آيا حسين عليه السلام مى توانست تسليم گردد؟!



فرزند ابوسفيان با پيغمبر بزرگوار و دين آسمانى وى كينه اى زايل نشدنى در دل داشت تا آنجا كه صريحا به مغيرة بن شعبه گفته بود كه مى خواهد نام پيغمبر را دفن كند و آن حضرت را از ياد مسلمانان ببرد، معاويه اى كه مى خواهد خلافت اصيل اسلامى را تبديل به حكومت نژادى نمايد و آن را به طور موروثى در خاندان بنى اميه حفظ كند، اين چنين مردى اكنون مسلط بر همه چيز كشور گرديده و تمام منابع قدرت در اختيار وى قرار گرفته است .
فرزند ابوسفيان پيش از آنكه فرصت را از دست بدهد به پياده كردن طرحهاى شيطانى و ضد اسلامى خود در نهايت حزم و احتياط مشغول گرديد، ابتداء نا پاكان و سفله هاى اجتماع مانند زياد بن ابيه را در استخدام حكومت خود در آورد و با دست اين نمونه از مزدوران كثيف ، انسان هاى امت و زبانهاى گوياى ملت را ريشه كن ساخت و به قتل رساند آنگاه به كمك راويان بى ايمان و خطباى از خدا بى خبر به جعل احاديثى از قول پيغمبر اسلام در مدح خود و خاندان بنى اميه و عثمان پرداخت و آنها را به نام دين با دستگاه وسيع تبليغاتى خود در بين مسلمين منتشر ساخت و سپس مبارزه خود را با على و خاندان پاك آن حضرت شروع نمود.
دستور داد همگى على را سب و لعن كنند و از آن بزرگوار بيزارى بجويند در اينجا هم معاويه نقشه ى شوم خود را با موفقيت و بدون مواجه شدن با مشكلى انجام داد، اكنون بايد براى جانشينى از خود فكرى بينديشد و نقشه ى موروثى ساختم حكومت نيرومند اسلامى را عملى سازد.
تصميم گرفت فرزند شهوت پرست و عياش خود يزيد را به ولايتعهدى نصب كند و از اجتماع تيره بخت آن روز براى او بيعت بگيرد.
اين كار هم طبق نقشه ى پيش بينى شده به سامان رسيد و معاويه توانست پايه هاى حكومت يزيد را بعد از خود با نيرنگ و تهديد و تطميع و افتراء بالاخره پا بر جا سازد، با اين حساب تا اينجا فرزند ابوسفيان در تمام كوششهائى كه براى رسيدن به هدفهاى اصلى و باطنى خود انجام داد با موفقيت روبرو گرديد اكنون معاويه در بستر مرگ است در حالى كه بنى اميه به طور كامل بر تمام منابع قدرت و بر سراسر كشور مسلطند و على خاندان پاك آن حضرت سخت مورد سب و لعن و انواع اهانت هستند!!
اجتماع در مرحله ى بسيار حساسى قرار گرفته كه خطرناكتر از همه آنها مسير افكار و عقائد عمومى مسلمين به آسانى بوسيله دستگاههاى وسيع حكومت بنى اميه رهبرى مى شود و اين دستگاه شيطانى به ساده ترين وجه مى تواند ناپاكان و اهرمنهاى اجتماع را پاك و فرشته جلوه دهد و سمبلهاى بزرگ انسانيت و پاكى را بى فضيلت و نا پاك معرفى نمايد، اين دستگاه اهرمنى تبليغات با كوشش هر چه بيشتر در راه انجام هدفها و آمال معاويه مشغول فعاليت است تا بالاخره كار را به جائى رساند كه حسين بن على عليهماالسلام در يك شرائط سخت و ناگوار جمعى از اصحاب و تابعين رسول خدا را جمع مى كند و قسمتى از حقايق اصيل اعتقادى اسلام را در آنجا براى آن بر مى شمرد ولى نكته ى مهم و تكان دهنده اين است كه مى فرمايد فانى اخاف اءن يندرس الحق و يذهب ...
يعنى علت بيان نمودن من اين حقايق را اين است كه مى ترسم حق از ميان اجتماع يكباره مندرس ود و نابود گردد؟


آرى معاويه با اين نيرنگهاى ابليسى و حيله هاى شيطانى سنگر به سنگر خود را به هدفهاى باطنيش يعنى انهدام اساس اسلام و قدرت اسلامى به وجود آوردن يك حكومت نيرومند نژادى به جاى آه كه به طور موروثى در خاندان بنى اميه براى هميشه باقى باشد نزديك مى نمايد.اما موضوع اساسى و جالب توجه اينجاست كه معاويه در تمام اين مراحل مراقب است كه تا با حفظ ظواهر بسيارى از مقررات دين و عدم تظاهر به مخالفت با اسلام هيچگونه بهانه اى بدست مخالفين خود و مخصوصا بنى هاشم ندهد تا آنها از اين راه نتوانند زمينه ى افكار مردم را برا يك قيام خدائى و سپس بهره بردارى از آن قيام آماده سازد...

ادامه در ادامه مطلب

فرزند ابوسفيان اگر على را سب مى كند به نام دين و تحت عنوان حمايت از اسلام است !!! و خود در مقدمه ى لعن و سب بر بالاى منبر مى گويد:
اللهم ان ابوتراب اءلحد فى دينك و صد عن سبيلك ...(!!!)
معاويه اگر مردم ساده دل و بى درك اجتماع را براى جنگ عليه على ابن ابيطالب تحريك مى كند تحت عنوان پشتيبانى از قرآن و دستورات و مقررات آسمانى و به آن مردم تيره بخت مى گويد على نماز نمى خواند !!! از اينجاست كه مى توان رمز بزرگ عدم نهضت حسين را در برابر معاويه و سكوت آن حضرت را در مقابل وى در مدت ده سال از هنگام شهادت امام مجتبى عليه السلام تا هنگام مرگ پسر ابوسفيان به خوبى درك كرد.
آرى معاويه هر عمل شيطانى كه انجام مى دهد به نام دين و براى دلسوزى از اسلام ! انجام مى دهد تا بتواند با يك پختگى و احتياط كامل به هدفهاى اصلى خويش نزديك گردد.


اما يزيد.
هنگامى كه نوبت زمامدارى به يزيد رسيد ديگر پرده را از روى كار برداشت و هدف اصلى خاندان بنى اميه را علنى و آشكار ساخت ، يزيد بن معاويه كه در فكر خام خود كارها را پايان يافته تصور مى كرد دليلى نمى ديد كه بى پرده سخن نگويد و آنچه كه او و پدر و خاندان او در دل داشتند صريحا بيان نكند، شرايط آماده كشور و در دست داشتن تمام منابع قدرت آن چنان يزيد را سر مست كرده بود كه نه تنها از مى و غنا و طنبور در اشعار خود دم مى زد بلكه با صراحت كامل قيامت و روز رستاخيز را از احاديث طسم و سخنانى كه موجب تاريكى دل مى شود مى شمرد و مى گويد: من حاضرم حورالعين را با شراب كهنه ته خم معاوضه كنم
فرزند معاويه در علنى ساختن عقائد باطنى خود و خاندان خود تا آنجا پيش رفت كه آشكارا از شكست كفار قريش در برابر مسلمين در جنگ بدر اظهار تاءثر و اندوه مى كند و كشتن فرزندان پيغمبر و خاندان وحى و فضيلت را در كربلا به حساب انتقام از پيغمبر بزرگ اسلام مى گذارد و آرزو مى كند اى كاش اجداد و پدران وى مى بودند و شهادت جگر گوشه ى رسول خدا را مى ديدند و به او مى گفتند اى يزيد دست تو شل مباد (!!!)
زاده فرزند ابوسفيان كار پرده درى و تظاهرات ضد اسلامى خود را به جائى مى رساند كه صريحا مى گويد: نه وحى بر محمد نازل شده و نه خبرى از آسمان براى وى آمده بود بلكه او مى خواست ( با ادعاى پيغمبرى ) به حكومت و قدرت برسد.



اكنون شما قضاوت كنيد، آيا با اين شرائط و موقعيت دردناكى كه به وجود آمده بود حسين عليه السلام مى توانست تسليم حكومت يزيد شود؟!
آيا در آن هنگام جز دست زدن به يك قيام و نهضت خونين چاره اى ديگر وجود داشت ؟!
معاويه كار را به جائى رسانده بود كه اگر چند سال ديگر به همان منوال بر اجتماع اسلامى سپرى مى شد، مردم ديگر از اسلام چيزى نمى دانستند جز همان مسائلى كه خاندان بنى اميه به نان دين با آنها تعليم مى دادند و طبيعى است كه با اين ترتيب چند صباحى بيشتر نمى گذشت كه اسلام و تمام زحمات پيغمبر و على و خاندان معصومشان در دودمان بنى اميه و گفتار آنان خلاصه مى شد.اسلامى كه بيان كننده مسائل و حامى آن بنى اميه و خاندان ابو سفيان يعنى دشمنان واقعى همان اسلام باشند پيداست كه با اسلام واقعى و آن آئين آسمانى هيچگونه شباهتى نخواهد داشت .
اين تصوير بر آن فرض است كه ما بگوئيم يزيد بن معاويه هم مانند پدر به علاقه و دلبستگى بدين تظاهر مى نمود، اما حتى چنين فرضى هم تحقيق نيافت زيرا فرزند معاويه علنا تمام اصول و معتقدات اسلامى را انكار كرد و مخالفت خود را با اساس اسلام و با آورنده ى آن صريحا بيان نمود.
آيا در اين شرائط حسين عليه السلام مى توانست در برابر آن ديكتاتور خون خوار تسليم شود و دست در دست او نهد؟! آيا اين عمل به منزله ى تسليم نمودن اسلام در برابر كفر و الحاد و شرك نبود؟!
آيا امكان داشت كه يزيد بن معاويه پيغمبر عزيز اسلام را جاه و طلب و طالب قدرت و حكومت بخواند و نزول وحى را بر آن حضرت يكباره انكار نمايد و با اين حال حسين بن على عليه السلام دست در دست او بنهد و در برابر حكومت تسليم گردد؟!
بيعت نمودن و حتى صلح حسين بن على عليهما السلام در آن روز نه تنها بدون ترديد زحمات پيغمبر و اساس اسلام را يكباره تباه مى ساخت بلكه موجب اضم حلال و نابودى مكتب تمام انبياء و رنجهاى طاقت فرساى پيامبران قبل از اسلام هم مى گرديد.
من گمان مى كنم براى هر فردى كه كمترين اطلاعى در باره حوادث و تاريخ سياسى و اجتماعى اسلام از هنگام رحلت پيامبر بزرگ تا عصر يزيد و دوران حكومت وى داشته باشد اين حقيقت (كه حسين نمى توانست آن روز در برابر فرزند معاويه تسليم گردد) به قدرى كه از نظر او روشن و مسلم است كه براى وى هيچگونه جاى انكار باقى نمى ماند.
حسين بن على عليهماالسلام به خوبى مى داند كه اكنون سر نوشت اسلام و تمام اديان آسمانى و خون هائى كه در راه حمايت از آنها ريخته شد همگى در دست اوست .
زاده زهراء سلام الله عليها كاملا توجه دارد كه لحظات زندگى او از نظر شرائط تا آنجا حساس و خطير است كه بقاى دين و آزادى و صرف و انسانيت و عدالت ، يا محو و نابودى آنها به تصميم او بستگى دارد، آن بزرگوار براى اولين بارى كه خبر زمامدارى و تسلط يزيد را بر اجتماع اسلامى مى شنود با صراحت كامل خطر نهائى و بزرگ آن حكومت را به مروان بن حكم اعلام كرده و مى فرمايد:
انالله و انا اليه راجعون و على الاسلام و السلام اذ قد بليت الامة براى مثل يزيد...
يعنى ديگر بر اسلام سلام باد زيرا امت اسلام به زمامدار و فرمانگذارى مانند يزيد دچار گرديد
اكنون آيا براى حسين عليه السلام امكان دارد كه با چنين زمامدار و فرمان گذرى كنار آيد تا او به اسلام و آورنده ى بزرگ آن ناسزا گويد در حالى كه اين فرزند پيغمبر در كنار سفره ى وى باشد؟!
او از مى و غنا سخن مى گويد و قمار بازى و سگ بازى كند و داستان قيامت و بهشت و حور را علنا افسانه و خرافات بخواند و با اين حال فرزند على حكومت او را به رسميت بشناسد و دست در دست او نهد؟!
آيا اگر سيد الشهداء چنين عملى را انجام مى داد با اراده و اختيار خود حكم اعدام و نابودى اسلام را صادر نمى كرد و اجتماع را به دوران كفر و شرك و جاهليت و به گناه و عياشى و شهوترانى و به بردگى و تسليم در برابر ظلم و بيداد گرى سوق نمى داد؟!
فرزند معاويه كه تمام منابع قدرت و نيروى كشور در اختيار او قرار دارد و با نيرنگها و حيله گريهاى پدرش از ارتش و اقتصاد مملكت گرفته تا محرابها و منبرها، راويان حديث و خطباء همه در استخدام وى هستند.
اگر زاده پيغمبر و جگر گوشه ى رسول خدا هم با او كنار آيد و در برابرش ‍ تسليم گردد راستى بنا به فرموده ى آن حضرت مى بايست فاتحه اسلام و قرآن را براى هميشه خواند و با تمام مكتب هاى آسمانى و پيامبران الهى براى ابد وداع نمود، در اينجا ممكن است پرسش شود كه چرا حسين بن على عليهماالسلام اين حقايق تلخ و شرائط دردناك را با اجتماع اسلامى در ميان نگذاشت و آنها را با گفتار و سخن از آن خواب گران و مرگبار كه به فنا و سقوط هميشگى آنها منتهى مى شد بيدار نكرد؟ در پاسخ مى گوئيم .
اولا با در نظر گرفتن شرائط و ابزار و وسائل زندگى در آن روز امكان دسترسى براى حسين بن على عليهماالسلام به اكثريت مردم مسلمان نبود، حسين چگونه مى توانست در آن عصر و با آن شرائط تمام حقايق گفتنى را بگوش همه ى مردم برساند؟! آن حضرت حداكثر مى توانست با مردم مدينه بگويد ( هر چند با تسلطى كه بنى اميه در آن روز بر سراسر كشور داشتند چنين امكانى هم براى زاده ى زهرا وجود نداشت )
و ثانيا. مگر انحرافات ريشه دار و عميق عمومى را كه طى دهها سال با پشت هم اندازى و حيله گريهاى حكومتها به وجود آمده و اكنون هم يك حكومت نيرومندى پشتيبان آن است مى توان تنها با گفتار و سخن از ميان برداشت و اصلاح كرد؟!
آيا ممكن است يك فساد اساسى و همگانى را كه از دستگاه رهبرى و قدرت گرفته تا داخل محرابها و منبرها بر همه جا حكومت مى كند فقط با حرف زدن و صحبت كردن ريشه كن ساخت ؟!
گفتن و نوشتن تنها براى اصلاح انحرافات كوچك و جزئى است كه به طور قاطع مفيد و مؤ ثر واقع مى شود؟ حسين بن على عليهماالسلام به خوبى درك كرد كه فريادها و نعره هائى كه از لابه لاى سخن و گفتار بگوش مردم برسد كمترين اثر را در بيدار نمودن آن خفتگان تيره بخت نخواهد داشت ، زاده ى پيغمبر ديد تنها وسيله براى بيدار نمودن آن اجتماع يك انقلاب و قيام خونين است ، انقلابى كه سيلاب خون به وجود آورد تا آن خفتگان در مانده را از جاى بركند و كاخ بيداد گران را به لرزه در آورد، آرى حسين بن على عليهماالسلام براى حفظ اساس اسلام و قرآن و عدل و انسانيت چاره اى نداشت جز آنكه در برابر يزيد تسليم نشود و مخالفت خود را با وى علنى و آشكارا سازد هر چند اين عمل به قيمت كشته شدن آن حضرت و ياران عزيز او و اسارت خاندان پاكش تمام شود.
حسين بن على از گفتار و سخن صرفنظر نكرد اما ديد اين گفتار در ابتداى كار مؤ ثر باشد كه در روز عاشوراى حتى اجازه صحبت كردن به آن بزرگوار ندادند و مرتب هلهله مى كردند و فرياد مى زدند تا صداى دلربايش به گوش ‍ ديگران نرسد!!!
آيا در چنين اجتماع و شرائط ممكن است انحرافات ريشه دار و عميق يك امت را با گفتار و سخن اصلاح كرد در حالى كه قدرت در دست رقيب است و او با استفاده ى از قدرت مى تواند اثر سخن را بزودى خنثى مى كند؟!
حسين بن على عليه السلام با ملت مسلمان سخن گفت و حقايق گفتنى را بيان كرد، اما نه شخصا و در اول كار، فرزند فاطمه سلام الله عليها ابتداء آن قيام خونين و نهضت مقدس را به وجود آورد تا افكار خفته مردم را از اين كار بيدار كند و آنان را براى درك حقايق آمده سازد. آنگاه بوسيله ى زبان هاى گوياى خود كه در زير غل و زنجير و در حال اسارت بودند نداى انسانى خويش را بگوش جهانيان رساند و هدفهاى خدائى و اسلامى خود را به همگان تفهيم كرد.
خواهران و فرزندان مصيبت ديده و اسير حسين عليه السلام پس از شهادت وى سخن گفتند و حقايق گفتنى را بيان كردند، اما سخنى كه با اشك و آه و ناله هاى جانسوز همراه بود و در نتيجه تا اعمال قلوب جهان انسانيت اثر گذارد و اساس اسلام و عدالت و آزادى و فضيلت را براى هميشه از سقوط و نابودى نجات بخشيد.


درسى كه حسين عليه السلام به انسانها آموخت

شهيد سيد عبد الكريم هاشمى نژاد




نوشته شده در تاريخ یک شنبه 18 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر
.: Weblog Themes By Rasekhoon:.