| اولين مجلس عزاى حسين (ع)شهيد مطهرىاز عصر عاشورا زينب تجلى مىكند.از آن به بعد به او واگذار شده بود.رئيس قافله اوست چون يگانه مرد زين العابدين(سلام الله عليه)است كه در اين وقتبه شدت مريض است و احتياج به پرستار دارد تا آنجا كه دشمن طبق دستور كلى پسر زياد كه از جنس ذكور اولاد حسين هيچ كس نبايد باقى بماند،چند بار حمله كردند تا امام زين العابدين را بكشند ولى بعد خودشان گفتند:«انه لما به» (1) اين خودش دارد مىميرد.و اين هم خودش يك حكمت و مصلحتخدايى بود كه حضرت امام زين العابدين بدين وسيله زنده بماند و نسل مقدس حسين بن على باقى بماند.يكى از كارهاى زينب پرستارى امام زين العابدين است.در عصر روز يازدهم اسرا را آوردند و بر مركبهايى(شتر يا قاطر يا هر دو)كه پالانهاى چوبين داشتند سوار كردند و مقيد بودند كه اسرا پارچهاى روى پالانها نگذارند،براى اينكه زجر بكشند.بعد اهل بيتخواهشى كردند كه پذيرفته شد.آن خواهش اين بود:«قلن بحق الله الا ما مررتم بنا على مصرع الحسين» (2) گفتند:شما را به خدا حالا كه ما را از اينجا مىبريد،ما را از قتلگاه حسين عبور بدهيد براى اينكه مىخواهيم براى آخرين بار با عزيزان خودمان خدا حافظى كرده باشيم.در ميان اسرا تنها امام زين العابدين بودند كه به علتبيمارى،پاهاى مباركشان را زير شكم مركب بسته بودند،ديگران روى مركب آزاد بودند.وقتى كه به قتلگاه رسيدند،همه بى اختيار خودشان را از روى مركبها به روى زمين انداختند.زينب(سلام الله عليها) خودش را به بدن مقدس ابا عبد الله مىرساند،آن را به يك وضعى مىبيند كه تا آن وقت نديده بود:بدنى مىبيند بى سر و بى لباس،با اين بدن معاشقه مىكند و سخن مىگويد:«بابى المهموم حتى قضى،بابى العطشان حتى مضى» (3) .آنچنان دلسوز ناله كرد كه«فابكت و الله كل عدو و صديق» (4) يعنى كارى كرد كه اشك دشمن جارى شد،دوست و دشمن به گريه در آمدند.مجلس عزاى حسين را براى اولين بار زينب ساخت.ولى در عين حال از وظايف خودش غافل نيست.پرستارى زين العابدين به عهده اوست،نگاه كرد به زين العابدين،ديد حضرت كه چشمش به اين وضع افتاده آنچنان ناراحت است كانه مىخواهد قالب تهى كند، فورا بدن ابا عبد الله را رها كرد و آمد سراغ زين العابدين:«يا بن اخى!»پسر برادر!چرا تو را در حالى مىبينم كه مىخواهد روح تو از بدنت پرواز كند؟فرمود: عمه جان!چطور مىتوانم بدنهاى عزيزان خودمان را ببينم و ناراحت نباشم؟زينب در همين شرايط شروع مىكند به تسليتخاطر دادن به زين العابدين.ام ايمن زن بسيار مجللهاى است كه ظاهرا كنيز خديجه بوده و بعدا آزاد شده و سپس در خانه پيغمبر و مورد احترام پيغمبر بوده است،كسى است كه از پيغمبر حديث روايت مىكند.اين پير زن سالها در خانه پيغمبر بود.روايتى از پيغمبر را براى زينب نقل كرده بود ولى چون روايتخانوادگى بود يعنى مربوط به سرنوشت اين خانواده در آينده بود،زينب يك روز در اواخر عمر على عليه السلام براى اينكه مطمئن بشود كه آنچه ام ايمن گفته صد در صد درست است،آمد خدمت پدرش:يا ابا!من حديثى اينچنين از ام ايمن شنيدهام،مىخواهم يك بار هم از شما بشنوم تا ببينم آيا همين طور است؟همه را عرض كرد.پدرش تاييد كرد و فرمود:درست گفته ام ايمن، همين طور است.زينب در آن شرايط اين حديث را براى امام زين العابدين روايت مىكند.در اين حديث آمده است اين قضيه فلسفهاى دارد،مبادا در اين شرايط خيال كنيد كه حسين كشته شد و از بين رفت.پسر برادر!از جد ما چنين روايتشده است كه حسين عليه السلام همين جا،كه اكنون جسد او را مىبينى،بدون اينكه كفنى داشته باشد دفن مىشود و همين جا،قبر حسين،مطاف خواهد شد.بر سر تربت ما چون گذرى همتخواه  | 
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

