واپسين دم



حسين ، قبل از اينكه مبادرت به حمله عمومى كند، جنگ تن به تن مى كند. وقتى وارد ميدان مى شود هماورد مى خواهد. هنگامى كه حسين ( عليه السلام ) براى پيكار وارد ميدان مى شود، جسد ياران مقتول خويش را مى بيند ولى نه از دست دادن فرزندان و برادران ، عزم او را براى نبرد، سست مى كند، نه مشاهده اجساد ياران شهيدش كه نتوانسته است جنازه آنان را از ميدان كارزار خارج نمايد.
روحيه اى بسيار عالى دارد، عاشقانه مى جنگد، به عشق شهادت ...
يكى از حاضران صحنه كربلا كه حسين بن على ( عليهما السلام ) را در آن آخرين ساعت رزم ، پس از شهادت ياران و فرزندان ، تنها در حال نبرد مشاهده كرده بود، با اعجاب و شگفتى از روحيه پرتوان آن حضرت ، اين گونه ياد مى كند:
((به خدا سوگند! من هرگز هيچ انسان مغلوبى را كه فرزندان و خاندان و يارانش كشته شده باشد، قويدل تر، استوارتر، پابرجاتر، با جراءت و با شهامت تر از حسين نديده ام ، نه در گذشته و نه پس از آن روز.
در حالى كه به شدت مجروح بود و هزاران نفر از دشمنان او را محاصره كرده بودند، با همان حال ، وقتى با شمشير به آنان حمله ور مى شد، همچون گله گوسفند، فرار كرده ، ميدان را خالى مى ساختند)).
پس از اين حمله ها و تاراندن مهاجمان ، حضرت به جايگاه و مركز اصلى خويش برمى گشت و مى گفت :((لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ)).
ميدان ، صحنه حماسه آفرينى هاى قهرمان كربلاست .
در اين روز، امام ، از بامداد تا موقعى كه آخرين مرد كاروان او به قتل رسيد، پياپى دچار مرگ عزيزان و دوستانش شده است ولى وقتى وارد ميدان مى شود چنان با صداى بلند، هماورد مى خواهد و مبارز مى طلبد كه در سپاه عراق ، همه حيرت مى كنند، سپس رجزهاى حماسى مى خواند و ((عمرسعد)) - فرمانده سپاه دشمن - را به جنگ مى طلبد.
((عمر سعد))، هفت سال از امام جوانتر است ولى جراءت نمى كند به جنگ حسين ( عليه السلام ) بيايد. امام با استفاده از نقطه ضعف او، به نبرد تن به تن دعوتش مى كند و اين نيز يك شكست روانى براى دشمن است .
به جاى او كس ديگرى وارد ميدان مى شود و پيغام مى آورد كه ((عمر سعد)) خواسته است تسليم شوى تا جان سالم به در برى !
امام حسين ( عليه السلام )فرياد مى زند - چنانچه خودعمرسعدهم مى شنود-:
((عمر سعد مرا چنان ترسو و سست و خائن پنداشته كه در اين لحظه سرنوشت ، تسليم شوم و پس از آن همه قربانى دادن ، در مقابل كفر و ستم و فسق ، سر فرود آرم و به همه فرزندان و خويشان و ياران سلحشور و پرشكيبى كه در راه خدا و وفادارى به من ، قتل عام شدند، خيانت كنم ؟!...)).
صداى رساى حسين ، روحيه قوى و اراده تزلزل ناپذير او را به خوبى نشان مى دهد. در يك نبرد سخت و حساس ، حسين (عليه السلام ) هماورد دلير خودش را - به نام تميم - از پاى مى افكند و حريف ديگرى با شتاب به ميدان مى آيد و همچنين حريف سوم ... و در همه اينها، حسين ( عليه السلام ) چهره پيروز و فاتح نبرد است .
فرصت از دست مى رود و هنگام آن فرا رسيده است كه حمله عمومى آغاز شود، پيش از اينكه فرمان يورش همگانى و حمله عمومى از سوى فرمانده سپاه دشمن صادر شود، حسين از ميدان مراجعت مى كند تا آخرين ديدار خود را با بازماندگان در اين كاروان كوچك ،به انجام برساند.


وقتى كه هدف انسان در عمل ، ((مشخص ))، ((متعالى )) و ((پرجاذبه )) باشد و نيز انسانى كه سراپا شوق و بى تابى و شتاب باشد، براى رسيدن به آن هدف برتر، در اين صورت ، مشكلترين مشكلات و شكننده ترين ضربه ها و بزرگترين سنگهاى سر راه ، به هيچ هم شمرده نمى شود و انسان هدفدار، سر از پا نشناس ، بيگانه با رنج و خستگى ، نستوه و پرتوان و خروشان ، به سوى آن هدف پيش مى تازد و مى بينى كه موانع ، با همه شكنندگيهايش ، از ميان مى رود، برعكس ، آن كس كه ايمانى و يقينى و شور و جذبه اى و كششى و كوششى به سوى هدف مشخص نداشته باشد، چشمش سراغ بهانه مى گردد و كاهى را كوه مى بيند و يك نابسامانى كوچك و حقير را، دژ تسخيرناپذير و سد پولادين مى پندارد و پياپى به زانو درمى آيد.


مگر حسين ،احساس وعاطفه و رقت قلب و مهر پدرى و علاقه خويشاوندى ندارد؟ چرا، و مگر جدا شدن از كودكان حرم و فرزندان درون خيمه ها و اهل كاروان براى او كه ((قدم در راه بى برگشت )) گذاشته است ، سخت و رنج زا و دردناك نيست ؟ چرا، ولى تا آنگاه كه قطب نيرومندترى در اين ميان نباشد و قلب و فكر و انديشه و روح و احساس و همه چيز حسين را به سوى خود نكشد.
اينك ، آن جاذبه قوى ، در اين صحنه ، دست اندر كار است و حسين ، با ديگرى عشقبازى مى كند و دل مى دهد و جان را مايه مى گذارد و از همه چيز مى گذرد و در ((آخرين وداع ))، تجلى پرشكوه اين راز را مى بينيم .
حسين ( عليه السلام ) اينك با همه هستى اش و همه مظاهر تعلقات دنيوى به مناى دوست آمده است .


حسين ( عليه السلام ) اكنون ابراهيمى است كه نه يك تن ، بلكه هفتاد و دو قربانى عزيز، و ((ذبح عظيم ))، به قربانگاه دوست آورده است .


مگر نه اينكه در جلوه گاه ((خدا))، ((خود))ى ها رنگ مى بازد؟!
حسين ( عليه السلام ) اينك با يك دنيا اخلاص و ايمان و جذبه و شور، به ((مسلخ عشق )) آمده است .


پيوند او با خدا، او را همچون امتى راست قامت و استوار ساخته است ، هر چند كه بى ياور است .
يك تنه ، با خصم بى شمار، برابر...


با صدور فرمان حمله از سوى سپاه دشمن ، سپاه كوفه يكباره از جا كنده مى شود و حمله عمومى آغاز مى گردد.
اينك ، ((حسين )) بايستى به تنهايى در برابر عده اى بيشمار از خود دفاع كند. اين گروه مى توانند در چند لحظه او را محاصره كنند و از پشت سر و رو به رو و طرف راست و چپ ، ضرباتى بر او وارد سازند و او را به شهادت برسانند.


حسين ، براى اينكه محاصره نشود، پيوسته در حال شمشير زدن ، اسب مى تازد و اسلوب جنگى او ((جنگ با تحرك )) است و طورى از جلو سواران سپاه بين النهرين مى گذرد كه نتوانند محاصره اش كنند.
امام ، به هر سو حمله مى كند، از دشمن خالى مى گردد و هركس از نبرد با او به خود مى لرزد و خوددارى مى كند، ليكن او با فرياد:
((اَلْمَوت اَوْلى مِنْ رُكُوبِ الْعارِ؛ كشته شدن ، از ننگ بهتر است ))،
باز حمله مى كند.


شمشيرهاى دشمن ، تشنه خون اوست و كينه هاشان زبانه مى كشد و رگبار تير، از هر طرف مى بارد. ضربه هاى تير و نيزه ، آن حضرت را مجروح مى سازد. حسين مجروح و خونين بر زمين افتاده است كه يك دسته از سواران سپاه بين النهرين به سوى كاروان حسين به راه مى افتند تا خيمه ها را غارت و چپاول كرده و زنان و اطفال را اسير كنند. اما حسين ( عليه السلام ) خشمگين مى شود و چنان فرياد مى زند كه در ميان هياهو و غوغاى گوشخراش ميدان جنگ ، فرياد او به گوش عده اى از افراد دشمن مى رسد. شمر مى پرسد: چه مى گويى ؟ امام پاسخ مى دهد:


((گيرم كه دين و آيينى نداريد و از روز جزا و قيامت هراستان نيست ، لااقل در زندگى خود، جوانمردى و آزادگى داشته باشيد)).


آنگاه ، عنان اسب را به طرف خيمه ها برمى گرداند تا از غارت خيمه ها به دست اين بى شرافت مردمان بدسرشت و فرومايه جلوگيرى كند؛ چون چنين مى بينند، يا از روى هراس و يا به خاطر بعضى تعصب ها از حمله به خيمه هاى امام دست مى كشند.


كربلا رنگ مرگ دارد و بوى خون مى دهد و ((هوا چون سرب ، سنگين است )).
تنهايى حسين در اين دشت پر از دشمن ، محسوس است . و چه جانكاه و دردآور.
نداى حسين ( عليه السلام ) خطاب به ياران بزرگش ، همچون مسلم بن عقيل ، هانى بن عروه ، حبيب بن مظاهر، زهير بن قين ، مسلم بن عوسجه ... است .
آنان را كه به شهادت رسيده اند، ياد مى كند و ندا در مى دهد:
اى قهرمانان صفا!
اى تكسواران نبرد!
چرا ندايم را جواب نمى دهيد؟...
از بدنهاى غرقه در خون دليران آن دشت خونين ، جوابى نمى شنود.
ولى خونشان ، گوياست و جوشان !


امام به نبرد پر شور خويش ادامه مى دهد. در قلب سپاه دشمن است و هرلحظه چندين تيغ و تيغ زن ، مقابل شمشير امام حسين ( عليه السلام ) است .
قبضه شمشير را با انگشتان خونين خود مى فشرد. دستش مدام در حركت است . اسبش پيوسته بدون لحظه اى درنگ و توقف مى دود و در كام امواج سپاه دشمن فرو مى رود و دگر باره بيرون مى آيد، حسين ، اين رزم آور دلير و اين آزاده مرد آزادانديش ، كه شرافت و شجاعت را همراه شير، از مادر گرفته است ، رو در روى تابش خورشيد، برق تيغش را به چشم دشمن مى زند و بدون وقفه ، پويا و پرتلاش ، با آن روبه صفتان مى جنگد. قدرت ايمان ، به او توانى وصف ناپذير بخشيده است كه در اين تلاش و تكاپوى دايمى اش ، خسته نمى شود. و هنگام حمله به جبهه سياه سپاه دشمن از عمق جان ، بانگ مى زند:
- الله اكبر! ...
- الله اكبر! ...
از شمشير امام ، خون مى چكد، از چپ و راست حمله مى كند و دفاع مى نمايد. و با يادآورى هدف مقدسى كه در راه آن به اين جهاد پرداخته و خون پاكش را بهاى بارور گشتن نهال فضيلت اسلام و عدالت دين و حريت قرآن قرار داده است ، باز خروش برمى آورد و حمله مى كند و شمشير مى كشد و پيش مى تازد و در قلب سپاه دشمن باز هم نواى روحبخش و فرياد پرطنين حسين :
- الله اكبر! ...
- الله اكبر! ...
تير از هر طرف بر او مى بارد. زهى از كمانى كشيده مى شود و تيرى بر پيشانى ((قهرمان كربلا)) مى نشيند. امام با دستش آن را بيرون مى كشد اما از جاى آن ، خون فوران مى زند و بر چهره برافروخته از شوق شهادت او جارى مى گردد.


اكنون ، ديگر چشمان خون گرفته اش دشمن را به خوبى نمى بيند. مى خواهد با گوشه لباس ، خونها را از چشم و روى خود پاك كند كه در همين دم ، تيرى بر سينه اش مى نشيند و در قلب او نفوذ مى كند و كانون آن همه مهر و ايمان و مركز آن همه شور و حماسه و عزت و شرافت ، آسيب مى بيند. هر كس با هر چه كه در دست دارد بر ((امام )) ضربتى مى زند.
و بدين گونه توان امام پايان مى يابد و همچون نگينى بر زمين ((كربلا))مى افتد.
اينك ، كربلا خونرنگ است .
دشت ، از خون حسين ( عليه السلام ) سرخ فام است .


خون او، ترسيم خط حائل ميان حق و باطل است .
خون ، خط مى كشد و خط و راه ، از خون سرچشمه مى گيرد.
و به خون ، ختم مى گردد و خون عاشوراييان ،
محك شناخت صادقان و مدعيان در طول تاريخ مى شود.


اين ((خون )) كه امروز بر ((خاك )) مى ريزد، بر سر راه ستمگران خار مى روياند و پيش پاى آزادگان لاله مى كارد.
((آويزه عرش )) بر زمين افتاده است .


ازدحامى مى شود... غبارى برمى خيزد... و... فرو مى نشيند... و حسين ، طپيده در خون گرم خويش ... در حالى كه آخرين دقايق را مى گذراند، مى گويد:
خدايا! ...
راضيم و جز تو معبودى نمى شناسم .


((... رِضىً بِقَضائِكَ وَلا مَعْبُودَ سِواكَ...)).


چهره حسين ( عليه السلام ) از التهاب عشق الهى ، در آستان شهادت ، درخشش خاصى دارد.
((هلال بن نافع ))، كه در كنار عمر سعد ايستاده است ، وقتى خبر برزمين افتادن حسين را مى شنود، خود را به كنار اين بزرگ مرد در خون طپيده مى رساند.


منظره اى را كه مى بيند، اين گونه ترسيم مى كند:
((حسين را ديدم ، جان مى داد، به خدا قسم ! هرگز كشته به خون آغشته اى را چون حسين بن على ، زيباروى و جذاب و درخشنده نديده ام ، درخشش سيمايش و شكوه جمال او - در آن لحظه - مرا چنان به خود مشغول داشت كه از فكر كشته شدن او غافل شدم ...)).
سيدالشهدا( عليه السلام ) چشمان خون گرفته اش را به آسمان مى دوزد، در واپسين دم ، با آفريدگار خويش ، راز و نياز مى كند.
و پس از چند لحظه ... خاموش مى شود و اين ((قلب تپنده )) از حركت بازمى ايستد و همه چيز پايان مى يابد.
نه ! نه ! بلكه آغاز مى گردد.


حسين ، فقط روز ولادت دارد، چرا كه او هرگز نمرده است .
شهادت هم ميلاد سرخ است .


در كربلا هرگز چيزى ((تمام )) نمى شود.
اين پايانى است براى آغازى ديگر...


و اگر پايانى است ، در سخن ماست ، نه در حيات حسين ( عليه السلام ).
سر امام از پيكرش جدا مى شود و بر فراز نيزه اى بلند افراشته مى گردد، چشمان خونبار امام ، بر فراز ((نى ))، آيت بلندى حق است .


امام ((جان )) خويش را در راه بقاى ايمان و دين مى دهد و براى رسوا ساختن ((نظام ستم ))، قامت اعتراض برمى افرازد و چون نمى خواهد سايه سياه ذلت و بردگى را بر سر خود و مردمش ببيند، ((نام )) را بر ((ننگ )) بر مى گزيند و به استقبال مرگ مى شتابد و به همراه يارانى سراپا اخلاص و پايمردى و وفا، كه زينت اسلام و افتخار قرآنند، با انتخاب ((شهادت )) رسالت بزرگ خويش را انجام مى دهد، تا به مردمى كه هنوز نمى دانند يزيد دين ندارد و مسلمان نيست بلكه از اسلام به عنوان پوششى براى تبهكارى و فريب و خيانت استفاده مى كند، آگاهى و بيدارى و بصيرت بدهد و به ما و همه نشستگان در كلاس تاريخ و تمامى فرزندان خَلفِ اسلام بياموزد كه چگونه بايد زندگى كنيم و چگونه بايد بميريم .


اين درس بزرگ ، به قيمتى سنگين فراهم مى آيد...
عاشورا هرچه قساوت دارد يكباره بر آنان فرو مى ريزد و صحرايى را كه آسمان از باريدن بر آن بخل مى ورزد از باران سرخ خون ، سيراب مى كند و بيشتر، كه رود خون در آن جارى مى سازد و درختانى را كه ريشه در خون شهيدان صدر اسلام در رزمگاههاى بدر و احد و خيبر و مرج عذراء و... دارد، به ثمر مى رساند.


سلام بر حسين ! روزى كه زاده شد
و... روزى كه شهيد شد
و... روزى كه زنده برانگيخته خواهد شد.





نوشته شده در تاريخ شنبه 24 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر
.: Weblog Themes By Rasekhoon:.