عوامل انحراف جامعه اسلامي و وقوع حادثه عاشورا
امام حسين (ع) ميفرمايد : كلكم عاص لامري غير مستمع قولي « قد ملئت بطونكم من الحرام و طبع علي قلوبكم »
1- فراموش كردن خدا و معنويت و دنبال شهوترانيها رفتن
قرآن ، آن درد را به مسلمين معرفي ميكند. آن آيه اين است كه ميفرمايد : « فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلاه و اتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيّا. » دو عامل ، عامل اصلي اين گمراهي و انحراف عمومي است ؛
يكي دور شدن از ذكر خدا كه مظهر آن نماز است. فراموش كردن خدا و معنويّت ؛ حساب معنويّت را از زندگي جدا كردن و توجه و ذكر و دعا و توسل و طلب از خداي متعال و توكل به خدا و محاسبات خدايي را از زندگي كنار گذاشتن. دوم « واتّبعوا الشهوات » ؛ دنبال شهوترانيها رفتن ؛ دنبال هوسها رفتن و در يك جمله : دنياطلبي. به فكر جمعآوري ثروت ، جمع آوري مال و التذاذ به شهوات دنيا افتادن. اينها را اصل دانستن و آرمانها را فراموش كردن. اين ، درد اساسي و بزرگ است. ما هم ممكن است به اين درد دچار شويم.
2- از بين رفتن حالت آرمانخواهي
اگر در جامعه اسلامي ، آن حالت آرمانخواهي از بين برود يا ضعيف شود ؛ هر كس به فكر اين باشد كه كلاهش را از معركه در ببرد و از ديگران در دنيا عقب نيفتد ؛ اين كه « ديگري جمع كرده است ، ما هم برويم جمع كنيم و خلاصه خود و مصالح خود را بر مصالح جامعه ترجيح دهيم » معلوم است كه به اين درد دچار خواهيم شد.
نظام اسلامي ، با ايمانها ، با همتهاي بلند ، با مطرح شدن آرمانها و با اهميت دادن و زنده نگهداشتن شعارها به وجود ميآيد و حفظ ميشود و پيش ميرود. شعارها را كم رنگ كردن ؛ اصول اسلام و انقلاب را مورد بي اعتنايي قرار دادن و همه چيز را با محاسبات مادي مطرح كردن و فهميدن ، جامعه را به آن جا خواهد برد كه به چنان وضعي برسد. آنها به آن وضع دچار شدند.
3- رويگرداني از معيارهاي الهي
روزگاري براي مسلمين ، پيشرفت اسلام مطرح بود ؛ رضاي خدا مطرح بود ؛ تعليم دين و معارف اسلامي مطرح بود ؛ آشنايي با قرآن و معارف قرآن مطرح بود ؛ دستگاه حكومت ، دستگاه اداره كشور ، دستگاه زهد و تقوا و
بي اعتنايي به زخارف دنيا و شهوات شخصي بود و نتيجهاش آن حركت عظيمي شد كه مردم به سمت خدا كردند. در چنان وضعيتي ، شخصيتي مثل علي بن ابيطالب عليهالسلام ، خليفه شد. كسي مثل
حسين بن علي عليهالسلام شخصيت برجسته شد. معيارها در اينها ، بيش از همه هست. وقتي معيار خدا باشد ، تقوا باشد ، بي اعتنايي به دنيا باشد ، مجاهدت در راه خدا باشد ؛ آدمهايي كه اين معيارها را دارند ، در صحنه عمل ميآيند و سر رشته كارها را به دست ميگيرند و جامعه ، جامعه اسلامي ميشود. اما وقتي كه معيارهاي خدايي عوض شود ، هر كس كه دنيا طلب تر است ، هر كس كه شهوترانتر است ، هر كس كه براي به دست آوردن منافع شخصي زرنگتر است ، هر كس كه با صدق و راستي بيگانهتر است ، بر سر كار ميآيد. آن وقت نتيجه اين ميشود كه امثال عمر بن سعد و شمر و عبدالله بن زياد به رياست ميرسند و كسي مثل حسين بن علي عليهالسلام ، به مذبح ميرود ، و در كربلا به شهادت ميرسد ! اين ، يك حساب دو دو تا چهارتاست. بايد كساني كه دلسوزند ، نگذارند معيارهاي الهي در جامعه عوض شود. اگر معيار تقوا در جامعه عوض شد ، معلوم است كه انسان با تقوايي مثل حسين بن علي عليهالسلام ، بايد خونش ريخته شود. اگر معيار تقوا در جامعه عوض شد ، معلوم است كه انسان با تقوايي مثل حسين بن علي عليه السلام ، بايد خونش ريخته شود. اگر زرنگي و دست و پاداري در كار دنيا و پشت هم اندازي و دروغگويي و بي اعتنايي به ارزشهاي اسلامي ملاك قرار گرفت ،
معلوم است كه كسي مثل يزيد بايد در رأس كار قرار گيرد و كسي مثل عبيدالله ، شخص اول كشور عراق شود. همه كار اسلام اين بود كه اين معيارهاي باطل را عوض كند. همه كار انقلاب ما هم اين بود كه در مقابل معيارهاي باطل و غلط مادي جهاني بايستد و آنها را عوض كند.
4- از بين رفتن غيرت ديني و و حساسيت مسؤوليت ايماني
يكي از مسائلي كه عامل اصلي چنين قضيهاي شد ، اين بود كه رواج دنيا طلبي و فساد و فحشا ، غيرت ديني و حساسيت مسؤوليت ايماني را گرفت. اين كه ما روي مسأله فساد و فحشا و مبارزه و نهي از منكر و اين چيزها تكيه ميكنيم ، يك علت عمدهاش اين است كه جامعه را تخدير ميكند. همان مدينهاي كه اولين پايگاه تشكيل حكومت اسلامي بود ، بعد از اندك مدتي به مركز بهترين موسيقيدانان و آوازخوانان و معروفترين رقاصّان تبديل شد ؛ تا جايي كه وقتي در دربار شام ميخواستند بهترين مغنّيان را خبر كنند ، از مدينه آوازه خوان و نوازنده ميآوردند !
اين جسارت ، پس از صد يا دويست سال بعد انجام نگرفت ؛ بلكه در همان حول و حوش شهادت جگر گوشه فاطمه زهرا سلام الله عليها و نور چشم پيامبر و حتي قبل از آن ، در زمان معاويه اتفاق افتاد ! بنابراين ، مدينه مركز فساد و فحشا شد و آقا زادهها و بزرگزادهها و حتي بعضي از جوانان وابسته به بيت بني هاشم نيز ، دچار فساد و فحشا شدند ! بزرگان حكومت فاسد هم ميدانستند چه كار بكنند و انگشت روي چه چيزي بگذارند و چه چيزي را ترويج كنند. اين بليّه ، مخصوص مدينه هم نبود ؛ جاهاي ديگر هم به اين گونه فسادها مبتلا شدند. تسمك به دين و تقوا و معنويت و اهميت پرهيزكاري و پاكدامني ، اين جا معلوم ميشود. اين كه ما مكرر در مكرر ، به بهترين جوانان اين روزگار كه شما باشيد ، اين همه سفارش و تأكيد ميكنيم كه مواظب سيل گنداب فساد باشيد ، به همين خاطر است. (5/10/74 مقام معظم رهبري)
ادامه در ادامه مطلب
5- بي توجهي پيروان حق به سرنوشت دنياي اسلام
عامل ديگري كه وضع را به آن جا رسانيد و انسان در زندگي ائمه عليهم السلام اين معنا را مشاهده ميكند ، اين بود كه پيروان حق كه ستونهاي آن اساس واقعي بناي ولايت و تشيع محسوب ميشدند ، از سرنوشت دنياي اسلام اعراض كردند و نسبت به آن بي توجه شدند و به سرنوشت دنياي اسلام ، اهميت نميدادند. بعضي افراد يك مدت مقداري تحمس و شور نشان دادند كه حكام سختگيري كردند ؛ مثل قضيهي هجوم به مدينه در
زمان يزيد كه اينها عليه يزيد سر و صدايي به راه انداختند ، او هم آدم ظالمي را فرستاد و قتل عامشان كرد. اين گروه هم ، همه چيز را به كلي بوسيدند و كنار گذاشتند و مسائل را فراموش كردند. البته ، همه اهل مدينه هم نبودند ؛ بلكه عدهاي بودند كه در بين خودشان، اختلاف داشتند. درست عكس تعاليم اسلامي عمل شد ؛ يعني نه وحدت و نه سازماندهي درست بود و نه نيروها با يكديگر اتصال و ارتباط كاملي داشتند. بنابراين ، نتيجه آن شد كه دشمن ، بيرحمانه تاخت و اينها هم در قدم اول ، عقب نشستند. اين نكته ، نكته مهمي است.
6- عدم مقاومت پيروان حق
كار دو جناح حق و باطل كه با هم مبارزه ميكنند و به يكديگر ضربه ميزنند ، بديهي است. همچنان كه جناح حق به باطل ضربه ميزند ، باطل هم به حق ضربه ميزند. اين ضربهها تبادل پيدا ميكند و وقتي سرنوشت معلوم ميشود كه يكي از اين دو جناح خسته شود و هر كه زودتر خسته شد ، او شكست را قبول كرده است.
همه راز تداوم معارف انبيا – از اول تا آخر – كلمه توحيد و فضايل و ارزشهاي ديني بود كه به وسيله اينها
تكرار شد و امروز همين معارف ، دنيا را گرفته است و به هر جاي آن كه نگاه كنيد ، معارف انبيا را ميبينيد ؛
در حالي كه تقريباً همه انبيا را – به جز تعداد معدودي – قلع و قمع كردند. موسي را آن همه زجر كردند و عيسي بن مريم را آن طور مورد تعقيب و فشار قرار دهند ؛ اما معارفشان تا امروز باقي است.
راز اصلي اين است كه انبيا از ميدان در نرفتند و شكست يكي از آنها ، باعث نشد كه ديگري به مصاف باطل نرود. در دوران امام حسين (ع) و آن بخش از تاريخ اسلام كه اين قدر فاجعه آفريني شده است ؛ اين اصل وجود نداشت ؛ به خاطر اين كه آنها با هم پيوند و ارتباط نداشتند و زود احساس شكست ميكردند و زود خسته ميشدند و ميدان را خالي ميكردند ؛ در نتيجه دشمن هم جلو ميآمد.
7- دنيا گرايي خواص
دوران لغزش خواص طرفدار حق ، حدوداً هفت ، هشت سال پس از رحلت پيغمبر شروع شد. (به مسألهي خلافت ، اصلاً كار ندارم. مسألهي خلافت ، جدا از جريان بسيار خطرناكي است كه ميخواهم به آن بپردازم.) قضايا ، كمتر از يك دهه پس از رحلت پيغمبر شروع شد. ابتدا سابقهداران اسلام – اعم از صحابه و ياران و كساني كه در جنگهاي زمان پيغمبر شركت كرده بودند – از امتيازات برخوردار شدند ، كه بهرهمندي مالي بيشتر از بيتالمال ، يكي از آن امتيازات بود. چنين عنوان شده بود كه تساوي آنها با سايرين درست نيست و نميتوان آنها را با ديگران يكسان دانست ! اين ، خشت اول بود. حركتهاي منجر به انحراف ، اين گونه از نقطهي كمي آغاز ميشود و سپس هر قدمي ، قدم بعدي را سرعت بيشتري ميبخشد. انحرافات ، از همين نقطه شروع شد ، تا به اواسط دوران عثمان رسيد. در دوران خليفهي سوم ، وضعيت به گونهاي شد كه برجستگان صحابهي پيغمبر ، جزو بزرگترين سرمايه داران زمان خود محسوب ميشدند ! توجه ميكنيد ! يعني همين صحابهي عالي مقام كه اسمهايشان معروف است - « طلحه » و « زبير » ، « سعد بن ابي وقاص » و غيره – اين بزرگان ، كه هر كدام يك كتاب قطور سابقهي افتخارات در « بدر » و « حنين » و « احد » داشتند ، در رديف اول سرمايه داران اسلام قرار گرفتند. يكي از آنها ، وقتي مُرد و طلاهاي مانده از او را خواستند بين ورثه تقسيم كنند ، ابتدا به صورت شمش درآوردند و سپس با تبر ، بناي شكستن و خرد كردن آنها را گذاشتند. (مثل هيزم ، كه با تبر به قطعات كوچك تقسيم كنند !) طلا را قاعدتاً با سنگ مثقال ميكشند. ببينيد چقدر طلا بوده ، كه آن را با تبر ميشكستهاند ! اينها در تاريخ ضبط شده است و مسائلي نيست كه بگوييم « شيعه در كتابهاي خود نوشتهاند. » حقايقي است كه همه در ثبت و ضبط آن كوشيدهاند. مقدار درهم و ديناري كه از اينها به جا ميماند، افسانهوار بود.
همين وضعيت ، مسائل دوران اميرالمؤنين عليه الصلاه و السلام را به وجود آورد. يعني در دوران آن حضرت ، چون عدهاي مقام برايشان اهميت پيدا كرد ، با علي در افتادند. بيست و پنج سال از رحلت پيغمبر ميگذشت و خيلي از خطاها و اشتباهات شروع شده بود. نَفَس اميرالمؤمنين عليه الصلاه و السلام نَفَس پيغمبر بود. اگر بيست و پنج سال فاصله نيفتاده بود ، اميرالمؤمنين عليه الصلاه و السلام براي ساختن آن جامعه مشكلي نداشت. اما با جامعهاي مواجه شد كه : « يأخذون مال الله دولا و عبدالله خولا و دين الله دخلا بينهم. » جامعهاي است كه در آن ، ارزشها تحت الشعاع دنياداري قرار گرفته بود. جامعهاي است كه اميرالمؤمنين عليه الصلاه و السلام ، وقتي ميخواهد مردم را به جهاد ببرد ، آن همه مشكلات و دردسر برايش دارد ! خواص دوران ما – خواص طرفدار حق يعني كساني كه حق را ميشناختند – اكثرشان كساني بودند كه دنيا را بر آخرت ترجيح ميدادند ! نتيجه اين شد كه اميرالمؤمنين عليه الصلاه و السلام بالاجبار سه جنگ به راه انداخت ؛ عمر چهار سال و نه ماه حكومت خود را دائماً در اين جنگها گذارند و عاقبت هم به دست يكي از آن آدمهاي خبيث به شهادت رسيد.
وقتي امام حسين عليه السلام قيام كرد – با آن عظمتي كه در جامعهي اسلامي داشت – بسياري از خواصْ به نزدش نيامدند و به او كمك نكردند. ببينيد وضعيت در يك جامعه ، تا چه اندازه به وسيلهي خواصي كه حاضرند دنياي خودشان را – به راحتي – بر سرنوشت دنياي اسلام در قرنهاي آينده ترجيح دهند ، خراب ميشود !
8- به موقع حركت نكردن خواص
يك وقت يك حركت بجا ، تاريخ را نجات ميدهد و گاهي يك حركت نابجا كه ناشي از ترس و ضعف و دنياطلبي و حرص به زنده ماندن است ، تاريخ را در ورطهي گمراهي ميغلتاند. وقتي كه عبيدالله بن زياد به رؤساي قبايل كوفه گفت « برويد و مردم را از دور مسلم پراكنده كنيد و گرنه پدرتان را در ميآورم » چرا امور او را اطاعت كردند ؟! رؤساي قبايل كه همهشان اموي نبودند و از شام نيامده بودند ! بعضي از آها جزو نويسندگان نامه به امام حسين عليه السلام بودند. « شَبَث بن ربْعي » يكي از آنها بود كه به امام حسين عليه السلام نامه نوشت و او را به كوفه دعوت كرد. همو ، جزو كساني است كه وقتي عبيدالله گفت « برويد مردم را از دور مسلم متفرق كنيد » قدم پيش گذاشت و به تهديد و تطميع و ترساندن اهالي كوفه پرداخت !
چرا چنين كاري كردند ؟! اگر امثال شَبَثْ بن ربْعي در يك لحظهي حساس ، به جاي اين كه از ابن زياد بترسند ، از خدا ميترسيدند ، تاريخ عوض ميشد. گيرم كه عوامْ متفرق شدند ؛ چرا خواص مؤمني كه دور مسلم بودند ، از او دست كشيدند ؟ بين اينها افرادي خوب و حسابي بودند كه بعضيشان بعداً در كربلا شهيد شدند ؛ اما اين جا ، اشتباه كردند.
از هر طرف حركت ميكنيم ، به خواص ميرسيم. تصميمگيري خواص در وقت لازم ؛ تشخيص خواص در وقت لازم ؛ گذشت خواص از دنيا در لحظهي لازم ؛ اقدام خواص براي خدا در لحظهي لازم. اينهاست كه تاريخ و ارزشها را نجات ميدهد و حفظ ميكند ! در لحظهي لازم ، بايد حركت لازم را انجام داد. اگر تأمل كرديد و وقت گذشت ، ديگر فايده ندارد.
اگر خواصْ امري را كه تشخيص دادند به موقع و بدون فوت وقت عمل كنند ، تاريخ نجات پيدا ميكند و ديگر حسين بن عليها به كربلاها كشانده نميشوند. اگر خواص بد فهميدند ، دير فهميدند ، فهميدند اما با هم اختلاف كردند ؛ كربلاها در تاريخ تكرار خواهد شد.
بايسته هاي امروز جامعه اسلامي
مقام معظم رهبري بعد از بيان علل وقوع حادثه عاشورا ، براي توجه بيشتر به اين عبرتها ميفرمايند : « اگر در صدر اسلام فاصله بين رحلت نبي اكرم صلوات الله و سلامه عليه و شهادت جگرگوشهاش پنجاه سال شد ،
در روزگار ما ، اين فاصله ، خيلي كوتاهتر ممكن است بشود و زودتر از اين حرفها ، فضيلتها و صاحبان فضايل ما به مذبح بروند. بايد نگذاريم. بايد در مقابل انحرافي كه ممكن است دشمن بر ما تحميل كند ، بايستيم. »
ايشان در ادامه براي عملياتي شدن عبرت آموزي از عاشورا دو الزام مهم را بيان فرمودند. توجه به اين الزامات سبب ميشود تا هوشياري لازم نسبت به حوادثي كه ميتواند جامعه را به انحراف كشاند و رهبران حق را به قتگاه ببرد ، بيشتر شود.
اين الزامات عبارتند از :
1- جلوگيري از انزواي روح انقلاب و منزوي شدن فرزندان انقلاب
عبرت گيري از عاشورا اين است كه نگذاريم روح انقلاب در جامعه منزوي و فرزند انقلاب گوشهگير شود ...
آنچه كه جامعه ما را فاسد ميكند ، غرق شدن در شهوات است ؛ از دست دادن روح تقوا و فداكاري است ؛ يعني همان روحيهاي كه در بسيجيهاست. بسيجي بايد در وسط ميدان باشد تا فضيلتهاي اصلي زنده بماند.
2- ترويج امر به معروف و نهي از منكر
همه دستگاه حكومت ما بايد از آمر به معروف و ناهي از منكر دفاع كند. اين ، وظيفه است. امر به معروف هم مثل نماز ، واجب است. در نهجالبلاغه ميفرمايد : « و ما اعمال البّر كلها و الجهاد في سبيل الله عند الامر بالمعروف و النّهي عن المنكر الا كنفثه في بحر لجّي » يعني امر به معروف و نهي از منكر ، در مقياس وسيع و عمومي خود ، حتي از جهاد بالاتر است ؛ چون پايه دين را محكم ميكند. اساس جهاد را امر به معروف و نهي از منكر استوار ميكند.
البته من عرض ميكنم – قبلاً هم گفتهام – در جامعه اسلامي ، تكليف عامه مردم ، امر به معروف و نهي از منكر با لسان است ؛ با زبان ، اگر كار به برخورد بكشد ، آن ديگر تكليف مسؤولين است. آنها بايد وارد شوند.
اما امر به معروف و نهي از منكر زباني ، مهمتر است. عاملي كه جامعه را اصلاح ميكند ، همين نهي از منكر زباني است. به آن آدم بدكار ، به آن آدم خلافكار ، به آن آدمي كه اشاعه فحشا ميكند ، به آن آدمي كه ميخواهد قبح گناه را از جامعه ببرد ، مردم بايد بگويند. ده نفر ، صد نفر ، هزار نفر ! افكار عمومي روي وجود و ذهن او بايد سنگيني كند. اين ، شكنندهترين چيزهاست.

