فاتحان دشت خون، كربلا
یاران امام (ع) از برگزیده‏ترین افرادی بودند که خانواده و دوستان خود را رها ساختند و در رکاب امام (ع) جانبازی و فداکاری کردند و چون قهرمانانی شجاع به جهاد پرداختند، و برای شرکت در میدان کارزار، گوی سبقت را از یکدیگر ربودند.آنان خطاب به پیشوای خود گفتند: ما به یاری تو آمده‏ایم، تا جان خود را فدا کنیم و سعی و تلاش ما این است که در راه حفظ جان تو بکوشیم و از شر دشمن تو را در امان داریم.
نه تنها آنان مرگ را به چیزی نمی‏گرفتند، بلکه از این درجه و مقامی که در پرتو یاری امام (ع) نصیب آنان گشت علائم شادی و سرور در چهره آنها نمایان می‏شد.
آنگاه که امام (ع) به آنان گفت: شما آزاد هستید و می‏توانید مرا ترک کنید و از میدان نبرد دور شوید.آنان از این امر خودداری و به خدا سوگند یاد کردند و گفتند: ما هرگز تو را رها نمی‏سازیم و این سرزمین را ترک نمی‏کنیم.آیا درست است که ما شما را تنها گذاریم در حالی که دشمن تو را در محاصره قرار داده است.ما در ایفای حق و یاری تو به درگاه خداوندی چه عذری خواهیم داشت؟
یکی از آنها می‏گفت: به خدا قسم، من هرگز تو را ترک نخواهم کرد.من به مبارزه و نبرد با دشمنان تو تا آنجا ادامه می‏دهم که نیزه‏ام در سینه آنان بشکند، و با شمشیر خود آنقدر زخم به بدنشان وارد سازم که تیغ آن از دسته جدا گردد، و چنانچه سلاحی در دست نداشته باشم با پرتاب سنگ بر دشمن می‏تازم.و از تو جدا نخواهم شد، تا آنگاه که در رکاب تو جان به جان آفرین تسلیم کنم.
یکی دیگر می‏گفت: چنانچه می‏دانستم که در راه تو کشته شده و بار دیگر زنده می‏شوم و در حالی که زنده هستم، بدنم را با آتش می‏سوزانند و هفتاد بار این امر را درباره من انجام می‏دهند، در این صورت باز هم دست از تو بر نخواهم داشت.
دیگری می‏گفت: به خدا سوگند، من دوست دارم در راه تو کشته شوم و دوباره زنده گردم و این امر تا هزار مرتبه تکرار شود، و خداوند به این وسیله تو و خاندان تو را از شر دشمن محفوظ بدارد.
یکی دیگر از یاران امام (ع) رو کرد به آن حضرت و گفت: چنانچه من بخواهم زنده بمانم و از تو جدا شوم.چه بهتر در حالی که زنده هستم طعمه حیوانات درنده گردم.
بدین ترتیب یاران امام حسین (ع) در راه پیشوای خود از هرگونه فداکاری و جانبازی دریغ نکردند.آنان هرگز به خود اجازه ندادند در حالی که زنده هستند کمترین آسیبی به آن حضرت برسد، و تاب جدایی از او را نداشتند و یکپارچه خود را سپر بلا ساختند و تا آنجا هدف تیر و نیزه قرار گرفتند، تا جان خود را فدا کردند.
در روز عاشورا آنچنان با شجاعت و دلیری به نبرد پرداختند که تاریخ هرگز تا کنون به خاطر ندارد.و در حالی که تعداد سواران آنان از سی و دو نفر بیشتر نمی‏شد به لشگر بی‏شمار دشمن تاختند و قهرمانانه جنگیدند.
پس از سخنان عباس بن علی سرانجام دشمنان پاسخ امام را گفتند و آن شب را به حضرت مهلت دادند.نزدیک شبانگاه بود که حسین ع یاران خویش را فراهم آورد.امام زین العابدین ع می‏گوید : من نزدیک شدم که ببینم پدرم به آنان چه می‏گوید.در آن هنگام من بیمار بودم.شنیدم پدرم با یاران خود می‏گفت، سپاس می‏گویم خدای را به بهترین سپاسها، و او را بر گشایش و سختی حمد می‏کنم.بارالها تو را حمد گویم، که ما را به پیمبری گرامی داشتی و قرآن را به ما آموختی و به کار دین دانا کردی.گوش و چشم و دلمان بخشیدی.پس ما را از سپاسگزاران قرار ده.اما بعد یارانی باوفاتر و بهتر از یارانم نمی‏شناسم و خاندانی از خاندان خودم نیکوتر و نسبت به خویشان مهربانتر ندیده‏ام.خدایتان از جانب من پاداش نیک دهد.بدانید که می‏دانم فردا روزمان با این دشمنان چه خواهد شد.بدانید که من اجازه‏تان می‏دهم.شما همگی آزاد هستید.با رضایت من می‏توانید بروید.من بیعت خود را از شما برداشتم و حقی بر شما ندارم .اینک شب فرا رسیده است.آن را وسیله رفتن کنید و هر یک از شما دست یکی از مردان خاندان مرا بگیرد و در این تاریکی شب به هر سو که می‏خواهید پراکنده شوید.این قوم با من کار دارند و بس.وقتی به من دست یافتند، دیگران را فراموش می‏کنند به آنها کاری نخواهند داشت .
پس برادرانش و پسران و برادرزادگانش و فرزندان عبد الله بن جعفر گفتند: چرا چنین کنیم؟ برای آنکه پس از تو بمانیم؟ خداوند هرگز چنین روزی را نیاورد.این گفتار را نخست عباس بن امیر المؤمنین آغاز کرد.سپس دیگر یاران وی این سخن و امثال آن را به زبان آوردند .حسین ع رو کرد به پسران عقیل و گفت: شهادت مسلم برای شما کافی است.بروید که اجازه‏تان دارم، آنان در پاسخ حضرت گفتند: سبحان الله، مردم درباره ما چه خواهند گفت؟ می‏گویند : بزرگ و سرور و فرزندان عمویمان را که بهترین عموها بود رها کردیم و با آنها یک تیر رها نساختیم و یک نیزه و یک ضربت شمشیر نزدیم و ندانستیم با دشمن چه کردند.نه، به خدا ما هرگز چنین کاری نخواهیم کرد.جان و مال و کسان خود را فدای تو خواهیم کرد و همراه تو می‏جنگیم، تا به هر جا درآمدی سرانجام خود را فدایت سازیم.خداوند زندگی بعد از تو را سیاه گرداند.
در این اثنا مسلم بن عوسجه اسدی از جا برخاست و گفت: آیا از تو دست برداریم.در حالی که این دشمنان از هر طرف شما را احاطه کرده‏اند.آن وقت در پیشگاه خدا چه عذری خواهیم داشت؟ به خدا سوگند از دامان تو دست برنمی‏دارم تا با نیزه‏ام سینه‏های این قوم را سوراخ کنم، و تا آنگاه که شمشیر در دست دارم و بتوانم نبرد کنم از تو جدا نخواهم شد، و اگر سلاحی در دست نداشته باشم با سنگ خواهم جنگید و هرگز تو را تنها و بی یار نخواهم گذاشت، تا آنکه در رکاب تو کشته شوم.پس از او سعید بن عبد الله حنفی برخاست و گفت: ای فرزند رسول الله به خدا تو را رها نمی‏کنیم تا معلوم گردد که پس از پیامبر ص حرمت رسول خدا ص را نگه داشته‏ایم. به خدا اگر بدانم کشته می‏شوم سپس دوباره زنده شده و می‏سوزم و خاکسترم به باد می‏رود و هفتاد بار با من چنین کنند از تو جدا نشوم تا در راه تو جان دهم.پس چرا چنین نکنم که یک بار کشته شدن است و سپس کرامتی که هرگز پایان نمی‏پذیرد .
آنگاه زهیر بن قین گفت: به خدا سوگند ای فرزند پیمبر دوست دارم هزار بار کشته شوم و دوباره زنده گردم و آماده هستم که خدای تعالی مرگ را از تو و این جوانان و فرزندان و خاندان تو دور سازد.
گروهی دیگر از یاران وی سخنانی گفتند که همانند یکدیگر بود و اغلب آنها سخنشان چنین بود: به خدا از تو جدا نمی‏شویم.جانهای ما به فدایت باد.دست و صورت تو را حفظ می‏کنیم، و چون کشته شدیم تکلیف خویش را ادا، و تنها در برابر پروردگار خود انجام وظیفه کرده‏ایم .در همین موقع بود که به محمد بن بشیر حضرمی اطلاع رسید، پسرت در مرز ری اسیر شده.گفت : می‏دانم و پای خدا حسابش می‏کنم و جان خود را نیز، هرگز دوست نداشتم که پسرم اسیر باشد، و من زنده بمانم.حسین ع که این خبر را شنید، گفت، خدا تو را رحمت کند.بیعتم را از تو برداشتم.برو و برای نجات پسرت کوشش کن.ابن بشیر گفت: چنانچه من از شما جدا شوم بهتر است که درندگان مرا بدرند و زنده زنده بخورند.حسین ع جامه‏هایی از برد به وی بخشید و گفت: ای پنج عدد برد را که ارزش آن هزار دینار است به وسیله فرزند خود بفرست تا در رهایی برادرش بکوشد.وی این امر را پذیرفت و جهت آزادی فرزندش توسط برادرش ارسال داشت.در این موقع حسین ع به یاران خود دستور داد که خیمه‏های خویش را نزدیک یکدیگر نصب، و طنابها را در هم کنند و ما بین خیمه‏ها باشند چنان که همگی در برابر دشمن قرار گیرند و همه راهها از راست و چپ را زیر نظر گیرند تا در جهتی که ممکن است دشمن از آنجا حمله کند آماده باشند.
ابو مخنف از علی بن الحسین زین العابدین ع آورده است: که گفت: شبی که فردای آن پدرم به شهادت رسید، نشسته بودم.عمه‏ام زینب از من پرستاری می‏کرد.پدرم در خیمه خویش از یاران گوشه گرفته بود.
جون غلام ابوذر پیش وی بود و به شمشیر خود می‏پرداخت و آن را درست می‏کرد.پدرم اشعاری به این شرح می‏خواند:
یا دهر اف لک من خلیل
کم لک بالاشراق و الاصیل
من صاحب و طالب قتیل
و الدهر لا یقنع بالبدیل
و کل حی سالک السبیل
ما اقرب الوعد من الرحیل
و انما الامر الی الجلیل
علی بن الحسین ع می‏گوید: پدرم این شعر را دو سه بار خواند تا فهمیدم و مقصود او را بدانستم، و اشک چشمانم را گرفت.اما اشکم را نگه‏داشتم و خاموش ماندم و بدانستم که بلا نازل شده است.عمه‏ام نیز اشعار برادر را شنید، او زن بود و زنان رقت دارند، و استعداد زاری.نتوانست آرام بگیرد.برخاسته و جامه خود را می‏کشید.نزد وی رفت و گفت: ای وای از داغ عزیز.ای باقی مانده سلف و پناهگاه خلف.کاش آن روز که فاطمه مادرم یا علی پدرم یا حسن برادرم، از دنیا برفتند، زندگیم به سر رسیده بود.امام ع نگاهی به او کرده گفت: خواهرم، شیطان بردباری تو را نبرد.زینب گفت: پدر و مادرم فدایت.غم و اندوه را از من ربودی و آرامش بخشیدی.امام در حالی که اشک از دیدگانش سرازیر شده بود گفت: چنانچه مرغ قطا (1) ، را در آشیانه‏اش به حال خود می‏گذارند آرام می‏خوابید.
زینب گفت: وای بر من، تو را از من خواهند گرفت! این، قلب مرا بیشتر داغدار می‏کند و بر جانم سخت‏تر است.آنگاه به چهره خویش زد و گریبان خویش را گرفت و آن را بدرید و بیهوش به زمین افتاد.حسین ع از جای برخاست و بدو پرداخت و آب به چهره‏اش ریخت و او را به هوش آورد و به وی گفت: ای خواهر از خدا بترس و از خدا تسلی خواه و بدان که زمینیان می‏میرند و از اهل آسمانها نیز کسی باقی نمی‏ماند.سرانجام همه چیزها نابود شدنی است به جز ذات خدایی که همه آفریدگان را به قدرت خویش آفریده و خلق را برمی‏انگیزد که باز می‏آیند و او خود یگانه است.جدم، پدرم، مادرم و برادرم همگی از من بهتر بودند.پیشوا و مقتدای من و همه مسلمانان پیمبر خداست.حسین ع با این سخنان و امثال آن وی را دلداری داد و گفت : خواهرم! من تو را سوگند می‏دهم، و سوگند مرا رعایت کن و چون من کشته شدم بر من گریبان ندری و چهره نخراشی و وای نگویی و فغان برنیاوری.
در روایت دیگری آمده است: همین که زینب مشاهده کرد که امام چنین اشعاری می‏خواند گفت : ای برادر، این سخنان را کسی بر زبان می‏آورد که یقین کرده است کشته خواهد شد.حسین ع گفت: آری ای خواهر چنین است.زینب با شنیدن این سخن گفت: وای، چه مصیبت بزرگی و فریاد برآورد، برادرم کشته خواهد شد.همه زنان آه و فغان سر دادند و گریبان دریدند.در این اثنا ام کلثوم فریاد کرد: وا محمداه.وا علیاه، وا اماه، وا اخاه، وا حسیناه و ادامه داد: ای ابو عبد الله، پس از تو دنیا دیگر برای ما چه ارزشی خواهد داشت.
آن شب حسین ع و یاران وی بیدار بودند.نماز به‏جا می‏آوردند و آمرزش می‏خواستند و دعا می‏کردند و زمزمه عاشقانه سر می‏دادند.عده‏ای در رکوع و سجود بودند و عده‏ای دیگر ایستاده و یا نشسته با خدای بندگی و راز و نیاز می‏کردند.
گویند: در شب عاشورا سی و دو نفر از لشگریان ابن سعد در اطراف خیمه حسین ع گرد آمدند .یکی از یاران امام گوید: سواران ابن سعد بر ما می‏گذشتند گویی مراقبمان بودند در همین موقع بود که حسین ع این آیه را می‏خواند:
«و لا یحسبن الذین کفروا انما نملی لهم خیر لانفسهم انما نملی لهم لیزداد و اثما و لهم عذاب مهین، ما کان الله لیذر المؤمنین علی ما انتم علیه حتی یمیز الخبیث من الطیب.. . (2) »
یعنی: و البته گمان نکنند آنان که به راه کفر رفتند مهلت دادن ما به حال آنها بهتر خواهد بود، بلکه مهلت می‏دهیم برای امتحان تا بر سرکشی و طغیان خود بیفزایند و آنان را عذابی رسد که به آن سخت خوار و ذلیل شوند.خداوند هرگز مؤمنان را وانگذارد به این حال که مؤمن و منافق به یکدیگر مشتبهند تا آن که به آزمایش، بدسرشت را از پاک گوهر جدا کند...
در این اثنا یکی از سوارانی که مراقب ما و نامش عبد الله بن سمیر بود، این را بشنید و گفت: سوگند به پروردگار کعبه که ما پاکانیم و از شما جدا شده‏ایم.بریر بن خضیر بدو گفت: ای فاسق! خدا تو را جزو پاکان قرار می‏دهد؟ آن مرد به وی گفت: وای بر تو.تو کیستی؟
گفت: بریر بن خضیر، پس آن دو به یکدیگر دشنام دادند و از هم جدا شدند.گویند: وقتی آن شب به پایان رسید، سحرگاه بود که حسین ع را خواب فرا گرفت.همین که بیدار شد، گفت: سگهایی را دیدم که بر من حمله‏ورند.در میان آنها سگی بود که پوست بدنش چند رنگ را نشان می‏داد، و شدیدتر بر من حمله می‏کرد.چنین می‏پندارم که آنکه مرا می‏کشد، بیماری پیسی خواهد داشت .
پی‏نوشتها:
1ـ این یکی از مثلهای عرب است و (قطا)، مرغی است شبیه به قمری یا کبوتر.
2ـ سوره آل عمران آیه‏های 178ـ 179
منابع مقاله:
سیره معصومان، ج 4، امین، سید محسن؛

 





نوشته شده در تاريخ جمعه 16 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر
.: Weblog Themes By Rasekhoon:.