ملاقاتهاى امام حسين عليهالسلام از مدينه تا كربلا ادامه در ادامه مطلب

آغاز سخن
حضرت ابا عبد اللّه الحسينعليهالسلام براى قيام جاودانه كربلا، علاوه بر زمينهسازى چندين ساله دوران گذشته، از آغاز حركت خويش نيز دست به فعاليتهاى گستردهاى زد: وداع جانسوز با قبر پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآله و افراد مختلف، نوشتن وصيّتنامه و نيز نگارش نامههاى بسيار براى قبيلهها و افراد مختلف، ماندن در مكّه از ماه مبارك شعبان تا هشتم ماه مبارك ذى الحجّه. از ديگر فعاليتهاى حضرت، ملاقاتهايى است كه از زمان آغاز حركت از شهر مدينه تا كربلا داشته. اين مجموعه ملاقاتها، نشاندهنده تلاش حضرت براى هدايت انسانها، بيان اهداف بلند قيام، دفاع جانانه از حقيقت اسلام، برخورد شديد با يزيد و يزيديان و اتمام حجّت براى شكّاكان و دو دلان مىباشد.
آنچه پيشرو داريد، بيان مهمترين ملاقاتهاى آن حضرت در سه بخش است: 1. ملاقاتهايى كه در مدينه از آغاز حركت داشتهاند؛ 2. ملاقاتهايى كه در مكّه معظمه با افراد گوناگون داشتهاند؛ 3. ملاقاتهايى كه در مسير راه كوفه تا كربلا و در خود كربلا با افراد مختلف داشتهاند.
الف. ملاقاتهاى مدينه
1. ملاقات با وليد بن عتبه
پس از درگذشت معاويه، يزيد طى نامهاى به وليد بن عتبه، حاكم مدينه، دستور داد كه حسين بن علىعليهالسلام و عبد اللّه بن زبير را احضار كند و از آنها براى خلافتش بيعت بگيرد و اگر از بيعت سرپيچى كردند، سرِ آنها را از بدن جدا كرده، براى او به دمشق بفرستد و از مردم مدينه نيز بيعت بگيرد و اگر كسى نپذيرفت، حكمى را كه بيان شد، درباره آنها اجرا كند. (1)
وليد بعد از آگاهى از محتوى نامه، شبانه مروان بن حكم - حاكم پيشين مدينه - را احضار كرد و از او درباره نامه يزيد نظرخواهى كرد. مروان گفت: هم اكنون آنها را احضار كن و از آنها براى يزيد بيعت بگير! اگر پذيرفتند، دست از آنها بردار و اگر خوددارى كردند، سر از بدن آنها جدا كن، قبل از آنكه از مرگ معاويه آگاه شوند و عليه يزيد قيام نمايند.
وليد فوراً عبد اللّه بن عمرو بن عثمان را به سراغ حسينعليهالسلام و ابن زبير فرستاد و آنها را نزد خود فراخواند.
در حالى كه امام حسينعليهالسلام و ابن زبير در مسجد نشسته بودند، پيك وليد پيام را ابلاغ نمود.
امام حسينعليهالسلام فرمود: گمان مىكنم كه معاويه رهسپار ديار آخرت شده است [؛ زيرا من در خواب ديدم كه منبر معاويه واژگون و خانه او در آتش مىسوزد. (2)] و يزيد ما را براى بيعت فرا خوانده است.
حضرت با جمعى از جوانان هاشمى به سمت دار الاماره مدينه حركت كردند و به آنها فرمودند: من داخل مىشوم و هنگامى كه شما را فراخواندم يا صداى فرياد مرا شنيديد، وارد دار الاماره شويد. (3)
حضرت وارد شدند، در حالى كه مروان بن حكم نيز نزد او بود. وليد نامه يزيد را براى امام حسينعليهالسلام قرائت كرد.
حضرت فرمودند: «ما كُنْتُ اُبايِعُ لِيَزِيدَ؛ من هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد.»
مروان گفت: با امير المؤمنين بيعت كن! امام حسينعليهالسلام فرمودند: واى بر تو كه سخن به گزاف گفتى! چه كسى يزيد را بر مؤمنين امير كرده است؟(4)
2. مروان
فرداى آن روز، امام حسينعليهالسلام در بين راه با مروان بن حكم ملاقات كرد. مروان گفت: من شما را نصيحت مىكنم به شرطى كه بپذيرى! حضرت فرمود: نصيحت تو چيست؟ گفت: من شما را امر مىكنم كه با امير المؤمنين يزيد بيعت كنى كه اين بيعت به نفع دين و دنياى شما است.
حضرت با ناراحتى فرمود: «اِنَّ لِلَّهِ وَاِنَّا اِلَيْهِ راجِعُون» و ادامه داد: «عَلَى الْاِسْلامِ السَّلامُ اِذْ بُلِيَتِ الْاُمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ يَزِيدَ وَيْحَكَ يا مَرْوانَ اَتَاْمُرُنِى بِبَيْعَةِ يَزِيدَ وَهُوَ رَجُلٌ فاسِقٌ؛ فاتحه اسلام را بايد خواند آن زمانى كه امت گرفتار اميرى چون يزيد گردد. واى بر تو اى مروان آيا مرا به بيعت يزيد فرمان مىدهى، در حالى كه او مرد فاسقى است!»
سپس فرمود: اين سخن ناروا و بيهوده را چرا مىگويى؟ من تو را بر اين گفتار ملامت نمىكنم؛ زيرا تو همان كسى هستى كه پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآله تو را هنگامى كه هنوز در صلب پدرت حكم بن العاص بودى لعنت كرد.
آنگاه فرمود: دور شو اى دشمن خدا! ما اهل بيت رسول خدا هستيم و حق با ما و در ميان ما است و زبان ما جز به حق سخن نمىگويد. من خود از پيامبر خدا شنيدم كه مىفرمود: «خلافت بر فرزندان ابو سفيان و فرزندزادگان آنها حرام است.» و فرمود: «اگر معاويه را بر فراز منبر من ديديد، بىدرنگ شكم او را پاره كنيد.» به خدا سوگند كه مردم مدينه او را بر فراز منبر جدّم رسول خداصلىاللهعليهوآله مشاهده كردند؛ ولى به آنچه مأمور شدند، عمل نكردند.»
در اين هنگام بود كه مروان از روى خشم فرياد برآورد: «هرگز تو را رها نمىكنم، مگر اينكه با يزيد بيعت كنى! شما فرزندان على كينه آل ابوسفيان را در سينه داريد و جا دارد كه با آنها دشمنى كنيد و آنها [نيز] با شما دشمنى ورزند.»
امام حسينعليهالسلام در جواب فرمود: «دور شو اى پليد كه ما از اهل بيت طهارتيم و خداوند درباره ما به پيامبرش وحى كرده است كه «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا »؛(5) «خداوند مىخواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند، و كاملاً شما را پاك سازد.»
با اين بيان، ديگر براى مروان قدرت سخن باقى نماند. امام افزود: «اى پسر زرقاء! به خاطر آنچه كه از رسول خدا ناخشنودى، تو را بشارت [و خبر] مىدهم به عذاب دردناك الهى روزى كه نزد خدا خواهى رفت و جدّم رسول خداصلىاللهعليهوآله درباره من و يزيد از تو پرسش خواهد كرد.» (6)
در اين ملاقات امام حسينعليهالسلام حقيقت و پستى مروان و آل ابو سفيان را به او معرفى كرد و حقيقت و حقّانيت خويش و اهل بيت را به اثبات رساند و با قاطعيت تمام با اين مرد جسور برخورد نمود. در پى اين ملاقاتها بود كه يزيد بلافاصله وليد را از فرماندارى مدينه عزل نمود و مروان بن حكم را به جاى او برگزيد. (7)
3. محمّد بن حنفيّة(8)
محمّد بن حنفيه، قبل از حركت امام حسينعليهالسلام به ملاقات او آمد و گفت: «اى برادر! تو محبوبترين مردم نزد منى و من از هيچ كس نصيحتم را دريغ نمىدارم، تا چه رسد به شما. ... از بيعت با يزيد كناره گير و از سكونت در شهرها تا مىتوانى پرهيز كن. سپس نمايندگان خود را به سوى شهرها اعزام كن و [به اين وسيله] آنها را به سوى خودت دعوت كن؛ اگر تو را اجابت كردند و به بيعت با تو تن دادند، خدا را بر اين نعمت شكر كن و اگر با ديگرى بيعت كردند، اين انتخاب بد به هيچ وجه مزيت و موقعيت تو را به دست فراموشى نخواهد سپرد... .»
امام حسينعليهالسلام فرمود: «برادر! به كجا روم؟» محمّد گفت: «به سوى مكه حركت كن. اگر آن شهر را مناسب اقامت ديدى، در آنجا بمان و اگر احساس كردى كه مكه نيز جاى امنى براى تو نيست، به بيابانها و كوهها رو كن و هميشه از نقطهاى به نقطهاى در حركت باش تا آنكه سرانجام كار را دريابى.»
امام حسينعليهالسلام در پاسخ فرمود: «اى برادر! تو نصيحت ملاطفتآميز خود را از من دريغ نداشتى. اميدوارم كه پيشنهاد تو مقبول و پسنديده باشد.» (9)
و اضافه فرمود: «يا اَخِى وَاللَّهِ لَوْلَمْ يَكُنْ مَلْجَاٌ وَلا ماْوى لا بايَعْتُ يَزِيدَ بْنَ مُعاوِيَةَ؛ اى برادر! به خدا قسم اگر [در دنيا ]پناهگاه و محل سكونتى نداشته باشم، هرگز با يزيد بن معاويه بيعت نخواهم كرد.» محمّد گريست، امام از او تشكر كرد و فرمود: «اى برادر! خداوند تو را جزاى خير دهد كه از سر خير [ خواهى ]پيشنهاد كردى. من قصد عزيمت به مكه را دارم و خود و برادرانم و فرزندان آنها و پيروان من نيز بر اين رأىاند. و امّا تو اى برادر! پس مىتوانى در مدينه بمانى و گزارشهاى لازم را از اخبارى كه مىشنوى برايم بفرستى و چيزى از نظر من پنهان نگاه ندارى.» (10)
محمّد بن حنفيه ملاقاتى نيز در مكّه با امام حسينعليهالسلام دارد كه در آن ملاقات چنين عرض مىكند: «اى برادر! تو مردم كوفه را خوب مىشناسى و مىدانى كه با پدر و برادرت چه كردند و من مىترسم كه سرنوشت شما نيز همان سرنوشت گذشتگان بشود. اگر مصلحت بدانى، در مكه بمان كه هم جانت سالم مىماند و هم عزّت و احترامت محفوظ است.»
حضرت فرمود: «خوف اين را دارم كه يزيد بهطور ناگهانى مرا بكشد و من همان كسى باشم كه با كشته شدنش حرمت حرم شكسته مىشود.» (11)
محمّد گفت: «پس به اطراف يمن برويد كه مناطق امنى است.» حضرت فرمود: «در گفته شما تأمّل مىكنم.» ولى فرداى آن روز حضرت به سوى كوفه حركت كرد. محمّد گفت: «چه شد كه در حركت عجله مىكنى؟»
حضرت فرمود: بعد از رفتن تو، پيامبر را در خواب ديدم كه فرمود: «يا حُسَيْنُ اُخْرُجْ فَاِنَّ اللَّهَ قَدْ شاءَ اَنْ يَراكَ قَتِيلاً؛ اى حسين! بيرون برو كه خداوند خواسته تو را كشته ببيند.» محمّد كلمه استرجاع را بر زبان آورد و گفت: «اكنون كه عازم هستى، پس چرا زنان را با خودت مىبرى؟»
فرمود: «اِنَّ اللَّهَ قَدْ شاءَ اَنْ يَراهُنَّ سَبايا؛ خدا خواسته كه آنها را اسير ببيند.» (12)
| عبد اللّه وقتى از جريان حركت امام حسينعليهالسلام به سوى كوفه با خبر شد، محضر آن حضرت رسيد و از ايشان خواست كه با گمراهان سازش كند. همچنين او را از جنگ و كشته شدن برحذر داشت |
بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غيب
ور نه اين بىحرمتى را كى روا دارد حسين
4. عبد اللّه بن مطيع
عبد اللّه بن مطيع امام حسين را در بين راه مدينه به مكه ملاقات كرد و به ايشان عرض كرد: «جانم به فداى تو باد! عزم كجا دارى؟» امام حسينعليهالسلام فرمود: «در حال حاضر قصد رفتن به مكه را دارم و از خداى متعال طلب خير مىكنم.»
عبد اللّه عرض كرد: «به فدايت گردم! از خدا براى شما طلب خير مىكنم، مبادا از مكه به سوى كوفه حركت كنى؛ چرا كه كوفه همان شهر بدخاطرهاى است كه پدرت را در آنجا كشتند و برادرت امام حسن مجتبىعليهالسلام را در چنگ دشمن رها كردند و خود نيز با او از در نيرنگ درآمدند و او را زخم كارى زدند كه نزديك بود او نيز كشته شود. در حرم و خانه خدا بمان؛ زيرا تو بزرگِ نژاد عربى و از مردم حجاز كسى نيست كه با تو در رتبه و مقام برابر باشد. در آنجا بمان تا مردم از اطراف به گرد تو جمع گردند. بخدا سوگند كه بعد از تو ما را به زنجير بردگى مىكشند.» (13)
ب. ملاقاتهاى مكه
كاروان امام روز جمعه، سوم ماه مبارك شعبان وارد مكه شد. حضرت تاهشتم ماه ذى حجّه در آنجا باقى ماند. در اين مدت، ملاقاتهاى مختلفى داشتهاند كه به اهم آنها اشاره مىشود:
1. گروهى از مردم و عبد اللّه بن زبير
با ورود امام حسينعليهالسلام به مكه، مردم و كسانى كه براى حجّ به مكه مشرف شده بودند، به محضر آن حضرت مىرسيدند، از جمله عبد اللّه بن زبير كه در جوار كعبه اقامت گزيده و سرگرم نماز و طواف بود، هر روز يا دو روز يك بار به محضر آن حضرت مىآمد. وى در اضطراب شديدى بسر مىبرد؛ زيرا به خوبى مىدانست كه امام حسين تا زمانى كه در مكه شرف حضور داشته باشد، اهل حجاز با او بيعت نخواهند كرد؛ زيرا امامعليهالسلام داراى موقعيت خاص اجتماعى بود و مردم بيشتر از او اطاعت مىكردند. (14)
هدف از تظاهر عبد اللّه به عبادت، به دام انداختن افراد بود. علىعليهالسلام درباره او فرمود: «يَنْصِبُ حِبالَةَ الدِّينِ لِاصْطِفاءِ الدُّنْيا؛(15) دام دينى مىگستراند تا دنيا را بدست آورد.»
با اين حال، ابن زبير به امام حسينعليهالسلام پيشنهاد كرد كه در مكه اقامت كند تا او با امام بيعت نموده، مردم نيز با امام بيعت نمايند. اين كار بدين جهت بود كه از خود رفع تهمت كند و مردم اين پيشنهاد را به عنوان حسن نيت و خيرخواهى اوتلقى كنند. (16)
حضرت فرمود: «يَابْنَ زُبَيْر لَئِنْ اُدْفَنُ بِشاطِىء الْفُراتِ اَحَبُّ اِلَىَّ مِنْ اَنْ اَدْفَنَ بِفِناءِ الْكَعْبَةِ؛ پسر زبير! اگر در سرزمين فرات دفن شوم، برايم بهتر است از اينكه در آستانه كعبه به خاك سپرده شوم.»
و در ادامه فرمود: «اِنَّ اَبِى حَدَّثَنِى اَنَّ بِها كَبْشاً يَسْتَحِلُّ حُرْمَتَها فَما اُحِبُّ اَنْ اَكُونَ ذلِكَ الْكَبْشُ؛(17) پدرم به من خبر داد كه در مكه قوچى كشته مىشود كه به وسيله او حرمت خانه خدا شكسته مىگردد و من دوست ندارم (هتك حرمت الهى با كشته شدن من باشد و) آن قوچ با شم.»
در نقل ديگر آمده هنگامى كه عبداللّه متوجه شد امام حسينعليهالسلام عازم كوفه است، به ملاقات امام آمد و گفت: «چه تصميمى داريد؟ به خدا سوگند كه من از عدم مبارزه و جهاد عليه بنى اميّه به خاطر ستمهايى كه بر بندگان صالح خدا روا مىدارند، بسيار بيمناكم و از عذاب الهى مىترسم!» امام حسينعليهالسلام فرمود: «تصميم دارم به كوفه بروم.» عبد اللّه گفت: «خدا تو را موفق بدارد؛ اگر من هم يارانى همانند انصار و ياران تو داشتم، از رفتن به آن ديار امتناع نمىكردم.»
ابن زبير با اينكه قلباً از رفتن امام حسين به كوفه خوشحال بود؛ ولى براى حفظ ظاهر و رفع اتهامات احتمالى گفت: «اگر شما در همينجا بمانيد و ما و مردم حجاز را به بيعت با خود فرا خوانيد، به سوى تو خواهيم شتافت و با تو بيعت خواهيم كرد؛ چرا كه تو را به امر خلافت سزاوارتر از يزيد و پدر يزيد [معاويه ]مىدانيم.» (18)
شاهد اين ظاهرسازى، سخنان عبد اللّه بن عباس است كه دست بر شانه ابن زبير گذاشت و گفت: «اى پسر زبير! فضا براى تو باز شد و حسين به سوى عراق كوچ كرد.» و در ادامه گفت: «چرا خود را نامزد خلافت نمودهاى؟» گفت: به جهت شرافتم.» ابن عباس گفت: «به چه چيز شرافت پيدا كردهاى؟ اگر براى تو شرافتى باشد، از ناحيه ما است و ما از تو شريفتريم... .» (19)
اين ملاقاتها ماهيت اصلى زبير را رو كرد و نشان داد كه نامزدى خلافت با درخواست بيعت با امام حسينعليهالسلام و ماندن در مكه سازگارى ندارد.
2. عبد اللّه بن عمر
عبد اللّه وقتى از جريان حركت امام حسينعليهالسلام به سوى كوفه با خبر شد، محضر آن حضرت رسيد و از ايشان خواست كه با گمراهان سازش كند. همچنين او را از جنگ و كشته شدن برحذر داشت.
امامعليهالسلام در پاسخ او فرمود: «اى ابا عبد الرحمن! مگر نمىدانى كه يك نمونه ناچيز بودن دنيا در نزد خداى تعالى اين است كه سر يحيى بن زكريا به عنوان هديه نزد زنى بدكاره از بنى اسرائيل فرستاده شد؟ آيا نمىدانى كه بنى اسرائيل از طلوع فجر تا طلوع آفتاب هفتاد پيامبر خدا را مىكشتند و بعد مثل اينكه هيچ اتفاقى نيفتاده و حركت ناروايى رخ نداده است، در بازارها نشسته و مشغول خريد و فروش مىشدند؟ خداوند در كيفر آنان شتاب نكرد و به موقع از آنها انتقام گرفت. اى ابا عبد الرحمن! از خدا بترس و از يارى من روى برمگردان.» (20)
جالب است بدانيد همين عبد اللّه با حَجّاج جنايتكار به عنوان نماينده عبد الملك مروان بيعت كرد؛ امّا حاضر نشد با امام معصوم بيعت نمايد؛ لذا در لحظه مرگ گفت: «بر هيچ چيز دنيا تأسف نمىخورم، مگر بر اينكه با فئه باغيه (معاويه و اهل شام) نجنگيدم و على را در اين امر يارى نكردم.» (21)
عبد اللّه وقتى از شهادت امام حسينعليهالسلام آگاه شد، نامهاى با اين مضمون براى يزيد نوشت: «سوگوارى عظيم و بزرگ است و مصيبت سترگ و در اسلام حادثه بزرگى پيش آمد. هيچ روزى مانند روز حسين نيست.»
يزيد در پاسخ نوشت: «اى احمق! اگر ما بر حق هستيم، پس از حق خود دفاع كردهايم و اگر هم بر حق نيستيم، پدرت اوّل كسى بود كه اين اساس را بنا گذاشت.» (22)
3. عبد اللّه بن عباس
آنگاه كه هجرت حضرت از مكه به سمت عراق قطعى شده بود. عبد اللّه بن عباس به ملاقات امام حسينعليهالسلام آمد و امام را سوگند داد كه در مكه بماند. وى اهالى كوفه را مذمّت نمود و به حضرت عرض كرد: شما نزد كسانى مىرويد كه پدرتان را كشته و برادرتان را مجروح ساختهاند و مسلّماً با شما چنين رفتار خواهند كرد.
امام در جواب ابن عباس فرمود: «يا ابْنَ عَمّ ا ِنِّى وَاللَّهِ لَاَعْلَمُ اَنَّكَ ناصِحٌ مُشْفِقٌ وَلكِنِّى اَزْمَعْتُ وَاَجْمَعْتُ عَلَى الْمَسِيرِ؛(23) اى پسر عمو! به خدا قسم مىدانم تو نصيحتگر دلسوزى هستى؛ ولى من تصميم گرفتهام كه [به سوى عراق ]بروم.»
در منابع مختلف جوابهاى متفاوتى از امام حسينعليهالسلام نقل شده است كه موارد زير از آن جملهاند:
1. اينها نامههاى اهالى كوفه است كه براى من فرستادهاند و اين نامه مسلم بن عقيل است مبنى بر اينكه مردم كوفه با من بيعت كردهاند.(24)
2. پيامبر خدا مرا امر [به خروج ]كرده است و من هم آن را انجام مىدهم. (25)
3. در بيرون مكه و حرم كشته شوم، بهتر از آن است كه در داخل حرم كشته شوم. (26)
ابن عباس براى نجات حضرت پيشنهاد داد كه به يمن بروند و گفت: در يمن قلعههاى استوارى است و براى پدرت در آنجا شيعيانى است.(27)
ولى امام حسينعليهالسلام از تصميم خويش برنگشت. ابن عباس گفت: اگر تصميم شما قطعى است، اهل بيت و فرزندان خود را به همراه نبريد. مىترسم شما را به قتل برسانند و آنان نظارهگر اين صحنه فجيع باشند؛ ولى امامعليهالسلام بردن اهل بيت را نيز به اراده الهى مستند نمود.
هنگامى كه باز مخالفت امام را با پيشنهاد خود احساس كرد، از روى نااميدى گفت: چشم ابن زبير را روشن ساختى كه خود به پاى خود از مكه بيرون مىروى و حجاز را جولانگاه او قرار مىدهى؛ چرا كه ابن زبير كسى است كه با وجود تو كسى به او اعتنا نمىكند. (28)
4. يحيى بن سعيد با جماعتى
عمرو بن سعيد بن العاص برادرش يحيى بن سعيد را با جماعتى فرستاد تا امام حسينعليهالسلام را از رفتن به عراق بازدارد؛ اما موفق نشدند و حتى كار به مشاجره لفظى و درگيرى با تازيانه انجاميد كه مقاومت ياران حضرت مانع موفقيت آنها گرديد.
آن گروه گفتند: اى حسين! آيا تقواى الهى را پيشه نمىسازى و از جماعت بيرون رفته و بين امت را جدايى مىافكنى؟
امام در جواب آنها اين آيه را قرائت كرد: «لِى عَمَلِى وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنتُم بَرِيُونَ مِمَّآ أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِىءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ »؛(29) «عمل من براى خودم و عمل شما از آن شما است. شما از آنچه من مىكنم بيزاريد و من نيز از اعمال شما بيزارى مىجويم.»
5. جمعى از طرفداران يزيد
گروهى نيز به اين هدف كه حضرت را از رفتن به عراق باز دارند و در واقع، مأمور مخفى امويان بودند، به ملاقات آن حضرت آمدند و او را با عبارات زننده از رفتن به عراق نهى كردند كه به سه مورد اشاره مىشود:
1. ابو سعيد خدرى به امام حسينعليهالسلام گفت: «اِتَّقِ اللَّهَ فِى نَفْسِكَ وَاَلْزِمْ بَيْتَكَ فَلا تَخْرُجُ عَلى اِمامِكَ؛(30) از خدا بترس و ملازم خانه خود باش و بر عليه پيشواى خود شورش نكن!»
2. عمرة دختر عبد الرحمن بن سعد بن زراره انصارى نيز امام حسينعليهالسلام را ملاقات كرد و او را به طاعت از جماعت امر نمود و هشدار داد كه به قتلگاه خود مىرود. (31)
ج. ملاقاتهاى مسير راه مكه تا كربلا
1. فرزدق شاعر
در «صفاح» فرزدق، فرزند غالب بن صعصعه، شاعر معروف، به ملاقات امام شتافت و عرض كرد: هر چه از خدا مىخواهيد، خداوند به شما عطا كند.
امام حسينعليهالسلام فرمود: براى من از اوضاع مردم عراق بگو! عرض كرد: از مرد آگاهى سؤال فرمودى. دلهاى مردم با شما است و شمشيرهاى آنان با بنى اميّه. (32) امام حسينعليهالسلام به او فرمود: «ما اَشُكُّ فِى اَنَّكَ صادِقٌ، النَّاسُ عَبِيدُ الدُّنيا وَالدِّينُ لَعِقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونُهُ ما دَرَّتْ بِهِ مَعايِشَهُمْ فَاِذا اسْتَنْبِطُوا قَلَّ الدَّيَّانُونَ؛(33) ترديدى ندارم كه تو راستگوهستى. مردم بنده دنيايند و دين تنها بر زبانشان جارى است. از آن سخن مىگويند تا وقتى كه معيشتشان بگذرد؛ امّا در وقت سختى ديندار [واقعى] اندك است.»
2. عبد اللّه بن جعفر
عبد اللّه نزد عمرو بن سعيد - حاكم مكه - رفت و براى امام حسينعليهالسلام اماننامه گرفت و آن را به همراه نامهاى توسط برادر عمرو بن سعيد به خدمت امام فرستاد. خود نيز در منزل «ذات عرق» به ملاقات امام حسينعليهالسلام آمد و اماننامه را براى ايشان تقديم كرد.
در اماننامه آمده بود كه: دست از شقاق بردار! من مىتوانم از يزيد برايت بيعت بگيرم.
امام به او نوشت: «كسى كه به خدا و عمل صالح دعوت مىكند، دعوتش به شقاق نيست! بهترين امان هم امان الهى است.» (34)
حضرت از مراجعت به مكه امتناع ورزيده، فرمود: «رسول خدا را در خواب ديدم كه مرا فرمان داد تا به حركت خود ادامه دهم و من چيزى را كه رسول خدا فرمان داده است، انجام خواهم داد.
سپس امام حسينعليهالسلام جواب نامه عمرو بن سعيد را نوشت و عبد اللّه جعفر همراه يحيى بن سعيد از امام جدا شدند؛ اما دو فرزند عبد اللّه، عون و محمّد ماندند و عبد اللّه به آن دو سفارش كرد تا در ملازمت امام باشند؛ ولى خود عذرخواهى نمود و بازگشت. (35)
3. بشر بن غالب
روز دوشنبه، چهاردهم ذيحجّه امام حسينعليهالسلام وارد «ذات عرق» شدند و با مردى از قبيله بنى اسد به نام بشر بن غالب ملاقات نمود و از اوضاع مردم كوفه پرسيد. او در جواب [همان پاسخ فرزدق را] گفت: «دلها با شما و شمشيرها با بنى اميّه.» امام فرمود: «راست گفتى اى برادر اسدى.»
بشر از امام درباره اين آيه پرسيد: «يَوْمَ نَدْعُوا كُلُّ اُناسٍ بِاِمامِهِمْ»؛(36)روزى كه هر كس با امامش خوانده مىشود.» حضرت فرمود: «هُمْ اِمامانِ اِمامٌ هُدىً دَعا اِلى هُدى وَاِمامٌ ضَلالَةٌ دَعا اِلى ضَلالَةٍ فَهُدىً مَنْ اَجابَهُ اِلَى الْجَنَّةِ وَمَنْ اَجابَهُ اِلَى الضَّلالَةِ دَخَلَ النَّار؛(37) دو دسته امام وجود دارد: امام هدايت كه [مردم را ]به هدايت مىخواند و امام گمراهى كه به ضلالت دعوت مىكند. كسى كه امام هدايت را پيروى كند، به بهشت مىرود و كسى كه امام ضلالت را پيروى كند، داخل در جهنّم خواهد شد.» بشر با امام همراه نشد. بعدها او را ديدند كه بر سر قبر امام حسينعليهالسلام گريه مىكند و از اينكه او را يارى نكرده است، پشيمان است. (38)
4. ابو هرة
در منطقه ثعلبيّه، فردى به نام ابو هرّه ازدى با امام ملاقات كرد و علت سفر حضرت را جويا شد. امام حسينعليهالسلام در جواب فرمود: «امويان مالم را گرفتند، صبر كردم. دشنامم دادند، تحمّل نمودم. خواستند خونم را بريزند، فرار كردم. اى ابو هرّه! بدان كه من به دست فرقهاى ياغى كشته خواهم شد و خداوند لباس مذلّت را بهطور كامل به تن آنان خواهد پوشاند و شمشير برنده بر آنان حاكم خواهد كرد. كسى كه آنان را ذليل سازد.» (39)
5. زهير بن قين
روز 21 ذى حجّه، امام حسينعليهالسلام به منطقه «زرود» وارد شدند. در نزديكى اردوى امام، زهير بن قين بجلى خيمههايى برپا كرده بود كه به همراه خانواده و برخى اطرافيانش در حال بازگشت از حج به سوى كوفه بودند. او فردى عثمانى بود و با خاندان علىعليهالسلام ميانهاى نداشت. امام به دنبال وى فرستاد؛ ولى او حاضر به ملاقات با امام حسينعليهالسلام نشد.
همسرش ديلم (و يا دُلهم) كه دختر عمرو بود، گفت: سبحان اللّه، فرزند پيامبر تو را فرا خوانده و كسى را به دنبالت فرستاده و تو از رفتن خوددارى مىكنى!
زهير از جاى برخاست و به سوى امام رفت. طولى نكشيد كه مراجعت نمود، در حالى كه چهرهاش مىدرخشيد و مسرور بود و يكباره دگرگون شد. وى همسرش را همراه برادرزنش فرستاد و مهريه او را پرداخت وگفت: «اِنِّى قَدْ وَطَّنْتُ نَفْسِى عَلَى الْمَوْتِ مَعَ الْحُسَيْن؛ من جان خود را براى كشته شدن در راه امام حسينعليهالسلام آماده كردهام.»
و به همراهانش گفت: هر كسى از شما دوست دارد، با من بيايد. و اِلّا اين آخرين ديدار ما است. و بعد حديثى را نقل كرد كه ما در «بلنجر» [شهرى است در نواحى درياى خزر ]مىجنگيديم، خداوند ما را پيروز كرد و غنايمى را به دست آورديم. سلمان باهلى (يا سلمان فارسى) به ما گفت: «اِذا اَدْرَكْتُمْ سَيِّد شَبابِ آلِ مُحَمَّدٍ فَكُونُوا اَشَدُّ فَرَحاً بِقِتالِكُمْ مِمَّا اَصَبْتُمُ الْيَوْمَ مِنَ الْغَنائِمِ؛(40) زمانى كه محضر سيّد شباب آل محمدصلىاللهعليهوآله را درك كرديد، به جنگ نمودن در كنار او [و يارى نمودن او] بيشتر شاد باشيد، از آنچه امروز از غنائم به دست آوردهايد.»
6. مرد نصرانى
در برخى مقاتل نقل شده است كه چون امام حسينعليهالسلام به «ثعلبيّه» رسيد، مردى نصرانى به همراه مادرش نزد آن حضرت آمدند و اسلام آوردند و همراه او رهسپار كربلا شدند. (41) شايد اين مرد همان وهب باشد كه در برخى مقاتل ذكر شده است.
7. حرّ رياحى
روز يكشنبه، بيست و هفتم ذى حجّه، امام وارد منزل ذوحُسَمْ شد. در اين روز حر بن يزيد رياحى با هزار نفر سر راه ايشان قرار گرفت. لشكريان حرّ تشنه بودند؛ بنابراين حضرت دستور داد كه به آنها و اسبهايشان آب دادند و خود نيز در اين امر شركت جُست و برخى از افراد، از جمله على بن طعان و اسبش را آب داد.
هنگام ظهر حضرت خطبه مختصرى ايراد نمود و فرمود: «من به سوى شما نيامدم تا اينكه نامههاى شما به من رسيد و فرستادگان شما نزد من آمدند و از من خواستند كه به نزد شما آيم. ... پس اگر بر سر پيمان خود هستيد، به شهر شما مىآيم، و اگر آمدنم را ناخوش مىداريد، من بازگردم. حرّ در مقابل امام سكوت كرد و حضرت دستور داد حجّاج بن مسروق اذان و اقامه را بگويد؛ سپس به حر فرمود: تو با اصحاب خود نماز مىگذارى؟ عرض كرد: خير، ما به شما اقتدا مىكنيم. نماز ظهر اقامه شد و هر كس به جايگاه خود بازگشت. پس از آن، حضرت مجدداً از دعوت كوفيان و نامههاى آنها سخن به ميان آورد. حرّ پاسخ داد: ما از جمله نويسندگان نامهها نبوديم و مأموريت داريم به محض روبرو شدن، شما را نزد عبيد اللّه بن زياد ببريم.
خوارزمى گويد: امام حسينعليهالسلام لبخندى زد و فرمود: «اَلْمَوْتُ اَدْنى اِلَيْكَ مِنْ ذلِك؛(42) مرگ به تو از اين پيشنهاد نزديكتر است.» پس حضرت و همراهانش تصميم برگشت گرفتند؛ اما حرّ و لشكريانش مانع آنها شدند. حضرت فرمود: مادرت به عزايت بگريد! چه مىخواهى؟ حرّ گفت: اگر غير از شما چنين سخنى گفته بود، در نمىگذشتم؛ ولى به خدا سوگند كه نمىتوانم نام مادر شما را جز به نيكى ببرم. (43)
سپس گفت: من مأمور به جنگ نيستم؛ ولى مأمورم از شما جدا نگردم تا شما را به كوفه ببرم؛ پس اگر شما از آمدن خوددارى مىكنيد، راهى را انتخاب كنيد كه به كوفه ختم و به مدينه پايان نيابد تا دستورى از ابن زياد برسد و شما هم نامه براى يزيد بنويسيد تا شايد اين امر به عافيت و صلح منتهى گردد كه در نزد من بهتر از آن است كه به جنگ و ستيز با شما آلوده شوم.
در منزل «ذوحُسَمْ» در بخشى از خطبه خود خطاب به لشكريان حُر فرمود: «اَنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ الْاَمْرِ ما قَدْ تَرَوْنَ... اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لا يُعْمَلُ بِهِ وَاَنَّ الْباطِلَ لا يُتَناهى عَنْهُ لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِى لِقاءِ اللَّهِ مُحِقّاً فَاِنِّى لا اَرَى الْمَوْتَ اِلَّا شَهادَةً وَلَا الْحَياةَ مَعَ الظَّالِمِينَ اِلَّا بَرَماً؛(44) آنچه را كه روى داده و پيش آمده مىبينيد. مگر نمىبينيد كه به حق عمل نمىشود و از باطل دورى نمىشود؟ مؤمن بايد [در اين حال ]راغب لقاى حق باشد. من مرگ را جز شهادت نمىيابم و زندگانى با ستمگران را غير از ننگ و عار نمىدانم.»
حرّ امام حسينعليهالسلام را از كشته شدن ترساند، حضرت فرمود: «اَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِى؟ هَيْهات طاشَ سَهْمُكَ وَخابَ ظَنُّكَ؛ مرا از مرگ مىترسانى! هرگز، تيرت به خطا رفت و گمانت واهى است.» آنگاه اشعارى را در مدح شهادت خواند كه يكى از آنها اين است:
سَاَمْضِى وَما بِالْمَوْتِ عارٌ عَلَى الْفَتى
اِذا ما نَوى حَقّاً وَجاهَدَ مُسْلِماً(45)
«من مىروم و مرگ براى جوانمرد ننگ نيست، به اين شرط كه براى خدا باشد و خالصانه بكوشد.»
در منزل اَلْبِيضَة نيز حضرت خطاب به حُر و يارانش فرمود: «اَيُّهَا النَّاسُ اِنَّ رَسُولَ اللَّه قالَ مَنْ رَاى سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلّاً لِحَرامِ اللَّهِ ناكِثاً عَهْدَهُ مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ يَعْمَلُ فِى عِبادِ اللَّهِ بِالْاِثْمِ وَالْعُدْوانِ فَلَمْ يُغَيِّرْ عَلَيْهِ بِفِعْلٍ وَلا قَوْلٍ كانَ حَقّاً عَلَى اللَّهِ اَنْ يُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ؛(46) اى مردم! رسول خداصلىاللهعليهوآله فرمود: هر كس سلطان ستمپيشهاى را كه محرّمات الهى را حلال و پيمان خداوندى را شكسته و با سنّت رسول خدا مخالفت كرده و ستم بر بندگان خدا روا داشته ببيند و با رفتار و گفتار عليه او بر نخيزد، بر خداوند است كه او را در عذاب داخل كند.»
8. چهار سوار

28 ذى الحجّه چهار سوار به نامهاى نافع بن هلال، مجمع بن عبد اللّه، عمرو بن خالد و طَرِمّاح بر امام حسينعليهالسلام وارد شدند. حرّ گفت: اين چند تن از مردم كوفهاند. من آنها را بازداشت كرده و يا به كوفه برمىگردانم.
امام حسينعليهالسلام فرمود: «من اجازه چنين كارى را نمىدهم و از آنان محافظت مىكنم؛ زيرا اينها ياران من هستند، همانند اصحابى كه از مدينه با من آمدهاند؛ پس اگر بر آن پيمانى كه با من بستى استوارى، آنها را رها كن؛ و گرنه با تو مىجنگم.» و حر از بازداشت آنها صرفنظر كرد.
امام حسين از آنها پرسيد كه از كوفه چه خبر داريد؟ مجمع گفت: «به اشراف كوفه رشوههايى گزاف دادهاند و چشم مال پرست آنها را پر كردهاند تا دلهاى آنان را نسبت به بنى اميّه نرم كنند و اينك يك دل و يك زبان با تو دشمنى مىورزند؛ اما ساير مردم دلشان با تو است؛ ولى فردا شمشيرهايشان به روى تو كشيده خواهد شد. حضرت در اين منزل از شهادت قيس بن مسهر صيداوى اطلاع يافت و اشك در چشمانش حلقه زد و بعد از تلاوت آيه «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ»؛(47) فرمود: «اَللَّهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَلِشِيعَتِنا مَنْزِلاً كَرِيماً عِنْدَكَ وَاَجْمَعْ بَيْنَنا وَاِيَّاهُمْ فِى مُسْتَقَرِّ رَحْمَتِكَ؛(48) خدايا [بهشت را ]براى ما و شيعيان ما منزل كريم در نزد خودت قرار بده و ما و آنها را در سراى رحمتت جمع كن.»
9. عبيد اللّه بن حرّ
در قصر بنى مقاتل، حضرت امام حسينعليهالسلام حجّاج بن مسروق را نزد عبيد اللّه بن حرّ جعفى فرستاد.
عبيد اللّه پرسيد: اى حجّاج بن مسروق چه پيامى آوردهاى؟ گفت: هديه و كرامتى اگر پذيرا باشى! اين حسين است كه تو را به يارى خود خوانده است. اگر او را يارى كنى، مأجور خواهى بود و اگر كشته گردى به فيض شهادت نائل خواهى آمد.
عبيد اللّه گفت: به خدا سوگند! از كوفه خارج نشدم، مگر اينكه ديدم جماعت كثيرى به قصد جنگيدن با حسين بيرون مىآيند و شيعيان او را مخذول ساخته، فهميدم كه حسين كشته خواهد شد. و چون من قدرت بر يارى او را ندارم، مايل نيستم نه او مرا ببيند و نه من او را.
حجّاج بن مسروق نزد امام بازگشت و پاسخ عبيد اللّه بن حرّ را به عرض امام رساند.
آن حضرت با عدهاى از اهل بيت و يارانش برخاست و به خيمه عبيد اللّه بن حر رفت و در قسمت بالاى مجلس در جايى كه براى او تهيه شده بود، نشست.
عبيد اللّه بن حر مىگويد: من در طول عمرم هرگز كسى را همانند حسينعليهالسلام نديدم. وقتى نگاهم به او افتاد در آن لحظه كه به سوى خيمهام مىآمد، آن منظره و هيئت گيرايى داشت كه در هيچ چيزى آن جاذبه وجود نداشت و چنان رِقّتى در من پديدار شد كه تاكنون هرگز نسبت به كسى در من اينگونه رقّت پيدا نشده بود. آن لحظهاى كه مشاهده نمودم امام حسينعليهالسلام راه مىرفت و كودكان [و جوانان ]پروانهوار گرد شمع وجودش حركت مىكردند، به محاسنش نظر كردم همانند بال غراب سياه بود. عرض كردم: آيا اين رنگ سياهى موى شما است يا اثر خضاب است؟
فرمود: «اى پسر حُر! پيرىام فرا رسيد.» متوجه شدم كه اثر خضاب است.
آنگاه امام حسينعليهالسلام فرمود: «اى پسر حُر! اهل شهر شما به من نامه نوشتند كه به يارى من هماهنگاند و از من خواستند تا نزد آنها بيايم؛ ولى به آنچه وعده داده بودند، وفا نكردند. و تو [نيز] داراى گناهان زيادى هستى(49). آيا نمىخواهى به وسيله توبه آن اعمال ناشايسته را از بين ببرى؟»
عبيد اللّه گفت: «چگونه جبران آن همه گناه ممكن است اى پسر پيامبر!» حضرت فرمود: «فرزند دختر پيامبرت را يارى كن!»
عبيد اللّه گفت: «به خدا سوگند! من مىدانم كسى كه از تو پيروى كند، در روز قيامت سعادتمند خواهد شد؛ ولى نصرت من تو را در قتال با دشمن بىنياز نمىكند و در كوفه براى شما ياورى نيست و من [نيز] چنين نكنم؛ زيرا نفسم به مرگ راضى نمىشود؛(50) ولى اسبم به نام «ملحقه» و شمشيرم را در اختيار شما قرار مىدهم.»
حضرت فرمود: «ما جِئْناكَ لِفَرَسِكَ وَسَيْفِكَ اِنَّما اَتَيْناكَ لِنَسْأَلَكَ النُّصَرَةَ؛ ما براى اسب و شمشيرت به نزد تو نيامديم. ما آمديم كه [تو راه سعادت را انتخاب كنى و] از تو يارى بخواهيم.»
آنگاه فرمود: «حال كه ما را يارى نمىكنى، به اسب و شمشيرت نيازى نيست و ما گمراهان را به يارى خويش نطلبيم؛ ولى تو را نصيحت مىكنم، اگر مىتوانى به جايى برو كه فرياد ما را نشنوى و مقاتله ما را نظارهگر نباشى. از رسول خداصلىاللهعليهوآله شنيدم كه فرمود: «مَنْ سَمِعَ واعِيَةَ اَهْلَ بَيْتِى وَلَمْ يَنْصُرْهُمْ عَلى حَقِّهِمْ اَكَبَّهُ اللَّهُ عَلى وَجْهِهِ فِى النَّارِ؛ هر كس بانگ اهل بيت من را بشنود و بر گرفتن حقشان يارى نكند، خدا او را به روى در آتش مىافكند.»
بعدها عبيد اللّه بن حرّ اشعارى در ندامت و پشيمانى از عدم حمايت از امام حسينعليهالسلام سرود و در حالى كه از ابن زياد خشمگين بود كوفه را به قصد جبل ترك كرد. (51)
10. عمرو بن قيس
عمرو بن قيس مشرقى با پسر عمويش «در قصر بنى مقاتل» بر امام حسينعليهالسلام وارد شدند. بعد از سلام از امامعليهالسلام پرسيدند: «اين سياهى كه در محاسن شما مىبينيم، از خضاب است يا رنگ موى شما است؟» حضرت فرمود: «خضاب است، موى ما بنى هاشم زود سفيد مىشود.» آنگاه پرسيد: «آيا به يارى من مىآيى؟»
عمرو گفت: «من مرد عائلهمندى هستم و مال بسيارى از مردم نزد من است و نمىدانم كار به كجا مىانجامد و خوش ندارم امانت مردم از بين برود.» البته پسر عموى او نيز همين پاسخ را داد.
امامعليهالسلام فرمود: «پس از اينجا برويد كه هر كس فرياد ما را بشنود و يا ما را ببيند و لبيك نگويد و به فرياد ما برنخيزد، بر خداوند است كه او را با صورت در آتش اندازد.» (52)
11. عمر سعد
امام حسينعليهالسلام شخصى به نام عمرو بن قرظه انصارى را نزد عمر بن سعد فرستاد و از او خواست كه شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتى داشته باشند. عمر سعد پذيرفت. شب هنگام، امام حسين با بيست نفر از يارانش و عمر بن سعد با بيست نفر از سپاهيانش در محل موعود حضور يافتند. امام حسينعليهالسلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادرش عباس و فرزندش على اكبر را در نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نيز به جز فرزندش حفص و غلامش، به بقيه همراهان دستور بازگشت داد.
در ابتدا امام حسينعليهالسلام فرمود: «اى پسر سعد! آيا با من مقاتله مىكنى و از خدايى كه بازگشت تو به سوى او است، هراسى ندارى؟ من فرزند كسى هستم كه تو بهتر مىدانى [و مىشناسى]. آيا اين گروه را رها نمىكنى تا با ما باشى و اين موجب نزديكى تو به خداوند مىشود؟»
عمر بن سعد گفت: «اگر از اين گروه جدا شوم، مىترسم كه خانهام را خراب كنند!» حضرت فرمود: «من خانهات را [دو باره] مىسازم.» عمر گفت: «من بيمناكم كه املاكم را از من بگيرند!»
حضرت فرمود: «من از اموالى كه در حجاز دارم، بهتر از آن به تو خواهم داد.» و به نقل ديگرى حضرت فرمود: كه من «بغينجه» را به تو خواهم داد. و آن مزرعه بسيار بزرگى بود كه نخلهاى زياد و زراعت كثيرى داشت و معاويه حاضر شد آن را به يك ميليون دينار خريدارى كند؛ ولى امام آن را به او نفروخت.
عمر بن سعد گفت: «من در كوفه بر جان افراد خانوادهام از خشم ابن زياد بيمناكم و مىترسم كه آنها را از دم شمشير بگذراند!»
امام حسينعليهالسلام هنگامى كه مشاهده كرد عمر بن سعد از تصميم خود باز نمىگردد، از جاى برخاست و فرمود: «تو را چه مىشود؟ خداوند جان تو را به زودى در بسترت بگيرد و تو را در روز قيامت نيامرزد. به خدا سوگند من مىدانم از گندم عراق جز به مقدار اندك نخواهى خورد!»
عمر بن سعد با تمسخر گفت: «جو ما را بس است.» (53)
برخى نيز نوشتهاند كه امام حسين به عمر بن سعد فرمود: مرا مىكشى و گمان مىكنى كه عبيد اللّه ولايت رى و گرگان را به تو خواهد داد! به خدا سوگند كه گواراى تو نخواهد بود و اين عهدى است كه با من بسته شده است و تو هرگز به اين آرزوى ديرينه خود نخواهى رسيد! پس هر كارى كه مىتوانى انجام ده كه بعد از من روى شادى را در دنيا و آخرت نخواهى ديد و مىبينم كه سر تو را در كوفه بر سر نى مىگردانند و كودكان سر تو را هدف قرار داده، به طرف آن سنگ پرتاب مىكنند. (54)
بنابر آنچه مرور كرديم امام حسينعليهالسلام در ملاقاتهاى خويش، هم اهداف قيام خويش را كه اصلاح امت و بيعت نكردن با يزيد و اجابت دعوت كوفيان بود، تبيين كرد و هم با استقامت و جدّيت تمام در مقابل طرفداران يزيد همچون مروان بن حكم ايستاد و هم عدهاى نظير زهير بن قين و حر بن يزيد رياحى را هدايت نمود و بر جمع ديگر همچون: عبد اللّه بن عمر، عبيد اللّه بن حر جعفى و عمر بن سعد اتمام حجّت كرد. برخى ملاقاتها نيز جنبه كسب اطلاعات از اوضاع كوفه و مخالفان داشته و در يك كلام مىتوان گفت: حضرت براى تبيين اهداف و هدايت افراد و اتمام حجّت از هيچ كوششى دريغ نورزيد.
1) ر.ك: تاريخ يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب، بيروت، دار صادر، ج 2، ص 241؛ نفس المهموم، شيخ عباس قمى، قم، بصيرتى، ص 66؛ انساب الاشراف، بلاذرى، بيروت، دار التعارف، ج 3، ص 155.
2) ر.ك: مثير الاحزان، ابن نما حلّى، قم، مؤسسه امام مهدى، ص 24.
3) كامل ابن اثير، بيروت، دار صادر، ج 4، ص 14؛ مقتل الحسين، مقرّم، بيروت، دار الكتاب، ص 129.
4) ر.ك: مناقب ابن شهر آشوب، قم، انتشارات علّامه، ج 4، ص 88؛ ارشاد شيخ مفيد، قم، آل البيت،ج 2، ص 33.
5) احزاب/33.
6) ر.ك: الفتوح، ابن اعثم، بيروت، دار الندوة، ج 5، ص 24؛ حياة الامام الحسين، ج 2، ص 256؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 88.
7) مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 88.
8) حنفيّة، لقب مادر او است. نام مادرش خوله بود، و پدر بزرگوارش امير مؤمنان علىعليهالسلام است.
9) ر.ك: ارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص 34.
10) ر.ك: بحار الانوار، محمّدباقر مجلسى، بيروت، مؤسسة الوفاء، ج 44، ص 329.
11) كلام امامعليهالسلام اشاره به عبد اللّه بن زبير دارد كه با كشته شدنش، حرمت خامه خدا هتك شد.
12) ر.ك: لهوف، سيد بن طاووس، قم، انتشارات داورى، ص 27.
13) ر.ك: كامل ابن اثير، ج 4، ص 19. قابل يادآورى است كه مورخان ديگر همچون شيخ مفيد، زمان به وقوع پيوستن اين ملاقات را هنگام آمدن از مكه به سوى عراق مىدانند و برخى نيز احتمال دادهاند كه دو ملاقات با دو نفر متفاوت بوده است؛ هنگام رفتن به مكه با عبد اللّه بن مطيع و هنگام رفتن به عراق با عبد اللّه بن ابى مطيع. (ر.ك: الامام الحسين و اصحابه، فضلعلى قزوينى، قم، باقرى، ص 163.)
14) ر.ك: ارشاد مفيد، ج 2، ص 35.
15) ر.ك: حياة الحسينعليهالسلام، دميرى، قم، منشورات رضى، ج 2، ص 310؛ قصّه كربلا، ص 81 - 82.
16) قصّه كربلا، ص 157.
17) كامل الزيارات، ابن قولويه، نجف، مرتضويه، باب 23، ص 72.
18) ر.ك: نفس المهموم، ص 167؛ قصه كربلا، ص 158.
19) ر.ك: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 20، ص 134؛ قصه كربلا، ص 158؛ تأمّلى در نهضت عاشورا، رسول جعفريان، نشر مورّخ، قم، 1386، ص 75.
20) ر.ك: بحار الانوار، ج 44، ص 365؛ قصه كربلا، ص 156؛ امالى شيخ صدوق، مجلس 30، ح 1.
21) ر.ك: الاستيعاب، ابن عبد البر، قاهره، الفجاله، ج 3، ص 950.
22) ر.ك: بحار الانوار، ج 45، ص 328.
23) تاريخ طبرى، جرير طبرى، بيروت، دار سويدان، ج 5، ص 384.
24) ر.ك: قصه كربلا، ص 15؛ تجارب الامم، مسكويه رازى، تهران، سروش، ج 2، ص 56.
25) ر.ك: مقتل الحسين، خوارزمى، قم، دار انوار الهدى، ج 1، ص 192 - 193.
26) ر.ك: معجم الكبير، طبرانى، بيروت، دار احياء التراث العربى، ج 3، ص 128.
27) ر.ك: البداية والنهاية، ابن كثير دمشقى، دار الكتب، 1407 ق، ج 8، ص 160؛ تأمّلى در نهضت عاشورا، ص 75.
28) تجارب الامم، ص 56؛ قصه كربلا، ص 155.
29) يونس/41.
30) ترجمة الامام الحسين من تاريخ دمشق، ابن عساكر، تحقيق علّامه محمودى، بيروت، ص 57.
31) ر.ك: همان، ص 58.
32) قُلُوبُ الناسِ مَعَكَ وَسُيُوفُهُمْ مَعَ بَنِى اُمَيَّة.
33) بُغية الطالب، عمر بن احمد، بيروت، دار الفكر، ج 6، ص 2614؛ تأمّلى در نهضت عاشورا، ص 78؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 40؛ العقد الفريد، ج 4، ص 171.
34) تأمّلى در تهضت عاشورا، ص 76.
35) ر.ك: ابصار العين، محمّد سماوى، قم، بصيرتى، ص 39؛ الامام حسين و اصحابه، فضلعلى قزوينى، قم، باقرى، ص 64؛ قصه كربلا، ص 169.
36) اسراء/71.
37) الفتوح، ترجمه محمّد بن احمد هروى، تهران، انتشارات آموزش انقلاب اسلامى، 1372 ش، ج 5، ص 120.
38) ر.ك: ترجمة الحسين، ص 88؛ مثير الاحزان، ص 42؛ قصه كربلا، ص 170.
39) ر.ك: الفتوح، ج 5، ص 123، و با اختلافى در البداية والنهاية، ج 8، ص 183، و بحار الانوار، ج 44، ص 368 آمده.
40) حياة الامام الحسينعليهالسلام، ج 3، ص 66؛ ارشاد مفيد، ج 2، ص 73؛ قصه كربلا، ص 179؛ الاستيعاب، ج 2، ص 632؛ تأمّلى در نهضت عاشورا، ص 84 - 85.
41) ر.ك: الامام الحسين واصحابه، ص 170.
42) مقتل الحسين، خوارزمى، قم، مكتبة المفيد، ج 1، ص 233.
43) حُر در جواب امام ادب را مراعات كرد. همين مراعات ادب و اقتدا كردن به آن حضرت و اعتقاد به شفاعت جدّ او و سخنان امام حسينعليهالسلام، مجموعاً زمينه هدايت او را فراهم كرد.
44) تاريخ طبرى، ج 5، ص 403.
45) كامل ابن اثير، ج 4، ص 48؛ قصه كربلا، ص 196.
46) مقتل الحسين، مقرم، ص 184.
47) احزاب/23.
48) كامل ابن اثير، ج 4، ص 49؛ الفتوح، ج 5، ص 147.
49) عبيد اللّه بن حر در گذشته از هواداران عثمان بود و در جنگ صفين نيز جزء سپاه معاويه بود و بعد از شهادت امير مؤمنانعليهالسلام، ساكن كوفه شد. (وسيلة الدارين، موسوى، بيروت، مؤسسة الاعلمى، ص 67.)
50) مقايسه بين برخورد زهير با دعوت امام حسينعليهالسلام و برخورد عبيد اللّه بن حر كه هر دو عثمانى بودند، مىرساند كه انتخاب سعادت به دست خود انسان است، منتهى همّت مردانه مىخواهد.
51) مقتل الحسين، مقرّم، ص 189، الفتوح، ج 5، ص 131 - 133؛ تأمّلى در نهضت عاشورا، همان، ص 89.
52) ر.ك: ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، شيخ صدوق، تهران، مكتبة الصدوق، ص 308؛ قصه كربلا، ص 206.
53) ر.ك: بحار الانوار، ج 44، ص 388.
54) ر.ك: سفينة البحار، ج 2، ص 270؛ قصه كربلا، ص 235 - 236.

