جلوگيرى از آب 
كتاب: سيره معصومان، ج 4، ص 144 
عبيد الله بن زياد به عمر بن سعد نامه ديگرى نوشت و گفت: ميان حسين و ياران وى و آب حايل شو كه يك قطره از آن ننوشند، همچنان كه با پاكيزهخوى متقى، عثمان بن عفان رفتار كردند.پس بى درنگ عمر بن سعد، عمرو بن حجاج را با پانصد سوار فرستاد كه آبگاه را گرفتند و ميان حسين ع و ياران وى و آب حايل شدند، تا به اين وسيله حسين ع و ياران او نتوانند به آب دست يابند، و اين واقعه سه روز پيش از شهادت امام حسين ع بود. 
همين كه تشنگى بر حسين و يارانش سخت شد، عباس بن على ع برادر خويش را پيش خواند و با بيست نفر همراه با بيست مشك و سى سوار شبانگاه برفتند و نزديك آب رسيدند.نافع بن هلال جملى با پرچم پيشاپيش مىرفت.عمرو بن حجاج با مشاهده او گفت: كيستى و براى چه آمدهاى؟ گفت: من نافع بن هلال هستم.آمدهايم از اين آب كه ما را از آن منع كردهايد بنوشيم.گفت : بنوش، نوش جانت. 
نافع گفت: نه، به خدا سوگند تا حسين ع و يارانش تشنهاند يك قطره نخواهم نوشيد.عمرو گفت: نه، راهى براى آب دادن اينان نيست.ما را اينجا گذاشتهاند كه آب را از ايشان منع كنيم. 
نافع بلافاصله به ياران خود گفت: مشكها را پر كنيد.آنها مشكها را پر كردند.عمرو بن حجاج و يارانش پيش دويدند و مىخواستند راه بازگشت را بر آنان ببندند.عباس بن على ع و نافع بن هلال به آنها حمله بردند كه بر جاى خويش بازگشتند و راه را گشودند.يك بار ديگر باز هم عمرو و يارانش جلو آمدند و قصد حمله داشتند، اما عباس و يارانش با آنان مقابله كردند و ميان آنها درگيرى شد.به هر حال ياران حسين ع با مشكها آمدند و آب را پيش وى بردند .اما چنان كه سبط ابن جوزى مىگويد: بر سر آب ميان دو گروه مبارزه در گرفت، و سرانجام نتوانستند به آب دست يابند. 
بدين ترتيب، آن قوم، حسين ع را به شدت در سختى و فشار قرار دادند تا آنجا كه تشنگى بر امام و يارانش غلبه كرد.در اين اثنا برير بن خضير همدانى به حسين ع گفت: اى فرزند پيمبر خدا، آيا اجازه مىدهيد كه نزد اين قوم بروم و با آنان گفتگو كنم؟ حضرت وى را اجازه داد.پس نزد قوم رفت و خطاب به آنان گفت: اى گروه مردم، خداى عز و جل، محمد ص را به حق به پيامبر برگزيد تا مردم را بشارت دهند و بيم دهنده باشد.او با اذن خدا، مردم را به سوى خداوند دعوت كرد و خود براى همه چراغى فروزان بود.اكنون ميان آب فرات و فرزند رسول الله ص حايل شده و آب را بر آنها بستهاند.آبى كه بر خوكها و سگهاى بيابان رواست. 
مردم با تندى به وى گفتند: اى برير، زياد سخن گفتى.ساكت باش.به خدا سوگند همان طور كه پيش از حسين از آب محروم شدند اينك حسين نيز تشنه خواهد ماند. 
آنگاه امام حسين ع به برير امر به سكوت فرمود و گفت: اى برير بنشين.سپس در حالى كه بر شمشير خود تكيه كرده بود رو كرد به قوم و با صداى بلند گفت: 
شما را به خدا سوگند مىدهم آيا مرا مىشناسيد؟ 
گفتند: آرى، تو فرزند پيمبر خدا و نواده او هستى. 
ـ شما را به خدا آيا مىدانيد جد من رسول الله ص است؟ 
ـ آرى. 
ـ شما را به خدا سوگند، آيا مىدانيد كه مادرم فاطمه دختر محمد ص است؟ 
ـ آرى مىدانيم. 
ـ شما را به خدا آيا مىدانيد كه پدرم على بن ابى طالب ع است؟ 
ـ آرى. 
ـ شما را به خداى سوگند مىدهم.آيا مىدانيد كه جده من خديجه دختر خويلد نخستين بانوى اين امت است كه اسلام آورد؟ 
ـ آرى. 
امام ادامه داده فرمود: 
شما را سوگند به خداى، آيا مىدانيد كه حمزه سيد الشهداء عموى پدرم بوده است؟ 
قوم گفتند: آرى. 
ـ شما را به خدا قسم مىدهم آيا اطلاع داريد كه اين شمشير از آن رسول الله ص بوده است؟ 
ـ آرى. 
ـ شما را به خدا، آيا مىدانيد كه اين عمامهاى كه بر سر دارم مخصوص پيامبر خدا ص بوده است؟ 
ـ آرى. 
ـ شما را به خدا، آيا مىدانيد كه على ع نخستين كسى بود كه از ميان امت به اسلام گرويد؟ آيا مىدانيد كه در علم و دانش و حلم و بردبارى از همه برتر و والاتر بود، و بر هر كس، ولى خواهد بود؟ 
قوم همگى گفتند: آرى همه را مىدانيم. 
امام فرمود: پس از روى چه دليل خون مرا مباح مىسازيد؟ با اينكه پدرم ساقى و پاسدار حوض كوثر است.از بسيارى از افراد حمايت و پشتيبانى خواهد كرد، همچنان كه ساربان، شتران را از سراب مىراند، و در قيامت پدرم پيشاپيش كسانى است كه حمد و سپاس خداوند را به جا آوردهاند. 
گفتند: آرى همه اين مطالب را مىدانيم با اين وصف دست از تو برنداريم تا با لب تشنه جان دهى. 
در اين وقت كه امام حسين ع به ايراد خطابه خود پرداخته بود، دختران و خواهران آن حضرت با شنيدن سخنان وى به شدت مىگريستند و صداى ناله آنان بالا مىگرفت.چنانچه امام متوجه آنان شد.پس برادر خود عباس و فرزند خود على را پيش خواند و از آن دو خواست كه آنان را ساكت سازند و ادامه داده گفت: به جان خودم از اين پس آنها بسيار خواهند گريست. 
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 13 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

