پايگاه تخصصي اطلاع رساني چهارده معصوم سلام الله
 
  به وبلاگ پايگاه تخصصي اطلاع رساني چهارده معصوم سلام الله خوش آمديد!    
 
درباره وبلاگ


محمد رضا زينلي
با عرض سلام و خسته نباشيد خدمت تمامي بازديدكنندگان گرامي اين پايگاه به جهت بالا بردن بينش شما نسبت به چهاده معصوم سلام الله ايجاد شده است و اميدواريم كه بتوانيم مطالب خوبي به شما ارائه دهيم با تشكر خادم پايگاه:محمد رضا زينلي


منوي اصلي
لينکهاي سريع

لوگو ها


 


















ترجمه مطالب پايگاه

نظرسنجي

آداب سلوک پيامبر اکرم با خانواده

رهبران اسلام در همه زمينه‌هاي زندگي، راهنمايي‌هاي لازم را بيان كردند تا هر عضو جامعه اسلامي از هر جهت فردي و اجتماعي كامل باشد.

مشاهده سيره عملي "اسوه‌هاي حسنه" از سخنان آنان نقش بيشتري در زندگي نسل جوان دارد، سيره هر شخصيت بيشتر از سخنش گوياي هويت واقعي اوست. اگر سخن از زبان شخص بيرون ميآيد، سيره از مركز دل آن شخصيت برمي خيزد. و سيره عملي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و خاندان پاكش در تمامي زمينه‌ها بهترين تابلو و الگو براي تاسيس مدينه فاضله و جامعه نمونه اسلامي است.

يافتن و داشتن اسوه و چهار چوب‌هاي فكري، كرداري و گفتاري در روابط خانوادگي براي هر انساني توفيقي در جهت تكامل هر چه بهتر اوست. از سويي محك اخلاق انسان در خانواده است زيرا اشخاص در بيرون قدرت بر انجام رفتار ضداخلاقي ندارند يا به دليل پاره‌اي ملاحظات، بد اخلاقي نميكنند. آن كس كه در منزل كه زن و فرزندانش تحت نظر اويند خوش رفتاري كرد، خوش اخلاق است.

نمايي كلي از اخلاق خانوادگي پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله را ـ كه سرمشق اعلا و بالاترين اسوه و نمونه برجسته اخلاق الهي است و براي تكميل اخلاق مبعوث شد ـ به تصوير ميكشيم تا با الهام گيري از سيره والاي ايشان زندگي خداپسندانه‌اي داشته باشيم و به گونه‌اي كه آن بزرگوار با اعضاي خانواده رفتار ميكرد معاشرت كنيم، به گونه‌اي سخن بگوييم كه آن حضرت سخن ميگفت، آن جايي غضب كنيم كه آن عزيز خشمگين ميشد، و جايي عفو كنيم كه آن جناب ميبخشيد.

در اين مقاله نمايي كلي از اخلاق خانوادگي پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله را ـ كه سرمشق اعلا و بالاترين اسوه(1) و نمونه برجسته اخلاق الهي است و براي تكميل اخلاق مبعوث شد ـ (2) به تصوير ميكشيم تا با الهام گيري از سيره والاي ايشان زندگي خداپسندانه‌اي داشته باشيم و به گونه‌اي كه آن بزرگوار با اعضاي خانواده رفتار ميكرد معاشرت كنيم، به گونه‌اي سخن بگوييم كه آن حضرت سخن ميگفت، آن جايي غضب كنيم كه آن عزيز خشمگين ميشد، و جايي عفو كنيم كه آن جناب ميبخشيد.(3)

اخلاق خانوادگي پيامبر صلي الله عليه و آله

عايشه، عيال رسول خدا صلي الله عليه و آله كه به خصوصيات اخلاقي او آگاه بود، جزئيات اخلاقي و رفتاري پيامبر را در يك جمله خلاصه كرد؛ كه در روايت آمده است:

قال سعد بن هشام: دخلت علي عايشه، فسالتها عن اخلاق رسول الله صلي الله عليه و آله. فقالت: إما تقرء القرآن؟ قلت: بلي، قالت: خلق رسول الله صلي الله عليه و آله القرآن.

مرحوم فيض كاشاني در كتاب "محجة البيضاء" از "سعدبن هشام" روايت كرده كه گفت: به ديدار "عايشه" رفتم و از اخلاق رسول خدا صلي الله عليه و آله پرسيدم. او گفت: آيا قرآن نميخواني؟ گفتم: چرا. گفت: اخلاق رسول خدا صلي الله عليه و آله قرآني است.(4)

قالت عايشه: ما كان احد احسن خلقا منه 9 ما دعاه احد من اصحابه ولا اهل بيته الا قال: لبيك؛ عايشه گفته است: احدي از پيامبر صلي الله عليه و آله خوش خلق تر نبود، هيچ كس از اصحاب و اهل بيت او را صدا نميزد مگر اين كه در جواب ميفرمود: لبيك.(5)

مرحوم فيض كاشاني در كتاب "محجة البيضاء" از "سعدبن هشام" روايت كرده كه گفت: به ديدار "عايشه" رفتم و از اخلاق رسول خدا صلي الله عليه و آله پرسيدم. او گفت: آيا قرآن نميخواني؟ گفتم: چرا. گفت: اخلاق رسول خدا صلي الله عليه و آله قرآني است.

رشيد الدين ميبدي در تفسير آيه "انك لعلي خلق عظيم"(6) ميگويد:

"رسول خدا صلي الله عليه و آله امر و نهي قرآن را چنان پيش رفت و به خوش طبعي رفتار نمود كه گويي خُلق وي و طبع وي خود آن بود."

بلغ العلي بكماله كشف الدجي بجماله

حسنت جميع خصاله صلوا عليه و آله

او رهنمودهاي قرآن را به دل ميگرفت و در زندگياش از شيوه‌اي كه قرآن پيشنهاد ميكرد ـ بي هيچ انحرافي و بي آن كه هيچ ناراحتي در آن روا دارد ـ پيروي ميكرد و لذا تجسم قرآن به حساب ميآمد. و اين ادعا از نظر كلام الله مجيد مورد تاييد است. (7)

كار در منزل

"خيركم، خيركم لنسائه و انا خيركم لنسائي(8)؛ بهترين شما شخصي است كه با همسرش خوش رفتارتر باشد و من از تمامي شما نسبت به همسرانم خوش رفتارترم."

در اخلاق پيامبر اکرم همين بس كه با آن جلالت و موقعيتي كه به سلاطين نامه دعوت مينوشت در خانه، تا حد امكان كارش را شخصا انجام ميداد.(9)

اهل سيره نوشته‌اند: پيامبر خدا در خانه خويش خدمتكار اهل خود بود، گوشت را تكه تكه ميكرد و بر سفره غذاي حقيرانه مينشست و انگشتان خويش را ميليسيد، بز خود را ميدوشيد و لباس خود را وصله مينمود و بر شتر خود عقال - ريسماني که به وسيله آن زانوي شتر را مي‌بندند - ميزد و به ناقه خود علف ميداد، با خدمتكار منزل آرد را آسياب ميكرد و خمير ميساخت.(10)

ابن شهر آشوب در كتاب مناقب، (ج 1، ص 146) روايت كرده كه: "رسول خدا صلي الله عليه و آله كفش خود را وصله ميزد، پوشاك خويش را ميدوخت، در منزل را شخصا باز ميكرد، گوسفندان و شترها را ميدوشيد و به هنگام خسته شدن خادمش در دستاس كردن به كمك او ميشتافت و آب وضوي شبش را خود تهيه ميكرد. و در همه كارها به اهل خانه كمك ميكرد. و لوازم خانه و زندگاني را به پشت خود از بازار به خانه ميبرد."

ابن شهر آشوب در كتاب مناقب، روايت كرده كه: "رسول خدا صلي الله عليه و آله كفش خود را وصله ميزد، پوشاك خويش را ميدوخت، در منزل را شخصا باز ميكرد، گوسفندان و شترها را ميدوشيد و به هنگام خسته شدن خادمش در دستاس كردن به كمك او ميشتافت و آب وضوي شبش را خود تهيه ميكرد. و در همه كارها به اهل خانه كمك ميكرد. و لوازم خانه و زندگاني را به پشت خود از بازار به خانه ميبرد."

گاه اتفاق ميافتاد كه حضرت خانه خويش را نظافت ميكرد و جارو ميكشيد و خود مكرر ميفرمود: "كمك به همسر و كارهاي منزل، صدقه و احسان در راه خدا محسوب ميشود."(11)

از عايشه نقل شده كه گفته است: محبوب‌ترين كارها نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله خياطي بود. (12)

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله با همه عظمت و موقعيت ممتازش در منزل كار ميكرد. و به نگهداري و پرستاري از كودكان ميپرداخت.(13)

عايشه همسر آن حضرت ميگويد:

وقتي خلوت ميشد، پيامبر لباس خود را ميدوخت و كفش خويش را وصله ميكرد.(14)

علي عليه السلام بيش از سي سال عمر خود را با رسول خدا صلي الله عليه و آله سپري كرده و شناساترين فرد به رسول خدا بوده و از اخلاق داخلي و خارجي حضرتش اطلاع دقيق داشته، امام حسين عليه السلام ميفرمايد:

سالت ابي عن مدخل رسول الله صلي الله عليه و آله، فقال: كان دخوله في نفسه ماذونا في ذلك، فاذا آوي الي منزله جزا دخوله ثلاثه اجزا، جزء الله و جزء الاهله و جزء النفسه. ثم جزء جزئه بينه و بين الناس فيرد ذلك بالخاصة علي العامة ولا يدخر عنهم عنه شيئا...(15) ؛ از پدرم در مورد امور رسول خدا صلي الله عليه و آله در داخل خانه سوال كردم، فرمودند: وقتي به خانه‌اش ميرفت، اوقاتش را سه قسمت ميكرد: يك قسمت براي خدا، و يك قسمت براي خانواده‌اش، و يك قسمت براي خودش، آن گاه قسمت خودش را نيز ميان خود و مردم تقسيم ميكرد و آن را براي بستگان و بزرگان صحابه (كه در منزلش به خدمت او ميرسيدند) قرار ميداد و ذره‌اي از امكانات خود را از آنان دريغ نمينمود (بلكه آن چه امكان داشت در حقشان انجام ميداد.)(16)

حضرت در مورد اموري كه به شخص او مربوط ميشد، خشمگين نميشد. تنها براي خدا، آن گاه كه حرمت‌هاي الهي شكسته ميشد، غضب ميكرد.

يكي از همسران آن حضرت ميگويد: وقتي رسول خدا صلي الله عليه و آله غضب ميكرد به جز علي عليه السلام كسي را ياراي سخن گفتن با حضرتش نبود.(17)

حضرت در مورد اموري كه به شخص او مربوط ميشد، خشمگين نميشد. تنها براي خدا، آن گاه كه حرمت‌هاي الهي شكسته ميشد، غضب ميكرد.

علاوه بر همسران، هم نشينان روزانه پيامبر صلي الله عليه و آله عبارت بودند از فاطمه و شوهر و فرزندانش و به گواهي تاريخ و روايات فراوان، علاقه پيامبر خاتم صلي الله عليه و آله به آن‌ها قابل قياس با ديگر كسان و نزديكان حضرت نبود. به موجب روايتي كه عايشه نقل كرده است، هر گاه فاطمه عليهاالسلام بر پدر وارد ميشد رسول خدا صلي الله عليه و آله جلوي پاي دخترش بلند ميشد و او را ميبوسيد و در جاي خود مينشانيد.(18)

در عروسي فاطمه عليهاالسلام زنان مسرور بودند و اظهار شادماني ميكردند و سرود ميخواندند و ميگفتند: "ابوها سيد الناس". رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: بگوييد "و بعلها ذو الشده الباس".

و اين مصراع چون در مدح حضرت اميرالمومنين عليه السلام بود، با آن كه رسول خدا خواسته بود بانوان بگويند اما عايشه، زنان را از اضافه كردن اين مصراع منع كرد. پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله متوجه موضوع شد و کلام سرزنش آميزي نسبت به عايشه به زبان آوردند. (19)

روزي رسول اكرم صلي الله عليه و آله وارد اطاق عايشه شد مشاهده كرد كه تكه ناني روي زمين و زير دست و پا افتاده است آن را برداشته و خورد و سپس فرمود:

"يا حميرا! اكرمي جوار نعم الله عليك فانها لم تنفر من قوم فكادت تعود اليهم"؛ اي حميرا! از نعمت‌هاي الهي صحيح استفاده کن و آنان را گرامي دار تا هرگز نعمت‌هاي خداوند از مردم دور نشوند.(20)

پي نوشت‌ها:

1. لقد كان لكم في رسول الله اسوة حسنه لمن كان يرجوالله و اليوم الآخر و ذكر الله كثيرا / سوره احزاب، آيه 22. و نيز نك: نهج البلاغه، خطبه 160/ ربيع الابرار، ص383.

2. قال النبي صلي الله عليه و آله: "انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق؛ همانا مبعوث شدنم براي تكميل اخلاق است."

3. مجمع البيان، ج 10، (تفسير سوره قلم.)

4. مجموعه ورام، ج 1، ص 89 / سنن النبي، ص 58 / محجه البيضاء، ج 4، ص 120.

5. كحل البصر، ص 94.

6. قلم، آيه 4.

7. آمن الرسول بما انزل اليه من ربه، (بقره، آيه 285).

8. وافي ، ج 3، ص 117/ وسائل، ج 14، ص 122/ الاحياء، ج2، ص 41.

9. مجمع الزوائد، ج 4، ص 303.

10. كحل البصر، ص 102.

11. خدمتك زوجك صدقه. ر.ك: العبقريات الاسلاميه، ص 192 .

12. مكارم الاخلاق، ص 10.

13. بحارالانوار، ج 16، ص 227.

14. همان، ص 230 / مكارم الاخلاق، ص 15.

15. سنن النبي، ص 14/ معاني الاخبار، ص 80 / بحارالانوار، ج 16، ص 150 و غيره.

16. سيماي پيامبر اسلام، ترجمه "مختصر الشمائل المحمديه"، حاج شيخ عباس قمي، ص 53.

17. منتخب كنزالعمال، ج 3، ص 82.

18. صحيح ترمذي، ج 2، ص 319.

19. رياحين الشريعه، ج 1، ص 98.

20. فروغ كافي، ج 2، صص 158 و 165.

منبع:
مجله کوثر، شماره (49)، با تصرف

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

اخلاق نبوى در نگاه شهيد مطهرى

پيغمبر اكرم حضرت محمدبن عبدالله(ص) كه نبوت به او پايان يافت, در سال 570 بعد از ميلاد متولد شد. در چهل سالگى به نبوت مبعوث گشت; سيزده سال در مكه مردم را به اسلام دعوت كرد و سختى ها و مشكلات فراوان متحمل شد, و در اين مدت گروهى زبده تربيت كرد و پس از آن به مدينه مهاجرت نمود و آن جا را مركز قرار داد. ده سال در مدينه آزادانه دعوت و تبليغ نمود و با سركشان عرب نبرد كرد و همه را مقهور ساخت. پس از ده سال همه جزيره العرب مسلمان شدند. آيات كريمه قرآن تدريجا در مدت بيست و سه سال بر آن حضرت نازل شد, مسلمين شيفتگى عجيبى نسبت به قرآن و هم نسبت به شخصيت رسول اكرم نشان مى دادند. رسول اكرم در سال يازدهم هجرى يعنى, يازدهمين سال هجرت از مكه به مدينه, كه بيست و سومين سال پيامبرى او و شصت و سومين سال از عمرش بود, در گذشت, در حالى كه جامعه اى نوبنياد و مملو از نشاط روحى و مومن به يك ايدئولوژى سازنده كه احساس مسئوليت جهانى مى كرد, تإسيس كرده و باقى گذاشته بود.


آنچه به اين جامعه ى نو بنياد روح و وحدت و نشاط داده بود, دو چيز بود: قرآن كريم كه همواره تلاوت مى شدو الهام مى بخشيد و ديگر شخصيت عظيم و نافذ رسول اكرم كه خاطرها را به خود مشغول و شيفته نگه مى داشت. اكنون درباره ى شخصيت رسول اكرم اندكى بحث مى كنيم:


دوران كودكى

هنوز در رحم مادر بود كه پدرش در سفر بازرگانى شام در مدينه در گذشت. جدش عبدالمطلب كفالت او را بر عهده گرفت. از كودكى آثار عظمت و فوق العادگى از چهره و رفتار و گفتارش پيدا بود. عبدالمطلب به فراست دريافته بود نوه اش آينده اى درخشان دارد.

هشت ساله بود كه جدش عبدالمطلب درگذشت و طبق وصيت او, ابوطالب عموى بزرگش عهده دار كفالت او شد. ابوطالب نيز از رفتار عجيب اين كودك كه با ساير كودكان شباهت نداشت, در شگفت مى ماند.

هرگز ديده نشد مانند كودكان همسالش نسبت به غذا حرص و علاقه نشان بدهد, به غذاى اندك اكتفا مى كرد و از زياده روى امتناع مى ورزيد.(1) بر خلاف كودكان همسالش و برخلاف عادت و تربيت آن روز, موهاى خويش را مرتب مى كرد و سر و صورت خود را تميز نگه مى داشت .

ابوطالب روزى از او خواست كه در حضور او جامه هايش را بكند و به بستر رود, او اين دستور را با كراهت تلقى كرد و چون نمى خواست از دستور عموى خويش تمرد كند, به عمو گفت: روى خويش را برگردان تا بتوانم جامه ام را بكنم. ابوطالب از اين سخن كودك در شگفت شد, زيرا در عرب آن روز حتى مردان بزرگ از عريان كردن همه قسمت هاى بدن خود احتراز نداشتند. ابوطالب مى گويد:((من هرگز از او دروغ نشنيدم, كار ناشايسته و خنده بى جا نديدم, به بازىهاى بچه ها رغبت نمى كرد, تنهايى و خلوت را دوست مى داشت و در همه حال, متواضع بود.))


تنفر از بيكارى و بطالت

از بيكارى و بطالت متنفر بود, مى گفت: ((خدايا! از كسالت و بى نشاطى, از سستى و تنبلى و از عجز و زبونى به تو پناه مى برم.))

مسلمانان را به كار كردن تشويق مى كرد و مى گفت:((عبادت هفتاد جزء دارد و بهترين جزء آن, كسب حلال است.))


امانت

پيش از بعثت, براى خديجه ـ كه بعد به همسرىاش درآمد ـ يك سفر تجارتى به شام انجام داد, در آن سفر بيش از پيش لياقت و استعداد و امانت و درستكارىاش روشن شد. او در ميان مردم آن چنان به درستى شهره شده بود كه لقب محمد امين يافته بود. امانت ها را به او مى سپردند. پس از بعثت نيز قريش با همه دشمنى اى كه با او پيدا كردند باز هم امانت هاى خود را به او مى سپردند. از همين رو پس از هجرت به مدينه, على (ع) را چند روزى بعد از خود باقى گذاشت كه امانت ها را به صاحبان اصلى برساند.


مبارزه با ظلم

در دوران جاهليت, با گروهى كه آن ها نيز از ظلم و ستم رنج مى بردند, براى دفاع از مظلومان و مقاومت در برابر ستمگران هم پيمان شد, اين پيمان در خانه عبدالله بن جدعان از شخصيت هاى مهم مكه بسته شد و به نام حلف الفضول ناميده شد, او بعدها در دوره ى رسالت از آن پيمان ياد مى كرد و مى گفت:((حاضر نيستم آن پيمان بشكند و اكنون نيز حاضرم در چنين پيمانى شركت كنم.))


اخلاق خانوادگى

در خانواده مهربان بود, نسبت به همسران خود هيچ گونه خشونتى نمى كرد, و اين برخلاف خلق وخوى مكيان بود. بد زبانى برخى از همسران خويش را تحمل مى كرد تا آن جا كه ديگران از اين همه تحمل, رنج مى بردند. او به حسن معاشرت با زنان توصيه و تإكيد مى كرد و مى گفت: همه ى مردم داراى خصلت هاى نيك و بد هستند, مرد نبايد تنها جنبه هاى ناپسند همسر خويش را در نظر بگيرد و همسر خود را ترك كند, چه هرگاه از يك خصلت او ناراحت شود خصلت ديگرش مايه ى خشنودى اوست و اين دو را بايد با هم به حساب آورد. او با فرزندان و با فرزندزادگان خود فوق العاده عطوف و مهربان بود, به آن ها محبت مى كرد, روى دامن خويش مى نشاند, بر دوش خويش سوار مى كرد, آن ها را مى بوسيد; و اين ها همه برخلاف خلق و خوى رايج آن زمان بود .روزى در حضور يكى از اشراف يكى از فرزندزادگان خويش (حضرت مجتبى (ع)) را مى بوسيد, آن مرد گفت: من دو پسر دارم و هنوز حتى يك بار هيچ كدام از آن ها را نبوسيده ام! فرمود: ((من لايرحم لايرحم)); كسى كه مهربانى نكند, رحمت خدا شامل حالش نمى شود.

نسبت به فرزندان مسلمين نيز مهربانى مى كرد, آن ها را روى زانوى خويش نشانده دست بر سر آن ها مى كشيد. گاه مادران, كودكان خردسال خويش را به او مى دادند كه براى آن ها دعا كند, اتفاق مى افتاد كه احيانا آن كودكان روى جامه اش ادرار مى كردند, مادران ناراحت شده و شرمنده مى شدند و مى خواستند مانع ادامه ى ادرار بچه شوند, او آن ها را از اين كار به شدت منع مى كرد و مى گفت: مانع ادامه ى ادرار بچه نشويد. اين كه جامه ى من نجس بشود اهميت ندارد, تطهير مى كنم.


با بردگان

نسبت به بردگان فوق العاده مهربان بود, به مردم مى گفت: اين ها برادران شمايند, از هر غذا كه مى خوريد به آن ها بخورانيد, و از هر نوع جامه كه مى پوشيد آن ها را بپوشانيد, كار طاقت فرسا به آن ها تحميل مكنيد, خودتان در كارها به آن ها كمك كنيد. مى گفت: آن ها را به عنوان ((بنده)) و يا ((كنيز)) (كه مملوكيت را مى رساند) خطاب نكنيد, زيرا همه مملوك خداييم و مالك حقيقى, خداست, بلكه آن ها را به عنوان ((فتى))(جوان مرد) يا ((فتاه)) (جوان زن) خطاب كنيد. در شريعت اسلام تمام تسهيلات ممكن را براى آزادى بردگان ـ كه منتهى به آزادى كلى آن ها مى شد ـ فراهم شد. او شغل ((نخاسى)) يعنى برده فروشى را بدترين شغل ها مى دانست و مى گفت: بدترين مردم نزد خدا, آدم فروشانند.


نظافت و بوى خوش

به نظافت و بوى خوش علاقه ى شديد داشت, هم خودش رعايت مى كرد و هم به ديگران دستور مى داد. به ياران و پيروان خود تإكيد مى نمود كه تن و خانه ى خويش را پاكيزه و خوشبو نگه دارند. به خصوص روزهاى جمعه وادارشان مى كرد غسل كنند و خود را معطر سازند كه بوى بد از آن ها استشمام نشود, آن گاه در نماز جمعه حضور يابند.



برخورد و معاشرت

درمعاشرت با مردم, مهربان و گشاده رو بود, در سلام به همه, حتى كودكان و بردگان, پيشى مى گرفت. پاى خود را جلو هيچ كس دراز نمى كرد و درحضور كسى تكيه نمى نمود. غالبا دو زانو مى نشست, در مجالس دائره وار مى نشست تا مجلس بالا و پائينى نداشته باشد و همه جايگاه مساوى داشته باشند. از اصحابش تفقد مى كرد, اگر سه روز يكى از اصحاب را نمى ديد سراغش را مى گرفت, اگر مريض بود عيادت مى كرد و اگر گرفتارى داشت كمكش مى نمود. در مجالس, تنهابه يك فرد نگاه نمى كرد و يك فرد را طرف خطاب قرار نمى داد بلكه نگاه هاى خود را در ميان جمع تقسيم مى كرد. از اين كه بنشيند و ديگران خدمت كنند تنفر داشت, از جا برمى خاست و در كارها شركت مى كرد. مى گفت: خداوند كراهت دارد كه بنده را ببيند كه براى خود نسبت به ديگران امتيازى قايل شده است.


نرمى در عين صلابت

در مسائل فردى و شخصى و آن چه مربوط به شخص خودش بود, نرم و ملايم و باگذشت بود, گذشت هاى بزرگ و تاريخى اش يكى از علل پيشرفتش بود. اما در مسائل اصولى و عمومى, آن جا كه حريم قانون بود, سختى و صلابت نشان مى داد و ديگر جاى گذشت نمى دانست. پس از فتح مكه و پيروزى بر قريش, تمام بدىهايى كه قريش در طول بيست سال نسبت به خود او مرتكب شده بودند ناديده گرفت و همه را يك جا بخشيد. توبه قاتل عموى محبوبش حمزه را پذيرفت. اما در همان فتح مكه, زنى از بنى مخزوم مرتكب سرقت شده بود و جرمش محرز گرديد, خاندان آن زن كه از اشراف قريش بودند و اجراى حد سرقت را توهينى به خود تلقى مى كردند, سخت به تكاپو افتادند كه رسول خدا از اجراى حد صرف نظر كند. بعضى از محترمين صحابه را به شفاعت برانگيختند, ولى رنگ رسول خدا از خشم برافروخته شد و گفت: چه جاى شفاعت است؟ مگر قانون خدا را مى توان به خاطر افراد تعطيل كرد؟ هنگام عصر آن روز در ميان جمع سخنرانى كرد و گفت:

اقوام و ملل پيشين از آن جهت سقوط كردند و منقرض شدند كه در اجراى قانون خدا تبعيض مى كردند, هر گاه يكى از اقويا و زبردستان مرتكب جرم مى شد, معاف مى شد و اگر ضعيف و زيردستى مرتكب مى شد, مجازات مى گشت. سوگند به خدايى كه جانم در دست اوست, در اجراى (عدل) درباره ى هيچ كس سستى نمى كنم هر چند از نزديك ترين خويشاوندان خودم باشد.


عبادت

پاره اى از شب, گاهى نصف, گاهى ثلث و گاهى دو ثلث شب را به عبادت مى پرداخت. با اين كه تمام روزش, خصوصا در اوقات توقف در مدينه, در تلاش بود از وقت عبادتش نمى كاست. او آرامش كامل خويش را در عبادت و راز و نياز با حق مى يافت. عبادتش به منظور طمع بهشت و يا ترس از جهنم نبود, عاشقانه و سپاسگزارانه بود. روزى يكى از همسرانش گفت: تو ديگر چرا آن همه عبادت مى كنى؟ تو كه آمرزيده اى! جواب داد: آيا يك بنده ى سپاسگزار نباشم ؟

بسيار روزه مى گرفت, علاوه بر ماه رمضان و قسمتى از شعبان, يك روز درميان روزه مى گرفت. دهه ى آخر ماه رمضان بسترش به كلى جمع مى شد و در مسجد معتكف مى گشت و يكسره به عبادت مى پرداخت, ولى به ديگران مى گفت: كافى است در هر ماه سه روز روزه بگيريد. مى گفت: به اندازه ى طاقت عبادت كنيد, بيش از ظرفيت خود بر خود تحميل نكنيد كه اثر معكوس دارد. با رهبانيت و انزوا و گوشه گيرى و ترك اهل و عيال, مخالف بود, بعضى از اصحاب كه چنين تصميمى گرفته بودند مورد انكار و ملامت قرار گرفتند. مى فرمود: بدن شما, زن و فرزند شما, و ياران شما, همه حقوقى بر شما دارند و مى بايد آن ها را رعايت كنيد.

در حال انفراد عبادت را طول مى داد, گاهى در حال تهجد ساعت ها سرگرم بود. اما در جماعت به اختصار مى كوشيد, رعايت حال اضعف مإمومين را لازم مى شمرد و به آن توصيه مى كرد.


زهد و ساده زيستى

زهد و ساده زيستى از اصول زندگى او بود. ساده غذا مى خورد, ساده لباس مى پوشيد و ساده حركت مى كرد. زيراندازش غالبا حصير بود, بر روى زمين مى نشست, با دست خود از بز شير مى دوشيد, و بر مركب بى زين و پالان سوار مى شد, و از اين كه كسى در ركابش حركت كند به شدت جلوگيرى مى كرد. قوت غالبش نان جوين و خرما بود. كفش و جامه اش را با دست خويش وصله مى كرد. در عين سادگى, طرفدار فلسفه ى فقر نبود, مال و ثروت را به سود جامعه و براى صرف در راه هاى مشروع, لازم مى شمرد, مى گفت: نعم المال الصالح للرجل الصالح; چه نيكو است ثروتى كه از راه مشروع به دست آيد براى آدمى كه شايسته ى داشتن ثروت باشد و بداند چگونه صرف كند. و هم مى فرمود: نعم العون على تقوى الله الغنى; مال و ثروت كمك خوبى است براى تقوا.


اراده و استقامت

اراده و استقامتش بى نظير بود. از او به يارانش سرايت كرده بود. دوره بيست و سه ساله بعثتش يكسره درس اراده و استقامت است. او در تاريخ زندگى اش مكرر در شرايطى قرار گرفت كه اميدها از همه جا قطع مى شد ولى او يك لحظه تصور شكست را در مخيله اش راه نداد. ايمان نيرومندش به موفقيت, يك لحظه متزلزل نشد. (2)

پى نوشت ها:

1. اين مقاله خلاصه اى است از سيره و خلق و خوى شخصى رسول اكرم. در اين جا مخصوصا از مقاله ى علامه ى بزرگ معاصر آقاى حاج سيد ابوالفضل مجتهد زنجانى در جلد اول ((محمد خاتم پيغمبران)), نشريه ى موسسه ى اسلامى حسينيه ى ارشاد, استفاده شده است.

2. جهان بينى اسلامى, شهيد مطهرى, ص 234 ـ 240, انتشارات صدرا, قم.

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

يكتاپرستي، عدالت‌خواهي و آزادي‌خواهي مهمترين شاخصه هاي فردي نبوي است

نويسنده و محقق ديني اهداف اصلي پيامبر اعظم (ص) را يكتاپرستي، ‏عدالت‌خواهي و آزادي‌خواهي براي تمام انسانها دانست و گفت: سيره و روش پيامبر ‏امانت‌داري، راستگويي و پاك‌انديشي است كه لازمه رسيدن به اين اهداف مقدس ‏مي‌باشد.‏
حجت‌الاسلام علي كرمي، نويسنده و محقق و مترجم فعال كشورمان در گفتگو با خبرنگار شبستان با اشاره ‏به اينكه انسانها از نظر هدف، آرمان و روشي كه براي رسيدن به آن انتخاب مي‌كنند سه ‏دسته‌اند آن را دستمايه بررسي كليد و رمز شخصيت پيامبر اعظم (ص) قرار داده و گفت: ‏گروه كثيري از انسانها در طول قرون و اعصار نه هدف و آرمان مشخص دارند و نه سبك و ‏روش شايسته‌اي كه به آن برسند، اميرالمومنين (ع) هويت پوچ اين افراد را اينگونه ترسيم ‏مي‌كند دسته زيادي از انسانها بي‌هدف، عوام‌زاده، و بي‌اسلوبند كه هر جا ‏هياهوي بيشتري باشد به آن سمت گرايش پيدا مي‌كنند.‏
وي دسته دوم را افرادي معرفي كرد كه هدف دارند اما نه هدفي انساني، شرافتمندانه و ‏خيرخواهانه، افزود: اين گروه كه جباران و زورگويان تاريخ در آن قرار مي‌گيرند، سيره و ‏اسلوب ويژه دارند كه متناسب با هدف خودكامگي شان است و بر اين اساس كليد ‏شخصيتشان فريب، سانسور و شستشوي مغزي افراد ديگر براي به بردگي كشيدن ‏آنهاست كه حضرت علي (ع) با مثالي چهره آنان را در نهج‌البلاغه به تصوير مي‌كشد اين ‏گروه از افراد انبوهي از انسانها را به صورت حقه‌بازي، دروغگويي و شستشوي مغزي به ‏دنبال خود مي‌كشند، هدف‌هاي خودخواهانه دارند و سيره و روششان براي دسترسي به ‏اهداف فريب و جنايت است.‏
اين عضو جامعه مدرسين و محققين حوزه علميه قم گروه سوم از انسانها كه شمارشان در ‏طول تاريخ اندك است را افرادي تاريخ‌ساز دانست كه هدف و متعاقب آن سيره‌شان پاك و ‏مقدس است و تصريح كرد: اين افراد كه چهره‌هاي درخشان تاريخ زندگي بشرند چون ‏هدفي مقدس و پاك از تمام نقاط سياهي دارند سيره و روششان براي رسيدن به ‏اين هدف و رساندن مردم به آن نيز سراسر پاك، انساني و عادلانه است.‏
وي حضرت ابراهيم (ع)، حضرت مسيح (ع)، حضرت موسي (ع) و سروشان پيامبر اعظم ‏‏(ص) را جزو اين دسته خواند و ادامه داد: سيره و سبك شخصيت انسانها در زندگي ‏فردي شان جلوه مي‌كند و همين انسان در زندگي اجتماعي گاه پيامبر است، گاه مدير، ‏طراح و يا مبتكر بنابراين هدف و منش والاي او در همه جا تاثيرگذار خواهد بود.‏
حجت‌الاسلام كرمي با جمع‌بندي مطالب فوق يكتاپرستي، عدالت‌خواهي و آزادي‌خواهي ‏را مهمترين اهداف پيامبر اعظم (ص) در سيره و سبك زندگي فردي ايشان معرفي كرد و ‏اظهار داشت: مهمترين هدف پيامبر (ص) به طوريكه از سخنان و پيامهاي ايشان برمي‌آيد، ‏خداجويي، خداخواهي، خداشناسي، خداپرستي و توصيه‌گرايي است كه ما همه اين ‏اهداف را در يكتاپرستي خلاصه مي‌كنيم، پيامبر اعظم (ص) بر مبناي اين هدف مقدس ‏مي‌كوشد انسانها را از انواع گرايشها و غرايز آزاد و به طرف پروردگار هدايت كند، آنها را از ‏اسارت زورگويان خشن تاريخ، جهل، فقر، بي‌فرهنگي و بي‌ادبي برهاند و با گفتگو و مهر ‏به خدا برساند.‏
اين محقق حوزه دين با اشاره به آيه 25 سوره حديد كه مي‌فرمايد: لقد ارسلنا رسلنا ‏بالبينات و انزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط... هدف پروردگار از فرستادن ‏رسولان را برپا كردن عدالت با مشاركت تمامي انسانها دانست و با معرفي عدالت‌خواهي ‏به عنوان دومين هدف مقدس پيامبر اعظم (ص) گفت: قبولي طاعات و عبادات انسانها و ‏رسيدن به كرامات اخلاقي، برپايي عدالت اقتصادي، سياسي و اجتماعي با تدبير و ‏همفكري همگاني است كه پيامبر اكرم (ص) اين امر را به خوبي اجرا مي‌كرد.‏
حجت‌الاسلام كرمي آزادي خواهي و دعوت همه انسانها به آگاهانه زيستن را به عنوان ‏دومين هدف والاي رسول اكرم (ص) معرفي كرد و افزود: به گفته ايشان هيچ جامعه‌اي از ‏آلودگي پاك نمي‌شود مگر اينكه كوچكترين فرد از لحاظ موقعيت اجتماعي در آن بتواند از ‏حق خود دفاع كند. بر مبناي اين اصل پيامبر اعظم (ص) به انسانها فكر، فرهنگ و شناخت ‏مي‌داد تا آگاهانه مسير زندگي خود را مشخص كنند.‏
وي امانت‌داري، راست‌گويي و پاك‌انديشي رسول اكرم (ص) را بهترين سبك و روش براي ‏رسيدن به اهداف والا و مقدس ايشان دانست و گفت: پيامبر قبل از رسالت و دعوت ‏انسانها به سوي پروردگار آنقدر پاك منش بود كه به عنوان محمد امين (ص) شهرت يافت ‏و با هدف مقدس و اسلوب و روش متناسب با آن توانست انسانها را از جهل به سوي ‏آگاهي و تمدن رهنمون سازد.‏
حجت‌الاسلام كرمي با اشاره به داستاني از زندگي پيامبر اعظم (ص) به بررسي صداقت ‏و امانت ايشان قبل و بعد از بعثت پرداخت و اظهار داشت: پيامبر قبل از دعوت رسمي ‏مردم به دين اسلام مدتي به صورت غيرآشكار به سمت مردم مي‌رفت و با آنان ‏گفت‌وشنود مي‌كرد تا با فرهنگ‌سازي آرمان اسلام را به اذهان آنان منتقل كند، ايشان با ‏فرصت‌سازي مناسب از دوره حج كه استبداد تا حدي خشونت خود را كنار مي‌گذاشت ‏براي انجام اين امر مهم استفاده مي‌كرد.‏
وي كه تاكنون بيش از 85 اثر تاليفي و ترجمه داشته و در سال گذشته ترجمه اي تازه از نهج الفصاحه را روانه بازار كرده است، با استناد به آيه ولكم دينكم اسوه حسنه، اظهار داشت: اگر ما پيرو پيامبر اعظم (ص) ‏هستيم بايد از شعار و وعده‌هاي طولاني و دور از حقيقت پرهيز كرده و چون ايشان ‏هدف و روش سنجيده‌اي را در زندگي فردي برگزينيم.‏
اين سلسله مباحث ادامه دارد/‏

‏***‏
حضرت رسول اعظم (ص) فرمودند:‏
امانت‌داري موجب افزايش رزق و خيانت باعث فقر مي‌شود
نهج‌الفصاحه، 377‏

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

مشورت در سیره حضرت محمد صلی الله علیه و اله

واژه سيره در لغت و اصطلاح
واژه سيره در لغت از كلمه سير به معناى رفتن و جريان داشتن‏است. سيره در اصطلاح منطق عملى و اصول عملى است كه همچون‏قوانين رياضى قابل تغيير نيست و راهنماى زندگى انسان است. راغب اصفهانى مى‏نويسد: سير يعنى حركت در روى زمين، در زمين‏راه رفتن و گذشتن و عبور كردن. «سيره‏» يعنى حالت و روشى كه‏انسان دارد، نوع خاص حركت انسان نوع رفتار و كردار و عملكردانسان را «سيره‏» گويند. مورخانى كه در باره پيامبر اكرم(ص) و روش زندگى او كتاب‏نوشته‏اند، تاريخ خود را «سيره‏النبى‏» ناميده‏اند. سيره‏شناسى‏به معناى سبك‏شناسى و رفتارشناسى است.

واژه مشورت و شورا در لغت و اصطلاح
مشورت و شورا در لغت از«شارالعسل‏» گرفته شده و به معناى بيرون آوردن عسل از كندوبه دست آوردن عسل ناب است. اين لغت در اصطلاح به معناى به دست‏آوردن راه درست و متقن از طريق نظر خواهى از عقلا و خردمندان‏است. وجه تسميه مشورت و مشاوره اين است كه به بهترين انديشه ومحكمترين راى از طريق نظر خواهى و گفتگو با ديگران همچون عسل‏ناب استخراج شده از كندو به دست مى‏آيد و هدايت و صلاح و خيرهاو خوبيها در پرتو آن تحصيل و موجب پيروزى مى‏گردد. اين پرسشهااهميت و ضرورت بحث مشاوره و شورا را تبيين مى‏كند. شكى نيست كه‏عمل به شورا، از اصول مسلم سيره عملى پيامبر اكرم(ص) و اولياى‏الهى به شمار مى‏آيد. رسول خدا (ص) و جانشينان آن حضرت با آنكه معصوم بودند و حتى‏با قطع نظر از وحى و مقام والاى الهى از نظر فكر و بينش و منش‏از مشورت بى نياز بودند، با مشورت كردن دو نكته را تعقيب‏مى‏كردند:
1 اهميت مشورت و شورا را به مسلمانان ياد آورى كنند و اين‏روحيه را در عرصه‏هاى مختلف جامعه اسلامى، ايجاد و تقويت‏نمايند.
2 ضمن آموزش عملى به مسلمانان بياموزند كه چگونه به اين سيره‏عمل كنند و از ثمرات درخشان آن برخور دار شوند; پس از آن‏حضرت، اين سنت الهى را به نيكى استمرار بخشند و زندگى را براساس مشورت بنياد نهند.
3 نگاهى به اسرار و اهداف مشاوره در سيره معصومان(ع) يكى ازمسائل اساسى در سيره و منطق عملى پيشوايان معصوم(ع) مساله‏مشورت و مشاوره است. در سيره پيامبر اكرم(ص) و اهل بيت(ع)مى‏خوانيم كه با اصحاب خود بسيار مشورت مى‏كردند، به طورى كه ازبرخى از اصحاب رسول اكرم(ص) و عايشه چنين نقل شده است: هيچ كس‏را نديديم كه با اصحاب خود بيشتر از رسول خدا با اصحابش مشورت‏كند. در اينجا اين پرسشها به ذهن مى‏رسد: چرا رسول اكرم(ص) واهل بيت(ع) آنقدر مشورت مى‏كردند؟ آيا آنان به مشورت نيازداشنتد؟ مگر انديشه و قواى ذهنى آنان چنان كامل و نيرومندنبود كه حتى با قطع نظر از وحى و مقام خليفه‏اللهى، باز ازمشورت بى نياز بودند؟
آنان چه ضرورتى در اين اصل احساس مى‏كردند؟ آيا آنچه براى آنان اهميت داشت، پرورش روحيه مشورت در عرصه‏هاى‏مختلف فرهنگى، اجتماعى، سياسى، نظامى و... بود يادستاوردهاى آن؟ آنان با چه كسانى مشورت مى‏كردند و چه كسانى با ايشان به‏رايزنى مى‏پرداختند؟ آنان در نهايت چگونه تصميم مى‏گرفتند؟ شورا مايه انس و صفا و الفت اجتماعى، پيوند مردم، ارزش يافتن‏آنان، استفاده از ديدگاهها و مواضع فكرى و علوم و آگاهى‏ديگران، پرهيز از استبداد راى و پى‏آمدهاى وخيم خود رايى،مشخص شدن قدر و جايگاه انسانها در امور اجتماعى و عرصه‏هاى‏فكرى و فرهنگى مى‏گردد. اهل حديث و مفسران و مورخان، در بيان سر مشورت آن حضرت مطالب‏مبسوطى را آورده‏اند كه نشان مى‏دهد يكى از اهداف آن حضرت وجانشينان او در مشورت كردن با امت پرورش اين روحيه در مردم وارزش يافتن آنان نزد يكديگر بوده است. ابو جعفر محمد بن جرير طبرى، ضمن مباحث مبسوطى در اين زمينه،مى‏نويسد: «ليتبعه المومنون بعده... و يستنوا بسنته فى ذلك.» امام فخر رازى از حسن و سفيان بن عيينه چنين آورده است: «ليقتدى به غيره فى المشاوره و يصيرسنه فى امته.» آلوسى‏بغدادى مى‏نويسد: «ان تكون سنه بعده لامته.» گروهى از مفسران‏شيعه هدف حضرت را اقتداى امت‏به اين سنت نيك دانسته، چنين‏تعبير كرده‏اند: «لتقتدى به امته فى المشاوره‏» ابو الفتوح رازى مى‏گويد: «خواست تا مردمان به او اقتدا كنند از پس او .» شريف لاهيجى‏نيز در تفسيرش مى‏نويسد: آنكه اين سنت‏حسنه مشورت در امت آن‏حضرت باقى بماند و بدون مشورت كارى نكنند.» دوران حكومت‏اسلامى نبى اكرم(ص) و زندگى آن حضرت بخوبى نشان داد كه يكى ازعوامل موفقيت پيامبر اكرم (ص) در پيشبرد هدفهاى اسلامى، همين‏مساله مشورت بوده است. آن حضرت نشان داد كه با مشورت و رعايت‏اصول و مبانى مديريت مى‏توان جامعه را در موقعيت‏هاى بحرانى به‏سلامت اداره كرد و خود رايى و خود سرى را، كه از بزرگترين‏آفتهاى فرهنگى و اجتماعى است، از ساحت اجتماع دور ساخت. آن‏حضرت به همگان آموخت كه همه انسانها، حتى آنها كه از فكر قوى‏بر خوردارند و صاحب بهترين افكار و انديشه‏اند، به مشورت‏نيازمندند و اگر خود را از مشاوره با ديگران بى نياز بينند،خوى استبداد و استكبار مى‏يابند. اما اگر با مردم مشاوره ورايزنى داشته باشند و شخصيت، ديدگاههاى آنان را ناديده نگيرندو از استعدادهاى آنان بهره برند، نه تنها از خطر فرو رفتن دراستبداد دور مى‏گردند; بلكه به آرا و انديشه‏هاى محكم و متقن‏دست مى‏يابند. تجارب تايخى نشان داده است كه بهترين افراد ومحكمترين نظامها در صورت فرو رفتن در استبداد به هلاكت مى‏رسند،جنبه مردمى خود را از دست مى‏دهند و در مسير انحطاط مى‏افتند.
اميرمومنان (ع) مى‏فرمايد: «من استبد برايه هلك.» هركس استبداد راى ورزد، هلاك مى‏شود. «لاظهير او ثق من المشاوره.» هيچ پشتيبانى مطمئن‏تر از مشورت‏نيست. در مكتب اسلام مشورت كردن عين هدايت است; گرد آوردن‏خوبيها و خيرها در پرتو اين سنت‏حسنه به دست مى‏آيد و هركه باخردمندان مشورت كند، از انوار خردهاى آنان فروغ مى‏گيرد; «من‏المشاور ذوى العقول استضاء بانوار العقول.» يكى از راههاى‏اساسى مشاركت در عقل و علم و دانش صاحبان انديشه و فرهنگ وخرد، مشورت كردن است. «و من شاور الرجال يشاركها فى‏عقولها.» به همين جهت‏بايد گفت: آيه «وشاورهم فى الامر» به منظور لطف به امت و كرامت‏به آنهاو فروغ بخشيدن به عقول آنان وارد شده است.

4 اسرار و اهداف مشورت از ديدگاه مولوى
مولوى در اين باره مى‏گويد: امر شاورهم پيامبر را رسيد گرچه رايى نيست رايش را نديد در ترازو جور ضيق زرشدست نى از آنك جو چو زر گوهر شدست روح، قالب را كنون همره شدست مدتى سگ حارس درگه شدست مشورت كن با گروه صالحان بر پيمبر امر شاورهم بدان امر هم شورى براى اين بود كز تشاور سهو و كژ كمتر رود اين خردها چون مصابيح انور است بيست مصباح از يكى روشن‏تر ستبنا بر اين، سركلام حضرت اميرمومنان (ع) روشن مى‏گردد كه‏مى‏فرمايد: براى در امان ماندن از لغزشها و پشيمانيها باصاحبان خرد مشورت كن. «شاور ذوى العقول تامن الزلل والنوم‏»

5 اهميت و ضرورت مشورت در قرآن و حديث
اخلاق رسول خدا(ص) قرآن‏بود و عمل او مشورت. مساله شورى در قرآن در كنار نماز وانفاق، به عنوان يكى از ويژگيهاى اساسى انسان رشد يافته، مطرح‏شده است: «... والذين استجابوا لربهم و اقاموا الصلاه و امرهم‏شورى بينهم و مما رزقناهم ينفقون والذين اذا اصابهم البغى هم‏ينتصرون.» و آنچه نزد خداست‏بهتر و پايدارتر است‏براى كسانى‏كه ايمان آوردند... و دعوت پروردگارشان را اجابت كردند و نمازرا به پا داشتند و كارشان ميانشان به مشورت است و از آنچه به‏آنان روزى داديم انفاق مى‏كنند و كسانى كه چون تجاوز مسلحانه‏اى‏به آنان شود يكديگر را در انتفام كشيدن يارى مى‏دهند.
علامه طباطبايى در باره اين آيه مى‏گويد: در جمله «و امر هم شورى بينهم‏» به ويژگى مهم و بنيادى‏مومنان اهل رشد و عمل اشاره شده، بدين صورت كه آنان در به دست‏آوردن انديشه صحيح و ديدگاه جامع و متقن به صاحبان عقل وانديشه و خرد مراجعه مى‏كنند و ضمن جمع آورى كليه ديدگاههابهترين آنها را گزينش و تبعيت مى‏كنند و در واقع اين آيه به‏نظر من با آيه «والذين يستمعون القول فيتبعون احسنه‏» نزديك‏است: و راه رسيدن به بهترين راههاى موجود در هر عرصه‏اى براى‏دستيابى به واقعيت مشورت است; چرا كه «و ماتشاور قوم الاوفقوا الاحسن ما فى ضميرهم‏» هيچ قومى در كارهايشان با يكديگرمشورت نكردند مگر آنكه به بهترين راههاى موجود دست‏يافتند. ازديدگاه پيامبر اسلام(ص)، جامعه‏اى كه فافد سنت مشورت است ورهبران مستبد و خود سر و توانگران تنگ نظر دارد، حق حيات‏ندارد. چرا كه فقدان سنت مشورت در جامعه شخصيت افراد را مى‏كشدو رشد فرهنگ و انديشه‏ها را متوقف مى‏سازد. اين حقيقت در حديث‏نبوى چنين آمده است:
«اذا كان امراكم خياركم و اغنياءكم سمحاءكم و امركم شورى‏بينكم فظهر الارض خيرلكم من بطنها و اذا كان امراءكم شراركم واغنياءكم بخلا كم ولم يكن امر كم شورى بينكم فبطن الارض خيرلكم‏من ظهرها.» هرگاه زمامداران شما نيكان و توانگران شماسخاوتمندانتان باشد و كارهايتان به مشورت انجام شود، در اين‏موقع روى زمين از زير زمين براى شما بهتر است (و شايسته حيات‏و بقا هستيد); ولى اگر زمامدارانتان بدان و توانگرانتان بخيلان‏باشند و كارها با مشورت برگزار نشود، در اين صورت زير زمين ازروى آن براى شما بهتر است. مشورت ادراك و هشيارى دهد عقلها مر عقل را يارى دهد مشورت در كارها واجب شود تا پشيمانى در آخر كم شود نبى اكرم (ص) در امور مختلف مشورت مى‏كرد و سپس تصميم مى‏گرفت وعمل مى‏كرد. چنانچه امام رضا(ع) فرمود: «ان رسول الله(ص) كان‏يستشير اصحابه ثم يعزم على ما يريد.» البته مشورت نبى‏اكرم(ص) در امور مربوط به خدا و رسولش كه حكم صريح داشت و به‏عنوان نص ارائه مى‏شد، صورت نمى‏گرفت، بلكه مشورتها در امورمربوط به امت تحقق مى‏يافت. ضمير «هم‏» در آيه «و امر هم‏شورى بينهم‏» به اين نكته اشاره دارد; زيرا اجتهاد در مقابل‏نص جايز نيست. و آيات متعددى از قرآن آن را باطل مى‏داند. «فلاو ربك لايومنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى‏انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما.» نه به خدايت‏سوگند،ايمان نمى‏آورند تا تو را در اختلافهاى خويش حاكم كنند; سپس دردلهاى خود از آنچه حكم كرده‏اى، ملالى نيابند و كاملا تسليم‏گردند.

6 نمونه‏هايى از مشاوره نبى اكرم(ص)
در اينجا نمونه‏هايى ازمشاوره‏هاى نبى اكرم (ص) و جانشينانش را نقل مى‏كنيم:
الف مشاوره در امور فرهنگى و مسائل نظامى
1 از نمونه‏هاى برجسته سيره مشاوره پيامبر (ص) جنگ بدر است كه‏در باره اصل جنگ، تعيين مكان نبرد و اسيران جنگ با ياران خودمشورت كرد و فرمود: «اشيروا اعلى ايهاالناس.» اى مردم آراءخود را برايم بگوئيد. جنگ بدر در سال دوم هجرى روى داد. به پيامبر گزارش رسيد كه‏كاروانى از قريش اموال فراوان به طرف شام مى‏برد. حضرت به منظور مقابله به مثل از مدينه خارج شد، به تعقيب‏كاروان پرداخت و به آن دست نيافت. كاروان قريش به شام رفت، پس‏از مدتى گزارش دادند كه كاروان قريش در حال باز گشت است. پيامبر(ص) با313 تن در ماه مبارك سال دوم براى مصادره اموال‏قريش، در مقابل اموال مصادره شده مسلمانان ; از مدينه خارج‏شد، نيروى كمكى مكه با تجهيزات كامل براى كمك با كاروان قريش‏حركت كرد. پيامبر(ص) اصحاب خود را گرد آورد و در مورد اينكه‏آيا دشمن را تعقيب كنند يا با گروه نظامى قريش رو به رو شوندو يا به مدينه باز گردند، با آنان مشورت كرد: «فاستشار الناس‏و اخبرهم عن قريش.» در اين جريان نخست ابوبكر بر خاست و نظرخويش را مبنى بر جنگ با دشمن اعلام كرد. سپس عمر نظرى مشابه‏نظر او داد. آنگاه مقداد برخاست و گفت: «اى رسول خدا، آنچه‏خداوند برايت مقرر فرموده عمل كن; ما با تو هستيم. به خداسوگند، ما آنچه را كه بنى اسرائيل به موسى گفتند به تونمى‏گوئيم كه «فاذهب انت و ربك فقاتلا انا ههنا قاعدون‏»; توبا پروردگارت برويد و خودتان جنگ كنيد كه ما اينجا نشسته ومنتظريم. ما مى‏گوييم: تو و پروردگارت برويد و بجنگيد و ما هم‏به امر شما جنگ مى‏كنيم.
رسول خدا(ص) مقداد را ستود، در حقش دعا كرد و باز فرمود: «اشيروا على ايهاالناس.» و مقصود حضرت، انصار بودند زيرا ازطرف آنان، اكثريت‏بودند و از طرفى در عقبه با پيامبر(ص) پيمان‏دفاعى بسته بودند. پيامبر(ص) مى‏خواست نظر آنان را در اين خصوص‏بداند. سعد ابن معاذ برخاست نظر خويش را مبنى بر حركت رسول‏خدا(ص) و اطاعت مطلق از وى است و جنگ با دشمن اعلام كرد. سخنان سعد، انبساطى در رسول خدا(ص) ايجاد كرد و او را خشنودساخت. پس فرمود: «به راه افتيد و بشارت باد شما را كه خداوند(پيروزى بر) يكى از اين دو گروه را به من وعده داده است. (ياتصاحب كاروان و يا پيروزى بر قريش) سوگند به خدا، گويا هم‏اكنون جاى كشته شدنشان را پيش روى خود مى‏بينم.» رسول خدا (ص)با به كارگيرى اين جلسه مشورتى از منزل «ذفران‏» حركت كرد;از گردنه‏اى كه موسوم به «اصافر» بود، گذشت; به سوى قريه‏اى‏كه در پايين گردنه قرار داشت، سرا زير شد; نزديك بدر فرود آمدو به كسب اطلاعات پرداخت. در دشت‏بدر آبهاى مختلفى بوسيله‏چاههايى كه در آن حفر شده بود، وجود داشت و به همين جهت محل‏توقف كاروانهابود، مسلمانها زودتر از قريش كنار چاهها فرودآمده بودند، واقدى مى‏گويد: پس از فرود آمدن در كنار اولين چاه، پيامبر(ص) از اصحاب خودمشورتى خواست و فرمود: «اشيروا على فى المنزل‏» نظر مشورتى‏شما در باره اين مكان چيست؟ حباب بن منذر بر خاست و نظر خويش‏را مبنى بر عدم مناسبت اين مكان براى نبرد با دشمن اعلام كرد وگفت: «اكنون كه فرمان خاص در مورد اين مكان نرسيده و صرفاتدبير جنگى است، دستور دهيد تا آخرين چاه، كه به دشمن نزديك‏است، پيشروى كنيم و در آنجا اردو بزنيم. رسول خدا(ص) فرمود: «راى صواب همان است كه گفتى. در اين داستان به مشاوره اصحاب‏نيز با نبى‏اكرم (ص) اشاره شده است. بدين ترتيب، با استفاده ازيكى از اصول و مبانى مديريت و رهبرى حكيمانه و عمل به اصل‏اساس مشورت و بهره‏گيرى از روشهاى نظامى بجا و روح ايمان،مسلمانان با وجود نيروى كم در مقابل نيروى بسيار دشمن به‏پيروزى چشمگيرى دست‏يافتند و اسيران بسيار گرفتند. پيامبراسلام(ص) در باره اسيران و امور ديگر مربوط به جنگ نيزبارها با اصحاب خود مشورت فرمود. مشاوره شيوه عملى رسول‏خدا(ص) در جنگهاى مختلف بود كه به نمونه‏هاى ديگرى اشاره‏مى‏كنيم.
2 در نبرد احزاب يا خندق نيز همين شيوه به كار رفت. و حضرت‏رسول (ص) با اصحاب خود، جلسه مشورتى تشكيل داد.
3 در پيكار بنى قريظه، در مورد كيفيت و كميت جنگ با يهوديان‏مدينه، مشورت كرد.
4 در پيكار نبى نضير، در بر خورد با يهوديان مدينه، نيز چنين‏كرد.
5 در روز حديبيه نيز در موضوعهاى مختلفى به مشورت پرداخت.
6 در فتح مكه، هنگامى كه آمدن ابوسفيان به حضرت گزارش شد،مشورت كرد.
7 در غزوه طائف، پس از محاصره آنها، پيامبر اسلام (ص) بااصحاب خود مشاوره كرد و سپس تصميم گرفت.
8 در غزوه تبوك، در امور مختلف، با اصحاب خود به مشورت‏پرداخت; «اشيروا على‏» فرمود و نظرهاى صائب و آراى صحيح ونوين اصحاب را مورد ستايش قرار داد.
9 در جنگ احد در باره اينكه سپاه اسلام در مدينه مستقر شود يابيرون رود; با اصحاب مشورت كرد و با اينكه خود موافق نبود نظراصحاب را پذيرفت.
اين نمونه‏ها و دهها نمونه ديگر، حاكى از مشاوره نبى اكرم(ص)در امور جنگ بود.
ب مشاوره در امور غير نظامى و مسايل غير جنگى
مورخان دههانمونه ديگر از مشورتهاى نبى اكرم(ص) در امور غيرنظامى و مصالح‏غير جنگى در عرصه‏هاى مختلف فرهنگى، اقتصادى، سياسى، اجتماعى وامور فردى و خانوادگى و غيره نقل كرده‏اند. اين موارد بيانگرآن است كه شورا و مشورت به عنوان يك امر اساسى در مسائل‏مديريت و حكومت و فرماندهى منحصر نيست; بلكه در همه شئون‏مربوط به امت راه دارد و ثمرات درخشانى در پى خواهد داشت. برخى از اين موارد عبارت است از:
1 پيامبر (ص) در باره كسانى كه به عايشه تهمت زدند، با اصحاب‏خود مشورت كرد و نظر آنها را خواست. مورخانى چون ابن اسحاق،واقدى، بخارى، مسلم، احمد بن حنبل، ترمذى، بيهقى و ديگران اين‏جريان را به طور مبسوط آورده‏اند و ضمن اشاره به امور جلسات‏مشورتى نبى اكرم(ص) با اصحاب، تاكيد كرده‏اند كه نبى اكرم(ص)در اين حادثه با حضرت على بن ابيطالب (ع) و اسامه بن زيد به‏طور ويژه مشورت كرد. مفسران اهل سنت نيز در ذيل آيات 11 تا16سوره نور كه مربوط به «افك‏» (تهمت عظيم) است، مطالب مبسوطى‏در باره تهمت‏به عايشه آورده‏اند و به مواردى از مشورت نبى‏اكرم(ص) با اصحاب و مشورت اصحاب با حضرت اشاره كرده‏اند كه جاى‏نقد و بررسى دارد و مفسران شيعى به نقادى مطالب مفسران اهل‏سنت پرداخته‏اند.
2 پيامبر(ص) در مورد اعزام افراد براى تبليغ و اداره امور يك‏منطقه و اعطاى مسئووليت‏به افراد به منظور فرماندارى واستاندارى و مديريت و حكومت‏بخشى از مناطق تحت اداره خويش بااصحاب مشورت مى‏كرد. اصحاب آن حضرت نيز، با پيروى از اين سنت نيكو، نه تنها بارسول‏اكرم(ص) در امور مختلف به مشورت مى‏پرداختند; بلكه باهمديگر نيز مشورت مى‏كردند. پژوهشى در باره روش‏شناسى مشاوره‏نبى‏اكرم(ص) با اصحاب و بالعكس و همين طور مشاروه‏هاى مسلمانان‏در صدر اسلام نيازمند مقاله مستقل و جامعى است.
آنچه گذشت، بخوبى نشان مى‏دهد كه پيامبر اسلام(ص) با وجود آنكه‏معصوم بود و از نظر فكر و تدبير و تصميم‏گيرى به مشورت نيازنداشت، براى احياى اين سنت و آموزش و پرورش امت، پيوسته بااصحاب خويش مشورت مى‏كرد.

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

امين وحي

در سفر حجّة الوداع در روز عيد قربان در مسجد خَيْف در مقدّمه يك سخنرانى بسيار مهم فرمود:

«خداوندا ترا به شهادت مى طلبم كه آنچه مردم را به بهشت نزديك مى كرد، و از عذاب تو دور مى نمود من براى مردم بيان كردم».

قرآن مجيد به او دستور داد به مردم بگو:

أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لاُِنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ:(1)
اين قرآن به من وحى شد تا شما را و هر كس كه خير اين كتاب تا قيامت بدو برسد، به وسيله آن از عذاب سخت الهى (كه محصول عقايد فاسده و سيّئات اخلاقى، و اعمال ناپسند است) بترسانم.

يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ:(2)
اى رسول من، آنچه از خدا بر تو نازل شد به خلق برسان كه اگر آن را نرسانى رسالت حق را نرسانده اى، خداوند ترا از شرّ مردم حفظ مى كند كه خدا كافران را هدايت نمى نمايد.

به اجماع مفسّران، غير آنان كه از حقّ و انصاف دورند و از آدميّت و انسانيّت بهره اى ندارند، و به اجماع اهل حديث در صدها كتاب معتبر، آيه بالا در اعلام خلافت و ولايت حضرت مولى الموحدّين امير المؤمنين نازل شد; و با اينكه در ابلاغ آن احتمال هر گونه خطرى حتّى خطر جانى براى رسول عزيز اسلام مى رفت ولى امين وحى حق در محلّ غدير خم در برابر ده ها هزار نفر على عليه السلام را بر اساس دستور آيه به خلافت و جانشينى از خود معرّفى فرمود و در ضمن معرّفى على عليه السلام آن جملات زيبا و ملكوتى را به مردم القاء كرد:

مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ وَ فَعَلىُّ مَوْلاهُ. اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ، وَ عادِ مَنْ عاداهُ، وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ.
هر كه من مولاى اويم، پس عل مولاى اوست. خداوندا دوست او را دوست، و دشمن او را دشمن بدار، ياور او را يارى كن، و هر كه او را تنها گذارد و دست از يارى او بردارد تنهايش گذار و دست از ياريش بردار.

... الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلاَ يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ وَكَفَى بِاللَّهِ حَسِيباً:(3)
... آنان كه تبليغ رسالت حضرت الله به خلق مى كنند و خدا ترسند، و از احدى جز خدا وحشت ندارند; و خداوند در محاسبه اجر و مزد آنان كافى است.

محمّد صلّى الله عليه و آله در تمام جهات تبليغ يعنى تبليغ زبانى، اخلاقى، عملى و تربيتى، مصداق اكمل و اتمّ اين آيه شريفه بود.

وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاَغُ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ:(4)
اگر تمام اهل كتاب و ساير مردم (از مسئله هدايت) روى گردانند بر تو چيزى جز تبليغ دين خدا و اتمام حجّت بر آنها نيست، و خداوند بر تمام احوالات بندگان بيناست.

وجود مقدّس محمّد صلّى الله عليه و آله تبليغش همراه منطق و استدلال و برهان بود و جاى عذرى براى احدى باقى نمى گذاشت. در عين حال، دنياپرستان و مادّيگران و شهوترانان و عدّه اى از يهود و نصارى از سر كينه و خشم و عداوت و دشمنى از وى روى مى گرداندند ولى آنجناب كه امين وحى حق بود از تبليغ دست بر نمى داشت و احكام الهيّه و معارف ملكوتيّه، و مسائل رابانيّه را بى كم و زياد در اختيار گمراهان مى گذاشت.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1- انعام، 19.

2- مائده، 67.

3- احزاب، 39.

4- آل عمران، 20.

محمّد صلّى الله عليه و آله به خاطر اخلاصش و عبادتش، و حكمت و علمش، و صبر و تقوايش و صلاح و احسانش، و صدق و سخايش، و كرم و وفايش، و عقل ودرايتش، و ايمان و اخلاقش، و شخصيّت و كرامتش، و بصيرت و بينشش، و رأفت و رحمتش، و نسب و اصالتش، و قلب و روحش، و جود و سخايش،و خشوع و تواضعش، و صفا و طهارتش، و حلم و بردباريش، و بندگى و نبوّتش، نجيب و صفىّ حضرت حق بود و احدى از خلق خدا اعم از جنّ و انس و ملائكه به پايه او نبود.

دوست، سلطان و دل ولايت اوست *** خرّم آن دل كه در حمايت اوست
هر كه را دل به عشق اوست گرو *** از ازل تا ابد ولايت اوست
پس نماند ز سابقان در راه *** هر كه را پيش رو هدايت اوست
عرش بر آستانش سر بنهد *** هر كه را تكيه بر عنايت اوست
در دو عالم ز كس ندارد خوف *** هر كه در ن رعايت
چون ز غايت كَوْن در گذرد *** اين قدم در رهش بدايت اوست
منتها اوست طالبِ او را *** مُقبِل آنكس كه او نهايت اوست
با خود از بهر او جهاد كند *** اسد الله كه شير رايت اوست
گو مكن وقف هيچ جا گر چه *** مَصحف كَوْن پر ز آيت اوست
خود عبارت نمى توان كردن *** زانچه آن انتها و غايت اوست
سيف فرغانى ار سخن شنود *** اندكى زين نمط كفايت اوست
امام رحمت

محمّد صلّى الله عليه و آله در ميان خلق، رحمت خدا و نيز مبشّر رحمت حضرت محبوب در بين مردم بود.

قرآن مجيد از طرفى شخص آنحضرت را رحمت معرّفى كرد و فرمود:

وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ:(1)
از طرف ديگر او را بشارت دهنده به رحمت خطاب كرد:

وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ كافَّةً لِلّناسِ بَشيراً...(2)
او رحمت خدا بود، قرآنش و بيانش و دستوراتش جهت تأمين سعادت دنيا و آخرت رحمت حق بود. حيات طيّبه در دنيا، يعنى حياتى كه از دستبرد هوا و هوس و شيطان و طاغوت و بغى و تجاوز دور است رحمت خداست كه آنهم محصول پيروى از آن حضرت است، و نيز بهشت و رضوانى كه اكبر از بهشت است و جز با اطاعت از رسول به آن نمى توان رسيد رحمت الهى است، و اين همه معلول رسالت محمّد صلّى الله عليه و آله است، پس رسول اسلام عين رحمت حضرت ربّ العزّه در ميان كافّه ناس است و در يك كلمه به قول حضرت زين العابدين عليه السلام: محمّد صلّى الله عليه و آله

امام رحمت است.

آرى قرآن مجيد و توضيحات رسول خدا نسبت به اين كتاب آسمانى كه پرارزش ترين گوهر خزانه خلقت است و محمّد صلّى الله عليه و آله مبلّغ آن بود رحمت خداست، رحمتى كه به وسيله رحمت بودن رسول الله به مردم رسيد.

رسيدن به رحمت حق در دنيا يعنى حيات طيّبه. و رحمت حق در آيات يعنى بهشت و رِضْوانٌ مِنَ الله أكبر، جز از طريق اتّصال به قرآن كه كتاب آسمانى محمّد صلّى الله عليه و آله و اتصّال به رسالت نبىّ اكرم و متابعت از دستورات آن حضرت كه رحمت خداست ميسّر نيست.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1- انبياء، 107.

2- سباء، 28.

محمّد از هر جهت و از هر حيث چه از جهت وجودى، چه از حيث رسالت تجلّى گاه رحمت واسعه الهيّه است.

نبوّت به او ختم شد، دين به سبب رسالت او به كمال رسيد، نعمت معنوى حق در پرتو وجود او به اتمام رسيد، به اسلام محمّدى براى تأمين خير دنيا و آخرت مردم رضايت داده شد، و قرآن از بركت قلب الهى او براى هدايد مردم نازل شد، و اينهمه معانى و مفاهيم و مصاديق رحمت است كه محمّد صلّى الله عليه و آله رحمت است.

اكنون به شرح ماجراى رحمت از طريق آيات قرآن مجيد توجّه نمائيد:

رحمت خاصّ حق كه تجلّى رحيميّت حضرت اوست دردنيا به صورت قوانين و مقرّرات و در چهره عمل به صورت اخلاق حسنه و اعمال صالحه و نتيجه آن امنيّت باطن و ظاهر است، و در آخرت به قيافه بهشت و به صورت رِضْوانٌ مِنَ الله أكبر مى باشد، و منادى و زمينه ساز اينهمه براى عالم انسانيّت محمّد صلّى الله عليه و آله است.

احدى از مردم جهان جز با عمل به قوانين حق و پيروى از محمّد صلّى الله عليه و آله به رحمت رحيميّه حق در دنيا و آخرت نمى رسد.

آياتى كه رحمت رحيميّه را مطرح مى كند آياتى است كه يا حاوى مقرّرات و دستورات و حلال و حرام حق و فضايل اخلاقى و عقايد حقّه است، يا بيانگر چهره مؤمن و مسلم و محسن كه آراسته به واقعيّات و حقايق دينيّه و ملكوتيّه اند.

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

او همواره به كودكان سلام مى كرد

مدت يك قرن است كه غرب تحقيقات دامنه دار و عميقى پيرامون روان شناسى كودك به انجام رسانده است كه به واقع, نتايج چشمگيرى از آن پژوهش ها به دست آمده است; هرچند به بسيارى از پژوهش هاى آنان نمى توان به ديده اطمينان كامل نگريست. تا اين زمان همچنان پيروان ژان پياژه (زيست شناس, فيلسوف و روان شناس سوئيسى, متوفاى 1980 م.), اسكينر, باندورا, كلارك هال, اريكسون و هاينزوانر, با يكديگر نسبت به عقايد استادان خود اختلاف عقيده دارند. جمعى كودك را بزرگسالى كوچك (به تعبير آنان: مينياتور بزرگسال) و بعضى او را كاملا متمايز با بزرگسال تعريف مى كنند. عده اى او را متمايل به بدى, و برخى او را پاك سرشت مى دانند.(1)
درباره تربيت, تغذيه, رشد, عادت ها و رفتارهاى كودك نيز نظريات متفاوت و متناقض بسيارى ميان پژوهشگران وجود دارد كه به واقع آدمى گاه در انتخاب نظريه درست ميان آنان سرگردان مى شود. انبوه نتايج علمى كه امروزيان بدان دست يافته اند در سايه آزمايش هاى ساليان متمادى, استفاده از فن آورى و استمداد از تجربيات گذشتگان است; با اين حال پيوسته طرح ها و نظريات جديدى به دست مىآيد كه گاه به طور كامل, ناقض نظريات گذشته است. اما در صدها سال پيش كه هيچ يك از اين زمينه ها و امكانات پژوهشى وجود نداشته است, از سوى حضرت محمد امين(ص) نسبت به كودكان, گفتارها و رفتارهايى مشاهده شده است كه امروزيان در ژرفاى آن درمانده شده اند و فهم عميقى از آن به دست نياورده اند. معجزه حضرت محمد امين(ص) تنها آيات قرآن نبود. گفتار و رفتارش, همه معجزه بود. چه آن كه معجزه پديده اى است كه بشر از ارائه نمونه آن ناتوان باشد.
در عقايد امروزيان متمدن و متفكر[؟] چنين آمده است كه: اگر كودكان, وحشى و پرخاشگرند بايد آنان را رام و مطيع گردانيد. زيرا آنان ماهيت حيوانى دارند و غرايز نقش اساسى در انگيزش رفتارشان دارد.(2)
اين در حالى است كه ما بارها اين جمله را از سخنان رسول اكرم(ص) شنيده يا خوانده ايم كه: پنج چيز است كه تا آستان مرگ آن ها را ترك نمى كنم; يكى از آنها سلام كردن به كودكان است.(3)
به راستى, ژرفاى مفهوم اين جمله را كدام متفكر روان شناس درك مى كند؟ در افكار خردسالان چه مى گذرد كه حضرت امام صادق(ع) در پى نقل آنچه از رسول خدا(ص) فرا گرفته, مى فرمايد: احبوا الصبيان و ارحموهم و اذا وعدتموهم ففولهم فانهم لايرون الا انكم ترزقونهم; به كودكان محبت بورزيد و مورد شفقت شان قرار دهيد و هرگاه به آنان وعده اى داديد, وفا كنيد. زيرا آن ها شما را روزى دهنده خود مى دانند.(4) در اين رفتار رسول خدا(ص) چه حكمتى نهفته بوده است كه همه روزه كه صبحگاه از خواب بر مى خاست, دست محبت به سر فرزندان خود مى كشيد!(5)
در اين نوشتار به طور گزيده به تشريح پاره اى از گفتارها و رفتارهاى حضرت محمد(ص) درباره كودكان مى پردازيم.
نامطمئن بودن نظريات رايج كنونى و سرمشق بودن رفتار پيامبر(ص) براى ماـ به تصريح آيه قرآن ـ(6) ما را بر آن مى دارد كه به فرموده ها و كردار حضرت رسول اكرم(ص) عميق تر بنگريم و به واقع اعتقاد داشته باشيم كه آنچه او به جاى آورده ـ به فرض درستى روايت ـ فراتر از اكتشافات علمى امروزيان است. كوچك ترين عمل او در پى ارائه معيارى است كه براى معاصران وى ناشناخته ماند و برخى تا اين زمان نيز ناشناخته باقى مانده است. از آن نمونه, در جمله اى ساده از آن بزرگوار مى خوانيم:
((اكرموا اولادكم و احسنوا آدابكم;(7) فرزندانتان را گرامى بداريد و با آداب و روش پسنديده با آنان رفتار كنيد.))
در نظر سطحى, اين فرموده تنها سفارش به احترام كودكان و رفتار صحيح با آنان است. اما اين كه چه رفتارى در شإن كودك نيست تا از آن پرهيز شود, و چه روشى نادرست است تا نسبت به وى انجام نگيرد جاى گفتگو است. آيا والدين و مربيان براى يافتن پاسخ صحيح اين دو پرسش, خود نبايد پيش تر پيرامون تربيت كودك آگاهى هايى به دست آورند؟ پدر و مادرى كه با آداب و روش صحيح زندگى ناآشنايند چگونه مى توانند فرزندشان را با آداب درست تربيت كنند؟! آيا بوسيدن كودكان ـ دختر يا پسرـ تا چه سنى روا است؟ آيا بلند شدن در برابر بچه هاى كم سن بجا است يا نابجا؟ آيا تنبيه و كتك آنان تا چه ميزان سفارش مى شود؟ تفاوت گذارى ميان آنان تا چه اندازه صحيح يا ناصحيح است؟ بازى كودك و ((بازى با كودك)) چه لزوم و فايده اى دارد؟
بنابراين, سفارش به گراميداشت كودك, تإكيد بر تإسيس بنيادى است كه به خانواده ها آموزش دهد چگونه با فرزندانشان رفتار كنند. خانواده و مجالس خانوادگى, آموزش و پرورش, صدا و سيما و مراكز فرهنگى, هر يك بنيادى است كه بايد بدين مهم توجه كند.
از طرف ديگر بايد مشخص شود كه بى احترامى به كودك و ترك آموزش وى چه پيامدهايى دارد! اگر اطرافيانش با آداب و روش درست با او برخورد نكنند چه پيش خواهد آمد؟ كودك در هر حال بزرگ خواهد شد. اگر او در بزرگسالى دريابد كه بسيارى از رفتارهاى بزرگسالان با وى در كودكى, ناصحيح بوده است, نسبت به آنان چگونه خواهد انديشيد؟ آيا والدين چنين كودكى اكنون در بزرگسالى اين كودك مى توانند اميدوار باشند كه وى آراى امروز آنان را بپذيرد و بدان عمل كند؟ چگونه بسيارى از والدين بدين امر توجه ندارند كه يكى از علت هاى تمرد نوجوانان و جوانان, پى بردن آنان به اشتباه روش پدر و مادر در كودكى ايشان است!
به هر تحليل, توجه رسول خدا(ص) به دنياى كودكان را در چندين جنبه مى توان جستجو كرد:

1. كوشش براى تولد فرزندان سالم
برخلاف عقيده بسيارى از نظريه پردازان كه تربيت كودك را از شش ماهگى يا دو سالگى به بعد نتيجه بخش مى دانند, تعاليم رسول خدا(ص) زمانى پيشتر از اين را در تربيت كودك موثر ياد مى كند. نوزاد بيشتر صفات خوب و بد را از طريق ژن از پدر و مادر به ارث مى برد. بنابراين, تربيت او نه از دوران حمل كه پيش از ازدواج آغاز مى شود. دختر و پسرى كه پيش از ازدواج به اصول اخلاقى و دينى پايبند نباشند بسيار دشوار مى توان اميد داشت كه فرزند آنان درستكار تربيت شود. البته سهم محيط تربيتى و عوامل و استثنائات روزگار را ناديده نمى انگاريم.
اگر تربيت كودك از شش ماهگى يا دو سالگى آغاز مى شود, اين دستور رسول اكرم(ص) چه مفهومى مى يابد كه مى فرمايد: هر كس صاحب فرزندى شد در گوش راست كودكش اذان و در گوش چپ او اقامه بگويد تا از شر شيطان در امان باشد. اميرمومنان على(ع) مى فرمايد: زمانى كه دو پسرم حسن و حسين[ (عليهماالسلام]( تولد يافتند, آن حضرت همين عمل را انجام داد و دستور فرمود تا در گوش آن ها سوره حمد و آيه الكرسى و آيه هاى سوره حشر و سوره اخلاص و ناس و فلق را بخوانند.(8)
اگر كودك دو ماهه استعداد تربيت و پذيرش ندارد و مشاهدات و شنيده هاى او در درونش تإثير نمى نهد به چه سبب رسول خدا(ص) مى فرمايد: هرگز مبادا كه كودكى در گهواره نظاره گر رفتار زناشويى زن و مرد باشد.(9) اگر در چنين موقعيت صداى زن و مرد را بشنود به راه رستگارى[ و پاكى و خير] قدم نمى نهد.(10)
به راستى, آيا سلامتى مادر در دوران حمل, تغذيه, ترس و نگرانى ها و نيز اعتياد وى بر سلامتى روحى نوزاد اثر نمى گذارد؟! آنگاه چگونه مى توان نوزاد ناسالم را درست تربيت كرد؟!
امام باقر(ع) مى فرمايد: در عصر رسول خدا(ص) مردى از انصار[ در مدينه] به آن حضرت شكايت كرد كه: همسرم دختر عموى من است و خانواده و اجداد ما همه سفيد پوست هستيم و اينك او فرزندى به دنيا آورده كه سياه پوست و شبيه سياهان حبشى است.
رسول خدا(ص) اندكى تإمل كرد و سپس از زن توضيح خواست. زن به پاكى خود سوگند ياد كرد. پيامبر فرمود: بين هر انسان تا حضرت آدم(ع) 99 عرق (پيوند, ژن, ريشه) وجود دارد كه در ساختمان فرزند فعاليت مى كنند... فرزند شبيه يكى از آن ها مى شود.. . اين نوزاد سياه پوست شبيه يكى از اجداد دور شماست. كودك را بگير كه فرزند خود تو است.(11)
هنگامى كه نوزاد رنگ پوست خود را به وسيله ژن از اجدادش به ارث ببرد, آيا صفات خوب يا بد به همين وسيله از آنان به وى سرايت نمى كند؟!
آن حضرت در همين باره فرموده است: انظر فى اى شىء تضع ولدك فان العرق دساس;(12) خوب بنگر كه نطفه خود را در چه جايگاهى جاى مى دهى. زيرا ريشه ها[ و ژن آدمى] به طور پنهان تإثير گذار است[ .و از طريق آن, اخلاق اجداد به فرزندان منتقل مى شود].
نيز در جاى ديگر فرمود:الشقى شقى فى بطن امه و السعيد سعيد فى بطن امه; (13) بدبخت در شكم مادر بدبخت مى شود و سعادت مند در شكم مادر چنين مى شود.
در روايتى ديگر آن حضرت به نقش برادر (دايى فرزندان) در تربيت فرزند اشاره مى كند و مى فرمايد: اختاروا لنطفكم فان الخال احد الضجيعين;(14) همسر[ شايسته] براى نطفه هاى خود انتخاب كنيد. زيرا دايى يكى از دو ستون[ مهم تشكيل دهنده] نوزادتان است.
و نيز فرموده است: از ازدواج با زنان زيبارويى كه در خانواده بد پرورش يافته اند, بپرهيزيد.((15))

2. توجه به سلامت جسمى و روحى مادر
فرزندان ما ـ به ويژه دختران ـ بيشتر اوقات خود را در كنار مادر سپرى مى كنند و از تعليمات او چيزها مىآموزند. بر اين اساس, آنان كه دغدغه تربيت فرزند دارند نخست بايد به تربيت همسر بپردازند. دختران و زنان نيز تإثيرپذيرتر از پسران و مردان اند. بنابراين در آستانه زندگى, مرد بايد مهم ترين همت خود را آموزش و تربيت همسرش قرار دهد. زمانى كه مادر خانواده درست آموزش ببيند و تربيت شود, تربيت فرزندان او با سهولت انجام مى پذيرد. چنان كه اگر مادر نكوهيده خوى باشد, تربيت فرزند خيلى دشوار است. زيرا او اولين آموزگار كودك شماست.
رسول خدا(ص) در اين باره فرموده است: ((اياكم و تزويج الحمقإ, فان صحبتها بلإ و ولدها ضياع;(16)از ازدواج با زنان كودن بپرهيزيد كه همنشينى آن ها[ نوعى] بلا و فرزندشان تباه است.))
پس از انتخاب همسر شايسته و توجه به آموزش و تربيت او, مهم ترين وظيفه, ايجاد محيط روانى سالم در خانه است. اين نخستين ابزار هر طرح تربيتى موفق است. هر كه دلسوز فرزند خود است پيش از هر كار بايد بكوشد تا حد امكان فضاى خانه آكنده از آرامش و مهرورزى شود. تا زمانى كه كودك شما خود را در چنين فضايى نبيند زمينه اى براى شكوفايى استعدادهاى خود نمى يابد و بيشتر توان او صرف مبارزه با ترس و اضطراب ها و مقابله با عوامل رنجآور زندگى مى گردد. هر چه محيط آنان صميمى تر و درسآموزتر و روان ايشان مطمئن تر و بى هراس تر باشد, آموزش و تربيت آن ها هموارتر و آموختن هايشان از محيط بيشتر و پايدارتر است.
حضرت محمد(ص) در اين باره فرموده است: ((حق الولد على والده... ان يسفره امه.. .;(17)
حق فرزند بر پدر اين است كه[ پدر] مادر را احترام كند.))
زمانى كه فرزند, مادر را در نگاه پدر محترم ببيند, احساس امنيت و آرامش مى كنند.
مادرى كه در خانه از احترام پدر محروم باشد, نخواهد توانست نقش مادرى خود را به درستى ايفا نمايد.

3. پيشگيرى بهتر از درمان
اصل نامبرده در روان شناسى تربيتى جايگاهى ويژه دارد و كوشش مى شود تا پيش از پديد آمدن ناهنجارىهاى رفتارى, عوامل پديد آورنده آن شناسايى و پيشگيرى شود.
از طرفى امروزه والدين از بسيارى از رفتارهاى فرزندان خود ناخشنودند و اميد دارند كه كسى از راه برسد و فرزندشان را به حقوق والدين آشنا كند, حال آن كه گاه كوتاهى خود والدين سبب بروز چنين مشكلى است. زيرا در تربيت و پرورش آنان سهل انگارى نموده اند. رسول خدا(ص) در همين باره فرموده است: ((رحم الله من اعان ولده على بره;(18) خداى رحمت كند كسى كه فرزند خود را به نيك رفتارى كمك كند. ))

از آن حضرت پرسيدند, چگونه؟ فرمود:

1. آنچه كودك در توان داشته و انجام داده, از او بپذيرند.
2. آنچه انجام آن در توانش نيست, از او نخواهند.
3. او را به گناه و طغيان وادار نسازند.

4. به او دروغ نگويند. رفتار نابخردانه[ نسبت به وى و در مقابل او] انجام ندهند.
به واقع هر يك از ما دوست داريم فرزندانمان نسبت به ما چگونه رفتار كنند؟ با خود بينديشيم كه اگر ما خويشتن را براى نيل بدين منظور كمك نكنيم, ديگران چگونه و تا چه ميزان خواهند توانست ما را در اين هدف مدد رسانند! پس همان بهتر كه فهرست همه انتظاراتمان را نسبت به فرزندانمان ياد داشت كنيم و آن گاه بينديشيم كه براى موفقيت فرزند در اين برنامه, خود ما چه وظايفى بر عهده داريم.
چندى پيش, دوستى از فرزندانش سخت گله مند بود كه آن ها بيشتر اوقات روزانه يشان را به تماشاى تلويزيون مى گذرانند. به وى گفتم: كمى به جاى گله از آن ها خود را نكوهش كن. چون غيبت طولانى شما و همسرت از محيط خانه, سبب دلتنگى آن ها را فراهم مىآورد. آن ها براى رفع اين دلتنگى به تماشاى تلويزيون پناه مىآورند و زمانى كه بدين روش عادت كردند, ديگر در وقت حضور شما نيز نمى توانند از عادات خود دور شوند.

4. درمان روحى با اعطاى شخصيت
احساس ضعف شخصيت, نه فقط بزرگسالان را رنج مى دهد و به ناهنجارى رفتارى وا مى دارد, كودكان را نيز دچار مشكل مى كند. بعضى مى پندارند چون كودك پيكرى كوچك تر از بزرگسالان دارد, شخصيت خود را هم كوچك مى پندارد; حال آنكه چنين نيست و چه بسا بى توجهى به شخصيت كودكان زيانبارتر از بى توجهى به شخصيت بزرگسالان باشد. زيرا احساس ضعف شخصيت در كودكى سبب بروز رفتارهاى ناصواب و ويرانگر در بزرگسالى است. به همين سبب است كه امام هادى(ع) فرموده است: از شر آن كه خود را حقير و بى مقدار بپندارد, در امان مباش.(19)
از رفتارهاى متداول حضرت رسول اكرم(ص) در مقابل فرزندش فاطمه(س) و نيز نوه هاى عزيزش امام حسن و امام حسين(عليهماالسلام), احترام وصف نشدنى و برخاستن در مقابل آنان است. شيعه و سنى نقل نموده اند كه آن جناب پيوسته با حضور دختر خردسالش, تمام قامت در برابرش مى ايستاد و احترامش مى كرد.(20)
گاه به احترام و نيز مراعات خردسالى نوادگانش, سجده نماز را طولانى مى ساخت يا براى بر آوردن حاجت آنان, نماز را با سرعت به پايان مى برد. هر روز صبح بر سر فرزندان و نوادگانش دست نوازش مى كشيد و مهربانى و عطوفت نسبت به كودكان, خوى هميشگى آن حضرت بود.(21)
با اين همه, در بزرگداشت شخصيت كودكان بايد همواره توجه داشت كه اين امر براى ارضاى حس شخصيت طلبى آنان است. بدين سبب بايد در انجام آن به شيوه اى گام برداشت كه زمينه غرور و نازپرورى كودكان فراهم نشود و اين امر زمانى است كه ما همه شيوه هاى تربيتى را همگام عمل كنيم; چنان كه رسول خدا(ص) عمل مى كرد.

5. توجه به بهداشت روانى كودكان
در مباحث روان شناسى عمومى, در بخش ((يادگيرى, حافظه و فراموشى)) به عوامل تإثيرگذار بر رشد بدن و حافظه پرداخته مى شود و يادآورى مى كنند كه يكى از مهم ترين عوامل اختلال در حواس و حافظه كودكان و مانع جدى از رشد استعدادهاى آنان, و بلكه عامل عقب ماندگى ذهنى, محروميت از بهداشت روانى است. كودك به هر علت آرامش روان خود را از دست دهد, بخشى از فعاليت هاى مغز وى كه تنظيم كننده رشد ذهنى اوست مختل و آينده وى دچار مخاطره مى شود. مشكلات خانوادگى, فقر, بد رفتارى والدين با يكديگر و با فرزندان, خشونت, تإكيد بى اندازه بر رعايت نظم و مقررات و ترس هاى موهوم, همه عواملى است كه روان كودك را نابسامان مى نمايد.
اگر رسول خدا(ص) هر صبحگاه كه از خواب بر مى خيزد و دست نوازش بر سر فرزندان و نوادگانش مى كشد, اين رفتار از هر هديه براى كودك مناسب تر است و ما به درستى نمى توانيم تإثير عميق اين رفتار ساده را لمس كنيم. كودكى كه در آغاز صبح از چنين نوازشى بهره مند شود احساس آرامش, امنيت, پذيرفتگى, اميد و شادى مى كند. اطمينان مى يابد كه وجودش در خانه زايد نيست. جايگاهش نزد والدين شناخته شده و محفوظ و مورد توجه است.
روان شناسان معتقدند بهره مندى از محبت والدين در ماه هاى آغاز طفوليت و آغاز هر روز, از مهم ترين عوامل تإثيرگذار بر تإمين بهداشت روانى كودك است. كودكى كه از مهر و محبت مادر و پدر برخوردار است, نگرش مطلوبى نسبت به خود مى يابد و روابط سالم تر و پذيرفته ترى با ديگران برقرار مى كند.(22) و ترس هاى موهوم و بى پايه را كه مانع شكوفايى استعدادهاى او ست, از وى دور مى سازد.

6. مهرورزى, مهم ترين ابزار تربيت
زمانى كه آهن, نرم و گداخته شود به هر صورت كه بخواهيم شكل مى پذيرد. ((مهر ورزى)) به افرادـ به ويژه كودكان ـ همان حرارتى است كه افراد را نرم, تسليم و گوش به فرمان مى سازد.
تربيت نوعى كوشش براى نفوذ در ناخود آگاه افراد است. رنج و اندوه ها, آرزوها, شكست ها و گفته هاى ناگفته پيوسته در ضمير ناخودآگاه جاى مى گيرند. پيرامون اين ضمير, مإمورانى آماده به خدمت وجود دارند كه مانع از نفوذ ديگران بدان مى شوند. از طرفى تا فردى به درون آن راه نيابد نمى تواند به اسرار آن پى ببرد و راه حلى براى مشكل آن ارائه كند.
پدر و مادرى كه ابزار نفوذ به ناخودآگاه فرزندان خود را نشناخته و شيوه ورود به آن را ندانند هيچ گاه نخواهند توانست ارتباط صميمى با ايشان برقرار سازند; دردهايشان را بشناسند و درمان كند.
((مهرورزى به كودك)) از مهم ترين ابزار نفوذ به ضمير ناخودآگاه اوست. زمانى كه فردى به كودك محبت و مهربانى مى كند, قلب او را در اختيار مى گيرد و آرام آرام مى تواند از رنج هايش آگاه شود و راه درمانش را شناسايى و دنبال نمايد.
اميرمومنان على(ع) مى فرمايد: از همان كودكى, پيامبر خدا(ص) مرا از پدرم برگرفت و من شريك آب و نان او شدم و پيوسته مونس و همسخن وى بودم.... او مرا در كنار خود مى نشانيد و بر سينه خويش جاى مى داد و در بسترش[ كنار خود] مى خوابانيد, به طورى كه تنم را به تن خويش مى چسباند و بوى خوش خود را به مشامم مى رساند. (23)
من پيوسته در پى او روان بودم, مانند بچه در پى مادر. هر روز براى من از اخلاق خود نمونه اى آشكار مى ساخت و مرا به پيروى از آن وامى داشت. در سال[چند روزى را] در غار حرا خلوت مى گزيد. من او را مى ديدم و جز من كسى او را نمى ديد....او مرا از كودكى در دامن خود پروراند و... هزينه زندگى مرا بر عهده گرفت. در هر صبح و شام يك نشست خصوصى با او داشتم كه در آن احدى جز من و او شركت نمى كرد. در اين اوقات, من با او بودم و هر جا كه او مى رفت و از هر درى كه سخن مى گفت, من با او همراه و هماهنگ بودم.(24)
نيز در همين باره مى نويسند: زمانى كه رسول خدا(ص) كودكان انصار را مى ديد بر سر آنان دست مى كشيد و به آنان سلام مى كرد و دعايشان مى فرمود.(25) روزى پيامبر(ص) از راهى مى گذشت كه كودكان بازى مى كردند. چون نگاهش به يكى از آن ها افتاد نزد او نشست و پيشانى او را بوسيد و به وى محبت نمود...و فرمود: روزى ديدم اين كودك با فرزندم حسين بازى مى كند و خاك هاى زير پاى حسين را برمى دارد و به صورت خود مى مالد. چون او از دوستان حسين است من هم او را دوست دارم.(26)
گاه مى شد كودكى را نزد آن حضرت مىآوردند و او در دامن حضرت, خود را خيس مى كرد. اطرافيان با پرخاش به كودك مى كوشيدند از كار او جلوگيرى كنند و وى را از دامن رسول خدا(ص) جدا سازند, كه آن حضرت آنان را از اين كار باز مى داشت و مى فرمود: با تندى از ادرار كردن كودك جلوگيرى نكنيد. سپس كودك را به حال خود رها مى كرد تا حاجتش برآورده شود. آنگاه خود مى رفت و لباسش را تطهير مى كرد.(27)
روزى آن حضرت با گروهى از مردم نماز جماعت مى خواند. در هنگام سجده, حسين(ع) كه كودكى خردسال بود, بر پشت رسول خدا(ص) مى نشست و پاهايش را حركت مى داد. وقتى پيامبر(ص) سر از سجده بر مى داشت او را مى گرفت و كنار خود روى زمين مى گذاشت و در سجده ديگر اين رفتار حسين(ع) و آن حضرت تكرار مى شد. فردى يهودى كه شاهد اين صحنه بود پس از نماز به رسول خدا(ص) گفت: با كودكان خود طورى رفتار مى كنيد كه ما هرگز رفتار نكرده ايم. حضرت فرمود: اگر شما به خدا و فرستاده او ايمان داشتيد با كودكان خود مهربان بوديد.
آن مرد پس از مشاهده آن رفتار و شنيدن اين سخن, مسلمان شد.(28)

7. مفهوم ديگر بوسيدن
بزرگترى كه كودكى را مى بوسد بدين وسيله به او اظهار علاقه مى كند و به كودك احساس آرامش, اميد و شادمانى دست مى دهد. با بوسه ديگران درمى يابد كه هستند كسانى كه به وى علاقه مندند و خواهان اظهار محبت به اويند.
اين عمل نوعى اظهار علاقه غير زبانى است. در جايى كه زبان به هر علت از اظهار علاقه باز مى ايستد, لب اين نقش را ايفا مى كند. شايد يكى از علت هايى كه كودكان بيش از بزرگسالان از بوسه لذت مى برند, به همين سبب است كه آنان را ـ به ويژه در سنين طفوليت ـ نمى توان چندان با اظهار علاقه هاى زبانى خشنود ساخت و علايق خود را به ايشان ثابت كرد و بدين وسيله بدان ها آرامش و اميد بخشيد.
آنان با بوسه والدين به علاقه ايشان به خود پى مى برند و چون خود را مورد علاقه كسى مى بينند آرام مى گيرند, پرخاش نمى كنند, فرياد نمى زنند و با دروغ و شيطنت نمى كوشند سبب جلب توجه والدين را فراهم آورند. آنها از اين بوسه ها اطمينان مى يابند كه محبوب پدر ومادرند و آنان از وجود ايشان ناخرسند نيستند. اين اظهار علاقه وقتى در حضور ديگران باشد تإثيرگذارتر است.
افزون بر اين همه, بوسه براى كودكان معناى حيات دارد, در سنين طفوليت بيش از حس بويايى, بينايى و شنوايى, حس چشايى و لامسه او فعاليت مى كند و مفهوم بودن خود را با اين دو حس درك مى كند. بوسه ها براى كودك مفهومى بسيار لطيف تر و عميق تر از آن دارد كه ما مى پنداريم. هر بوسه براى او مفهوم و اثرى ويژه و تازه دارد و تكرار آن برايش تكرارى نيست. به همين ميزان كه بزرگسالان از بوسه بيش از اندازه دلتنگ مى شوند, خردسالان ـ به ويژه نوزادانـ از آن خشنود مى گردند.
حال شايد تعجب انگيز باشد اگر بشنويم كه رسول خدا(ص) در اين باره فرموده است: كسى كه فرزند خود را ببوسد خداوند براى او يك حسنه[ در قبال هر بوسه] مى نويسد. (29) بر پايه همين رهنمود است كه امام صادق(ع) مى فرمايد: فرزندان خود را بسيار ببوسيد. زيرا به خاطر هر بار بوسيدن, خداوند درجه اى به شما عنايت خواهد كرد. (30)
ابن عباس مى گويد: من نزد پيامبر(ص) بودم. بر زانوى چپ خود, فرزندش ابراهيم قرار داشت و بر زانوى راست, حسين(ع). آن حضرت هر دم گاه ابراهيم را مى بوسيد, گاه حسين را.(31) نيز در روايت مى خوانيم: آن حضرت دخترش فاطمه(س) را خيلى زياد مى بوسيد.(32) شب ها پيش از خوابيدن, او را مى بوسيد و صورت خود را بر سينه دخترش مى نهاد و براى او دعا مى كرد.(33)
نيز مى نويسند: روزى مردى نزد پيامبر خدا(ص) آمد و گفت: من ده فرزند دارم كه تاكنون هيچ يك از ايشان را نبوسيده ام[ .بر طبق روايتى ديگر گفت: تاكنون هيچ كودكى را نبوسيده ام] همين كه او از نزد رسول خدا(ص) دور شد, آن حضرت فرمود: اين مرد از نظر من از دوزخيان است.(34)

8 . راهى براى ورود به دنياى كودكان برخى مى پرسند: براى پرورش مذهبى و اخلاقى كودكان مان چه شيوه اى پيش گيريم؟
راستى چگونه مى توان به دنياى كودكان نفوذ كرد؟
براى نيل بدين هدف, به ابزارى نياز داريم كه برخى بدين قرار است:

الف. همانند كودكان شويد.
آيا تا به حال از خود پرسيده ايد كه چرا برخى بزرگسالان به آسانى مى توانند با بچه ها صميمى شوند و بعضى در اين كار ناموفق اند؟
زيرا يكى نمى تواند يا نمى خواهد هنگام همراهى با بچه ها, از بزرگسالى خود اندكى فاصله گيرد و كودك شود. و برخى به آسانى مى توانند با حفظ شإن بزرگسالى, همچون يكى از كودكان, رفتار كودكانه كنند و با آن ها صميمى شوند.
كودكان خيلى زيرك تر از آن هستند كه ما مى پنداريم.آن ها تا كسى از جنس خودشان نشود او را به جمع خود راه نمى دهند, با وى صميمى نمى شوند و رازهايشان را با او در ميان نمى نهند. شايد در بيان همين راز است كه رسول خدا(ص) فرموده است: من كان عنده صبى فليتصاب له;(35) هر كس كودكى نزد اوست بايد با وى كودكانه رفتار كند. شايد تعجبآور باشد اگر بشنويد كه اين روايت پايه تحقيقات چندين ساله مارگارت دونالدسون (پژوهشگر و روان شناس كودك) است. به اعتقاد وى: همه آنچه به پندار ما فراتر از قوه درك كودك است[ اگر به واقع درك آن براى وى محال نباشد] در صورتى كه به شيوه و زبان خود كودك بيان شود, به طورى كه برايش معنادار باشد, وى از عهده درك آن برخواهد آمد.(36)
بارها رخ مى داد كه رسول اكرم(ص) كودكان را بر مركب خود سوار مى كرد و لحظاتى با ايشان هم سخن مى شد. جابر بن عبدالله مى گويد: روزى نزد رسول خدا(ص) رفتم, ديدم آن بزرگوار به زانو خم شده است و دو نوه اش حسن و حسين(عليهماالسلام) را بر دوش گرفته, در اتاق بر روى دست و پا راه مى رود و مى فرمايد: وسيله سوارى شما خوب مركبى است و البته شما هم خوب سوارانى هستيد. (37)
مرحوم فيض كاشانى مى نويسد: هر زمان رسول خدا(ص) از سفرى باز مى گشت و در راه به كودكان برمى خورد لحظه اى درنگ مى كرد و به كسى از اطرافيان مى فرمود تا يكايك بچه ها را بلند كند و بر مركب او بگذارد. بعضى را پشت سر خود و بعضى را جلو مى نهاد. هنگامى كه بچه ها پس از عبور پيامبر(ص) با هم خلوت مى كردند اين خاطره را براى يكديگر نقل مى نمودند و برايشان جالب بود كه آن حضرت براى سوار كردن كودكان به اصحابش دستور داده است.(38)

ب. راز همبازى شدن با بچه ها
بچه هاى خردسال مفهوم زندگى كردن و زنده بودن را به ((بازى)) مى شناسند. وقتى كسى آن ها را از بازى كردن محروم كند گويا از زندگى كردن بازشان داشته است و شايد شديدترين محروميت براى آنان همين باشد; چنان كه امروزه بازى كردن اطفال را يكى از علايم سلامتى جسمى و روحى او برمى شمرند.
حضرت رسول خدا(ص) فرموده است: ((دع ابنك يلعب سبع سنين;(39) بگذار فرزندت تا هفت سال بازى كند.)) اين سفارش حكايت از آن دارد كه آن رسول برگزيده, بازى را نوعى ابزار سرگرمى و اتلاف عمر نمى داند. هفت سال نخست زندگى, دوره شناخت جهان پيرامون خود است. كودكان در اين دوره گويا نه با يكديگر, كه با جهان و پديده هاى اطراف خود بازى مى كنند تا آن ها را بشناسند, بيازمايند و بدانند كه بايد با پديده ها چگونه برخورد كرد. در همين دوره است كه در پى بازى, حس بينايى و لامسه آن ها بهتر به كار گرفته مى شود, ذهنشان قدرت ابتكار و روحشان اعتماد به نفس مى يابد.
بازى فرصتى براى متعادل كردن تمايلات عاطفى, آموزش جمعى و عامل تقويت روحيه جمعى است. آن ها با بازى مىآموزند كه چگونه با ديگران رابطه صحيح برقرار سازند, حقوق افراد را مراعات كنند و به فعاليت گروهى بپردازند.
زمانى كه اين دوره با روش صحيح به بازى سپرى شود و كودك توان نهفته در درون خود را در اين دوره بروز داده و از بازى سيراب شده باشد, در بزرگسالى به انجام كارهاى ويژه دوره خردسالى نمى پردازد. رسول خدا(ص) در همين باره مى فرمايد: ((عرامه الصبى فى صغره زياده فى عقله فى كبره;(40) جنب و جوش و ستيزه جويى كودك در دوران خردسالى, نمايانگر فزونى عقل و انديشه او در بزرگسالى است.))
زمانى كه شما با كودك همبازى مى شويد گويا به وى تفهيم مى كنيد كه شما احساس كودكى اش را درك مى كنيد و كارهاى كودكانه اش را بى مقدار و بيهوده نمى دانيد. اگر شما با آن ها همبازى نشويد و پيوسته به آنان تلقين كنيد و هشدار دهيد كه رفتارهايشان همه بى فايده و جاهلانه است, نه فقط منزلت و جايگاه خود را در ذهن آنان از دست مى دهيد, در ايشان اين باور را تقويت مى كنيد كه وى فردى بيهوده گرا و بازيگوش است كه ارزش خود و عمرش را نمى داند. باور اين تلقين نه تنها آنان را از بازى متنفر نمى سازد, ايشان را ناخواسته به بيهوده گرايى سوق مى دهد. و به عكس, هر چه بيشتر در بازى آنان شركت كنيد با شما احساس تفاهم و صميميت بيشترى مى كنند.
مرحوم علامه مجلسى در ضمن نقل روايتى مى نويسد: پيامبر اكرم(ص) هر روز با نوه اش حسين(ع) بازى مى كرد.(41) روزى آن بزرگوار به مهمانى دعوت شده بود و عده اى در راه با ايشان همراه شدند. ناگهان حسن(ع) را در كوچه ديد كه بازى مى كرد. پيامبر در حضور مردم دويد و كوشيد تا وى را بگيرد. كودك به اين طرف و آن طرف مى دويد و مى گريخت و رسول خدا(ص) را مى خندانيد. سرانجام حضرت وى را گرفت و پيوسته او را بوسه زد....(42)
روزى حسين(ع) در دامن آن حضرت نشسته بود و رسول خدا(ص) آن قدر با وى بازى كرد و خنديد كه عايشه به اعتراض گفت: چقدر با او بازى مى كنى!! حضرت فرمود: واى بر تو! چطور او را دوست نداشته باشم, در حالى كه او ميوه دل و نور چشم من است. (43)

ج. سلام به بچه ها
پنج چيز است كه تا پايان زندگى آن ها را ترك نمى كنم; يكى از آن ها سلام كردن به كودكان است.(44)
اين فرموده حضرت محمد(ص) است, در عصرى كه بزرگسالان براى يكديگر ارزش و احترامى قائل نبودند و حقوق يكديگر را مراعات نمى كردند. گويند: آن والا مقام بر كوچك و بزرگ سلام مى كرد و در سلام كردن بر همگان ـ حتى به كودكان ـ پيشى مى گرفت و به آنان دست مى داد و مى فرمود: پيوسته در سلام كردن به بچه ها مراقبت دارم, تا پس از من به صورت يك سنت ميان مسلمانان باقى بماند و بدان عمل كنند.(45)
زمانى كه در پى برخورد با بزرگسالان به آن ها سلام كنيم و در ملاقات با كودكان از سلام به آن ها دريغ ورزيم ناآگاهانه در روش تربيتى خود دچار تناقض رفتار شده ايم. ما از يك سو براى آرام كردن كودكان و دعوت آنان به انجام كارهاى خوب و ترك كارهاى بد, به آن ها مى گوييم كه بزرگ شده اند و ديگر نبايد رفتار نادرست انجام دهند; از طرفى از سلام كردن به آنان دريغ مى ورزيم و گويا ايشان را تا اين ميزان بزرگ نمى شناسيم كه سزاوار سلامشان بدانيم. آنان گرچه خردسال باشند اين تناقض رفتار ما را درك مى كنند و مى پندارند كه بزرگسالان پيوسته آنچه به صلاح خود بدانند عمل مى كنند, نه آنچه به واقع صلاح است.
ديگر آن كه آن ها خوب متوجه مى شوند كه سلام نشان دهنده وجود ارتباط, تفاهم و صميميت است. دو فرد كه به يكديگر سلام نمى كنند يعنى كه ميان ايشان پيوند عاطفى برقرار نيست. همين احساس در اولين برخورد, ميان كودك و بزرگسالان فاصله و بيگانگى پديد مىآورد.
افزون بر اينها ترك سلام به بچه ها سبب مى شود كه آنان احساس كنند ((نزديك شدن و به تفاهم رسيدن با بزرگ ترها دشوار است. بزرگ ترها دنياى مخصوص به خود دارند كه در آن مى توانند با يكديگر تفاهم برقرار كنند و اين زمينه اصلا براى كودكان فراهم نيست كه به دنياى آنان نزديك شوند.))
نكته پايانى اين كه: سلام بزرگ تر به كودك, عامل احساس امنيت و اعتماد به نفس كودك است. اين تواضع بزرگسال گويى به كودك تلقين مى كند كه وى خود را برتر از كودك نمى داند و حاضر است همه مراتب احترام را به وى تقديم نمايد.

د. ترك تنبيه
هرگاه ((تنبيه)) به معناى آگاه ساختن, هشيار نمودن و عامل اظهار انزجار از رفتار نادرست ديگرى باشد, بايد آن را يكى از ابزارهاى تربيت و پرورش كودكان دانست. اما اگر به معناى ((كتك زدن و مجازات كردن)) باشد, بايد اعتراف كرد كه چنين چيزى در رفتار حضرت محمد(ص) هرگز نسبت به كودكان مشاهده نشد.
از شگفتى هاى زندگى حضرت محمد(ص) يكى آن است كه هرگز هيچ كودكى را تنبيه بدنى ننمود. به راستى, او با كودكان چگونه رفتار مى كرد و تربيت شان مى نمود كه هيچ گاه نيازمند تنبيه بدنى ايشان نشد؟!مى نويسند: زمانى كه آن حضرت پس از وفات ابوطالب(ع) و شدت گرفتن فشار قريش به سوى مردم طايف رفت تا شايد حمايت آنان را جلب كند, اهالى طايف وى را از خود راندند و با تحريك كودكان, از ايشان خواستند كه پيامبر را سنگ بزنند. بچه ها به آن حضرت سنگ مى زدند, اما رسول خدا(ص) كمترين واكنشى نسبت به آنان انجام نداد و تنها على(ع) بچه ها را از آن حضرت دور مى نمود. (46)

پى نوشت ها:
1. ر.ك :روان شناسى رشد, دكتر حسن احدى, شكوه السادات بنى جمالى, ص 110 ـ 164.
2. اين ديدگاه فرويد گرايان است. ر.ك :همان, ص 111.
3. بحار الانوار, ج 16, ص 215.
4. كتاب من لا يحضره الفقيه, ج 3, ح 4702.
5. بحار الانوار, ج 23, ص ;114 وسائل الشيعه, ج 15, ص 126.
6. لقد كان لكم فى رسول الله اسوه حسنه لمن كان يرجو الله و اليوم الاخر... (سوره احزاب, آيه 21).
7. بحار الانوار, ج 23, ص 114.
8. مستدرك الوسائل, ج 2, ص 619.
9. وسائل الشيعه, ج 14, ص 95.
10. همان, ص 93.
11. همان, ج 15, ص 128.
12. المستطرف, ابشيهى, ج 2, ص ;218 به نقل مسئوليت تربيت, محمد دشتى, ص 41.
13. بحار الانوار, ج 77, ص ;115 ج 5, ص 9.
14. فروع كافى, ج 5, ص ;332 به نقل فرهنگ تربيت فرزند در اسلام, محمود ارگانى, ص 16.
15. فروع كافى, ج 5, ص 332.
16. بحار الانوار, ج 103, ص 237.
17. كافى, ج 6, ص 48, باب حق الاولاد ; وسائل الشيعه (30 جلدى), ج 21, ص 481.
18. بحار الانوار, ج 4, ص 86.
19. تحف العقول, ص 512.
20. السيره الحلبيه, ج 3, ص 48.
21. المحجه البيضإ, ج 3, ص ;336 به نقل رفتار پيامبر با كودكان و جوانان, ص 31.
22. در اين باره, ر.ك: روان شناسى رفتار غير عادى, دكتر پروين بيرجندى; نقش نيازهاى روانى در بهداشت روانى و آموزش و پرورش, على ميرزا بيگى.
23. الخصال, شيخ صدوق, ص 686 ;نهج البلاغه, خطبه قاصعه; به نقل مشاهدات امير مومنان(ع), ص 12.
24. مشاهدات اميرالمومنين(ع), ص 14ـ 16.
25. رفتار پيامبر با كودكان و جوانان, ص ;31 به نقل از شرف النبى, خرگوشى, ج 1, ص 115.
26. حار الانوار, ج 44, ص 242.
27. همان, ج 6, ص 240.
28. همان, ج 43, ص 294ـ 296.
29. همان, ج 23, ص 113.
30. وسائل الشيعه, ج 15, ص 126.
31. بحار الانوار, ج 43, ص 161.
32. همان, ج 8, ص 142. بايد توجه داشت كه بوسيدن دختر بچه بزرگ تر از شش سال براى مردان, و بوسيدن پسر بچه اى در اين سن براى زنان, كراهت دارد.
33. همان, ج 43, ص 42.
34. وسائل الشيعه, ج 15, ص 202.
35. همان, ج 15, ص 203.
36. وى در كتابش (ذهن كودك) اين نظريه را به اثبات رسانده است.
37. بحار الانوار, ج 43, ص 285.
38. المحجه البيضإ, ج 3, ص ;366 رفتار پيامبر با كودكان و جوانان, ص 52.
39. الكافى, ج 2, ص 94.
40. بحار الانوار, ج 14, ص 378.
41. همان, ج 43, ص 285.
42. همان, ص 306.
43. همان, ج 44, ص 260.
44. همان, ج 16, ص 215.
45. وسائل الشيعه, ج 3, ص 209.
46. بحار الانوار, ج 104, ص 99 ; به نقل رفتار پيامبر با كودكان و جوانان, ص 31.

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

برخوردهاى مسالمت آميز پيامبر(ص) با يهود

درباره صلح نامه پيامبر(ص) و يهود مدينه هر چه سخن گفته مى شود منحصر به پيمانى است كه به ((موادعه يهود)) شهرت يافته است. ليكن در اين مقاله قرار داد ديگرى كه تنها در كتاب ((اعلام الورى)) آمده است به عنوان پيمان اصلى ميان پيامبر(ص) و يهود معرفى مى گردد و دلايل و شواهدى بر درستى آن متن ارائه مى شود.
هم چنين اين نتيجه به دست آمده كه پيمان نامه مشهور, مربوط به يهوديان انصار است و به علاوه, آن مجموعه اى از چند قرارداد است نه يك قرارداد.
بخش دوم اين نوشتار به بررسى يكى از سريه هاى زمان پيامبر(ص) پرداخته و چنين نتيجه گرفته است كه اين حركت برخلاف آن چه شهرت يافته سريه نيست, بلكه حركتى سياسى است كه از سوى رسول خدا(ص) به منظور صلح با يهود خيبر انجام شده است. هر چند پايان اين حركت به درگيرى كشيده شده است.

مقدمه
پيامبر اكرم(ص) پس از هجرت به مدينه, برخوردهاى گوناگونى با يهوديان اين شهر داشته كه از اين ميان, جنگ هاى آن حضرت با بنى قينقاع, بنى نضير, بنى قريظه و خيبر شهرت يافته است. هم چنين آن حضرت سريه هايى را براى كشتن برخى چهره هاى مفسد يهودى اعزام نموده اند, ليكن درباره برخوردهاى مسالمتآميز ميان رسول خدا و يهوديان كمتر سخن به ميان آمده است. در اين جا دو مورد مهم از اين برخوردها بررسى مى گردد: يكى انعقاد قرارداد صلح ميان آن حضرت و گروه هاى يهودى مدينه و ديگرى تلاش ايشان براى برقرارى صلح با يهود خيبر پيش از جنگ با خيبريان, هرچند اين تلاش به نتيجه نرسيده است.
منابع اصلى اين تحقيق عبارت اند از دو كتاب ((السيره النبويه)) و ((المغازى)). السيره النبويه كه به سيره ابن هشام شهرت دارد در واقع سيره ابن اسحاق است كه عبدالملك بن هشام (متوفاى 213ق) آن را جمعآورى كرده و گاه از آن كاسته و گاه مطالبى را برآن افزوده است. محمدبن اسحاق (متوفاى 150ق) قديمى ترين سيره نويسى است كه روايات او در تاريخ اسلام جايگاه ويژه اى دارد. او كارهاى پراكنده پيش از خود را جمع كرده و سيره منظمى را به دست داده است. با وجود آن همه مطالبى كه اين مورخ درباره روابط پيامبر(ص) و يهود آورده, از پيمان آن حضرت با سه گروه يهودى مدينه سخنى به ميان نياورده است, بلكه گزارش او از پيمان عمومى به گونه اى است كه مورخان بعدى, گروه هاى اصلى يهود را هم در اين قرار داد سهيم دانسته اند و به نظر مى رسد اين توهم ناشى از واژه هايى است كه ابن اسحاق در اين گزارش به كار برده است.
درباره وثاقت ابن اسحاق اختلاف نظر فراوان است اما به نظر مى رسد پذيرش گزارش هاى او از سوى مورخان بعدى شاهدى بر وثاقت او باشد. گذشته از اين, در بررسى هاى تاريخى به آسانى نمى توان گفته هاى ابن اسحاق را كه با قراين و شواهدى قابل تإييد است, رد كرد, زيرا در اين صورت بيشتر اطلاعات تاريخى صدر اسلام با مشكل روبه رو خواهد شد, البته اين سخن بدان معنا نيست كه هر نقل مشكوكى را هم بپذيريم. در اين نوشتار هم چنين از اضافات ابن هشام استفاده هاى زيادى شده است.
منبع ديگر (المغازى) از محمدبن عمر واقدى (متوفاى 207ق) است. او تنها مورخى است كه خبرهاى مربوط به همه جنگ ها و سريه هاى دوران رسول خدا را به تفصيل ثبت كرده است. قديمى بودن او و كارشناسى اش در زمينه جنگ ها و سريه ها اعتبار ويژه اى به اين كتاب بخشيده و ارائه جزئيات رويدادها آن را بر سيره ابن اسحاق برترى داده است.
پس از اين دو منبع اصلى, كتاب هاى: الطبقات الكبرى, تاريخ الخليفه, الاموال, المحبر, انساب الاشراف, تاريخ يعقوبى, تاريخ طبرى, دلائل النبوه, اعلام الورى و ديگر منابع مربوط به سيره و مغازى مورد توجه بوده است. در اين ميان, كتاب الاموال و اعلام الورى در موضوع پيمان هاى پيامبر و يهود بيشتر مورد استفاده قرار گرفته است. ابوعبيد قاسم بن سلام (متوفاى 224 ق) مولف كتاب الاموال, دومين كسى است كه پس از ابن اسحاق متن كاملى از پيمان نامه مدينه ارائه كرده و به خاطر ذكر نام راويان, حتى برگزارش ابن اسحاق ـ كه به سند اين قرار داد اشاره نكرده است ـ برترى دارد. در عين حال يكى از مورخانى كه درباره شركت يهوديان معروف مدينه در اين پيمان, ابهام ايجاد مى كند ابوعبيد مى باشد كه سخن او منشإ اشتباه برخى تاريخ نويسان شده است. علامه ابوعلى طبرسى (متوفاى 548 ق) صاحب تفسير مجمع البيان, نويسنده كتاب تاريخ اعلام الورى است. اين كتاب گرچه در تاريخ چهارده معصوم(عليهم السلام) است, بخش زيادى از آن به سيره پيامبر اختصاص دارد. از اين رو, منبع مهمى در موضوع پيمان با يهوديان اصلى مدينه (بنى قينقاع, بنى نضير و بنى قريظه) به شمار مى رود و بلكه منحصر به فرد است. البته دست دوم بودن اين منبع ضررى به اعتبار اين نقل نمى زند چون از منابع كهن بر درستى گزارش او شاهد آورده ايم.
درباره بخش دوم اين نوشتار ذكر اين نكته لازم است كه همه مورخان سريه عبدالله بن رواحه را, براى كشتن اسيربن رزام, عنوان كرده اند اما با بررسى گزارش هاى مختلف به اين نتيجه دست يافته ايم كه اين حركت به منظور برقرارى صلح با خيبر بوده است ولى در هنگام بازگشت هيئت اعزامى, به درگيرى كشيده شده است.

1) پيمان با يهود
پيامبر اكرم(ص) پس از ورود به مدينه با گروه هاى زيادى پيمان بستند. آن چه مورد نظر ماست پيمان هايى است كه يهوديان مدينه در آن شركت داشته اند. با اين كه مورخان به مناسبت هاى مختلف به قراردادهاى پيامبر(ص) با يهود اشاره كرده اند اما به متن آن ها چندان توجهى نشده است; مثلا هنگام گزارش جنگ هاى آن حضرت با سه گروه يهود مى گويند: پيامبر با آنان پيمانى داشت كه ناديده گرفتند(1) ولى مواد آن را بيان نكرده اند. تنها دو مورد از اين قراردادها به طور كامل ثبت شده كه يكى مربوط به همه گروه هاى مدينه است و به پيمان عمومى و موادعه يهود معروف شده و ديگرى مخصوص سه طايفه بنى نضير و بنى قريظه و بنى قينقاع است. در اين فصل مواد اين دو قرارداد و طرف هاى امضا كننده آن بررسى خواهد شد.
الف ـ پيمان عمومى
يكى از اقدامات رسول خدا(ص) در آغاز هجرت, انعقاد قراردادى ميان مهاجرين و انصار بود كه در آن از يهود هم فراوان ياد شده است. با وجود اهميت فراوانى كه تاريخ نويسان متإخر براى اين پيمان نامه قائل اند و آن را از شاه كارهاى دولت مدينه مى دانند, مورخان اوليه چندان اهميتى به آن نداده و به نقل آن همت نگماشته اند. تنها ابن هشام متن آن را از ابن اسحاق روايت كرده و ابوعبيد ـ معاصر ابن هشام ـ هم در كتاب الاموال آن را آورده است.(2) اما متإسفانه مورخانى همچون ابن سعد, ابن خياط, بلاذرى, يعقوبى, طبرى و مسعودى اشاره اى به آن نكرده اند. گر چه روايت ابن اسحاق و ابوعبيد با قدمتى كه دارند براى ما ارزشمند است ليكن تعدد روايات و برداشت هاى سيره نويسان بعدى نيز مى توانست در تحليل جزئيات قرارداد بيشتر راهگشا باشد.

متن اين پيمان كه ابن هشام آن را قبل از داستان برادرى مهاجرين و انصار آورده, طولانى است. در اين جا به بخش هايى از آن كه مورد نظر است توجه مى كنيم:
ابن اسحاق مى گويد:
رسول خدا(ص) بين مهاجرين و انصار نوشته اى امضا كرد و در آن با يهود پيمان بست. آنان را بر دين و اموالشان تثبيت كرد و به سود و زيان آنان شرايطى مقرر فرمود. متن پيمان چنين است: بسم الله الرحمن الرحيم اين نوشته اى است از محمد پيامبر(ص) بين مسلمانان قريش و يثرب و كسانى كه به ايشان ملحق شوند و به همراهشان جهاد كنند. آنان ملتى واحد را تشكيل مى دهند. مهاجرين در پرداخت ديه و فديه بر آداب پيش از اسلام باقى اند و به نيكى و عدالت آن را مى دهند. بنى عوف, بنى ساعده, بنى حارث, بنى جشم, بنى نجار, بنى عمروبن عوف, بنى نبيت و بنى اوس هم بر رسوم پيش از اسلام باقى اند... هر يهودى از ما پيروى كند يارى مى شود و با ديگر مسلمانان مساوى است, بر او ستم نمى شود و دشمنش يارى نمى گردد... يهود هنگام جنگ همراه مسلمانان هزينه جنگى را مى پردازند.
يهود بنى عوف و بندگانشان با مسلمانان در حكم يك ملت اند. يهوديان دين خود را دارند و مسلمانان دين خود را, اما هر كه ستم كند خود و خانواده اش را به هلاكت خواهد انداخت. براى يهوديان بنى نجار, بنى حارث, بنى ساعده, بنى جشم, بنى اوس, بنى ثعلبه, جفنه بنى ثعلبه و بنى شطيبه همان حقوق بنى عوف ثابت است. نزديكان ايشان هم از اين مزايا برخوردارند. كسى بدون اجازه محمد(ص) از اين مجموعه بيرون نمى رود. از قصاص جراحتى كوچك هم گذشت نخواهد شد. هر كه ديگرى را ترور كند خود و خانواده اش را در معرض ترور قرار داده مگر اين كه به او ستم شده باشد. يهوديان و مسلمانان هزينه جنگ را به سهم خود مى پردازند... قريش و دوستانشان پناه داده نمى شوند. اگر كسى به مدينه حمله كرد همه دفاع خواهند كرد. يهود اوس و موالى شان نيز از اين حقوق برخوردارند.
اين قرارداد همان گونه كه پيداست ميان مهاجرين و قبايل مسلمان و يهودى انصار بسته شده است. يهوديانى كه نامشان در اين پيمان آمده شهرتى ندارند و در گزارش هاى تاريخى توجه چندانى به آن ها نشده است.(3) گويا اين يهوديان همان كسانى اند كه يعقوبى درباره آنان مى گويد: ((گروهى از اوس و خزرج به خاطر همسايگى با يهود, آيين يهود را برگزيدند))(4) و به متهودين (يهودى شده ها) يا يهود انصار شهرت دارند. اين گروه ها به جهت اوس يا خزرجى بودنشان كمترين تنش ها را با مسلمانان داشته اند(5) و به نظر مى رسد كم كم اسلام آورده و ارتباطى با يهوديان اصيل نداشته اند. علت معروف شدن اين پيمان به موادعه يهود هم, شركت اين گروه از يهود انصار, در آن است. اما نام گذارى اين قرارداد به موادعه يهود چندان درست نيست چون طرف هاى اصلى آن مهاجران مكه و انصار مسلمان مدينه هستند. در ابتداى متن و در گزارش منابع ديگر نيز تنها همين گروه به عنوان طرف قرارداد مطرح هستند و هيچ اشاره اى به يهود نشده است.(6) به همين دليل برخى محققان براين باورند كه اين پيمان مجموعه اى از چند قرارداد است كه ابن اسحاق و ديگران آن را در كنار هم و به عنوان يك پيمان نامه آورده اند.(7) تكرار برخى مواد متن نيز چنين مطلبى را تإييد مى كند.
به هر حال عنوان ((موادعه يهود)) و شركت گروه هاى يهودى انصار در اين پيمان نامه, بسيارى را به اشتباه انداخته و موجب شده است گمان كنند سه طايفه معروف يهود ـ كه گفته مى شود يهود اصلى حجازند(8) ـ نيز در اين قرارداد شركت داشته اند. علت چنين تصورى اين است كه اولا, برخى مورخان هنگام نقل اين قرارداد از آن سه طايفه نام برده اند.(9) ثانيا, همه مورخان هنگام بيان جنگ هاى پيامبر(ص) با اين سه گروه يهودى, گفته اند:
((آنان هنگام ورود رسول خدا به مدينه با او پيمان بسته بودند)) و چون متن ديگرى غير از اين پيمان به موادعه يهود شهرت ندارد, بلافاصله تصور مى شود كه مراد از پيمان با سه گروه يهود, همين پيمان عمومى است. ليكن اين مطلب درست نيست و اين سه گروه در اين قرار داد دخالتى ندارند بلكه آنان پيمانى مخصوص دارند كه بعدا از آن سخن خواهيم گفت. البته ممكن است انعقاد هر دو معاهده در يك زمان انجام شده باشد اما به هر حال در پيمان عمومى كه عنوان موادعه يهود به خود گرفته حرفى از آنان نيست, زيرا اين سه طايفه از يهوديان سرشناس مدينه بودند و اگر در اين پيمان شركت داشتند حتما نام آنان برده مى شد. چگونه ممكن است از هشت گروه يهودى غير معروف در اين پيمان نام برده شود اما به يكى از سه گروه معروف اشاره هم نشود؟! پس بايد گفت پيمان با سه طايفه, غير از اين قرارداد است.
به علاوه مواد اين پيمان با آن چه مورخين درباره آن سه گروه مى گويند, مطابقت ندارد. آنان مى گويند سه طايفه با پيامبر(ص) قرار داشتند كه بى طرفى خود را حفظ كرده و حتى به نفع مسلمانان وارد جنگ نشوند(10) اما در اين پيمان يهود موظف شدند در جنگ ها همراه مسلمانان شركت كرده و بخشى از هزينه آن را تإمين ك11نند.() در گزارش هاى تاريخى هم درباره شركت اين سه طايفه در جنگ ها مطلبى به چشم نمى خورد و تاريخ نيز هيچ گاه آنان را به خاطر كناره گيرى از جنگ سرزنش يا متهم به پيمان شكنى نكرده است. پيداست چنين تعهدى (كه مسلمانان را يارى كنند) نسبت به رسول خدا نداشته اند و آن چه هست مربوط به يهوديان اوس و خزرج است.
برخى با بيان احتمالاتى درباره شركت اين سه طايفه در پيمان عمومى گويند: ((احتمال دارد آن ها هم جزء پيمان باشند, چون ياد از بستگان اوس و غيره, ضمنا ياد از يهود هم پيمان آن ها هم هست)).(12) اما اين سخن درست به نظر نمى رسد چون اولا, انعقاد پيمان با اوس و خزرج هيچ گاه مستلزم قرارداد با هم پيمانان آنان نيست. ثانيا, ياد از يهود انصار در پيمان نامه نشان مى دهد كه يهوديان اصلى ـ بنى قينقاع و بنى نضير و بنى قريظه ـ بايد مورد توجه بيشترى قرار مى گرفتند و اگر همراه هم پيمانان اوس و خزرجى خود در پيمان شركت داشتند حتما نام آنان نيز برده مى شد.
علامه جعفر مرتضى در اين باره مى گويد: ((روشن است كه مقصود از يهود در اين قرارداد بنى قينقاع و بنى نضير و بنى قريظه نيستند بلكه يهوديانى هستند كه جزء قبايل انصار بودند)).(13) هيكل هم مى گويد: ((در امضاى اين عهدنامه يهود سه گانه شركت نداشتند و پس از مدتى بين آنان و پيامبر قراردادى بسته شد.))(14)

ب ـ پيمان با سه گروه معروف يهود
متن اين قرارداد را كه رسول خدا(ص) با سه طايفه بنى نضير, بنى قريظه و بنى قينقاع امضا كرده مرحوم طبرسى در اعلام الورى از على بن ابراهيم نقل كرده است. متإسفانه اين متن هم مورد بى توجهى همه مورخان قرار گرفته و هيچ كس قبل و بعد از طبرسى آن را نياورده است.(15) جاى شگفتى است چنين پيمان مهمى ـ كه به سرنوشت سه گروه يهودى به خصوص بنى قريظه مربوط است ـ اين گونه از دسترس يا توجه منابع تاريخى و روايى دور بماند و تنها در قرن ششم و براى يكبار متن آن ثبت شود. به هر حال اين مهم ترين پيمانى است كه در موضوع يهود مدينه با آن سرو كار داريم و به جهت اهميت و ضرورت آن در مباحث آينده, متن آن را از نظر مى گذرانيم:
على بن ابراهيم نقل مى كند يهود بنى قريظه و بنى نضير و بنى قينقاع نزد پيامير(ص) آمده گفتند: مردم را به چه مى خوانى؟ فرمود: به گواهى دادن به توحيد و رسالت خودم. من كسى هستم كه نامم را در تورات مى يابيد و علمايتان گفته اند از مكه ظهور مى كنم و به اين سنگلاخ (مدينه) كوچ مى كنم... يهوديان گفتند آن چه گفتى شنيديم. اكنون آمده ايم با تو صلح كنيم كه به سود يا زيان تو نباشيم و كسى را عليه تو يارى نكنيم و متعرض يارانت نشويم. تو هم متعرض ما و دوستانمان نشوى, تا ببينيم كار تو و قومت به كجا مى انجامد. پيامبر پذيرفت و ميان آنان قراردادى نوشته شد كه يهود نبايد عليه پيامبر(ص) يا يكى از يارانش با زبان, دست, اسلحه, مركب (نه در پنهانى و نه آشكارا, نه در شب و نه روز) اقدامى انجامد دهد و خداوند بر اين پيمان گواه است. پس اگر يهود اين تعهدات را ناديده بگيرد رسول خدا مى تواند خون ايشان را بريزد, زن و فرزندانشان را اسير و اموالشان را غنيمت بگيرد. آن گاه براى هر قبيله از اين يهوديان نسخه اى جداگانه تنظيم شد. مسئول پيمان بنى نضير حيى بن اخطب, مسئول پيمان بنى قريظه كعب بن اسد و مسئول پيمان بنى قينقاع مخيريق بود.(16)
اين قرارداد نسبت به آن چه به پيمان عمومى شهرت يافته از صراحت و انسجام بيشترى برخوردار است, زيرا طرف هاى آن به خوبى روشن است و پيداست در يك زمان براى هر سه طايفه بسته شده است. ولى مشكل اين متن اين است كه منحصر به نقل طبرسى است و در هيچ منبع ديگرى نيامده است. گذشته از اين كه قدمت كتاب و راوى (على بن ابراهيم) به اندازه مورخان دست اول سير نيست. اما آن چه مشكل را حل مى كند گزارش ها و شواهدى است كه در منابع دست اول بر تإييد مواد اين پيمان وجود دارد; اين شواهد عبارت اند از:
1ـ در بسيارى از منابع وقتى سخن از پيمان شكنى سه طايفه يهودى به ميان آمده تصريح شده است كه آنان هنگام ورود رسول خدا به مدينه, پيمانى را با آن حضرت امضا كردند.(17) از طرفى گفتيم پيمان عمومى به هيچ رو متوجه اين سه طايفه نيست و قرارداد ديگرى هم درباره يهود وجود ندارد تا سخن مورخين را راجع به آن بدانيم.
2ـ در برخى منابع آمده است يهود با پيامبر قرار داشتند به سود و زيان او قدمى بر ندارند(18) و اين مطلب در اين پيمان نامه وجود دارد.
3ـ مورخين مى گويند حيى بن اخطب و كعب بن اسد با رسول خدا و مسئول پيمان بنى نضير و بنى قريظه طرف قرارداد بودند.(19) اين مطلب نيز در اين قرارداد بيان شده است.
4ـ در منابع آمده است پيامبر(ص) پس از پيمان شكنى بنى قينقاع و بنى نضير قصد كشتن آنان را داشت ولى از آنان گذشت.(20) درباره قتل عام بنى قريظه پس از پيمان شكنى شان هم مورخان مى گويند: ((مردانشان كشته و زنان و فرزندانشان اسير شدند)).(21) وقتى هم محاصره بنى نضير و بنى قريظه شدت گرفت يهوديان گفتند: ((اگر تسليم محمد(ص) نشويم مردانمان كشته و زن و بچه ما اسير خواهند شد))(22) و اين ها كلماتى است كه تنها در اين پيمان نامه وجود دارد.
5ـ مفسرين در شإن نزول آيات دوازده و سيزده سوره آل عمران مى گويند: چون مسلمانان در جنگ بدر پيروز شدند, يهود گفتند اين همان پيامبر(ص) موعود است اما وقتى در نبرد احد شكست خوردند يهود شك كرده گفتند او پيامبر نيست و بناى ناسازگارى و پيمان شكنى گذاشتند.(23) اين مطلب با آن چه در عهدنامه آمده كه يهوديان گفتند, صلح مى كنيم تا ببينيم كار تو و قومت به كجا مى انجامد, متناسب است. گويا يهود با آن همه اطلاعاتى كه از پيامبر(ص) داشتند باز هم منتظر حوادث آينده بودند و گمان مى كردند پيامبر(ص) بايد هميشه پيروز باشد و اگر چنين نشد با او مقابله كنند. از اين رو پس از جنگ احد, بنى نضير عهد خود را شكسته با رسول خدا وارد جنگ شدند.
اين ها شواهدى است كه به خوبى نشان مى دهد پيمان با سه گروه يهود مدينه, چيزى جز روايت اعلام الورى نيست.
درباره اين قرارداد چند نكته ديگر قابل توجه است:
الف ـ با اين كه درباره تاريخ انعقاد پيمان عمومى ترديدهايى وجود دارد(24) اما شواهدى در دست است كه بنابر آن ها پيمان با طوايف يهود را نمى توان ديرتر از ماه هاى اول هجرت دانست: نخست آن كه در گزارش اين پيمان آمده است: يهوديان نزد پيامبر آمده از دعوتش پرسيدند. پيداست اين اولين برخورد يهود با رسول خدا(ص) بوده كه چنين سوالى كرده اند. شاهد ديگر آن كه, مخيريق (كه طرف قرارداد بنى قينقاع معرفى شده) در همان اوايل هجرت ايمان آورده و در احد به شهادت رسيده است.(25) ديگر اين كه وى وقتى پيمان نامه را گرفت و نزد قومش برگشت به آنان گفت: بياييد به محمد(ص) ايمان آوريم.(26) از اين رو به نظر مى رسد او در همان روزها به مسلمانان پيوسته باشد. پس انعقاد اين قرارداد به ماه هاى اول هجرت برمى گردد.(27)
ب ـ بندهاى اين پيمان بسيار جالب است چون بعدها يهوديان يك يك اين قيود را زير پا گذاشته و پيمان شكنى را به كمال رساندند. آنان متعهد شدند به هيچ يك از اقدامات زير دست نزنند:
1ـ همكارى عليه پيامبر (لا يعينوا على رسول الله) 2ـ همكارى عليه ياران پيامبر يعنى همه مسلمانان (ولا على احد من اصحابه) 3ـ اقدام تبليغاتى (بلسان) 4ـ اقدام مسلحانه (و لا يد و لا بسلاح) 5ـ پشتيبانى تداركاتى دشمن (و لا بكراع) 6ـ توطئه هاى پنهان و آشكار, در شب يا روز (فى السر و العلانيه بالليل و بالنهار) با وجود همه اين قيود و تإكيدات, در آينده خواهيم ديد كه برخى از اين گروه ها با زير پا گذاشتن همه اين شرايط, پيمان خود را نقض كرده با مسلمانان وارد جنگ شدند.
ج ـ از سوى رسول خدا(ص) براى هر كدام از اين سه طايفه نسخه اى نوشته شد تا نزد بزرگ ايشان محفوظ باشد. اين شخص مسئول پيمان نامه و طرف قرارداد با پيامبر(ص) به شمار مىآمد و تصميم گيرى درباره پاى بندى يا نقض قرارداد برعهده او بود. به همين جهت عبدالله بن ابى براى جنگ افروزى ميان يهود و مسلمانان به حيى بن اخطب و كعب بن اسد پيغام داد كه پيمان خود را ناديده بگيرند و با پيامبر بجنگند.(28) در جريان پيمان شكنى بنى قريظه هم اين كعب بود كه به اين كار رضايت داد و ديگران نيز با او مخالفتى نكردند.(29)
د ـ نكته آخر تناقضى است كه درباره مواد اين قرارداد با پيمان عمومى در گزارش هاى مورخين به چشم مى خورد. گاه گفته مى شود: وقتى رسول خدا(ص) به مدينه آمد با يهود پيمان بست كه به سود و زيان او جنگ نكنند(30) و گاه مى گويند: در پيمان آمده است كه اگر جنگى روى دهد يهود نيز به يارى مسلمانان بروند.(31) بار ديگر گفته مى شود: رسول خدا(ص) هر گروه از يهوديان را به هم پيمانان خود ملحق كرد.(32) اين مطلب هم گفته مى شود كه پيامبر به سود و زيان آنان شرايطى مقرر فرمود.(33) پيداست در اين مورد ميان دو قرارداد خلط شده است; قسمت دوم و سوم كلام مورخان مربوط به پيمان عمومى است كه يهوديان اوس و خزرج به دوستان هم پيمان خود ملحق شدند و هم چنين متعهد شدند در دفاع از مدينه همراه مسلمانان بجنگند, اما قسمت اول و چهارم سخن مورخان مربوط به پيمان با سه طايفه است كه قرار شد در جنگ ها ـ چه به سود و چه زيان پيامبر ـ وارد نشوند و مقصود از شرايط (له و عليه آنان) همان تعهدات طرفين براى عدم تعرض به يكديگر است كه در اين قرارداد آمده است (لا نتعرض لا حد من اصحابك و لا تتعرض لنا و لا لاحد من اصحابنا). علت اين ناسازگارى در كلمات تاريخ نگاران اين است كه معمولا كلمه يهود را بدون قيد آورده اند. از اين رو, يهود انصار كه در پيمان عمومى(34) شركت داشته اند از يهوديان اصلى بنى نضير و بنى قريظه و بنى قينقاع كه پيمان مخصوص به خود دارند, به سادگى تشخيص داده نمى شوند.
از آن چه گذشت روشن شد هر سه طايفه يهودى كه با مسلمانان درگير شدند با پيامبر به عنوان رئيس دولت مدينه, پيمان عدم تعرض داشتند. گر چه متن اين پيمان تا پيش از سده ششم به طور كامل ثبت نشده ولى همه مورخان كهن اشاره اى به آن كرده اند. گويا اصل چنين قراردادى براى آنان مسلم بوده ولى از ثبت مواد آن غفلت كرده اند. تاريخ نويسان جديد به خصوص اهل سنت هم كه گويا متن اعلام را نديده و فقط به روايت ابن اسحاق و پيمان عمومى توجه داشته اند و از طرفى سه طايفه يهود را بيرون از پيمان عمومى مى دانند, براى تطبيق كلام مورخان راه درستى نرفته اند.(35)
2) تلاش براى صلح با خيبر

الف ـ حركت نظامى يا سياسى ؟
يكى از حركت هاى پيامبر(ص) در سال ششم قمرى كه به سريه شهرت يافت, اعزام عبدالله بن رواحه همراه گروهى از مسلمانان به خيبر است. بيشتر مورخان اين حركت را به نام سريه ثبت كرده, مى گويند: ((پيامبر, عبدالله را براى كشتن اسير بن رزام به خيبر فرستاد.))(36) اما دلايل و شواهد حاكى از آن است كه اين حركت به منظور كشتن اين چهره يهودى نبوده بلكه پيامبر اين گروه را با هدف برقرارى صلح با يهود خيبر و گفت وگو با بزرگ آنان (اسير بن رزام)(37) فرستاده است ولى به طور اتفاقى به كشته شدن وى منجر شده است. در آغاز به دلايلى كه نشان مى دهد حركت عبدالله براى ترور اسير نبوده توجه مى كنيم و سپس به شواهدى كه برصلحآميز بودن اين حركت وجود دارد, خواهيم پرداخت.
1ـ در تمامى ترورهايى كه از سوى ياران پيامبر انجام شد دستور يا اجازه رسول خدا گزارش شده است. آن حضرت درباره ابوسفيان(38) و ابن نبيح هذلى(39) دستور داد; در مورد عصمإ(40), ابو عفك(41) و كعب بن اشرف(42) فرمود: كيست كه شر او را كم كند؟ و درباره ابو رافع(43) هم اجازه داد. اما درباره كشتن اسير هيچ گونه فرمان يا اجازه اى از پيامبر نيست. تنها مطلبى كه گفته شده اين است كه واقدى از عبدالله بن انيس روايت كرده كه: ((پيامبر به من فرمود اسير را نبينم يعنى او را بكش. ))(44) ليكن اين مطلب ـ گذشته از اين كه با ديگر بخش هاى اين گزارش سازگارى ندارد(45) و در سيره ابن هشام نيامده است ـ به خاطر اين كه فضيلتى براى ابن انيس به شمار مىآيد با ترديد جدى روبه رو است, زيرا بخشى از گزارش هايى كه واقدى از او نقل كرده بسيار غير معقول و افسانه اى است و به نظر مى رسد ساخته دست داستان سرايان يا كسانى است كه در صدد جعل فضايل براى عبدالله انيس بوده اند; مثلا در گزارش قتل ابن نبيح هذلى, واقدى از همين شخص كه مإمور كشتن هذلى بوده نقل كرده است كه: پس از كشتن او سرش را برداشته در غارى پنهان شدم, گروهى در تعقيب من بودند اما عنكبوتى بر در غار تارى تنيد و آنان مرا نديدند. يكى از آن ها كفش ها و ظرف آبش را نزديك غار گذاشت تا قضاى حاجت كند, من كه پا برهنه و تشنه بودم كفش ها و آب را برداشته شب ها راه پيمودم تا به مدينه رسيدم. پيامبر بر منبر مرا ديد و دعايم كرد. آن گاه عصايى به من داد و فرمود در بهشت بر اين تكيه كن كه عصا به دستان در بهشت كم هستند.(46) در سريه قتل ابو رافع نيز عبدالله بن انيس گفت: من او را كشتم و پيامبر هم گفته مرا تصديق كرد.(47) در جنگ خيبر نيز عناياتى از پيامبر درباره او گزارش شده است.(48) اين در حالى است كه شرح حال نويسان درباره اين يار پيامبر اختلاف نظر دارند و گزارش هاى ضد و نقيضى درباره او وجود دارد.(49) از اين رو گزارش ابن انيس كه در آن از اشاره پيامبر به كشتن اسير سخن به ميان آمده, درست نيست, زيرا با بخش هاى ديگر گزارش اين رويداد هم منافات دارد.(50)
2ـ در منابع تاريخى تإكيد شده است كه همه ترورها در شب, بدون اطلاع اطرفيان و به صورت ناگهانى ـ همان گونه كه قاعده ترور است ـ انجام شده است ولى وقتى ياران پيامبر نزد اسير رفتند از او امان گرفتند و او هم از ايشان امان گرفت. از مجموع گزارش ها نيز پيداست كه اين حركت در روز انجام شده و هيچ شباهتى به سريه هايى كه براى كشتن شورشيان انجام مى شده, ندارد.
3ـ در سريه هايى كه پيامبر براى كشتن مفسدان اعزام كرده است اگر سخنى رد و بدل شده, براى فريب آن طرف بوده است. درباره كعب بن اشرف و ابورافع, ياران رسول خدا به دروغ گفتند: براى گرفتن خوار و بار آمده ايم. عبدالله بن انيس هم به ابن نبيح هذلى گفت آمده ام براى دشمنى با محمد(ص) با تو همراهى كنم. اما در داستان اسير سخن ياران پيامبر كه گفتند: ((اگر با ما بيايى پيامبر به تو نيكى مى كند و تو را رياست مى دهد)) به حيله و فريب شباهتى ندارد, زيرا اگر بنا بر حيله بود به گونه اى ديگر عمل مى كردند و قلعه هاى خيبر مانع آنان نبود, سى نفر هم لازم نبود زيرا پيش تر از آن ابورافع را پنج نفر, شبانه, در همان قلعه هاى خيبر كشته بودند.
4ـ دقت در واژه هايى كه در گزارش اين رويداد به كار رفته به خوبى گواهى مى دهد كه هدف از اين حركت, ترور اسير نبوده, بلكه پايانش به كشتن او و يهوديان همراهش انجاميده است. ابن اسحاق در گزارش كوتاه خود مى گويد: ((اين يكى از حركت هاى عبدالله رواحه بود كه در آن يسير كشته شد)).(51) و برخلاف ديگر مورخان كه حركت عبدالله بن رواحه را از آغاز به منظور كشتن اسير نوشته اند, تعبير ديگرى به كار مى برد. واژه ديگر ((پشيمانى در ميان راه)) است كه ابن هشام و واقدى مى گويند اسير در ميان راه پشيمان شد.(52) بلاذرى هم مى گويد: ((اسير با عبدالله بن رواحه بيرون آمد و آهنگ پيامبر كرد ولى در ميان راه قصد كشتن ابن رواحه را نمود كه ابن انيس او را كشت)).(53) مورد ديگر اين است كه وقتى ياران رسول خدا به اسير گفتند: ((پيامبر ما را فرستاده تا نزد او برويم و تو را بر خيبر بگمارد)), مشاوران, با رفتن او به مدينه مخالفت كردند و اسير گفت: ((ما از جنگ خسته شده ايم)).
چنان كه گفته شد به نظر نمى رسد ياران پيامبر پيشنهاد رياست را به دروغ و براى فريب به اسير گفته باشند و به نظر نمى رسد كسى مانند او كه فرمانده نظامى خيبر به شمار مى رفت به اين سادگى فريب خورده باشد. همه اين كلمات نشان دهنده اين است كه عبدالله بن رواحه براى كشتن اسير نيامده بود بلكه براى بردن او به مدينه آمده بود و اسير هم ـ كه ترور دوستان يهودى خود را فراموش نكرده بود ـ موقعيت را براى همراهى با مسلمانان مناسب و به صلاح خود ديده كه چنين كرده است.
5ـ در سريه هايى كه پيامبر براى كشتن دشمنان اسلام فرستاده است يك نفر (در چهار مورد) و يا پنج نفر (در دو مورد) بيشتر نفرستاده است ولى همراهان عبدالله رواحه در اين حركت, سى نفر گزارش شده اند.
با آن چه گذشت روشن شد كه داستان اعزام فرزند رواحه از سوى پيامبر به خيبر آن گونه كه شهرت يافته, با هدف كشتن اسير و همراهان يهودىاش نبوده است بلكه اين, سفرى سياسى به منظور گفت وگو براى صلح با خيبريان بوده است(54) ولى چون سرانجام اين سفر, كشته شدن اسير يهودى بوده اين گونه درتاريخ مشهور شده كه اين حركت, سريه اى براى كشتن اسير و يارانش بوده است.(55)

ب ـ گفت و گو براى صلح
گزارش زير كه آميخته اى از روايت واقدى و ابن هشام(56) است نشان مى دهد كه اين سفر براى گفت وگوى صلحآميز به خيبر انجام شده است:
در ماه رمضان سال ششم قمرى به پيامبر خبر رسيد كه يهود خيبر و مشركان اطراف آن در صدد جمعآورى نيرو براى حمله به مدينه هستند. رسول خدا براى بررسى اوضاع خيبر, عبدالله بن رواحه و سه نفر ديگر را به اين منطقه فرستاد. اين گروه مخفيانه به خيبر رفتند و مطالبى از اسير ـ كه پس از ابو رافع به فرماندهى و رياست خيبر گمارده شده بود ـ شنيدند. سپس به مدينه برگشته, اطلاعات خود را در اختيار پيامبر گذاشتند. مدتى بعد (در ماه شوال)(57) آن حضرت ياران خود را خواست و اين بار عده زيادترى را به همراه عبدالله, روانه خيبر كرد. وقتى آنان به خيبر رسيدند اعلام كردند كه از سوى پيامبر آمده اند; از اسير امان خواستند و اسير نيز از آنان امان خواست. آن گاه با يكديگر ديدار كردند. ايشان به اسير گفتند: اگر نزد پيامبر آيى به تو نيكى خواهد كرد و تو را به رياست خواهد گماشت. اسير پس از پافشارى مسلمانان پذيرفت كه همراه آنان برود. ليكن مشاوران او گفتند محمد(ص) كسى نيست كه به بنى اسرائيل رياست بدهد. اسير گفت: درست است ولى ما از جنگ خسته شده ايم. سپس همراه سى نفر از يهوديان به سوى مدينه راه افتادند. در دوازده كيلومترى خيبر اسير از رفتن به نزد پيامبر پشيمان گشت و دست به شمشير برد ولى عبدالله بن انيس كه در رديف او بر شتر سوار بود پيش از آن كه اسير حركتى بكند ضربه اى به پايش زد و سپس او را كشت. بقيه مسلمانان هم با ديگر يهوديان درگير شدند و همه را كشتند به جز يك نفر كه موفق به فرار گرديد.(58)
از گزارش هاى كوتاه تاريخى استفاده مى شود كه اسير بن زارم برخلاف ابو رافع ـ كه پيش از او رياست خيبر را برعهده داشت و جنبه بازرگان بودنش بيش از رياست و فرماندهى بود ـ (59) فردى شجاع و داراى جنبه نظامى بود.(60) به همين جهت خيبر و پيرامون آن به ويژه يهوديان وادى القرى و مشركان غطفان را آماده جنگ با مدينه كرده بود. از سويى ديگر مسلمانان در اين برهه از زمان كه هنوز صلح حديبيه انجام نشده بود توانايى مقابله با آن ها را نداشتند چون انتظار مى رفت در اين حمله قريش نيز بار ديگر به يارى آنان بشتابد و داستان احزاب ـ كه به تصريح قرآن كريم, مسلمانان را متزلزل كرد ـ بار ديگر تكرار شود. در چنين موقعيتى بهترين دورانديشى اين بود كه مسلمانان با يكى از دو گروه مشرك و يهودى كنار آيند و لااقل يكى را از دشمنى و نزاع باز دارند. از اين رو پيامبر ابتدا به سراغ يهود رفت و به منظور آرام كردن شمال مدينه, عبدالله رواحه را براى گفت وگو به خيبر فرستاد.
با آن چه از استحكامات و آمادگى نظامى خيبر در گزارش هاى تاريخى وجود دارد به نظر نمى رسد مسلمانان در آغاز قصد حمله به اين منطقه را كرده باشند, بلكه ابتدا درصدد برآمده اند با روساى آن كه فرد شاخص آنان در آن زمان اسير بود به گفت وگو بنشينند تا از اين راه به مخالفت هاى آنان كه منجر به ناامن شدن شمال مدينه شده بود پايان دهند. مشابه اين حركت را پيش از اين نيز رسول خدا انجام داده بود و هنگامى كه قبيله غطفان در پشت خندق به كمك يهوديان و مشركان آمد تلاش كرد با اين قبيله مصالحه كند تا از دشمنان خود بكاهد. اين جا هم پيامبر مى خواست ميان دشمنان خود شكاف اندازد تا در فرصتى مناسب تر با آنان روبه رو گردد. همان گونه كه با قريش صلح كرد و سپس مكه را گشود.
از گزارش هاى مربوط به سفر عبدالله رواحه به خيبر پيداست كه پيش از صلح با قريش بنابر صلح با يهود خيبر بوده كه با ناكامى همراه شده است. اگر قرار بود پيامبر اكرم(ص) پيش از مصالحه با يكى از اين دو گروه (مشرك و يهودى) به جنگ خيبر برود موفقيتى كه بعدها با فتح خيبر به دست آورد, حتمى نبود, زيرا اين حقيقت قابل انكار نيست كه مسلمانان در شرايط پيش از صلح حديبيه از درگيرى با يهود خيبر هراس داشتند.
در سفر عبدالله بن رواحه, ياران رسول خدا از سوى آن حضرت يا از سوى خودشان (به اختلاف روايات) پيشنهاد رياست خيبر را به اسير دادند. اين همان كارى است كه پيامبر درباره بزرگان وفدهاى تازه مسلمان انجام داد و بزرگ هر قبيله را از سوى خود به رياست آن قبيله تنفيذ كرد.
به هرحال ناكامى مسلمانان از صلح و قرارداد با يهود خيبر موجب شد كه به اميد صلح با قريش به سوى مكه رهسپار شوند و پس از صلح حديبيه با اطمينان از عدم همكارى دو گروه مخالف شمال و جنوب, گروه مستقر در شمال را قلع و قمع كنند.

پاورقيها:
10. واقدى, همان, ج 1, ص ;454 عامرى, بهجه المحافل (مدينه المنوره, المكتبه العلميه, بى تا) ج 1, ص ;213 ديار بكرى, تاريخ الخميس (بيروت, دارصادر, بى تا) ج 1, ص 213.
11. ابوعبيد هم گفته است يهود در جنگ ها همراه پيامبر بودند و سهم خود را مى گرفتند (ر.ك: الاموال, ص 296).
12. شهلا بختيارى, پيامبر و يهود مدينه (پايان نامه كارشناسى ارشد, تهران, دانشگاه الزهرإ, 1373) ص 124.
13. عاملى, الصحيح من سيره النبى الاعظم (بيروت, دارالسيره, 1995م) ج 4, ص 255.
14. هيكل, حياه محمد (قاهره, مطبعه السنه, 1968م) ص ;227 وات هم اين نظر را دارد (محمد فى المدينه, ص 346).
15. در پاورقى اعلام و بحار الانوار كه متن طبرسى آمده, به اكمال الدين, تفسير قمى و قصص الانبيإ آدرس داده شده است ولى ما حتى با جست وجوى رايانه اى چيزى از اين مطالب را نيافتيم تنها چند كلمه از پيمان نامه در قصص الانبيإ راوندى وجود دارد كه آن هم از سه گروه يهود و مواد عهدنامه نام نبرده است. گويا مصحح در پاورقى بحار به پيمان شكنى يهود اشاره مى كند نه متن پيمان.
16. طبرسى, اعلام الورى (قم, موسسه آل البيت, 1417ق) ج 1, ص ;157 مجلسى, بحارالانوار(بيروت, موسسه الوفإ, 1403ق) ج 19, ص 110 و على احمدى ميانجى, مكاتيب الرسول (تهران, موسسه دارالحديث, 1419ق) ج 1, ص260.
17. واقدى, همان, ج 1, ص ;454 طبرى, تاريخ الامم و الملوك (بيروت, موسسه الاعلمى, 1409ق) ج 2, ص172.
18. واقدى, همان, ج 1, ص ;454 بغوى, معالم التنزيل, تحقيق عك رسوار (بيروت, دارالمعرفه, 1415ق) ج 4, ص ;313 عامرى, همان, ج 1, ص 213.
19. ابن هشام, همان, ج 2, ص ;220 بلاذرى, فتوح البلدان, ص 35 و واقدى, همان, ج 1, ص 455.
1 . ر.ك: ابن هشام, السيره النبويه, تحقيق سقا, ابيارى, شلبى, (بيروت: دارالمعرفه, بى تا) ج 2, ص ;221 واقدى, المغازى, تحقيق مارسدن جونز (قم, دفتر تبليغات اسلامى, 1414ق) ج 1, ص 365 ـ 368 و 454 ـ ;459 ابن سعد, الطبقات الكبرى, تحقيق عطا (بيروت, دارالمكتب العلميه, 1418ق) ج 2, ص ;51 بلاذرى, فتوح البلدان (بيروت, دارالكتب العلميه, 1405ق) ص ;35 يعقوبى, تاريخ اليعقوبى, تحقيق مهنا(بيروت, موسسه الاعلمى, 1413ق) ج1, ص 370.
2 . ابن هشام, همان, ج 1, ص ;501 ابوعبيد قاسم بن سلام, كتاب الاموال, تحقيق هراس(قاهره, مكتبه كليات الازهريه, 1968م) ص 291. منابع بعد, همان روايت ابن اسحاق را آورده اند.
20. ابن هشام, همان, ج 1, ص ;191 واقدى, همان, ج 1, ص 177, بلاذرى, انساب الاشراف, ج 1, ص 373 و طبرى, همان, ج 1, ص 173.
21. براى نمونه ر.ك: ابن هشام, همان, ج 2, ص 240 ; بلاذرى, همان, ج 1, ص 433 ; يعقوبى, همان, ج 1, ص371 ; طبرى, همان, ج 2, ص
22 . واقدى , همان , ج 1, ص 373 و طبرى, همان, ج 1, ص 225.
23. بغوى, همان, ج 1, ص 282 و طبرسى, مجمع البيان (بيروت, دارالمعرفه, 1406 ق) ج 1, ص 706.
24. منابع دست اول انعقاد آن را در اوايل هجرت مى دانند ليكن برخى محققان معاصر با توجه به موارد آن مى گويند پيمان نامه در سال هاى بعد نوشته شده است (اكير اگوتو, همان; احمد بركات, محمد و اليهود (بى جا, الهيئه المصريه العامه لكتاب, 1996م) ص 83).
25. واقدى, همان, ج 1, ص 363.
26. طبرسى, اعلام الورى, ج 1, ص 158.
27. البته استاد احمدى ميانجى پنجمين ماه هجرت را زمان انعقاد آن دانسته اند (مكاتيب الرسول, ج 1, ص 260) ليكن اين تاريخ در اعلام الورى و ديگر منابع نيست. از مورخان متإخر تنها ديار بكرى موادعه يهود را در ماه پنجم هجرت دانسته است (تاريخ الخميس, ج 1, ص 353).
28. واقدى, همان, ج 1, ص 368.
29. همان, ج 1, ص 456.
30. همان, ج 1, ص ;454 عامرى, همان, ج 1, ص 213 و ديار بكرى, همان, ج1, ص 460.
31. واقدى, همان, ج 1, ص 454 و طبرى, همان, ج 2, ص 172.
32. واقدى, همان, ج 1, ص 176, و عامرى, همان, ج 1, ص 167.
33. ابن هشام, همان, ج 1, ص 501 و واقدى, همان, ج 1, ص 176.
34. مراد از پيمان عمومى در نظر كسانى است كه آن را يك مجموعه مى دانند. ولى اگر آن را چندين قرارداد بدانيم پيمان عمومى معنا نخواهد داشت.
35. ر.ك: احمد بركات, همان, ص 83 و مونتگمرى وات, همان, ص 345.
36. خليفه بن خياط, تاريخ الخليفه (بيروت, دارالكتب العلميه, 1415ق) ص ;34 يعقوبى, همان, ج 1, ص ;395 طبرسى, همان, ج 1, ص 210 و محمد بن حبيب, المحبر (بيروت, دارالافاق, بى تا) ص 119.
37. نام اين يهودى در منابع گاه اسير و گاه يسير و نام پدرش زارم, رازم و رزام ضبط شده است. يكى ديگر از فرماندهان يهود كه درجنگ خيبر كشته شد اسير نام دارد كه هيچ گاه به نام پدرش اشاره نشده است ولى برخى از مورخان درباره اين دو نفر به اشتباه افتاده اند, براى نمونه ر.ك: واقدى, همان; طبرسى, همان و... .
38. ابن هشام, همان, ج 2, ص 633.
39. ابن اسحاق, خالدبن سفيان بن نبيح و واقدى, سفيان بن خالدبن نبيح ضبط كرده اند (سيره, ج 2, ص 619 و المغازى, ج 1, ص 531).
3 . ر.ك: ابن رسته, الاعلاق النفيسه, ترجمه قره چانلو (تهران, امير كبير, 1365) ص 62 و جواد على, المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام (بغداد, نشر جامعه, 1413ق) ج 6, ص 519.
4 . يعقوبى, همان.
40. ابن هشام, همان, ج 2, ص 636 و واقدى, همان, ج 1, ص 172.
41. به ترتيب پى نوشت فوق: همان, ص 635 و همان, ص 174.
42. همان, ص 51 و همان, ص 184.
43. همان, ص 273 و همان, ص 391.
44. واقدى, همان, ج 1, ص 568.
45. چگونه پيامبر به ديگر يارانش فرموده با اسير گفت وگو كنند يا او را براى گفت وگو به مدينه دعوت كنند و وعده رياست خيبر را به او بدهند, اما به عبدالله بن انيس فرموده است اسير را نبينم؟!
46. واقدى, همان, ج 1, ص ;533 داستان بخشيدن عصا, در حركت عبدالله بن رواحه هم تكرار شده است.
48. همان, ج 2, ص 686.
49. از مجموع مطالبى كه كتب شرح حال نوشته اند استفاده مى شود كه در ميان ياران پيامبر دو نفر عبدالله بن انيس نام داشته اند كه نام هر دو هم در منابع تاريخى آمده است (ر.ك: ابن هشام, همان, ج 1, ص 463 و واقدى, همان, ج 1, ص 117 و 170).
50. البته بخش هاى ديگرى از اين رويداد و ديگر سريه ها را نيز عبدالله بن انيس گزارش كرده است ولى در آن ها مطلب غير معقولى به چشم نمى خورد و شواهدى بر درستى آن وجود دارد.
51. ابن هشام, همان, ج 2, ص 618. در اين كتاب در دو صفحه پياپى دو تعبير به كار رفته است كه به نظر مى رسد با توجه به گستردگى لغات عرب و حروف تعديه, معناى ((اصاب)) در اين دو مورد با يكديگر فرق كند.
52. اين محل در شش ميلى خيبر بوده است (ابن هشام, همان, ج 2, ص 618 و واقدى, همان, ج 1, ص 567).
53. بلاذرى, همان, ج 1, ص 485.
54. ر.ك: صالحى شامى, سبل الهدى و الرشاد (بيروت, دارالكتب العلميه, 1414ق) ج 6, ص 112.
55. جالب توجه است كه برخى مورخان مى گويند: ((پيامبر اين گروه را براى كشتن اسير و ياران يهودىاش فرستاد)). در حالى كه همراهى آنان با اسير پس از رفتن اصحاب پيامبر به خيبر مطرح شد!
56. گزارش اين سفر از اضافات ابن هشام است و ابن اسحاق تنها در يك سطر به اصل آن اشاره مى كند.
57. درباره زمان حركت عبدالله بن رواحه نظريات ديگرى هم مطرح است. ابن خياط, ابن حبيب و طبرسى آن را در رويدادهاى سال پنجم نوشته اند (تاريخ خليفه, ص ;34 المحبر, ص 119 و اعلام الورى, ج 1, ص 196) ولى اين سخن درست نيست چون حركت عبدالله پس از مرگ ابو رافع بوده (ر.ك: واقدى, همان, ج 1, ص 566) و ابو رافع هم پس از نبرد خندق يعنى اواخر سال پنجم كشته شده است (ر.ك: برخوردهاى پيامبر و يهوديان حجاز, ص 139). به نظر نمى رسد در آخرين روزهاى سال پنجم اين حركت انجام شده باشد, چون آن گونه كه براى پيامبر خبر آوردند
58. واقدى, همان, ج 1, ص ;566 ابن سعد, همان, ج 2, ص 70 و طبرى, همان, ج 2, ص 406.
59. ر.ك: عامرى, همان, ج 1, ص 193 و واقدى, همان, ج 1, ص 374.
5 . ابن اسحاق و بلاذرى آن جا كه نام دشمنان يهودى پيامبر را ذكر مى كنند كمترين اشاره را به اين قبايل دارند (ر.ك: ابن هشام, همان, ج 1, ص 516 و بلاذرى, انساب الاشراف, تحقيق زكار زركلى(بيروت, دارالفكر, 1417ق) ج1, ص 340).
6. ر.ك: احمد بن حنبل, مسند احمد (بيروت, دارصادر, بى تا) ج 1, ص 271 و ج 2, ص 204 و كلينى, الكافى (بيروت, دارالاضوإ, 1405ق) ج 5, ص 31.
60. واقدى, همان, ج 1, ص 566.
7. عون شريف, نشإه الدوله الاسلاميه (بيروت, دارالجيل, 1411ق) ص ;25 مونتگمرى وات, محمد فى المدينه (بيروت, المكتبه العصيريه, بى تا) ص 343 و اكيرا گوتو, ((قانون نامه مدينه)), كيهان انديشه, ش ;75 اين محقق ژاپنى با بررسى مواد قرارداد, نتيجه گرفته كه آن تركيبى از چند سند تاريخى است. اگر اين مطلب اثبات شود اطلاق ((قانون اساسى)) و مانند آن بر اين پيمان نامه وجهى نخواهد داشت چون اين قرارداد شامل همه گروه هاى ساكن مدينه نمى شود.
8. ابو الفرج اصفهانى, الاغانى (بيروت, داراحيإ التراث العربى, 1994م) ج 22, ص 343. البته يهوديان اصيل و اسرائيلى منحصر به اين ها نيستند ولى ديگران به اين اندازه شهرت ندارند.
9. ابوعبيد, همان, ص ;297 ابن كثير, البدايه و النهايه(بيروت, داراحيإ التراث العربى, 1412ق) ج 3, ص 272.

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

عفو با قدرت

پيامبر صلى اللّه عليه و اله بردبارترين مردم و علاقه مندتر از همه به عفو در عين توانايى بود. تا آن جا كه گلوبندهايى از طلا و نقره خدمت آن حضرت آوردند و آنها را ميان اصحابش تقسيم كرد. مردى از صحرانشينان برخاست و گفت : اى محمّد! به خدا قسم ، هر چند خدا تو را به عدالت فرمان داده است من تو را عادل نمى بينم ، فرمود: واى بر تو! اگر من عادل نباشم ، چه كسى عادل خواهد بود! چون آن مرد رو گرداند، فرمود: او را به آرامى بر من بازگردانيد.(۵۳۱)
جابر نقل كرده است كه پيامبر صلى اللّه عليه و اله روز حنين طلاهايى را كه در دامن بلال بود، مشت مشت به مردم مى داد. مردى گفت : اى پيامبر خدا عدالت كن ! فرمود: واى بر تو، اگر من عدالت نكنم چه كسى خواهد كرد! اگر من عادل نباشم تو نااميد خواهى شد و زيان خواهى ديد. پس عمر برخاست و گفت : گردنش را بزنم كه او منافق است . فرمود: پناه بر خدا، آن وقت مردم بگويند من اصحابم را مى كشم .(۵۳۲)
پيامبر صلى اللّه عليه و اله درگير جنگى بود، دشمن متوجه غفلت مسلمانان شد. مردى - از فرصت استفاده كرده - با شمشير بالاى سر رسول خدا صلى اللّه عليه و اله ايستاد و گفت : چه كسى مانع كشتن تو مى شود؟ فرمود: خدا، (راوى مى گويد:) شمشير از دست او افتاد و رسول خدا صلى اللّه عليه و اله شمشير را برداشت و فرمود: اكنون چه كسى جلو كشته شدن تو را مى گيرد؟ عرض كرد: شما لطف كنيد و با من به نيكى رفتار كنيد. فرمود: بگو، گواهى مى دهم كه خدايى به جز خداى يكتا نيست . آن مرد عرب گفت : نه با تو مى جنگم و نه به طرفدارى تو مى آيم و نه در صف كسانى كه با تو مى جنگند، شركت مى كنم ، پس راهش را گرفت و نزد قبيله خود رفت و گفت : از نزد بهترين مردم به نزد شما آمدم .(۵۳۳)
انس نقل مى كند كه زن يهوديى گوشت مسموم گوسفندى را خدمت پيامبر صلى اللّه عليه و اله آورد تا از آن تناول كند، پيامبر از آن زن علت را پرسيد. او در جواب گفت : من قصد كشتن تو را داشتم ، پيامبر صلى اللّه عليه و اله فرمود: خداوند تو را بر اين عمل توفيق نمى دهد به پيامبر صلى اللّه عليه و اله گفتند: آيا آن زن را نمى كشى ؟ فرمود: نه .(۵۳۴)
مردى از يهود پيامبر را جادو كرد، جبرئيل قضيه را به آن حضرت خبر داد تا آن را بيرون آورد و گره هايش را باز كرد و بدان وسيله سبكى در خود احساس كرد ولى مطلب را به مرد يهودى نگفت و هرگز به روى او نياورد.(۵۳۵)
على عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا صلى اللّه عليه و اله من و زبير و مقداد را فرا خواند و فرمود: برويد تا به روضه خاخ (۵۳۶) برسيد، در آن جا زنى ميان هودج است كه با خود نوشته اى دارد، نوشته را از آن زن بگيريد. ما رفتيم تا به روضه خاخ رسيديم و ناگاه زنى را در هودجى ديديم ، پس به او گفتيم نوشت را بيرون آور. گفت : نوشته اى همراه من نيست . گفتيم : بايد نوشته را در بياورى وگرنه كشته مى شوى و با جامه هايت را در مى آوريم ، پس نوشته را از ميان موهاى بافته اش در آورد. آن را خدمت پيامبر صلى اللّه عليه و اله آورديم . نامه از حاطب بن ابى بلتعه به گروهى از مشركين مكه بود كه آنها را در جريان يكى از كارهاى رسول خدا صلى اللّه عليه و اله قرار داده بود. پيامبر صلى اللّه عليه و اله حاطب را طلبيد و فرمود: حاطب ! اين نامه چيست ؟ عرض كرد: يا رسول اللّه ، زود درباره من تصميم نگيريد، من مردى بيگانه بودم كه از خارج ميان قوم خويش وارد شده بودم ولى تمام مهاجران همراه شما خويشاوندانى در مكه دارند كه از فاميلشان حمايت مى كنند؛ اين بود كه خواستم اگر خويشاوندى ميان آنها ندارم نفوذى بين آنها داشته باشم تا به جاى خويشاوندى پشتيبان من باشند و اين كار را به سبب كفر و يا پس از مسلمان شدن بر اساس ترجيح كفر بر اسلام و يا رو بر تافتن از دينم انجام ندادم . پيامبر صلى اللّه عليه و اله فرمود: او به شما راست گفت . عمر گفت : اجازه بفرماييد گردن اين منافق را بزنم . پيامبر صلى اللّه عليه و اله فرمود: ((او در جنگ بدر حاضر بود، چه مى دانى شايد خداى تعالى به اهل بدر خبر داده باشد كه هر چه خواستيد، بكنيد، من شما را آمرزيده ام .))(۵۳۷)
پيامبر صلى اللّه عليه و اله مالى را تقسيم كرد. مردى از انصار گفت : اين تقسيم براى خدا انجام نگرفته است . چون سخن آن مرد را به اطلاع پيامبر رساندند، رنگ صورتش سرخ شد و فرمود: ((خدا برادرم موسى را بيامرزد مكه او را بيش از اينها آزردند و او صبر كرد.))(۵۳۸)
بارها مى فرمود: ((كسى از شما درباره فردى از اصحابم چيزى به من نگويد؛ زيرا من دوست دارم ميان شما در حالى بيايم كه دلم از طرف شما آرام است .))(۵۳۹)

--------------------------------------------------------------------------------
پاورقى ها :
۵۳۱- اين حديث را بخارى ، در ج ۴، ص ۲۴۳ و ابوالشيخ بن حيان از حديث ابن عمر با اسناد نيكو نقل كرده اند؛ (( (المغنى ). ))
۵۳۲- به تاريخ طبرى ، ج ۳، ص ۳۹۰ در شرح غزوه رسول خدا صلى اللّه عليه و اله با قبيله هوازن در حنين مراجعه كنيد.
۵۳۳- اين حديث را احمد در مسندش ج ۳، ص ۳۹۰ از حديث جابر و بخارى در ج ۵، ص ۱۴۷ نقل كرده اند.
۵۳۴- اين حديث را مسلم د رج ۷، ص ۱۴ و ابن سعد در (( الطبقات )) ج ۲ بخش اول ص ۷۸ و ۸۳ نقل كرده اند.
۵۳۵- اين حديث را بخارى ، در ج ۷، ص ۱۷۶ و مسلم در ج ۷، ص ۱۴ آورده اند.
۵۳۶- روضه خاخ ، نام محلى است بين مكه و مدينه ((( لسان العرب )) ج ۳، ص ۱۴) م .
۵۳۷- اين حديث را ابى عبدالبر در (( استيعاب )) ضمن شرح حال حاطب به طور مرسل و بخارى ، در ج ۵، ص ۱۸۴ به اسناد خويش از عبيداللّه بن ابى رافع از على عليه السلام نقل كرده است .
۵۳۸- اين حديث را احمد در مسند و بخارى در صحيح ج ۵، ص ۲۰۲ از قول ابن مسعود به سند صحيح نقل كرده است .
۵۳۹- اين حديث را ابوداوود، در ج ۲، ص ۵۶۴ و ترمذى در ج ۳، ص ۲۶۲ از حديث ابن مسعود نقل كرده و مى گويد: از اين جهت عجيب است ، و در مسند احمد، ج ۱، ص ۳۹۶ نيز آمده است .

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

در بيان ادب آموزى خداوند، برگزيده و حبيبش محمّد صلى اللّه عليه و اله را به وسيله قرآن

پيامبر در پيشگاه خداى تعالى بسيار فروتن و متواضع بود و همواره از درگاه حق تعالى درخواست داشت كه او را به آداب نيكو و اخلاق پسنديده بيارايد، از اين رو در دعايش چنين مى گفت :
(( ((اللهم حسن خلقى و خلقى )) )) (۳۴۵) و مى گفت : (( ((اللهم جنبنى منكرات الاخلاق )) )) (۳۴۶) خداى تعالى نيز دعاى آن حضرت را مستجاب كرد، و در وفاى به وعده اى كه فرموده و گفته است : (( ((ادعونى استجب لكم )) )) (۳۴۷) قرآن را بر او نازل كرد و بدان وسيله او را ادب آموخت . پس معيار خلق و خوى آن حضرت ، قرآن است .
سعد بن هشام مى گويد: بر عايشه وارد شدم و از اخلاق رسول خدا صلى اللّه عليه و اله پرسيدم . گفت : مگر قرآن را نمى خوانى ؟ گفتم : چرا. گفت : خلق رسول خدا صلى اللّه عليه و اله قرآن است . (۳۴۸) خداوند آن حضرت را به وسيله قرآن ادب آموخت همانند اين آيات :
(( خذ العفو و امر بالمعروف و اعرض عن الجاهلين . )) (۳۴۹)
و قول خداى تعالى : (( ان اللّه ياءمر بالعدل و الاحسان ...)) (۳۵۰)
و قول خداى تعالى : (( واصبر و ما صبرك الا باللّه . )) (۳۵۱)
و قول خداى تعالى : (( واصبر على ما اصابك ان ذلك من عزم الامور. )) (۳۵۲)
و قول خداى تعالى : (( لمن صبر و غفر ان ذلك لمن عزم الامور. )) (۳۵۳)
و قول خداى تعالى : (( فاعف عنهم واصفح ان اللّه يحب المحسنين . )) (۳۵۴)
و قول خداى تعالى : ععع و ليعفوا و ليصفحوا اءلا تحبون ان يغفر اللّه لكم ... )) (۳۵۵)
و قول خداى تعالى : (( ادفع بالتى هى احسن فاذالذى بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم . )) (۳۵۶)
و به وسيله قول خداى تعالى : (( والكاظمين الغيظ والعافين عن الناس . )) (۳۵۷)
و با اين قول خداى تعالى : (( اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم و لا تجسسوا و لا يغتب بعضكم بعضا. )) (۳۵۸)
و چون روز جنگ احد دندان پيشين پيامبر صلى اللّه عليه و اله شكست و خون بر روى مباركش جارى شد، آن حضرت خونها را پاك مى كرد و مى گفت : ((چگونه چنين جمعيتى رستگار خواهند شد كه چهره پيامبرشان را با خون رنگين كردند در حالى كه وى ايشان را به سوى پروردگارشان دعوت مى كرد؛ پس خداوند اين آيه را براى تاءديب آن حضرت نازل كرد: (( ليس لك من الامر شيى ء... )) (۳۵۹)؛ امثال اين تاءديب در قرآن بى حد و حصر آمده است ، و مقصود نخستين از تاءديب و تهذيب ، وجود مقدس آن حضرت است و بعد از او، نور بر همه خلايق مى تابد؛ زيرا او به وسيله قرآن و مردم به وسيله او تاءديب شده اند، از اين رو فرموده است : ((برانگيخته شدم تا مكارم اخلاق را به كمال و تمام برسانم .))(۳۶۰)
آنگاه مردم را به اخلاق نيكو ترغيب فرمود. و چون ما آن مكارم اخلاقى را در بخش رياضت نفس و تهذيب خلق نقل كرديم دوباره تكرار نمى كنيم . سپس هنگامى كه خداوند خلق شريف آن حضرت را كامل ساخت ، او را ثنا گفت و فرمود: (( ((و انك لعلى خلق عظيم )) )) (۳۶۱)، به لطف گسترده خداوند سبحان بنگر كه تا چه حد بلند مرتبه و بزرگ نعمت است ، در حالى كه به پيامبرش مرحمت فرموده و به او اخلاق كامل ارزانى داشته است ، او را ثنا گفته گرچه اوست كه پيامبر را به خلق كرديم آراسته اما اين را به او نسبت داده مى گويد: (( ((و انك لعلى خلق عظيم )) )) خداوند خلق را براى رسول خدا صلى اللّه عليه و اله بيان كرده و سپس ‍ رسول خدا صلى اللّه عليه و اله خلق را چنين بيان مى كند: ((خداوند مكارم اخلاق را دوست دارد و رذايل اخلاقى را دشمن مى دارد.))(۳۶۲)
از على عليه السلام نقل شده است : ((شگفتا از مرد مسلمانى كه برادر مسلمانش براى حاجتى نزد او مى آيد ولى او خود را شايسته كار خير نمى بيند، در صورتى كه اگر او اميد ثواب ندارد و از عذاب و مجازات نيز نمى هراسد، شايسته است كه به سوى مكارم اخلاق بشتابد، زيرا مكارم اخلاق هدايت كننده به سوى راه نجات است . مردى عرض كرد: آيا شما خود اين سخن را از پيامبر صلى اللّه عليه و اله شنيده اى ؟ فرمود: آرى ، چيزى بهتر از آن را هم شنيده ام : وقتى كه اسيران قبيله طىّ را آوردند، دختركى ميان اسيران بود، عرض كرد: يا محمّد! اگر مصلحت بدانى ، مرا از قيد اسارت آزاد فرما تا مورد ملامت مردم عرب واقع نشوم ؛ زيرا من دختر بزرگ قوم خود هستم ، پدرم از كسانى كه حمايتشان لازم بود، حمايت مى كرد و افراد گرفتار و در بند را آزاد مى ساخت ، گرسنه را سير و به او اطعام مى كرد و با صداى بلند سلام مى نمود و دست حاجتمندى را هرگز رد نمى كرد، من دختر حاتم طايى هستم پيامبر صلى اللّه عليه و اله - پس از شنيدن سخنان او - فرمود: اى دختر! اين صفاتى كه تو گفتى ، صفت مؤ من واقعى است ، اگر پدر تو مسلمان بود هر آينه براى او طلب آمرزش مى كردم ، آنگاه رو به يارانش كرد و فرمود: او را آزاد كنيد كه پدرش مكارم اخلاق را دوست مى داشت و همانا خداى تعالى مكارم اخلاق را دوست مى دارد. پس ابوبردة بن دينار از جا برخاست ، عرض كرد: يا رسول اللّه ، آيا خدا مكارم اخلاق را دوست مى دارد؟ فرمود: به خدايى كه جان من در دست قدرت اوست ، جز افراد خوش خلق ، كسى وارد بهشت نمى شود.))(۳۶۳)
از آن حضرت است : ((همانا خداى تعالى اسلام را به مكارم اخلاق و اعمال نيك آميخته است )) و از جمله مكارم اخلاق است ، حسن معاشرت ، خوش برخوردى ، نرمخويى ، انجام كار نيك ، اطعام ديگران ، سلام كردن بر همگان ، عيادت بيمار مسلمان - خوب باشد يا بد - تشييع جنازه مسلمان ، حسن جوار با همسايگان - مسلمان باشد يا كافر - بزرگداشت پيرمرد مسلمان ، قبول دعوت به مهمانى و دعا كردن به ميزبان ، گذشت و اصلاح بين مردم ، جود و بخشش ، آغاز به سلام ، فرو خوردن خشم و چشم پوشى از لغزش مرم . دين اسلام ، هرزگى ، بيهوده كارى ، آوازخوانى ، هر نوع نوازندگى و هر نوع تار تنبور و تبهكارى ، دروغ ، غيبت ، بخل ، حرص ، ستمكارى ، نيرنگ ، سخن چينى ، برهم زدن بين مردم ، قطع رحم ، بدخلقى ، خود بزرگ بينى ، فخر فروشى ، و خودبينى ، دست درازى ، چاپلوسى ، كينه و حسد، فال بد،، سركشى ، تجاوز و ظلم را از ميان برده است .
انس مى گويد: رسول خدا صلى اللّه عليه و اله هيچ نصيحت خوبى را فروگذار نكرد مگر آن كه ما را به سوى آن فرا خواند و ما را به انجام آن ماءمور ساخت و هيچ دغلبازى - و يا گفت : هيچ عيبى - و هيچ صفت زشتى نبود مرگ آن كه ما را بر حذر داشت و از آن نهى كرد و اين آيه شريفه مشتمل بر همه آنها است : (( ان اللّه ياءمر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى ... )) (۳۶۴)
معاذ مى گويد: رسول خدا صلى اللّه عليه و اله مرا سفارش كرد و فرمود: ((اى معاذ! تو را سفارش مى كنم به تقواى الهى ، راستگويى ، وفاى به عهد، اداى امانت ، ترك خيانت ، رعايت همسايه ، مهربانى نسبت به يتيم ، نرمش ‍ در گفتار، سلام دادن ، خوش رفتارى ، كوتاهى آرزوها، ايمان مداوم ، ژرف بينى در قرآن ، دوستى آخرت ، ترس از حساب ، فروتنى ، و زنهار كه دانايى را دشنام دهى با راستگويى را تكذيب كنى ، يا از گنهكارى ، پيروى و يا از رهبرى عادل ، نافرمانى كنى و يا در زمين فساد كنى ، و سفارش مى كنم تو را به تقواى الهى در همه جا و توبه از هر گناه نهانى را در نهان و از گناه آشكار را آشكارا به عمل آورى ))(۳۶۵)

پيامبر صلى اللّه عليه و اله بندگان خدا را اين چنين ادب آموخت و آنان را به مكارم اخلاق و آداب نيك فرا خواند.

--------------------------------------------------------------------------------

پاورقى ها :
۳۴۵- اين حديث را احمد در مسند خود ج ۲، ص ۴۰۳ از قول ابن مسعود و ابن حبان نيز از وى روايت كرده است .
۳۴۶- اين حديث را ترمذى و حاكم در ج ۱، ص ۵۳۲ كتاب خود با همان عبارت نقل كرده است .
۳۴۷- مؤ من / ۶۰: مرا بخوانيد تا (دعاى ) شما را اجابت كنم .
۳۴۸- اين حديث را ابن عسد در طبقات ۷ ج ۱ (بخش ۲) صفحه ۸۹ و ابن شيبه ، عبد بن حميد، مسلم ابن منذر، حاكم و ابن مردويه - چنانكه در (( الدرالمنثور، )) ج ۶، ص ۲۵۰ آمده - نقل كرده اند.
۳۴۹- اعراف / ۱۹۹: با آنها مدارا كن و عذرشان را بپذير و به نيكيها دعوت نما و از جاهلان رو بگردان .
۳۵۰- نحل / ۹۰: خداوند به عدل و احسان ... فرمان مى دهد.
۳۵۱- نحل / ۱۲۷: صبر كن و صبر تو فقط براى خدا و به توفيق خدا باشد.
۳۵۲- لقمان / ۱۷: و در برابر مصايبى كه به تو مى رسد با استقامت و شكيبا باش كه اين از كارهاى مهم و اساسى است .
۳۵۳- شورى / ۴۳: كسانى كه شكيبايى و عفو كنند، براستى اين از كارهاى پر ارزش است .
۳۵۴- مائده / ۱۳: از آنها درگذر و صرف نظر كن كه خداوند نيكوكاران را دوست مى دارد.
۳۵۵- نور / ۲۲: آنها بايد عفو كنند و صرف نظر نمايند، آيا دوست نمى داريد خداوند شما را ببخشد؟
۳۵۶- فصلت / ۳۴: بدى را با نيكى دفع كن ، تا دشمنان سرسخت تو همچون دوستان صميمى و گرم شوند.
۳۵۷- آل عمران / ۱۳۴: خشم خود را فرو مى برند و از خطاى مردم مى گذرند.
۳۵۸- حجرات / ۱۲: اى كسانى كه ايمان آورده ايد از بسيارى از گمانها بپرهيزيد، چرا كه بعضى از گمانها گناه است ، و هرگز (در كار ديگران ) تجسس نكنيد و هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكنيد.
۳۵۹- آل عمران / ۱۲۸: هيچ گونه اختيارى (درباره سرنوشت كافران يا مؤ منان فرارى از جنگ ) براى تو نيست ... اما خبر را بخارى در ج ۵، ص ۱۲۷، ابن ابى شيبه ، احمد، عبد بن حميد، مسلم ، ترمذى ، نسائى ، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، و نخاس در ناسخ خود و بيهقى در (( الدلائل )) از قول انس - به طورى كه در (( درالمنثور )) ج ۲، ص ۷۰ آمده - نقل كرده اند.
۳۶۰- اين حديث را بزاز در مسند خود - به طورى كه در (( مجمع الزوائد، )) ج ۹، ص ۱۵ آمده - با سند معتبرى نقل كرده است .
۳۶۱- قلم / ۴: و تو اخلاق عظيم و برجسته اى دارى .
۳۶۲- اين حديث را حاكم در ج ۱، و طبرانى در (( الاوسط )) - به طورى كه در (( مجمع الزوائد، )) ج ۸، ص ۱۸۸ آمده - نقل كرده اند.
۳۶۳- در كتاب معتبرى اين حديث و حيث بعدى را نيافتم .
۳۶۴- نحل / ۹۰: خداوند فرمان به عدل و احسان و بخشش به نزديكان مى دهد و...
۳۶۵- اين حديث را ابونعيم در (( حليه )) و بيهقى در (( الزهد )) نقل كرده است . (( (المغنى ). ))

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

سيره پيامبر اكرم در بيت المال

كلمه بيت المال مركب از دو واژه ((بيت)) و ((مال)), به معناى خانه دارايى و خزينه مال است. و در اصطلاح به دو معنا مىآيد: گاهى به معناى اموال عمومى و حكومتى و هر آنچه كه مردم به نحوى در آن حق دارند, استعمال مى شود و گاهى به معناى مكانى كه اموال عمومى در آن نگهدارى مى شود. معناى اول قائم به اموال است و معناى دوم قائم به مكان است.


با نگاهى در منابع روايى و تاريخى به دست مىآيد كه لفظ بيت المال و استعمال آن در زمان پيامبر اكرم(ص) وجود نداشته است. بلكه اين اصطلاح در چند دهه بعد از وفات آن حضرت, خصوصا در زمان حكومت على(ع) رواج يافته است. بنابراين اگر اين اصطلاح در زمان حاضر در مورد اموال عمومى در زمان پيامبر اكرم(ص) به كار برده مى شود, از باب حكايت از معناى آن خصوصا معناى اول آن است, نه اين كه اين لفظ در گفتار پيامبر(ص) و صحابه در زمان حكومت آن حضرت استعمال شده باشد(1)


O سيره پيامبر(ص) در اداره بيت المال

گرچه دوران حكومت پيامبر(ص) و به تبع آن, اداره امور بيت المال از ناحيه آن حضرت, محدود به ده سال بود و از طرفى منابع تإمين كننده بيت المال و مصارف آن محدود به مدينه و اطراف آن بوده است, ولى با اين حال شيوه آن حضرت در گردآورى, حفظ و نگهدارى, تقسيم و مصرف آن در موارد خاص خود داراى جايگاه خاصى است. چه اين كه سيره علمى و عملى آن حضرت نشان از حضور قطعى قدرت سياسى و مديريتى وى در اداره امور مالى مسلمانان مى باشد. و اين مى تواند سرمشق مناسبى براى تمام مديران بيت المال باشد. همان طور كه حضرت على(ع) خود را ملزم به تبعيت از آن حضرت در مديريت بيت المال مى داند و سيره آن حضرت را سرمشق رفتارهاى خود قرار مى دهد; چنانچه مى فرمايد:

(( و انى حاملكم على منهج نبيكم(ص) و منفذ فيكم ما امرت به ان استقمتم لى و بالله المستعان الا ان موضعى من رسول الله(ص) بعد وفاته كموضعى منه ايام حياته فامضوا لما تومرون و قفوا عند ما تنهون عنه(2);من شما را به راه و روش پيامبر (ص) خواهم برد و به آنچه فرمان داده شده ام درباره ى شما عمل خواهم كرد. اگر به آنچه مى خواهم[ تن سپرديد و] مستقيم شديد و[ البته] از خدا بايد يارى جست. بدانيد كه موضع من نسبت به رسول الله(ص) پس از رحلت او همچون موضع من در دوران زندگى اوست. پس نسبت به آنچه امر مى شويد, ملتزم و نسبت به آنچه نهى مى شويد, متوقف شويد.))

و نيز مى فرمايد: ((كان خليلى رسول الله(ص) لا يحبس شيئا لغد و كان ابوبكر يفعل و قد رإى عمربن الخطاب فى ذلك ان دون الدواوين و اخر المال من سنه الى سنه و اما انا فإصنع كما صنع خليلى رسول الله(ص) ;(3) دوستم رسول خدا(ص) چيزى را براى فردا نگه نمى داشت و ابوبكر اين كار را مى كرد و[ اما] عمر بن خطاب در اين كار نظر كرده و دفاتر حقوق و عطايا را تدوين كرد و مال را از اين سال تا آن سال به تإخير انداخته[ و انبار مى كرد] و اما من همان كارى را مى كنم كه دوست من رسول خدا (ص) مى كردند.))

و باز مى فرمايد: ((محوت دواوين العطايا و اعطيت كما كان رسول الله(ص) يعطى بالسويه و لم إجعلها دوله بين الاغنيإ(4); دفاتر حقوق و عطايا را[كه به دستور عمر طبق ملاك هاى طبقاتى تعيين شده بود] از بين بردم. و مانند رسول خدا(ص) كه به طور مساوى تقسيم مى كرد, آن را به مساوات تقسيم كردم و آن را در دست توانگران قرار ندادم.))

امام صادق(ع) نيز بر تإسى از سيره پيامبر(ص) تإكيد مى كند, شيوه آن حضرت را به عنوان حكم خداوند مطرح مى كند. نمونه اش جواب از سوالى درباره نحوه تقسيم بيت المال است كه مى فرمايد: ((هذا هو فعل رسول الله(ص) فى بدو امره(5); اين[ تساوى در حقوق] همان شيوه رسول خدا(ص) در[ همان] ابتداى حكومتش است)).

از جمله اوصاف مهدى(ع) نيز اداره امور بيت المال به شيوه پيامبر(ص) ذكر شده است. عبدالله بن مسعود از پيامبر(ص) در مورد اوصاف آن حضرت نقل مى كند كه: ((يقسم المال بالسويه و يجعل الله الغنى فى قلوب هذه الامه;([ (6مهدى (عج]( مال را طبق مساوات تقسيم مى كند و خداوند قلب هاى اين امت را لبريز از بى نيازى خواهد كرد.))



O منابع مالى بيت المال


1 ـ انفال

((انفال)) عبارت است از هر مالى كه اختصاص به مقام نبوت و ولايت امر دارد.(7) (يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله وللرسول);(8) ((اى پيامبر! از تو در مورد انفال سوال مى كنند, بگو: انفال مال خدا و رسول اوست.))

زمين هاى باير, سواحل درياها, جنگل ها, كوه ها, اموال پادشاهان, غنائم برجسته و مال بى وارث از مصاديق انفال هستند كه پيامبر اكرم(ص) طبق مصلحت اسلام و مسلمين, از آن ها بهره بردارى و به مصرف مى رساند.(9)

2 ـ خمس

((خمس)) عبارت است از يك پنجم درآمد سالانه و بعضى اموال ديگر كه به حاكم اسلامى تحويل داده مى شود.

(واعلموا إنما غنمتم من شيىء فإن لله خمسه و للرسول...);(10)((اى مومنان بدانيد كه هر چه به شما غنيمت رسد خمس آن, مال خدا و رسول اوست)).

منفعت كسب, معدن, گنج, مال حلال مخلوط به حرام, غواصى, غنيمت جنگى و زمينى كه كافر ذمى از مسلمان بخرد, از مواردى است كه خمس به آن تعلق مى گيرد.(11) بله در زمان پيامبر اكرم(ص) طبق تصريح مورخان و مفسران و فقهإ, خمس اختصاص به غنيمت هاى جنگى داشته است و در غير آن, پيامبر اكرم(ص) از مردم خمس نگرفته است. گرچه بعضى از عالمان گفته اند كه خمس در زمان پيامبر اكرم(ص) اختصاصى به غنايم جنگى نداشته بلكه از مطلق درآمد بوده است, و مستند خود را نامه هاى آن حضرت به قبايل و عاملان خود در نقاط مختلف محدوده حكومت اسلام قرار داده اند و گفته اند بدون آن كه جنگى ميان پيامبر اكرم(ص) و قبيله اى باشد و يا قبيله اى به اذن آن حضرت جهادى كرده باشد, پيامبر اكرم(ص) از آن ها مطالبه خمس كرده است, كه يك نمونه اش عبارت است از:

نمايندگان اعزامى قبيله ((عبد قيس)) به پيامبر(ص) عرض كرند: ميان ما و شما, مشركان قبيله ((مضر)) قرار دارند و ما جز ماه هاى حرام وقت ديگرى نمى توانيم به خدمت تو برسيم; به ما دستورى بده كه اگر به آن عمل كرديم, داخل بهشت شويم و ديگران را نيز به آن دعوت كنيم. پيامبر اكرم(ص) در پاسخ آن ها فرمود: شما را به چهار چيز امر و از چهار چيز نهى مى كنم ; شما را امر مى كنم به اين كه به خدا ايمان بياوريد. و سپس در مقام توضيح به آن ها فرمود: شهادت به وحدانيت خدا و اين كه محمد فرستاده اوست, اقامه نماز, دادن زكات و ديگر اين كه يك پنجم آنچه به دست شما مى رسد بپردازيد.

پيامبر اكرم(ص) از فرزندان عبد قيس نمى خواست خمس غنايم جنگى را بپردازند; زيرا آن ها جهاد نكرده بودند تا غنيمت هاى جنگى به دست آورند, حتى از ترس مشركان قبيله ((مضر)) قادر نبودند جز در ماه هاى حرام از منطقه ى خود خارج شوند. بنابراين منظور از غنيمت در اين گونه از روايات نبوى(ص) همان مطلق درآمد است. (12)

به هر حال خمس در زمان آن حضرت, اختصاص به غنيمت ها داشته است و يا به مطلق در آمد تعلق مى گرفته, از منابع مهم مالى بيت المال محسوب مى شده است. چه اين كه در طول ده سال حكومت آن حضرت, ده ها جنگ با مشركان و اهل كتاب اتفاق افتاد كه در بيشتر آن ها غنيمت هاى فراوانى به دست آمد و پيامبر اكرم(ص) خمس آن غنيمت ها را به نفع حكومت اسلامى از جنگجويان اخذ مى كرد.

3 ـ زكات

((زكات)) نيز يكى از منابع مالى تإمين بيت المال در زمان پيامبر اكرم(ص) بوده است كه بر گاو , گوسفند, شتر, خرما,گندم, جو, كشمش, طلا و نقره ى سكه دار تعلق مى گيرد.(13)

4 ـ جزيه

((جزيه)) يك نوع مالياتى است كه از اهل كتاب در برابر مسئوليتى كه دولت اسلامى به منظور تإمين امنيت جانى, عرضى و مالى آن ها را به عهده مى گيرد, دريافت مى شود و طبق مصالحى كه حاكم اسلامى معين مى كند, مصرف مى شود. (قاتلوا الذين لا يومنون بالله و لا باليوم الاخر و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق من الذين اوتوا الكتاب حتى يعطوا الجزيه عن يد و هم صاغرون)(14); ((اى اهل ايمان, با هر كه از اهل كتاب كه ايمان به خدا و روز قيامت نياورده است و آنچه را خدا و رسولش حرام كرده, حرام نمى داند و به دين حق نمى گرود, كارزار كنيد تا آن گاه كه با ذلت و تواضع به اسلام جزيه دهند)).

5 ـ خراج

((خراج)) در اصطلاح فقهى عبارت است از مال الاجاره اى كه حاكم اسلامى از طريق اجاره دادن اراضى مفتوح عنوه وصول مى كند.

اراضى مفتوح عنوه به زمين هايى گفته مى شود كه مسلمانان به امر معصوم(ع) و به وسيله ى جنگ از كفار مى گيرند كه شامل باغ ها, تإسيسات و ساختمان هاى موجود در آن اراضى نيز مى شود.(15)

سرزمين خيبر از اين قبيل است كه پيامبر اكرم(ص) بعد از فتح و گرفتن آن از دست يهوديان ساكن در سال هفتم هجرى بنابر پيشنهاد يهوديان, آن سرزمين را در اختيار يهوديان قرار داد و در عوض, آن ها مى بايد نيمى از درآمد حاصل از زمين ها و باغ هاى آن سالانه به پيامبر اكرم(ص) بپردازند.(16)

((عبدالله رواحه)) كه بعدها در جنگ موته به شهادت رسيد, هر سال از طرف پيامبر(ص) براى ارزيابى محصول خيبر و تنصيف آن, به آن جا سفر مى كرد و او پس از تخمين محصول, سهميه ى مسلمانان را جدا و به مدينه انتقال مى داد.(17)

در مقابل زمين مفتوح عنوه, زمين هاى طوع يا فيىء است زمين هايى است كه بدون آن كه جنگى در گرفته باشد ساكنان كافر آن زمين ها, آن را رها كرده و يا به ميل خود, در اختيار مسلمانان قرار داده باشند. اين زمين ها جزو ((انفال)) و در اختيار امام مسلمين است.(18)

زمين هاى قبيله ى يهودى بنى نضير كه بدون جنگ با مسلمين و از ترس آنان, به دست مسلمانان افتاد از اين قبيل است كه طبق آيه قرآن كريم متعلق به شخص پيامبر است و او هر گونه صلاح بداند, در مصالح اسلام صرف كند.

(و ما افإ الله على رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل و لا ركاب ولكن الله يسلط رسله على من يشإ و الله على كل شىء قدير. ما افإ الله على رسوله من اهل القرى فلله و للرسول...)(19)

((و آنچه را كه خدا از مال آن ها (يهوديان بنى نضير) بازگشت داد متعلق به رسول اوست كه شما سپاهيان اسلام بر آن هيچ اسب و استرى نتاختيد و لكن خدا, رسولانش را بر هر كه بخواهد مسلط مى گرداند و خدا بر هر چيز تواناست.و آنچه خدا از اموال كافران ديار به رسول خود غنيمت داد, آن متعلق به خدا و رسول اوست...)).

سرزمين فدك نيز از همين قبيل است كه ((يوشع بن نون)) رئيس آن سرزمين, آن را به عهده داشت, بدون جنگ و خون ريزى آن جا را تسليم پيامبر نمود. و طبق فرمان الهى (و آت ذالقربى حقه....)(20) پيامبر(ص) آن را به حضرت فاطمه (س) واگذار نمود.(21)


O گردآورى اموال بيت المال

پيامبر اكرم(ص) با تدابير خاص و مديريت شايسته ى خود, از راه هاى مختلف به جمع آورى و استحصال اموال بيت المال از منابع آن اقدام مى كرد كه از جمله ى اين راه ها, تشويق مردم به رعايت حقوق بيت المال و اداى حقوق آن و نصب استاندارى و مسئولان لايق و كارآمد بوده است و علاوه بر آن, عاملان فراوانى از انصار و مهاجران براى جمعآورى زكات, خمس, خراج و جزيه ى بلاد مختلف گسيل مى داشت; مثل على(ع) كه به سوى نجران, علإ بن حضرمى به بحرين, زيادبن لبيد به حضرموت, ابن ابى اميه به صنعا, مالك بن نويره به بنى حنظله, بازان به يمن, عدى بن حاتم به طى و بنى اسد, خالد بن سعيد به صنعا, مهاجربن اميه به كنده, ابوموسى اشعرى به زبيد و عدن و ساحل و.... گسيل داشت. (22). كه به آن ها ((مستوفى)) نيز مى گفتند. (23)

آن حضرت علاوه بر ارسال كارگزاران براى جمع آورى اموال, مردم را نيز تشويق مى كرد تا با آن ها همكارى داشته باشند و در بسيارى از موارد, خود مردم اموال را به پيامبر اكرم(ص) تحويل مى دادند.(24)


O شيوه هاى پيامبر(ص) در اداره بيت المال

1 ـ عدم ذخيره سازى

اموالى كه به دست آن حضرت مى رسيد اگر حق جنگ جويان و يا فقيران و امثال آن هابود, در اسرع وقت بين آن ها تقسيم مى كرد و سعى داشت چيزى از اموال عمومى نزد آن حضرت باقى نماند. غنيمت هاى جنگى را در همان ميدان جنگ تقسيم مى كرد ; در جنگ خيبر بعد از انجام جنگ, دستور داد تا غنيمت ها را در همان جا گرد آورده و تقسيم كنند. (25) بله گاهى صلاح مسلمانان در آن بود كه بعد از خروج از ميدان جنگ و در محل ديگر, غنيمت ها را تقسيم كنند. نمونه اش جنگ بدر است كه آن حضرت با نخستين اختلاف ياران خود در نحوه ى تقسيم غنيمت ها روبه رو گرديد, چرا كه هر كسى خود را سزاوارتر از ديگرى مى دانست; كسانى كه از جان پيامبر(ص) حفاظت كرده بودند عمل خود را مهم تر از عمل ديگرى مى دانستند و كسانى كه در ميدان جنگ بودند خود را بر ديگران در استحقاق غنيمت ها مقدم مى پنداشتند. در اين وقت پيامبر خدا(ص) براى رفع اختلاف و عدم دو دستگى, تمام غنيمت ها را به عبدالله بن كعب سپرد و عده اى را مإمور نگهدارى و حمل و نقل آن اموال نمود تا اين كه در نزديكى مدينه آن ها را به طور مساوى بين رزمندگان تقسيم كرد. (26)

آخرين پولى كه به دست آن حضرت رسيد 000 / 800 درهم بود كه از بحرين براى ايشان آوردند و آن حضرت از جاى برنخاست تا اين كه همه آن اموال را بين مسلمانان تقسيم كرد. (27)

2 ـ مساوات در تقسيم

آن حضرت در تقسيم غنيمت ها و ساير اموال بيت المال, قانون عدل و انصاف را رعايت مى كرد و به همه مردم به طور يكسان سهم مى داد ; امتيازات شخصى, قبيله اى, سنى, سبقت در قبول اسلام, شركت در جنگ بدر, سفيد و سياه, آزاد و برده و امثال آن ها را در كسب سهم از اموال بيت المال, دخالت نمى داد.(28) بدين وسيله, ديدگاه طبقاتى و مناسبات ستمگرانه ى برخاسته از آن را, باطل اعلام كرد و انسان ها را كنار هم و در يك صف متحد قرار داد.

سعد بن ابى وقاص در تقسيم غنائم بدر به پيامبر(ص) اعتراض كرد و گفت: آيا مرا كه از اشراف بنى زهره ام, با اين آبكش ها و باغبان هاى يثرب, يكسان مى بينى؟ آن حضرت از شنيدن اين سخن, سخت آزرده گرديد و فرمود: هدف من از اين جنگ, حمايت از بيچارگان در برابر زورمندان است. من براى اين برانگيخته شدم كه تمام تبعيضات و امتيازات موهوم را ريشه كن سازم و تساوى در برابر حقوق را, در ميان مردم جاىگزين آن نمايم. (29)

3 ـ محافظت از بيت المال

پيامبر اكرم(ص) براى حفاظت از بيت المال خصوصا در جنبه ى احقاق حقوق و رعايت حريم آن توسط مردم, شيوه هاى تبليغاتى و عملى مختلفى به كار مى برد, از جمله:

الف. ابلاغ

آن حضرت براى آن كه مردم حقوق بيت المال را رعايت كنند, آنان را با وظايف خود در خصوص بيت المال آشنا مى كرد. گاه اصل حكم شرعى را ابلاغ مى كرد و گاه تفصيل و جزئيات حكم شرعى را بيان مى كرد. (30) و در بعضى اوقات با نامه نگارى به تعليم احكام و وظائف مردم نسبت به بيت المال مى پرداخت, مثل ارسال نامه به سوى سعد هذيم ـ والى جذام ـ كه در آن احكام زكات تشريح شده و به مردم دستور داده شده است كه زكات و خمس را به فرستاده آن حضرت تحويل دهند. (31)

ب. تبشير و انذار

يكى ديگر از شيوه هاى آن حضرت در حفاظت از حريم بيت المال و احقاق حقوق آن, بشارت به ثواب و ذكر آثار خوب اداى حقوق بيت المال مثل خمس, زكات و امثال آن است و گاه انذار مسلمانان از تمرد و سرپيچى از انجام وظائف خود نسبت به حقوق بيت المال و ذكر آثار سوء عدم اداى حقوق آن است.(32) پيامبر بعد از فتح خيبر و بعد از جمع آورى غنيمت ها در نقطه ى خاصى, به يكى از رزمندگان دستور داد كه بگو: بر هر مسلمانى كه غنيمت به دست آورده و اگر چه نخ و سوزنى باشد بايد آن را تحويل دهد زيرا خيانت, مايه ننگ در دنياست و در روز قيامت آتش بر جانش مى شود. (33)

روز حركت از سرزمين خيبر, ناگهان بر غلامى كه مإمور بستن كجاوه هاى پيامبر اكرم(ص) بود, تيرى اصابت كرد و همان دم جان سپرد. مإموران به جستجو پرداختند, تحقيقات آن ها به جايى نرسيد, همگى گفتند: بهشت بر او گوارا باشد. ولى پيامبر(ص) فرمود: من با شما در اين جريان, هم عقيده نيستم, زيرا عبايى كه بر تن اوست از غنيمت ها بوده و او آن را به خيانت برده و روز قيامت به صورت آتش او را احاطه خواهد كرد. در اين لحظه يك نفر از سربازان پيامبر خدا(ص) گفت: من دو بند كفش از غنيمت ها بدون اجازه برداشته ام. حضرت فرمود: آن را برگردان و گرنه روز قيامت به صورت آتش در پاى تو قرار مى گيرد.(34)

و نيز فرمود: ((لا تزال امتى بخير مالم يتخاونوا و ادوا الامانه و اتوا الزكاه و اذا لم يفعلوا ذلك ابتلوا بالقحط و السنين;(35)امت من هيچ وقت از خير و بركت جدا نمى شوند مادامى كه به يكديگر خيانت نكنند و امانت را ادا كنند و زكات [ اموالشان را] ادا نمايند و اگر چنين نكردند به قحطى و خشكسالى مبتلا خواهند شد)).


و باز فرمود:((خمسه لعنتهم ـ و كل نبى مجاب ـ الزائد فى كتاب الله و التارك لسنتى و المكذب بقدر الله و المستحل من عترتى ما حرم الله والمستإثر بالفىء المستحل له(36);پنج كس اند كه من و هر پيامبر مستجاب الدعوه اى آن ها را لعنت كرده ايم: آن كس كه در كتاب خدا آيه اى را زياد گرداند; كسى كه سنت و روش مرا رها كند; كسى كه قضا و قدر خدا را تكذيب كند; كسى كه حرمت اهل بيت ما را نگه ندارد و كسى كه اموال عمومى را به خود منحصر سازد و[ تصرف] در آن را به نفع خود حلال شمارد)).

ج. توبيخ و مجازات

آن حضرت متجاوزان به بيت المال را به صورت هاى مختلف لفظى و عملى, توبيخ و مجازات مى كرد.

پيامبراكرم(ص) مردى از قبيله ازد ـ كه او را ابن ليثيه نيز مى گفتند ـ براى گرفتن زكات طايفه اى از مسلمانان مإمور كرد, او مإموريت را انجام داده و اموال را به مدينه نزد پيامبر آورد و به دروغ عرض كرد: اين زكات اموال است و اين يكى هديه اى است كه به خود من داده اند. پيامبر(ص) به منبر رفت و پس از حمد خداوند, فرمود: همانا من كسى را براى كارى مى فرستم و او مىآيد و مى گويد اين, زكات و آن ديگر, هديه اى است كه به من داده اند! پس چرا در خانه ى پدر و مادر خود نمى نشينند تا ببينند آيا هديه اى براى او مىآورند؟ به خدايى كه جان من در دست قدرت اوست, كسى كه چيزى از زكات را بردارد روز قيامت بر گردن او[ به صورت آتش] پيچيده مى شود.(37)

آن حضرت پنج نفر را از مسجد بيرون كرد و فرمود: ((اخرجوا من مسجدنا لا تصلوا فيه و انتم لا تزكون;(38)از مسجد ما خارج شويد و در آن نماز نخوانيد چون شما زكات نمى دهيد)).

د. طرد افراد نالايق از مسئوليت بيت المال

يكى از ياران آن حضرت عرض كرد: آيا يكى از پست ها را به من واگذار مى كنى؟ آن حضرت دست بر شانه او زد و فرمود: ((انك ضعيف و انها امانه (و الامانه ثقيله) و انها يوم القيامه خزى و ندامه الا من اخذها بحقها و إدى الذى عليه فيها(39);تو ضعيفى و ((مسئوليت)), امانت است [ و بار امانت سنگين است] و آن مسئوليت, روز قيامت بدبختى و پشيمانى است مگر آن كه به حق گرفته شود و حق آن ادا شود)).

هـ . ثبت اموال

آن حضرت براى حفاظت از حريم بيت المال, به ثبت اموال مى پرداخت. زبير و جهم بن صلت را مإمور ثبت ورود و خروج زكات كرد همان طور كه معيقب بن ابى فاطمه را مإمور ثبت اموال غنيمت هاى جنگى نمود. (40) و نيز اگر قطعه زمين يا چشمه و ديگر اموال غير منقول را به فرد يا گروهى واگذار مى كرد, علاوه بر ثبت آن ها, به آن ها سندى كه مجوزى بر حق تصرف آن ها بود, نيز عطا مى كرد.(41) كه اين عمل نشانگر دقت و تدبير آن حضرت در اداره امور بيت المال و نظم محورى ايشان و اهميت به حقوق بيت المال مى باشد. و گاه ثبت اموال به وسيله علامت گذارى و نشانه گذاشتن بوده است. و آن حضرت شتر و ستوران ديگر را كه جزو بيت المال بودند يا خود به وسيله آهن, داغ مى زدند و يا با نظارت خود دستور مى داد آن ها را داغ بزنند تا از ساير حيوانات كه جزو بيت المال نبودند, قابل تشخيص باشند و آن ها را در چراگاه هاى مخصوص نزديك بقيع در محلى به نام ((حمى)) (قرق گاه), نگاه مى داشت تا به مصرف جنگ و يا حقوق مإموران وصول زكات و فقرإ و مانند آن برساند. (42)

و. نصب مإموران حفاظتى

آن حضرت در موارد متعدد, افرادى را مإمور حفاظت از اموال بيت المال مى نمود. نمونه آن, عبدالله بن كعب و همكاران او هستند كه در جنگ بدر و بعد از آن, مإمور حفاظت از اموال غنيمتى و خمس بودند.(43)

ز. مبارزه با زمين خوارى

پيامبر اكرم(ص) راه ديگرى را نيز براى حفاظت از حريم بيت المال پيمود و آن, وضع قوانين جامع و روشن در بهره بردارى عموم مردم و قطع دست سودجويان فرصت طلب و زورمداران از دامن بيت المال ـ خصوصا در بخش انفال ـ است. آن حضرت اعلام كرد كه همه ى مردم در سه چيز شريكند: آب, مرتع و آتش.(44) و باز فرمود: ((من احيى ارضا مواتا فهى له ;(45)هر كسى زمين بايرى را آباد كند, مال خود اوست)). ميزان بهره بردارى هر كس را بر ملاك استعداد و توانايى او در توليد و فايده رسانى و ارائه خدمات به جامعه قرار داد. و با قانون لغو ((حمى)) دست زمين خواران را از حريم انفال كوتاه كرد و فرمود: ((لا حمى الا لله و لرسوله (46); هيچ حمايى نيست مگر براى خداوند و رسولش.))

((حمى)) اصطلاحا به اين معناست كه يك بخشى از زمين يا مرتع را بدون آن كه احيائش كنند و يا ساير شرايط ملكيت را دارا باشند, آن را در قرق خود قرار دهند كه پيامبر اكرم(ص), با قانون مذكور, از اختصاص انفال به گروه خاصى همانند زورمداران جلوگيرى كرد و آن را در اختيار همه مردم قرار داد.(47)

ح. نظارت عمومى

پيامبر اكرم(ص) با ايجاد حس مسئوليت در وجود اقشار مختلف مردم,يك نوع نظارت غير مستقيم و دائم و همه گير را ايجاد نمود و فرمود: ((كلكم راع و كلكم مسئول... ))(48);همه شما ديده بان و نگهبان و همه شما مورد سوال هستيد...))

((نظارت)) از اركان مديريت به شمار مىآيد چرا كه به وسيله آن, دستگاه ها ـ از جمله بيت المال ـ از انحراف و فساد به دور خواهند بود و پيامبر اكرم(ص) با نظارت مستقيم و غير مستقيم, از حريم بيت المال حفاظت نموده, فساد و انحراف را از آن دور كردند.


O مصرف بيت المال

اموالى كه بيت المال و اموال عمومى محسوب مى شود گاهى مورد مصرف آن مشخص است ; مانند غنيمت جنگى كه مالك آن بعد از جدا كردن خمس آن, رزمندگان اسلام اند و بايستى بين آن ها تقسيم شود كه پيامبر اكرم(ص) بعد از پايان يافتن جنگ ها, اين كار را انجام مى داد.

و گاهى مورد مصرف آن عام است; مثل خمس كه مالك آن مقام نبوت است و در مواردى كه پيامبر اكرم(ص) مصلحت اسلام و مسلمين را در آن ببيند, هزينه مى شود; همانند هزينه براى امور زيربنايى, كمك به نيازمندان جامعه و امثال آن ها.

آن حضرت قسمتى از اموال به دست آمده از قبيله بنى نضير را در جهت تجهيز رزمندگان به اسب و سلاح جنگى, مصرف مى كرد.(49) و قسمت ديگرى از آن را در جهت فقر زدايى بين مهاجرانى كه در مضيقه بودند, تقسيم مى كرد.(50)

وگاه از خمس همچون زكات, براى تإليف قلوب و محبت تازه مسلمانان استفاده مى كرد. همان طور كه خمس غنيمت هاى به دست آمده از جنگ طائف را ميان سران قريش كه تازه مسلمان شده بودند, تقسيم كرد از قبيل ابوسفيان,معاويه, حكيم بن حزام, حارث بن حارث, حارث بن هشام, سهيل بن عمرو و عده ى ديگرى كه پيامبر اكرم (ص) طبق شإن هر كدام تعدادى شتر به آن ها عطا كرد.(51)

به طور كلى احتياجات عمومى در زمان پيامبر(ص) بر دو گونه بود: يكى مخارج برنامه هاى حكومت اسلامى و ديگرى بالا بردن سطح زندگى همه مردم كه نتيجه آن, ايجاد تعادل و توازن اجتماعى بود. آن حضرت با هزينه صحيح و دقيق بيت المال, عقب ماندگى شديد اقتصادى را كه مانع پيشرفت و تحقق اهداف مقدس اسلامى بود, مرتفع ساخت. از اين رو نيمى از محصول اراضى خيبر را جهت فقرزدايى و نيمى ديگر را براى هزينه هاى حكومتى از قبيل تجهيز سپاه و هيإت هاى نمايندگى و ديگر مخارج حكومتى به كار برد.

آن حضرت بيت المال را جهت تإمين اجتماعى اقشار بى بضاعت به كار برد و اعلام كرد:

((من ترك ضياعا فعلى ضياعه و من ترك دينا فعلى دينه (52) ; هر كس كشتزارى بر جاى نهد, محافظت از آن به عهده من است و هر كس مديون بميرد, اداى دينش وظيفه من است.))

و باز مى فرمايد:((هر بدهكارى كه نزد والى يى از واليان مسلمين برود و براى والى يى روشن شود كه او در اداى دينش ناتوان است, در اين جا بر والى مسلمين است كه دين او را از اموال مسلمين اداكند.))(53)

همين طور براى فراهم كردن مقدمات ازدواج جوانان, از بيت المال استفاده مى كرد مثلا پيامبر(ص) از اموال خمس ـ كه در اختيار حضرت بود ـ هزينه ازدواج عبدالمطلب بن ربيعه و فضل بن عباس را پرداخت كرد.(54)


O مسئولين بيت المال

پيامبر اكرم(ص) مسئولين بيت المال را بر اساس دارا بودن تقوا انتخاب مى كرد; از اين رو هنگام ابلاغ حكم مسئوليت به آن ها بر حفظ تقوا در تمام موارد,تإكيد مى كرد. همان طور كه در عهد نامه خود به عمرو بن حزم, هنگام گسيل داشتن وى به استاندارى يمن و مديريت بيت المال, او را به رعايت تقوا در انجام وظايفش سفارش مى كند.(55)و زهد و پاكدامنى از طمع را كه زمينه رعايت حقوق بيت المال و صاحبان حق است, شرط مسئولين بيت المال مى داند.

بر شايسته سالارى كه از اصولى ترين شرايط براى انتخاب عاملان و كارگزاران است, تإكيد فراوان مى كند. چنانچه در سيره آن حضرت آمده است كه از ميان تمام مسلمان ها جوان بيست ساله اى را به نام عتاب بن اسيد براى فرماندارى مكه برگزيد و فرمانى برايش صادر كرد و به او فرمود:((يا عتاب تدرى على من استعملتك؟ على اهل الله عزو جل و لو اعلم لهم خيرا منك استعملته عليهم(56);اى عتاب! آيا مى دانى تو را فرماندار كدام گروه قرا دهم؟بر اهل الله عزوجل (تو را بر اهل حرم خدا و ساكنان مكه والى نمودم. و اگر در ميان مسلمانان كسى را براى اين مقام شايسته تر از تو مى يافتم اين كار را به او مى سپردم)).

همان طور كه مى فرمايد: ((من استعمل عاملا من المسلمين و هو يعلم إن فيهم من هو اولى بذلك منه و إعلم بكتاب الله و سنه نبيه, خان الله و رسوله و جميع المسلمين ;(57) هر كس كارگزارى از مسلمين را به كار بگيرد و حال آن كه مى داند در بين مسلمانان كسى هست كه از او شايسته تر و داناتر به كتاب خدا و سنت رسولش است, به خداوند و رسول او و تمام مسلمانان خيانت كرده است.))


پى نوشت ها:

1 ـ المنجد و لغت نامه دهخدا, واژه بيت المال; دائره المعارف تشيع, ج 3, ص 553, احمد صدر حاج سيد جوادى و..., موسسه ى دائره المعارف تشيع, 1369, 4 جلدى و دائره المعارف الاسلاميه, ج 4, ص 379, محمد ثابت الفندى, انتشارات جهان, تهران

2 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد,ج 7, ص36, دارالاحيإ الكتب العربيه, 1378هـ . ق.

3 ـ الغارات, ج 1, ص 47, ابواسحاق كوفى, انجمن آثار ملى, 1354 ش.

4 ـ فروع الكافى, ج 8, ص 51, محمد بن يعقوب كلينى, دارالاضوإ, بيروت.

5 ـ وسائل الشيعه, ج 11, ص 8, شيخ حر عاملى, مكتبه الاسلاميه, تهران, 1363 ش,20 جلدى.

6 ـ بحارالانوار, ج 51, ص 84, محمد باقر مجلسى, داراحيإ التراث العربيه, بيروت.

7 ـ جواهر الكلام, ج 16, ص 116, شيخ محمد حسن نجفى, داراحيإ التراث العربى و مستمسك العروه الوثقى, ج 9, ص 596.

8 ـ انفال / 1.

9 ـ جواهر الكلام, ج 16, ص 117 و تحريرالوسيله, ج 1, ص 368, امام خمينى(ره).

10 ـ انفال / 41.

11 ـ تحرير الوسيله, ج 1, ص 356 .

12 ـ مبانى حكومت اسلامى, ص 689, جعفر سبحانى, انتشارات توحيد, قم.

13 ـ وسائل الشيعه, ج 6, ص 34.

14 ـ توبه / 29.

15 ـ زمين در فقه اسلامى, ص 99.

16 ـ فروغ ابديت,جعفر سبحانى, دفتر تبليغات اسلبامى, قم, ج 2, ص 263.

17 ـ همان, ص 264.

18 ـ جواهر الكلام, ج 16, ص 116.

19 ـ حشر / 6 و 7.

20 ـ اسرإ / 26.

21 ـ فروغ ابديت, ج 2, ص 272.

22 ـ عبقريه الاسلام فى اصول الحكم, ص 43 و 44, منير عجلايى, دارالنفائس ,بيروت.

23 ـ التراتيب الاداريه, ج 1, ص 410, عبدالحى كتابى, دارالكتب العربى, بيروت.

24 ـ عبقريه الاسلام..., ص 44, و فتوح البلدان, ص 81.

25 ـ فروغ ابديت, ج 2, ص 261,

26 ـ الطبقات الكبرى, ج 2, ص 18, محمد بن سعد, دارالصادر, بيروت.

27 ـ المواعظ و الاعتبار, ج 1, ص 148, احمد مقريزى, دارالصادر, بيروت .

28 ـ فروغ ولايت, ص 348, جعفر سبحانى, انتشارات صحيفه, 1368 ش.

29 ـ فروغ ابديت, ج 1, ص 514.

30 ـ وسايل الشيعه, ج 6, ص 3.

31 ـ الطبقات الكبرى, ج 1, ص 270.

32 ـ وسايل الشيعه, ج 6, ص 13.

33 ـ سيره ى ابن هشام, ج 3, ص 373.

34 ـ فروغ ابديت, ج 2, ص 261.

35 ـ وسايل الشيعه, ج 6, ص 13.

36 ـ همان, ج 11, ص 341.

37 ـ ناسخ التواريخ, ج 3, ص 159, محمدتقى سپهر, مكتبه الاسلاميه, تهران, 1363 ش, 6 جلدى.

38 ـ وسايل الشيعه, ج 6, ص 12.

39 ـ صحيح مسلم, ج 8, ص 134, مسلم بن حجاج نيشابورى, دارالفكر, بيروت.

40 ـ مكاتيب الرسول, ج 1, ص 21 و 22.

41 ـ تاريخ سياسى اسلام, ص 16, رسول جعفريان.

42 ـ تاريخ تمدن اسلام, ج 2, ص 219, جرجى زيدان,اميركبير,تهران, 1369 ش, 5 جلدى.

43 ـ التراتيب الاداريه, ج 1, ص 411.

44 ـ مستدرك الوسائل, ج 17, ص 114, آل البيت.

45 ـ تهذيب الاحكام, ج 7, ص 152, دارالكتب الاسلاميه.

46 ـ مسند احمد بن حنبل, ج 4, ص 38, دارالصادر, بيروت.

47 ـ الاحكام السلطانيه, ج 2,ص 222, محمد بن حسين فرإ, دفتر تبليغات اسلامى, قم.

48 ـ صحيح بخارى, ج 3, باب النكاح.

49 ـ ر.ك: لغه الاداريه العامه فى صدرالاسلام, عبدالسميع سالم الهراوى, مصر, 1986 م.

50 ـ فتوح البلدان, ص 32.

51 ـ البدايه و النهايه, ج 4, ص 362.

52 ـ وسايل الشيعه, ج 13, ص 92.

53 ـ الشئون الاقتصاديه فى نصوص الكتاب و السنه, ص 502, جعفر هادى, كتابخانه امام اميرالمومنين على(ع), اصفهان.

54 ـ تفسير نمونه, ج 7, ص 185.

55 ـ فتوح البلدان, ص 81.

56 ـ اسد الغابه, ج 3, ص 358, ابن اثير, دار احيإ التراث العربى, بيروت.

57 ـ الغدير, ج 8, ص 291, عبد الحسين امينى, دارالكتب العربى, بيروت و سنن كبرى, احمد بيهقى, ج 10, ص 118, دارالفكر, بيروت.

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

صفحات و مطالب گذشته
آیا می شود كه در زمان آمدنت، نوكری یارانت را بكنم. ( محب انصار المهدی )
روی پیغامگیر امام زمان ...
جمعه ها که می شود...
شعري در وصف يوسف فاطمه (س)
درد و دل با امام زمان(عج):
1 - 2 - 3 - 4 - 5 - 6 - 7 -
آمار و اطلاعات
بازديدها:
کل بازديد : 288731
تعداد کل پست ها : 858
تعداد کل نظرات : 82
تاريخ آخرين بروز رساني : شنبه 4 اردیبهشت 1389 
تاريخ ايجاد بلاگ : چهارشنبه 1 مهر 1388 

مشخصات مدير وبلاگ :
مدير وبلاگ : محمد رضا زينلي

ت.ت : ارديبهشت 1373
 وبلاگ هاي ديگر من: 
آخرين منجي
پيروان راه حسين
سي سال انقلاب پايدار

سوابق مدير :
كسب رتبه ي اول در دومين جشنواره وبلاگ نويسي سايت تبيان
كسب رتبه دوم در اولين دوره جشنواره وبلاگ نويسي سايت تبيان
كسب رتبه سوم در سومين دوره جشنواره وبلاگ نويسي و وب سايت انتظار


يكي از برندگان اصلي سايت 1430(جشنوراه وبلاگ نويسي اربعين حسيني)
يكي از برندگان جشنواه وبلاگ نويسي گوهر تابناك)

كسب رتبه سوم در جشنوراه پيوند آسماني)

يكي از برندگان جشنوراه وبلاگ نويسي راسخون)
فعالترين كاربر سايت تبيان در سال 87


مدير انجمن دانش آموزي سايت تبيان با شناسه كابري moffline


مدير انجمن هنرهاي رزمي سايت راسخون با شناسه كاربري bluestar


آرشيو مطالب
فروردین 1389
مهر 1388
آبان 1388
آذر 1388
دی 1388
بهمن 1388
اسفند 1388

جستجو گر
براي جستجو در تمام مطالب سايت واژه‌ كليدي‌ مورد نظرتان را وارد کنيد :


زمان


ساير امکانات

New Page 2

 

New Page 2

 


 
 

صفحه اصلي |  پست الکترونيک |  اضافه به علاقه مندي ها |  راسخون



Designed By : rasekhoon & Translated By : 14masom