اَبوالحُتُوف بن حارثِ انصاری عجلانی

«ابوالحتوف» فرزند «حارث انصاری» و برادر «سعد» منسوب به قبیله «بین عجلان» است. او و برادرش از جمله خوراج بودند که با سپاه «ابن سعد» به کربلا آمده بودند.
شهادت ابوالحتوف
او پیش از ظهر عاشورا، پس از این که امام جانهای پاک را به یاری طلبیدند، به حضرت پیوست و در حمایت از امام به شهادت رسید.(1) ناگفته نماند که سماوی در ابصار العین شهادت سعد و برادرش ابوالحتوف را تحت فائده ششم پس از شهادت امام دانسته است که بعید نیست در ثبت آن سهوی رخ داده باشد.(2)
درسی که میتوان گرفت: انحراف خوارج چنان بالا گرفته بود که امام علی علیه السلام را گنهکار و گاه کافر تلقی میکردند. شگفت این که دعوت بیدار کننده حسینی منحرفان را به راه راست باز آورد تا افراد در ارشاد و هدایت بندگان خدا هرگز مایوس نشوند.
پینوشتها:
1- مقتل الحسین مقرم، ص295.
2- ابصارالعین، ص222.
منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
مُسلم ابن عَوسَجَه اَسَدی

«مسلم» فرزند «عوسجه»، فرزند «سعد» پسر «ثعلبه بن دوران» است.(1) او از اهالی کوفه و از اصحاب حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام بوده است.(2) مسلم چون «حبیب بن مظاهر» از قبیله بنی اسد بود. او مردی شریف، عابد و اهل مروت و سخاوت بود.(3)
تاریخنویسان و سیرهنویسان گفتهاند مسلم بن عوسجه از کسانی بود که از کوفه به امام نامه نگاشت و سپس به امام وفادار ماند. او از زمره مردانی بود که وقتی مسلم بن عقیل به کوفه وارد شد، از مردم برای او بیعت گرفت.(4) اگرچه در تاریخ از دوران پر برکت عمر ایشان به تفصیل سخنی وجود ندارد، ولی بنابر بیان زیارت ناحیه مقدسه، او اول شهیدی است که پیمان خویش با امام حسین علیه السلام را به انجام رسانید و در این زیارت نامه امام معصوم به پروردگار کعبه سوگند یاد کرده که او از رستگاران است.(5)
مسلم بن عوسجه در کوفه
مسلم بن عقیل در کوفه خروج کرده بود. او با مسلم بن عوسجه درباره یک چهارم قبیله «مذحج» و «اسد» پیمان بسته بود که در جنگ با یزید وی را کمک رساند. «ابن قبایل» بر«ابن زیاد» شورید تا این که او را در قصرش زندانی کنند، اما ابن زیاد از راه مکر همه را متفرق ساخت. مسلم از منزل «مختار» خارج شد و به منزل «هانی» رفت. عبیدالله به دنبال کشف محل اختفای مسلم بن عقیل برآمد. بنابراین، به «معقل» غلامش سه هزار درهم داد تا مسلم را بیابد. معقل به مسجد جامع وارد شد و به سوی مسلم بن عوسجه رفت. مسلم بن عوسجه در زاویه مسجد مشغول نماز بود. معقل به انتظار نشست تا نماز مسلم بن عوسجه پایان یافت. به او نزدیک شد و بر او سلام داد و گفت: ای بنده خدا من مردی از اهالی شام غلام ذی کلاع هستم که خداوند به محبت این بیت و محبت دوستانشان بر من منت گذاشته است. اراده کردهام که با این سه هزار درهم ملاقات کنم مردی از اهلبیت را که خبردار شدهام به کوفه قدم نهاده است تا این که با فرزند رسول خدا بیعت کنم. اما کسی را نمیشناسم که مرا به او رهنمون شود. چندی قبل، در مسجد نشسته بودم که کسانی میگفتند: این مردی است که نسبت به اهلبیت علم دارد. پس من خدمت شما آمدم تا این مال را از من بگیرید و مرا بر دوستتان راهنمایی کنید تا با او بیعت کنم، و اگر میخواهید قبل از دیدارشان از من بیعت بگیرید.
مسلم بن عوسجه فرمود: خدای را بر این ملاقات شما سپاس میگویم. آری، خوشحال میشوم که آن چه خواستهای برآورده سازم تا که به برکت آن، اهلبیت رسولش را یاری کند. اما این که تو مرا شناختهای مرا ناراحت میکند. پیش از آن، خوف این دارم که اقتدار این طاغوت رشد یابد. پس از آن قبل از او بیعت گرفت و او را قسمهای بسیار داد که خیرخواهی کند و این سرّ را پوشیده بدارد. مسلم بن عوسجه به معقل گفت: با من چند روز رفت و آمد کن تا برای تو اجازه ملاقات گیرم. معقل هم با مسلم رفت و آمد میکرد تا این که برای او اجازه ملاقات گرفت و نزد مسلم بن عقیل آمد. معقل به عبیدالله بن زیاد مخفیگاه مسلم بن عقیل را نشان داد.(6) گفتهاند: بعد از دستگیری و شهادت مسلم بن عقیل و هانی، مسلم بن عوسجه مدتی مخفی شد و پس از آن با اهل و عیالش به سوی امام حسین علیه السلام گریخت تا در کربلا به خدمت امام رسید و جان پاکش را در راه امام فدا کرد.(7)
درسی که میتوان گرفت: اهل ایمان باید از فریبکاری شیاطین - چون ابن زیاد - همیشه آگاه باشند تا گروهی خود فروخته - چون معقل - به اسرار آنها پی نبرند و در راه ریشهکن کردن اهل ایمان و رهبران آن به کار نگیرند. ای کاش مسلم بن عوسجه مخفیگاه مسلم بن عقیل را به مزدور ابن زیاد نشان نمیداد تا مسلم بن عقیل و هانی شهید نمیشدند و خود از کار خویش شرمنده نمیبود.
ادامه مطلب
مُجَمِّع بن زیاد بن عَمروُ جَهنی

«مُجمع» پسر «زیاد» بود که در منزل «جهینه» در اطراف مدینه منوره میزیسته است. چون حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام از مدینه به سوی مکه معظمه حرکت فرمود مجمع به امام و یارانشان ملحق شد. آری، مردم وقتی از پیروز نشدن ظاهری امام با خبر شدند، تک تک و دسته دسته آن حضرت را رها کردند؛ اما او تا روز عاشورا ملازم رکاب آن حضرت بود و در راه خود ثابتقدم و پایدار ماند.(1)
شهادت مجمع بن زیاد
مُجمع در کربلا در برابر امام حسین علیه السلام به شهادت رسید. (2)
پینوشتها:
1- تنقیح المقال، ج2، ص 53؛ ابصارالعین، ص201.
2- ابصار العین، ص 201، مقصد 15 .
منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
عُبّاد بن مُهاجر بن اَبی مُهاجر جهنی

«عُباد» چون مُجمع در منازل اطراف مدینه در کنار آبهای «جهینه» میزیسته است و از مدینه به یاوران امام حسین علیه السلام ملحق شده است.(1)
شهادت عباد بن مهاجر
او اجمالاً به ادعای صاحب حدائق الوردیه تا روز عاشورا در خدمت امام بود و در آن روز روح بلندش به آسمان شهادت عروج کرد. (2)
پینوشتها:
1- ذخیرة الدارین، ص455.
2- ابصارالعین، ص 201.
منبع:
ياران شيداي حسين بن علي عليهماالسلام، استاد مرتضي آقا تهراني
عُقبَه بن صلت جهنی

«عُقبه» فرزند «صلت» بود که در منازل «جهینه» میزیسته و از آنجا امام حسین علیه السلام را همراهی کرده است. او در هنگامی که بسیاری از اطراف امام پراکنده شدند، سرفراز در خدمت امام باقی ماند. (1)
شهادت عقبة بن صلت
او چون عُباد و مُجمع که از یک تیرهاند تا روز عاشورا در رکاب آن حضرت باقی مانده تا به فوز شهادت نائل آمد. (2)
پینوشتها:
1- ابصارالعین، ص202.
2- همان .
منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
وَهَب بن عبدُالله بن عُمَیر حَبّاب الکَلبی

«وهب» فرزند «عبدالله بن عمیر» از قبیله «بنی کلاب» است. او همراه مادر و همسرش در لشکر امام حضور داشت. از آنجایی که مادرش (ام وهب) او را به جهاد و حمایت از امام و اهداف آن حضرت تشویق کرده بود، رو به میدان، اسب راند. او پس از مبارزه دلیرانه، تعدادی از دشمنان را به خاک و خون کشید و سپس به خیمهگاه، برای دیدار دوباره مادر و همسرش بازگشت. هنگام ملاقات به مادر گفت: آیا شما از من راضی و خشنود شدید؟ مادر پاسخ داد: از تو راضی نخواهم شد تا این که در پیش روی امام حسین علیه السلام شهید شوی.(1) همسر او چون کلام مادر شوهر خود را بشنید به وهب گفت: تو را به خدا سوگند مرا بیشوهر مکن و مپسند که بر مصیبت تو گرفتار آیم. مادر گفت: ای عزیزم! سخن همسرت را دور انداز و به میدان برو و در یاری امام حسین علیه السلام تا مرز شهادت بشتاب تا در روز رستاخیز به شفاعت جدش نائل شوی.(2)
پس از این گفت و گوی کوتاه، وهب بار دیگر به سپاه دشمن رو آورد و این رجز را سر داد:
انی زعیم لک امُ وهب بالطعن فبهم تارة و الضرب
ضرب غلام مومن بالرب حتی یذیق القوم مرَّ الحرب
ای مادر وهب! من خود ضامنم که با ته نیزه و شمشیرگاه ضربه بزنم؛ آن هم ضربت زدن نوجوان مومن در راه پروردگار تا به این گروه تلخی جنگ را بچشاند.
وهب در ستیزی دوباره نوزده سواره و دوازده پیاده دشمن را از پای درآورد، تا این که دو دستش در راه احیای دین خدا قطع شد. (3)
پینوشتها:
1. مناقب آل ابی طالب، ج4، ص 101/ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص13- 12.
2. مقتل الحسین خوارزمی، ج 2، ص 13- 12.
3. منتهی الآمال، ج1، ص662-663.
منبع:
ياران شيداي حسين بن علي عليهماالسلام، استاد مرتضي آقا تهراني .
ابُو الشَّعثاء کِندی

«ابو الشعثاء» نام او «یزید» فرزند «زیاد بن مُهاصِر» و از قبیله «کِنده» و از «بَنی بَهدَلَه» بوده است.(1) او در بدو امر، از سپاه «ابن سعد» بود، ولی هنگامی که مشاهده کرد فرماندهان لشکر یزید شرایط امام را نپذیرفتند، حقیقت را درک کرد و به یاران امام حسین علیه السلام پیوست.(2) او تیرانداز ماهری بود، چنان که گاه در کنار امام به زانو مینشست و در کنار امام صد تیر پی در پی را نشانه میرفت و تنها پنج تیر به هدف نمینشست. حضرت در حق او این گونه دعا فرمود: «اللهم سَدِّد رِمیَتَهُ واجعل ثوابَهُ الجنة؛ خدایا! پرتاب او را محکم و پا برجا و ثواب آن را بهشت قرار ده.(3)
هر تیری که او نشانه میرفت، این شعر را میخواند:
انا ابن بهدله فُرسان العُرجله
منم پسر بهدله؛ شجاع پیاده نظام. (4)
شهادت ابو الشعثاء
هنگامی که تیرهایش پایان یافت، از جای برخاست و گفت: میدانم که پنج نفر از آنها را کشتهام. سپس به سوی دشمن حملهور شد و نُه نفر از آنها را کشت. او در حال رزم این اشعار را میخواند:
انا یزید و ابی مهاصر اشجع من لیث بغیل خادر
یا رب انی للحسین ناصر و لابن سعد تارکٌ و هاجِر
من یزیدم و پدرم مهاصر است، از شیر غران و حیران شجاعترم؛
ای پروردگارم، من یاور حسینم، ابن سعد را رها کردهام.(5)
او این اشعار را میخواند تا این که به درجه رفیع شهادت نائل گشت. (6)
پینوشتها:
1. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 445.
2. انساب الاشراف، ج3، ص 198/ تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص446- 445.
3. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 445.
4. ابصارالعین، مقصد 7، ص 172.
5. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 445، با تفاوت در نقل/ ابصارالعین، مقصد 7، ص172.
6. مقتل الحسین مقرم، ص300/ موسوعه الکلامات الامام الحسین علیه السلام، ص451، به نقل از خوارزمی، مقتل الحسین علیه السلام، ج2، ص 19/ العوالم، ج 17، ص 273.
منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
حبیب ابن مَظاهر (مُظَهَّر) اَسَدی

«حبیب» فرزند «مظهر بن رئاب بن اشتر بن جخوان» است.(1) برخی به جای «مظاهر» او را «مظهّر» خواندهاند. ایشان از اشراف و چهرههای سرشناس، مورد احترام و اعتماد کوفه و از قبیله «بین اسد» بوده است. (2)
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و حبیب
به گزارش کلبی «حبیب» صحابی رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را درک کرده است.(3) همه تاریخ نگاران نگاشتهاند که او در دوران امام علی علیه السلام مقیم کوقه شده است.
امام علی علیه السلام و حبیب
تاریخ نگاران گفتهاند که حبیب در دوران امام علی علیه السلام در کوفه سکونت کرد و او همیشه را همراهی کرده است.(4) او از یاران امام علی علیه السلام بود و در تمام جنگها در خدمت حضرت مولی شمشیر میزده است. «حبیب» چنان به امام خود نزدیک بود که از اصحاب سرّ امیرالمومنین و از حاملان علوم آن بزرگوار به شمار آمده است. (5)
حبیب، حامل اسرار الهی
جناب کشّی که بزرگ رجالی شیعه است از فضیل بن زبیر(6) گزارش کرده است.
«میثم تمار در حالی که بر اسب خود سوار بود، در حال عبور بود که حبیب بن مظاهر اسدی در حالی که در مجلس بنیاسد بود او را استقبال کرد؛ سپس حبیب گفت: گویا میبینم شیخی را که جلوی سرش مو ندارد و شکمی بزرگ دارد و نزدیک «دار الرزق» کدو میفروشد؛ او را به سبب محبت به اهلبیت پیامبرش به صلیب و دار آویختهاند. همانگونه که بر چوبه دار است، شکمش را پاره میکنند. پس میثم گفت: و البته من خود بهتر میدانم مردی سرخ و سفید را که دو لگام به دهان او زده میشود. او برای یاری فرزند دختر پیامبر خارج میشود، پس کشته میشود، و سر او را در کوفه میگردانند. سپس هر دو از یکدیگر جدا شدند. اهل آن مجلس گفتند: تا به حال دروغگوتر از این دو مرد ندیدهایم. فضیل گفت: هنوز جلسه به هم نریخته بود که «رُشَید هُجری» سر رسید و سراغ میثم و حبیب را گرفت. مردم گفتند: آن دو از هم جدا شدند و ما شنیدیم که آنها چنین و چنان میگفتند. رشید گفت: خداوند میثم را رحمت کند. او (نکتهای را) فراموش کرد و خود افزود که برای کسی که سر او را بیاورد صد درهم پرداخت خواهد شد. سپس پشت کرد و رفت. آن گروه گفتند: به خدا قسم این از همه آنها دروغگوتر است. گزارشگر گفت: دورانی بیش از گذر شب و روز نگذشت که خود دیدم میثم را در باب «عمرو بن حریث» به دار آویختند و سر حبیب که با حسین علیه السلام کشته شده بود آورده شد و خود دیدم که هر چه گفتند همان شد.»(7)
حبیب و کوفه
پس از مرگ معاویه به اهل کوفه خبر رسید که امام حسین علیه السلام از مدینه خارج شده و از بیعت با یزید سر باز زده است. حرکت امام به سوی مکه بسیار معنا دار بود. شیعیان حضرت در منزل «سلیمان بن صرد خزاعی» جمع شدند. بنا شد که نامههایی به سوی امام نوشته شود و همگی حضرت را به کوفه دعوت کنند. خطبا هم در نماز جمعهها مردم را به این مسئله سوق دهند. از جمله کسانی که به امام نامه نوشت و حضرت را به کوفه دعوت کردند، حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و سلیمان بن صرد ... بودند.(8) اینگونه گفتهاند: هنگامی که مسلم بن عقیل وارد کوفه شد و به منزل مختار فرود آمد، شیعیان رفت و آمد با ایشان را شروع کردند.(9) در برابر او برخی از سخنوران چون عابس بن ابی شبیب شاکری به سخن برخاستند. پس از وی حبیب از جای برخاست و عابس را مدح بلیغی کرد و گفت: خدا رحمتت کند، البته آن چه در باطن داشتی در قالب جملاتی کوتاه بر زبان آوردی! در حالی که به خدایی که جز او معبودی نیست. ما همه بر همان راهی هستیم که تو بر آن استوار گشتهای.» (10)
ورود حبیب به کربلا
حبیب بن مظاهر و دوست بزرگوارش مسلم بن عوسجه پیش از ماجرای کربلا در کوفه، برای یاری امام حسین علیه السلام از مردم بیعت میگرفتند. هنگامی که ابن زیاد به کوفه آمد و بر مردم سخت گرفت، مردم هم مسلم را تنها نهادند و بیعت شکستند، قبیله بنی اسد حبیب و مسلم بن عوسجه را نزد خود پنهان کردند تا به آنها آسیبی نرسد، و هنگامی که امام به کربلا آمد، این دو دوست صمیمی به سوی حضرت رهسپار شدند. در آن اختناق، روزها از چشم جاسوسان و ماموران ابن زیاد پنهان میشدند و شبها طی طریق میکردند تا به اردوی امام ملحق شدند.(11)
ادامه در ادامه مطلب
ادامه مطلب
حُر بن یزید ریاحی تَمیمی

«حر» پسر «یزید» فرزند «ناجیه» فرزند «قعنب» فرزند «عتاب بن هرمی»(1) پسر «ریاح بن یربوع» است.(2)
خروج حر از کوفه
«شیخ ابن نما» گزارش کرد: هنگامی که حر از قصر ابن زیاد در کوفه خارج شد تا به استقبال امام بیاید، ندایی را شنید که از پشت سر میگوید: ای حر! تو را به بهشت بشارت باد. او به پشت سر نگریست و کسی را ندید. با خود گفت: به خدا قسم، این بشارت نیست در حالی که من اسیر به جنگ با حسین هستم. او پیوسته این خاطره را در ذهن داشت تا هنگامی که خدمت امام رسید و آن داستان را بازگو کرد. امام به او فرمودند: تو به واقع به پاداش و نیکی راه یافتهای.
امام در یکی از خطابههای کوتاه خود اینگونه حر را آگاه کرد: آیا آزادمردی نیست که واگذارد این ریزه غذای داخل دهان را (ته مانده منافع دنیا را که شبیه به ریزه غذای داخل دهان است) برای اهل آن؟(3) شاید این سخن امام حسین علیه السلام بود که انقلاب و طوفان ظلمت براندازی را در افکار و اندیشه حر به پا ساخت.
رو در رویی حر با امام حسین علیه السلام
ابومخنف از «عبدالله بن سلیم» و «مرزی بن مشمعل» نقل کرده که گفتند: ما همراه حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام راه (حجاز تا عراق) را طی میکردیم که امام در منزل اشراف فرود آمد و جوانان خود را امر فرمود که هر چه میتوانند آب بردارند. صبحگاهان (کاروان) حرکت کرد، حدود نیمروز شده بود که مردی از آن گروه تکبیر گفت. حضرت حسین علیه السلام فرمود: الله اکبر؛ ولی چرا تکبیر گفتی؟ گفت: نخلی را دیدم. آن دو نفر گفتند: ما در این مکان هرگز درخت خرمایی ندیدهایم. امام فرمود: من اینگونه نظر ندارم. گفتیم: ما گرد و غبار اسبان را میبینیم. پس آن حضرت فرمودند: به خدا قسم من نیز آن را میبینم. سپس امام حسین علیه السلام فرمود: آیا پناهگاهی نیست که آن را پشت سر خود قرار دهیم و با این قوم از یک جهت رو به رو شویم؟ گفتیم: چرا، آن ذوحسم است که به طرف چپ شما متمایل است. پس اگر این گروه (بر ما) سبقت گیرند هر اتفاقی ممکن است بیفتد. پس امام به طرف چپ، مسیر را تغییر داد. اسبان با شتاب به ما نزدیک شدند. آنها هم به سوی چپ متمایل شدند. ما زودتر از آنها به ذوحسم رسیده بودیم و خیمهگاه امام برافراشته شده بود. آن گروه سر رسیدند؛ او حر بود. با هزار سپاه که در گرمای آن روز رو به روی حسین علیه السلام قرار میگرفت. امام و یارانش همگی شمشیرهای آویخته داشتند. امام حسین علیه السلام به جوانان خود فرمودند: قوم را سیراب کنید و اسبها را آب دهید. مردان سیراب و اسبها خنک شدند.(4)
ادامه مطلب
سعید بن عبدالله حنفی

در ظهر روز عاشورا، سپاه کوفه اجازه نماز نمیداد. امام نیز به دنبال اجرای این حکم خداوند و فریضه الهی بود. اذان گفته شد و دو جوانمرد در برابر امام قرار گرفتند تا سپر بلای ولی خدا شوند و او نماز را به جای آورد. آن دو یار گرانقدر جز «زهیر» و «سعید» نبودند.
«سعید» فرزند «عبدالله حنفی» است. او از محترمان و مردی شناخته شده از اهالی کوفه است که به شجاعت و عبادت نیز شهرت داشت. سیرهنویسان و تاریخ نگاران، نوشتهاند هنگامی که خبر مرگ معاویه به مردم کوفه رسید، شیعیان گرد هم آمدند و نامهای به امام حسین علیه السلام نوشتند که در وهله اول نامه توسط «عبدالله بن وال» و «عبدالله بن سبع» و مرتبه دوم توسط «قیس بن مسهر» و «عبدالرحمن بن عبدالله» و بار سوم توسط «سعید بن عبدالله حنفی» و «هانی بن هانی» ارسال شد. نویسندگان نامهای که توسط سعید ارسال شد، عبارت بودند از: «شَبَثُ بن رِبعیّ، حَجّار بن اَبجَر، یزید بن حارث، یزید بن رویم، عزرة بن قیس، عمرو بن حجاج و محمد بن عمیر.»
نوشته بزرگان کوفه به امام چنین بود: به نام خداوند بخشنده مهربان اما بعد؛ البته مرغزار، سبز و میوهها رسیده است. هرگاه خواستید به سوی سپاهی آراسته و آماده (که در خدمت شما است) گام پیش نهید.
امام به محض دریافت نامه آنها، نامهای را توسط سعید و هانی از مکه به کوفه ارسال فرمودند. نوشته امام چنین بود:
«به نام خداوند بخشنده مهربان. اما بعد؛ سعید و هانی نامه شما را به من رسانیدند، در حالی که آخرین کسی هستند که بر من نامه آوردهاند. من همه آن داستانی را که بیان و یادآوری کردهاید فهمیدم اکثر شما گفته بودید که ما امامی نداریم پس تو (به سوی ما) رو کن، امید است خدای تعالی بین شما و ما بر هدایت و حق جمع کند. بنابراین، برادر و پسرعمو و مورد اعتماد از اهل بیتم، مسلم بن عقیل، را به سوی شما میفرستم. از او خواستهام که برای من از حال شما، امر شما و دیدگاههایتان بنویسد. اگر او بر من نوشت که همه شما همراه و نیز صاحبان فضل و اندیشه بر آن چه نوشته و فرستادهاید اتفاق نظر دارند، به زودی به سوی شما – انشاالله - خواهم آمد. پس به جانم قسم، امام نیست مگر کسی که خود عامل به کتاب باشد و به قسط عمل نماید، و حق را بپردازد و خویشتندار برای خداوند متعال باشد. والسلام.(1)
امام نامه را توسط «سعید» و «هانی» به سوی اهل کوفه فرستاد و سپس مسلم را همراه قیس و عبدالرحمن به سوی آنها گسیل داشت. (2)
درسی که میتوان گرفت:
1. امام حسین علیه السلام مسلم بن عقیل را برادر خود خطاب فرمودهاند؛
2. امام حسین علیه السلام مقام امام را در چند ویژگی بیان فرمودهاند:
الف. امام خود اهل عمل و عامل به قرآن و قسط و عدل است؛
ب. امام حق را میپردازد.
ج. امام در راه خدا خویشتندار است.
این همه، گویای تقوای عملی اوست. پس باید در عمل بکوشیم تا به امام نزدیک شویم.
سعید در کوفه

هنگامی که سعید نامه امام را به اهل کوفه رسانید. خود به انتظار قدوم مسلم لحظه شماری میکرد تا این که مسلم وارد کوفه شد و به منزل مختار فرود آمد.
«عابس» و سپس «حبیب» خطبه خواندند و پس از آن دو نفر «سعید» از جای برخاست و سوگند یاد کرد که بر یاری حسین پافشاری خواهد کرد و خود را فدای او خواهد کرد.(3) مسلم نامهای را توسط «سعید» به امام حسین علیه السلام ارسال داشت. سعید دست نوشته مسلم را به امام تحویل داد و با آن حضرت پیوسته باقی ماند تا این که همراه او در کربلا به فوز شهادت نائل آمد.(4)
حمایت سعید از امام
از آنجا که امام حسین علیه السلام از عاقبت جنگ آگاه بود و میدانست که همه یاران به شهادت خواهند رسید، شب هنگام همه یاران را فرا خواند و پس از اتمام حجت، بیعت را از گردن آنها برداشت تا آن که آمادگی ماندن ندارد یا دلبستگی و تعلق خاطری به دنیا دارد، بدون احساس شرم از آن سرزمین رخت بربندد.
در پاسخ امام، بسیاری از یاران چون مسلم بن عوسجه، زهیر و سعید سخنها گفتند. آن چه به نقل از ابومخنف و نیز زیارت ناحیه مقدسه به دست میآید این است که سعید بن عبدالله از جای برخاست و اینگونه امام خود را پاسخ گفت:
«به خدا سوگند، شما را رها نخواهیم کرد، تا که خداوند بداند که در دوران غیبت رسول او صلوات الله علیه در حفظ و حراست شما کوشا بودهایم، آگاه باش ای عزیز! به خدا سوگند اگر بدانم که در رکاب شما کشته میشوم، سپس زنده شده بار دگر میسوزم و زنده میشوم و تا هفتاد بار دیگر کشته و زنده میشوم، از تو جدا نخواهم شد. تا این خونم را نثارت کنم، و چرا اینگونه نکنم در حالی که کشته شدن را یک بار بیش نیست، و پس از آن کرامت و بزرگواری به گونهای است که نهایت ندارد. (5)
درسی که میتوان گرفت:
سعید نه تنها خود مرد بود، بلکه حمایت مردانهاش از امام نیز به گونهای است که دیگران چون زهیر در رتبه بعد از او قرار دارند. پیش گام بودن در مسیر الهی و دیگران را چراغ راه شدن نیز کم، بها ندارد. سعید مردی راهنما بود. ناگفته نماند که سعید دو بار (تا اینجا) از جای برخاست و شجاعانه راه امام را همواره ساخته است. بار اول راه را بر مسلم هموار کرد و دیگر بار راه را بر یاران امام هموار کرد تا که امام را تا سر حد جان یاری رسانند.
شهادت سعید
هنگام ظهر روز عاشورا، امام حسین علیه السلام با یاران باقی مانده خود به اقامه نماز ظهر ایستادند. اما چگونه میتوانستند نماز را به پایان برند در حالی که دشمن، تیرها را به سوی آن حضرت و یارانش نشانه گرفته بودند. در این میان دو تن از یاران وفادار امام به نامهای «زهیر» و «سعید» سپر بلای آن حضرت شدند و تیرها را به جان خریدند. آن قدر تیر بر جسم آن دو عزیز نشسته بود که با سلام امام بر زمین افتادند و جام شهادت را نوشیدند.(6)
سعید هنگامی که بر بدن، جای نیزه و شمشیر و سیزده تیر داشت این چنین گفت: خدایا! اینها را چون قوم عاد و ثمود از خود دور ساز و مورد لعن قرار ده. پروردگارا! سلام مرا به پیامبرت برسان، و به او از درد جراحاتم بگو، من ثواب تو را خواستهام تا ذریه پیامبرت صلی الله علیه و آله را یاری رسانم.(7) سپس رو به امام حسین علیه السلام کرد و گفت: ای فرزند رسول خدا! آیا من به عهد خود وفا کردهام؟ امام فرمود: آری، تو در بهشت پیش منی(8) سپس به شهادت رسید.
درسی که میتوان گرفت:
الف. ایمان راسخ سعید به پیامبر اسلام و امام ستودنی است؛
ب. وفای به عهد، وظیفه هر رادمرد است و سعید از خیل وفاداران بود؛
ج. هر کس در این دنیا خود را سپر بلای امام خود سازد، در قیامت نیز پیش او خواهد بود؛ مانند سعید که به اعتراف حضرت امام حسین علیه السلام در جوار او خواهد بود؛
د. باید خود را چون سعید در راه احیای دین و نام اهلبیت علیهم السلام فدا کرد.
مقام معنوی سعید
در زیارت ناحیه درباره سعید آمده است: تو مرگت را دیدار و امام خود را یاری کردی و با کرامت و گرامیداشت خداوند، سرای جاویدان را دیدار خواهی کرد؛ خداوند ما را با شما خواستاران شهادت محشور سازد؛ و دوستی و همراهی شما را در والاترین مقامات روزی ما گرداند. (9)
درسی که میتوان گرفت:
امام معصوم امثال سعید را حتی سرمشق رفتاری خود معرفی میکند. این، گویای رفعت و منزلت این مرد مجاهد است. ما نیز باید از خدا بخواهیم که اینان را سرمشق رفتار و کردار ما قرار دهد.
پینوشتها:
1. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 353 .
2. ابصارالعین، ص216- 217 .
3. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص355 .
4. ابصارالعین، ص 217 .
5. حماسه عاشورا، ص 40/ مقتل الحسین مقرم، ص89/ طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 419 .
6. اللهوف، ص48 .
7. همان .
8. ذخیرة الدارین، ص332 .
9. اقبال الاعمال، ج3، ص77 .
منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
اَبوُ ثُمامَة، عَمرو الصّائِدی

نماز ظهر امام رو به پایان بود که ابن سعد به فرمانده تیراندازان خود «عمرو بن سعید» اشاره کرد تا اصحاب امام را تیرباران کنند و همه اسبهای آنها را پی کنند.(1) در این درگیری، سواری جز «ضحاک ابن عبدالله مشرقی» در یاران امام باقی نمانده بود. او میگوید: چون دیدم همه یاران حسین مرکبهای خود را از دست دادهاند، اسب خود را داخل خیمه اصحاب نهادم و جنگ سختی کردم.(2) در این هنگام، هر یک از اصحاب که برای نبرد خارج میشد با امام اینگونه وداع میکرد: «السلام علیک یابن رسول الله» و آن حضرت پاسخ میفرمود: «و علیک السلام و نحن خلفک ... »؛ سلام بر تو، ما هم به شما ملحق خواهیم شد، برخی از آنها از دنیا رفتند و برخی هم در انتظارند و هیچ تغییری در قضای الهی نخواهد بود.(3)
«عمرو» پسر «عبدالله بن کعب صائد» پسر «شرجیل» و کنیه او «ابوثمامة» بوده است.(4) او از اهالی کوفه و شخصی با نفوذ و محترم در آن شهر بوده است. «ابوثمامة» از تابعین (یاران امام امیرالمومنین علیهالسلام) بوده و در جنگهای بسیاری امام علی علیه السلام را یاری کرده بود. او پس از آن در یاری امام حسن مجتبی علیه السلام کوشید و از اصحاب آن حضرت نیز بود. «ابوثمامة» در کوفه با سفیر امام حسین علیه السلام بیعت کرد.(5) او از شیعیان سلحشور و از یاران شجاع و بیدار «مسلم بن عقیل» در مبارزات کوفه بود، چنان که «مسلم بن عقیل» او را مسئول امور مالی خود کرده بود تا که سلاح برای رویارویی با ابن زیاد فراهم کند. (6) ابن زیاد پس از ورود به کوفه، بر شیعیان سخت گرفت و در نهایت کار به شهادت «مسلم» انجامید. پس از آن بود که «ابوثمامة» از دیدهها پنهان شد؛ اما عبیدالله بن زیاد سخت به دنبال او بود تا این که او از کوفه متواری شد و به سمت امام حسین علیه السلام حرکت کرد. «نافع بن هلال جملی» نیز او را همراهی میکرد. نافع در بین راه با او برخورد کرده بود.(7) سرانجام، هر دو به سلامت خود را به کاروان امام حسین علیه السلام رساندند و با خون سرخ خود، به حمایت از امام خویش پرداختند. (8)
مراقبت ابوثمامه از امام
عمربن سعد هنگامی که همراه چهار هزار نفر وارد کربلا شد، میپنداشت که خواهد توانست امام را به صلح وادارد و در ضمن به ملک ری که شدیداً به آن اشتیاق داشت - بدون درگیری با امام - دست یابد. از این رهگذر هم دنیای خود را آباد و هم آخرت خود را تامین کند.
وی باور نداشت که امام زیر بار ظلم نخواهد رفت و او یا باید از ریاست بگذرد یا این که با امام پیکار کند. او از «عَزرَةُ بن قَیس» خواست که برود و با امام مذاکره کند. «عزره» از قبول این کار سر باز زد، زیرا خود از کسانی بود که حضرت را به کوفه دعوت کرده بود. دیگران هم اصرار کردند، اما او حیا میکرد. «کثیرُ بن عبداللهِ شَعبی» که شخصی گستاخ بود از جای برخاست و گفت: من این کار را خواهم کرد و اگر شما بخواهید حاضرم که او را ترور کنم. ابن سعد گفت: نه، اما از او بپرس که چه چیز باعث شده به اینجا بیاید. کثیر به سمت حسین علیه السلام آمد. همین که قدری نزدیک شد، ابوثمامه به خدمت امام آمد و گفت: ای اباعبدالله! خداوند امور شما را اصلاح فرماید، بدترین و گستاخترین شخص اهل زمین به سمت شما میآید. او اهل ترور است! سپس ابوثمامه خود در برابر کثیر ایستاد و گفت: شمشیرت را به زمین بگذار. کثیر گفت: نه به خدا، که این بزرگواری نیست. من فقط پیامآورم، پس اگر به من گوش بدهید، من آن پیامی را که آوردهام به شما خواهم رسانید و اگر سر باز زنید من برمیگردم. ابوثمامه گفت: البته من دسته شمشیرت را خواهم گرفت، پس بگو آن چه میخواهی. کثیر گفت: نه به خدا قسم، نباید دست به شمشیرم بگذاری. ابوثمامه گفت: بگو بدانم برای چه آمدهای؟ تا من به جای تو به او (امام حسین علیهالسلام) برسانم. من نمیگذارم که تو به (آن حضرت) نزدیک شوی، تو فاجر هستی. پس از مشاجره لفظی، کثیر به سوی عمر بن سعد بازگشت و او را از آن چه گذشته بود با خبر کرد، عمرسعد «قرة بن قیس تمیمی حنظلی» را فرستاد و او با امام حسین علیه السلام گفت و گو کرد. حضرت در پاسخ او فرمودند: مردم شهرتان به من نامه نوشتند که به سوی ما بیا، پس اگر آمدنم را ناخوش دارید باز میگردم.(9)

درسی که میتوان گرفت:
در روایت آمده است: مومن زیرک است. چگونگی برخورد ابوثمامه شایسته قدردانی است؛ او با هوش سرشارش، جان امام را از خطر نجات داد. اهل ایمان نباید با تسامح و تساهل با مسائل رو به رو شوند. چنان که در قرآن آمده است: کفار دوست دارند که روغن مالی (مسامحه) کنید و آنها نیز چنین کنند.(10) غفلت زیبنده مومن نیست.
توجه ابوثمامه به نماز جماعت در اول وقت
از ابومخنف نقل شده: روز عاشورا و نزدیک زوال ظهر بود، «ابوثمامه» متوجه خورشید شد که از وسط آسمان در حال گذر است، ولی آتش جنگ برافروخته است، به امام حسین علیه السلام گفت: ای اباعبدالله! جانم فدای جان شما، من این گروه را میبینم که به شما نزدیک شدهاند. به خدا قسم، شما شهید نخواهید شد، تا این که من پیش از شما شهید شوم - ان شاءالله - من علاقهمندم در حالی که این نمازم را که وقت آن فرا رسیده است با شما به جای آورم و خدای را ملاقات کنم. آنگاه امام سر به آسمان بلند کرد و فرمود: شما نماز را یادآوری کردی، خداوند تو را از نمازگزاران و اهل ذکر قرار دهد. آری اکنون اول وقت برای نماز است. پس از آن امام فرمود: از آنها بخواهید که از (جنگ) با ما دست بردارند تا نماز را به جای آوریم.(11) در پاسخ «حصین بن تمیم» گفت: البته آن نماز از شما قبول نخواهد شد.(12)
درسی که میتوان گرفت:
وقت شناسی در انجام دادن نماز آثار و برکات بسیاری را به دنبال دارد؛ از جمله:
1. انسان مورد دعای امام خود قرار میگیرد تا خدا او را از نمازگزاران قرار دهد؛
2. از ذاکرین که خدا را هماره یاد میکنند به شمار آید.
شهادت ابوثمامه الصاعدی
ابومخنف گزارش کرده: نماز تمام شده بود و ابوثمامه با امام نماز گزارده بود. او که به امام حسین علیهالسلام عرض کرد: ای اباعبدالله! من عجله دارم تا که به دوستانم ملحق شوم. برایم ناخوشایند است که بمانم و شما را تنها ببینم در حالی که یاران شما کشته شده باشند. امام حسین علیه السلام به او فرمود: پیش رو که ما به زودی به شما ملحق خواهیم شد. ابوثمامه وارد میدان نبرد شد و نبرد سختی کرد تا آن که مجروح شد، پسرعموی او «قیس بن عبدالله صاعدی» در سپاه ابن سعد حضور داشت. او با ابوثمامه دشمنی دیرینه داشت. و «قیس» با ابوثمامه درگیر شد و او را به شهادت رساند.(13)
ابوثمامه صاعدی در زیارت ناحیه مقدسه و رجبیه مورد سلام قرار گرفته است. او در ظهر روز عاشورا نیز مورد دعای امام حسین علیه السلام قرار گرفته بود.
درسی که میتوان گرفت:
عاقبت دو پسرعمو به گونهای بود که یکی در اعلی علیین و دیگری در اسفل السافلین جای گرفت و این شایان تامل است.
پینوشتها:
1. مثیرالاحزان، ص66/ الکامل فی التاریخ، ج2، ص 556 و 569 .
2. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص455/ ابصارالعین، ص66.
3. مقتل العوالم، ص85/ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص25.
4. ابصارالعین، ص119
5. ابصارالعین، ص 119/ الارشاد، ج2، ص 46 .
6. مقتل الحسین مقرم، ص177.
7. ابصارالعین، ص120- 119 .
8. مقتل الحسین مقرم، ص 238 .
9. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 411-410/ الارشاد، ج2، ص 85- 84 .
10. قلم، آیه 9 .
11. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 439/ ابصارالعین، ص120 .
12. مقتل الحسین مقرم، ص 301 .
13. مقتل الحسین مقرم، ص305/ سماوی، ابصارالعین، ص121 .
منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
سلمان بن مضارب بن قیس انماری بجلی

پس از «ابوثمامه»، «سلمان» فرزند «مضارب» پسرعموی «زهیر بن قین» برای جهاد خارج شد. «قین» با «مضارب» برادر بود. و پدر آنان «قیس» بود. «سلمان» همراه پسرعمویش «زهیر» در سال شصت هجری به حج مشرف شد. و «سلمان» به همراهی و دعوت «زهیر بن قین» به سپاه امام پیوسته بود.(1) سلمان در روز عاشورا به شهادت رسید.(2)
پینوشتها:
1- مقتل الحسین مقرم، ص306 .
2- الحدائق الوردیه، ج1، ص 211/ ابصارالعین، ص169 .
منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
زُهیر بن قین بن قَیس اَنماری بَجَلی

«زهیر» مرد شریفی در بین قوم خود بود و در کوفه زیست میکرد. او مردی شجاع بود و در جنگها، همواره به نامآوری شهرت داشت.(1) «زهیر» فرزند «قین بجلی» از یاران رسول خدا بود؛ اما پس از رحلت پیامبر و بر اثر تبلیغات وسیع «معاویه» میپنداشت که امام علی علیه السلام در ریختن خون «عثمان» سهیم بوده است. از این رو نسبت به امام علی علیه السلام و فرزندانش علاقهای نشان نمیداد. گفتهاند او نیز به «عثمان بن عفان» ابراز مودت میکرد؛ اما بر ما روشن نیست که او تا کجا و چه مقدار از اهلبیت رویگردان بوده است. هرچه بود، او به دست سالار شهیدان حسین علیه السلام در راه کربلا گام نهاد.(2) او در این راه جان خود را نثار کرد و در نبرد، سخت مورد اعتماد امام بود، به گونهای که امام او را به فرماندهی جانب راست سپاه خود منصوب فرمود.
او در وقت نماز ظهر - به امر امام – سپر جان آن حضرت شد. امام گاه او را برای احتجاج، به سمت لشکر دشمن میفرستاد. امام به او ماموریت سخن گفتن داد.
راهیابی به بارگاه دوست
کاروان امام به «زرود» رسیده بود، کاروانیان همه بارها را گشوده بودند تا قدری بیاسایند.(3) «زهیر» از سفر حج به سمت کوفه باز میگشت. مقصد او با امام حسین علیه السلام یکسان بود و وجود آب و آبادی او را آرام آرام به «زرود» کشانیده بود. از قضا امام حسین علیه السلام هم در همان منطقه، نزدیک خیمه «زهیر» بار نهاده بود. زهیر در طول سفر، خود را از امام حسین علیه السلام و یارانش پنهان میکرد تا مبادا او را به جهاد تکلیف کنند؛ اما روز موعود فرا رسیده بود. او با گروهی از بستگان و یاران بر سر سفره غذا نشسته بود که ناگاه سفیر امام سر رسید و زهیر را فرا خواند. زهیر غافلگیر و درمانده شده بود. همسر او زهیر را از تحیر به درآورد و گفت: منزه است خدا، آیا پسر پیامبر کسی به سوی تو میفرستد ولی تو او را بیپاسخ میگذاری؟ برخیز تا دریابی ذریه پیامبر چه درخواستی دارد و سپس برگرد. زهیر از جای برخاست و به خدمت امام شرفیاب شد. ابی مخنف نوشته: «دلهم» همسر زهیر دختر «عمرو» برای من حکایت کرد، مدت زمانی نگذشته بود که زهیر با سرعت و با صورتی برافروخته و شادمان به سوی یارانش بازگشت و دستور داد خیمهاش را جمع کنند و آن را به طرف خیمه امام حسین علیه السلام و یارانش منتقل و در آنجا بر پا کنند. سپس رو به من کرد و گفت: تو را طلاق دادم، به خویشان خود ملحق شو. دوست ندارم که به سبب من به تو مصیبتی رسد، تنها خیر شما را خواهانم.(4)
درسی که میتوان گرفت: جای آن دارد که همسران با وفا، خیرخواهی بر شوهران خود را از همسر با وفای زهیر بیاموزند. او همسرش را به حق دعوت و در واقع، امر به معروف کرد. پس از کلام همسر «زهیر» بود که زهیر از حیرت به در آمد و راه هدایت بر او هموار شد. بر دوستان و یاران نیز باید اینگونه باشند. به حتم کسی که دیگری را در خیری یاری رساند، در عمل نیک او شریک خواهد بود، همانگونه که اگر دیگری را در پی کاری نامطلوب و ناپسند تحریک سازد، به همان مقدار از آن گناه و معصیت را نصیب خود ساخته است.
دعوت زهیر از خویشان
طبری میگوید: پس از آن که زهیر به خدمت امام حسین علیه السلام رسید و عزم یاری او را داشت، به خیمه خود بازگشت و به یاران خود گفت هر که از شما دوست دارد در یاری فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله در آید رخت بربندد وگرنه این آخرین دیدار ماست. سپس او خاطرهای چنین بیان کرد: در غزوه «بحر» و بنا بر گفته طیری بلنجر(5) چون فاتح آن جنگ شدیم و غنایم فراوانی نصیب ما گشت، همه ما خوشحال و مسرور بودیم. هنگامی که «سلمان فارسی» خشنودی ما را دید گفت: آیا شما به فتح و غنایمی که خداوند نصیب شما کرده این گونه خوشحالی میکنید؟ (6) اگر شما سید شباب جوانان آل محمد صلی الله علیه و آله را درک کردید، برای جهاد در رکاب او باید بیشتر شادمان باشید؛ چرا که بهرههای بیشتری به دست خواهید آورد.(7) پس من با شما وداع میکنم و شما را به خدا میسپارم. (8)
درسی که میتوان گفت: دعوت زهیر بی نتیجه نبود. پسرعمویش، «سلمان بن مضارب» و غلام او به امام پیوستند. مسلمان نباید از ارشاد و دعوت دیگران به حق دریغ کند، و هماره باید بکوشد بر حامیان حق بیفزاید.
زهیر و نخستین اعلان وفاداری
زهیر به سپاه امم پیوسته بود. ابومخنف میگوید: حر میخواست هر کجا صلاح دید امام و سپاهش را فرود آورد. او بین راه با امام برخورد کرده بود و امام سخن او را وقعی نمینهاد و به حرکت ادامه میداد. تا این که به «ذوحسم» رسیدند. امام در جمع خطبهای ایراد فرمود: میبینید که بر ما چه پیش آوردهاند... خطبه پایان یافت و زهیر از جای برخاست و به یارانش گفت: آیا شما سخن میگویید یا این که من تکلم کنم؟ گفتند: تو بگو. پس حمد الهی گفت و درود بر او فرستاد و گفت: ای پسر رسول خدا، سخنان شما را شنیدیم، خدایت هدایت کند؛ به خدا سوگند، اگر دنیا برای ما باقی باشد و ما در آن همیشگی باشیم و تنها جدایی از آن در یاری و همراهی شما باشد، قیام در رکاب شما را بر همیشه زیستن در آن ترجیح میدهیم.(9) پس از آن، امام در حق او دعا فرمود و از خداوند برایش طلب خیر کرد.
درسی که میتوان گرفت: این اولین خطبهای است که زهیر در برابر امام خواند و هدف خود - پایمردی و ثبات قدمش - را بیان داشت. آری او حیات همیشگی داشتن را با حمایت از امام برابر نمیداند؛ بلکه حمایت از امام را مقامی بلندتر و رفیعتر میداند.
ادامه در ادامه مطلب
ادامه مطلب
عَمرو بن قُرظَه خَزرَجی انصاری کوُفی

"عمرو بن قرظه"(1) پسر "کعب بن عمر و بن عائذ بن مناة" بود(2) و پدر او "قرظه" از اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله راویان حدیث(3) بوده است. او همراه علی علیه السلام به کوفه آمد و در جنگهایی که آن حضرت شرکت فرموده، حضوری فعال داشته است. از همه گذشته از طرف آن امام همام، به ولایت فارس منصوب شد. او در سال 51 هجری قمری دار فانی را وداع گفت.(4)
عمرو نماینده امام حسین علیه السلام
از روز هفتم محرم همزمان با بستن شریعه فرات، تشنگی خیام امام را آزار میداد. امام "عمرو بن قرظه انصاری" را به سوی ابن سعد فرستاد تا جلسهای را بین دو سپاه ترتیب بدهد، او در این امر موفق شد و قرار بر این شد که از هر طرف بیست سوار از سپاه به در آیند و در نزدیکی خیمه محل مشورت، بیست سوار به هم نزدیک شوند و سپس به امر امام بایستند. امام خود به همراهی عباس و علی اکبر علیهاالسلام وارد خیمه شدند و "ابن سعد" و فرزندش "حفض" و غلامش نیز به آنجا آمدند.(5) امام به ابن سعد فرمود: "ای ابن سعد آیا با من میجنگی؟ آیا از خدا – آن کس که بازگشت تو به سوی اوست – نمیترسی؟ ... پس من پسر آن کسی هستم که تو خود میدانی. آیا نمیخواهی با من باشی و اینها را رها کنی؟ این کار به خدای تعالی نزدیکتر است."
عمر سعد گفت: "میترسم که خانهام را خراب کنند." امام فرمود: "من آن را برای تو از نو بنا میکنم."
عمر گفت: "میترسم دارایام را ببرند." امام فرمود: من بهتر از آن را از مالی که در حجاز دارم میپردازم.(6) در نقل دیگری آمده است که امام به او فرمود: "من بغیبغه را به تو میدهم." بغیبغه قناتی سرشار بود که نخلستانی بزرگ و مزرعهای سرسبز در اطراف داشت. معاویه یک میلیون دینار قصد خرید آن را داشت و امام نپذیرفت(7) و امیرمؤمنان علیه السلام خود آن را حفر فرموده و وقف کرده بود، به گونهای که تنها اجازه فروش آن را در این زمان امام حسین علیه السلام داشته باشد. ابن سعد گفت: "من در کوفه زن و فرزند دارم میترسم ابن زیاد آنها را بکشد." هنگامی که امام حسین علیه السلام از او مأیوس شد، از جای برخاست و فرمود: "تو را چه میشود؟ به زودی خداوند تو را در بسترت ذبح خواهد کرد، و روزی که محشور شوی خداوند تو را نبخشد. به خدا قسم، امیدوارم از گندم عراق جز اندکی نخوری." ابن سعد که بیانات امام را به مسخره گرفته بود، گفت: "به جوی آن بسنده خواهم کرد."(8)
درسی که میتوان گرفت: گاه انسانهای نابخرد حقایق عالم را به سخره میگیرند؛ اما به واقع، انسان اختیار همه چیز را به دست ندارد. برخی چیزها تنها لحظاتی از عمر در اختیار انسان است. شگفت این که تمام وعدههای امام حسین علیه السلام درباره ابن سعد تحقق یافت؛ او در بستر خود، در زمانی نه چندان دور، به امر مختار ذبح شد. از گندم عراق نخورده بود که به سزای کردارش رسید و عقوبت آن جهانی به همراه دوری از رحمت الهی شامل حالش شد؛ اما نکته دیگر، اتمام حجت سیدالشهداء علیهالسلام است. او پیش از درگیری به مذاکره اقدام فرمود. ناگفته نماند که وقتی درگیری بین دو سپاه به راه افتاد، دیگر جای مذاکره باقی نمیماند.
شهادت عمروبن قرظه خزرجی

پس از "زهیر"، "عمرو بن قرظه" پیش روی امام ایستاد و از امام حمایت کرد. دشمن از هر طرف به سوی امام تیر پرتاب میکرد، ولی "عمرو" با سینه و پیشانی به استقبال تیرها میرفت. زخمهای فراوانی بر بدن او پیدا شده بود. در این حال به سمت امام نظر کرد و گفت: "ای پسر پیامبر! آیا به عهد خود وفا کردهام؟" امام فرمود: "آری، شما در بهشت پیش روی من هستی، از من به رسول خدا سلام برسان و به ایشان خبر ده که من هم خواهم آمد."(9) برخی گفتهاند: او ساعتی با دشمن جنگید. سپس به خدمت امام بازگشت و در برابر امام ایستاد تا که از امام محافظت کند.(10) ابن نما به این نکته اشاره دارد که رجز او در میدان جنگ پاسخی به ادعای خرافه ابن سعد بود که میگفت: "اگر از جنگ با حسین امتناع ورزم ابن زیاد خانهام را خراب میکند."(11) عمرو بن قرظه این اشعار را در حال رزم میخواند:
"قد علمت کتیبة الانصار أنّی ساحمی حوزة الذّمار
ضرب غلام غیر نکسٍ شاری دون حسین مهجتی و داری"(12)
او که در راه امام حسین جان و خانهاش را تقدیم کرد، در زیارت ناحیه مقدسه، مورد سلام قرار گرفته است: "السلامُ عَلی عَمرو (عمر) بن قُرظةِ الانصاری(13)؛ سلام بر عمرو بن قرضه که او از انصار بوده است."
درسی که میتوان گرفت: مقایسه کسی که ادعای فرماندهی اهل کوفه را دارد چون ابن سعد با این بزرگمرد که از همه چیز خود، برای یاری امام گذشته بر اهل خرد درسی عبرت آموز است.
برادر عمرو در سپاه یزید
پس از شهادت عمرو اتفاق شگفتی افتاد: "علی" برادر عمرو از سربازان سپاه ابن سعد بود. او با دیدن جسم بی جان برادرش بر روی خاک، از سپاه ابن سعد به درآمد و فریاد برآورد: "ای حسین! ای دروغگو! برادرم را فریب دادی تا این که او را کشتی."
امام حسین علیه السلام فرمود: "من برادرت را فریب ندادم، بلکه خدای تعالی او را هدایت فرمود، و تو را گمراه ساخت." او گفت: "خدای مرا بکشد، اگر تو را نکشم." به امام حملهور شد تا با نیزه، ضربهای به آن حضرت وارد آورد. "نافع بن هلال" که از جمله یاران با وفای امام بود پیش دستی کرد نیزهای به سوی او پرتاب کرد، او بی هوش بر روی زمین افتاد، اطرافیانش او را از معرکه خارج ساختند و سپس معالجهاش کردند.(14)
درسی که میتوان گرفت: دو برادر با ویژگیهای حق و باطل رو در روی هم قرار گرفتند؛ یکی در بهشت پیش روی امام قرار میگیرد؛ زیرا در این دنیا از همه چیز برای حفظ امام گذشت، ولی دیگری تنها به عصبیت – یعنی خون و برادری – تکیه کرد و به حق و باطل بودن توجه نمیکرد. بعید نیست همین ضعف در ادراک و شناخت، او را به بی معرفتی به امام سوق داده و در صف دشمن خدا قرار داده است. سرانجام او رهسپار دوزخ شد.
این بخش از واقعه کربلا جای تدبر بسیار دارد: دو برادر که یکی در صف اول حق و دیگری در صف ضلالت قرار گرفته است. امام به علی فرمود: خداوند او (برادرت) را هدایت و تو را گمراه کرد. عوامل هدایت خداوند یا گمراهی او چیست؟ تردیدی نیست که هدایت خدا شامل اهل تقوا و پرهیزگاران است؛ همان گونه که خود فرمود: "هدیً للمتّقین؛(15) (این کتاب) اهل تقوا را هدایت میکند." گمراهی او از آن بیبند و باران، و کسانی است که در رفتار و کردار و نیات خویش تنها به برآوردن خواستههای نفسانی بسنده میکنند.
دیگر این که کسانی که در این دنیا خود را سپر بلای امام میکنند، با کسانی که تنها دنباله روی امام میکنند یکسان نیستند. کسانی که جلودار حقاند و از وجود امام دفاعی بینظیر میکنند، در بهشت نیز در پیش آن حضرتاند؛ حضرت فاطمه علیهاالسلام نسبت به امیرمؤمنان علیه السلام اینگونه بود. عمرو بن قرظه و ابوثمامه نیز در کربلا چنین نقشی را ایفا کردند.
پینوشتها:
1- اللهوف، ص 46؛ ابن نما نام ایشان را «عمر بن ابی قرظة» ضبط کرده است. (مثیرالاحزان، ص60) البته در بحارالانوار، ج 45، ص22، عوالم، ج17، ص 265، اعیان الشیعه، ج1، ص605، عمروبن قرظة ظبط شده است.
2- ابصارالعین، ص 155، مقصد5.
3- الاصابه فی تمییز الصحابه، ج5، ص329.
4- ابصارالعین، ص155، مقصد 5، ناگفته نماند که ابن حجر گوید: قرظه از صحابی رسول الله(ص) بوده که در فتوحات ری حضور داشته و علی علیه السلام او را به ولایت کوفه گمارده بود(تهذیب التهذیب، ج 4، ص 550)
5- مقتل الحسین مقرم، ص248.
6- ر ک: تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص413.
7- مقتل الحسین مقرم، ص248.
8- مقتل الحسین مقرم، ص 984/ مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص245.
9- الملهوف علی قتلی الطفوف، ص 162/ موسوعه کلمات الامام الحسین، ص442.
10- ابصارالعین، ص156، مقصد 5.
11- مثیر الاحزان، ص 650.
12- تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص434.
13- اقبال الاعمال، ج 3، ص80.
14- الکامل فی التاریخ، ج2، ص565/ تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص434/ وقعه الطف، ص323؛ ابصارالعین، ص156، مقصد.
15- بقره، آیه 2.
منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
نافِع بن هِلال الجَمَلی

"نافع" پسر "هلال" پسر "جمیل" از تیره "مذحج جملی" است.(1) او از قاریان قرآن، مردی جنگجو، شجاع و از نویسندگان حدیث به شمار میآمده است. گفتهاند او از بزرگان "قوم بنی مراد" (شاخهای از قبیله مذحج) و یمنی تبار بوده است به سبب علاقه بسیار به امام علی علیه السلام، افتخار شرکت در سه جنگ صفین، جمل و نهروان را نیز داشته است. او همچنین توفیق یافت در بین راه در "عذیب الهجانات" به امام حسین علیه السلام و یاران او ملحق شود.(2)
تجدید بیعت با امام
روز دوم محرم، امام وارد کربلا شد و خطبهای ایراد فرمود؛ یاران امام در حمایت از آن حضرت، یکی پس از دیگری پیمان بستند، از جمله آنها که مفصلتر از همه سخن گفت نافع بود. نافع در حالی که بر پای ایستاده بود اینگونه اباعبدالله الحسین علیه السلام را مورد خطاب قرار داد: "شما میدانید جدتان رسول خدا صل الله علیه و آله نتوانست محبتش را به مردم بنوشاند، یا آنها را آنگونه که خود دوست داشت تحت فرمان خود درآورد. در حالی که بعضی از آنان از منافقین بودند، به آن حضرت وعده یاری میدادند، و در نهان او را فریب میدادند، او را هنگام برخورد از عسل شیرینتر ملاقات میکردند، ولی پشت سر از حنظل (میوهای تلخ مزه چون هندوانه است که در بیابانهای حجاز میروید) تلختر بودند، تا این که جان مبارکش را خدای تعالی به سوی خود برد؛ وضعیت پدرتان علی علیه السلام نیز همین گونه بود. قومی برای یاری رسانیدن، گرد او فراهم آمدند، و گروهی عهدشکنان (عایشه، طلحه، زبیر) بودند که به جنگ علیه او برخاستند و عدهای ظالمان (معاویه و عمروعاص) و جمعی مارقین و بیرون شدگان (خوارج نهروان) بودند تا این که اجلش فرا رسید و به سوی رحمت و رضوان خدا پر کشید. امروز شما نزد ما همان گونهاید. کسانی عهد خود شکستهاند و از تحت بیعت بیرون شدهاند. این به خود آنها زیان میرساند، در حالی که خداوند بینیاز از آن است. پس ما را در حالی که خود رشد یافته و به سلامت هستید حرکت ده، به سوی غرب یا شرق، هر کدام که بخواهید به خدا سوگند، ما از تقدیر خداوندی باکی نداریم و از ملاقات پروردگارمان هیچ کراهتی نداریم. ما بر مبنای نیّات و بینشهای خود رفتار میکنیم. ما هر که شما را دوست دارد، دوست میداریم و به او مهر میورزیم و هر که با شما دشمنی کند، دشمن میداریم."(3)
درسی که میتوان گرفت: تمام سخنان این مرد خردمندانه است؛ او با استفاده از تاریخ آینده را از پیش میبیند و به صراحت میگوید: بر مبنای بصیرت، به عشق شما گرفتار آمدهایم.

پرچمداری نافع در روز هفتم
محاصره امام و یارانش در روز هفتم به اوج شدت خود رسیده بود. آب ذخیره نیز به اتمام رسیده و راه ورود به آب هم بسته شده بود. هر کس به فکر این تشنگی بود. به طور طبیعی عطش در بین اطفال و زنها بیشتر جلوه میکرد. این وضعیت بیش از همه حضرت عباس علیه السلام را میآزرد.(4)
طبری گوید: امام حسین علیه السلام چارهای اندیشید و برادرش عباس را صدا زد و به او فرمود که شبانه به پرچمداری نافع بن هلال با سی سوار و بیست پیاده که هر کدام مشک آبی را حمل میکنند، رو به فرات روند. نافع در جلو آنها در حرکت بود «عمر بن حجاج زبیدی" که مأمور حراست از فرات بود، احساس فریاد زد: "کیستی؟" نافع گفت: از پسر عموهای تو." پس گفت: "تو که هستی؟" نافع گفت: " نافع بن هلال"، گفت: "برای چه آمدهای؟" گفت: آمدهایم از این آب که ما را منع کردهاید بنوشیم. عمرو گفت: "گوارایت باد، بنوش! ولی برای حسین از این آب مبر."
نافع گفت: "لا والله، لا اَشرَبی مِنه قَطرَةً و الحُسینُ و مَن مَعهُ من آله و صَحبِهِ عَطاشی(5)؛ نه به خدا سوگند، قطرهای از آن آب نمینوشم در حالی که حسین و خاندان و یاران همراهش، همه تشنهاند.»
دیگر یاران و دوستان سر رسیده بودند، نافع فریاد زد ظرفهای خود را پر کنید. پس از آن "عمرو بن حجاج" با یاران حسین علیه السلام درگیر شدند. در این هنگام برخی، مشکهای آب را پر کردند و برخی چون قمر بنیهاشم علیه السلام و نافع مشغول جنگ شدند تا از دیگر دوستان حمایت کنند و آنها بتوانند آب را به سلامت به خیمهها برسانند.(6) مردانی از دشمن در این درگیری کشته شدند. آن شب به لطف خدا و رشادتهای عباس بن علی علیهماالسلام و مردانگی نافع و یاران، آب به سلامت به خیمههای حسینی راه یافت.
نافع در شب عاشورا
نیمه شب عاشورا، امام از خیمه خارج شد تا تپهها و گردنههای اطراف را بنگرد. در این هنگام نافع امام را دنبال میکرد. امام از او پرسید: "به چه سبب شما از خیمه بیرون آمدی؟" گفت: "ای فرزند رسول خدا! خروج شما از خیمهگاه به طرف این سپاه طغیانگر، مرا به وحشت انداخت."
امام فرمود: "من از خیمه بیرون آمدم تا این که از این تپهها و بلندیها و کوتاهیها برای زمان حمله اینها مطلع شوم." سپس آن حضرت روی برگرداند، دست نافع را گرفت و فرمود: "این (حمله و درگیری) به خدا سوگند وعدهای تخلف ناپذیر است."
سپس فرمود: "آیا نمیخواهی در این شب تار از بین این دو کوه بگذری و جان خودت را نجات دهی؟" نافع خود را به روی قدمهای امام انداخت، بوسه میزد و میگفت: "انّ سَیفی بالفٍ و فَرسی مِثله، فو الله الّذی منّ بک علیّ لا فارقتک حتّی یکلأ عن فریٍ و جریٍ(7)؛ شمشیرم به هزار و نیز اسبم به همین گونه میارزد، پس به آن خدایی که بر من به حضور در رکاب شما منت نهاد سوگند، هرگز تا هنگامی که شمشیرم به کار آید از شما جدا نمیشوم."
ما از تقدیر خداوندی باکی نداریم و از ملاقات پروردگارمان هیچ کراهتی نداریم. ما بر مبنای نیّات و بینشهای خود رفتار میکنیم. ما هر که شما را دوست دارد، دوست میداریم و به او مهر میورزیم و هر که با شما دشمنی کند، دشمن میداریم.
نافع و کشف راز
بعد از آن گفت و گو در شب عاشورا بود که "نافع" میگوید: در شب عاشورا هنگامی که امام وارد خیمه خواهرش زینب شد، من خود شنیدم زینب علیهاالسلام به امام عرض کرد: "آیا شما نیّات یارانتان را آزمودهاید؟ میترسم در هنگام درگیری اینها شما را تسلیم دشمن کنند."
امام در پاسخ فرمود: "والله لقد بلوتهم فما وجدت فیهم الاّ شوسُ الاقعس، یستأنسون بالمنیّة دونی، استیناس الطفل الی محالب امّه(8)؛ به خدا سوگند، اینها را امتحان کردهام پس آنها را چنان یافتم که مردانی سینه سپر کردهاند، به گونهای که به مرگ زیر چشمی مینگرند و به مرگ در راه من چنان شیرخواره به سینه مادرش مأنوساند."
نافع میگوید: چون این گفتار امام را شنیدم به گریه افتادم و نزد حبیب بن مظاهر رفتم و داستان گفت و گوی امام و خواهرش را بازگو کردم.(9) برخورد حبیب با این سخنان، در ذیل گفتاری در بحث حبیب بن مظاهر آمده است .
درسی که میتوان گرفت: نکته اینجاست که امام در پاسخ خواهر فرمود: من آنها را امتحان کردهام. همه مدیران باید این درس را فرا گیرند که کارگزار خویش را به بوته امتحان کشیده تا که در درگیریها خود به خسران مبتلا نگردند، که این شیوه الهی را از حسین علیه السلام آموختهایم.

مبارزه نافع
طبری گزارش کرده: چون عمرو بن قرظه انصاری به شهادت رسید، برادرش علی که در لشکر ابن سعد بود، خونش به جوش آمد. به طرف امام حسین علیه السلام حملهور شد. نافع بن هلال بر او پیشدستی کرد با شمشیر چنان ضربهای بر او زد که از روی اسب به زمین سقوط کرد. دوستانش او را گرفتند و از معرکه خارج کردند، او سپس معالجه شد حالش خوب شد.(10) طبری از ابومخنف گزارش کرده که نافع در روز عاشورا این رجز را بر زبان داشت:
انا الجملی أنا علی دین علیّ؛
من پسر جملی هستم، دینم دین علی است."(11)
در پاسخ او مزاحم بن حریث گفت: ما بر دین فلانی هستیم، نافع گفت: "تو بر دین شیطانی" و با شمشیر به او حمله کرد. مزاحم به نافع پشت کرد تا که خود را از دست او برهاند، اما شمشیر نافع بر او پیشی گرفته بود و او را به زمین زد. عمرو بن حجاج فریاد زد: "آیا میدانید با چه کسانی میجنگید؟ احدی از شما تاب مبارزه با آنها را ندارد."(12)
درسی که میتوان گرفت: به راستی یاران حسین علیه السلام مردانی جوانمرد بودند که دشمن، خود به قوت ایمان و روح متعالی آنها بارها اعتراف کرده بود.
نافع بن هلال تیرهای مسمومی را که نامش را بر سر نیزهاش نوشته بود، به طرف دشمن پرتاب کرد. (13) در حین پرتاب، این گونه رجز میخواند:
"ارمی بها معلمة افواقها و النّفس لا ینفعها اشفاقها(14)
مسمومة تجری بها اخفاقها لیملِاِنّ ارضها رشاقها
تیرهایی پرتاب میکنم که بر فاق آن نوشته شده است، و نفس را ترس او سودی نبخشد؛
در حالی که مسموم و مستانه جلو می ود، تا این که زمین رزمگاه را پر از تیرهای لطیف کند."
او با پرتاب تیرهایش، بسیاری را زخمی کرد و توانست دوازده نفر را به خاک اندازد. هنگامی که تیرهای او تمام شد شمشیر را بر کشید و به میان لشکر دشمن رفت. او در حال حمله این رجز را میخواند:
"انا الغلام الیمنی الجملی دینی علی دین حسینٍ و علی
ان اقتل الیوم فهذا املی فذاک رایی و الاقی عملی؛
من جوانی یمنی جملی هستم، که دینم همان دین حسین و علی است؛
آرزوی من است که امروز کشته شوم. پس آن رأی من است و عملم را خود ملاقات میکنم."(15)
برای کشتن او گروهی از سپاه کوفه او را محاصره و عده زیادی او را سنگباران کردند، دستهای دیگر با نیزه به او حملهور شدند تا این که بازوان بزرگمرد را شکستند و او را به اسارت گرفتند.(16)
شهادت نافع
شمر نافع را دستگیر کرد و همراه یارانش به نزد ابن سعد برد. وقتی به ابن سعد رسیدند، پرسید چه باعث شد که چنین به روز خود آوری؟ نافع گفت: "به خدا قسم، از شما دوازده مرد کشتهام -جز کسانی که مجروح ساختهام -و البته هرگز خود را بر این تلاش ملامت نمیکنم، و اگر برایم بازویی باقی مانده بود نمیتوانستید مرا اسیر سازید."(17)
شمر شمشیر خود را بر کشید، نافع به او گفت: "به خدا قسم ای شمر! اگر تو از مسلمین باشی بر تو سخت خواهد بود که خدا را ملاقات کنی در حالی که خونهای ما را برگردن داشته باشی. خدا را قسم و شکر، که مرگ ما را به دست بدترین خلقش قرار داد.» پس از آن، شمر قدمی پیش نهاد و نافع را گردن زد.(18)
"نافع" در زیارت ناحیه این گونه مورد سلام واقع شده است: "السّلام علی نافع بن هلال البَجِلی المُرادی"(19)؛ سلام بر نافع پسر هلال بجلی مرادی .
درسی که میتوان گرفت: آخرین گفتار نافع نشان میدهد که با عاقبت به خیری و ثابت قدمی به جنت الهی پر کشید.
پینوشتها:
1- ابصارالعین، ص147.
2- ابصارالعین، ص147.
3- مقتل الحسین مقرم، ص220.
4- مقتل الحسین مقرم، ص245
5- مقتل الحسین مقرم، ص246؛ ابصارالعین، ص 148، این عبارات جمع بین دو نقل از این دو کتاب است.
6- مقتل الحسین مقرم، ص246؛ ابصارالعین، ص148.
7- مقتل الحسین مقرم، ص265.
8- مقتل الحسین مقرم، ص265.
9- مقتل الحسین مقرم، ص265.
10- تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص434.
11- تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص435.
12- ابصارالعین، ص 149.
13- تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص441؛ البدایه و النهایه، ج8، ص199.
14- البدایه و النهایه، ج8، ص199؛ بحارالانوار، ج45، ص27.
15- ابصارالعین، ص149.
16- مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص21.
17- تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 442-441
18- البدایه و النهایه، ج8، ص84؛ تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 442- 441؛ ابصارالعین، ص 150- 149؛ مقتل الحسین مقرم، ص308.
19- اقبال الاعمال، ج3، ص78.
منبع:
ياران شيداي حسين بن علي عليهماالسلام، استاد مرتضي آقا تهراني .

