کربلا و محرم فقط نام مکان و زمان نیست  بلکه نماد ، آرمان و مفهوم است  به همین دلیل سرزمین و کشور ومرز نمی شناسد درهرجای این عالم کافی است با نام دلربای "حسین " علیه السلام آشنا باشی آنگاه از غروب روزقبل از آغاز محرم ، صدای کوبیدن میخ ها وبرپاشدن خیمه های اندوه در دل شنیده می شود ، همهمه یک کاروان خسته واز راه رسیده با طنین صدای دلربای  قافله سالارنام آشنای این کاروان درسکوت فرو می رود وقتی که می پرسد این وادی را چه می نامند ، پاسخ شنید "نینوا" و دیگری گفت " کربلا" هم می گویند.
            همان وادی غریب و گمنامی که قرن هاست خاک معطرش به سراسر این کره خاکی فخر می فروشد و البته از آن سو خارهای بی رحمش به سبب آزردن پای کودکان معصوم وفراری ازخصم نفرین شده اند. محرمی دیگر و موسم بیرق عزا، سوز دل واشک دیده رسید. 
            یک هنرمند تازه شیعه شده چینی که تابلوی عاشورا را ترسیم کرده بود چندی پیش آن را در همایش ایران وچین نمایش داد ، این تصویر هنرمندانه در نوع خودش بسیار تاثیر گذار بود و همه را متوجه اندوهی سنگین کرد .وقتی "علی " تابلو عاشورا را عرضه کرد یک تصویربردار تلویزیون چین از من پرسید این تصویر خیلی غم انگیز که تنهایی ومظلومیت یک نفر را نشان می دهد درباره کیست؟، گفتم ماجرای عاشورا وایستادگی امام حسین علیه السلام در برابر ستم گران روزگار خود تصویرشده است .او دقایقی به تصویرعمیق نگاه می کرد و اندوه در چهره اش بیشترنمایان می شد. 
            با خود گفتم : این واکنش ناشی ازتاثیر حقیقت خون وآرمان امام حسین علیه السلام است که به آیین ومذهب هم محدود نمی شود بلکه با فطرت ها سروکار دارد. لابد ماجرای زینب سیزده ساله را هم شنیده اید ، همان دختری که دعوت نامه ویژه از شهید مظلوم کربلا دریافت کرد و زائرویژه اش شد .شرح این ماجرا هم خالی از لطف نیست.
            زینب، دانش آموز و از اهالی روستای آبچور از توابع بجنورد مرکز استان خراسان شمالی چندی پیش با زبان کودکانه اش به امام حسین علیه السلام نامه ای نوشت. پایگاه اطلاع رسانی حج با این زائر عاشق گفتگو کرده است.
            در چه خانوادهای زندگی میکنی و چه عاملی باعث شد به یاد امام حسین بیفتی؟ 
            پدرم کارگر ساده است، مادرم خانهدار، یک خانواده ۶ نفره هستیم، به مناسبت دهه فجر سال ۸۹ از طرف مدرسه روستا در مسابقه حفظ سوره فجر شرکت کرده و یک کارت بانکی با ارزش ده هزارتومان هدیه گرفتم. این کارت را خیلی دوست داشتم و آن را به خوبی نگهداری میکردم. یک هفته بعد، از طرف مدرسه به دانش آموزان گفتند برای بازسازی حرم مطهر امام حسین علیه السّلام از طریق ستاد بازسازی عتبات کمک جمعآوری میکنند. من هم همین کارتی را که گرفته بودم با نامهای که نوشتم هدیه دادم. 
            در نامه چه نوشتی؟ 
            "به نام خدا – نامه مینویسم برای امام حسین علیه السّلام – خیلیها دوست دارند که به کربلا بروند، بعضی میگویند باید پولدار شویم تا به کربلا برویم، ولی من میگویم باید قسمت شود و کربلا ما را بخواهد. من این نامه را که مینویسم اشک از چشمهایم جاری میشود، خدایا، میشود روزی به کربلا بیایم و کنار ضریح آن امام بزرگوار درددل کنم، من این هدیه را که در ۲۰ بهمن ۸۹ برای حفظ سوره فجر گرفتم به این نیت میدهم تا امام حسین علیه السّلام را همیشه به یاد آورم، اگر من پول زیادی داشتم، هیچوقت دریغ نمیکردم ولی پدرم یک کارگر ساده است و برای درس و مخارج ما کار میکند. "
            بعد چه شد؟ 
            نامه مرا مدیر مدرسه خوانده بود، سر صف آمد و گفت: آیا شما دانش آموزان تا به حال معلم و مدیرتان را به گریه انداختهاید؟ همه گفتند: نه. مدیر گفت: زینب با نامهاش مرا به گریه انداخت و شب تا صبح گریه کردم، بعد از آن یک کارت دیگر پارسیان خودش به من هدیه داد. 
            کی و چطور به کربلا آمدی؟ 
            یک روز به من و خانوادهام اطلاع دادند آموزش و پرورش میخواهد زینب را به سفر کربلا ببرد. بعد هم گذرنامه تهیه کردند و تاریخ سفر پنجم تیر یعنی بعد از امتحانات خرداد اعلام شد و آقا امام حسین دعوتنامه مرا امضا کرد. 
            در اولین نگاه به حرم و ضریح آقا امام حسین علیه السّلام چه حالی داشتی و چه خواستی؟ 
            برای دیدن بارگاه مطهر آقا امام حسین لحظه شماری میکردم، با دیدن ضریح مطهر بیاختیار اشک از چشمهایم جاری شد، احساس رضایت داشتم و برای همه آرزومندان و پدر و مادرم دعا کردم، از خدا خواستم کمک کند تا نمازم را اول وقت بخوانم. 
            به سراغ آقای رازی مدیر این مدرسه رفتیم
            این کاروان چگونه عازم کربلا شد؟ 
            آموزش و پرورش بجنورد برای تشویق کمک به عتبات دو هدیه سفر کربلا اختصاص داد. یک هدیه برای دانش آموزان و یک هدیه برای فرهنگیان، در مراسم قرعهکشی که با حضور جمع کثیری از فرهنگیان برگزار شد شماره ۴۷ به قید قرعه درآمد، همه گفتند خوش به حال صاحب این شماره، ببینیم نام کدام دانش آموز خوششانسی است، تا نام دانش آموز را خواندیم، "زینب وحیدی "همان دختر روستایی که به امام حسین نامه نوشته است، فرهنگیان که از ماجرای کمک این دختر اطلاع داشتند اشک شوق ریختند، جلسه منقلب شد و همه گریان از این حسن انتخاب تصادفی. 
            تعدادی از معلمها داوطلبانه ۳۰۰ هزار تومان کمک هزینه سفر زینب به کربلا را تقبل کردند. تعدادی از خانم معلمها هم آمادگی خود را برای حضور در کاروانی که زینب را به کربلا میبرد اعلام کردند، شور و هیجان خاصی در جمعیت حاضر افتاده بود، به این ترتیب تصمیم گرفته شد این کاروان فرهنگی با هزینه خودشان عازم کربلا شوند و من هم که سابقه مدیریت کاروان داشتم توفیق خدمت به آنها را یافتم، جالب اینکه هنگام عبور کاروان از مرز مهران، شماره کاروان ما ۱ بود و امیدوارم در پیشگاه آقا امام حسین نیز شماره ۱ باشیم. 
            لازم به یادآوری است که سیمای معصوم و بااخلاص زینب، از او چهرهای محبوب بین اعضای کاروان ساخته است، خانم معلمها تقاضا دارند زینب با آنها هماتاق باشد تا بیشتر از صفای باطن او بهره ببرند….. 
            خوشا به حال زینب که نامش کوهی از صبر و آیینه ای از عشق و وفا وصفا را در دل زنده می کند ، کاش همه ما درصف زینبی ها باشیم .انشاا