تاريخ : جمعه 1 مرداد 1395  | 12:45 PM | نويسنده : سعیدی-بحرینی

غزل شمارهٔ ۳۹۰

 
حافظ
 

افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن

مقدمش یا رب مبارک باد بر سرو و سمن

خوش به جای خویشتن بود این نشست خسروی

تا نشیند هر کسی اکنون به جای خویشتن

خاتم جم را بشارت ده به حسن خاتمت

کاسم اعظم کرد از او کوتاه دست اهرمن

تا ابد معمور باد این خانه کز خاک درش

هر نفس با بوی رحمان می‌وزد باد یمن

شوکت پور پشنگ و تیغ عالمگیر او

در همه شهنامه‌ها شد داستان انجمن

خنگ چوگانی چرخت رام شد در زیر زین

شهسوارا چون به میدان آمدی گویی بزن

جویبار ملک را آب روان شمشیر توست

تو درخت عدل بنشان بیخ بدخواهان بکن

بعد از این نشکفت اگر با نکهت خلق خوشت

خیزد از صحرای ایذج نافه مشک ختن

گوشه گیران انتظار جلوه خوش می‌کنند

برشکن طرف کلاه و برقع از رخ برفکن

مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش

ساقیا می ده به قول مستشار مؤتمن

ای صبا بر ساقی بزم اتابک عرضه دار

تا از آن جام زرافشان جرعه‌ای بخشد به من


ادامه مطلب
نظرات 0
تاريخ : جمعه 1 مرداد 1395  | 12:45 PM | نويسنده : سعیدی-بحرینی

غزل شمارهٔ ۳۸۹

 
حافظ
 

چو گل هر دم به بویت جامه در تن

کنم چاک از گریبان تا به دامن

تنت را دید گل گویی که در باغ

چو مستان جامه را بدرید بر تن

من از دست غمت مشکل برم جان

ولی دل را تو آسان بردی از من

به قول دشمنان برگشتی از دوست

نگردد هیچ کس دوست دشمن

تنت در جامه چون در جام باده

دلت در سینه چون در سیم آهن

ببار ای شمع اشک از چشم خونین

که شد سوز دلت بر خلق روشن

مکن کز سینه‌ام آه جگرسوز

برآید همچو دود از راه روزن

دلم را مشکن و در پا مینداز

که دارد در سر زلف تو مسکن

چو دل در زلف تو بسته‌ست حافظ

بدین سان کار او در پا میفکن


ادامه مطلب
نظرات 0
تاريخ : جمعه 1 مرداد 1395  | 12:44 PM | نويسنده : سعیدی-بحرینی

غزل شمارهٔ ۳۸۸

 
حافظ
 

بهار و گل طرب انگیز گشت و توبه شکن

به شادی رخ گل بیخ غم ز دل برکن

رسید باد صبا غنچه در هواداری

ز خود برون شد و بر خود درید پیراهن

طریق صدق بیاموز از آب صافی دل

به راستی طلب آزادگی ز سرو چمن

ز دستبرد صبا گرد گل کلاله نگر

شکنج گیسوی سنبل ببین به روی سمن

عروس غنچه رسید از حرم به طالع سعد

به عینه دل و دین می‌برد به وجه حسن

صفیر بلبل شوریده و نفیر هزار

برای وصل گل آمد برون ز بیت حزن

حدیث صحبت خوبان و جام باده بگو

به قول حافظ و فتوی پیر صاحب فن


ادامه مطلب
نظرات 0
تاريخ : جمعه 1 مرداد 1395  | 12:44 PM | نويسنده : سعیدی-بحرینی

غزل شمارهٔ ۳۸۷

 
حافظ
 

شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان

که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان

مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت

گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان

تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود

بنده من شو و برخور ز همه سیمتنان

کمتر از ذره نه‌ای پست مشو مهر بورز

تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان

بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری

شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان

پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد

گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان

دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل

مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان

با صبا در چمن لاله سحر می‌گفتم

که شهیدان که‌اند این همه خونین کفنان

گفت حافظ من و تو محرم این راز نه‌ایم

از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان


ادامه مطلب
نظرات 0
تاريخ : جمعه 1 مرداد 1395  | 12:43 PM | نويسنده : سعیدی-بحرینی

غزل شمارهٔ ۳۸۶

 
حافظ
 

خدا را کم نشین با خرقه پوشان

رخ از رندان بی‌سامان مپوشان

در این خرقه بسی آلودگی هست

خوشا وقت قبای می فروشان

در این صوفی وشان دردی ندیدم

که صافی باد عیش دردنوشان

تو نازک طبعی و طاقت نیاری

گرانی‌های مشتی دلق پوشان

چو مستم کرده‌ای مستور منشین

چو نوشم داده‌ای زهرم منوشان

بیا و از غبن این سالوسیان بین

صراحی خون دل و بربط خروشان

ز دلگرمی حافظ بر حذر باش

که دارد سینه‌ای چون دیگ جوشان


ادامه مطلب
نظرات 0
تاريخ : جمعه 1 مرداد 1395  | 12:42 PM | نويسنده : سعیدی-بحرینی

غزل شمارهٔ ۳۸۵

 
حافظ
 

یا رب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان

وان سهی سرو خرامان به چمن بازرسان

دل آزرده ما را به نسیمی بنواز

یعنی آن جان ز تن رفته به تن بازرسان

ماه و خورشید به منزل چو به امر تو رسند

یار مه روی مرا نیز به من بازرسان

دیده‌ها در طلب لعل یمانی خون شد

یا رب آن کوکب رخشان به یمن بازرسان

برو ای طایر میمون همایون آثار

پیش عنقا سخن زاغ و زغن بازرسان

سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات

بشنو ای پیک خبرگیر و سخن بازرسان

آن که بودی وطنش دیده حافظ یا رب

به مرادش ز غریبی به وطن بازرسان


ادامه مطلب
نظرات 0
تاريخ : جمعه 1 مرداد 1395  | 12:41 PM | نويسنده : سعیدی-بحرینی

غزل شمارهٔ ۳۸۴

 
حافظ
 

می‌سوزم از فراقت روی از جفا بگردان

هجران بلای ما شد یا رب بلا بگردان

مه جلوه می‌نماید بر سبز خنگ گردون

تا او به سر درآید بر رخش پا بگردان

مر غول را برافشان یعنی به رغم سنبل

گرد چمن بخوری همچون صبا بگردان

یغمای عقل و دین را بیرون خرام سرمست

در سر کلاه بشکن در بر قبا بگردان

ای نور چشم مستان در عین انتظارم

چنگ حزین و جامی بنواز یا بگردان

دوران همی‌نویسد بر عارضش خطی خوش

یا رب نوشته بد از یار ما بگردان

حافظ ز خوبرویان بختت جز این قدر نیست

گر نیستت رضایی حکم قضا بگردان


ادامه مطلب
نظرات 0
تاريخ : جمعه 1 مرداد 1395  | 12:39 PM | نويسنده : سعیدی-بحرینی

غزل شمارهٔ ۳۸۳

 
حافظ
 

چندان که گفتم غم با طبیبان

درمان نکردند مسکین غریبان

آن گل که هر دم در دست بادیست

گو شرم بادش از عندلیبان

یا رب امان ده تا بازبیند

چشم محبان روی حبیبان

درج محبت بر مهر خود نیست

یا رب مبادا کام رقیبان

ای منعم آخر بر خوان جودت

تا چند باشیم از بی نصیبان

حافظ نگشتی شیدای گیتی

گر می‌شنیدی پند ادیبان


ادامه مطلب
نظرات 0
تاريخ : جمعه 1 مرداد 1395  | 12:38 PM | نويسنده : سعیدی-بحرینی

غزل شمارهٔ ۳۸۲

 
حافظ
 

فاتحه‌ای چو آمدی بر سر خسته‌ای بخوان

لب بگشا که می‌دهد لعل لبت به مرده جان

آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و می‌رود

گو نفسی که روح را می‌کنم از پی اش روان

ای که طبیب خسته‌ای روی زبان من ببین

کاین دم و دود سینه‌ام بار دل است بر زبان

گر چه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت

همچو تبم نمی‌رود آتش مهر از استخوان

حال دلم ز خال تو هست در آتشش وطن

چشمم از آن دو چشم تو خسته شده‌ست و ناتوان

بازنشان حرارتم ز آب دو دیده و ببین

نبض مرا که می‌دهد هیچ ز زندگی نشان

آن که مدام شیشه‌ام از پی عیش داده است

شیشه‌ام از چه می‌برد پیش طبیب هر زمان

حافظ از آب زندگی شعر تو داد شربتم

ترک طبیب کن بیا نسخه شربتم بخوان


ادامه مطلب
نظرات 0
تاريخ : جمعه 1 مرداد 1395  | 12:37 PM | نويسنده : سعیدی-بحرینی

غزل شمارهٔ ۳۸۱

 
حافظ
 

گر چه ما بندگان پادشهیم

پادشاهان ملک صبحگهیم

گنج در آستین و کیسه تهی

جام گیتی نما و خاک رهیم

هوشیار حضور و مست غرور

بحر توحید و غرقه گنهیم

شاهد بخت چون کرشمه کند

ماش آیینه رخ چو مهیم

شاه بیدار بخت را هر شب

ما نگهبان افسر و کلهیم

گو غنیمت شمار صحبت ما

که تو در خواب و ما به دیده گهیم

شاه منصور واقف است که ما

روی همت به هر کجا که نهیم

دشمنان را ز خون کفن سازیم

دوستان را قبای فتح دهیم

رنگ تزویر پیش ما نبود

شیر سرخیم و افعی سیهیم

وام حافظ بگو که بازدهند

کرده‌ای اعتراف و ما گوهیم


ادامه مطلب
نظرات 0

تعداد کل صفحات : :: 1 2