عوامل تحريف در تاريخ عاشورا‏

محمد صحتى سردرودى‏‏


تحريف تباكى
از حرفهاى عجيب و غريبى كه پيرامون عزادارى گفته شده، يكى هم آن حرفى است كه از تحريف معناى «تباكى» سرچشمه گرفته است؛ به اين ترتيب كه مى‏گويند:
«در لفظ تباكى هم اشاره فرموده كه ترتّب ثواب اخروى، موقوف بر گريه حقيقى نيست بلكه همين كه قاصد، گريه است و خود را به صورت گريه كنندگان وامى‏دارد همان ثواب گريه را دارد. در تمام عبادات حقيقت مطلوب است ولى در دعات حسينيّه دائره وسيع است و لعلّ از اين جهت مرحوم شيخ جعفر صاحب خصائص الحسينيه - طاب ثراه - رياء را در گريه، در عزادارى حضرت امام حسين‏عليه السلام جايز مى‏دانست.»1 

به راستى كه باوركردنش بسيار سخت است و اگر اين سخن تنها در ميان عوام بود و انسان تنها از دهان مردم مى‏شنيد، به هيچ وجه باور نمى‏كرد. اما مى‏بينيد كه در كتابها هم نوشته شده است و نويسنده نه فقط خود قائل به اين قول عجيب و غريب است كه شيخ جعفر شوشترى را نيز هم رأى خود مى‏داند و براى تثبيت تحريف خود، به فتواى وى نيز استناد مى‏جويد و گمان مى‏برد كه كلمه تباكى در حديث مى‏تواند مبنى و مستند افتاء به تجويز ريا در عزادارى امام حسين‏عليه السلام باشد!
اگر مرحوم شيخ جعفر نيز چنين فتواى عجيبى داده باشد، بى‏گمان در بالاى منبر و در هنگام روضه خوانى بوده و چنان از گلاب گريه مدهوش بوده كه عشق و عاطفه را به جاى شرع و عقل گرفته تا فتواى آنچنانى را داده است. و اگر در حال عادى و با تمركز حواس اين فتوا را داده باشد، بى‏گمان منظورش از ريا معناى مصطلح ريا نبوده بلكه معناى لغوى ريا (نشان دادن كار به ديگران) بوده است و البته اين احتمال دوم، صحيح‏تر و به شخصيّت علمى شيخ جعفر شوشترى نزديك‏تر است.

با آن همه آيات محكم در قرآن مجيد و با آن همه روايات صحيح و معتبر در متون اسلامى، كه همگى حاكى از لزوم اخلاص و قبح و گناه ريا و.... است، چگونه مى‏توان چنان سخن سخيفى گفت و ريا را كه در فرهنگ اسلامى «شرك خفى» خوانده شده است، جايز دانست؟!

از اين واقعيّت تلخ هم نبايد گذشت كه بسيارى از «تحريفات عاشورا» معلول عوام زدگى برخى از گويندگان مذهبى است. اين فاجعه گاهى تا آنجا به تباهى و فساد مى‏كشد كه مى‏بينى آنها پيش از هر چيز در فكر اين هستند كه ببينند عوام چه مى‏خواهند و از نقل كدام داستان يا افسانه‏اى بيشتر خوشحال و خشنود مى‏شوند و هميشه در اين دايره تنگ و تاريك به سر مى‏برند كه از دهان مردم مى‏گيرند و به گوش مردم مى‏دهند و هميشه اين دور و تسلسل را تكرار مى‏كنند و هيچ هم خسته نمى‏شوند و چه بسيار كتابهايى كه با عناوينى چون مجالس و مقاتل به همين ترتيب نوشته شده است كه مدارك و منابعى جز لسان الواعظين و اسماع السامعين ندارند؛ نخست بدون انديشه گفته شده‏اند و سپس باز بدون انديشه و تنها به همين دليل كه مقبول طبع عوام بوده، نوشته شده‏اند! دردا و دريغا كه اينان با ساختن تحريفات و با پرداختن به افسانه‏ها و اكاذيب، فرهنگ مردم را به تباهى مى‏كشند و با تفسير نادرست «تباكى» عمل شنيع تزوير و ريا را تجويز و ترويج مى‏كنند و ناخواسته آتش به دين و دنياى خود مى‏زنند، غافل از اينكه به قول رساى آن شاعر:
بر تواضع‏هاى مردم تكيه كردن، ابلهى است‏
پاى بوس سيل، از پاى افكند ديوار را

ادامه در ادامه مطلب

 

 تفسير صحيح تباكى

معدود رواياتى كه در آنها لفظ «تباكى» وارد شده است، بسيار اندك است.2 و در يكى از آنها چنين است كه راوى مى‏گويد: خيال مى‏كنم كه حضرت فرمود: «من بكى‏ أو أبكى، و اَظُنُّه قال او تباكى»؛3، حال اگر هم چنين سخنى از ناحيه معصوم‏عليه السلام صادر شده باشد به هيچ وجه نمى‏تواند به آن معناى نادرستى كه تحريفگران تصوّر كرده‏اند، بوده باشد. در تفسير آن سه وجه زير را مى‏توان تصوّر كرد:

1. تظاهر به گريه و اندوه 
البته نه به آن معنا كه شُبهه ريا را در برداشته باشد بلكه به نيّت قربةً الى اللّه و خالصاً لوجه اللّه تظاهر كند و خود را اندوهگين و غمناك نشان دهد. اين معنا با توجه به زمان صدور حديث (زمان حكومت بنى‏اميه) صحيح‏تر به نظر مى‏رسد. زيرا بنى اميه هر سال روز عاشورا را جشن مى‏گرفتند و پيروان آنها در آن روز تظاهر به شادى و سرور مى‏كردند.4 و امام‏عليه السلام نيز با اين سخن شيعيان را دعوت مى‏كند كه هر طور شده در روز عاشورا و دهه محرم اظهار غم و اندوه كنند تا همدلى خود را با دوستداران اهل‏بيت‏عليهم السلام و تنفّر خود را از آل يزيد نشان دهند.

2. تكلّف براى تحصيل گريه
گاهى باشد كه انسان در مرحله نخست، بنا به عللى نمى‏تواند كارى را انجام دهد، اما از آنجا كه دلش مى‏خواهد كه آن كار را انجام دهد به هر نحو ممكن تمايل به آن كار را نشان مى‏دهد و اى بسا كه ناخودآگاه و با تكلّف هم كه شده، تمايل درونى خود را بروز مى‏دهد و آشكار مى‏سازد. چرا كه از كوزه همان برون تراود كه در اوست، و جالب اينكه بالاخره اين تكلّف و تشبّه در نهايت به نتيجه مى‏رسد و صورت كاملاً طبيعى پيدا مى‏كند. از باب مثال فرض كنيد كه كسى در اثر قساوت قلب و يا در اثر هر علت ديگرى ابتدا نمى‏تواند از خوف خدا گريه كند و يا به ياد مظلوميتهاى اهل‏بيت‏عليهم السلام ناله كند و بگريد اما چون اين كار را در دل دوست دارد و به حال گريه كنندگان غبطه مى‏خورد، ناخواسته خود را شبيه آنان مى‏سازد و با تكلّف هم كه شده، متأثّر و دل‏گير مى‏شود و چهره غمناك و اندوهگين پيدا مى‏كند تا در نهايت غبار قساوت از آينه دل مى‏زدايد و اشك چشمش سرازير مى‏شود كه همان كار، خود مطلوب است.

فشرده سخن اين كه «تباكى» از باب مقدمه بُكاء، آن هم از باب مقدمه طبيعى بكاء، مطلوب و مستحب است و از آنجا كه اين مقدمه، قهرى و طبيعى است هيچ گونه شائبه ريا و سُمعه را نمى‏توان در آن دخيل دانست. منتهى گاه اين مقدمه (تباكى) به آن نتيجه (بكاء) منجر مى‏شود و گاهى ديگر نمى‏شود مثل اينكه كسى قساوت قلب داشته و يا فرصت نتيجه‏گيرى، اندك بوده و يا در همان مراحل نخست (در حال تباكى) كار ديگرى پيش آمده و او نتوانسته از مرحله تباكى به مرحله بكاء برسد. حال از احاديث مورد بحث استفاده مى‏شود كه انسان در همان مرحله تباكى نيز مأجور خواهد بود. البته اين مسئله منحصر به گريه كردن نبوده و در مورد برخى عبادتهاى ديگر نيز مثل «تحلُّم» بر حلم و «تزهُّد» براى زهد آموزى و كسب زهد، مطلوب و مورد تأكيد پيشوايان معصوم‏عليهم السلام است.5

3. تمايل به بكاء و دوست داشتن آن
به اين معنى كه اگر كسى هم گريه نكند اما تمايل به اين كار داشته باشد و دلش بخواهد كه بر مصائب اهل‏بيت‏عليهم السلام بگريد و به نوعى اين تمايل را نشان بدهد، مطلوب و مستحب است كه اين تمايل و اظهار آن را داشته باشد، و همين است معناى آن تباكى كه در كلام معصومين‏عليهم السلام ديده مى‏شود و ميان بكاء و تباكى، عموم و خصوص مطلق است؛ يعنى هر بكائى حتماً تباكى هم هست ولى بعضى از تباكى‏ها، بكاء نيز هست و چنان كه در تفسير دوم گفته شده، تباكى مقدمه بكاء است و تباكى به اين معنا (تمايل به گريه و دوست داشتن آن) حتماً با بكاء خواهد بود. چرا كه اگر كسى كارى را نخواهد، انجام نمى‏دهد به ويژه اگر آن كار در ارتباط با دل و تأثّر قلبى باشد و گاهى اين مقدمه، قهرى و ضرورى نيز است، به اين معنا كه تا كارى را نخواهد و تمايل به آن نداشته باشد، آن كار را انجام نخواهد داد؛ مثل آن حديثى كه به نقل از امام على‏عليه السلام مى‏گويد: «من لم يتحلّم لم يحلم؛ هركس حلم و بردبارى را نخواهد و تمايل خود را به حلم، به نوعى نشان ندهد، بردبار نخواهد شد».6

حال سخن ما نيز اين است كه تا كسى «تباكى» نكند، بكاء هم نخواهد كرد و هركس آن كار را بكند، دليل اين است كه اين كار (بكاء) را نيز مى‏خواهد بكند و همين خواستن نه تنها مطلوب و مستحبّى است كه حتى گاهى ضرورى و قهرى هم هست و به هيچ وجه نمى‏تواند شائبه‏اى از ريا داشته باشد. چرا كه قهرى بودن با تصنّعى بودن، در تضاد است.

4. تعاون در گريه و عزادارى
به اين معنى كه عزاداران تأثّر و گريه خود را پنهان نسازند و با گريه و ناله آشكار خود يكديگر را به گريه وادارند و كسانى هم كه نمى‏توانند گريه كنند، با گريه كنندگان هم ناله و هم صدا شوند.
مرحوم محدّث نورى در اين باره سخنى دارد كه مى‏تواند معناى صحيح تباكى را نشان بدهد، ايشان مى‏نويسند:
«مخفى نماند كه براى كلمه شريفه «تباكى» نظير هم وزن آن «تعاون» معناى لطيف ديگرى هست كه شايد مراد آن باشد و آن عبارت از اين است كه مؤمنين يكديگر را با كردار و گفتار و رفتار بگريانند، مانند آن برادران و خواهرانى كه پدر يا مادر عزيز و مهربانى را از دست داده باشند و به گرد هم آيند و از عزيز از دست رفته خود ياد كنند، از محاسن و خصال پسنديده، احسان و كردار نيك، شدّت مصائب و بلاى او، هريك هرچه به خاطرش آيد، به يكديگر بگويند و بگريند و ناله كنند...»
و مؤيّد همين احتمال است آن كه در آداب روز عاشورا وارد شده است؛ در خبر شريف زيارت عاشوراى معروفه، مذكور است كه حضرت صادق‏عليه السلام فرمود:

«... پس ندبه و نوحه و گريه كند بر حسين‏عليه السلام و اهل خانه‏اش را نيز به گريه كردن بر آن حضرت توصيه كند تا در خانه خود با اظهار ناله و نوا مجلس عزادارى بر آن حضرت به پا دارند. و [در آن روز (روز عاشورا) ]براى ملاقات به خانه يكديگر روند تا همديگر را در عزاى حسين‏عليه السلام تعزيت گويند و در خانه‏هاى خود، مجلس عزادارى به پا دارند.»7

مرحوم محدّث نورى پس از آن كه اين معناى لطيف را از حديث تباكى برداشت كرده و توضيح مى‏دهد، در ادامه مى‏نويسد:

«به هر حال در تباكىِ ممدوح و محبوب كه از طاعات و عبادات محسوب مى‏شود، شائبه‏اى از ريا كه از اقسام شرك خفى است، نيست. سبحان اللّه! حضرت امام حسين‏عليه السلام آن همه مصائب را به اين جهت تحمّل كرد كه اساس توحيد را محكم سازد و كلمه حق را تعالى بخشد و مبانى دين مبين را تحكيم سازد و آن را از راه يافتن و رواج يافتن بدعتهاى ملحدين حفظ كند، [با اين حال ]چگونه ذى شعورى احتمال مى‏دهد كه اعظم معاصى و اكبر موبقات (بزرگ‏ترين گناهان و بزرگ‏ترين گناهى كه موجب خلود در آتش مى‏شود.) كه شرك باشد، به سبب آن حضرت جايز باشد؟! گويا سبب اين توهّم فاسد و خيال شيطانى، تأمّل نكردن در ريا و قبح رياست يا اينكه با اين تحريف و توطئه مى‏خواهند رغبت خود را به زر و سيم و قبايح اين حرص و آز را بپوشانند واللّه العاصم.»8

ششمين عامل تحريف
قياس به نفس
از عوامل تحريف، يكى هم قياس به نفس است؛ به همين دليل بيشتر در كتابهايى كه به صورت نظم و شعر سروده شده‏اند، ديده مى‏شود كه شاعران و سرايندگان به اصطلاح خواسته‏اند كه زبان حال امام حسين‏عليه السلام و اهل بيت و انصار آن حضرت را به رشته نظم بكشند و يا در قالب شعر بريزند. اما در واقع زبان حال خودشان را به تصوير كشيده‏اند و در نتيجه كارها و گفتارها و رفتارهايى كه فقط برازنده خود و امثال خودشان هست، به اهل بيت اطهارعليهم السلام بسته‏اند!
و همين زبان حالها با مرور زمان از كتابهاى منظوم و شعر به كتابهاى مقاتل و مجالس هم راه يافته و صورت رسمى به خود گرفته است. و به عنوان حديث يا روايت تاريخى، مشهور و مقبول خاصّ و عام شده است.

پر واضح است كه به بهانه زبان حال نمى‏توان هر شعر ذلّت بارى را به عنوان مدح و مراثى اهل بيت‏عليهم السلام منتشر ساخت. زبان حال امام حسين‏عليه السلام اگر هم مطابق زبان قال آن حضرت نباشد، لازم است كه حتماً مخالف آن نيز نباشد و بيشتر مقتل خوانى‏ها و مرثيه سرائى‏ها و نقل حكايت‏هاى ذلّت بار با روح بزرگ حسينى و هدف عاشورا مخالفت آشكار دارد و فقط از اينجا ناشى شده است كه گويندگان، آن حضرت را با خود قياس كرده‏اند و دردا كه كسى نيست به اينان بگويد: 
كار پاكان را قياس از خود مگير
گرچه باشد در نوشتن شير، شير

امام على‏عليه السلام مى‏فرمايد:
«لايقاس بآل محمدصلى الله عليه وآله وسلم من هذه الامّة احدٌ... هم اساس الدين، و عماد اليقين، اليهم يفئى الغالى، و بهم يلحق التالى و لهم خصائص حقّ الولاية و فيهم الوصية والوراثة....؛9 هيچ كسى را از اين امّت، قياس با آل‏محمدصلى الله عليه وآله وسلم نتوان كرد و آنان را كه نعمت ارشاد و هدايت آل محمدصلى الله عليه وآله وسلم از سقوط نجات داده است، نتوان با آن پيشوايان الهى مساوى گرفت. آل محمدصلى الله عليه وآله وسلم اركان اساسى دينند و ستون برپاى دارنده يقين‏اند؛ افراطگران بايد به سوى آنان برگردند و عقب‏ماندگان تفريطگر، خود را به آنان برسانند. حق ولايت از ويژگى‏هاى آن كمال يافتگان است و وصيّت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم به برترى آنان و وراثت رهبرى، در آن شخصيتهاى خدا ساخته است.»10


پى‏نوشت‏ها:
1. دعات الحسينيه، محمدعلى نخجوانى، ص 4 و 5، چاپ بمبئى، 1330 ق.
2. يكى از آن روايت‏ها را سيد ابن طاووس با عبارت «روى عن آل الرّسول» نقل كرده كه حاكى از مرسل و ضعيف بودن سند است. (ر.ك: بحارالانوار، ج 44، ص 288) به نقل از لهوف، و ديگرى نيز به توسط افراد ناشناس و از راويان مجهول نقل شده است. (ر.ك: همان، ص 282.)
3. بحارالانوار، ج 44، ص 289، به نقل از كامل الزيارات و ثواب الاعمال.
4. در اين باره اثر پربار استاد سيد جعفر مرتضى عاملى با نام «المواسم و المراسم» بويژه صفحات 82 - 85 ديده شود.
5. چرا كه به تصريح روايتى از امام على(ع) «التّزهد يؤدّى الى الزّهد». ر.ك: غررالحكم، ج 1، ص 291، يعنى «تزهّد» زهد مى‏آورد چنان كه «تباكى» بكاء مى‏آورد.
6. لؤ لؤ و مرجان، ص 36، به نقل از غررالحكم.
7. همان، ص 38.
8. همان، ص 38 و 39 (با ويرايش و تصرّف). و گفتنى است كه جمله آخر اين عبارت، تعريضى است به آنان كه با نام حسين(ع) و عاشورا، ارتزاق مى‏كنند و دين را دكّان براى دنياى خود ساخته‏اند كه محدّث نورى در صفحات نخستين لؤ لؤ و مرجان در اين باره سخن گفته است.
9. نهج البلاغه، خطبه دوم.
10. ترجمه و تفسير نهج البلاغه، استاد جعفرى، ج 2، ص 234.


منبع: كوثر , شماره  54 ؛ از طر يق شبكه اطلاع رسانى شارح





نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 23 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر
.: Weblog Themes By Rasekhoon:.