردیم ولى از مهلت دادن به فرزندزاده رسول خدا صلى الله علیه و آله دریغ مى ورزیم ؟ لازم است او را مهلت دهید.(4) عمر بن سعد، ناگزیر درخواست امام حسین علیه السلام را پذیرفت و پیام داد كه یك شب را به شما مهلت دادم ولى بامدادان فردا اگر بر فرمان امیر، سر طاعت فرود نیاورید، فیصله كار را به شمشیر مى سپاریم . در این هنگام ، آرامش نسبى حاكم گردید و هر دو سپاه به خیمه گاه خویش برگشته و منتظر فرا رسیدن روز بعد شدند.(5) پی نوشت: 1) دمع السجوم، ترجمه نفس المهموم، وقایع روز تاسوعا. 2) بحارالانوار، ج 44، ص 391 ؛[این جمله، شعارى بود كه پدرش سعد بن ابى وقاص در جنگ با ایرانیان (جنگ قادسیه) در آغاز هر نبردى ، سر مى داد.] 3) منتهى الامال، ج 1، ص 337. 4) مقتل الحسین مقرم،ص 212. 5) الارشاد مفید، ج2، ص91. منبع:تبیانفرمان حمله ناگهانی

شمر، كه فرمانده پیادگان قشون عمر بن سعد و از عناصر كلیدى و پلید واقعه كربلا بود، در عصر روز تاسوعا، امان نامه اى از عمر بن سعد براى چهار فرزند رشید و دلاور ام البنین علیهاالسلام یعنى عباس ، عبدالله ، جعفر و عثمان از برادران پدرى امام حسین علیه السلام آورد تا آنان را از سپاه خداجوى و حقیقت طلب امام حسین علیه السلام جدا سازد. ام البنین ، همسر حضرت على علیه السلام داراى چهار فرزند دلاور و فداكار بود كه همگى در ركاب برادر و امامشان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در كربلا حاضر بودند. حضرت عباس علیه السلام كه بزرگترین آنان است، از شهرت به سزایى برخوردار بود. وى به خاطر جمال زیبا، قامت موزون ، دلاورى ، غیرت و شجاعت بى مانندش ، به «قمر بنى هاشم» معروف شده بود. ام البنین از قبیله بنى كلاب بود كه شمر بن ذى الجوشن نیز به همین قبیله انتساب پیدا مى كرد. بدین جهت در عصر تاسوعا به نزدیكى خیمه گاه امام حسین علیه السلام آمد و با صداى بلند فریاد زد: : «أین بنو اختنا»؛ پسران خواهر ما کجایند؟ ولی آن بزرگواران جواب ندادند. امام حسین علیه السلام كه منظور شمر را دانسته بود، به برادران خود فرمود: پاسخ شمر را بدهید. اگر چه او فاسق است و لیكن با شما قرابت و خویشى دارد. حضرت عباس علیه السلام به همراه سه برادر خود، در جواب فرمودند:چه می گویی؟ شمر گفت : شما خواهرزادگان من هستید. بدانید تا ساعتى دیگر شعله هاى جنگ برافروخته مى گردد و از یاران حسین بن على کسی زنده نمى ماند. من براى شما امان نامه اى از عمر بن سعد آوردم . شما از این ساعت در امان هستید، مشروط بر این كه دست از یارى برادرتان حسین بردارید و تو سپاهیانش را ترك كنید. حضرت عباس علیه السلام كه كانون وفادارى و معدن غیرت بود، بر او بانگ زد: بریده باد دست هاى تو و لعنت خدا بر تو و امان نامه ات . اى دشمن خدا، ما را دستور مى دهى كه از یاری برادر و مولایمان حسین علیه السلام دست برداریم و سر در طاعت ملعونان و فرزندان ناپاك آنان درآوریم . آیا ما را امان مى دهى ولى براى فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله امانى نیست ؟ شمر از پاسخ دندان شكن فرزندان ام البنین، خشمناك شد و به خیمه گاه خویش برگشت.(1) هم چنین روایت شده است : در میان سپاه عمر بن سعد، فردى بود به نام «عبدالله بن ابى محل بن حزام » كه برادرزاده ام البنین علیهاالسلام بود. وى هنگامى كه با خبر شد عمه زادگانش (عباس ، عبدالله ، جعفر، عثمان ) در میان سپاهیان امام حسین علیه السلام حضور دارند، امان نامه اى از عمر بن سعد براى آنان گرفت و به واسطه غلامش «كزمان» براى آنان ارسال كرد. كزمان ، فرزندان ام البنین علیهاالسلام را صدا زد و آنان را از امان نامه پسر دایى شان باخبر گردانید. حضرت عباس علیه السلام و برادرانشان به وى گفتند: به پسر دایى ما سلام برسان و بگو كه ما را نیازى به امان نامه شما نیست . امان خدا، بهتر است از امان پسر سمیه.(2) پی نوشت: 1) بحارالانوار، ج 44، ص 391 ؛ منتهى الامال ، ج 1، ص 337. 2) معالم المدرستین، ج 3، ص 105. منبع:تبیانماجرای امان نامه


