پايگاه تخصصي اطلاع رساني چهارده معصوم سلام الله
 
  به وبلاگ پايگاه تخصصي اطلاع رساني چهارده معصوم سلام الله خوش آمديد!    
 
درباره وبلاگ


محمد رضا زينلي
با عرض سلام و خسته نباشيد خدمت تمامي بازديدكنندگان گرامي اين پايگاه به جهت بالا بردن بينش شما نسبت به چهاده معصوم سلام الله ايجاد شده است و اميدواريم كه بتوانيم مطالب خوبي به شما ارائه دهيم با تشكر خادم پايگاه:محمد رضا زينلي


منوي اصلي
لينکهاي سريع

لوگو ها


 


















ترجمه مطالب پايگاه

نظرسنجي

بررسي عدالت در اسلام و سيره قضايي رسول ا...(ص)

اشاره:
بي ترديد "عدالت" و "عدالت گستري" را مي توان برجسته ترين شعار سلسله انبياي عظام الهي دانست. در اين ميان طبيعي است كه اسلام به عنوان غني ترين آيين حق، به اين مهم تأكيد و توجه مضاعفي داشته و براي اجراي صحيح آن نيز برنامه اي دقيق و

متفاوت ارايه نمايد. برنامه اي كه در جاي جاي زندگي و سيره پيامبر(ص) و ائمه معصومين(ع) قابل برداشت و استنباط است.
در گفتگوي اين هفته كه همزمان با هفته قوه قضاييه صورت مي گيرد؛ پاي صحبت حجة الاسلام والمسلمين اديب يزدي نشسته ايم تا ضمن بازشناسي آن سيره ارزنده. به تبيين نگاه والاي پيامبر(ص) به مقوله "قضا و عدالت اسلامي" بپردازيم.
حجة الاسلام اديب يزدي از جمله خطيبان محقق كشور است كه در زمينه تاريخ اسلام و سيره ائمه معصومين(ع)، تحقيقات دامنه داري را به انجام رسانده است. وي در سال 1379 از سوي رياست وقت سازمان صداوسيما به آن سازمان دعوت و از آن سال تاكنون علاوه بر ساماندهي امور مجتمع فرهنگي بلال صداوسيما، امامت جماعت مسجد مذكور را نيز برعهده دارد. وي فرزند مرحوم حاج شيخ علي اكبر اديب يزدي، از علماي بزرگ و معروف تهران است.

با توجه به تأكيدهاي مكرر پيامبر بزرگوار اسلام به موضوع عدالت و اجراي صحيح آن، ارزيابي جناب عالي از كاربردهاي اين مقوله در جامعه اسلامي، چيست؟
عدالت به قدري موضوع پر اهميتي است كه به تنهايي برابر با تمامي دعوتهاي دين خداست. عبارت ديگر، عدل و عدالت در يك طرف و بقيه ارزشهاي عرضه شده از ناحيه دين خدا، در طرف ديگر قرار دارند. به جهت اينكه ريشه تمامي حركتهاي انساني در تمامي ابعاد اعم از حقوق قضايي، حقوق سياسي، حقوق شهروندي و همه اينها؛ مبتني بر حقيقت و عدالت است و چنانچه عدالت باشد، ساير ارزشهاي الهي هم نمود پيدا كرده و هر كدام مي توانند جايگاه در خور و شايسته خود را بيابند و در جهت ساختار واقعي جامعه، ايفاي نقش كنند، اما چنانچه عدالت نباشد، بقيه زيبايي ها هم به زشتي تبديل مي شود. مي توان گفت كه اگر عدالت نباشد، حتي از
دست سخاوت، شجاعت و فتوت كه هر كدام از اينها مقوله هاي جدي در اخلاق هستند هم، كاري بر نمي آيد. پس مادر تمامي فضايل انساني و الهي- بي ترديد- عدالت است. حضرت حق نيز در سوره مباركه نساء مي فرمايد: "در ميان مردم، به عدالت حكم و حكومت كنيد." پرداختن به مقوله عدل و قضاوت، ممكن است جزو مواردي باشد كه به عنوان يك امر كاملاً تخصصي، در اختيار جامعه محترم قضات قرار داشته باشد، ولي بسياري از شؤونات عدل و عدالت همه فهم است و اين از بركات دين خداست كه عموم مردم را مخاطب قرار مي دهد. عدالت آن گونه كه تعريف شده، در حقيقت "وضع شي في موضعه" يعني قراردادن هر چيز در جاي خود مي باشد، چنانچه پروردگار عالميان در آفرينش انسان، هركدام از اعضا را در بهترين جاي قرارداد. اين موضوعي است كه خداوند متعال هم در قرآن به آن اشاره كرد: "خلقك منسواك"

براساس مفهومي كه ارايه كرديد، عدالت آن است كه هر چيزي را در جاي خاص خودش ببينيم. درباره اين تعريف كه عده اي عدالت را با "برابري" و "مساوات" مرادف مي دانند، چه سخني داريد؟
البته حرف بنده و جناب عالي، قابل جمع است. در بسياري از موارد مي توان عدالت را "وضع شي في موضعه" ترجمه كرد، كما اينكه گاهي اوقات هم ممكن است عدالت، اقتضاي تساوي كند. پس بايد ما تحليل محل نزاع كرده و ببينيم جايگاه بحث، چيست و كجاست. يعني بايد ببينيم كسي كه عدالت را با تساوي يكي دانسته، در چه موضعي گفته است. اين تعبير به تساوي هم اتفاقاً ممكن است تعبير صحيحي باشد. كما اينكه در حديث داريم كه نبي مكرم اسلام(ص) خطاب به شهروندان مدني فرمودند: "اي مردم همه شما به مانند دندانه هاي شانه، با يكديگر مساوي هستيد." يعني حاكميت موظف است زمينه رشد و پيشرفت شما را به طور يكسان فراهم كند و امنيت، آسايش و سلامتي شما را تأمين نمايد. ضمن اينكه همه انسانها در ابتداي امر هم با يكديگر مساويند. زماني كه هنوز هيچ جرياني بر آنها حاكميت پيدا نكرده و به مانند يك شهروند محض محسوب مي شوند، با هم مساويند. منتهي بعد از اينكه روشها، تفكر و تربيت آنها جريان پيدا كرد و استعدادها و قابليتهاي شهروندي آنها، قالب و نمود يافت، بديهي است كه يكي از آنها پزشك، آن ديگري مهندس، بعدي كارگر ماهر و آن ديگري هم كارگر ساده خواهد شد.

رسول ا...(ص)، زماني تشكيل حكومت دادند كه هنوز قوانين عصر جاهليت در جامعه رواج داشت. از سوي ديگر قضاوت و عدالت هم در حكومت ديني، از مفهومي كاملاً متفاوت برخوردار بود. در چنين شرايطي، روند شكل گيري قضاوت در عصر نبوي(ص) بر اساس چه مؤلفه هايي صورت گرفت؟
رسول خدا(ص) فطرت خفته انسانها را بيدار كرد. يعني اگر دقت كنيم. مي بينيم كه پيغمبر اكرم(ص) همان حرفي را مي زند كه همه انسانها در باطن خود مي يابند. وجود مبارك رسول خدا(ص)، كيفيت حاكميت عدالت محور و عادلانه را به بشريت آموخت. عدالت مقوله اي است كه همه انسانها در باطن خود به دنبال آن مي روند و اين همان نقطه اي است كه پيامبر در رسالت خويش، بر آن انگشت نهاد. از جمله بركات و مشخصه هاي عدالت، اين است كه عدالت، يك امر كاملاً فطري و يك ارزش و تربيتي است كه با فطرت انسانها ارتباط دارد. پس انسانها تماماً و به طور ناخواسته به دنبال عدالت هستند. حتي انسانهايي كه بي تمدنند و در جزاير دور افتاده زندگي مي كنند و هنوز هم با تمدن بشري فاصله فراوان دارند، در باطن وجودي خود، به دنبال عدالت مي گردند و مي خواهند آن را احراز كنند. پيامبر بزرگوار اسلام(ص) با شناخت از اين ويژگي انسانها، براي اينكه نيازمنديهاي باطني و فطري آنان را پاسخگو باشند، آيين دادرسي ويژه اي را ترتيب دادند. آييني را كه ايشان در زمينه دادرسي بر آن تأكيد داشتند، حاوي پيشرفته ترين مواردي است كه به صراحت مي توان گفت كه هنوز هم دنياي غرب به آن نرسيده است. مثلاً بحث بسيار مهم دفاع از متهم ومجرمان، از مواردي است كه اول از همه مورد تأكيد آيين دادرسي نبي اكرم(ص) قرارداشته است. كسي كه حتي محكوم به اعدام شده، طبيعي است كه اين حكم خداست و بايد اين حكم اجرا شود، ولي در عين حال، اين فرد حقوقي دارد كه بايد بشدت رعايت گردد. اين تأكيد را براي اولين بار، در دستگاه قضايي اسلام مي بينيم. رسول خدا(ص) به حقوق طبقات زيرين جامعه اهتمام ويژه اي داشته و فرقي بين دفاع از اين حقوق و حقوق اعيان و بزرگان و شخصيتها قايل نبودند. قصد حضرت، القاي اين موضوع بود كه همه انسانها در حقيقت بهره وري در انسانيت، با يكديگر مساويند. تبعيض در قضاوت و اجراي عدالت، از جمله مواردي بود كه رسول ا... بشدت با آن برخورد داشت. اهتمام حضرت رسول(ص) در چشاندن شيريني و حلاوت عدالت در ذايقه تمامي افراد جامعه اين بود كه همه در برابر قانون يكي هستند. اگر "سيدقريشي" خلافي مي كرد، با او همان برخوردي صورت مي گرفت كه با "عبد حبشي" صورت گرفته بود. اين موارد، از جمله نكات بسيار ريزي است كه در آيين دادرسي پيامبر(ص)، نمود عيني داشت و آن عزيز از همان روز اول براي تماميت بخشيدن به حقيقت عدالت، بدان توجه داشت و اين موارد را به صحنه قضاوت اسلامي وارد نمود.

با نگاه به ديدگاههاي قضايي پيامبر(ص) چه شرايط و ويژگي هايي را مي توان براي قاضي محاكم اسلامي، استنباط كرد؟
اساساً يكي از بزرگترين جاذبه اسلام و شخص پيامبر(ص) و بعدها حضرت امير(ع)، كيفيت قضاوت و چگونگي ورود آن بزرگواران در مقوله قضاوت بود. يكي از مهمترين مسايلي كه در آداب قضا، بشدت مورد احترام رسول خدا(ص) و اميرمؤمنان(ع) قرار داشت، تساوي بين متنازعان؛ يعني شاكي و متشاكي بود. اسلام عزيز اين دو را در ابتدا يكي مي داند. دستور اسلام اين است كه در چنين شرايطي وقتي شاكي و متشاكي وارد محاكمه مي شوند، برخورد برابري با آنها صورت گيرد. وقتي كه حكم عليه احدي از آنها صادر شد، باز هم اگر قرار باشد برخوردي صورت گيرد، آن برخورد نيز مطابق "ما انزل ا..." خواهد بود؛ يعني در مكتب قضايي اسلام، تندي و برخورد با محكوم نيز، مطابق حكم خداست.
بايد توجه داشت كه كار قضات ما در رعايت آيين دادرسي اسلامي، محمدي(ص) و علوي، كار بسيار سنگيني است. تسلط بر نفس و بر اغراض، از ويژگي هايي است كه در نظام حقوقي اسلام براي قاضي در نظر گرفته اند. اميرمؤمنان علي(ع) به شريح قاضي فرمودند: "اي شريح! در جايگاه والايي نشسته اي. در اين جايگاه ننشسته است، مگر پيامبر، يا وصي پيامبر يا كسي كه مي تواند شقاوت مند و بد عاقبت باشد." ترديدي نيست كه ما نه پيغمبريم و نه وصي پيغمبر. پس اگر مي خواهيم شقي هم نباشيم، تنها راهي كه وجود دارد، اين است شيوه صحيح قضاوت را - همان كه سيره واقعي رسول ا...(ص) بوده - مورد استفاده قرار دهيم. راه رسيدن به اين مهم، هم اجتهاد در احكام است و هم تسلط بر نفس تا بتوان محكمه قضاوت را به محكمه الهي تبديل كرد. دقت كنيم كه هر محكمه اي از محاكم قضايي، خود به تنهايي يك محكمه الهي است، قاضي بايد به قدري مسلط باشد كه گويا خدا قضاوت مي كند. اگر اين گونه رفتار كنيم، همان است كه رسول خدا(ص) خواسته است.

در جامعه پيامبر(ص)، افرادي هم حضور داشتند كه مسلمان نبوده و احياناً ممكن بود جرمي هم مرتكب شوند. قضاوت و اساساً سيره رفتاري رسول ا...(ص) با اين افراد، چگونه بود؟ موضوعي كه امروز هم مبتلا به جوامع اسلامي است ... .
كفار و غيرمسلمانان داراي چند طبقه اند. اگر بر كافراني حق عرضه شده باشد و از سر عناد و لجاجت حق را رد كرده و نپذيرفته باشند، بايد گفت كه چند شرط حاكم است. عده اي از آنها ممكن است "كافر حربي" باشند كه با اسلام و مسلمانان مي جنگند و با زبان، قلم و يا با سلاح خود به مقابله بر مي خيزند يا اينكه كافر حربي نيستند، بلكه ممكن است معاند و لجوج باشند. حق بر آنها عرضه شود و از پذيرش آن ابا ورزند. عده اي از كفار و غيرمسلمانان هم آنهايي هستند كه حق هنوز بر آنها عرضه نشده و اگر در جهل كفر باقي مانده اند، از سر عناد و لجاجت نيست، بلكه از سر جهل و بي خبري است. در هر صورت از ميان تقسيم بندي اجمالي كه كرديم، دو بخش اول از كفار، كساني هستند كه اسلام، برخورد قاطعي در برابرشان دارد. به جهت اينكه منطق اسلام قوي است و طرف مقابل نيز بايد با قدرت مميزه عقل، حق را از باطل تشخيص دهد و دست از عناد و لجاجت بردارد و عليه مسلمانان شيطنت نكند. بديهي است كه اگر اسلام بخواهد در برابر كافر حربي و لجوج كوتاه بيايد، خودش لطمه خواهد ديد. آن هم در شرايطي كه خداي متعال مايل است زمين را با وجود متقين و مصلحين پاكيزه كند. در اين عرصه آنكس كه نبايد باشد، كافر عنود و لجوج است، نه مسلمان رحيم و بزرگوار. پس اسلام براي اين دسته افراد جايگاهي قايل نيست و با "شدت" و "حدت" با آنان مقابله مي نمايد كه اين برخورد هم مطابق "ما انزل ا..." است. يعني برخورد با آنها به اين معنا نيست كه با هر قيمتي كه توانستيم، نابودشان سازيم. اين موضوع هم دستوراتي دارد كه پيغمبر اكرم(ص) بشدت رعايت مي كردند. در مقابل كفاري هم هستند كه لجوج و عنود نيستند، بلكه جاهلند. در اين شرايط، بديهي است كه بايد زمينه هدايت آنان را فراهم كرد. رسول خدا(ص) با كفاري كه به دنبال حقيقت مي گشتند و شيطنت نمي كردند، برخورد رحيمانه اي داشتند. فرزندان حاتم طايي را وقتي به مدينه آوردند، با اينكه هيچكدامشان مسلمان نبودند و پدرشان هم مسلمان نبود، رسول خدا، در مقابل آنها برخاستند و عباي خود را زير پاي آنها پهن كردند. اصحاب از رسول خدا پرسيدند كه اينها كافرند، چرا آنها را تكريم مي كنيد، پيامبر فرمودند كه: "اينها فرزندان مرد بزرگي هستند و بزرگان هر قومي براي ما محترمند."
همين رفتار پيامبر(ص) باعث شد كه فرزندان حاتم، مسلمان شدند. آن هم مسلماناني خوب و متعهد كه بعدها در تاريخ اسلام و بخصوص در دوران اميرالمؤمنين(ع)، نقش خوبي را از خود به يادگار نهادند و تني چند از افراد همين خاندان را مي بينيم كه در رديف شهداي صفين قرار دارند.
والسلام

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

حقوق همسايگان در سيره و سخن نبوي(ص)

پس از خانواده كه كوچك ترين و اساسي ترين تشكل اجتماعي انسان ها به شمار ميآيد, افرادي كه در يك محل گرد هم ميآيند و با يكديگر همسايه مي شوند با وحدت, وفاق و معاشرت ها و روابط عاطفي مي توانند پاسدار بعد انساني و ارزشي و ضامن استحكام و استواري واحد اجتماعي خويش باشند.

اسلام براي همسايگان همچون خويشاوندان, حقوقي قايل شده كه اگر كسي بخواهد آن ها را ناديده انگارد يا ضايع نمايد, گناهكار, خاطي و متجاوز است. در آيه 36 از سوره نسإ, خداوند از انسان مسلمان و بنده راستين و با اخلاص خود مي خواهد كه پس از اطاعت و عبادت او, حق بندگان ديگر و آداب معاشرت را مراعات كند و در واقع طبق اين آيه, خداوند نسبت به حق خويش و حقوق انسان ها ده فرمان بسيار مهم صادر نموده است كه بند ششم و هفتم آن, در خصوص همسايگان دور و نزديك است كه اولا رعايت حقوق آنان طبق مفاد اين آيه, عمل نمودن فرمان واجب الهي است و ثانيا اين رفتار در رديف پرستش خداوند و شرك نورزيدن به او آمده است. مفسرين براي (جار ذي القربي) و (جار جنب) كه در اين آيه آمده, بررسي هاي گوناگوني ارائه داده اند.(1) به همين دليل, امام صادق(ع) فرموده است:

((عليكم بحسن الجوار فان الله عزوجل امر بذلك(2); بر شما باد به خوش همسايگي پس به درستي كه خداوند بدان امر كرده است)). آن فروغ فروزان در فرموده اي ديگر شيعيان را به اين موضوع توجه داده است:

((رسول اكرم(ص) براي پرهيزگاري, اهتمام در راه دين, راستي در گفتار, اداي امانت, سجده طولاني و خوش رفتاري نسبت به همسايه, مبعوث شده اند.))(3)

پيامبر اكرم(ص) نيز به مسلمين توصيه نموده اند: ((اگر خواستار آن هستيد كه پروردگار و فرستاده اش شما را دوست بدارند, وقتي امانتي به شما سپردند آن را ادا كنيد و در سخن و گفتار صداقت را در نظر داشته و با همسايگان خود به نيكي رفتار كنيد.))(4)


حد همسايگي, حقوق همسايگان

رسول اكرم(ص) در خصوص حد همسايگي فرموده اند: ((كل اربعين دارا جيران من بين يديه و من خلفه و عن يمينه و عن شماله(5); تا چهل خانه از رو به رو, پشت سر, طرف راست و سمت چپ, همسايه محسوب مي گردند.)) از رسول اكرم(ص) در باره حد همسايگي سوال شد, فرمودند: ((حد الجوار اربعون دارا(6); حد همسايگي چهل خانه است.)) ابن قدامه روايت مرسله اي از عايشه نقل كرده كه در آن آمده است از نبي اكرم(ص) از حد همسايگي سوال شد كه همين جواب را دادند.(7)

امام صادق(ع) فرموده است: مردي از انصار نزد رسول اكرم(ص) آمد و عرض كرد: خانه اي از فاميلي خريده ام و نزديك ترين همسايه ام كسي است كه به خيرش اميدي ندارم و از شرش هم مصون نمي باشم. رسول خدا(ص) به حضرت علي(ع) و ابوذر فرمود: كه در مسجد فرياد بزنند: ((ايمان ندارد كسي كه همسايه او از شرش در امان نيست.)) پس سه بار اين مطلب را گفتند. بعد از آن با دست خود اشاره فرمودند تا چهل خانه از پس و پيش و راست و چپ.(8)

اگر مردم اين توصيه ها را مراعات كنند و وظايف خويش را در مورد همسايگان تا چهل خانه انجام دهند و حقوق متقابل در مورد اين چهل خانه رعايت شود, مردمي كه در شهرك ها, محله ها, روستاها و چادرهاي عشايري زندگي مي كنند, تا مسافت قابل ملاحظه اي به دليل رفتارهاي پسنديده نسبت به همديگر از زندگي توإم با آرامش, مودت, اطمينان و اعتماد متقابل برخوردار خواهند شد و چنين پديده اي بر رشد عاطفي, فرهنگي, بهبود ساختار اجتماعي و اقتصادي اين نواحي اثر خود را خواهد بخشيد. و افراد بسياري قادرند دشواريها و ناملايمات را پشت سر نهند يا در هنگام گرفتاريها به ياري هم بشتابند و از معضلات زندگي يك ديگر گره گشايي كنند.

البته يادآوري مي گردد افرادي كه در همسايگي ما به سر مي برند, بنا به اعتقادات و خويشاوندي, بر سه دسته قرار مي گيرند. چنانچه در روايتي آمده است:

((قال النبي(ص) الجيران ثلاثه جار له حق واحد و جار له ثلاثه حقوق و جار له حقان فالجار الذي له ثلاث حقوق الجار المسلم ذو الرحم فله حق الجوار و حق الاسلام و حق الرحم و اما الذي له حقان فالجار المسلم له حق الجوار و حق الاسلام و اما الذي حق واحد فالجار المشرك.))(9)

نبي اكرم(ص) فرمود: همسايگان به سه دسته تقسيم مي شوند: نخست, همسايه اي كه در سه محور برگردن ما حق دارد; حق همسايگي, حق خويشاوندي و حق اسلام (برادر ديني), دوم, همسايه اي كه داراي دو حق است; حق همسايگي و حق برادر ايماني. سوم, همسايه اي كه داراي حق همسايگي است و آن, همسايه مشرك مي باشد.

در نهج الفصاحه به نقل از رسول اكرم(ص) آمده است: پس همسايه اي كه يك حق دارد, او كم حق ترين همسايگان است.(10)

در روايت ديگر كه از پيامبراكرم(ص) نقل شده است ـ پس از دسته بندي همسايگان به سه گروه مورد اشاره ـ در خصوص همسايه اي كه يك حق دارد, آمده است:

((ومنهم من له حق واحد الكافر له حق الجوار(11); دسته اي تنها يك حق دارند و آن, كافر است كه وظيفه ماست حق همسايگي را نسبت به وي مراعات كنيم.))

ملامحسن فيض كاشاني مي گويد: پس بنگر كه چگونه براي فرد غير مسلمان به محض همسايگي, حقوقي ثبت گرديده است!(12)

دقت در اين تقسيم بندي, مويد آن است كه تعهد و مسئوليت ما تا حدي در مورد همسايگان فراگيراست كه حتي اگر كافر يا مشركي در جوار ما مسكن داشته باشد, در ارتباط با او بايد وظايف حقوقي, اخلاقي و رفتاري خود را انجام دهيم و كوتاهي در عملي ساختن حقوق مذكور, بيانگر خللي در جنبه هاي اخلاقي و معاشرت ماست.

رسول اكرم(ص) فرموده است: داني كه حق همسايگي چيست؟ سوگند به خدايي كه جان محمد در يد قدرت و فرمان اوست, به حق همسايه نرسد جز كسي كه خداوند بر وي رحمت كرده باشد.(13)

خاتم رسولان(ص) در تشريح حق همسايه فرموده است:

((حق الجار ان مرض عدته و ان مات شيعته و ان استقرضك إقرضته و ان اصابه خير هنإته و ان اصابته مصيبه عزيته و لا ترفع بنإك فوق بنائه فتسد عليه الريح))(14)

حق همسايه آن است كه اگر بيماري به وي روي آورد, عيادتش نمايي و اگر مرگش فرا رسيد, در تشييع جنازه او شركت كني و اگر از تو قرض خواست, از پرداخت آن امتناع نكني و اگر شادماني در زندگي اش رخ داد, بر او تبريك گويي و در مصائب و ناگواريها و در ناراحتي هاي او شريك باشي و بناي خويش را از كلبه وي فراتر نبرده و او را از نسيم هوا محروم نكني.

و در حديث ديگري ضمن اشاره به اين موارد, تإكيد شده:(( چون ميوه اي خريدي, مقداري به او هديه دهي و اگر نمي خواهي اين كار را كني, آن ميوه را پنهاني به منزل ببر و فرزندت را همراه ميوه (در حال خوردن ميوه) بيرون خانه نفرست كه فرزند او آزرده شود. و بوي غذايت او را آزرده نكند (از اين كه نمي تواند آن غذا را فراهم سازد, ناراحت نشود.) مگر اين كه مقداري برايش بفرستي.))(15)

رسول اكرم(ص) هشدار داده اند: هركه خانه اي بنا كند كه مردم ببينند و بشنوند, در روز قيامت آن خانه را تا طبقه هفتم زمين از آتش پرنموده و در گردنش اندازند و هيچ چيز او را نگه ندارد تا به قعر جهنم فرو غلتد. پرسيدند: يا رسول الله! ساختن خانه براي ريا يعني چه؟ فرمودند: يعني بيش از ميزان نياز و حاجت, ساخته است تا بدين وسيله بر همسايگان مباهات كند و بر برادران ديني فخر فروشد.(16)

نقل كرده اند كه روزي پيامبر اكرم(ص) همراه صحابه از جايي عبور مي كردند, ساختمان بزرگ قبه مانندي را ديد و پرسيد: اين بنا به چه كسي تعلق دارد؟ گفتند: از آن مردي انصاري است. بعد از چند روزي صاحب خانه مزبور به محضر آن بزرگوار شرفياب گرديد, حضرت از وي روي برتافت; متوجه شد كه پيامبراكرم(ص) از دست وي ناراحت شده است, دليل آن را از برخي صحابه جويا شد, آن ها ماجراي ساختماني را كه وي احداث كرده, مطرح كردند. او هم برگشت و بناي مورد اشاره را تخريب كرد. حضرت محمد(ص) وقتي بناي تخريب شده را مشاهده كرد, شادمان گشت و فرمود: اين گونه بناها براي ساكنان محل و سايه همسايگان ايجاد زحمت مي كند(17); البته ساختمان وسيع اشكالي ندارد ولي در ميان بناهاي محقر و كلبه هاي فقيران, احداث ساختماي مجلل هم از لحاظ زندگي عادي همسايگان را ناراحت مي كند و هم اوضاع عاطفي و مناسبت هاي آنان را تحت تإثير قرار مي دهد. خانه هاي با ارتفاع زياد در ميان مساكن كم ارتفاع غير از آن كه صاحبش را دچار كبر و غرور مي كند و طبق روايات متعدد, منزلگاه شيطان است, برخانه هاي ديگران اشراف پيدا كرده و زمينه هاي نگاه حرام و تيرهاي زهرآگين گناه را فراهم مي سازد; هوس ها را تحريك مي كند و گاهي موجب خلاف هاي خطرناكي مي شود كه امكان دارد آبروي صاحب خانه را ببرد. برافراشتن خانه اي مرتفع و مجلل در ميان بناهاي عادي, خود نشانه اي از تفرقه و پراكندگي هم است.


اول همسايه, بعد خانه

يكي از پديده هايي كه در روابط همسايگان دخالت دارد و مي تواند بر مناسبات متقابل آنان اثر بگذارد, منزل مسكوني است. ديدگاه اسلامي براين نكته اصرار مي ورزد كه همسايگان در آرامش و آسايش اهل خانه دخالت دارند و حتي مي توانند بر رشد عاطفي, اخلاقي و فكري والدين و فرزندان اثر بگذارند. از اين جهت, قبل از انتخاب خانه اي در هر محله اي, لازم است اوضاع همسايگان و مجاورين منزل مورد نظر, بررسي شود و از صلاح بودن افرادي كه مي خواهيم در كنارشان زندگي كنيم و احيانا با آنان رفت و آمد داشته باشيم, اطمينان حاصل نماييم. رسول اكرم(ص) به پيروان آيين اسلام تإكيد مي فرمايد: ((التمسوا الجار قبل شريالدار;(18) قبل از خريد خانه در باره همسايه تحقيق كنيد.))

حضرت فاطمه زهرا(س) با الهام از اين سخن پدر والا تبارشان خطاب به فرزندش امام حسن مجتبي(ع) فرموده اند: ((يا بني! الجار ثم الدار(19); اي فرزندم! اول همسايه, بعد خانه.))

رسول خدا(ص) فرمود: از خوشبختي مسلمان وسعت خانه, همسايه خوب و مركب راهوار است.(20)

علامه مجلسي اين روايت را با اندكي تفاوت در كتاب حليه المتقين آورده است. خاتم پيامبران خوش يمني و مباركي زن, مسكن و مركب را در روايتي بيان فرموده و در فرازي از اين سخن پر فروغ, مسكني را مبارك دانسته اند كه وسيع بوده و اهل آن از همسايگاني خوب برخوردارند و خانه اي را شوم دانسته اند كه محقر و تنگ بوده و اهل آن از دست همسايگان بد در رنج و عذابند.(21)

رسول خدا(ص) در بياني نوراني فرموده است: وقتي دو نفر تو را در يك زمان دعوت كردند, دعوت كسي را كه خانه اش به تو نزديك تر است بپذير; زيرا كسي كه منزلش در قرب خانه ات قرار دارد, در همسايگي مقدم است.(22)

حفظ حرمت همسايه و توجه داشتن به ارزش هاي انساني وي, از وظايف اخلاقي و وجداني همسايگان است, پيامبر اكرم(ص) چنين گوهر افشاني كرده اند:

((من كان يومن بالله و اليوم الاخر فليكرم الجاره(23); هركس به خدا و روز قيامت ايمان دارد بايد همسايه اش را حرمت نهد و اكرام نمايد.))

امام ششم از پدرش امام باقر(ع) نقل كرده است كه در كتاب حضرت علي(ع) چنين خواندم كه: رسول خدا(ص) فرمود: ((همسايه همچون نفس انسان است و نبايد خسراني متوجه او شود و روا نيست (بي دليل) مجرم تلقي گردد. و حرمت همسايه با احترام مادر در يك رديف است.))

همچني(24)ن از آن حضرت روايت شده كه: ((حرمه الجار علي الجار كحرمه دمه(25); حرمت همسايه بر همسايه, همچون حرمت خون است.))

احساس تعهد و مسئوليت در مقابل همسايگان, از وظايف ديگر ماست كه در منابع روايي به آن سفارش شده است. چنان چه حضرت محمد(ص) فرمود: شايستگان (برگزيدگان) شما, صاحبان خرد (شخصيت) هستند. سوال شد: صاحبان خرد چه كساني هستند؟ فرمود: آنان صاحبان اخلاق نيكو, بردباريهاي متين, صله ارحام, نيكي به پدر و مادر و متعهدان نسبت به همسايگان و يتيمان بوده, اطعام كرده, سلام كردن را ترويج مي نمايند و نماز مي گذارند در حالي كه مردم در خواب غفلت فرو رفته اند.(26)

اگر خواستيم منزل مسكوني خود را در معرض فروش قرار دهيم, بهتر است كه اين موضوع را با همسايگان مطرح كنيم تا اگر طالب آن هستند, به خريد خانه ما مبادرت ورزند. زيرا به فرمايش رسول اكرم(ص) همسايه در خريد خانه بر ديگران برتري و اولويت دارد.(27)

در بياني ديگر, آن حضرت تإكيد نموده اند: وقتي كسي تمايل به فروش زمين يا منزلي دارد بايد نخست به همسايه خود پيشنهاد كند.(28)

جابر مي گويد: پيامبر(ص) فرمود: هركه در بوستاني شريكي يا همسايه اي دارد نبايد قبل از آن كه با او در ميان بگذارد, آن را بفروشد.(29)


نيكي به همسايه

از مواردي كه پيامبراكرم(ص) در سخنان متعدد و موقعيت هاي گوناگون مورد تإكيد و توجه قرار داده اند. آن حضرت به مسلمانان توصيه نموده اند: اگر خواستار آن هستيد كه پروردگار و فرستاده اش شما را دوست بدارند... با همسايگان به نيكي رفتار كنيد.(30)

امام صادق(ع) از رسول خدا(ص) نقل كرده اند كه: همسايه اي كه با همسايه خود خوش رفتاري نمايد, ايمان دارد.(31) و نيز پيامبر اكرم(ص) تإكيد فرموده اند: آنچه براي خود مي خواهي, براي مردم بخواه تا مومن باشي. و با همسايگان نيكي كن تا در زمره مسلمانان به شمار آيي.

رسول(32) خدا(ص) چهار چيز را عامل زيادي رزق و روزي دانسته اند: خوش خلقي, خوش سلوكي با همسايگان, امتناع از آزار مردم و كاهش بي قراري و نگراني در هنگام ناملايمات و عوامل اندوه آور روزگار.(33) و نيز از آن حضرت روايت شده است كه: رحمت الهي به فرزندي باد كه والدين خود را در نيكي ياري كند. و رحمت بر پدري كه فرزند خويش را در نيكي كمك كند و بر همسايه اي كه در كارهاي خوب يار همسايه خود باشد.

جعفربن ابي طالب ـ كه همراه عده اي از اصحاب رسول اكرم(ص) به سرزمين حبشه مهاجرت نمود تا از يك سو به تبليغات ديني پرداخته و از طرف ديگر براي مدتي از فشارهاي مشركان مكه در امان باشند ـ به عنوان سخنگو و سرپرست اين جمع در برابر پادشاه حبشه, بدون هيچ گونه نگراني گفت: من آنچه را از رسول خدا(ص) شنيده ام بدون كم و كاست, خواهم گفت. نجاشي به وي گفت: چرا از آيين نياكان خود دست برداشته و به آيين جديد, كه نه با دين ما و نه با دين اجداد شما تطبيق مي كند, گرويده ايد؟

او در پاسخ گفت: ماگروهي نادان و بت پرست بوديم. از مردار اجتناب نمي كرديم. پيوسته گرد كارهاي خلاف و منكر بوديم. همسايه نزد ما از هرگونه احترامي محروم بود. ضعيف, محكوم زورمندان گشته بود. با خويشاوندان خويش به جنگ برخاسته بوديم. روزگاري به اين منوال بوديم تا اين كه يك نفر از ميان ما, كه سابقه درخشاني در پاكي و درستي داشت, برخاست و به فرمان خداوند, ما را به توحيد فرا خواند و دستور داد در امانت كوشيده, از ناپاكي ها اجتناب ورزيم و با خويشاوندان و همسايگان خوش رفتاري كنيم.

توجه به موضوع همسايه در مصاحبه اي مهم با پادشاهي غير مسلمان از سوي سفير رسول اكرم(ص), جالب توجه است. زيرا جعفر در تشريح اوضاع جاهليت و برنامه هاي اصلاحي پيامبر, بايد به نكاتي مهم اشاره مي كرد و چون وقت تشريح تمامي مباحث نبود, بايد نكات زبده و موضوعات مهم تري را مطرح مي نمود; كه موضوع همسايه در دستور كارش قرار گرفت.(34)

از رسول اكرم(ص) پرسيدند: آيا در مال انسان غير از امور واجب مثل زكات و مانند آن, حقي وجود دارد؟ فرمودند: آري; نيكي به بستگاني كه قهر كرده اند و پيوند با همسايه مسلمان.

حضرت افزودند: ((مازال جبرئيل يوصيني بالجار حتي ظننت انه سيورثه(35); آن چنان جبرئيل درباره همسايه به من سفارش نمود, تا آن جا كه گمان كردم همسايه مي تواند از همسايه خود ارث ببرد.))

عبدالله بن عباس گفته است: چند روز قبل از آن كه رحلت حضرت محمد(ص) فراسد, آن حضرت براي ما خطبه اي ايراد فرمودند و چنان موعظه اي كردند كه چشم ها پر از اشك شد و دل ها نسبت به آن تپيد و بدن ها به لرزه در آمد.

از مقدمه چيني ها و تمهيدات پيامبر(ص) برميآيد كه آن بزرگوار در واپسين روزهاي حيات دنيوي خويش در نظر دارد براي اصحابي كه از فرشتگان برترند و در جلسه اي كه گروهي مومن, وارسته و حتي فرشتگان حضور دارند, مطالب مهمي بيان فرمايند و آنان را به مسايل و امور خطيري سفارش كرده و نصيحت فرمايند. به متن خطبه پيامبر كه مراجعه مي شود, ملاحظه مي گردد در چهار فراز آن, حضرت در مورد همسايگان نكاتي را تذكر داده اند و اصحاب برگزيده خويش را از اذيت كردن به همسايه و ساير رفتارهايي كه مجاورين آنان را ناراحت نمايد, بر حذر داشته اند و به نيكي نسبت به همسايگان تإكيد كرده اند.

حاتم طايي از بزرگان عرب و مردي با سخاوت بود كه به همسايگان خويش خدمت مي كرد و حوائج آنان را برآورده مي نمود. وي قبل از آن كه به شرف ملاقات با رسول خدا(ص) فايز گردد, درگذشت. تا سال نهم هجري, دودمان حاتم طايي تسليم اسلام نشده بودند, در اين سال, گروهي از رزمندگان به فرماندهي حضرت علي(ع) و با دستور پيامبراكرم(ص) به سوي مقر اين قبيله (اردن كنوني) اعزام گرديدند تا آنان را به يكتا پرستي فراخوانند. حضرت علي(ع) بر آن ها غلبه يافت و اسيران و غنائم را به مدينه آوردند و مقابل پيامبر قرار دادند. وقتي آن حضرت براي تماشاي اسيران آمدند, دختر حاتم ـ كه در ميان آنان بودـ از جاي برخاست و عرض كرد:

اي فرستاده الهي! پدرم از دنيا رفته و برادرم عدي گريخته است, برمن منت گذار و آزادم كن و شماتت قبايل عرب را از من دور ساز. همانا پدرم بردگان را آزاد مي ساخت, از همسايگان نگهباني مي نمود و به امور آنان رسيدگي مي كرد و آشكارا در حوادث تلخ و ناملايمات به امداد مردم ـخصوصا خويشاوندان و همسايگان ـ مي پرداخت.

پيامبر(ص) به دليل ارج نهادن به ارزش هاي اخلاقي, خطاب به وي فرمود: اين صفات, از خصال مسلمانان و مومنان است و اگر پدرت مسلمان بود, بر او رحمت مي فرستاديم. سپس به اطرافيان فرمود: به پاس ارج نهادن به روش نيكوي پدرش, اين دختر را آزاد سازيد و به برادرش عدي تحويل دهيد. وي كه سفانه نام داشت, به نزد برادر خود عدي آمد و از برخورد شايسته پيامبر سخن گفت. وي نيز به مدينه آمد و با پيامبر ملاقات كرد و اسلام آورد و از ياران با وفاي حضرت علي(ع) به شمار آمد و در جنگ هاي جمل, صفين و نهروان در ركاب اميرمومنان علي(ع) از خود رشادت ها نشان داد. و همه اين ها, از بركات احسان و نيكي به همسايه است.(36)

از امام صادق(ع) نقل شده است كه حضرت فاطمه زهرا(س) از برخي مسائل نزد پدر خويش شكوه نمود. پس از آن, حضرت محمد(ص) ورقه اي به دخترش مرحمت كرد و اضافه نمود: مضامين آن را فراگير. در آن, نوشته شده بود: ((هركس به خداوند و روز قيامت ايمان داشته باشد همسايگان را مورد آزار قرار نمي دهد و نيز ميهمان خويش را گرامي داشته و سخن نيكو مي گويد يا سكوت اختيار مي كند.))(37)

از ابن مسعود روايت شده است كه: مردي به خدمت حضرت فاطمه زهرا(س) شرفياب شد و عرض كرد: اي دختر رسول خدا! آيا از پدرتان نزد شما چيزي باقي است؟ آن بانوي مكرم فرمود: اي كنيزك! آن چوب تر را برايم بياور. او هم پس از تفحص بسيار, آن را يافت و به حضرت زهرا(س) تحويل داد كه در آن نوشته شده بود:

رسول خدا(ص) فرمود: كسي كه همسايه از دست او در امان نباشد, ايمان ندارد و كسي كه به خدا و روز قيامت يقين دارد, به همسايه آزار نمي رساند.(38)

آزار نرساندن به همسايه و نيكي نمودن به او, بدين معناست كه در ايجاد آرامش و آسايش براي او و اهل خانه اش دلسوزي كنيم, در حد توان دشواريها را از سر راهش برداريم, طمع به مالش نداشته و ارتباط خود را با وي براساس صفا و صميمت بنيان نهيم. اين تلاش اخلاقي و رفتار انساني, در زندگي دنيايي ما اثر مطلوب مي گذارد و موجب افزايش اميد به زندگي, رهايي از آشفتگي هاي عصبي و منجر به رفع نيازها و شركت در عمران و آباداني محله مي شود. و اين گونه وفاق اجتماعي و تشريك مساعي توإم با برخوردهاي عاطفي, موجب فزوني نعمت ها و افزايش بركات, جلب اعتماد و تقويت حسن اطمينان همسايگان نسبت به يك ديگر خواهد شد.

البته خوش رفتاري با همسايگان نبايد با منت گذاري و نيكي را به رخ آنان كشيدن, توإم باشد. و خود همسايگان به خوبي در مورد رفتارهاي ما قضاوت خواهند كرد. چنان چه رسول اكرم(ص) فرموده است:

((اگر همسايگانت تو را نيكوكار دانستند نيكوكاري و در غير اين صورت, بدكاري!))(39)


پي نوشت ها:

1 . ر.ك: تفسير غريب القرآن, منسوب به زيد بن علي بن الحسين(ع), تحقيق محمد جواد الحسيني جلالي, ص ;170 تفسير ابوالفتوح رازي, ج 3, ص 177 و ;176 تفسير القرآن الكريم, سيد عبدالله شبر, ص ;114 تفسير الميزان, ذيل آيات 42ـ36 سوره نسإ و لسان التنزيل, به اهتمام مهدي محقق, ص 193 و 192.

2 . بحارالانوار, ج 71, ص 150 و وسائل الشيعه, كتاب جهاد با نفس.

3 . آداب معاشرت از ديدگاه معصومين, شيخ حر عاملي, ترجمه محمدعلي فارابي, ص 17.

4 . ميزان الحكمه, ج 2, ص 190 و نهج الفصاحه, ص 110 و 463.

5 . كافي, ج 2, ص ;699 وافي, ج 1, ص ;351 وسائل الشيعه, ج 8, باب 90 از احكام العشره, حديث اول; المحجه البيضإ, ج 3, ص ;427 لئالي الاخبار, تويسركاني, ج 3, ص ;7 ذخيره العباد, ج 3, ص 54 و مجمع الزوائد, ج 8, ص 144.

6 . نهج الفصاحه, ص ;284 مجمع البيان, ج 2, ص 45 و احيإ علوم الدين, غزالي, ج 2, ص 212.

7 . اين نكته را آيه الله محمد علي اسماعيل پور در مقاله خود آورده است. (ر.ك: آموزگار جاويد, ص 324).

8 . وسائل الشيعه, ج 8, باب 86, از احكام العشره, حديث اول.

9 . المحجه البيضإ, ج 3, ص ;422 نصايح, آيه الله مشكيني, ص 130 و جامع الاخبار, ص 387.

10 . نهج الفصاحه, ص 281.

11 . مستدرك الوسايل, ج 2, ص 79.

12 . المحجه البيضإ, ج 3, ص 422.

13 . كيمياي سعادت, ج 1, ص 428.

14 . نهج الفصاحه, ص 291.

15 . اصول كافي, ج 2, ص ;666 بحارالانوار, ج 82, ص ;94 مستدرك الوسايل, ج 2, ص ;79 تنبيه الغافلين, ص 106 و ميزان الحكمه, ج 2, ص 195.

16 . حليه المتقين, علامه مجلسي, ص 446.

17 . مجمع البيان, ج 7, ص 198 و سيستم اجتماعي اسلام, كوثر نيازي.

18 . كلمات نغز محمد(ص), ص 9.

19 . كشف الغمه في معرفه الائمه, علي بن عيسي اربلي, ج 2, ص 26 و 25 و علل الشرايع, ص 181.

20 . خصال صدوق, ج 1, ص 179.

21 . المحجه البيضإ, ج 3, (آداب الصحبه و المعاشره), ص 423.

22 . نهج الفصاحه, ص 25.

23 . المحجه البيضإ, ج 5, ص ;125 الحكم الزاهره, ص 421 و كيمياي سعادت, ج 1, ص 427.

24 . تنبيه الغافلين, ص 106 و نهج الفصاحه, ص 573.

25 . نهج الفصاحه, ص 286.

26 . جهادالنفس, شيخ حر عاملي, ترجمه علي صحت, ص 42.

27 . نهج الفصاحه, ص 27 و كلمات نغز محمد(ص), ص 22.

28 . نهج الفصاحه, ص 32.

29 . آثار الصادقين, آيه الله صادق احسان بخش, ج 2, ص 376.

30 . نهج الفصاحه, ص 463.

31 . مجموعه ورام, ج 1, ص 24.

32 . نهج الفصاحه, ص 14.

33 . نزهه النواظر, ص 23 و 45.

34 . فروغ ابديت, جعفر سبحاني, ج 1, ص 315و314.

35 . سفينه البحار, حاج شيخ عباس قمي, ج 1, ص 414 و ;413 نخبه الانوار في هدايه الابرار, مولوي همداني, ص ;77 تنبيه الغافلين, ص 106, نهج الفصاحه, ص 546.

36 . الاصابه في تمييز الصحابه, ج 2, ص 460 و ج 4, ص ;322 زهرالربيع, ص 89 و مجالس المومنين, قاضي نورالدين شوشتري, ج 1, ص 646.

37 . الكافي, ج 2, (باب حق الجوار), ص ;667 وافي, ج 1, ص 350 و ذخيره العباد, جزء 3, ص 53.

38 . سفينه البحار, ج 1, حديث فاطمه زهرا(س).

39 . نهج الفصاحه, ص 24 و المحجه البيضإ, ج 3, ص 425.

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

پيامبر خدا(ص) از زبان امام على(ع)


* امام على عليه السلام:

«لَمّا وُلِدَ رَسُولُ اللّهِ صَلّىَ اللّهُ عَلَيهِ وَ آله القِيَتِ الاَصنامُ فِى الكَعبَةِ عَلى وُجُوهِها فَلَمّا اَمسى سُمِعَ صَيحَةٌ مِنَ السَّماء: جاءَ الحَقُّ وَ زَهَقَ الباطِلُ اِنَّ الباطِلَ كان زَهُوقاً»(بحار، ج 15،ص 274)

هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله متولّد شد، بتهاى خانه كعبه به رو در افتادند و چون شب فرا رسيد فريادى از آسمان شنيده شد كه: حق آمد و باطل برفت، همانا باطل رفتنى است.

* امام على عليه السلام:

«انّ الصبر لجميل الاّ عنك و ان الجزع لقبيح اِلاّ عليك و انّ المصاب بك لجليل و انّه قبلك و بعدك لَجَلَلٌ»

(نهج البلاغه، قصار الحكم، 292)

همانا كه شكيبايى بس زيباست جز در مرگ تو و بيتابى بس زشت است مگر بر رحلت تو، اندوهى كه از دورى تو بر دل نشسته بس سنگين است و غمهاى پيش از در گذشت و پس از وفات تو بسيار آسان و سبك.

* امام على عليه السلام:

«فَاِنَّ اللّهَ تَعالى بَعَثَ مُحَمَّداً (صلى اللّه عليه و آله) لِيُخرِجَ عِبادَهُ مِن عِبادَة عِبادِهِ اِلى عِبادَتِهِ وَ مِن عُهُودِ عِبادِهِ اِلى عُهُوده وَ مِن طاعَةِ عِبادِهِ اِلى طاعَتِهِ»

(وافى، ج 3، ص 22)

همانا خداوند محمد صلّى اللّه عليه و آله را برانگيخت تا بندگانش را از بندگى بندگان به بندگى خداى كشاند و از پيمان بندگان به پيمان خداى در آورد و از فرمانبرى بندگان به فرمانبرى خدايش وا دارد.

* امام على عليه السلام:

«كانَ رَسُولُ اللّهِ(ص) دائِمُ البشر، سَهل الخُلقِ»

(مكارم الاخلاق، ص 14)

پيامبر خدا(ص) پيوسته خندان و خوشرو و خوشبو بود.

* امام على عليه السلام:

«كانَ لا يَجلِسُ وَ لا يَقُومُ اِلاّ عَلى ذِكرِ اللّهِ»

(سنن النبى، ص 16)

پيامبر، جز با ياد خدا نمى‏نشست و بر نمى‏خاست.

* امام على عليه السلام:

«ما رُئى مُقَدِّماً رِجلَهُ بَينَ يَدَى جَليسٍ لَهُ قَطُّ»

(بحارالانوار، ج 16، ص 236)

هرگز ديده نشد كه پيامبر، پاى خود را پيش كسى از همنشينان دراز كند.

* امام على عليه السلام:

«فَهُوَ اِمامُ مَنِ اتّقى وَ بَصيرَةُ مَنِ اهتَدى، سِراجٌ لَمَعَ ضوءُهُ... صيرَتُهُ القَصدُ وَ سُنَّته الرُّشدُ وَ كَلامُهُ الفَصلُ وَ حُكمُهُ العَدلُ»

(نهج البلاغه، خطبه 94)

او (پيامبر خدا) پيشواى كسى است كه راه پرهيزگارى پويد، و بينش براى آن كه راهنمايى جويد، چراغى است كه پرتو آن دميد... رفتار او ميانه روى در كار است. و شريعت او راه حق را نمودار، سخنش جدا كننده حق از باطل است، و داورى او عدالت.

* امام على عليه السلام:

«طَبيبٌ دَوّارٌ بِطِبِّهِ قَد اَحكَمَ مَراهِمَهُ وَ اَحمى مَواسِمَهُ يَضَعُ ذلِكَ حَيثُ الحاجَة اِلَيهِ مِن قُلُوبٍ عُمىٍ و آذانٍ صُمٍ وَ اَلسَنَةٍ بُكم».

(نهج البلاغه، خطبه 108)

پيامبر طبيبى است كه با مهارت خود در ميان مردم مى‏گردد، مرهمهاى شفابخش خويش را فراهم ساخته و ابزار درمان خود را آماده كرده تا هرجا دلهاى كور باطن و گوشهاى ناشنوا و زبانهاى گنگ را بدان نيازى باشد مداوا كند.

* امام على عليه السلام:

«اِنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أدَّبَ نَبيّهُ فَاَحسَنَ أَدَبَهُ فَلَمّا اَكمَلَ لَهُ الاَدَبَ قالَ (وَ اِنَّكَ لَعَلى خُلقٍ عَظيمٍ ثُمَّ فَوَّضَ اِلَيهِ اَمرَ الدّينِ وَ الاُمَّةِ لِيَسُوسَ عِبادَهُ فَقالَ عَزَّ وَ جَلَّ (ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فُخُذُوهُ وَ مانَهاكُم عَنهُ فَانتَهُوا) وَ اِنّ رَسُولَ اللّهِ صَلَى اللّهِ عَلَيه وَ آلِه كانَ مُسَدَّداً مُوَفَّقاً مُؤَيَّداً بِرُوحِ القُدُسِ لايَزالُ وَ لايُخطِى فى شَى‏ءٍ مِمّا يَسُوسُ بِه الخَلقَ».

(بحارالانوار، ج 17، ص 4)

خداى عزّ وجلّ پيامبرش را تربيت كرد و چه نيكو تربيت كرد، پس هنگامى كه مراتب ادب را براى آن حضرت تكميل نمود فرمود: همانا تو بر اخلاقى والا استوار هستى، سپس امر امّت و دين را به او واگذار كرد تا بر بندگانش حكومت كند و فرمود: آنچه پيامبر براى شما آورد بگيريد و از آنچه شما را نهى نمود، اجتناب ورزيد، و همانا پيامبر كه درود خدا بر او و آلش باد موفّق بود و با تأييدات روح القدس مؤيّد بود كه هرگز راه خطا نمى‏پيمود و در اداره امور مردم هيچ اشتباه نمى‏كرد.
 

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

با رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله در سايه قرآن


مأيوس نشويد!

در قرآن مي‏خوانيم: «اي كساني كه ايمان آورده‏ايد، مراقب خويش باشيد، هنگامي كه شما هدايت يافتيد، گمراهي كساني كه گمراه شده‏اند به شما زياني نخواهد رساند، بازگشت همه شما به سوي خداست و شما را از آنچه انجام مي‏داديد آگاه مي‏سازد.»(1)

آيا اين آيه با اصل «امر به معروف و نهي از منكر» منافات دارد؟

«جبيربن نفيل» مي‏گويد: در ميان جمعي از ياران پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله نشسته بودم و از همه كم سن و سالتر بودم، صحبت از امر به معروف و نهي از منكر بود كه من با تمسك به اين آيه خواستم ضرورت امر به معروف و نهي از منكر را زير سؤال ببرم كه همگي يك صدا مرا سرزنش كردند و گفتند: آيه‏اي از قرآن را بدون اينكه به معنايش پي‏ببري، از بقيه جدا كرده‏اي؟!»

آري! آيه فوق مربوط به شرائطي است كه امر به معروف و نهي از منكر كارساز نيست و تأثيري ندارد، در اين مواقع است كه انسان نبايد نگران گردد، زيرا وظيفه خويش را در حدّ مقدورش انجام داده و گمراهي آنها به وي زياني نخواهد رسانيد.

پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله در باره آيه فوق، فرمود:

«امر به معروف و نهي از منكر كنيد، اما هنگامي كه ديديد مردم دنيا را مقدم كرده‏اند و بخل و هوي و هوس برآنها حاكم گشته و هركس تنها به رأي خويش عمل مي‏كند، (و به رأي آمرين به معروف و ناهين از منكر وقعي نمي‏نهند.) به خويش بپردازيد و عوام را رها كنيد.»(2)

يك سوم قرآن در دو سطر:

گاه مي‏شود كه يك كلمه، دنيايي از مفاهيم را در خود جمع مي‏كند و گوينده با آن يك كلمه، دريايي از معارف را به ديگري منتقل مي‏نمايد، در مورد قرآن چنين ادّعايي، گزاف نخواهد بود چرا كه كلمات و حروف آن از جانب حكيم علي الاطلاق، صادر شده است، با تمام اينها برخي از سوره‏ها ويژگيهاي ممتازي دارند، از جمله، «سوره توحيد» است كه مطالبي ژرف پيرامون خداوند متعال دارد، و از آنجا كه اگر كلّ قرآن را در سه بخش (مبدأ، معاد و آنچه ميان اين دو مي‏باشد.) تقسيم كنيم، چكيده معارف مربوط به مبدأ متعال در اين سوره، متجلي گشته، لذا پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله آن سوره را برابر با 31 قرآن دانسته و خطاب به اصحاب خويش چنين مي‏فرمود:

«آيا از خواندن يك سوم قرآن در يك شب، عاجزيد؟» يكي از حضّار عرضه داشت: «اي رسول خدا! چه كسي توانايي آن را دارد؟» پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «سوره "قل هواللّه" را بخوانيد.»

احترام ملائكه به قاري قرآن:

انس با قرآن و تلاوت آميخته با فهم معاني و مفاهيم آن، انسان را در آسمان معرفت الهي به پرواز در مي‏آورد و با ملائكه هم سنخ مي‏كند و ملكوتيان به او عشق مي‏ورزند، افزون بر اين برخي سوره‏هاي قرآن خواصّ ويژه‏اي نيز به همراه دارند، از جمله در روايتي كه امام صادق عليه‏السلام نقل فرموده است چنين مي‏خوانيم:

«پس از آنكه رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله بر جنازه «سعد بن معاذ» نماز گزارد، فرمود: هفتاد هزار فرشته كه در ميان آنها جبرئيل نيز بود بر جنازه او نماز گزاردند. من از جبرئيل علت اين احترام ملائكه را پرسيدم و او گفت: بخاطر اينكه او در همه حالات: در نشستن، ايستادن، سواره بودن، پياده روي و رفت و آمد "قل هواللّه احد" را تلاوت مي‏كرد.»(3)

واي بر عيب جويان!

در قرآن مي‏خوانيم: «ويل لكّل همزة لمزة» (واي بر هر عيبجوي مسخره كننده‏اي!) در حديثي از پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله مي‏خوانيم: «درشب معراج گروهي از اهل دوزخ را ديدم كه گوشت از پهلويشان مي‏چيدند و به آنها مي‏خوراندند، از جبرئيل در باره اينها پرسيدم: گفت: اينها گروهي از امت تو هستند كه كارشان، عيبجويي و تمسخر بود.»(4)

در باره «همزة» گفته شده كه از ماده «همز» به معناي «شكستن» مي‏باشد، و عيبجويان در حقيقت در پي شكستن شخصيت ديگران هستند.

در باره عيبجويان پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله در حديثي، چنين فرموده: «آيا شما را از شريرترين مردم آگاه نسازم؟» گفتند: «آري، اي رسول خدا!» فرمود: «آنها كه بسيار سخن چيني مي‏كنند و آنها كه در ميان دوستان،

هريك از شما كه عهده دار سرپرستي يتيمي گردد و حق آن را ادا كند و دست بر سر وي‏كشد، خداوند به عدد هر موئي، حسنه‏اي براي او مي‏نويسد و به هر موئي، سيئه‏اي از او محو مي‏كند و به هرموئي، درجه‏اي به او عطا مي‏نمايد.

جدايي مي‏افكنند و آنها كه براي افرادپاك، عيب مي‏تراشند.»(5)

و بالاخره در مورد كساني كه به ديگران بي‏احترامي مي‏كنند فرمود:«اذلّ النّاس من أهان النّاس»«ذليل‏ترين مردم، كسي است كه به مردم اهانت كند.»(6)

از كجا به دست آوردي و در كجا صرف نمودي؟

قرآن در باره كساني كه براي رياكاري اموالي را در «امورخير» صرف مي‏كردند و منّت مي‏گذاشتند مي‏فرمايد: «ايحسب ان لم يره احد» (آيا گمان مي‏كند كه كسي او را نديده (و از نيت او آگاه نمي‏باشد)؟)

آري، خدا مي‏داند كه اينان چگونه و از چه راهي مال به دست آورده و در چه راهي و با چه نيّتي صرف كرده‏اند. پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله نيز فرموده‏اند: «در قيامت هيچ بنده‏اي گام نمي‏نهد، مگر آنكه از وي در باره چهار چيز، سئوال گردد:

ـ از عمرش، كه در چه راهي آن را سپري كرده.

ـ از مالش، كه از چه راهي بدست آورده، و در چه راهي مصرف نموده.

ـ از عملش، كه چه كارهايي انجام داده.

ـ از محبت ما اهل بيت عليهم‏السلام .(7)

دست محبت بر سر يتيمان:

در قرآن مي‏خوانيم: «فَاَمَّااليتيم فلا تقهر» (... پس يتيم را تحقير مكن.)

پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله مي‏فرمايد: «هنگامي كه يتيم اشك ريزد، عرش خدا به لرزه در آيد.» خداوند به فرشتگان مي‏فرمايد: «اي ملائكه من! چه كسي اين يتيم را كه پدرش در خاك جاي گرفته، گريان نموده؟» ملائكه مي‏گويند: «پروردگارا! تو آگاهتري.» خداوند مي‏فرمايد: «اي ملائكه من! شما را گواه مي‏گيرم كه هركس گريه‏اش را خاموش و قلبش را شاد سازد، در روز قيامت او را شاد خواهم كرد.»(8)

در حديث ديگري از يكي از ياران پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله چنين نقل شده: «ما خدمت رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله نشسته بوديم، پسركي نزد وي آمد و چنين گفت: «كودكي يتيم هستم با خواهري يتيم و مادري بيوه. از آنچه خدا به تو اطعام كرده به ما اطعام كن، تا خداوند از آنچه نزد اوست بحدي به توارزاني كند كه خشنود گردي.»

پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: اي پسر! چه زيبا سخن گفتي!

سپس رو به «بلال» كرده، فرمود: «برو و از آنچه نزد ماست، بياور.»

بلال بيست و يك خرما با خود آورد، پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «هفت دانه براي تو. هفت دانه براي خواهر و هفت دانه براي مادرت.»

«معاذ بن جبل» برخاست و دستي بر سركودك كشيد و گفت: «خداوند يتيمي تو را جبران كند و تو را جانشين نيكوكاري براي پدرت قرار دهد.»

پيامبر به معاذ فرمود: از اين كار، چه هدفي داشتي؟»

گفت: «محبّت و رحمت.»

پيامبر فرمود: «هر يك از شما كه عهده دار سرپرستي يتيمي گردد و حق آن را ادا كند و دست بر سر وي‏كشد، خداوند به عدد هر موئي، حسنه‏اي براي او مي‏نويسد و به هر موئي، سيئه‏اي از او محو كند و به هرموئي، درجه‏اي به او عطا نمايد.»(9)

دست فقرا، دست خداست:

در قرآن مي‏خوانيم: «از اموال آنها صدقه (زكات) بگير تا به وسيله آن، آنها را پاك سازي و پرورش دهي...»

«آيا نمي‏دانند كه تنها خداوند است كه توبه بندگانش را مي‏پذيرد و صدقات را مي‏گيرد؟!»(10)

زكات (كه از آن در آيات فوق به «صدقه» تعبير شده است.) يكي از احكام مهم اسلامي است كه داراي فلسفه اخلاقي، اجتماعي، رواني و غيره مي‏باشد. انسان را از پستيها و بخل، پاك مي‏كند. و درخت سخاوت و توجه به ديگران را آبياري مي‏نمايد و فاصله‏هاي طبقاتي مرتفع مي‏گردد و سبب پيشرفت جامعه اسلامي خواهد گشت.

جالب اين است كه در آيه فوق، گيرنده صدقات (زكات)، خدا معرّفي شده است. اين تعبير يكي از لطيف‏ترين تعبيراتي است كه شكوه و عظمت زكات را بيان مي‏دارد. لذا افراد نبايد به كسي كه فقير است با ديده تحقير بنگرند و با دادن زكات، شخصيت آنها را درهم شكنند بلكه با اين نگرش كه در واقع، خدا گيرنده زكات است با حالت خضوع، تواضع و ادب زكات را پرداخت نمايند.

پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله مي‏فرمايد: «هيچ كس از شما صدقه‏اي از كسب حلال و پاكيزه نمي‏پردازد. ـ كه خداوند جز مال پاكيزه را نمي‏پذيرد. ـ مگر اينكه خداوند با دست راست(11) خويش آن را مي‏گيرد، حتي اگر يك دانه خرما باشد، سپس در دست خدا نموّ و رشد مي‏كند تا از كوه هم بزرگتر مي‏گردد.»(12)

در حديث ديگري، پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله مي‏فرمايد:

«صدقه پيش از آنكه در دست نيازمند قرار بگيرد، به دست خدا مي‏رسد.»(13)

پاورقيها:

ـ مائده، آيه 105.


0 - توبه، آيه 103 و 104.


1 ـ كنايه از «اهميّت و توجه ويژه» مي‏باشد.


2 ـ بحارالانوار، ج 96، ص 134.


3 ـ مجمع البيان، ذيل آيه 104 توبه.


ـ نورالثّقلين، ج 1، ص 684.


ـ مجمع البيان، ج 10، ص 561.


ـ نورالثقلين، ج 5، ص 667، ح 5.


ـ اصول كافي، ج 2، باب النّميمه، ح 1.


ـ بحارالانوار، ج 75، ص 142.


7 ـ مجمع البيان، ذيل آيه 7 سوره بلد.


ـ همان، ذيل آيه 9 سوره ضحي.


ـ همان.
 

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

خاطرات امام على عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله


شناخت صحيح شخصيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى هر مسلمان ضرورتى انكارناپذير است; زيرا براى فهميدن معارف اسلام و پيروى از دستورات حيات بخش حضرت رسول صلى الله عليه و آله معرفت‏شايسته مقام و منزلت آن حضرت مى‏تواند تاثيرى به سزا بگذارد . اگر ما بتوانيم حداقل در حد توان خود عظمت روحى و زواياى شخصيت‏بيكران آن فرستاده الهى و رهبر اسلاميان را به دست آوريم، در اقتداء به گفتار و رفتار حضرتش موفق‏تر و علاقه‏مندتر خواهيم شد . براى شناختن آن يگانه دوران و سرور كائنات جهان، خاطره و گفتارهاى نزديك‏ترين يار و آگاه‏ترين شاگرد و همراهش، حضرت على عليه السلام، مطمئن‏ترين وسيله مى‏باشد; چرا كه على عليه السلام حافظ اسرار و آرام بخش دل پيامبر صلى الله عليه و آله بود . مولاى متقيان عليه السلام در مورد جايگاه والاى خود در نزد پيامبر عليه السلام مى‏گويد: «وقد علمتم موضعى من رسول الله صلى الله عليه و آله بالقرابة القريبة والمنزلة الخصيصة; (1) شما منزلت مرا در نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله مى‏دانيد كه چگونه نزديك‏ترين خويشاوندى و خصوصى‏ترين جايگاه را در پيشگاه آن حضرت داشتم .» آنگاه در توضيح سخن خود مى‏افزايد:

«پيامبر صلى الله عليه و آله در دوران كودكى‏ام، مرا در اتاق خصوصى خود مى‏نشاند و در آغوش خود مى‏گرفت و ... گاهى غذا را لقمه لقمه در دهانم مى‏گذاشت، هرگز در گفتارم دروغ و در رفتارم خطايى مشاهده نكرد ... من همواره به همراه پيامبر صلى الله عليه و آله بودم، همانند فرزندى كه پيوسته در كنار مادر است . آن حضرت هر روز نشانه تازه‏اى از اخلاق نيكويش را برايم آشكار مى‏كرد و به من فرمان مى‏داد كه به او اقتداء كنم . پيامبر صلى الله عليه و آله در هر سالى مدتى را به غار حراء مى‏رفت و به غير از من هيچ كس او را نمى‏ديد . در آن هنگام اسلام جز خانه پيامبر صلى الله عليه و آله به خانه هيچ يك از مكيان راه نيافته بود و تعداد مسلمانان به وجود پيامبر صلى الله عليه و آله و خديجه و من محدود مى‏شد . من نور وحى و رسالت را مى‏ديدم و بوى نبوت را استشمام مى‏كردم . هنگامى كه بر حضرت رسول صلى الله عليه و آله وحى نازل شد، من ناله شيطان را شنيدم، از پيامبر صلى الله عليه و آله سؤال كردم: «يا رسول الله! ما هذه الرنة؟ فقال صلى الله عليه و آله: هذا الشيطان قد ايس من عبادته، انك تسمع ما اسمع وترى ما ارى الا انك لست‏بنبى ولكنك لوزير وانك لعلى خير; (2) يا رسول الله! اين ناله كيست؟ فرمود: صداى ضجه شيطان است كه از پرستش خود مايوس گرديد . [و فرمود: على جان!] تو آنچه من مى‏شنوم، مى‏شنوى و آنچه را كه من مى‏بينم، تو نيز مى‏بينى; جز اينكه تو پيامبر نيستى، بلكه وزير و جانشين هستى و در راه نيك گام برمى‏دارى .»

حال، با توجه به جايگاه والاى اميرمؤمنان، على عليه السلام به خاطرات و گفتارهاى آن حضرت در زمينه خدمات و سيره و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله مى‏پردازيم .

زهد و ساده زيستى پيامبر صلى الله عليه و آله

زهد و ساده زيستى از كردارهاى ستوده‏اى است كه موجب بسيارى از كمالات روحى در وجود انسان مى‏باشد . از بارزترين صفات رسولان الهى كه آنان را در امر تبليغ دين و رساندن رسالت الهى خود به گوش جهانيان موفق ساخته، زهد و ساده زيستى‏شان بوده است . رسولان الهى بر اين باور بودند كه «ان الله عزوجل فرض على ائمة العدل ان يقدروا انفسهم بضعفة الناس كيلا يتبيغ بالفقير فقره; (3) خداوند عزوجل بر پيشوايان عادل واجب كرده است كه خود را با مردم ناتوان برابر قرار دهند تا تنگ دستى، مستمندان را به طغيان و سركشى وادار نكند .»

اميرمؤمنان على عليه السلام در تشريح سيره نبوى صلى الله عليه و آله به اين ويژگى آن حضرت مى‏پردازد و توضيح مى‏دهد كه: «پيامبر از دنيا چندان نخورد كه دهان را پر كند و به دنيا با گوشه چشمش نگريست . دو پهلويش از تمام مردم فرو رفته‏تر و شكمش از همه خالى‏تر بود . دنيا را به آن حضرت عرضه كردند، اما نپذيرفت و هر چه را كه احساس مى‏كرد خدا دشمن مى‏دارد، آن را دشمن مى‏دانست .» (4)

امام در ادامه گفتار خويش به ساده زيستى و بى‏تكلف بودن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پرداخته، مى‏فرمايد: «ولقد كان صلى الله عليه و آله ياكل على الارض ويجلس جلسة العبد ويخصف بيده نعله ويرقع بيده ثوبه ويركب الحمار العارى ويردف خلفه ويكون الستر على باب بيته فتكون فيه التصاوير فيقول: يا فلانة لاحدى ازواجه غيبيه عنى فانى اذا نظرت اليه ذكرت الدنيا وزخارفها; (5) [رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله همواره بر روى زمين غذا مى‏خورد و همانند بندگان مى‏نشست و با دست‏خود كفشش را وصله مى‏زد و لباس خود را مى‏دوخت و بر الاغ برهنه و بى‏تجهيزات سوار مى‏شد و شخص ديگرى را نيز به همراه خود سوار مى‏كرد . [روزى متوجه شد كه] پرده‏اى بر در خانه‏اش آويخته شده كه نقش و نگار و تصوير داشت، به يكى از همسرانش فرمود: اين پرده را از برابر چشمانم دور كن كه هر گاه نگاهم به آن مى‏افتد، به ياد دنيا و زينتهاى آن مى‏افتم .»

«فما اعظم منة الله عندنا حين انعم علينا به سلفا نتبعه وقائدا نطا عقبه! والله لقد رقعت مدرعتى هذه حتى استحييت من راقعها; (6) چقدر بزرگ است منتى كه خداوند متعال با فرستادن چنين پيامبرى بر ما گذاشته است; بزرگ رهبرى كه بايد پشت‏سر او حركت كنيم و راهش را ادامه دهيم . به خدا سوگند! من نيز آن قدر اين پيراهن پشمين را وصله زده‏ام كه از پينه كننده آن شرمسار شده‏ام .»

شهريار تبريزى اين سخن مولا را چه زيبا به تصوير كشيده است:

در جهانى همه شور و همه شر

ها على بشر كيف بشر

كفن از گريه غسال خجل

پيرهن از رخ وصال خجل

شيعيان مست ولاى تو على

جان عالم به فداى تو على

آن حضرت در سخن ديگرى، زندگى زاهدانه و بى‏تجمل رسول بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله را چنين بيان مى‏كند: «قد حقر الدنيا وصغرها واهون بها وهونها وعلم ان الله زواها عنه اختيارا وبسطها لغيره احتقارا، فاعرض عن الدنيا بقلبه وامات ذكرها عن نفسه; (7) [پيامبر صلى الله عليه و آله] دنيا را كوچك شمرد و به ديگران نيز كوچك جلوه داد و آن را بى‏ارزش محسوب كرد و به ديگران نيز خوار و بى‏مقدار بودن آن را فهمانيد . مى‏دانست كه خداوند براى [تعظيم و قدرشناسى از شخصيت] و برگزيدن او دنيا را از وى دور ساخت و آن را به خاطر ناچيز و بى‏ارزش بودنش به ديگران بخشيد . به همين جهت، از دل و جان از دنيا گرايى اعراض كرد و ياد و خاطره دنيا را از وجودش پاك نمود .»

مولاى عارفان، اخلاق نبوى را در دورى از تجملات و تشريفات دنيوى تشريح كرده، گفتارش را چنين ادامه مى‏دهد: «خرج من الدنيا خميصا وورد الآخرة سليما لم يضع حجرا على حجر حتى مضى لسبيله; (8) پيامبر صلى الله عليه و آله با شكمى گرسنه از دنيا رفت و با سلامت وارد آخرت گرديد . او سنگ روى سنگى نگذاشت تا اينكه از دنيا رحلت كرد .»

در اينجا نقل روايتى در مورد زندگى زاهدانه پيامبر صلى الله عليه و آله مناسب مى‏نمايد:

زيد بن حارث روايت كرده است كه در يكى از روزها رسول خدا صلى الله عليه و آله روى حصيرى خوابيده بود و نشانه‏هاى زبرى حصير بر بدن مباركش اثر گذاشته بود . عايشه از روى دلسوزى به حضرتش عرضه داشت: يا رسول الله! «كسرى‏» و «قيصر» (پادشاهان ايران و روم) كشورهاى پهناورى را در سلطه خود دارند و از همه گونه نعمت دنيوى برخور دارند، ولى شما كه رسول خدا و پيامبر الهى هستيد از همه چيز تهى دست مى‏باشيد تا آنجا كه روى حصير استراحت مى‏كنيد و لباس ارزان قيمت مى‏پوشيد! حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: «عايشه! چه خيال مى‏كنى! هر گاه من بخواهم، كوهها طلا مى‏شوند و با من به حركت در مى‏آيند . روزى جبرئيل عليه السلام بر من نازل شد و كليد خزينه و گنجينه‏هاى جهان را در اختيار من گذاشت، اما من نپذيرفتم .»

سپس حضرت رسول صلى الله عليه و آله براى اينكه اين حقيقت را آشكارا به عايشه نشان دهد، به او فرمود: «اى عايشه! حصير را بلند كن!» او نيز دستور حضرت را اجرا كرد و در هر گوشه آن مقدار زيادى طلا را مشاهده كرد كه يك مرد به تنهايى توان حمل آن را نداشت . سپس به عايشه فرمود: «نگاه كن! و طلاها را از نزديك مشاهده كن، اما بدان كه دنيا و تمام زيباييهاى فريبنده و ظاهرى آن از نظر خداى تعالى به اندازه بال پشه‏اى ارزش و اعتبار ندارد .» بعد از آن، قطعه‏هاى طلا از نظرها پوشيده شد . (9)

البته بديهى است كه بهره گرفتن از دنيا براى آخرت امرى مذموم نيست، بلكه علاقه به دنيا و دوست داشتن آن در مقابل آخرت و ارزشهاى معنوى ناپسند است .

استقامت‏بى‏نظير

حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله در راه نشر معارف الهى و رسالت آسمانى خود آن چنان آزار و اذيت ديد و مشكلات و سختيها را متحمل شد كه هيچ يك از رهبران الهى مثل آن بزرگوار گرفتار موانع راه رسالت نبودند . به همين جهت، همواره مى‏فرمود: «ما اوذى نبى مثل ما اوذيت; (10) هيچ پيامبرى همانند من مورد آزار و اذيت قرار نگرفت .»

در برخى آيات قرآن به مشكلات و گرفتاريهاى پيامبر صلى الله عليه و آله اشاره شده است . در سوره حجر مى‏فرمايد: «وقالوا يا ايها الذى نزل عليه الذكر انك لمجنون‏» ; (11) «و مخالفين آن حضرت گفتند: اى كسى كه آيات خدا به او نازل مى‏شود، همانا تو ديوانه هستى!»

اما رسول بزرگوار اسلام در برابر مشكلات و گرفتاريها، مثل كوهى استوار ايستاد و بر رسالات الهى خود اصرار ورزيد و لحظه‏اى خم به ابرو نياورد . به همين جهت، اميرمؤمنان على عليه السلام در نهج البلاغه استقامت‏بى‏نظير حضرتش را با عباراتى زيبا، مى‏ستايد و مى‏فرمايد:

«دعا الى طاعته وقاهر اعدائه جهادا عن دينه، لايثنيه عن ذلك اجتماع على تكذيبه والتماس لاطفاء نوره; (12) [انسانها را] به اطاعت الهى دعوت كرد و با دشمنان خدا در راه دين او جهاد نمود و بر همه‏شان غالب گرديد . همبستگى دشمنان كه او را به دروغگويى متهم مى‏كردند، وى را از انجام وظائف الهى‏اش باز نداشت و تلاش مخالفين براى خاموش كردن نور رسالت‏به نتيجه‏اى نرسيد .»

در مقابل دشمنان لجوج

على عليه السلام در فرازى از گفتار خويش به لجاجت دشمنان پيامبر صلى الله عليه و آله اشاره مى‏كند و گوشه‏اى از گرفتاريهاى پيامبر صلى الله عليه و آله و استقامت و مقابله آن حضرت را با دشمنان خيره سر و بى‏منطق اسلام كه خود شخصا شاهد آن بوده است، چنين گزارش مى‏كند:

«روزى در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله بودم كه سران قريش نزد او آمدند و گفتند: اى محمد! تو ادعاى بزرگى كرده‏اى كه هيچ يك از پدران و خاندانت نكردند . ما از تو معجزه‏اى مى‏خواهيم; اگر از عهده‏اش برآيى، معلوم مى‏شود كه تو حقيقتا فرستاده خدايى، و اگر نتوانى، خواهيم فهميد كه تو ساحر و دروغگويى! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: شما چه مى‏خواهيد؟ گفتند: اين درخت را بگو تا از ريشه كنده شده و در پيش تو بايستد! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ««ان الله على كل شى‏ء قدير» (13) فان فعل الله لكم ذلك اتؤمنون وتشهدون بالحق; خداوند بر همه چيز قادر است; حال اگر خداوند متعال اين كار را براى شما انجام دهد، آيا ايمان خواهيد آورد و به حق شهادت مى‏دهيد؟» گفتند: آرى . آنگاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به درخت اشاره كرد و فرمود: «يا ايتها الشجرة ان كنت تؤمنين بالله واليوم الآخر وتعلمين انى رسول الله، فانقلعى بعروقك حتى تقفى بين يدى باذن الله; اى درخت! اگر به خدا و روز قيامت ايمان دارى و مى‏دانى من پيامبر خدايم، از زمين با ريشه‏هايت كنده شو و به فرمان خدا در پيش روى من قرار گير!» قسم به خدايى كه آن حضرت را به پيامبرى مبعوث كرد! درخت‏با ريشه هايش از زمين كنده شد، و با صدايى بلند، همانند صداى به هم خوردن بالهاى پرندگان يا به هم خوردن شاخه‏هاى درختان جلو آمده، در مقابل پيامبر صلى الله عليه و آله ايستاد; طورى كه برخى از شاخه‏هاى بلندش روى دوش پيامبر صلى الله عليه و آله و برخى نيز بر شانه من قرار گرفت كه در طرف راست پيامبر صلى الله عليه و آله ايستاده بودم . هنگامى كه مشركان اين اعجاز آسمانى را با شگفتى تمام مشاهده كردند با كفر و عناد و لجاجت‏خاصى گفتند: به درخت دستور بده نصفش جلو بيايد و نصف ديگرش در جاى خود باقى بماند! به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله، نيمى از درخت‏با وضعى شگفت آور از نصفه ديگرش جدا شد و با صداى اعجاب‏انگيز به پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك شد; گويا اينكه مى‏خواست‏به دور حضرت رسول صلى الله عليه و آله بگردد . اما دشمنان مشرك و مغرور پيامبر صلى الله عليه و آله گفتند: بگو درخت‏به حال اولش برگردد! پيامبر صلى الله عليه و آله با كرامت آسمانى خويش درخت را به حال اولش باز گرداند . در اين لحظه من گفتم: «لا اله الا الله، انى اول مؤمن بك يا رسول الله واول من اقر بان الشجرة فعلت ما فعلت‏بامر الله تعالى تصديقا بنبوتك واجلالا لكلمتك; خدايى جز خداى يگانه نيست . اى رسول خدا! من نخستين كسى هستم كه به تو ايمان آوردم و اولين فردى هستم كه اقرار مى‏كنم: درخت‏با اذن خدا براى اثبات نبوت تو و نشان دادن عظمت‏شخصيت تو در پيشگاه حضرت حق، آنچه را كه خواستى برايت انجام داد .» اما باز هم سران معاند كفار گفتند: او ساحرى دروغگو است كه سحرى تعجب‏انگيز دارد و خيلى در كارش ماهر است . و خطاب به رسول الله گفتند: آيا نبوت تو را جز امثال على عليه السلام، كس ديگرى نيز باور مى‏كند!» (14)

دعوت خويشاوندان

اميرمؤمنان على عليه السلام خاطرات خود را از دوران اوليه اسلام در فرصتهاى مناسبى بيان نموده است . يكى از مهم‏ترين خاطرات آن حضرت روزى است كه رسول گرامى اسلام از سوى خداوند متعال مامور شد كه خويشاوندان نزديك خود را به اسلام دعوت كند . اميرمؤمنان ماجراى آن روز را اين گونه شرح مى‏دهد:

«چون آيه «وانذر عشيرتك الاقربين‏» (15) بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد، مرا خواستند و فرمودند: خدا به من امر كرده ست‏خويشان و نزديكان خود را هشدار دهم و از عذاب دوزخ بترسانم . من خود را با تكليفى سخت روبه‏رو ديدم و دانستم كه اگر آنان را به اسلام بخوانم، پاسخ مثبت نخواهم شنيد . از اين رو، خاموش ماندم و اين راز را در دل نگه داشتم تا اينكه جبرئيل آمد و گفت: «يا محمد! انك ان لم تفعل ما امرت به عذبك ربك; اى محمد! اگر آنچه را كه به آن امر شده‏اى به جا نياورى تو را عذاب خواهد كرد .» اكنون تو اى على! با پيمانه‏اى گندم و يك ران گوسفند غذايى آماده كن و در ظرفى مقدارى شير نيز فراهم كن! سپس همه فرزندان عبدالمطلب را بخوان تا پيش من آيند و با آنان سخن گويم و پيام الهى را به آنان برسانم .

من آنچه را كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمان داده بود، به انجام رساندم و فرزندان عبدالمطلب را دعوت كردم . در آن روز حدود چهل نفر كه عموهاى پيامبر عليه السلام نيز، از جمله: ابوطالب، حمزه، عباس و ابولهب در بين آنان ديده مى‏شدند، به حضور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمدند . در آن هنگام، رسول خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود: يا على! غذايى را كه فراهم كرده‏اى، بياور! غذا را آوردم . چون آن را بر زمين نهادم، پيامبر فرمود: بفرماييد! بخوريد به نام خدا! آنان از آن غذاى با ركت‏خوردند تا اينكه كاملا سير شدند . سپس از آن شير نيز همه شان سيراب شدند و رفتند .

فرداى آن روز نيز پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود: بار ديگر همانند غذاى ديروز را آماده كن و فرزندان عبدالمطلب را فرا خوان! من نيز چنان كردم، وقتى مهمانان حاضر شدند و مثل روز قبل از غذا تناول كردند و كاملا سير شدند، پيامبر خطاب به آنان فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب! به خدا سوگند! من در همه عرب جوانى را سراغ ندارم كه چيزى بهتر و برتر از آن چيزى كه من براى شما آورده‏ام، براى قوم خويش آورده باشد . من خير دنيا و آخرت را براى شما آورده‏ام و خدا به من امر كرده است، شما را به دين اسلام دعوت كنم . اكنون كدام يك از شما در اين امر مرا يارى مى‏دهد تا برادر و وصى و خليفه من ميان شما باشد؟

عموها و عموزادگان پيامبر صلى الله عليه و آله لب فرو بسته و هيچ نگفتند . من كه در ميان آنان كم سن و سال‏ترين بودم، گفتم: يا رسول الله! من وزير و ياور تو خواهم بود . آن گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله دست مرا گرفت و گفت: «ان هذا اخى و وصيى ووزيرى وخليفتى فيكم فاسمعوا له واطيعوا; (16) اين على، برادر، وصى، وزير و جانشين من در ميان شما خواهد بود . دستور او را بشنويد و از او اطاعت كنيد!»

آن گروه بعد از شنيدن اين سخن، به همديگر نگاه كردند و خنديدند و به ابوطالب گفتند: شنيدى! به تو دستور داد تا از پسرت اطاعت كنى!»

شبى سرنوشت‏ساز

پس از بيعت عقبه دوم، مشركان مكه در شوراى «دارالندوه‏» تصميم خطرناكى را در مورد رسول خدا صلى الله عليه و آله گرفتند . آنان در حالى كه اصلى‏ترين راههاى خروجى مكه را مسدود كرده بودند، در شب مقرر، در صدد اجراى طرح شوم خود - برنامه قتل پيامبر صلى الله عليه و آله - برآمدند . به همين جهت، رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله طبق دستور الهى اموريت‏يافت تا على عليه السلام را در جاى خود قرار داده، شبانه از مكه خارج شود . على عليه السلام نيز با اطاعت از دستور خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله آن شب در بستر حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله خوابيد و با مشتبه كردن امر بر قريش، زمينه را فراهم آورد تا رسول خدا صلى الله عليه و آله با استفاده از تاريكى شب مكه را ترك كند .

در ميان سيره نويسان شبى را كه على عليه السلام در بستر پيامبر خوابيد و با آگاهى كامل از خطر قتل خود، مشتاقانه براى نجات جان مقتداى محبوبش گام به سوى بستر نهاد، «ليلة المبيت‏» نام گرفته است .

مولاى متقيان على عليه السلام، داستان سرنوشت‏ساز آن شب را چنين نقل مى‏كند: «رسول خدا صلى الله عليه و آله آن شب مرا خواست و فرمود: على جان! قريش براى قتل من توطئه كرده‏اند و قرار است امشب آن را به مرحله عمل درآورند، تو در بستر من بخواب تا اينكه من از مكه خارج شوم و اين فرمان الهى است كه به من ابلاغ شده است . من بدون هيچ درنگى گفتم: چشم! اطاعت مى‏كنم . شب حادثه، من در بستر رسول خدا صلى الله عليه و آله خوابيدم . همچنان كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده بود، مشركان مكه پاسى از شب گذشته، خانه آن حضرت را محاصره كردند . رسول خدا صلى الله عليه و آله بنا به دستور خداوند متعال شبانه از منزل بيرون رفت . پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه اين آيه را قرائت مى‏كرد: «وجعلنا من بين ايديهم سدا ومن خلفهم سدا فاغشيناهم فهم لايبصرون‏» (17) از مقابل آنان گذشت و مهاجمان وجود مقدس آن حضرت را هيچ نديدند .

نزديكهاى صبح بود كه آنان به داخل منزل ريختند و به خيال اينكه من، محمد صلى الله عليه و آله هستم، به سوى بستر هجوم آوردند . در اين هنگام، با كمال خونسردى روپوش را كنار زدم و سر از بستر بلند كردم . با ديدن اين صحنه، آنان در نهايت‏شگفتى به همديگر خيره شدند و گفتند: على! گفتم: بلى . گفتند: پس محمد كجاست؟ گفتم: از شهر شما خارج شد . پرسيدند: به كدام سمت رفت . گفتم: خدا داناتر است . آنان مرا رها كرده، از منزل پيامبر صلى الله عليه و آله خارج شدند ... .» (18)

طبق گفته محدثان و مفسران، آيه «ومن الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله‏» ; (19) «بعضى از مردم جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى‏فروشند .» درباره فداكارى على عليه السلام در شب «ليلة المبيت‏» نازل شده است . (20)

على عليه السلام بر دوش پيامبر صلى الله عليه و آله

امام على عليه السلام در يكى از روزها كه به اهل مدينه و ياران و اصحاب پيامبر احتجاج مى‏نمود و از ولايت و وصايت‏خويش دفاع مى‏كرد، در فرازى از دفاعيه خود فرمود: «فهل فيكم احد حمله رسول الله صلى الله عليه و آله على كتفه حتى كسر الاصنام التى كانت على الكعبة غيرى؟ قالوا لا; (21) [اى مسلمانان] آيا در ميان شما به غير از من كسى هست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او را به دوش خود سوار كرده تا بتهاى مشركان را از بام كعبه به زير كشيده باشد؟ گفتند: نه .»

اميرمؤمنان على عليه السلام خود، اين ماجرا را اين گونه توضيح مى‏دهد: «شبى پيامبر صلى الله عليه و آله مرا به منزل خديجه دعوت كرد . زمانى كه به آنجا رفتم، فرمود: يا على! به همراه من بيا! آن حضرت در آن شب از منزل خارج شد و من نيز به دنبال او رفتم . او همچنان در دل شب مى‏رفت و من نيز پشت‏سرش در حركت‏بودم . از كوچه‏هاى مكه گذشتيم تا اينكه به مقابل خانه كعبه رسيديم . در آن لحظه، به لطف الهى همه خواب بودند و كسى از مردم مكه بيدار به نظر نمى‏رسيد . رسول خدا صلى الله عليه و آله خطاب به من فرمود: يا على! گفتم: لبيك يا رسول الله! فرمود: بيا از دوش من بالا برو! سپس حضرت رسول صلى الله عليه و آله خم شد و من از دوش آن حضرت بالا رفتم و به پشت‏بام كعبه رسيدم . تمام بتهاى موجود را سرنگون كردم و سپس از آنجا دور شديم و به منزل خديجه برگشتيم . پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از اين ماجرا به من فرمود: «اول من كسر الاصنام جدك ابراهيم ثم انت‏يا على; (22) اولين كسى كه بتها را شكست، جدت ابراهيم بود و بعد از او تو هستى على!»

لحظات حزن انگيز

اميرمؤمنان، على عليه السلام از آخرين لحظات حيات پر بار حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله خاطراتى نقل مى‏كند كه براى هر خواننده‏اى تلخ و ناگوار است . حضرت مى‏فرمايد: «ولقد قبض رسول الله صلى الله عليه و آله وان راسه على صدرى ولقد سالت نفسه فى كفى فامررتها على وجهى ولقد وليت غسله صلى الله عليه و آله والملائكة اعوانى ... ; رسول خدا صلى الله عليه و آله در حالى كه سرش بر روى سينه‏ام بود، قبض روح گرديد و جان او در كف من روان شد و آن را بر چهره خويش كشيدم . متولى غسل پيامبر صلى الله عليه و آله من بودم و ملائكه الهى مرا يارى مى‏كردند .»

آن حضرت ادامه مى‏دهد: «گويا در و ديوار خانه در آن لحظه غمبار هم نوا با جن و انس گريه مى‏كردند و در عزاى پيامبر صلى الله عليه و آله ضجه مى‏زدند . گروهى از فرشتگان پايين مى‏آمدند و گروهى ديگر به آسمان مى‏رفتند . گوش من صداى آهسته آنان را كه بر آن حضرت نماز مى‏خواندند كاملا مى‏شنيد . تا هنگامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را در حجره‏اش دفن كرديم . چه كسى در زندگى و در هنگام مرگ پيامبر صلى الله عليه و آله از من به آن حضرت سزاوارتر است؟» (23)

درد نامه هجران

اميرمؤمنان على عليه السلام در فراق رسول خدا صلى الله عليه و آله از همه مسلمانان بيشتر محزون و غمگين بود; چرا كه پيامبر ركن مهم اسلام و پشتوانه عظيمى براى على عليه السلام بود . به همين جهت، در رحلت او اشك ماتم مى‏ريخت و با سوز و گداز در هنگام غسل دادن به بدن مطهر پيامبر اندوه فراوان انباشته در دلش را با اين كلمات ابراز مى‏داشت و به خود اين گونه تسلى مى‏داد: «بابى انت وامى يا رسول الله لقد انقطع بموتك ما لم ينقطع بموت غيرك من النبوة والانباء واخبار السماء; (24) پدر و مادرم فداى تو اى رسول خدا! با رحلت تو ارتباطى قطع شد كه با مرگ ديگران چنين نشده بود; با رحلت تو رشته پيامبرى گسسته و فرود آمدن اخبار آسمانى قطع گرديد .»

«و لولا انك امرت بالصبر ونهيت عن الجزع لانفدنا عليك ماء الشئون ولكان الداء مما طلا والكمد محالفا، وقلالك ولكنه ما لا يملك رده ولا يستطاع دفعه بابى انت وامى اذكرنا عند ربك واجعلنا من بالك; (25) اگر به صبر و بردبارى فرمان نمى‏دادى و از جزع و فزع باز نداشته بودى، آن قدر اشك مى‏ريختيم تا اشكهايمان تمام شود و اين درد جانكاه فراق هميشه در دلم تجديد مى‏شد و اندوهم جاودانه مى‏ماند . البته كه اينها در مصيبت تو ناچيز است . چه كنم كه زندگى را بعد از مرگ نمى‏توان دوباره برگرداند و از مرگ نمى‏شود جلوگيرى كرد! پدر و مادرم به فدايت! ما را در محضر خدا ياد كن و ما را به خاطرت بسپار .»

على عليه السلام آن روز با پيامبر صلى الله عليه و آله وداع كرد و آن حضرت را به خاك سپرد ولى هيچ گاه خاطرات شيرين خود را با آن حضرت فراموش نمى‏كرد; حتى در آخرين روزهاى عمر با بركت‏خود - همان روزى كه آن حضرت در مسجد كوفه در سال چهلم هجرت ضربت‏خورد - به ياد پيامبر صلى الله عليه و آله بود . على عليه السلام خاطره آن شب غمبار را چنين نقل مى‏كند: «آن شب در عالم رؤيا رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديدم، به آن حضرت شكايت كرده، عرضه داشتم: «يا رسول الله! ماذا لقيت من امتك من الاود واللدد؟ فقال: ادع عليهم، فقلت: ابدلنى الله بهم خيرا منهم وابدلهم بى شرا لهم منى; (26) اى رسول خدا! آيا مى‏دانى از امت تو و لجبازى و دشمنى آنان چه‏ها كشيدم؟ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: آنان را نفرين كن! من گفتم: خدا بهتر از آنان را به من بدهد و به جاى من دشمن بدى را بر آنها مسلط گرداند .»

پى‏نوشت:

) نهج البلاغه، خطبه قاصعه .

) همان .

) الكافى، ج‏1، ص‏410 .

) نهج البلاغه، خطبه 160 .

) همان .

) همان .

7) همان، خطبه 109 .

) همان، خطبه 160 .

) حلية الاولياء، ج‏8، ص‏138 .

0) كشف الغمه، ج‏2، ص‏537 .

1) حجر/6 .

2) نهج البلاغه، خطبه 190 .

3) بقره/20 .

4) نهج البلاغه، خطبه 192 .

5) شعرا/214 .

6) بحارالانوار، ج‏18، ص‏192; دانشنامه امام على عليه السلام، ج‏10، ص‏270 .

7) يس/9 .

8) بحارالانوار، ج‏19، ص‏73 .

9) بقره/207 .

0) التبيان، ج‏2، ص‏182; تفسير قرطبى، ج‏3، ص‏21 .

1) امالى شيخ طوسى، ص‏549 .

2) الفضائل، ابن شاذان، ص‏97 .

3) نهج البلاغه، خطبه 197 .

4) همان، خطبه 235 .

5) همان .

6) همان، خطبه 70 .
 

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

حاكميت‏سياسى پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم در قرآن


يكى از تحقيقاتى كه در مركز تحقيقات علمى دبيرخانه مجلس خبرگان رهبرى به پايان رسيده و در دست انتشار است، حاكميت‏سياسى معصومان (ع)» مى‏باشد . اين تحقيق كه توسط حجت‏الاسلام آقاى محمدعلى رستميان به سامان رسيده، از منظر قرآن و حديث‏به حاكميت‏سياسى پيامبر (ص) و ديگر معصومان (ع) مى‏پردازد و به استناد اصلى‏ترين منابع كلامى و فقهى، يعنى قرآن و حديث اثبات مى‏كند كه آن پيشوايان، داراى حاكميت‏سياسى بوده و علاوه بر رسالت تبليغ و هدايت، مسؤوليت مديريت جامعه و رهبرى سياسى مردمان را نيز بر عهده داشته‏اند . آنچه اينك پيش رو داريد بخشى از اين پژوهش است كه اختصاص به بررسى حاكميت‏سياسى پيامبر (ص) در خلال آيات قرآن دارد . اميدواريم به زودى متن كامل تحقيق در قالب كتاب در اختيار علاقه‏مندان قرار گيرد .

مقدمه

آياتى كه درباره حاكميت‏سياسى پيامبر (ص) در قرآن كريم آمده است، به چند دسته تقسيم مى‏شوند:

. آياتى كه به مساله اطاعت از پيامبر (ص) مى‏پردازند .

. آياتى كه ولايت پيامبر (ص) و اولويت ايشان بر مؤمنان را مطرح مى‏كنند .

. آياتى كه حكم پيامبر (ص) را مورد توجه قرار داده‏اند .

. آياتى كه پيامبر (ص) را در امور اجتماعى، محور معرفى مى‏كنند .

. آياتى كه مؤمنان را به ايمان به پيامبر (ص) به عنوان يكى از اركان تشريع فرا مى‏خوانند .

. آياتى كه به مساله اطاعت از پيامبر (ص) مى‏پردازند

اين دسته از آيات، اطاعت از پيامبر (ص) را به شكل‏هاى گوناگون مورد توجه قرار داده‏اند . در مواردى «اطاعت‏شدن‏» را از اهداف همه پيامبران (ع) معرفى مى‏كنند:

«و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله‏» . (1)

و در مواردى با قرار دادن اطاعت از پيامبر (ص) در ادامه اطاعت از خداوند، مانند:

«من يطع الرسول فقد اطاع الله‏» (2)

به تفسير آياتى مى‏پردازند كه در آن‏ها به اطاعت‏خداوند و پيامبر (ص) دستور داده شده است:

«... اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم‏» . (3)

و اين نكته را توضيح مى‏دهند كه در اين آيات، چه آن‏جا كه اطاعت از آن‏ها با دستور جداگانه‏اى بيان شده است، مانند آيه‏اى كه گذشت، و چه در مواردى ديگر، مانند آيه:

«... اطيعوا الله و رسوله و لا تولوا عنه و انتم تسمعون‏» (4)

مقصود اصلى، فرمان به اطاعت از پيامبر (ص) است و فرمان به اطاعت‏خداوند، امرى مسلم، براى يادآورى و مقدمه چينى آورده شده است; زيرا وجوب اطاعت از خداوند - همان‏طور كه در بحث‏هاى كلامى مطرح است - با شناخت مولويت او به وسيله عقل حاصل مى‏شود و اثبات آن از راه مولوى، به دور مى‏انجامد . پس فرمان به اطاعت‏خداوند، در اين آيات، ارشاد مردم به چيزى است كه خود مى‏دانند و بيان اين حقيقت است كه اطاعت از پيامبر (ص) در ادامه اطاعت از خداوند است . شاهد بر اين مطلب، اين‏كه در هيچ آيه‏اى فرمان به اطاعت از خداوند، به تنهايى نيامده است، در حالى كه در بسيارى از آيات، درباره پيامبر (ص)، يا به صورت فرمان از سوى خداوند، در كنار ديگر واجبات، آمده است، مانند:

«و اقيموا الصلوة و آتوا الزكاة و اطيعوا الرسول لعلكم ترحمون‏» . (5)

و يا به صورت فرمانى از زبان خود پيامبران (ع) مانند:

«فاتقوا الله و اطيعون‏» . (6)

معناى اطاعت از پيامبر (ص)

اكنون با توجه به معناى اطاعت، كه عبارت از «امتثال امر» است، اگر پيامبران از سوى خود، هيچ امر و نهى‏اى نداشته باشند، نمى‏توان تصورى از معناى اطاعت از آنان داشت; زيرا در اين صورت، ايشان صرفا واسطه در ابلاغ فرمان‏هايى هستند كه از سوى خداوند صادر مى‏شود و لازم مى‏آيد كه آوردن «اطيعوا الرسول‏» در آيات، به منزله تكرار «اطيعوا الله‏» باشد، در حالى كه هيچ نوع قرينه‏اى در كلام وجود ندارد و سخن اشخاص عادى، از اين‏گونه استعارات گمراه كننده خالى است چه رسد به آيات قرآن كريم كه از لحاظ فصاحت، برترين كلام است . از سوى ديگر، اين مشكل، در آياتى مانند «من يطع الرسول فقد اطاع الله‏» و «ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله‏» بيش‏تر مى‏شود; زيرا لازمه اين سخن، دراين آيات، اجازه دادن خداوند به مردم، براى اطاعت از خود او است!؟

تفويض كارها به پيامبر (ص)

با توجه به آن چه گذشته و نيز با توجه به آيات ديگر كه برخى فرمان‏هاى پيامبران (ع) را به اقوام خود نقل مى‏كنند، مانند فرمان حضرت موسى به هارون، كه از او مى‏خواهد در ميان مردم بماند و آنان را به سوى صلاح، پيش ببرد:

«و قال موسى لاخيه هرون اخلفنى فى قومى و اصلح ...» (7)

و مانند فرمان هارون به مردم:

«و ان ربكم الرحمن فاتبعونى و اطيعوا امرى‏» (8)

و عتاب حضرت موسى به هارون، كه «آيا نافرمانى مرا كرده‏اى؟»

«افعصيت امرى‏» (9)

هم چنين آن‏جا كه خداوند مؤمنان را از مخالفت كردن با دستورهاى پيامبر (ص) بر حذر مى‏دارد:

«فليحذر الذين يخالفون عن امره ان تصيبهم فتنة او عذاب‏» (10)

و آياتى كه در آن‏ها، پيامبران (ع) نخست قوم خود را به عبادت خداوند و تقواى الهى، كه به رعايت احكام نازل شده از سوى او به دست مى‏آيد فرا مى‏خوانند و سپس به اطاعت از خود دعوت مى‏كنند، مانند:

«قال يا قوم انى لكم نذير مبين ان اعبدوا الله و اتقوه و اطيعون‏» (11)

روشن مى‏شود كه خداوند كارهايى را به پيامبران (ع) تفويض كرده است تا با اذن او، در ميان مردم به آن چه صلاح آنان در آن است، فرمان دهند و مردم نيز لازم است از ايشان اطاعت كنند .

در روايات نيز با استشهاد به آيات قرآن كريم، مساله تفويض امور به پيامبر (ص) به شكل‏هاى گوناگون مطرح شده است . روايات بسيارى با استشهاد به آيه «ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا» (12) مساله تفويض امور به پيامبر (ص) (13) و تفويض امر دين به ايشان، (14) كه هر چه را او حلال كند، حلال است و هر چه را او حرام كند، حرام (15) ، و تفويض امر خلق به پيامبر (ص) را مطرح مى‏كنند . (16)

محدوده اطاعت از پيامبر (ص)

از مسائلى كه درباره اطاعت از پيامبر (ص) مطرح است، محدوده اى است كه بر مؤمنان لازم است در آن محدوده، مطيع ايشان باشند . آيات و رواياتى كه درباره اين مساله نقل شدند، اطاعت از پيامبر (ص) را در سطح اطاعت از خداوند مى‏دانند و نه در اين آيات و نه در آيات ديگر، حد خاصى براى آن معرفى نشده است و از آن‏جا كه اطاعت از خداوند، مطلق است و براى آن، نمى‏توان حدى را تصور كرد، اطاعت از پيامبر نيز از همين اطلاق برخوردار است . از اين رو، همه مفسران و كسانى كه به گونه‏اى از آيه «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم‏» (17) بحث كرده اند، چون اطاعت از «اولى الامر» نيز مطلق است، در صدد تبيين عصمت آنان برآمده‏اند; زيرا اطاعت مطلق از هيچ‏كس را بدون عصمت روا نمى‏دانند . (18)

آيات ديگرى كه به بيان مساله حاكميت‏سياسى پيامبر (ص) مى‏پردازند و در آينده از آن‏ها بحث‏خواهيم كرد، مبين اين مساله‏اند كه اطاعت از پيامبر (ص) هم در امور شخصى افراد جارى است و هم در امور اجتماعى . در اين‏جا درباره شان نزول آيه:

«ما اتيكم الرسول فخذوه و مانهيكم عنه فانتهوا» (19)

كه مربوط به فيئ و تقسيم آن است و از سويى به امور اجتماعى و از سويى ديگر، به منافع فردى اشخاص مربوط است، مى‏توان اشاره كرد كه اين امر، اين حقيقت را آشكار مى‏كند كه پيامبر (ص) تصميم گيرنده درباره درآمدهاى عمومى است و طبق مصلحت مى‏تواند آن را بين كسانى كه در حصول آن دخالت داشته‏اند، به‏طور غير مساوى تقسيم كند . هر چند مفهوم اين آيه شريفه، عام است و همه فرمان‏هاى پيامبر (ص) را - همان‏طور كه روايات نيز بيان كننده آن است - شامل مى‏شود .

شبهات درباره اطاعت از پيامبر (ص)

شبهاتى درباره اطاعت از پيامبران (ع) مطرح شده است كه دسته‏اى از آن‏ها مربوط به مساله دين، به‏طور مطلق و نقش آن در زندگى مردم است و برخى ديگر از آن‏ها به خصوص دين اسلام مربوط مى‏شود . هر چند بحث درباره قسمت اول، از موضوع اين نوشته، خارج است و خود نياز به تحقيقى جداگانه دارد، ولى از آن‏جا كه قرآن كريم، هم به بحث درباره ديگر انبيا (ع) پرداخته و هم مباحث كلى درباره دين را مطرح كرده است، با بحث درباره قسمت دوم، تا حدودى مباحث قسمت اول نيز تبيين مى‏شود .

برخى با استناد به آياتى از قرآن كريم، بر عدم ارتباط دين با زندگى روزمره مردم و عدم تسلط پيامبر (ص) بر جامعه مؤمنان استدلال كرده اند و آن حضرت را تنها رسولى از سوى خداوند معرفى كرده اند كه مامور ابلاغ پيامى در باره مبدا و معاد است و دين را نيز امرى كه فقط به اين دو شان مى‏پردازد، تفسير كرده اند . از اين رو، رهبرى اجتماع و دخالت در امورى كه مربوط به امور شخصى افراد است را از حوزه وظيفه ايشان خارج دانسته‏اند . در بحث‏هاى قبل، تا اندازه‏اى درباره دين و جايگاه پيامبران (ع) در قرآن كريم سخن گفتيم . در اين‏جا به بحث درباره آياتى مى‏پردازيم كه به آن‏ها بر اختصاص وظيفه پيامبر (ص) به امور غير اجتماعى استدلال شده است .

نفى كارها از پيامبر (ص) در قرآن كريم

يكى از آياتى كه به آن‏ها براى نفى امور از پيامبر (ص) استدلال شده، آيه‏اى است كه به آن حضرت خطاب مى‏كند كه:

«ليس لك من الامر شى‏ء او يتوب عليهم او يعذبهم‏» . (20)

اين آيه، همان‏طور كه از سياق آيات ديگر معلوم است و مفسران نيز بيان كرده اند، (21) مربوط به حادثه شكست مسلمانان در جنگ احد است و آن چيزى كه از پيامبر (ص) نفى گرديده، شكست در اين جنگ و پيروزى در جنگ بدر است . آيه مى‏خواهد بگويد كه آن نصرت، از سوى خداوند بود و اين شكست نيز ربطى به پيامبر (ص) ندارد; و شاهد بر اين مطلب آيات بعد است كه در جواب شك مسلمانان در اين‏كه آيا آن‏ها از موقعيتى برخوردارند، خداوند همه امور را به خود اختصاص مى‏دهد:

«ان الامر كله لله‏» . (22)

با اين حال، اگر آيه را مطلق و مربوط به همه امور بدانيم، همان‏طور كه بعضى از روايات، آن را مربوط به نگرانى پيامبر (ص) از خبردادن از ولايت‏حضرت على (ع) دانسته‏اند، (23) باز هم براى استدلال بر مطلوب كفايت نمى‏كند; زيرا اولا در همين روايات، اين ايراد از سوى شخصى مطرح شده كه خيال مى‏كرده است اين آيه مى‏گويد هيچ امرى در دست پيامبراكرم (ص) نيست و امام (ع) با استشهاد به آيه:

«ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا» (24)

به نفى آن استدلال پرداخته و بيان مى‏فرمايد كه خداوند همه چيز را در اختيار پيامبر (ص) گذاشته است و آن گاه مورد آيه را مشخص كرده كه مربوط به ترس پيامبر (ص) از دشمنان، در اظهار ولايت‏حضرت على (ع) است .

ثانيا وقتى كه اين آيه را در كنار آيات ديگر در نظر بگيريم، مانند مساله هدايت‏خواهد بود كه خداوند آن را در برخى آيات، از پيامبرش نفى مى‏كند:

«انك لا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشاء» ، (25) «و ما انت‏بهادى العمى عن ضلالتهم‏» . (26)

و در مواردى به او نسبت مى‏دهد و او را هادى مى‏خواند:

«انك لتهدى الى صراط مستقيم‏» (27)

زيرا در اين بحث نيز خداوند در آياتى، مانند آيه 7 از سوره حشر و نيز آيه:

«و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله‏» (28)

«امر» را به پيامبر (ص) نسبت مى‏دهد و در آياتى ديگر، همه آن را به خود نسبت مى‏دهد:

«ان الامر كله لله‏» ، (29) «بل لله الامر جميعا» . (30)

و در آيه مورد بحث، آن را از پيامبر (ص) نفى مى‏كند . اين در حقيقت، برگشت‏به اين مساله دارد كه قرآن كريم همه چيز را در اختيار خداوند مى‏داند و او است كه اگر بخواهد، چيزى را به كسى و از جمله، پيامبرانش مى‏بخشد و هرگاه توهم شود كه شخصى مستقلا صاحب چيزى است، آن را از همه نفى كرده و به خود نسبت مى‏دهد; همان‏طور كه آن را در اين آيه مشاهده مى‏كنيم:

«و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمى‏» . (31)

هر چند كه با وجود آمدن «من‏» بر سر كلمه «الامر» ، در آيه مورد بحث، اين آيه در امر خاصى ظهور دارد كه در روايات نيز - همان‏طور كه ديديم - به امر خاصى تفسير شده است .

حافظ، وكيل، مسلط، جبار نبودن پيامبر (ص)

آيات ديگرى كه درباره ارتباط نداشتن رسالت پيامبر (ص) با امور اجتماعى به آن‏ها استدلال شده است، آياتى است كه تسلط و جبار بودن يا حافظ بودن و وكيل بودن پيامبر (ص) بر مردم را نفى مى‏كند . (32) در مورد اول، دو آيه در قرآن كريم آمده است كه در يكى سيطره و تسلط پيامبر (ص) بر مردم نفى شده است و در ديگرى جبار بودن ايشان:

«نحن اعلم بما يقولون و ما انت عليهم بجبار» ، (33) «فذكر انما انت مذكر × لست عليهم بمسيطر» (34)

اين آيات، هر دو در سوره هاى مكى آمده اند و همان‏طور كه از سياق آيات قبل و بعد آن‏ها مشخص است، مربوط به امر هدايت و ايمان هستند; زيرا مخاطب آن‏ها مشركانند . از اين رو، خداوند در اين دو آيه، مى‏خواهد اجبارى بودن هدايت را نفى كند و به پيامبرش (ص) مى‏گويد: تو با زور نمى‏توانى آنان را هدايت كنى; زيرا دراين امر، من تو را مسلط بر آنان قرار نداده‏ام; چون سنت الهى بر اين قرار گرفته كه خود مردم، با اختيار خود، هدايت را بپذيرند و اگر قرار بود كه كسى به اجبار هدايت‏شود، خداوند، خود مى‏توانست همه را مؤمن كند:

«ولو شاء ربك لآمن من فى الارض كلهم جميعا» . (35)

اين مطلب درباره آيه

«فذكر انما انت مذكر × لست عليهم بمسيطر» (36)

واضح‏تر است; زيرا آيه «لست عليهم بمسيطر» تفسير آيه «فذكر انما انت مذكر» است و در بخش بعدى، درباره حصر وظيفه پيامبر، در تذكر دادن، سخن خواهيم گفت .

از سوى ديگر، اگر اين آيات را شامل امور اجتماعى بدانيم و خطاب آن‏ها را شامل مؤمنان در مدينه نيز بگيريم، آن‏چه اين آيات از پيامبر (ص) نفى مى‏كنند، صفت زورگويى و تسلط با زور است و چنين اوصافى حتى در صورت قائل شدن به حاكميت‏سياسى پيامبراكرم (ص) از ايشان منتفى است; زيرا حكومت‏حضرت، چون مبتنى بر حق است‏بر اساس ايمان به خدا و رسول و رفق و مدارا انجام مى‏پذيرد:

«فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك‏» ، (37)

نه بر اساس جباريت و زورگويى، كه خداوند آن را در مقابل حكومت پيامبران (ع) معرفى مى‏كند:

«تلك عاد جحدوا بآيات ربهم و عصوا رسله و اتبعوا امر كل جبار عنيد» . (38)

اما آياتى كه وكيل و حفيظ بودن پيامبر (ص) را نفى مى‏كنند، با آيات قبل، در اين جهت كه مختص به هدايتند و در مقابل مشركان، قبل از ايمان، نازل شده‏اند، يكسانند . آيه 107 از سوره انعام، جامع هر دو عنوان است و آيه قبل از آن، با فرمان به پيامبر (ص) كه «تنها تابع وحى باش‏» آغاز مى‏شود:

«و اتبع ما يوحى اليك من ربك لا اله الا هو و اعرض عن المشركين × و لو شاء الله ما اشركوا و ما جعلناك عليهم حفيظا و ما انت عليهم بوكيل‏» .

از اين رو، هر چند اين آيات، مسؤوليت‏حفاظت و وكالت را از دوش پيامبر (ص) بر مى‏دارند، ولى خطاب آيه در اين مورد، متوجه مشركان است . علامه طباطبايى در اين باره مى‏فرمايد:

كلام خداوند: «و ما جعلناك عليهم حفيظا و ما انت عليهم بوكيل‏» هم‏چون قسمت‏هاى قبل آيه، براى دلدارى پيامبر (ص) و آرامش نفس او است و مثل اين‏كه از «حفيظ‏» ، كسى اراده شده است كه اداره امور و جور مردم، مثل زنده بودن، رشد، رزق وغيره را بر عهده دارد و از «وكيل‏» ، كسى كه موظف به اداره كارهاى موكل‏عنه است تا بدين وسيله، نفعهايى را كه او در معرض آن است، برايش كسب و ضررها را از او دور كند . پس معناى آيه به‏طور خلاصه اين است كه نه امور تكوينى مشركان و نه امور حيات دينى آنان، هيچ‏كدام بر عهده تو نيست تا رد دعوت تو و عدم قبول آن از سوى آنان تو را محزون كند . (39)

از سوى ديگر، مى‏بينيم كه اين وضعيت، پس از تشكيل جماعتى مسلمان بر گرد پيامبر (ص) متفاوت مى‏شود و مسؤوليت ايشان براى حفظ و استقامت آنان بر دوش حضرت گذاشته مى‏شود . در روايتى (40) ابن‏عباس مى‏گويد: آيه‏اى سنگين تر از اين، بر پيامبر نازل نشد و از اين رو، هنگامى كه اصحاب به او گفتند: اى پيامبر! پيرى زودهنگام به سراغ شما آمد، فرمود: «سوره هود و واقعه، مرا پير كرد» .

در روايت ديگرى شخصى علت اين مساله را مى‏پرسد و پيامبر (ص) به آيه «فاستقم كما امرت‏» اشاره مى‏فرمايند . امام خمينى‏قدس سره خصوصيت اشاره پيامبر (ص) به اين آيه از سوره هود، نه از سوره شورا را به علت ذيل آن دانسته‏اند كه با خطاب به پيامبر (ص) استقامت امت را نيز از ايشان خواسته و بر دوش حضرت گذاشته است و گرنه، پيامبر (ص) در استقامت‏خويش مشكلى نمى‏ديد كه به علت آن، زود هنگام پير گردد . (41)

انحصار وظيفه پيامبر (ص) در بشارت و ترساندن

براى نفى وظيفه پيامبر (ص) براى دخالت در امور اجتماعى، هم‏چنين به آياتى استدلال شده است كه آن حضرت را انحصارا نذير يا نذير و بشير مى‏خوانند:

«ان انت الا نذير» ، (42) «ان انا الا نذير و بشير لقوم يؤمنون‏» . (43)

پس پيامبران وظيفه‏اى جز ترساندن و بشارت دادن به مردم ندارند و اطاعت از ايشان نيز در همين حيطه است و ربطى به امور اجتماعى ندارد . (44)

با بررسى آياتى كه داراى چنين محتوايى هستند، مشخص مى‏شود كه همه آن‏ها در برابر كافران و مشركان جهت‏گيرى مى‏كنند، چه آياتى كه در ابتداى بعثت پيامبر (ص) نازل گرديده‏اند و چه آياتى كه در مدينه و پس از هجرت; مانند:

«يا اهل الكتاب قد جاءكم رسولنا يبين لكم على فترة من الرسل ان تقولوا ما جاءنا من بشير و لا نذير فقد جاءكم بشير و نذير ...» (45)

و اين مطلب درباره همه پيامبران (ع) عموميت دارد كه وظيفه ابتدايى آنان ترساندن و سپس بشارت دادن بوده است . از اين‏جا اين مطلب آشكار مى‏شود كه وظيفه پيامبران - همان‏طور كه راه منطقى آن نيز همين‏گونه است و ترتيب نزول آيات قرآن كريم نيز بر آن دلالت دارد - داراى مراحل مختلفى بوده است . در ابتداى بعثت، هنگامى كه هنوز يار و ياورى نداشته‏اند، جز ترساندن و بشارت دادن كارى نمى‏توانسته‏اند انجام دهند; زيرا مخاطبى جز كافران و مشركان نداشته‏اند . هر چند اين وظيفه، تا پايان رسالت، يعنى تا هنگامى كه در محدوده جغرافيايى رسالت آنان افراد غير مؤمن وجود داشتند، بر عهده ايشان بوده است; اما اين آيات نمى‏توانند درباره وظيفه آنان در برابر مؤمنان، مطلبى را مشخص كند; زيرا در وضعيت جديد، مخاطبان به‏طور كلى متفاوت هستند .

با دقت در آيات قرآن كريم، پى مى‏بريم كه وظيفه ترساندن و بشارت دادن پيامبران (ع) تا مرحله ايمان است و از آن به بعد، وظايف مهم ديگرى، هم بر عهده آنان و هم بر عهده پيروانشان گذاشته مى‏شود . در آيات 8 به بعد از سوره فتح، اين مطلب به خوبى آشكار است . خداوند نخست وظيفه شهادت و بشارت و ترساندن پيامبر (ص) را بيان مى‏كند و غايت آن را ايمان مردم به خداوند و رسول او و سپس يارى و تعظيم او قرار مى‏دهد و سپس بيعت كنندگان با پيامبر (ص) را بيعت كنندگان با خداوند معرفى مى‏كند و به مدح كسانى كه به عهد و پيمان خويش وفادارند و هيچ‏گاه مخالفت‏با پيامبر (ص) را روا نمى‏دارند و به مذمت تخلف كنندگان مى‏پردازد . از اين رو، اطاعت و گوش به فرمان پيامبر (ص) بودن، بعد از مرحله ايمان است و انذار و بشارت، مربوط به مرحله قبل از آن . شاهد بر اين مطلب، اين است كه همه آياتى كه سخن از جهاد و اطاعت و عدم مخالفت‏با پيامبر مى‏گويند، آياتى مدنى و مربوط به جامعه اسلامى و مخاطبان آن، مؤمنان هستند .

پرسشى كه در اين‏جا باقى مى‏ماند، درباره آياتى است كه وظيفه پيامبر (ص) را منحصر در ترساندن يا بشارت و ترساندن مى‏دانند .

در پاسخ، نخست‏بايد گفت كه حصر دو گونه است: حصر حقيقى و حصر اضافى . حصر اضافى در مواردى به كار مى‏رود كه چيزى را نسبت‏به اوضاع و احوال و شرايطى خاص نسبت‏به چيز ديگرى مى‏سنجيم كه در اين صورت، حصر نيز مختص به همان مورد مى‏شود و موارد ديگر را در بر نمى‏گيرد; اما حصر حقيقى، بر خلاف آن، شامل همه شرايط و همه چيزها مى‏شود . با دقت در آيه:

«و ما ارسلنا من قبلك من المرسلين الا انهم لياكلون الطعام و يمشون فى الاسواق‏» (46)

معناى حصر اضافى روشن مى‏شود; زيرا اگر حصر حقيقى باشد، لازم مى‏آيد تا كار پيامبر (ص) خوردن و راه رفتن در بازار باشد، در حالى كه با نظرى اجمالى به آيات بعد، در مى‏يابيم كه اين حصر، در پاسخ به اين ايراد مشركان بر پيامبر (ص) وارد شده است كه چرا بر ما فرشته‏اى نازل نشده است .

از اين رو، وقتى به آيات قبل و بعد; در مواردى كه انحصار وظيفه پيامبران، در ترساندن و بشارت دادن را مى‏رساند، مراجعه كنيم، مى‏بينيم كه همه اين حصرها در برابر درخواست‏هاى نابه‏جاى كافران و مشركان بوده است كه از پيامبر (ص) مى‏خواستند زمان قيامت را براى آنان مشخص كند يا عذاب را بر آنان نازل كند و يا اين‏كه چرا گنج‏بر پيامبر (ص) فرود نمى‏آيد و فرشته‏اى به همراه ندارد و ...:

«فلعلك تارك بعض ما يوحى اليك و ضائق به صدرك ان يقولوا لو لا انزل عليه كنز او جاء معه ملك انما انت نذير و الله على كل شى‏ء وكيل‏» (47)

و هيچ گاه در صدد حصر وظايف واقعى پيامبر (ص) در اين امور نبوده‏اند .

دليل ديگر بر اضافى بودن حصر در اين موارد، اختلاف وظايف پيامبر (ص) است در آياتى كه در آن‏ها حصر وجود دارد و هم‏چنين در همه آياتى كه درباره وظايف ايشان سخن گفته‏اند، به گونه‏اى كه بعضى از آن‏ها تنها حضرت را نذير مى‏دانند و بعضى، نذير و بشير و برخى ديگر، كه در آن‏ها نيازى به حصر نبوده، اين وظايف را به تفصيل بيان كرده اند:

«يا ايها النبى انا ارسلناك شهدا و مبشرا و نذيرا× و داعيا الى الله باذنه و سراجا منيرا» . (48)

. آياتى كه ولايت پيامبر (ص) و اولويت ايشان نسبت‏به مؤمنان را مطرح مى‏كنند

قبلا [در فصول پيشين تحقيق] درباره معناى ولايت‏سخن گفتيم و نتيجه گرفتيم كه اين كلمه، همواره مقارن با نوعى تسلط بر امور فردى يا اجتماعى است . از اين رو، در اين‏جا در محدوده آياتى كه ولايت پيامبر (ص) را مطرح مى‏كنند، به بررسى محدوده ولايت پيامبراكرم (ص) مى‏پردازيم .

از گذشته، كسانى كه درباره ولايت پيامبر (ص) با نگرش حاكميت ايشان بر امور، بحث كرده اند، وجوه گوناگونى را براى محدوده آن مطرح كرده اند كه محدودترين آن‏ها اختصاص آن به امور اجتماعى و امور شخصى است; ولى اخيرا با برداشتى خاص از معناى ولايت و نگرشى منفى درباره دخالت انبيا (ع) در امور اجتماعى، بحث‏هايى درباره اختصاص ولايت پيامبر (ص) به افرادى كه خود توانايى اداره امور خويش را ندارند، مانند كودكان و ديوانگان، مطرح شده است و آن‏گاه كه بر طبق آيه:

«النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم‏» (49)

بحث از اولويت پيامبر (ص) نسبت‏به امور مؤمنان از خود آنان، پيش مى‏آيد، آن را به موردى اختصاص مى‏دهند كه در اين امور، بين ولايت مؤمنان و پيامبر (ص) تعارض حاصل شود . (50) آقاى حائرى يزدى در اين‏جا صريحا ولايت را به مورد حجر اختصاص مى‏دهد و از اين رو، بر تعبير «ولايت فرزانگان‏» ، كه از سوى آية‏الله جوادى آملى مطرح گرديده، ايراد مى‏گيرد كه بين فرزانه بودن و ولايت، تناقض وجود دارد .

به نظر مى‏رسد نقدكننده محترم به اصل مقاله (51) توجه نكرده است; زيرا در مقاله به تفصيل در باره تفاوت بين ولايت‏بر محجوران و ولايت‏بر جامعه، كه مقتضى آيه «انما وليكم الله و رسوله و ...» است، سخن گفته و احكام هر يك را جداگانه بيان كرده است و در پاسخ به نقد نيز اين مطلب، دوباره توضيح داده شده است .

در مورد ولايت تشريعى پيامبراكرم (ص) و براى روشن شدن معناى آن توجه به اين نكته ضرورى است كه وقتى درباره ولايت تشريعى پيامبر (ص) سخن مى‏گوييم، مقصود قانون‏گذارى و اداره امور اجتماع است و اين همان بحث از امارت و ضرورت وجود امير براى اجتماع است (لابد للناس من امير . .). كه ممكن است‏به انتخاب مردم تحقق يابد يا هم‏چون حكومت‏هاى ديكتاتورى، با زور و يا به انتصاب از سوى خداوند باشد كه در همه موارد، حاكميت و ولايت‏بر مردم، از سوى شخص حاكم وجود دارد; زيرا حتى در آن‏جا كه مردم شخصى را براى اداره امور خويش بر مى‏گزينند و رتق و فتق امور خويش را به او مى‏سپارند، او براى اداره اجتماع، مجبور به وضع قوانين، اجراى آن‏ها و مجازات تجاوزگران است و حتى در بسيارى امور شخصى افراد نيز دخالت مى‏كند كه آنان شايد راضى به آن نباشند . بنابراين قبول ضرورت حكومت‏براى جامعه با قبول نحوه‏اى از ولايت‏براى حاكم نسبت‏به امور جامعه ملازم است .

اختصاص ولايت‏به باب حجر، همان‏طور كه در پاسخ آية‏الله جوادى آملى به نقد مقاله ايشان آمده است، نقض‏هاى بسيارى نيز در ابواب فقهى دارد; زيرا در باب‏هاى مختلف، مانند قضا، حدود، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر و حتى ازدواج دختران و نماز جمعه، به ولايت‏هايى از سوى امام، فقها، پدر و ... برخورد مى‏كنيم كه هيچ يك ربطى به حجر مولى عليه ندارد . حتى در باب نماز جمعه، عده اى از فقها با برداشت از بعضى روايات، امام معصوم (ع) را متولى برگزارى آن دانسته‏اند و در زمان غيبت، اقامه آن را روا نمى‏دارند .

درباره آيه «النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم‏» ، ظهور آيه - همان‏طور كه آية‏الله جوادى آملى (52) و مفسران ديگر گفته‏اند - ، بر اين دلالت دارد كه پيامبر (ص) نسبت‏به خود مؤمنان اولويت دارد نه نسبت‏به ولايت مؤمنان، آن گونه كه از سخن آقاى حائرى فهميده مى‏شود و معناى اولويت پيامبر (ص) نسبت‏به آنان، تقدم رتبى در امور و كارهايشان است كه اگر در موردى پيامبر (ص) تصميمى گرفت، حتى اگر مربوط به امور شخصى آنان باشد، ديگر نوبت‏به خودشان نمى‏رسد كه بخواهند در آن باره، نظرى داشته باشند; ولى اگر پيامبر (ص) نظرى نداشت - همان‏طور كه در بيش‏تر امور، كه به‏طور صحيح به دست مؤمنان اداره مى‏شود - خود آنان به رتق و فتق امور مشغول مى‏شوند; همان‏طور كه اين مطلب، از آيه «و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم‏» (53) استفاده مى‏شود; زيرا شان نزول اين آيه شريفه، دخالت و حكم پيامبر (ص) در يك امر شخصى، يعنى ازدواج زينب بنت جحش، براى برطرف كردن يك سنت اجتماعى غلط بود و اولويت‏حضرت را، هم در امور شخصى مؤمنان و هم در امور اجتماعى آنان بيان مى‏كند .

به نظر مى‏رسد با توجه به عصمت پيامبر (ص) بحث از اين‏كه ايشان تا چه حد بر امور شخصى افراد ولايت دارند، بى مورد است، هر چند در بحث‏هاى ديگر، براى مشخص شدن دايره ولايت‏فقيه، امرى لازم به نظر مى‏رسد . از اين رو، در اين‏جا از اين بحث صرف نظر كرده و با سخن علامه طباطبايى درباره آيه «النبى اولى بالمؤمنين ...» اين بحث را به پايان مى‏بريم:

انفس مؤمنان، همان مؤمنان است . پس معناى آيه اين است كه پيامبر (ص) از خود آنان به خودآنان اولويت دارد و معناى اولويت، رجحان جانب پيامبر (ص) است هنگامى كه امر داير بين ايشان و ديگران شود . پس خلاصه اين‏كه هر چه مؤمن براى خودش قائل است، مانند حفاظت و محبت و مراقبت و بزرگى و قبول دعوتى و به اجرا گذاشتن اراده، پس پيامبر (ص) از خودش به آن امر اولى است و اگر امر بين پيامبر (ص) و خودش در يكى از آن‏ها داير شود، جانب پيامبر (ص) بر خودش ارجحيت دارد . (54)

در روايات نيز اين مطلب به شكل‏هاى گوناگون بيان شده است . بحث روايى درباره آيه «انما وليكم الله ...» را به بخش بعد [تحقيق] موكول مى‏كنيم . درباره آيه «النبى اولى بالمؤمنين ...» نيز روايات بسيارى از سوى شيعه و اهل سنت نقل شده كه پيامبر (ص) با استشهاد به اين آيه شريفه، حضرت على (ع) را به ولايت‏بر مردم نصب فرموده و گفتند: «من كنت مولاه فهذا على مولاه‏» . در روايتى از امام موسى بن جعفر (ع) همين مضمون نقل شده است كه پيامبر (ص) نوزده روز پيش از وفاتشان اين مطلب را سومين بار، براى مردم بيان كردند . (55)

در روايت ديگرى، امام (ع) ولايت پيامبر (ص) را به ولايت پدر بر پسر تشبيه مى‏كنند كه بر پسر لازم است از پدر اطاعت كند و اگر پسر، فقير باشد، پدر نيز مخارج او را بر عهده مى‏گيرد . پس بر مؤمنان نيز لازم است از پيامبر (ص) اطاعت كنند و پيامبر (ص) نيز مؤونه آنان را بر عهده مى‏گيرد . آن گاه همين مقام را براى حضرت على (ع) و ديگر ائمه (ع) بيان مى‏كنند و به آيه «و بالوالدين احسانا» بر پدر بودن ايشان استشهاد مى‏كنند . (56)

. آياتى كه درباره حكم پيامبر (ص) سخن مى‏گويند

دسته سوم از آياتى كه به حاكميت‏سياسى پيامبر (ص) مى‏پردازند، ايشان را حاكم در ميان مردم معرفى مى‏كنند . اين آيات، به سه صورت در قرآن كريم مطرح شده‏اند: يك دسته، هدف از فرو فرستادن كتاب بر حضرت را حكم بين مردم معرفى مى‏كند:

«انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اريك الله‏» . (57)

دسته ديگر، مقتضاى ايمان را حاكم كردن پيامبر (ص) در امور اختلافى بين مؤمنان و تسليم حكم ايشان بودن، مى‏داند:

«فلا و ربك لا يؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما» . (58)

و دسته سوم، حكم ابتدايى پيامبر (ص) را در امور آنان نافذ دانسته و اختيار آنان را در اين موارد، سلب مى‏كند:

«و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم‏» . (59)

در مباحث قبل [تحقيق] گفتيم كه «حكم‏» در قرآن كريم، مربوط به امر قانون‏گذارى و تشريع است; زيرا حكم، به‏طور انحصارى در اختيار خداوند است:

«و ما اختلفتم فيه من شى‏ء فحكمه الى الله‏» . (60)

گاهى نيز به كتاب و گاه به پيامبران (ع) نسبت داده شده است . از اين رو، تشريع خداوند در قالب كتاب و كلام پيامبران (ع)، احكام كلى مورد نياز مردم را بيان مى‏كند; همان‏طور كه اين آيه شريفه، بر آن دلالت دارد:

«و انزلنا اليك الكتاب لتبين للناس ما نزل اليهم‏» . (61)

و امور حكومتى، كه بستگى به شرايط مختلف دارد، و همين‏طور امور قضايى جزئى، كه بر طبق قوانين كلى، در موارد مختلف صادر مى‏شود، بر عهده پيامبر (ص) است:

«انا انزلنا اليك الكتاب لتحكم بين الناس بما اريك الله‏» . (62)

علامه طباطبائى‏قدس سره در اين باره مى‏فرمايد:

اطاعت از پيامبر (ص) دو جهت دارد: يكى جهت تشريع آن چه خداوند بدون آوردن در كتاب، بر او وحى مى‏كند كه همان تفصيل مجملات قرآن كريم و متعلقات و مرتبطات آن است; همان‏طور كه خداوند متعال فرموده است: «و انزلنا اليك الذكر ...» . دوم تصميمات خودش است كه مربوط به امر ولايت‏حكومت و قضاى او است و خداوند متعال فرموده است: «لتحكم بين الناس ...» و اين شامل تصميماتى است كه بر اساس ظواهر قوانين قضايى، بين مردم حكم مى‏كند و نيز تصميماتى كه در امور مهم، به آن‏ها حكم مى‏كند و خداوند به او دستور داده است كه در آن‏ها با مردم مشورت كند: «و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله‏» كه در مشورت، مردم را داخل كرده است; ولى در تصميم‏گيرى، پيامبر (ص) را تنها ذكر كرده است . (63)

روايات نيز با استشهاد به آياتى كه حكم را به پيامبر (ص) نسبت مى‏دهند، مساله تفويض امور دين و دنياى مردم را به او، مطرح مى‏كنند . از امام صادق (ع) روايت‏شده است:

لا ولله، ما فوض الى احد من خلقه الا الى رسول الله و الى الائمة . قال عزوجل: «انا انزلنا اليك الكتاب لتحكم بين الناس بما اريك الله‏» . (64)

در روايت ديگرى از امام صادق (ع) نقل شده است:

ان الله عزوجل ادب نبيه فلما اكمل له الادب قال: «انك على خلق عظيم‏» ثم فوض اليه امر الدين و الامة ليسوس عباده فقال عزوجل: «ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا» . (65)

معناى حكم پيامبر (ص)

سياق آيات با اختصاص آن به مورد قاضى تحكيم، كه در مورد آيه 36 سوره اعراف احتمال داده شده است، (66) منافات دارد; زيرا اولا همان‏طور كه از آيات و روايات، روشن شد، اين حكم به پيامبر (ص) همان حكم انحصارى خداوند است كه به او تفويض شده است و مورد آن، امور دين و جامعه مؤمنان مى‏باشد . ثانيا در آيه «فلا و ربك لا يؤمنون حتى يحكموك ...» نيز با رجوع به آيات قبل مى‏بينيم كه ابتدا آيه «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول ...» قرار دارد و سپس به اين مساله پرداخته شده كه هرگاه به مردم گفته مى‏شود كه به سوى آن چه خدا نازل كرده و به سوى رسول بياييد، منافقان از رسول اعراض مى‏كنند . آن گاه اين حكم كلى، درباره همه پيامبران مطرح گرديده كه «ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله‏» و سپس آيه مورد نظر نازل شده است و مؤمنان را كسانى قلمداد كرده كه اولا پيامبر را در بين خود حاكم گردانند; يعنى ملزم هستند كه او را حاكم كنند . ثانيا از دل و جان، به حكم او راضى وتسليم باشند و در آيه بعد، يكى از احكامى را كه احتمال داشت از سوى پيامبر (ص) صادر گردد، با اين مضمون توضيح مى‏دهد كه «اگر ما به آنان دستور مى‏داديم كه همديگر را بكشيد يا از شهر و ديارتان خارج شويد، جز عده اندكى آن را اجرا نمى‏كردند» . در روايتى از امام صادق (ع) در توضيح آيه «فلا و ربك لا يؤمنون ...» آمده است:

لو ان قوما عبدوا الله وحده لا شريك له و اقاموا الصلوة و آتوا الزكوة و حجوا البيت و صاموا شهر رمضان ثم قالوا لشى‏ء صنعه الله او صنعه النبى الا صنع خلاف الذى صنع؟ او وجدوا ذلك فى قلوبهم لكانوا بذالك مشركين ثم تلا هذه الاية: «فلا و ربك ...» ثم قال ابو عبدالله: فعليكم بالتسليم . (67)

ثالثا در آيه مورد استشهاد، براى حمل حكم پيامبر (ص) بر قاضى تحكيم - همان‏طور كه قبلا هم توضيح داده شد - مساله روشن‏تر است; زيرا در آن‏جا اصلا سخن از پذيرش يا عدم پذيرش نيست تا حمل بر قضاوت در امور شود، بلكه بحث در اين است كه هرگاه امر مبرمى از سوى خدا و رسول صادر گرديد، ديگر مؤمنان از خود اختيارى ندارند; يعنى حتى امورى كه به‏طور عادى در اختيار خودشان است، با حكم خدا و رسول، از آنان سلب مى‏شود . اين مطلب، حكايت از اين مى‏كند كه حكم پيامبر (ص) شامل همه دستورهايى است كه ايشان در موارد مختلف داده اند و حتى عمل به اين احكام، اعم از اين است كه او حضور داشته باشد يا نه و در صورت عدم حضور او نيز اگر مساله اى پيش آيد كه حكمش از سوى پيامبر (ص) صادر شده باشد، عمل به آن لازم است .

. آياتى كه پيامبر (ص) را محور در امور اجتماعى معرفى مى‏كند

محور بودن انبيا در ايجاد قسط در جامعه

قرآن كريم يكى از اهداف بعثت انبيا (ع) را اقامه قسط در جامعه انسانى معرفى مى‏كند:

«لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط‏» . (68)

عدالت اجتماعى يكى از آرزوهاى جوامع بشرى در طول تاريخ بوده و هست و همه كسانى كه به گونه اى اداره جامعه را بر عهده دارند يا مى‏خواهند بر عهده بگيرند، آن را به مردم نويد مى‏دهند و خداوند نيز پيامبران (ع) را با همين هدف، به ميان مردم فرستاده است و ابزار لازم را نيز، كه عبارت از كتاب و ميزان باشد، در اختيار آنان قرار داده است (ناگفته نماند كه قسط در مورد انبيا، دايره‏اى بسيار وسيع تر از آن‏چه مربوط به زندگى مادى انسان است، را شامل مى‏شود) .

نكته‏اى كه در آيه شريفه وجود دارد - و جزو سنت‏هاى تغييرناپذير خداوند است - اين است كه مردم در پذيرش هدايت تشريعى خداوند، مختارند . از اين رو، رهبرى پيامبران بر اساس ايمان تحقق مى‏يابد، نه بر اساس زور و اجبار و در اين آيه نيز پس از تامين محورهاى تحقق قسط در اجتماع، كه عبارتند از: رهبرى معصومان و قانون، قيام به قسط بر عهده خود مردم گذاشته شده است . جالب اين‏كه قوه قهريه، كه يكى از ضروريات براى اصلاح جامعه است، در مرحله بعد قرار داده شده است و هدف از آن، نصرت پيامبران (ع) و خداوند بيان شده است:

«و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع للناس و ليعلم الله من ينصره و رسله بالغيب ان الله قوى عزيز» . (69)

در نتيجه، اجرا شدن قسط در جامعه به وسيله پيامبران (ع) پس از ايمان به آنان تحقق خواهد يافت و پيش از اين مرحله - همان‏طور كه گذشت - وظيفه ايشان انذار براى ايمان آوردن كافران و مشركان است كه خود، نوع ديگرى از قسط است، زيرا در منطق قرآن كريم «ان الشرك لظلم عظيم‏» (70) شرك ظلم بزرگى است . از اين‏جا اين پرسش نيز پاسخ داده مى‏شود كه چرا عده اى از پيامبران (ع) به رهبرى مردم نپرداختند؟ علت آن را بايد در عدم پذيرش ايشان از سوى اقوام مخاطبشان جست‏وجو كرد به گونه‏اى كه شرايط تحقق يك جامعه مؤمن، كه تابع ايشان باشد، فراهم نگرديد .

اجازه گرفتن از پيامبر (ص) هنگام شركت در امور اجتماعى

در سوره نور، خداوند بر محوريت پيامبر (ص) در امور اجتماعى تاكيد مى‏كند و مؤمنان را كسانى قلمداد مى‏كند كه در اين امور، تابع او هستند:

«انما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله و اذا كانوا معه على امر جامع لم يذهبوا حتى يستئذنوه اولئك الذين يؤمنون بالله و رسوله فان استئذنوك لبعض شانهم فاذن لمن شئت منهم و استغفر لهم ان الله غفور رحيم .» (71)

اين آيه شريفه، نقش رهبرى مؤمنان را به پيامبر (ص) نسبت مى‏دهد و تقدم امور اجتماعى بر امور شخصى را بيان مى‏كند و تذكر مى‏دهد كه در امور اجتماعى، هيچ كس حق تك‏روى و عمل بر اساس راى و نظر خويش را ندارد و بايد همه امور با اجازه پيامبر (ص) انجام گيرد . البته به پيامبر نيز سفارش مى‏كند كه اگر افرادى براى رفع گرفتارى‏هاى شخصى از تو اجازه خواستند، به آنان اجازه بده; ولى اين اجازه نيز به خواست آن حضرت بستگى دارد . در آيه بعد نيز به اين محوريت، به گونه‏اى ديگر توجه شده و دعوت پيامبر (ص) به عنوان رهبر، غير از دعوت ديگران تلقى گرديده و به آثار زيان‏بار مخالفت‏با دستورهاى ايشان، كه تحقق فتنه يا نزول عذاب است، پرداخته شده است:

«لا تجعلوا دعاء الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا قد يعلم الله الذين يتسللون منكم لواذا فليحذر الذين يخالفون عن امره ان تصيبهم فتنة او يصيبهم عذاب اليم‏» . (72)

علامه طباطبايى در اين باره مى‏فرمايد:

خواندن رسول، عبارت از خواندن مردم به كارى از كارها است; مانند خواندن آنان به ايمان و عمل صالح و خواندن آنان براى مشورت در كارهاى اجتماعى و خواندن آنان به نماز جمعه و دستور به آنان در كارهاى دنيوى يا اخرويشان . پس همه اين‏ها خواندن از سوى پيامبر (ص) محسوب مى‏شود . (73)

بدين ترتيب، با توجه به سياق آيات، اين احتمالات كه مراد از خواندن رسول، صدا زدن مردم اسم رسول خدا را، مانند ديگر مردم باشد، يا مقصود از مخالفت از امر، در «فليحذر الذين يخالفون‏» دستور خداوند باشد، منتفى مى‏گردد، هر چند اگر اين احتمالات را درست نيز فرض كنيم، صراحت آيات در محوريت پيامبر (ص) در امور اجتماعى، بر جاى خود باقى است .

محور بودن پيامبر (ص) در امور مالى جامعه

از محورهاى مهم در امور اجتماعى، امور مالى است . در اسلام سه محور مهم براى تحقق عدالت اجتماعى، در اين بعد در نظر گرفته شده است كه هر سه در اختيار پيامبر (ص) به عنوان رهبر اجتماع قرار داده شده است . زكات، خمس و انفال، اين سه محور را تشكيل مى‏دهند (هر چند صدقات و كفارات واجب و مستحب ديگرى نيز در اين زمينه مطرحند كه بيش‏تر جنبه فردى دارند و قابل پيش‏بينى نيز نيستند) .

خداوند پيامبر (ص) را متولى امور زكات قرار داده و از مؤمنان مى‏خواهد به سهمى كه از سوى خداوند و پيامبر (ص) به آنان داده مى‏شود، راضى باشند:

«و لو انهم رضوا ما آتاهم الله و رسوله و قالوا حسبنا الله سيؤتينا الله من فضله و رسوله و انا الى الله راغبون‏» (74)

و پيامبر (ص) است كه سهام افراد و نيز افرادى را كه مشمول زكات هستند، معين مى‏كند . علاوه بر اين‏كه يكى از مصاديق آن، كه فى سبيل الله است، هنگام مصرف نيز نياز به سرپرست دارد .

انفال و خمس نيز مانند زكات هستند، غير از اين‏كه انفال، تنها ويژه خداوند:

«يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول‏» ، (75)

ولى در خمس افراد ديگرى نيز شريكند:

«و اعلموا انما غنمتم من شى‏ء فان لله خمسه و للرسول‏» . (76)

آن چه در اين‏جا مهم است و روايات هر دو باب، بر آن دلالت دارد، سرپرستى پيامبر (ص) و پس از ايشان، امام‏قدس سره بر خمس و انفال است‏به گونه‏اى كه اين دو زير نظر ايشان به مصارف خود مى‏رسند و هرچند پيامبر (ص) و امام (ع) براى امور شخصى خويش مى‏توانند از اين دو منبع استفاده كنند، ولى مهم ترين مصرف آنها براى اداره امور حكومت و عدالت اجتماعى است; از جمله اين روايات، حديثى است كه پس از بيان مواردى كه در آن، خمس واجب است، مى‏فرمايد:

فسهم الله و سهم رسول الله لاولى الامر من بعد رسول الله . (77)

و در ادامه روايت، والى را تقسيم كننده خمس، بين ديگر شركا معرفى مى‏كند و اگر پس از رفع نياز آنان چيزى زياد بيايد، آن را ويژه والى مى‏داند و اگر كمبودى باشد، بر عهده والى است كه آن را تكميل كند (78) .

هم‏چنين درباره مصرف اموالى كه نزد والى است، مى‏فرمايد:

فيكون بعد ذلك ارزاق اعوانه على دين الله و فى مصلحة ما ينوبه من تقوية الاسلام و تقوية الدين فى وجوه الجهاد و غير ذلك مما فيه مصلحة العامة، ليس لنفسه من ذلك قليل و لا كثير . (79)

آن گاه به مساله انفال مى‏پردازد و آن را در اختيار پيامبر (ص) و سپس والى مى‏داند . (80)

روايات ديگرى نيز به همين مضمون، نقل شده است . (81)

. آياتى كه مؤمنان را به ايمان به پيامبر (ص) فرا مى‏خواند

در قرآن كريم آياتى وجود دارد كه مؤمنان را به ايمان به خداوند و رسول (ص) فرا مى‏خواند . در بعضى از اين آيات، خداوند و رسول (ص) هر دو ذكر شده اند:

«يا ايها الذين آمنوا آمنوا بالله و رسوله ...» ، (82)

هر چند اين آيات نيز براى استدلال بر مطلوب، كفايت مى‏كند، ولى چون ممكن است‏بر مراتب ايمان قلبى حمل شود، آيه‏اى را دراين باره مى‏آوريم كه مؤمنان را به ايمان به رسول فرا مى‏خواند:

«يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله يؤتكم كفلين من رحمته‏» . (83)

در اين آيه، مؤمنان به ايمان به رسول (ص) دعوت شده اند و با توجه به اين‏كه آنان قبلا به خداوند، رسول او و كتاب ايمان آورده اند، در اين آيه، نكته‏اى نهفته است . علامه طباطبايى در اين باره مى‏فرمايد:

مقصود از ايمان به رسول، تبعيت تام و اطاعت كامل از او در آن‏چه دستور مى‏دهد و آن چه باز مى‏دارد، است، چه حكمى از احكام شرع باشد يا از جهت ولايت امور امت، از او صادر شده باشد . (84)

و آن گاه كه اين آيه شريفه را به ضميمه آيات قبل، كه هدف از بعثت انبيا را اقامه قسط معرفى مى‏كنند، در نظر بگيريم و به نتيجه ايمان به رسول - كه نورى از سوى خداوند است كه به واسطه آن، مردم در دنيا حركت مى‏كنند - توجه كنيم، اين مساله آشكارتر مى‏شود كه خداوند اطاعت كامل از پيامبرش را خواسته و او را حاكم بر امور مردم قرار داده است .

پى‏نوشت‏ها:

) نساء، آيه 64 .

) نساء، آيه 80 .

) نساء، آيه 59 .

) انفال، آيه 21 .

) نور، آيه 56 .

) شعراء، آيه 108 .

7) اعراف، آيه 142 .

) طه، آيه 90 .

) طه، آيه 93 .

0) نور، آيه 64 .

1) نوح، آيه 3 .

2) حشر، آيه 7 .

3) بحارالانوار، ج‏17، ص‏6، ح‏7 .

4) همان، ج‏25، ص‏331 .

5) همان، ص‏10، ح‏19 .

6) همان، ص‏331 .

7) نساء، آيه 59 .

8) ر . ك: تفسير الميزان، ج‏4، ص‏39; التبيان، ج‏3، ص‏236; تفسير المنار، ج‏5، ص‏180 .

9) حشر، آيه 7 .

0) آل عمران، آيه 128 .

1) تفسير الميزان، ج‏4، ص‏9 .

2) آل عمران، آيه 154 .

3) بحارالانوار، ج‏17، ص‏12، ح‏12 .

4) حشر، آيه 7 .

5) قصص، آيه 56 .

6) نمل، آيه‏81 .

7) شورا، آيه 52 .

8) آل عمران، آيه 159 .

9) آل عمران، آيه 154 .

0) رعد، آيه 31 .

1) انفال، آيه 17 .

2) آخرت‏وخدا، هدف بعثت انبيا، ص‏97; الاسلام و اصول الحكم، ص‏71 .

3) ق، آيه 45 .

4) غاشيه، آيه 21 و 22 .

5) يونس، آيه 99 .

6) غاشيه، آيه 21 .

7) آل عمران، آيه 159 .

8) هود، آيه 59 .

9) تفسير الميزان، ج‏7، ص‏314 .

0) بحارالانوار، ج‏17، ص‏53، ح‏28 .

1) بحارالانوار، ج‏16، ص‏192، ح‏28 .

2) فاطر، آيه 73 .

3) اعراف، آيه 188 .

4) آخرت‏وخدا، هدف بعثت انبيا، ص‏97; الاسلام و اصول الحكم، ص‏73 .

5) مائده، آيه 19 .

6) فرقان، آيه 20 .

7) هود، آيه 12 .

8) احزاب، آيه 45 و 46 .

9) احزاب، آيه 6 .

0) مجله حكومت اسلامى، سال اول، ش‏دوم، ص‏224 .

1) همان، ش اول، ص‏55 .

2) همان، ش دوم، ص‏239 .

3) احزاب، آيه 36 .

4) تفسير الميزان، ج‏16، ص‏276 .

5) بحارالانوار، ج‏22، ص‏489، ح‏35 .

6) همان، ج‏27، ص‏243 .

7) نساء، آيه 105 .

8) نساء، آيه 65 .

9) اعراف، آيه 36 .

0) شورا، آيه 10 .

1) نحل، آيه 46 .

2) نساء، آيه 105 .

3) تفسير الميزان، ج‏4، ص‏388 .

4) اصول كافى، ج‏1، ص‏267، ح‏8 .

5) همان، ص‏266، ح‏4 .

6) مجله حكومت اسلامى، سال اول، ش دوم، ص‏224 .

7) اصول كافى، ج‏2، ص‏398، باب الشرك، ح‏6 .

8) حديد، آيه 25 .

9) حديد، آيه 25 .

70) لقمان، آيه 13 .

71) نور، آيه 62 .

72) نور، آيه 63 .

73) تفسير الميزان، ج‏15، ص‏166 .

74) توبه، آيه 59 .

75) انفال، آيه‏1 .

76) انفال، آيه 41 .

77) اصول كافى، ج‏1، ص‏540، باب الفى‏ء و الانفال و تفسير الخمس .

78) همان .

79) همان، ص‏541 .

0) همان .

1) همان، ص‏544 .

2) نساء، آيه 136 .

3) حديد، آيه 28 .

4) تفسير الميزان، ج‏19، ص‏174 .
 

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

سخني از آر.وي.سي. بادلي درباره پيامبر گرامي اسلام

از شرح حال نويسان اروپايي كساني بودند كه سال‌ها در بيابان و در ميان اعراب باديه‌نشين زيستند تا بتوانند احساسات و افكاري را كه مي‌توانست شخصيت محمد[ص] را تحت تاثير قرار دهد، در خاطر متصور و مجسم سازند. نمونه‌اي از اين گونه كوشش و تلاش عبارت بود از شرح حالي كه آر.وي.سي. بادلي تحت عنوان پيام‌آور به رشته تحرير درآورد كه خود يكي از توصيفات نادري است كه از چشم‌اندازي همگون با ديدگاه خود مسلمانان به شرح زندگي محمد صلي‌الله عليه و آله پرداخته است.

تصويرگري‌هاي بادلي با آنچه ريكله طي سفرهايش به مشرق زمين دريافته بود شباهت فراوان دارد. چه به تصوير او نيز گويي پيامبر اسلام هنوز در ميان مردم خود زندگي مي‌كند. بادلي با روشنفكري در باب صفا و صميميت تواضع و فروتني و طبيعت مهربان و سرشار از عاطفه محمد صلي‌الله عليه و آله در برابر ديدگاه‌هاي مخالف رايج در اروپا به دفاع و حمايت از او ادامه مي‌دهد. وي ديدگاه‌هاي مخالف را ناشي از اين مي‌داند كه اروپاييان از دامن رفاه و تجمل خانه‌هايشان به تصويرگري و تجسم احساسات و شيوه عمل محمد(ص) پرداخته‌اند. وي در شرح حال خود از پيامبر به خواننده خاطر نشان مي‌كند كه تمامي سوءتفاهمات و كينه‌توزي‌ها بين اسلام و مسيحيت به واسطه جنگ‌هاي صليبي به وجود آمد، و چنين نتيجه مي‌گيرد كه آنچه تقبيح‌گران «پيغمبران دروغين» ناديده گرفته‌اند اين است كه به هنگام ظهور اسلام اختلاف نظر ناچيزي بين مسلمانان و مسيحيان وجود داشت.
 

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

آيه صلوات و درود


در آيه 56 سوره احزاب مى‏خوانيم: ان الله و ملائكته يصلون على النبى يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما:«خداوند و فرشتگانش بر پيامبر (ص) درود مى‏فرستند، اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد بر او درود بفرستيد و سلام بگوئيد و در برابر فرمانش تسليم باشيد».

در اين آيه مقام پيامبر اسلام (ص) به عاليترين وجه ترسيم شده است، چرا كه هم خداوند متعال و هم تمام فرشتگان مقرب او بر پيامبر درود مى‏فرستند و هم دستور داده شده است همه مؤمنان بدون استثنا بر او رحمت و درود و سلام بفرستند.

چه مقامى از اين بالاتر؟ و چه عظمتى از اين بيشتر ؟

درست است كه در اين آيه، سخنى از آل پيامبر (ص) به ميان نيامده است، ولى در روايات بسيارى مى‏خوانيم كه وقتى اصحاب و ياران از حضرتش سوال كردند: چگونه درود و صلوات و سلام بر شما بفرستيم، پيغمبر اكرم (ص) «آل» را در كنار خود قرار داد وتمام رحمت و درودى كه از خداوند براى او تقاضا مى‏شد، براى «آلش» نيز تقاضا مى‏شد، اين قرينه است بر اينكه صلوات و درود خداوند و ملائكه نيز تعميم دارد، هم شامل پيامبر (ص) و هم شامل «آل» او مى‏شود، و اين يك مساله ساده نيست، بلكه نشان مى‏دهد كه آنها مقاماتى دارند تالى پيغمبر (ص) و مأموريتى دارند در جهاتى شبيه مأموريت او، و گرنه اين همه مقام تنها به خاطر خويشاوندى، غير ممكن است .

اكنون به سراغ بخشى از اين رويات كه در معروفترين منابع اهل سنت آمده است، مى‏رويم .

- در«صحيح بخارى» از «ابو سعيد خدرى» نقل شده است كه ما عرض كرديم:«اى رسول خدا! سلام بر تو معلوم است، چگونه صلوات بر تو بفرستيم»؟فرمود:قولوا اللهم صل على محمد عبدك و رسولك كما صليت على ابراهيم، و آل ابراهيم و بارك على محمد و على آل محمد كما باركت على ابراهيم:«بگوئيد خداوندا درود بفرست بر محمد بنده‏ات و رسولت همان گونه كه درود بر ابراهيم و آل ابراهيم فرستادى، و بركت بفرست بر محمد و بر آل محمد، آن گونه كه بركت فرستادى بر ابراهيم».(541)

در همان كتاب و همان صفحه اين حديث به طور كاملترى از «كعب بن عجره» (يكى از صحابه معروف) نقل مى‏كند كه به رسول خدا عرض كردند: چگونگى سلام بر تو را دانسته‏ايم، اما صلوات برتو چگونه بايد باشد؟ فرمود: اللهم صل على محمد وعلى آل محمد كما صليت على آل ابراهيم انك حميد مجيد، اللهم بارك على محمد و على آل محمد كما باركت على آل ابراهيم انك حميد مجيد.(542)

توجه داشته باشيد كه بخارى اين احاديث را در ذيل آيه شريفه ان الله و ملائكته... ذكر مى‏كند.

- در «صحيح مسلم» كه دومين منبع حديث معروف برادران اهل سنت است از «ابى مسعود انصارى» نقل شده كه پيامبر (ص) نزد ما آمد و ما در مجلس «سعد بن عباده» بوديم، «بشير» فرزند «سعد» عرض كرد: «اى رسول خدا، خداوند به ما دستور داده بر تو صلوات بفرستيم، چگونه بر تو صلوات بفرستيم؟ پيامبر (ص) نخست سكوت كرد، سپس فرمود بگوئيد: الهم صل على محمد وعلى آل محمد كما صليت على آل ابراهيم، بارك على محمد و على آل محمد كماباركت على آل ابراهيم فى العالمين انك حميد مجيد.(543)

- در تفسير «الدرالمنثور» كه معروفترين تفسير روانى است همان روايت ابو سعيد خدرى را از «بخارى» و «نسائى» و «ابن ماجه» و«ابن مردويه» از پيغمبر اكرم (ص) نقل مى‏كند.(544).

و در همان كتاب عبارت «ابو مسعود انصارى» را از ترمذى و نسائى نقل كرده است (545).

و عين اين مضمون را نيز با مختصر تفاوتى از «مالك»،و «احمد »و «بخارى» و «مسلم» و «ابوداود» و «نسائى» و «ابن ماجه» و«ابن مردويه» و از «ابواحمد ساعدى» نقل مى‏كند.(546)

«حاكم نيشابورى» در المستدرك على الصحيحين از ابن ابى ليلى نقل مى‏كند كه «كعب بن عجره» مرا ملاقات كرد و گفت: آيا هديه‏اى به تو بدهم كه از پيامبر (ص) شنيدم؟!

گفتم: آرى هديه كن، گفت: از رسول خدا (ص) سوال كرديم: چگونه بر شما اهل بيت (ع) صلوات بفرستيم؟ فرمود: اللهم صل على محمد و على آل محمد كما صليت على ابراهيم و على آل ابراهيم انك حميد مجيد اللهم بارك على محمد و على آل محمد كما باركت على ابراهيم و على آل ابراهيم انك حميد مجيد .

سپس حاكم نيشابورى كه بناى او بر اين است احاديثى را ذكر كند كه در صحيح بخارى و مسلم نيست، مى‏گويد: اين حديث را با همين سند و الفاظ، بخارى از «موسى بن اسماعيل» در كتاب خود نقل كرده، و اگر من آن را در اينجا تكرار كردم به خاطر آن است كه معلوم شود اهل بيت و آل همه يكى هستند (بايد توجه داشت كه حاكم اين حديث را بعد از حديث «كساء»كه در آن تصريح شده اهل بيت من على و فاطمه (حسن و حسين (ع) هستند نقل كرده است).(547)و اين يك تعبيز پر معنى است .

سپس «حاكم» به دنبال آن، حديث ثقلين و به دنبال آن، حديث ابوهريره را نقل مى‏كند كه پيامبر (ص) نگاه به على (ع) و حسن و حسين (ع) كرد و فرمود: انا حرب لمن حاربكم وسلم لمن سالمكم: «من با هر كس كه به شمااز در جنگ در آيد، اعلان حنگ مى‏دهم، وبا هر كس كه با شما در صلح باشد در صلحم».(548)

«محمد بن جرير طبرى» نيز در تفسير خود در ذيل همين آيه، روايت فوق را با كمى تفاوت از «موسى بن طلحه» از پدرش نقل كرده است، و در روايت ديگرى همان را از «ابن عباس» روايت كرده، و در روايت سومى از زياد و ابراهيم و در روايت چهارم از «عبدالرحمن بن بشربن مسعود انصارى».(549)

«بيهقى» نيز در كتاب معروف «سنن» روايات متعددى در اين زمينه نقل كرده كه بعضى از آنها وظيفه مسلمانان را در موفع نماز، و هنگام تشهد روشن مى‏سازد، از جمله در حديثى از «ابى مسعود عقبّه بن عمرو» نقل مى‏كند كه مردى آمد و خدمت پيامبر (ص) نشست، و مانيز نزد او بوديم، عرض كرد، اى رسول خدا! كيفيت سلام بر تو را مى‏دانيم ولى هنگامى كه نماز مى‏خوانيم چگونه بر تو صلوات بفرستيم؟ پيامبر (ص) سكوت كرد تا آنجا كه ما فكر كرديم اى كاش اين مرد چنين سؤال را نمى‏كرد سپس فرمود: اذا انتم صليتم علىّ فقوالوا للهم صل على محمد النبى الامى و على آل محمد، كما صليت على ابراهيم وعلى آل ابراهيم و بارك على محمد النبى الامى و على آل محمد كما باركت على ابراهيم و على آل ابرهيم انك حميد مجيد.

سپس از ابو عبدالله شافعى نقل مى‏كندكه اين حديث صحيحى است كه درباره صلوات فرستادن بر پيغمبر (ص) در نمازها سخن مى‏گويد.(550)

«بيهقى» احاديث متعدد ديگرى نيز در زمينه چگونگى صلوات بر پيامبر اكرم (ص) به طور مطلق يا درنماز آورده مخصوصا در حديثى از «كعب بن عجره» از پيغمبر اكرم (ص) نقل مى‏كند كه: انه كان يقول فى الصلوة: اللهم صل على محمد و آل محمد كما صليت على ابراهيم و آل ابراهيم و بارك على محمد و آل محمد كما باركت على ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد: پيامبر (ص) در نماز خود چنين مى‏فرمود:اللهم صل على محمد وآل محمد كما صليت...(551)

از اين حديث روشن مى‏شود كه حتى خود پيغمبر در نمازهايش اين صلوات را مى‏فرستاد.

«بيهقى» در ذيل يكى از رواياتى كه در آن سخن از نماز به ميان نيامده است مى‏گويد: اين روايت نيز ناظر به حال نماز است زيرا جمله قد علمنا كيف نسلم: «ما مى‏دانيم چگونه سلام بر تو بفرستيم» اشاره به سلام در تشهد است (السلام عليك ايها النبى و رحمة الله و بركاته) بنابراين مراد از صلوات نيز همان فرستادن صلوات در تشهد است.(552)

به اين ترتيب مسلمانان مأمورند همان گونه كه به عقيده تمام فرق مسلمين سلام بر پيغمبر را به صورت السلام عليك ايها النبى و رحمة الله در تشهد نماز بگويند مأمورند كه صلوات بر پيغمبر (ص) را نيز در تشهد بگويند.

هر چند در ميان مذاهب چهارگانه اهل سنت در اينجا مختصر اختلافى ديده مى‏شود شافعى‏ها و حنبلى‏ها مى‏گويند صلوات بر پيامبر (ص) در تشهد دوم واجب است در حالى كه مالكى‏ها و حنفى‏ها آن را سنت مى‏دانند(553) ولى طبق روايات فوق بر همه واجب است .

به هر حال كتابهايى كه روايات مربوط به صلوات بر محمد وآل محمد (ص)(به طور مطلق يادر خصوص تشهد نماز) در آن نقل شده بيش از آن است كه در اين مختصر بيان شد، آنچه در بالا آمد، نمونه‏اى از اين روايات و اين كتب است، اين روايات را گروهى ازصحابه مانند ابن عباس، طلحه، ابو سعيد خدرى، ابوهريره، ابو مسعود انصارى، بريده، ابن مسعود، كعب بن عجره ، و شخص على (ع) نقل كرده‏اند .

نكته‏اى كه مايه شگفتى است اين است كه دانشمندان اهل سنت - على رغم اين همه تاكيداتى كه در روايات پيامبر (ص) نسبت به اضافه كردن «آل محمد» وارد شده، هميشه (جز در موارد بسيار نادر) آل محمد را حذف مى‏كنند و مى‏گويند: صلى الله عليه و سلم

و از آن عجيبتر اينكه: در كتب حديث حتى در ابوابى كه روايات فوق در مورد اضافه كردن آل محمد (ص) نقل مى‏شود هنگامى كه نام پيامبر (ص) را در لابلاى همين احاديث ذكر مى‏كنند، مى‏گويند «صلى الله عليه و سلم» (بدون اضافه ال» و مانمى دانيم چه عذرى در پيشگاه پيامبر (ص) در اين مخالفت صريح با دستور آن حضرت دارند؟

مثلا بيهقى در عنوان همين باب مى‏نويسد «باب الصلوة على النبى صلى الله عليه و سلم فى التشهد»و همچنين در بعضى ديگر از منابع معروف حديث .

انتخاب اين عنوان خواه از سوى مؤلفان اين كتب باشد و يا محققان بعد، با توجه به آنچه در ذيل آن آمده بسيار عجيب و متناقض است .

اين بحث را با دو حديث ديگر پايان مى‏دهيم :

- ابن حجر در صواعق چنين نقل مى‏كند كه رسول خدا (ص) فرمود: لا تصلوا على الصلاة البتراء قالوا و ما الصلاة البتراء، قال: تقولون: اللهم صل على محمد و تمسكون، بل قولوا اللهم صل على محمد و آل محمد:«هرگز بر من صلوات بريده و ناقص نفرستيد، عرض كردند صلوات بريده و ناقص چيست؟ فرمود: اينكه بگوئيداللهم صل على محمد و امساك كنيد وادامه ندهيد بلكه بگويد :اللهم صل على محمد وال محمد.(554)

اين حديث نشان مى‏دهد كه حتى كلمه على نبايد ميان محمد وآل محمد جدايى يبفكند بايد گفت اللهم صل على محمد وآل محمد.

- سمهودى در الاشراف على فضل الاشراف از ابن مسعود انصارى نقل مى‏كند كه رسول خد (ص) فرمود: من صلى صلاة لم يصل فيها علىّ و على اهل بيتى لم تقبل: «كسى كه نمازى بخواند كه در آن بر من و بر اهلبيتم صلوات نفرستد نمازش قبول نيست». (555)

و ظاهرا امام شافعى در آن شعر معروفش ناظر به همين روايت است كه مى‏گويد:

يا اهل بيت رسول الله حبّكم فرض من الله فى القرآن انزله

كفاكم من عظيم القدر انكم من لم يصل عليكم لاصلاه له

«اى اهل بيت رسول الله محبت شما ،از سوى خداوند در قرآن واجب شده است .

در عظمت مقام شما همين بس است كه هر كس بر شما صلوات نفرستد نمازش باطل است.(556) آيا كسانى كه چنين مقامى را دارند كه نامشان در كنارنام پيامبر (ص) در نمازها به عنوان يك فريضه الهى بايد ذكر شود مى‏توان همسنگ ديگران شمرد، و با وجود آنان جايى براى غير آنان در مساله ولايت و امامت و جانشينى پيامبر (ص) باقى مى‏ماند؟ كدام فرد منصف مى‏تواند ديگران را بر آنان با اين همه مقام فضيلت ترجيح دهد؟ آيا اينها همه بطور مستقيم مسئله ولايت و خلافت را روشن نمى‏سازد؟ داورى باشماست .

--------------------------------------------------------------------------------

41- صحيح بخارى، ج 6، ص 151 (طبع دارالجيل بيروت).

42- همان مدرك.

43- صحيح مسلم، ج 1، ص 305، حديث 65 (طبع احياء تراث العربى، بيروت).

44- الدرالمنثور، ج 5، ص 217.

45- همان مدرك.

46- الدرالمنثور، ج 5، ص 217.

47- المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 148.

48- همان مدرك،ص 149.

49- تفسير جامع البيان (طبرى)، ج 22، ص 32 (چاپ دارالمعرفه بيروت).

50- سنن بيهقى، ج 2، ص 146 و 147.

51- همان مدرك، ص 147.

52- سنن بيهقى، ج 2، ص 147.

53- الفقه على المذاهب الاربعه، ج 1، ص 266 (طبع دارالفكر).

54- صواعق، صفحه 144.

55- سمهودى در الاشراف، ص 28 (مطابق نقل احقاق الحق، ج 18، ص 310).

56- در كتاب نفيس الغدير انتساب اين اشعار را به امام شافعى از «شرح المواهب زرقانى» ج 7، ص 7و جمعى ديگر آورده است .
 

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

الگويى الهى و آسمانى

هيوستن اسميت از محققان و انديشمندان پركارى است كه بخش بيشتر زندگى اش را به مطالعه اديان جهان و عرفان اختصاص داده است . او در سال 1919 در چين به دنيا آمد از پدر و مادرى كه مبلغ مذهبى بودند و تا 17 سالگى در چين ماند. در 1945 دكترايش را در رشته فلسفه دين از دانشگاه شيكاگو دريافت كرد . اسميت در دانشگاههاى مختلف به تدريس فلسفه و تاريخ اديان پرداخته است از جمله در دانشگاه واشينگتن، دانشگاه كاليفرنيا و مؤسسه تكنولوژى ماساچوست (T.I.M) . برخى از كتاب هاى اسميت عبارتند از حقيقت فراموش شده ، پاك كردن درهاى ادراك ، فراسوى تفكر پست مدرن: جايگاه معنى در تمدنى جهانى و درآمدى بر آشنايى با اسلام. معروفترين كتاب او اديان جهان است كه در سال 1958 به رشته تحرير درآمد و سالها متنى درسى در رشته تاريخ ايران بود . جديدترين كتاب هيوستن اسميت « چرا دين مهم است؟» نام دارد كه به عنوان بهترين كتاب 2001 درباره دين برنده جايزه ويلبر شد .

هيوستن اسميت درباره پيامبر اسلام مى گويد:

پيامبر در دنياى اسلام، بستر ظهور و تجلى وجود مطلق در زندگى بشر است. پيامبر الگويى الهى و آسمانى است كه عقل و اراده مسلمانان را متوجه خود مى سازد. مسلمانان پيامبر را دوست مى دارند و مى كوشند از او در كوچكترين جزئيات زندگى روزمره پيروى كنند. در خصوص عقل هم بايد گفت كه پيامبر نمايانگر لوگوس (يا عقل) متعالى است. هنگامى كه مسيح مى گويد: هيچ انسانى به نزد پدر (خداوند) راه نمى يابد جز به واسطه من اين نيز لوگوس است كه سخن مى گويد. در نزد مسيحيان اين كلمه كلى تقريباً برابر با عيساى ناصرى است. براى مسلمانان اين كلمه كلى و وحيانى عبارت از قرآن است كه به واسطه پيامبر اسلام ابلاغ شده است. محمد وجود مطلق و خود وحى نيست اما وجودمطلق حقاً و به طور متمايز خودش را از طريق او متجلى مى سازد.

 

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

سخاوت و بخشندگى پيامبر صلى اللّه عليه و اله

پيامبر صلى اللّه عليه و اله بخشنده ترين و با سخاوت ترين فرد بود و در ماه رمضان چون باد وزان (هرچه را داشت مى پراكند و)، چيزى را باقى نمى گذاشت .(545)

على عليه السلام وقتى كه پيامبر صلى اللّه عليه و اله را وصف مى كرد، مى گفت : بخشنده تر و دست و دل بازتر از همه مردمان و راستگوتر و با وفاتر و نرمخوتر از همه بود و از همه قبائل قبيله اش محترمتر بود، هر كه او را ناگهان مى ديد، مى ترسيد و هر كه با او معاشرت مى كرد، دوستش ‍ مى داشت ، و در وصف او مى گفت : پيش از او و بعد از او كسى را نظير او نديده ام .(546)

هرگز چيزى را كه بر طبق موازين اسلام بود از آن حضرت نخواستند مگر آنكه مرحمت كرد. زمانى مردى خدمت آن حضرت رسيد و درخواستى كرد، پيامبر صلى اللّه عليه و اله گوسفندى از گوسفندان بين جبلين (ناحيه اى بين كوه طى و كوه سلمى ) را به او مرحمت كرد و از ميان قوم خود برگشت و گفت : مسلمان شويد كه محمّد به قدرى مى بخشد كه كسى از تنگدستى نهراسد.(547)

هرگز چيزى از وى درخواست نكردند كه در جواب ، نه بگويد. (548) هفتصد درهم خدمت آن حضرت آوردند، پولها را روى حصير قرار داد؛ سپس از جا برخاست و آنها را تقسيم كرد و هيچ مستمندى را نااميد نكرد تا پولها تمام شد. (549) مردى خدمت آن حضرت آمد و درخواست كرد، فرمود: چيزى نزد ما نيست ولى به حساب ما بخر، هر وقت چيزى دست ما آمد، آن را ادا مى كنيم . عمر گفت : يا رسول اللّه ، خداوند شما را بر چيزى كه توان آن را نداريد مكلف نكرده است ، پيامبر صلى اللّه عليه و اله از شنيدن اين سخن ملول شد. مرد سائل گفت : انفاق كنيد و براى خداى بزرگ از تنگدستى بيمى نداشته باشيد. پيامبر لبخندى زد و آثار شادمانى در چهره اش نمودار شد.(550)

وقتى كه از حنين مراجعت فرمود، عربها مى آمدند و چيزى مى خواستند تا آن جا كه به درختى پناه آورد و عباى حضرت به درخت گير كرد. رسول خدا صلى اللّه عليه و اله ايستاد و فرمود: ((عباى را بدهيد، اگر من به شمار اين خارها نعمت داشتم همه را بين شما تقسيم مى كردم وانگهى شما هرگز مرا بخيل ، دروغگو و ترسو نمى يابيد.))(551)



--------------------------------------------------------------------------------
پي نوشت :
545- اين حديث را بخارى ، در ج 4، ص 229 و مسلم در ج 7، ص 73 از قول ابن عباس نقل كرده اند.
546- اين حديث را ترمذى در (( الشمائل ، )) ص 1 از ابراهيم بن محمّد به نقل از على عليه السلام روايت كرده است .
547- اين حديث را مسلم در ج 7، ص 74 از حديث انس نقل كرده است .
548- اين حديث را مسلم در ج 7، ص 74 از قول جابر و دارمى در ج 1، ص 34 از حديث سهل نقل كرده اند.
549- ابوالحسن بن ضحاك در (( الشمائل )) به طور مرسل از قول حسن نقل كرده است كه براى رسول خدا صلى اللّه عليه و اله هشتاد هزار درهم بحرين آوردند كه پيش از آن اين مقدار مال كسى نياورده بود، آن روز هيچ كس درخواست نكرد مگر چيى به او داد و هيچ سائلى را رد نكرد ولى به كسى كه درخواست نكرده بود چيزى نداد. بخارى اين حديث را در ج 4، ص 12 ذيل حديث انس آورده كه مالى از بحرين نزد پيامبر صلى اللّه عليه و اله آوردند؛ بيشترين مالى بود كه تا آن زمان آورده بودند....
550- اين حديث را ترمذى از عمر بن خطاب در (( الشمائل ، )) ص 26 نقل كرده است .
551- اين حديث را بخارى ، در ج 4، ص 115 از قول جبير بن مطعم نقل كرده است .

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 1 بيان انتقادات و پيشنهادات

صفحات و مطالب گذشته
آیا می شود كه در زمان آمدنت، نوكری یارانت را بكنم. ( محب انصار المهدی )
روی پیغامگیر امام زمان ...
جمعه ها که می شود...
شعري در وصف يوسف فاطمه (س)
درد و دل با امام زمان(عج):
1 - 2 - 3 - 4 - 5 - 6 - 7 -
آمار و اطلاعات
بازديدها:
کل بازديد : 288089
تعداد کل پست ها : 858
تعداد کل نظرات : 82
تاريخ آخرين بروز رساني : شنبه 4 اردیبهشت 1389 
تاريخ ايجاد بلاگ : چهارشنبه 1 مهر 1388 

مشخصات مدير وبلاگ :
مدير وبلاگ : محمد رضا زينلي

ت.ت : ارديبهشت 1373
 وبلاگ هاي ديگر من: 
آخرين منجي
پيروان راه حسين
سي سال انقلاب پايدار

سوابق مدير :
كسب رتبه ي اول در دومين جشنواره وبلاگ نويسي سايت تبيان
كسب رتبه دوم در اولين دوره جشنواره وبلاگ نويسي سايت تبيان
كسب رتبه سوم در سومين دوره جشنواره وبلاگ نويسي و وب سايت انتظار


يكي از برندگان اصلي سايت 1430(جشنوراه وبلاگ نويسي اربعين حسيني)
يكي از برندگان جشنواه وبلاگ نويسي گوهر تابناك)

كسب رتبه سوم در جشنوراه پيوند آسماني)

يكي از برندگان جشنوراه وبلاگ نويسي راسخون)
فعالترين كاربر سايت تبيان در سال 87


مدير انجمن دانش آموزي سايت تبيان با شناسه كابري moffline


مدير انجمن هنرهاي رزمي سايت راسخون با شناسه كاربري bluestar


آرشيو مطالب
فروردین 1389
اسفند 1388
آذر 1388
دی 1388
مهر 1388
آبان 1388
بهمن 1388

جستجو گر
براي جستجو در تمام مطالب سايت واژه‌ كليدي‌ مورد نظرتان را وارد کنيد :


زمان


ساير امکانات

New Page 2

 

New Page 2

 


 
 

صفحه اصلي |  پست الکترونيک |  اضافه به علاقه مندي ها |  راسخون



Designed By : rasekhoon & Translated By : 14masom