پايگاه تخصصي اطلاع رساني چهارده معصوم سلام الله
 
  به وبلاگ پايگاه تخصصي اطلاع رساني چهارده معصوم سلام الله خوش آمديد!    
 
درباره وبلاگ


محمد رضا زينلي
با عرض سلام و خسته نباشيد خدمت تمامي بازديدكنندگان گرامي اين پايگاه به جهت بالا بردن بينش شما نسبت به چهاده معصوم سلام الله ايجاد شده است و اميدواريم كه بتوانيم مطالب خوبي به شما ارائه دهيم با تشكر خادم پايگاه:محمد رضا زينلي


منوي اصلي
لينکهاي سريع

لوگو ها


 


















ترجمه مطالب پايگاه

نظرسنجي

درود امام رضا بر پیامبر صلى الله علیه و آله بعد از نمازهاى واجب

سلام و بخشایش و بركت الهى بر تو اى رسول خدا!

سلام بر تو اى محمّد بن عبدالله !

سلام بر تو اى انتخاب الهى !

سلام بر تو اى دوست خدا !

سلام بر تو اى برگزیده خدا !

سلام بر تو اى امین الهى !

گواهى مى‌دهم كه تو فرستاده خدایى،

و گواهى مى‌دهم كه تو محمّد بن عبدالله اى،

و گواهى مى‌دهم كه تو به خیرخواهى امّتت راه نمودى،

و در راه پروردگارت تلاش نمودى،

و او را بندگى كردى تا آن گاه كه زمان مرگت فرارسید .

پس اى رسول خدا !

خداوند تو را پاداش دهد؛ برترین پاداشى كه پیامبرى را از امّتش داده است.

بارالها!

بر محمّد و خاندانش درود فرست، برترین درودى كه بر ابراهیم و خاندانش فرستادى، تو ستوده و بزرگوارى .

منبع:

سایت امام رضا علیه السلام

پنج شنبه 21 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

زندگی روزمره امام رضا (علیه السلام)

تاريخ زندگاني امام رضا(ع) گواهي مي دهد که در نزد حضرت، از امور دنيا چيزي محبوبتر از احسان به مردم و انفاق به تهيدستان نبود. تا آنجا که در اوان استقرار در خراسان، در يکي از روزهاي عرفه، تمام اموال خويش را ميان فقرا قسمت کرد. اين عمل امام(ع) بر فضل بن سهل گران آمد و امام(ع) را زيان ديده خواند. علي بن موسي(ع) به او فرمود: چنين نيست، بلکه اين عمل، با توجه به پاداش آن، عين سود بردن است.  
همچنين در روايت آمده است که روزي تنگدستي رو به امام(ع) نمود، گفت:" به من به اندازه جوانمردي و مروتت عطا کن." امام (ع) پاسخ داد:" چنين کاري از توان من خارج است." شخص نيازمند که متوجه خطاي خويش شده بود، دوباره گفت:" به من به قدر جوانمردي خودم عطا کن." امام (ع) پاسخ داد:" چنين کنم" پس رو به خادم خويش کرده فرمود:" به او صد دينار بده."    ( همان )

یک شنبه 10 آبان 1388  نظرات : 2 بيان انتقادات و پيشنهادات

زندگاني سياسي امام رضا (عليه ‌السلام)

امام رضا(ع) در عصر امامت خويش، با خلفايي چند از عباسيان، معاصر بوده‌اند؛ هر چند، تنها در دوران زمامداري مأمون، شرايط دشواري پديد آمد كه امام را به موضعگيري واداشت.
مدت ده سال از امامت هشتمين امام با دوران خلافت هارون مقارن بود. در آن دوره ده ساله، هارون به دليل بحرانهايي كه حكومت با آن روبرو بود، هيچ‌گاه خود را روياروي امام قرار نداد.
هارون، نگران آينده
هارون در سالهاي پاياني عمر خود، به حكومت عباسيان و آينده آن مي‌انديشيد. به همين منظور در سال 175 ه‍ . ق، فرزندش محمد امين را كه هنوز بيش از پنج سال از عمرش نگذشته بود، براي جانشيني پس از خود معرفي كرد.
هفت سال بعد، يعني در سال 182 ه‍ . ق، با معرفي عبدالله مأمون به جانشيني امين، در تثبيت حكومت عباسي كوشيد. هارون در سال 186 ه‍ . ق، همراه فرزندانش، امين، مأمون و مؤتمن، عازم حج شد. در آن جا، عهدنامه‌اي را در حضور شخصيتها و رجال سياسي، قضايي و نظامي به امضاي دو فرزندش امين و مأمون رساند و نسخه‌اي از آن را درون كعبه به ديوار آويخت. در اين قرارداد، ضمن معرفي فرزندانش براي اداره دستگاه خلافت، يكي پس از ديگري، از آنان پيمان گرفت كه نقض عهد نكنند. آنگاه هارون دستور داد تا متن آن را، براي حاضران در موسم حج بخوانند تا پس از بازگشت حاجيان، موضوع جانشيني امين و مأمون ميان همه مردم منتشر شود.
در پي اين اقدام، هارون ضمن تقسيم هدايا و عطاياي فراوان ميان مردم مدينه، دستور داد، تا به موجب سندي، كشور پهناور اسلامي آن روز را ميان امين، مأمون و مؤتمن قسمت كنند. ولي از آن جا كه هرگاه حكومت با قدرت طلبي و حرص و آز و بي‌تقوايي همراه گردد، همه عهدها و ارزشها ناديده گرفته مي‌شود، تدابير هارون در جهت همسازي امين و مأمون و هماهنگي آنان در سيطره بر ممالك اسلامي چندان دوام نيافت و برادري آنان به دشمني كشيده شد.
مرگ هارون و پيامدهاي آن
سرانجام هارون در سال 193 ه‍ . ق، در طوس درگذشت. ديري نپاييد كه ميان دو برادر، نزاع بر سر قدرت در گرفت. پدر كه بارها شعار «الملك عقيم» را سر داده بود، اينك پسران او نيز همان منطق سياسي را دنبال مي‌كردند.
اختلاف دو برادر، كه با دستهاي پشت پرده هدايت مي‌شد، سرانجام امين را بر آن داشت تا در اوايل سال 195 ه‍ . ق، برادرش مأمون را از ولايتعهدي خلع نمايد، تا راه براي سلطه و حكومت مطلقه و بي‌چون و چراي خويش، هموار شود. از سوي ديگر، مأمون نيز كه تربيت يافته شيوه هاروني بود، نمي‌توانست حكومت را به راحتي از دست بدهد. از اين رو درصدد چاره‌جويي و رويارويي بر آمد و نتيجه آن چيزي جز لشكركشي نبود. سپاهي از خراسان و لشكري از بغداد راهي «ري» شدند، كه در اين نبرد، لشكر امين ناباورانه شكست را پذيرا شد. در هجوم ديگري، طرفداران مأمون راهي بغداد شده، صحنه دشواري را براي امين و دستگاه حكومت او فراهم ساختند كه براي آنان هيچ‌گونه راه گريزي نبود. امين از طاهر، فرمانده سپاه مأمون خواست تا با فرستادن نامه‌اي از مأمون براي او امان بخواهد. امين گفت: «اگر برادرم مرا مورد عنايت و بخشش قرار داد، شايسته است، زيرا او اهل تفضل است و اگر مرا كشت، ننگ نخواهد بود، زيرا جوانمردي، جوانمردي را شكسته و شمشيري، شمشيري را بريده است. البته چنانچه درندگان مرا پاره پاره كنند، نزد من گواراتر است از آن كه سگي مرا نجات دهد.»
سرنوشت امين
فرمانده سپاه مأمون به درخواستهاي امين، وقعي ننهاد و سرانجام وي را دستگير كرد و در حادثه حمله چند مرد مسلح با ضرباتي چند، امين از پاي درآمد. بدين ترتيب طومار زندگي امين برچيده شد و بغداد سقوط كرد و اين آغازي بود بر سلطه مأمون بر بغداد و ديگر بلاد اسلامي. هر چند مأمون در اين نبرد به پيروزي بزرگي دست يافت، ولي بدون شك، حكومتي پرفراز و نشيب را پيش روي داشت، زيرا از نظر عباسيان و هوادارانشان، امين خليفه قانوني پس از هارون بود و آنان او را به عنوان ولي امر، شناخته و اطاعت او را بي‌چون و چرا بر خود لازم مي‌دانستند. از سوي ديگر، امين از امتياز ديگري نيز برخوردار بود، زيرا او فرزند زبيده بود و زبيده، نزد هارون و در نظر مردم، منزلت خاصي داشت. بنابراين، حركت نظامي مأمون نمي‌توانست پشتوانه لازم مردمي را دارا باشد. از اين رو هنگامي كه سر بريده امين را نزد مأمون آوردند، فضل بن سهل كه نقشي اساسي در زمينه‌سازي و هدايت نبرد خونين بغداد داشت، گفت: «شمشيرها و زبانهاي مردم عليه ما به كار افتاد.»
مأمون چون اين سخن را شنيد، گفت: «ديگر كار از كار، گذشته است، براي نجات از اين باتلاق و پوزش از آن چاره‌اي بينديش.»
از اين رو، هنگامي كه نامه زبيده، به دست مأمون رسيد، وي گفت: «من همان سخن را مي‌گويم كه علي بن ابي طالب(ع) در مورد قتل عثمان گفت، كه سوگند به خدا من او را نكشتم. من نيز سوگند مي‌خورم كه كشنده امين نيستم؛ نه گفته‌ام، نه به اين قتل راضي بوده و نه به انجام آن فرمان داده‌ام.»
زمامداران مأمون
مأمون در پانزدهم ربيع الاول سال 170 ه‍ . ق در ياسريه، متولد شد. مادرش، يكي از كنيزان هارون به نام مراجل از اهالي بادغيس بود. او در دوران خلافت برادرش امين، بر بخش شرقي خطه اسلامي، حكومت مي‌كرد، ولي پس از كشته شدن برادرش امين، زمامداري گسترده او در سال 198 ه‍ . ق آغاز شد. بدين سان اگر دوران سلطه او بر شرق بلاد اسلامي آن روز را نيز به شمار آوريم، مأمون متجاوز از بيست سال بر مسند خلافت تكيه زده است.
ويژگيهاي مأمون
وي هفتمين خليفه عباسي است و نسبت به برادرش و نيز در مقايسه با ديگر خلفاي عباسي، از ويژگيهايي برخوردار بوده است. براي روشن شدن اين مطلب، ديدگاههاي بسياري را از نظرتان مي‌گذرانيم:
ـ سيوطي در شرح حال او مي‌نويسد: «مأمون، از نظر دورانديشي، اراده استوار، بردباري، دانش، زيركي، بزرگي، شجاعت و جوانمردي، بر تمام خلفاي عباسي برتري داشت.»
ـ احمد امين مصري مي‌نويسد: «مأمون در عين حال كه در مجالس عيش و نوش شركت مي‌جست، به كتاب و فلسفه و بحث و جدل و مناظره علمي و مباحث فقهي و... علاقه شديد داشت.»
ـ ابن النديم از مأمون با عنوان «داناترين خلفا به فقه و كلام» ياد مي‌كند. وي مردي زيرك بود و چهره‌اي بس پيچيده داشت. گاهي چونان دينداري دلسوز ظاهر مي‌شد، مردم را به علت كوتاهي در امر اقامه نماز و فرو رفتن در لذات و پيروي از شهوات نكوهش مي‌كرد و آنان را از عذاب الهي مي‌ترساند. و زماني خودش در بزم عيش و نوش و مجلس لهو و لعب، شركت مي‌جست.
روزي ادعاي تشيع مي‌كرد و وجودش را لبريز از دوستي و عشق به علي نشان مي‌داد و در فاصله اندكي، نقاب از چهره برگرفته، تا آن جا پيش رفت كه حاضر نبود حتي از حجاج بن يوسف، آن عنصر تبهكار و جلاد، خرده گيرند.
از آن جا كه شناخت شرايط سياسي عصر امام علي بن موسي(ع)، پيوند تنگاتنگي با شناخت ويژگيهاي حاكمان آن عصر دارد، ناگزير بايد توجه بيشتري را در اين باره معطوف داريم.
مأمون و دشواريهاي حكومت
نخستين مسأله‌اي كه بايد بدان توجه شود، جلب بيعت مردم، در جاي جاي سرزمين پهناور اسلامي است؛ مردمي كه عموماً از بيعت با وي گريزانند. مأمون نتوانست بيعت مردم بغداد و كوفه را به دست آورد، همچنان كه از جلب نظر اهل مدينه، مكه و بصره نيز محروم ماند، زيرا اهل بلاد اسلامي، اگر از شيعيان و علويان بودند، اصولاً با خاندان عباسي همساز نبودند و اگر هم از عباسيان بودند، قتل امين را جرم دانسته، آن را قابل توجيه نمي‌شمردند.
دومين مشكلي كه مأمون با آن روبرو بود، ناآراميهاي موجود، در گوشه و كنار مملكت اسلامي بود، بويژه برخي قيامها كه نفوذ و گستردگي خاصي داشت.
در مكه، محمدبن جعفر، معروف به ديباج؛ در مدينه، محمدبن سليمان بن داوود؛ در واسط، جعفربن محمد؛ در مداين، محمدبن اسماعيل؛ در كوفه، ابوسرايا و... به هر نقطه كه نظر مي‌شد، انقلابي بود و چنين حركتهايي، خطر جدي بود كه نه تنها خلافت مأمون، بلكه حكومت عباسيان را تهديد مي‌كرد.
سومين مشكل بزرگي كه مأمون را همواره نگران مي‌داشت، شخصيت برجسته و ممتاز و مورد توجه مردم، يعني علي بن موسي الرضا(ع) بود و نشانه‌ها از اين واقعيت حكايت دارد كه مأمون، به نقش سياسي و اجتماعي و ديني امام، بيش از هر انقلاب يا نهضتي كه در جريان بود، اهميت مي‌داد و آن را براي حاكميت خود تهديد به شمار مي‌آورد.
به هر حال، مأمون مي‌بايست چاره‌اي انديشد، تا اعتماد بني عباس را جلب كند و فرياد انقلابيون را خاموش سازد و ذهنيت جامعه را در مورد قتل برادرش امين، تغيير دهد و از سوي امام رضا(ع) آسوده خاطر شود. از جمله راه‌حل‌هاي او كه مي‌توانست ذهن جامعه علمي را مشغول دارد و عوام را به تواضع بكشاند، تشكيل جلسات و محافل علمي بود.
اما اين كار بسنده نبوده و مأمون پس از مشاوره با كساني چون فضل بن سهل، به اين نتيجه رسيد كه طرحي نو در فضاي سياسي جامعه در افكند و از احساسات مذهبي و علايق ديني مردم عليه مذهب و مردم استفاده كند. طرح جديد مأمون، اظهار ارادت به خاندان نبوت بود، در حالي كه هرگز به آنان علاقه نداشت و معتقد بود خط مشي صحيح همان است كه معاويه، آن را دنبال مي‌كرد؛ آنچه خود مي‌خواست انجام مي‌داد، چه مردم بخواهند يا نخواهند.
برخوردهاي دوگانه وي، كه در اسناد تاريخي به چشم مي‌خورد، بر همين اساس استوار بوده است. همه خلفاي اموي و عباسي و بويژه مأمون، مدعي رهبري جامعه اسلامي بوده، سياست خود را گرفته شده از ديانت مي‌نماياندند و اطاعت بي‌چون و چراي مردم را از خود و حكومتشان خواستار بودند، زيرا خودشان را مصداق «اولوالامر» مي‌دانستند كه قرآن به اطاعت از آنان فرمان داده است.
افسانه تشيع مأمون
از جمله تدابير مأمون در جهت ايجاد فضاي جديد سياسي و بر هم زدن معادلات پيشين و مبهم ساختن مسائل در نگاه توده مسلمانان، اظهار تشيع و ارادت به اهل بيت(ع) بود.
كساني كه مأمون را علاقه‌مند به خاندان پيامبر معرفي كرده‌اند، بيشتر به اظهارات وي در سخنرانيها، مناظره‌ها، قصيده‌ها و... استناد جسته‌اند كه در مواردي چند، او به برتري علي بن ابي طالب(ع) اعتراف كرده، يا مؤلفان شيعه را مورد حمله قرار داده است. علاوه بر اين، برخي عملكردهاي وي نيز مانند: خوشرفتاري با علويان، بازگرداندن فدك يا تفويض ولايتعهدي به امام رضا(ع) را مؤيد اظهارات خليفه دانسته‌اند.
مسعودي مي‌نويسد: «مأمون همواره اظهار تشيع مي‌كرد و خود را شيعه مي‌نمود.»
ـ ابن جوزي قصيده‌اي از مأمون آورده است كه در آن مي‌گويد:
الام علي حب الوصي ابي الحسن
و ذلك عندي من عجائب ذي الزمن
خليفه خير الناس و الاول الذي
اعان رسول الله في السروالعلن
من به خاطر دوستي جانشين پيامبر(ص)، علي(ع)، سرزنش مي‌شوم، در حالي كه سرزنش از شگفتيهاي روزگار است.
او جاشين بهترين مردم است و او نخستين شخصي است كه پيامبر را در نهان و آشكار، ياري كرده است.
در قصيده ديگري از مأمون آمده است:
لا تقبل التوبه من تائب
الا بحث بن ابي طالب
اخو رسول الله حلف الهدي
و الاخ فوق الخل و الصاحب
ان جمعا في الفضل يوما فقد
فاق اخوه رغبه الراغب
فقدم الهادي في فضله
تسلم من اللائم و العائب
ان مال ذو النصب الي جانب
ملت مع الشيعي في جانب
اكون في آل نبي الهدي
خير نبي من بني غالب
حبهم فرض نؤدي به
كمثل حج لازم واجب
توبه هيچ توبه كننده‌اي پذيرفته نيست، مگر به خاطر محبت فرزند ابي طالب(علي) برادر رسول خدا(ص) و هم‌پيمان او در هدايتگري، و اين در حالي است كه برادر، برتر از دوست و همراه است.
اگر روزي هم برادر و دوست، در فضيلت مقايسه شوند، برادر تفوق يابد.
پس آن شخصيت هدايتگر را در فضيلت مقدم‌دار، تا از ملامتگران و عيبجويان در امان ماني.
اگر ناصبيان و دشنام دهندگان به علي(ع) به جانبي تمايل يابند، من همراه با شيعيان به جانب ديگر متمايل خواهم بود.
در زمره آل پيامبر خواهم بود، او كه بهترين پيامبر از فرزندان «غالب» است.
محبت آنان واجب است، به آن وفادار خواهيم بود، چونان حج كه لازم و واجب است.
در تاريخ، قصيده‌هاي بسياري از اين دست، به نام او ثبت است. وي ضمن قصيده‌اي، درباره متصديان خلافت، پس از پيامبر(ص) يعني شيخين (ابوبكر و عمر) گفته است:
بأيه خطه و باي معني
تفضل ملحدين علي علي
علي اعظم الثقلين حقاً
و افضلهم سوي حق النبي
بر چه مبنا و منطقي بايد آن دو ملحد برتر از علي به شمار آيند.
علي براستي كه از ميان دو يادگار گرانبهاي پيامبر بزرگترين است و جز بر پيامبر بر همه ايشان برتري دارد.
مأمون به دليل سخناني چند، از اين قبيل، مورد لعن بعضي مورخان و عالمان اهل سنت، قرار گرفته است و از اين‌گونه اظهارات او به عنوان گناه بزرگ و نابخشودني، ياد كرده‌اند.
اعتراف مأمون به مناقب امام علي(ع)
مأمون در نامه‌اي كه از مرو، پس از جريان ولايتعهدي و در پاسخ نامه عباسيان، به بغداد ارسال داشته، مناقبي از حضرت علي بن ابي طالب(ع) را بازگو كرده است. از جمله در آن نامه، موارد زير را به عنوان ارزشهاي وجودي امام شمرده است.
ـ حمايت و پشتيباني از پيامبر در همه احوال؛
ـ ايثار جان در راه حفظ پيامبر در مواقع مختلف؛ مثل ليله المبيت؛
ـ برتري او در ميدان جهاد با مشركان؛
ـ برتري او در شناخت قرآن و احكام الهي؛
ـ دارا بودن ولايت مطلقه الهيه كه در غدير به او اعطا شد؛
ـ باز بودن در خانه علي(ع) به مسجد پيامبر، در حالي كه پيامبر فرمان بستن همه درها را داده بود؛
ـ فتح خيبر؛
ـ يكه تاز بودن در جنگ احزاب، و نيز قتل عمروبن عبدود؛
ـ بستن عقد اخوت و برادري پيامبر با وي؛
ـ ازدواج با فاطمه(س) دخت گرامي پيامبر؛
ـ نزول آياتي از قرآن، در شأن او و خانواده‌اش؛
ـ حضور او همراه پيامبر در رخدادهايي چون مباهله؛
علاوه بر آنچه گذشت، نوع برخورد مأمون با علويان و بازگرداندن فدك به فرزندان فاطمه(س) و تفويض ولايتعهدي به امام رضا(ع)، كه هيچ يك از اين دو حركت وي، در عصر ديگر زمامداران اموي و عباسي، سابقه نداشته، داستان تشيع مأمون را در ذهن ساده ناآگاهان قوت بخشيده است.
رد فدك
يعقوبي در اين مورد مي‌نويسد: «گروهي از فرزندان امام حسن(ع) و امام حسين(ع) نزد مأمون آمده، مدعي شدند كه فدك، حق زهرا(س) مادر ماست، رسول خدا آن را به عنوان «نحله» و هديه در زمان حيات خود، به دخترشان بخشيده‌اند. لكن ابوبكر، در نخستين روزهاي حكومت خود، حق مالكيت را از مادر ما سلب، و فدك را جز اموال عمومي اعلام كرد. آنگاه فاطمه در مقام احقاق حق خويش برآمد، خليفه از او درخواست گواه كرد. او علي(ع) و حسنين(ع) و ام ايمن را گواه قرار داد. ابوبكر نپذيرفت و بدين صورت، فرزندان زهرا از حق مسلم خود محروم شدند و ديگران از منافع آن بهره بردند. اكنون ما براي مطالبه حق خود نزد تو آمده‌ايم.
مأمون دستور داد تا اجلاسي با حضور فقيهان تشكيل شود. وي پس از اثبات حقانيت فرزندان فاطمه(س) سندي نوشت و فدك را به اين خاندان بازگرداند. مأمون سند را به «محمدبن يحيي بن حسين بن زيدبن علي بن حسين بن علي بن ابي‌طالب» و «محمدبن عبدالله بن حسن بن علي بن حسين بن علي بن ابي‌طالب» تسليم كرد.
ابن ابي الحديد معتزلي، شارح نهج‌البلاغه نيز داستان بازگرداندن فدك را با نقل ديگري بيان كرده، و بازگشت آن را به خاندان رسالت از ابتكارهاي مأمون مي‌داند.
او مي‌افزايد: «وقتي مأمون دستور داد تا سند آن را براي اولاد فاطمه(س) بنويسند، دعبل خزاعي برخاست و قصيده معروف خود را خواند كه با بيت زير آغاز مي‌شود:
اصبح وجه الزمان قد ضحكا
برد مأمون هاشم فدكا
چهره زمان خندان شد، آن گاه كه مأمون فدك را به بني هاشم باز گرداند.
نقدي بر افسانه تشيع مأمون
يكي از مسائلي كه پيشتر گذشت، اعترافات صريح مأمون به برتري علي بن ابي طالب(ع) بود. مسأله افضل بودن اميرمؤمنان علي(ع) در ابعاد مختلف، امري است كه نزد شيعه و سني، قطعي و مسلم است. حتي خلفا در مواقعي صريحاً به اين امر اعتراف داشته‌اند و اين اعتراف دليل بر تشيع آنان نمي‌تواند باشد. همچنان كه پيش از مأمون ديگراني نيز به برتري امامان بويژه برتري حضرت علي(ع) اذعان داشته‌اند.
روزي مأمون خود شاهد بود كه پدرش هارون تجليل فراواني از موسي بن جعفر(ع) به عمل آورد. با شگفتي از پدر علت را پرسيد. هارون ضمن بر شمردن فضايل امام موسي بن جعفر(ع)، گفت: «من پيشواي ظاهري جامعه هستم كه به قهر و غلبه به حكومت رسيده‌ام و موسي بن جعفر(ع) براستي امام و پيشواي مردم است. سوگند به خدا اي فرزندم كه او از من و از همه مردم و خلق خدا سزاوارتر است كه جانشين پيامبر باشد.»
پس اين تنها مأمون نيست كه در مدح علي(ع) و خاندانش شعر سروده است، بلكه افرادي چون امام شافعي و ديگران نيز ستايشگر علي(ع) بوده‌اند، در حالي كه هيچ يك از آنان شيعه شناخته نشده‌اند.
موضعگيري دوگانه
بسيار اتفاق افتاده است كه مأمون در مورد افرادي، موضعگيري متفاوت داشته است. هرثمه، فضل بن سهل، علي بن موسي الرضا(ع) و... روزي مورد حب خليفه و زماني مورد غضب او بوده‌اند و اين دوستيها و دشمنيها چندان پايدار نبوده، بلكه به موقعيت حكومتي و شرايط سياسي اجتماعي خليفه بستگي داشته است. گواه صادق اين سخن، مقايسه ميان موضعگيري‌هاي مأمون در خراسان و سياست او به هنگام رسيدن به بغداد است كه در هر مورد با مقتضيات و مصالح موجود هماهنگ بوده است. او در مرو بشدت اظهار دوستي علي بن ابي طالب(ع) را مبنا قرار داده و خلفا را مورد لعن قرار مي‌دهد، ولي هنگامي كه به بغداد مي‌آيد، با خواندن قصيده‌هايي، موضعگيري تازه‌اي را به نمايش مي‌گذارد:
اصبح ديني الذي ادين به
و لست منه الغداه معتذراً
حب علي بعد النبي و لا
اشتم صديقاً و لا عمراً
ثم بن عفان في الجنان مع
الابرار ذاك القتيل مصطبراً
الا ولا اشتم الزبير و لا
طلحه ان قال قائل غدراً
و عايشه الام لست اشتمها
من يفتريها فنحن منه براء
ديني كه بدان معتقدم و روز قيامت هيچ‌گاه از آن پوزش نخواهم خواست، آن است كه علي(ع) را بعد از پيامبر دوست مي‌دارم و ابوبكر و عمر را دشنام نخواهم گفت و نه عثمان بن عفان را كه كشته شد با شكيبايي و اكنون در بهشت با نيكان است. زبير و طلحه را نيز دشنام نخواهم داد، هر چند گويند كه آنان عهدشكني كردند و سرانجام عايشه ام المؤمنين را نيز مورد دشنام قرار نمي‌دهم و از كسي كه به او بهتان زند، ما بيزاريم.
آيا محتواي اين قصيده با گرايش به تشيع سازگار است؟ چگونه است كه حتي با طلحه و زبير به عنوان رهبران «ناكثين»، اين چنين متواضعانه برخورد مي‌شود؟
جاي بسي شگفتي است كه مأمون نسبت به حجاج بن يوسف ثقفي كه عصاره جنايتها بود، حاضر نيست اشكالي وارد سازد. او مي‌گويد: «والله ما استجيز ان انتقص الحجاج بن يوسف.»
به خدا سوگند! كه به خود اجازه نمي‌دهم تا بر حجاج بن يوسف ثقفي خرده گيرم.
و نمونه‌هايي از اين قبيل در تاريخ زندگاني مأمون بسيار است.
جاي شگفتي است كه برخي تاريخ‌نگاران، اگر در مورد خاصي، خليفه، فردي از علويان را مورد عفو قرار داده است، آن را مورد تجزيه و تحليل قرار داده، اين اقدام مأمون را نشان شيعه بودن خليفه بدانند، ولي تعدادي از علويان را كه به دستور خليفه به قتل رسيده‌اند، ناديده انگاشته و اين كشتارها را ناسازگار با اعتقاد و ديانت خليفه ندانند! چگونه است كه اظهارات زباني او در مورد خاندان پيامبر ميل او به تشيع را اثبات مي‌كند، ولي برخورد ناخوشايند او با علي بن موسي الرضا(ع) تا به شهادت رسانيدن امام، ضديت او با تشيع را روشن نمي‌سازد!
عبدالله بن موسي كه يكي از علويان مشهور عصر مأمون است و همواره با خليفه در حال مبارزه بوده است، از مكان مخفي خود نامه شديد اللحني به مأمون دارد و در قسمتي از نامه مي‌نويسد: «در اين انديشه بودم كه كدام يك از دشمنان زيانش براي اسلام زيادتر است تا به جنگ او بروم. چون دقيق نگريستم، تو را چنين يافتم، زيرا كفار دشمنان شناخته شده اسلام بوده و مسلمانان با آنان مي‌جنگند، ولي تو به اسلام تظاهر مي‌نمايي و همين سبب شده است تا مردم از جنگ با تو منصرف گردند، در حالي كه تو در باطن تيشه به دست گرفته و ريشه‌هاي اسلام را يك به يك قطع مي‌كني... و بدين ترتيب، زيان تو براي اسلام از هر دشمن خطرناكي، سخت‌تر و مؤثرتر است.»
در مورد بازگرداندن فدك نيز بايد گفت كه اين اقدام اختصاص به مأمون نداشته است، بلكه قبل از او، ديگراني نيز فدك را به آل علي(ع) و فرزندان فاطمه(س) بازگردانده‌اند كه قطعاً شيعه به شمار نمي‌آمده‌اند. پس از آن كه فدك از فاطمه(س) گرفته شد، در رديف اموال عمومي قرار گرفت و مصرف عوايد آن تا زمان معاويه تقريباً يكنواخت بود. معاويه تصميم جديدي گرفت بدين صورت كه يك سوم منافع آن را به «مروان بن حكم» و دو قسمت ديگر را به عمروبن عثمان مي‌داد، تا آن كه پس از شهادت امام مجتبي(ع) تمام آن را در اختيار مروان قرار داد.
مروان آن را به فرزندش عبدالعزيز و او به فرزند خود عمربن عبدالعزيز بخشيد. عمربن عبدالعزيز چون به خلافت رسيد، براي نخستين بار آن را به فرزندان فاطمه(س) باز پس داد. بعد از مدتي با روي كار آمدن يزيد بن عاتكه (م 105 ه‍ . ق) بار ديگر فدك از تصرف فرزندان فاطمه(س) خارج شد و در طول دوران حكومت امويان در اختيار آنان قرار داشت.
با انقراض دولت امويان و روي كار آمدن عباسيان در سال 132 ه‍ . ق، اولين خليفه عباسي (ابوالعباس سفاح) بار ديگر فدك به فرزندان فاطمه(س) بازگشت، ولي منصور (م 158 ه‍ . ق) آن را باز پس گرفت.
مهدي عباسي (م 169 ه‍ . ق) بار ديگر آن را به فرزندان فاطمه(س) برگردانيد، سال بعد آن را موسي بن مهدي (م 170 ه‍ . ق) گرفت و تا عصر مأمون اين گونه ماند.
دكتر رفاعي مي‌نويسد: «چه بسا رجال سياسي، براي جلب توجه عامه و پيشبرد اهداف سياسي و حكومتي خود، به ديني گرايش پيدا مي‌كنند، ولي بعد از رسيدن به مقاصد خود، دين را به دينداران وا مي‌گذارند.»
وي آنگاه مي‌نويسد: «ممكن است مأمون از همين روش استفاده كرده باشد و اين نظريه در مذهب مأمون قابل تأييد است.»
مأمون و مذهب اعتزال
بعضي از مورخان و تحليلگران تاريخ، بر اين باورند كه مأمون، مذهب اعتزال را پذيرفته و بدان معتقد بوده است.
دكتر رفاعي در اين باره مي‌نويسد: «مأمون مذهب اعتزال را از يحيي بن مبارك كه مربي او بوده، فرا گرفته است».
وي مي‌افزايد: «در عين حال كه مأمون با شخصيتهاي بزرگ علمي عصر خود تماس نزديك داشت، ولي بيشتر تحت تأثير افكار «ثمامه بن اشرس» و «يحيي بن مبارك» قرار گرفته بود.»
ابن كثير نيز در تأييد گرايش مأمون به اعتزال، مي‌نويسد: «مأمورن، مذهب اعتزال را اختيار كرده و به گروهي كه از پيروان مذهب معتزله بودند، پيوسته است و آنان وي را اغفال كردند. از افرادي كه در اين جريان تأثير مهمي داشته است، بشربن غياث مريسي است.»
البته ابن كثير، چنان كه گذشت، هم به مأمون نسبت تشيع داده و هم او را معتزلي معرفي كرده است. او مي‌گويد: «مأمون هم مذهب تشيع و هم روش اعتزال داشته است و اما از مذهب صحيح سنت بهره‌اي نداشته است.»
البته پذيرفتن چنين امري دشوار است كه شخصي هم شيعه باشد و هم به مسلك اعتزال، گرايش داشته باشد؛ زيرا ميان مكتب شيعي و مسلك معتزلي تفاوتهاي اصولي وجود دارد.
احمد امين مصري، چند تن از خلفا را نام مي‌برد كه به مذهب اعتزال گرايش داشته‌اند و از جمله آنان به نام مأمون اشاره دارد. احمد امين معتقد است: «مأمون معتزلي بود و از عقايد معتزليهاي بغداد پيروي مي‌كرد و آنان نظرشان اين بود كه علي و فرزندانش از تمام صحابه، حتي از ابوبكر و عمر، به خلافت سزاوارتر بودند».
انديشه خلق قرآن
يكي از رخدادهاي عصر مأمون را كه نشانه‌اي بر گرايش اعتزالي وي دانسته‌اند، نظريه «خلق قرآن» است كه از آن تعبير به «محنت» شده است. اين مسأله در مقطعي از عهد عباسيان، بحث اعتقادي، سياسي روز شده بود، تا آن جا كه برخي به دليل مخالفت با آن محكوم به مرگ، تبعيد و زندان، شدند. از افرادي كه اين انديشه را نشر داده و از آن حمايت و تبليغ كردند، «بشر مريسي» بود. هارون الرشيد وي را تهديد به قتل كرد و در پي آن «بشر» ناگزير شد، تا زمان حيات هارون، متواري باشد.
در زمان مأمون اين بحث به صورت جدي مطرح شد. خليفه در سال 212 ه‍ . ق، در محافل علمي از آن ياد مي‌كرد، ولي در سال 218 ه‍ . ق، مردم را به پذيرش آن وادار ساخت. معتزله از اين حركت مأمون به گرمي استقبال كرده و او را بر اين اقدام ستودند.
«بشر مريسي» كه در عهد هارون از ترس تهديدات او متواري بود، در ستايش از مأمون كه با عقيده خلق قرآن موافق بود، چنين سروده است:
قد قال مأموننا و سيدنا
قولاً له في الكتب تصديق
ان علياً اعني ابا حسن
افضل من قد اقلت النوق
بعد نبي الهدي و ان لنا
اعمالنا و القران مخلوق
براستي كه مأمون ما و آقاي ما سخني گفته است كه كتب (همچون قرآن) آن را تأييد مي‌كند.
همانا ابوالحسن علي، پس از پيامبر كه هادي مردم است، برتر از همه است. و بدرستي كه اعمال ما براي خود ماست و قرآن حادث و آفريده است.
در برابر اين قصيده، يكي از شاعران اهل سنت چنين سروده است:
يا ايها الناس لاقول و لا عمل
لمن يقول كلام الله مخلوق
ما قال ذاك ابوبكر و لا عمر
و لا انبي و لم يذكره صديق و لم يقل ذاك الاكل مبتدع
علي الرسول و عندالله زنديق
بشر اراد به امحاق دينهم
لان دينهم والله ممحوق
يا قوم اصبح عقل من خليفتكم
مقيدا و هو في الاغلال موثوق
اي مردم، آن كس كه كلام خدا را مخلوق داند، نامه عملش از گفتار و كردار تهي است و هيچ ندارد. اين سخن (مخلوق بودن قرآن) را نه ابوبكر، نه عمر، نه پيامبر(ص) و نه هيچ راستگويي نگفته است. اين رأي، سخن بدعتگذاران بر خدا و پيامبر است كه اينان نزد خدا زنديق‌اند. بشر خواسته است، با گفتارش دين آنان را از ميان ببرد، زيرا دين آنان به خدا سوگند از بين رفتني است. اي مردم انديشه خليفه با زنجيرهاي محكمي بسته شده است.
اگرچه مهمترين گواه معتزلي بودن مأمون، همان نظريه خلق قرآن است كه در عهد مأمون گسترش يافت، ولي نكته ديگري نيز در تأييد معتزلي بودن او قابل توجه است و آن اين كه معتزليان، امام علي(ع) را سزاوارتر از ديگران به حكومت مي‌دانستند و مأمون نيز از آن جهت كه به اعتزال گرايش داشت، در اشعارش حضرت علي(ع) را ستايش مي‌كرد و نه از آن جهت كه شيعه بود! مأمون در يكي از سخنانش مي‌گويد: «بسياري مردم از آن جهت كه ما برتري اميرمؤمنان را بر ساير صحابه، عنوان نموده‌ايم، بر ما خرده مي‌گيرند و چنين پنداشته‌اند كه برتر دانستن علي بر ديگر خلفا به معناي كوچك شمردن ديگران است. در حالي كه هرگز چنين نيست. سوگند به خدا اجازه نخواهم داد، كسي حتي از حجاج بن يوسف عيبجويي كند و او را مورد لعن و طعن قرار دهد، تا چه رسد به سلف طيب.»
مأمون و ديانت سياسي
سرانجام بعضي معتقدند كه اصولاً زمامداران خود سر و دنيا طلب، در حقيقت به هيچ دين يا مسلكي پايبند حقيقي نيستند و همه دفاع و ستيز آنان بر محور منافع سياسي آنان مي‌چرخد و دينداري آنان در واقع نوعي ديانت سياسي است. به هر حال، در يك جامعه ديني، اظهار به دينداري شرط سياست و حاكميت است و مأمون كسي نبود كه اين شرط را نداند و با ناديده گرفتن آن، حكومتش را به خطر اندازد.
يكي از صاحبنظران در اين باره مي‌نويسد: «شخصيتهاي سياسي، هزاران راه را مي‌پيمايند تا عواطف مردم را جلب نمايند و براي عقايد مردم، احترام خاصي قايل مي‌شوند، هر چند جز اهداف سياسي خود منظوري ندارند.»
با توجه به گستردگي سرزمين اسلامي آن روز از يك سو و نشر افكار و آراء از سوي ديگر، مأمون به اين نتيجه رسيده است كه بايد چندگانه عمل كند. او زمامداري با تدبير و انديشه بود كه كوله‌باري از تجربه‌هاي تلخ و شيرين زمامداران قبل را نيز مورد نظر قرار داده بود. بنابراين اظهارات اعتقادي وي نيز بيشتر جنبه سياسي داشته و او براساس مصالح حكومتي سخن گفته و عمل مي‌كرده است، نه براساس اصول اعتقادي و باورهاي ديني.
خط‌ مشي امام رضا(ع) در برابر حكومتها
بخشي از زندگي امام علي بن موسي(ع) مربوط به دوران قبل از امامت ايشان مي‌شود كه 35 سال بوده است و در اين مدت، حاكماني چون منصور، مهدي، هادي و هارون ـ كه همه از خلفاي عباسي بوده‌اند ـ حاكميت داشته‌اند. پس از شهادت امام موسي بن جعفر(ع) و آغاز دوره امامت علي بن موسي(ع)، آن امام بيست سال ديگر را شاهد حاكميتهاي جور بود. از اين مدت، ده سال، در عصر خلافت هارون، چهار سال در عهد پرفراز و نشيب خلافت امين و سرانجام ادامه آن با زمامداري مأمون، همراه شد.
امام در عصر هارون
آن بخش از زندگاني امام رضا(ع) كه در عصر هارون سپري شد، حلقه‌اي از حلقات گذشته تاريخ امامت بود، كه در آن موقعيت مبارزه علني و رسمي، براي امامان پديد نيامد و بيشتر فعاليتهاي شيعي و تلاشهاي عقيدتي و مبارزات سياسي در نهان، رهبري مي‌شد.
پس از شهادت موسي بن جعفر(ع) در زندان هارون، در بيست و پنجم ماه رجب سال 183 هـ‍ . ق، امام رضا(ع) همچنان شيوه مبارزاتي پدر بزرگوارش را پيشه ساخت و به ايفاي صحيح رسالت امامت پرداخت.
دستگاه خلافت هاروني، مصلحت را در اين ديد كه شيوه گذشته خود را تغيير دهد، چه اين كه سياست گذشته و روش سختي كه نسبت به هفتمين امام(ع)، اتخاذ كرده بود، ديگر به صلاح حكومت نبود و بيش از گذشته موجوديت عباسيان را با خطر روبرو مي‌ساخت. قيامها رو به فزوني گذارده و توجه مردم در بلاد مختلف به خاندان پيامبر(ص) بيشتر شده بود و شرايط عمومي به زيان نظام حاكم رقم مي‌خورد.
يحيي بن خالد، كه از عناصر داراي نفوذ دربار هاروني به شمار مي‌رفت و مشاور سياسي او بود، روزي به هارون گفت: «اين علي بن موسي است كه بر جاي پدر تكيه زده و امامت را از آن خود مي‌داند.»
هارون گفت: «آنچه درباره پدرش موسي مرتكب شديم، ما را كفايت است. آيا مي‌خواهي تمام آنان را بكشم؟»
گروهي از واقفي مذهبان، نزد امام رضا(ع) آمدند. از آن ميان، علي بن حمزه گفت: ما را از حال پدرت آگاه ساز.
حضرت فرمود: پدرم از دنيا رحلت كرده است.
علي بن حمزه گفت: پس امامت را به چه شخصي سپرد؟
امام پاسخ داد: به من.
علي بن حمزه گفت: آيا از جانب هارون و طرفدارانش احساس خطر نمي‌كني!
امام فرمود: هرگز، و براي آن كه اطمينان پيدا كني كه از ناحيه هارون نگراني ندارم، من همان سخني را مي‌گويم كه رسول خدا(ص) با شنيدن تهديد ابوجهل فرمود: وي هرگز موفق نخواهد شد گزندي به من برساند.
مسعودي نقل مي‌كند: ابوجهل نزد پيامبر(ص) آمده و گفت: آيا تو از سوي خدا فرستاده شده‌اي؟
حضرت فرمود: آري.
ابوجهل گفت: آيا از من نمي‌ترسي؟
حضرت فرمود: اگر از سوي تو آسيبي به من برسد، من پيامبر نخواهم بود.
امام رضا(ع) نيز در پاسخ علي بن حمزه فرمود: من نيز مي‌گويم اگر از سوي هارون به من گزندي برسد، من امام نخواهم بود.
دوران خلافت هارون در سال 193 ه‍ . ق پايان يافت. زمامداري به «امين» واگذار شد و چهار سال و اندي بيش نگذشت كه آن هم به كشمكش دو برادر يعني امين و مأمون انجاميد. در اين مدت، اوضاع به حد كافي آشفته بود. در نتيجه فرصتي پديد نيامد، تا دستگاه خلافت خود را با امام و آل علي درگير كند. امين در جنگ با سپاه مأمون كشته شد. عهد مأمون، فرا رسيد. مأمون بيش از همه به خلافت مي‌انديشيد. او اولين مانع را كه وجود برادرش بود از ميان برداشت و اكنون بايد با تمام توان، موانع و مشكلات حكومت خود و حاكميت عباسيان را يكي پس از ديگري برطرف سازد.
مأمون براي اين منظور مانند ديگر زمامداران عباسي عمل نكرد. وي نه روش سفاح را پيشه ساخت كه احمد امين درباره‌اش آورده است: «... زندگيش سراسر خونريزي و سياستش نابود ساختن مخالفان بود.»
و خوارزمي مي‌نويسد: «... اين ابومجرم (پدر گنهكار) بود كه بر علويان تسلط يافت، نه ابومسلم (پدر مسلمان). اين مرد (سفاح) علويان را زير هر سنگ و كلوخي كه مي‌يافت، مي‌كشت و در هر دشت و كوهستاني به تعقيب آنان مي‌پرداخت.»
و نه همچون منصور، دست به كشتار فرزندان فاطمه(س) زد و از سرهاي قربانيان علوي موزه‌اي فراهم آورد و در پاسخ عمويش عبدالصمدبن علي كه از وي پرسيد: چرا در قاموس حكومتي تو، واژه عفو و گذشت، مفهوم ندارد؟ گفت: ما در ميان مردمي به سر مي‌بريم كه ديروز ما را به ياد دارند و مي‌دانند ما در گذشته رعيتي بيش نبوده‌ايم و اكنون زمامداري را به دست آورده‌ايم. اينك جز با به كار گرفتن مجازاتها نخواهيم توانست هيبت خود را براي ايشان به نمايش گذاريم.»
و هم او (منصور) بود كه ويران ساختن مرقد امام حسين(ع) را بدعت نهاد و علويان را در سينه ديوار به ميخ مي‌كشيد...
و سرانجام مهدي، هادي و رشيد نيز يكي پس از ديگري همان سياست را با ابزار مختلف تداوم بخشيدند. يكي چون مهدي از حريه تكفير بهره جست و حتي بي‌گناهان را از دم تيغ گذراند و ديگري چون هادي كه بر خرد و كلان، زن و مرد و... رحم نداشت و يا رشيد كه به گفته خوارزمي، درخت نبوت را از شاخ و برگ برهنه كرد و نهال امامت را از بن برآورد. او سوگند ياد كرده بود كه: «فرزندان ابوطالب را تحمل نخواهم كرد. آنها و پيروانشان را خواهم كشت.»
موسي بن جعفر(ع) را نيز هم او به شهادت رسانيد.
آري، مأمون روشي جز ديگر خلفاي عباسي را برگزيد. او حل همه مشكلات و رفع موانع موجود را در اقدامي ديگر مي‌دانست كه براي انجام اين مهم، لازم بود امام رضا(ع) را از مدينه به مرو فرا خواند و آنگاه تصميمات از پيش تعيين شده را به مرحله اجرا گذارد.
بنابراين، سفر امام كه بخش مهمي از زندگاني امام رضا(ع) را تشكيل مي‌دهد، سفري به ميل ايشان نبود، چه اين كه پس از انجام اين هجرت و با گذشت زمان، پرده از روي بسياري حقايق برداشته شد و اهداف مأمون از فراخواني روشن شد.

یک شنبه 10 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

امام رضا(ع) در کلام رهبری

بايد اعتراف كنيم كه زندگى ائمه ، عليهم‏السلام، بدرستى شناخته‏نشده و ارج و منزلت جهاد مرارت‏بار آنان حتى بر شيعيانشان نيز پوشيده مانده است. على‏رغم هزاران كتاب كوچك و بزرگ و قديم و جديد درباره زندگى ائمه ، عليهم‏السلام، امروز همچنان غبارى از ابهام و اجمال، بخش عظيمى از زندگى اين بزرگواران را فرا گرفته وحيات سياسى برجسته‏ترين چهره‏هاى خاندان نبوت كه دو قرن و نيم از حساسترين دورانهاى تاريخ اسلام را دربرمى‏گيرد با غرض‏ورزى يا بى‏اعتنايى و يا كج‏فهمى بسيارى از پژوهندگان و نويسندگان روبرو شده است. اين است كه ما از يك تاريخچه مدون و مضبوط درباره زندگى پرحادثه و پرماجراى آن پيشوايان، تهيدستيم .

زندگى امام هشتم ،عليه‏السلام، كه قريب بيست‏سال از اين دوره تعيين كننده و مهم را فراگرفته از جمله برجسته‏ترين بخشهاى آن است كه بجاست درباره آن تامل و تحقيق لازم به كار رود .

مهمترين چيزى كه در زندگى ائمه ، عليهم‏السلام، به‏طور شايسته مورد توجه قرار نگرفته، عنصر «مبارزه حاد سياسى» است. از آغاز نيمه دوم قرن اول هجرى كه خلافت اسلامى به‏طور آشكار با پيرايه‏هاى سلطنت آميخته شد و امامت اسلامى به حكومت جابرانه پادشاهى بدل گشت، ائمه اهل بيت ،عليهم‏السلام، مبارزه سياسى خود را به‏شيوه‏اى متناسب با اوضاع و شرايط، شدت بخشيدند.

اين‏مبارزه‏بزرگترين‏هدفش تشكيل نظام اسلامى و تاسيس حكومتى بر پايه امامت‏بود. بى‏شك تبيين و تفسير دين با ديدگاه مخصوص اهل بيت وحى، و رفع تحريف‏ها و كج‏فهمى‏ها از معارف اسلامى‏و احكام‏دينى نيز هدف مهمى براى جهاد اهل بيت‏به حساب مى‏آمد. اما طبق قرائن حتمى، جهاد اهل بيت‏به اين هدفها محدود نمى‏شد و بزرگترين هدف آن، چيزى جز تشكيل حكومت علوى و تاسيس نظام عادلانه اسلامى نبود. بيشترين‏دشواريهاى‏زندگى‏مرارت‏بار و پر از ايثار ائمه و ياران آنان به خاطر داشتن اين هدف بود و ائمه ، عليهم‏السلام، از دوران امام سجاد ، عليه‏السلام، وبعدازحادثه عاشورا به زمينه‏سازى دراز مدت براى اين مقصود پرداختند.

در تمام دوران صدو چهل ساله ميان حادثه عاشورا و ولايتعهدى‏امام هشتم ،عليه‏السلام، جريان وابسته به امامان اهل بيت‏يعنى شيعيان هميشه بزرگترين و خطرناكترين دشمن دستگاههاى خلافت‏به حساب مى‏آمد. در اين مدت بارها زمينه‏هاى آماده‏اى پيش آمد و مبارزات تشيع كه بايد آن را نهضت علوى نام داد به پيروزيهاى بزرگى نزديك گرديد.

اما، در هر بار موانعى برسر راه پيروزى نهايى پديد مى‏آمد و غالبا بزرگترين ضربه از ناحيه تهاجم بر محور و مركز اصلى اين نهضت، يعنى‏شخص‏امام‏در هر زمان و به زندان افكندن يا به شهادت رساندن آن حضرت وارد مى‏گشت و هنگامى‏كه‏نوبت‏به امام بعد مى‏رسيد اختناق و فشار و سختگيرى به حدى بود كه براى آماده كردن زمينه به زمان طولانى ديگرى نياز بود .

ائمه ،عليهم‏السلام، در ميان طوفان سخت اين حوادث هوشمندانه و شجاعانه تشيع را همچون جريانى كوچك اما عميق و تند و پايدار از لابه‏لاى گذرگاههاى دشوار و خطرناك گذراندند . و خلفاى اموى و عباسى در هيچ زمان نتوانستند با نابود كردن امام، جريان امامت را نابود كنند و اين خنجر برنده همواره در پهلوى دستگاه خلافت، فرو رفته ماند و به صورت تهديدى هميشگى آسايش‏راازآنان‏سلب‏كرد.هنگامى‏كه حضرت‏موسى‏بن‏جعفر،عليه‏السلام، پس از سالها حبس در زندان هارونى مسموم و شهيد شد در قلمرو وسيع سلطنت عباسى اختناقى كامل حكمفرمابود .در آن فضاى گرفته كه به گفته يكى از ياران‏امام‏على‏بن موسى، عليه‏السلام، «از شمشير هارون خون مى‏چكيد».

بزرگترين هنر امام معصوم و بزرگوار ما آن بود كه توانست درخت تشيع را از گزند طوفان حادثه سلامت‏بدارد و از پراكندگى و دلسردى ياران پدر بزرگوارش مانع شود و با شيوه تقيه‏آميز و شگفت‏آورى جان خود را كه محور و روح جمعيت‏شيعيان بود حفظ كرد و در دوران قدرت مقتدرترين خلفاى بنى‏عباس و در دوران استقرار و ثبات كامل آن رژيم مبارزات عميق امامت را ادامه داد. تاريخ نتوانسته است ترسيم روشنى از دوران ده‏ساله زندگى امام هشتم در زمان هارون و بعد از او در دوران پنج‏ساله‏جنگهاى‏داخلى‏ميان‏خراسان و بغداد به ما ارائه كند. اما به تدبر مى‏توان فهميد كه امام هشتم در اين دوران همان مبارزه دراز مدت اهل بيت ،عليهم‏السلام، را كه در همه اعصار بعد از عاشورا استمرار داشته با همان جهت‏گيرى و همان اهداف ادامه مى‏داده است. هنگامى كه مأمون در سال صد و نود و هشت از جنگ قدرت با امين فراغت‏يافت و لافت‏بى‏منازع را به چنگ آورد يكى از اولين تدابير او حل مشكل علويان و مبارزات تشيع بود، او براى اين منظور، تجربه همه خلفاى سلف خود را پيش چشم داشت.

تجربه‏اى كه نمايشگر قدرت ، وسعت و عمق روزافزون آن نهضت و ناتوانى دستگاههاى قدرت از ريشه‏كن كردن و حتى متوقف و محدود كردن آن بود. او مى‏ديد كه سطوت و حشمت هارونى حتى با به‏بندكشيدن طولانى و بالاخره مسموم كردن امام هفتم در زندان هم نتوانست از شورشها و مبارزات سياسى، نظامى، تبليغاتى و فكرى شيعيان مانع شود. او اينك در حالى كه از اقتدار پدر و پيشينيان خود نيز برخوردار نبود و بعلاوه بر اثر جنگهاى داخلى ميان بنى عباس، سلطنت عباسى را در تهديد مشكلات بزرگى مشاهده مى‏كرد بى‏شك لازم بود به خطر نهضت علويان به چشم جدى‏ترى بنگرد. شايد مأمون در ارزيابى خطر شيعيان براى دستگاه خود واقع‏بينانه فكر مى‏كرد. گمان زياد بر اين است كه فاصله پانزده ساله بعد از شهادت امام هفتم تا آن روز و بويژه فرصت پنج‏ساله جنگهاى داخلى، جريان تشيع را از آمادگى‏بيشترى‏براى‏برافراشتن‏پرچم حكومت‏علوى‏برخوردار ساخته بود.

مأمون اين خطر را زيركانه حدس زد و درصدد مقابله با آن برآمد و به دنبال همين ارزيابى و تشخيص بود كه ماجراى دعوت امام هشتم از مدينه به خراسان و پيشنهاد الزامى وليعهدى به آن حضرت پيش آمد و اين حادثه كه در همه دوران طولانى امامت كم‏نظير و يا در نوع خود بى‏نظير بود تحقق يافت.

اكنون جاى آن است كه باختصار، حادثه وليعهدى را مورد مطالعه قرار دهيم.

در اين حادثه امام هشتم على‏بن موسى‏الرضا ،عليه‏السلام، در برابر يك تجربه تاريخى عظيم قرار گرفت و در معرض يك نبرد پنهان سياسى كه پيروزى يا ناكامى آن مى‏توانست‏سرنوشت تشيع را رقم بزند، واقع شد.

دراين نبرد رقيب كه ابتكار عمل را به دست داشت و با همه امكانات به ميدان آمده بود مأمون بود. مأمون با هوشى سرشار و تدبيرى قوى و فهم ودرايتى‏بى‏سابقه‏قدم در ميدانى نهاد كه اگر پيروز مى‏شد و مى‏توانست آنچنان كه برنامه‏ريزى كرده بود كار را به انجام برساند، يقينا به هدفى دست مى‏يافت كه از سال چهل هجرى يعنى از شهادت على‏بن ابى‏طالب ،عليه‏السلام، هيچ يك از خلفاى‏اموى و عباسى با وجود تلاش خود نتوانسته بودند به آن دست‏يابند، يعنى مى‏توانست درخت تشيع را ريشه‏كن كند و جريان معارضى راكه همواره همچون خارى در چشم سردمداران خلافتهاى طاغوتى فرو رفته بود به كلى نابود سازد.

اما امام هشتم با تدبيرى الهى بر مامون‏فائق آمد و او را در ميدان نبرد سياسى كه خود به وجود آورده بود به‏طور كامل شكست داد و نه فقط تشيع، ضعيف يا ريشه‏كن نشد بلكه حتى‏سال‏دويست و يك هجرى، يعنى سال ولايتعهدى آن حضرت، يكى از پربركت‏ترين‏سالهاى‏تاريخ‏تشيع شد و نفس تازه‏اى در مبارزات علويان دميده شد؛ و اين همه به بركت تدبير الهى امام هشتم و شيوه حكيمانه‏اى بودكه‏آن‏امام‏معصوم‏دراين آزمايش بزرگ از خويشتن نشان داد.

براى اينكه پرتوى بر سيماى اين حادثه عجيب افكنده شود به تشريح كوتاهى‏ازتدبيرمامون‏وتدبيرامام در اين حادثه مى‏پردازيم.

مامون‏ازدعوت‏امام‏هشتم‏به‏خراسان چند مقصود عمده را تعقيب مى‏كرد: اولين و مهمترين آنها، تبديل صحنه مبارزات حاد انقلابى شيعيان به عرصه‏فعاليت‏سياسى‏آرام‏و بى‏خطر بود . همان‏طور كه گفتم شيعيان در پوشش‏تقيه،مبارزاتى خستگى‏ناپذير و تمام نشدنى داشتند، اين مبارزات كه با دو ويژگى همراه بود، تاثير توصيف‏ناپذيرى‏در برهم زدن بساط خلافت داشت، آن دو ويژگى، يكى مظلوميت‏بود و ديگرى قداست.

شيعيان با اتكاء به اين دو عامل نفوذ، انديشه شيعى را كه همان تفسير و تبيين اسلام از ديدگاه ائمه اهل‏بيت است، به زواياى دل و ذهن مخاطبان‏خودمى‏رساندندوهركسى‏را كه از اندك آمادگى برخوردار بود، به آن طرز فكر متمايل و يا مؤمن مى‏ساختند و چنين بود كه دائره تشيع، روز به روز در دنياى اسلام گسترش‏مى‏يافت و همان مظلوميت و قداست‏بودكه با پشتوانه تفكر شيعى اينجاو آنجا در همه دورانها قيامهاى مسلحانه وحركات‏شورشگرانه‏را بر ضددستگاههاى‏خلافت‏سازماندهى مى‏كرد.

مأمون مى‏خواست‏يكباره آن خفا و استتار را از اين جمع مبارز بگيرد و امام را از ميدان مبارزه انقلابى به ميدان‏سياست‏بكشاندو به اين وسيله كارايى‏نهضت‏تشيع‏راكه بر اثر همان استتار و اختفا روز به روز افزايش يافته بود به صفر برساند. با اين كار مأمون آن دو ويژگى مؤثر و نافذ را نيز از گروه علويان مى‏گرفت زيرا جمعى‏كه‏رهبرشان‏فردممتازدستگاه خلافت و وليعهد پادشاه مطلق‏العنان وقت‏و متصرف در امور كشور است نه مظلوم است و نه آن چنان مقدس.

اين تدبير مى‏توانست فكر شيعى را هم در رديف بقيه عقايد و افكارى كه درجامعه طرفدارانى داشت قرار دهد و آن‏را از حد يك تفكر مخالف دستگاه كه اگرچه از نظر دستگاهها ممنوع و مبغوض‏است‏ازنظر مردم بخصوص ضعفا پرجاذبه و استفهام برانگيز است‏خارج سازد.

دوم، تخطئه مدعاى تشيع مبنى بر غاصبانه بودن خلافتهاى اموى و عباسى و مشروعيت دادن به اين خلافتهابود، مأمون با اين كار به همه شيعيان‏مزورانه‏ثابت‏مى‏كردكه‏ادعاى غاصبانه‏و نامشروع بودن خلافتهاى مسلطكه‏همواره‏جزء اصول اعتقادى شيعه به حساب مى‏آمده است‏يك حرف بى‏پايه و ناشى از ضعف و عقده‏هاى حقارت بوده است، چه اگر خلافتهاى ديگران نامشروع و جابرانه بود خلافت مامون‏هم‏كه جانشين‏آنهاست‏مى‏بايد نامشروع و غاصبانه باشد و چون على‏بن‏موسى الرضا، عليه‏السلام، با ورود در اين دستگاه و قبول جانشينى مأمون او را قانونى و مشروع دانسته پس بايد بقيه‏خلفا هم از مشروعيت‏برخوردار بوده‏باشند و اين، نقض همه ادعاهاى شيعيان است، با اين كار نه فقط مأمون از على‏بن موسى‏الرضا ، عليه‏السلام، بر مشروعيت‏حكومت‏خود و گذشتگان اعتراف مى‏گرفت‏بلكه يكى از اركان اعتقادى تشيع يعنى ظالمانه بودن پايه حكومتهاى قبلى را نيز درهم مى‏كوبيد.

علاوه بر اين ادعاى ديگر شيعيان مبنى بر زهد و پارسايى و بى‏اعتنايى ائمه به‏دنيانيزبا اين كار نقض مى‏شد كه‏آن‏حضرات‏فقط در شرايطى كه به دنيا دسترسى نداشته‏اند نسبت‏به آن زهد مى‏ورزيدند و اكنون كه درهاى بهشت دنيا به روى آنان باز شدبه‏سوى آن شتافتند ومثل ديگران خود را از آن متنعم كردند.

سوم، اينكه‏مامون‏با اين كار، امام را كه‏همواره‏يك‏كانون‏معارضه‏ومبارزه بود دركنترل دستگاههاى خود قرار مى‏داد. به جز خود آن حضرت، همه سران و گردنكشان و سلحشوران علوى را نيز در سيطره خود درمى‏آورد و اين موفقيتى بود كه هرگز هيچ يك از اسلاف مأمون چه بنى‏اميه و چه بنى‏عباس بر آن دست نيافته بودند.

چهارم، اينكه امام را كه يك عنصر مردمى و قبله اميدها و مرجع سؤالها و شكوه‏ها بود در محاصره ماموران حكومت‏قرار مى‏داد و رفته رفته رنگ مردمى بودن را از او مى‏زدود و ميان او و مردم و سپس ميان او و عواطف و محبتهاى مردم فاصله مى‏افكند.

پنجم، اين بود كه با اين‏كار براى خود وجهه و حيثيتى معنوى كسب مى‏كرد. طبيعى بود كه در دنياى آن روز همه او را بر اينكه فرزندى از پيغمبر و شخصيتى مقدس و معنوى را به وليعهدى خود برگزيده و برادران و فرزندان خود را از اين امتياز محروم ساخته است، ستايش كنند و هميشه چنين است كه نزديكى دينداران به دنياطلبان از آبروى دينداران مى‏كاهد و بر آبروى دنياطلبان مى‏افزايد.

ششم، آنكه در پندار مأمون، امام با اين‏كار به يك توجيه‏گر دستگاه خلافت‏بدل مى‏گشت، بديهى است‏شخصى در حد علمى و تقوايى امام باآن‏حيثيت‏وحرمت‏بى‏نظيرى كه وى به عنوان فرزند پيامبر در چشم همگان داشت اگر نقش توجيه حوادث را در دستگاه حكومت‏بر عهده مى‏گرفت هيچ نغمه مخالفى نمى‏توانست‏خدشه‏اى بر حيثيت آن دستگاه وارد سازد، اين خود در حكم حصار منيعى بود كه مى‏توانست همه خطاها و زشتى‏هاى دستگاه خلافت را از چشمها پوشيده بدارد .

به جز اينها هدفهاى ديگرى نيز براى مأمون متصور بود.

چنانكه مشاهده مى‏شود اين تدبير به‏قدرى پيچيده و عميق است كه يقيناهيچ‏كس‏جز مأمون نمى‏توانست آن را بخوبى هدايت كند و بدين جهت‏بود كه دوستان و نزديكان مأمون از ابعاد و جوانب آن بى‏خبر بودند. از برخى گزارشهاى تاريخى چنين برمى‏آيد كه حتى «فضل‏بن سهل» وزير و فرمانده كل و مقربترين فرد دستگاه خلافت نيز از حقيقت و محتواى اين سياست، بى‏خبر بوده است.مامون‏حتى‏براى‏اينكه هيچ‏گونه ضربه‏اى‏برهدفهاى وى از اين حركت پيچيده وارد نيايد داستانهاى جعلى براى‏علت‏وانگيزه‏اين اقدام مى‏ساخت و به اين و آن مى‏گفت.

حقا بايد گفت‏سياست مأمون از پختگى و عمق بى‏نظيرى برخوردار بود. اما آن سوى ديگر اين صحنه نبرد، امام على‏ابن موسى‏الرضا ، عليه‏السلام،است و همين است كه على‏رغم زيركى شيطنت‏آميز مأمون تدبير پخته و همه جانبه او را به حركتى بى‏اثر و بازيچه‏اى كودكانه بدل مى‏كند، مأمون با قبول آن همه زحمت و با وجود سرمايه‏گذارى عظيمى كه در اين راه كرد از اين عمل نه تنها طرفى بر نبست‏بلكه سياست او به سياستى بر ضد او بدل شد. تيرى كه با آن، اعتبار و حيثيت و مدعاهاى امام على‏بن موسى‏الرضا ، عليه‏السلام، را هدف گرفته شده بود خود او را آماج قرار داد، به طورى‏كه بعد از گذشت مدتى كوتاه ناگزير شد همه تدابير گذشته خود را كان‏لم‏يكن شمرده، بالاخره همان شيوه‏اى را در برابر امام در پيش بگيرد كه همه گذشتگانش درپيش‏گرفته‏بودنديعنى «قتل» و مأمون كه در آرزوى چهره قداست مآب خليفه‏اى موجه و مقدس و خردمند، اين همه تلاش كرده بود سرانجام در همان مزبله‏اى كه همه خلفاى پيش از او در آن سقوط كرده بودند، يعنى فساد و فحشا و عيش و عشرت توام با ظلم و كبر فرو غلطيد. دريده شدن پرده ريا مأمون را در زندگى پانزده ساله او پس از حادثه وليعهدى در دهها نمونه مى‏توان مشاهده كرد كه از جمله آن به خدمت گرفتن قاضى القضاتى فاسق و فاجر و عياش همچون يحيى‏بن اكثم و همنشينى و مجالست با عموى خواننده و خنياگرش ابراهيم‏بن‏مهدى‏وآراستن بساط عيش و نوش و پرده‏درى در دارالخلافه او در بغداد است.

اكنون به تشريح سياستها و تدابير امام على بن موسى الرضا، عليه السلام، در اين حادثه مى‏پردازيم:

1. هنگامى كه امام را از مدينه به خراسان دعوت كردند آن حضرت فضاى مدينه را از كراهت و نارضايى خود پر كرد، به طورى كه همه كس در پيرامون امام يقين كردند كه مأمون با نيت‏سوء حضرت‏را از وطن خود دور مى‏كند، امام بد بينى خود به مأمون را با هر زبان ممكن به همه گوشها رساند، در وداع با حرم پيغمبر، در وداع با خانواده‏اش، در هنگام خروج از مدينه، در طواف كعبه كه براى وداع انجام مى‏داد، با گفتار و رفتار با زبان دعا و زبان اشك، بر همه ثابت كرد كه اين سفر، سفر مرگ اوست، همه كسانى‏كه بايد طبق انتظار مأمون نسبت‏به اوخوش‏بين و نسبت‏به امام به خاطر پذيرش پيشنهاد او بدبين مى‏شدند در اولين لحظات اين سفر دلشان از كينه مأمون كه امام عزيزشان را اين‏طور ظالمانه از آنان جدا مى‏كرد و به قتلگاه مى‏برد لبريز شد.

2. هنگامى كه در مرو پيشنهاد ولايتعهدى آن حضرت مطرح شد حضرت بشدت استنكاف كردند و تا وقتى مأمون صريحا آن حضرت را تهديد به قتل نكرد، آن را نپذيرفتند. اين مطلب همه‏جا پيچيد كه على‏بن موسى‏الرضا ،عليه‏السلام، وليعهدى و پيش از آن خلافت را كه مأمون به او با اصرار پيشنهاد كرده بود نپذيرفته است، دست‏اندركاران امور كه به ظرافت تدبير مأمون واقف نبودند ناشيانه عدم قبول امام را همه‏جا منتشر كردند حتى فضل‏بن سهل در جمعى از كارگزاران و ماموران حكومت گفت من هرگز خلافت را چنين خوار نديده‏ام اميرالمؤمنين آن را به على‏بن موسى‏الرضا ، عليه‏السلام، تقديم مى‏كند و على‏بن موسى دست رد به سينه او مى‏زند.

خود امام در هر فرصتى، اجبارى بودن اين منصب را به گوش اين و آن مى‏رساندوهمواره مى‏گفت من تهديد به قتل شدم تا وليعهدى را قبول كردم. طبيعى بود كه اين سخن همچون عجيب‏ترين پديده سياسى، دهان به دهان و شهر به شهر پراكنده شود و همه آفاق اسلام در آن روز يا بعدها بفهمند كه در همان زمان كه كسى مثل مأمون فقط به دليل آنكه از وليعهدى برادرش امين عزل شده است‏ به جنگى چند ساله دست مى‏زند و هزاران نفر از جمله برادرش امين را به خاطر آن به قتل مى‏رساند و سر برادرش را از روى خشم شهر به شهر مى‏گرداند كسى مثل‏على‏بن‏موسى‏الرضا،عليه‏السلام، پيدا مى‏شودكه به وليعهدى با بى‏اعتنايى نگاه مى‏كند و آن را جز با كراهت و در صورت تهديد به قتل نمى‏پذيرد.

مقايسه ‏اى كه از اين رهگذر ميان امام‏على‏بن‏موسى‏الرضا،عليه‏السلام، و مأمون عباسى در ذهنها نقش مى‏بست درست عكس آن چيزى را نتيجه مى‏داد كه مأمون به خاطر آن سرمايه‏گذارى كرده بود.

3. با اينهمه على‏بن موسى‏الرضا، عليه‏السلام،فقط بدين‏شرط وليعهدى را پذيرفت كه در هيچ يك از شؤون حكومت دخالت نكند و به جنگ و صلح و عزل و نصب و تدبير امور نپردازد و مأمون كه فكر مى‏كرد فعلا در شروع كار اين شرط قابل تحمل است و بعدا بتدريج مى‏توان امام را به صحنه فعاليتهاى خلافتى كشانيد، اين شرط را از آن حضرت قبول كرد، روشن است كه با تحقق اين شرط، نقشه مأمون نقش برآب مى‏شد و بيشتر هدفهاى او برآورده نمى‏گشت.

امام در همان حال كه نام وليعهد داشت و قهرا از امكانات دستگاه خلافت‏ نيز برخوردار بود چهره‏اى به خود مى‏گرفت كه گويى با دستگاه خلافت، مخالف و به آن معترض است، نه امرى نه نهى نه تصدى مسؤوليتى، نه قبول شغلى، نه دفاعى از حكومت و طبعا نه هيچ‏گونه توجيهى براى كارهاى آن دستگاه.

روشن است كه عضوى در دستگاه حكومت كه چنين با اختيار و اراده خود، از همه مسؤوليتها كناره مى‏گيرد، نمى‏تواند نسبت‏به آن دستگاه صميمى و طرفدار باشد، مأمون بخوبى اين نقيصه را حس مى‏كرد و لذا پس از آنكه كار وليعهدى انجام گرفت‏بارها درصدد برآمد امام را بر خلاف تعهد قبلى با لطائف‏الحيل به مشاغل خلافتى بكشاند و سياست مبارزه منفى امام را نقض كند، اما هر دفعه امام هوشيارانه نقشه او را خنثى مى‏كرد.

يك نمونه همان است كه معمربن خلاد از خود امام هشتم نقل مى‏كند كه مأمون به امام مى‏گويد : اگر ممكن است‏به كسانى كه از او حرف شنوى دارند در باب مناطقى كه اوضاع آن پريشان است، چيزى بنويس و امام استنكاف مى‏كند و قرار قبلى كه همان عدم دخالت مطلق است را به يادش مى‏آورد و نمونه بسيار مهم و جالب ديگر ماجراى نماز عيد است كه مأمون به اين بهانه«كه مردم قدر تو را بشناسند و دلهاى آنان آرام گيرد»، امام را به امامت نماز عيد دعوت مى‏كند، امام استنكاف مى‏كند و پس از اينكه مأمون اصرار را به نهايت مى‏رساند امام به اين شرط قبول مى‏كند كه نماز را به شيوه پيغمبر و على‏بن ابى‏طالب به جا آورد و آنگاه امام از اين فرصت چنان بهره‏اى مى‏گيرد كه مأمون را از اصرار خود پشيمان مى‏سازد و امام را از نيمه‏راه نماز برمى‏گرداند، يعنى بناچار ضربه‏اى ديگر بر ظاهر رياكارانه خود وارد مى‏سازد .

4. اما بهره ‏بردارى اصلى امام از اين ماجرا بسى از اينها مهمتر است: امام با قبول وليعهدى، دست‏به حركتى مى‏زند كه در تاريخ زندگى ائمه پس از پايان خلافت اهل بيت در سال چهلم هجرى تا آن‏روز و تا آخر دوران خلافت‏بى‏نظير بوده است و آن برملا كردن داعيه امامت‏شيعى در سطح عظيم اسلام و دريدن پرده غليظ تقيه و رساندن پيام تشيع به گوش همه مسلمانهاست .

تريبون عظيم خلافت در اختيار امام قرار گرفت و امام در آن سخنانى را كه در طول يكصد و پنجاه سال جز در خفا و با تقيه جز به خاصان و ياران نزديك گفته نشده بود به صداى بلند فرياد كرد و با استفاده از امكانات معمولى آن زمان كه جز در اختيار خلفا و نزديكان درجه يك آنها قرار نمى‏گرفت آن را به گوش همه رساند، مناظرات امام در مجمع علما و در محضر مأمون كه در آن قويترين استدلالهاى امامت را بيان فرموده است؛ نامه جوامع‏الشريعه كه در آن همه رئوس مطالب عقيدتى و فقهى شيعى را براى فضل‏بن سهل نوشته است، حديث معروف امامت كه در مرو براى عبدالعزيزبن مسلم بيان كرده است؛ قصائد فراوانى كه در مدح آن حضرت به مناسبت ولايتعهدى سروده شده وبرخى از آن مانند قصيده دعبل و ابونواس هميشه در شمار قصائد برجسته عربى به شمار رفته است نمايشگر اين موفقيت عظيم امام ،عليه‏السلام، است.

در آن سال در مدينه و شايد دربسيارى‏ازآفاق اسلامى ‏هنگامى ‏كه خبر ولايتعهدى‏على‏بن‏موسى‏الرضا، عليه‏السلام، رسيد در خطبه فضائل اهل بيت‏بر زبان رانده شده بود و اهل بيت پيغمبر كه نود سال علنا بر منبرها دشنام داده شده بودند و سالهاى متمادى ديگر كسى جرات بر زبان آوردن فضائل آنها را نداشت، اكنون همه جا به عظمت و نيكى ياد مى‏شدند، دوستان آنان از اين حادثه روحيه و قوت‏قلب گرفتند، بى‏خبرها و بى‏تفاوتها با آنان آشنا شدند و به آن، گرايش يافتند و دشمنان سوگند خورده احساس ضعف و شكست كردند، محدثان و متذكران شيعه معارفى را كه تاآن روز جز در خلوت نمى‏شد به زبان آورد، در جلسات درسى بزرگ و مجامع عمومى بر زبان راندند.

5. در حالى‏كه مأمون امام را جدا از مردم مى‏پسنديد و اين جدايى را در نهايت وسيله‏اى براى قطع رابطه معنوى و عاطفى ميان امام و مردم مى‏خواست، امام در هر فرصتى خود را در معرض ارتباط با مردم قرار مى‏داد.
با اينكه مأمون آگاهانه مسير حركت امام از مدينه تا مرو را طورى انتخاب كرده بود كه شهرهاى معروف به محبت اهل بيت مانند كوفه و قم در سر راه قرار نگيرند، امام در همان مسير تعيين‏شده، از هر فرصتى براى ايجاد رابطه جديدى ميان خود و مردم استفاده كرد، در اهواز آيات امامت را نشان داد، در بصره خود را در معرض محبت دلهايى كه با او نامهربان بودند قرار داد، در نيشابور حديث‏سلسلةالذهب را براى هميشه به يادگار گذاشت و علاوه بر آن نشانه‏ها و معجزه‏هاى ديگرى نيز آشكار ساخت و در جاى‏جاى اين سفر طولانى فرصت ارشاد مردم را مغتنم شمرد. در مرو هم كه سرمنزل اصلى و اقامتگاه دستگاه خلافت‏بود هرگاه فرصتى دست‏داد حصارهاى‏دستگاه حكومت را براى حضوردرانبوه‏جمعيت‏مردم‏شكافت .

6. نه‏ تنها سرجنبانان تشيع از سوى امام‏ به سكوت‏ وسازش ‏تشويق نشدند بلكه قرائن حاكى ‏از آن است كه وضع جديد امام موجب دلگرمى آنان شد و شورشگرانى كه بيشترين دورانهاى عمرخودرا در كوههاى صعب‏العبور و آباديهاى دور دست و با سختى و دشوارى مى‏گذراندند با حمايت امام على بن موسى الرضا،عليه‏السلام، حتى مورداحترام ‏و تجليل كارگزاران حكومت ‏در شهرهاى‏مختلف ‏نيز قرار گرفتند. هر ناسازگار و تند زبانى چون دعبل كه هرگز به هيچ خليفه و وزيرواميرى روى‏خوش نشان‏نداده ودر دستگاه‏آنان رحل اقامت نيفكنده بوده‏و هيچ‏كس‏از سرجنبانان خلافت از تيزى زبان او مصون نمانده بود و به همين دليل هميشه مورد تعقيب و تفتيش دستگاههاى دولتى به‏سر مى‏برد و ساليان دراز، دار خود را بر دوش‏خودحمل‏مى‏كردوميان‏شهرهاو آباديهاسرگردان‏وفرارى‏مى‏گذرانيد، توانست‏به حضور امام و مقتداى محبوب خود برسد و معروفترين و شيواترين‏قصيده‏خود را كه ادعانامه نهضت‏نبوى ضددستگاههاى‏خلافت اموى‏وعباسى‏است‏براى آن حضرت بسرايد و شعر او در زمانى كوتاه به همه اقطار عالم اسلام برسد، به طورى كه در بازگشت از محضر امام آن را از زبان رئيس راهزنان ميان راه مى‏شنود.

اكنون‏ بار ديگر نگاهى بر وضع كلى صحنه اين نبرد پنهانى كه مأمون آن را به ابتكار خود آراسته و امام‏على بن موسى‏الرضا، عليه‏السلام، را با انگيزه‏هايى كه اشاره شد به آن ميدان كشانده بود مى‏افكنيم:

يك‏سال پس از اعلام وليعهدى وضعيت چنين است:

مامون‏ چه ‏درمتن ‏فرمان‏ ولايتعهدى ‏و چه در گفته‏ ها و اظهارات ديگر او را به فضل و تقوى و نسب رفيع و مقام علمى ‏منيع ستوده‏است و او اكنون در چشم آن مردمى كه برخى از او فقط نامى شنيده و حتى به همين اندازه هم او را نشناخته و شايد گروهى بغض او را همواره در دل پرورانده بودند به عنوان يك چهره در خور تعظيم و تجليل و يك انسان شايسته خلافت كه از خليفه به سال علم و تقوى و خويشى با پيغمبر، بزرگتر و شايسته‏تر است‏ شناخته ‏اند.
مأمون نه تنها با حضور او نتوانسته معارضان شيعى خود را به خود خوشبين و دست و زبان تند آنان را ازخود و خلافت‏خود منصرف سازد بلكه حتى على‏بن موسى،عليه‏السلام، مايه ايمان و اطمينان و تقويت روحيه آنان نيز شده است.
 در مدينه ، مكه و ديگر اقطار مهم اسلامى نه فقط نام على‏بن موسى ،عليه‏السلام، به تهمت‏ حرص ‏به‏ دنيا و عشق‏ به ‏مقام ‏و منصب از رونق نيفتاده بلكه حشمت ظاهرى بر عزت معنوى او افزوده شده و زبان ستايشگران پس از دهها سال به فضل و رتبه معنوى پدران مظلوم و معصوم او گشوده شده است.

كوتاه سخن آنكه مأمون در اين قمار بزرگ نه تنها چيزى به دست نياورده كه بسيارى چيزها را از دست داده و در انتظار است كه بقيه را نيز از دست ‏بدهد.

اينجابود كه ‏مامون ‏احساس شكست و خسران كرد و درصدد برآمد كه خطاى فاحش خود را جبران كند و خود را محتاج آن ديد كه پس از اين همه سرمايه‏ گذارى سرانجام براى مقابله با دشمنان آشتى ‏ناپذير دستگاههاى خلافت‏ يعنى ائمه اهل بيت ،عليهم‏السلام، به همان شيوه ‏اى متوسل شود كه هميشه گذشتگان ظالم و فاجر او متوسل شده بودند يعنى قتل.

بديهى است قتل امام هشتم پس از چنان موقعيت ممتاز به ‏آسانى ميسر نبود. قرائن نشان مى‏دهد كه مأمون پيش از اقدام قطعى خود براى به شهادت رساندن امام به كارهاى ديگرى دست ‏زده ‏است‏ كه شايد بتواند اين آخرين علاج را آسانتر به‏ كار برد، به گمان زياد اينكه ناگهان در مرو شايع شد كه على ‏بن موسى ، عليه ‏السلام، همه مردم را بردگان خود مى ‏دانند، جز با دست ‏اندركارى عمال مأمون ممكن نبود.

هنگامى كه اباصلت اين خبر را براى امام آورد حضرت فرمود: «بارالها اى پديدآورنده آسمانها و زمين تو شاهدى كه نه من و نه هيچ‏يك از پدرانم هرگز چنين سخنى نگفته ‏ايم و اين يكى از همان ستمهايى است كه از سوى اينان به ما مى‏شود.»

تشكيل مجالس مناظره با هر آن كسى كه كمتر اميدى به غلبه او بر امام مى‏رفت نيز از جمله همين تدابير است. هنگامى ‏كه ‏امام مناظره ‏كنندگان اديان و مذاهب مختلف را در بحث عمومى خود منكوب كرد و آوازه دانش و حجت قاطعش در همه ‏جا پيچيد مأمون درصدد برآمد كه هر متكلم و اهل مجادله ‏اى را به مجلس مناظره با امام بكشاند، شايد يك نفر دراين بين بتواند امام را مجاب كند.

البته چنانكه مى ‏دانيم هرچه تشكيل مناظرات ادامه مى‏يافت قدرت علمى امام‏ آشكارترمى‏شد و مأمون از تاثير اين وسيله نوميدتر.

بنابر روايات يك يا دو بار توطئه قتل امام را به وسيله نوكران و ايادى خود ريخت و يكبار هم حضرت را در سرخس‏به زندان‏افكندامااين شيوه‏ها هم نتيجه‏اى جز جلب اعتقاد همان دست‏اندركاران به رتبه معنوى امام، به بار نياورد، و مأمون درمانده‏تر و خشمگين‏تر شد، در آخر چاره‏اى جز آن نيافت كه به دست‏خود و بدون هيچ واسطه‏اى امام را مسموم كند و همين كار را كرد و در ماه صفر دويست و سه هجرى يعنى قريب دو سال پس از آوردن آن حضرت از مدينه به خراسان و يك سال و اندى پس از صدور فرمان وليعهدى به نام آن حضرت، دست‏خود را به جنايت‏بزرگ و فراموش نشدنى قتل امام آلود.

مهمترين ‏چيزى‏ كه‏ در زندگى ائمه ، عليهم‏السلام، به ‏طور شايسته مورد توجه قرار نگرفته، عنصر «مبارزه حاد سياسى» است.

در تمام دوران صدو چهل ساله ميان حادثه عاشورا و ولايتعهدى ‏امام هشتم ، عليه‏السلام،جريان‏ وابسته به امامان اهل بيت‏ يعنى شيعيان‏ هميشه بزرگترين و خطرناكترين دشمن دستگاههاى خلافت ‏به حساب مى‏آمد.

حضرت آيت الله خامنه ‏اى

یک شنبه 10 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

تحليل رواني حالت عجب و خودپسندي و غائله هاي سوء آن

در طي حديثي که از امام رضا عليه السلام روايت شده است آن حضرت درجات و آثار و غائله هاي سوء عجب و خودپسندي وعشق به خويش را گزارش فرمود، و در حقيقت به تحليل رواني اين رذيلت اخلاقي پرداخت:
احمد بن نجم راجع به عجبي که اعمال و کردارها و کوششهاي انسان را به تباهي مي کشاند از امام رضا عليه السلام سؤال کرد.
امام عليه السلام در پاسخ فرمود:
عجب داراي مرتب و درجات و آثار گونه گون رواني است: يکي از آن درجات اين است که از رهگذر وجود اين حالت در انسان، اعمال زشت و کردارهاي نادرست صورت مي‌پذيرد. حضرت از ديدگاه يک فرد معجب آن چنان با زيورهاي پوشالي و پنداري آراسته مي شود که آنها را خوش و زيبا و درست تلقي مي کند و تصور مي کند که فردي درست کار و نيکوکردار است، و هر عمل زشتي را که انجام مي دهد آنها را از نظر رواني زيبا و پسنديده و نيکو برمي شمارد. ديگر آن که فردِ مُعجِب حتي در ايمان به پروردگارش گرفتار خودپسندي مي شود و در برابر خدا به خود مي بالد که به او ايمان دارد، و بر خدا به خاطرِ ايمانش منّت مي گذارد و از او طلبکار مي شود! در حالي که خداي راست که بر او منّت نهد و از اين که او را به نعمت ايمان برخوردار ساخته است بر او منّت گذارد.
امام رضا عليه السلام در طي اين عبارات کوتاه حالات رواني يک فرد معجب را براي ما تفسير فرموده است که او آن چنان در حب و عشق به خويشتن به سر مي برد و آن قدر در علاقه به خود و پسند خويشتن گرفتار ترکتازي و توسني مي گردد ـ که نه تنها خود را برتر از ديگران مي داند و بر آنها منّت مي گذارد ـ تصور مي کند که چون به خدا ايمان دارد بايد بر او منت نهاده و مي پندارد که حتي مي تواند پروردگارش را مشمول منّت و احساس خود قرار دهد!
چنين پنداري را نبايد جز به عنوان يک تصور جنون آميز به چيز ديگري تلقي کرد، و به عبارت ديگر؛ اين حالت ناهنجار رواني همان حالتي است که در روانشناسي معاصر از آن به نارسيسيسم (Narcissism) تعبير مي شود که فرد در حب به خويشتن تا آن جا پيشروي مي کند که عاشق خود مي گردد و گرفتار شيفتگي و دلدادگي نسبت به خود مي شود، و خويشتن را تا سر حد پرستش دوست مي دارد.
اصولاً فردي که به بيماري رواني عجب و خود دوستي مفرط مبتلاست گناهان و جرمهاي سنگين را ـ که خود مرتکب آنها مي شود ـ خُرْد و ناچيز مي شمارد، و احسانهاي ريز و اندک را کلان و بزرگ و فزون از حد تلقي مي کند. و کارهاي زشتي را که دستش بدانها آلوده است به عهده فراموشي مي سپارد، و اين انحراف رواني تا آن جا جلو مي رود که او خير و خوبي را شر و بدي، و شر و بدي را خير و خوبي معرفي مي کند، و از درون خير و نيکي، شر و بدي را بر سر پا مي کند، و بر چهره خير نقاب شر، و بر سيماي شر ماسک خير را مي پوشاند.
يک فرد خودپسند ـ چون دچار غرور نيز مي باشد و تا حد خودپرستي خويشتن را دوست مي دارد ـ حتي خود را فريب مي دهد؛ لذا در فضايي از اوهام زندگاني مي کند و با مصالحي تهي از واقعيّت، اين فضا را براي خود معماري مي نمايد و سرانجام در يک پرتگاهي پيش بيني نشده سقوط مي کند، و آن چنان شخصيت رواني اش تباه مي گردد که اعاده سلامت آن سخت دشوار و احياناً غير ممکن خواهد گشت.
نبي اکرم صلي الله عليه و آله و سلم سه چيز را عامل نابودي شخصيت انسان برشمرده که يکي از آنها عبارت از عجب انسان به خويشتن، يعني خود پسندي و خويشتن پرستي است.
سخن امام رضا عليه السلام اين نکته را بازگو مي کند که فرد مُعجب را بايد به خاطر عُجب و نيکو پنداشتن اعمالش يک فرد نابسامان از نظر رواني دانست؛ چرا که او ره گم کرده و با عينک عجب و خودپسندي، زشت را زيبا مي بيند، وچاه را راهي هموار مشاهده مي کند.
اين بيانِ حضرت ثامن الحجج عليه السلام که فرمود:
"ان يزيّن للعبد سوء عمله فيراه حَسناً فيُعجبه و يحسب انّه يُحسن صُنعاً" ملهم از وحي الهي است که همه جوانب و ابعاد حقايق را بيانگر است: چرا که همواره گفتار الهي در لابلاي سخنان اين امام بزرگوار چهره مي نمود، اگر چه کمتر سخن مي گفت و بيشتر در حال سکوت و تفکر به سر مي برد، اما هرگاه لب به سخن مي گشود سخنانش از قرآن و وحي مايه مي گرفت، چنان که سخنان کوتاه فوق، از آياتي که در زير ياد مي شود قَبَس برگرفته و از آنها پرتو مي گيرد، آن جا که خداوند متعال مي فرمايد:
"افمن زيّن له سوء عمله فرآه حسناً فان الله يضلّ من يشاء وَ يهدي من يشاء" (فاطر 8)، آيا آن که رفتار و کردار بدش از نظرش آراسته شد و آن را زيبا و نيکو مي بيند [همانند کسي است که زشت و زيبا را تشخيص مي دهد و به تشخيص خود عمل مي کند؟] خدا هر که را بخواهد گمراه مي سازد و هر که را بخواهد هدايت مي کند. و يا فرموده است:
"قل هل ننبئکم بالاخسرين اعمالاً، الّذين ضلّ سَعيُهم في الحيوة الدّنيا و يَحسبون انَّهم يُحسنون صُنعاً" (کهف 103، 104)، بگو آيا مي خواهيد راجع به کساني که از لحاظ اعمال، زيانکارترين افراد به شمار مي روند براي شما گزارش کنم؟ آنان کساني هستند که سعي و کوشش آنها در امر زندگاني دنيا در بيراهه قرار گرفته و تصور مي کنند که درستکار و نيکو کردار مي باشند.
حسن بن جهم گويد: از امام رضا عليه السلام شنيده ام که مي فرمود:
مردي در ميان بني اسرائيل زندگاني مي کرد، و علي رغم آن که مدت چهل سال خداي را بندگي کرد عبادت او در درگاه الهي مورد قبول واقع نشد؛ لذا با خود مي گفت: خدايا هر کاري را به خاطر تو انجام داده ام، و هر گناهي که از من سر مي زند از ناحيه تو است؛ پس چرا به اعمال من با ديده قبول نمي نگري؟! خداوند متعال به او پاسخ داد: اگر تو در مقام نکوهش از خويشتن برمي آمدي بهتر از آن بود که با چنين حالت رواني و با روحيه عجب و خودپسندي، مرا چهل سال بندگي کرده باشي.
امام صادق عليه السلام نيز فرمود:
گناه مؤمن [در صورتي که باعث ناراحتي و پشيماني او گردد] بهتر از عجب و خودپسندي او است، اگر نه چنين مي بود، هيچ فرد باايماني به گناه گرفتار نمي آمد.
عُجب و خودپسندي باعث مي شود که انسان عمل شايسته خود را فزون از حد، بزرگ و شکوهمند پنداشته و دستخوش بهجت و سرور نسبت به آن گردد، و خويشتن را از هر گونه خرده و کمبود و تقصير مُبرّي تلقي کند. اگر اين ابتهاج، با تواضع در برابر خدا توأم باشد و از اين که به عمل صالحي توفيق يافت بر خدا منت ننهد؛ بلکه در حال امتنان از خدا باشد مي توان چنان عملي را با ديده قبول نگريست و در انتظار پاداشي در برابر آن به سر برد.
همان گونه که امام رضا عليه السلام حالات رواني معجب را تحليل فرمود قهراً به اين نتيجه مي رسيم که معجب در برابر خداي متعال آن چنان دچار غرور و خود فريبي مي گردد که مي پندارد خدا بايد و خواه و ناخواه! او را از پايگاه رفيعي در روز قيامت برخوردار سازد و تصور مي کند به خاطر اعمال صالحي ـ که بايد آنها را از منن و عطايا و نعم الهي برشمرد ـ مي تواند بر پروردگار خود منت نهد، و به بهانه ايمان خويش، از خداوند، حق و حقوقي را به سانِ طلبکاران خواستار گردد. علاوه بر آن که بايد گفت اين انحراف رواني باعث مي گردد که او از استفاده و مشورت با ديگران و استمداد از تفکر و تدبير آنان محروم بماند؛ چون عجب و غرور، وي را به استبداد در رأي سوق مي دهد؛ لذا از سؤال و استفاده از کسي که عالمتر از اوست استنکاف مي ورزد، و رأي نادرست و افکار و نظريات پوچ و سخيف خويش را انديشمندانه و سنجيده مي شمارد.
آفتها و عوارضي که بايد آنها را زاده و نتيجه عجب دانست بي شمار است که يکي از آنها عبارت از تباهي مساعي و کوششهاي انسان مي باشد، و بايد اين حالت را عاملي ضدّ ارزش دانست که باعث مي گردد همه کوششها و جدّ و جهدهاي آدمي از اعتبار ساقط شود.
اسحق بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت کرده است که آن حضرت فرمود:
مرد عالم و دانشمندي نزد مرد عابدي رسيد و به او گفت: نمازت چگونه است [و کمّاً و کيفاً تا چه حدودي در اداء اين فرضيه موفق هستي]؟
عابد گفت: گريه و حزن و اندوه و انديشناکي تو تا چه پايه است؟
عابد گفت: آن قدر مي گريم تا اشک از ديدگانم فروريزد؟
عالم گفت: خنديدن و دلشاد بودنِ تو ـ درصورتي که از خداوند متعال خائف و بيمناک باشي ـ بهتر از آن است که زندگاني را با گريستن بياميزي؛ لکن گرفتار مباهات به خويشتن و عجب و خودپسندي باشي. فردي که گرفتار به خود باليدن است اعمال و کردارش به سوي خدا اوج نمي گيرد، (بلکه تا فروترين حدّ ـ از نظر درجه و اعتبار ـ سقوط مي کند و بي بها و تهي از ارزش مي گردد).
گويا سعدي با الهام از چنان احاديثي سخنان زير را به رشته نظم آورده که:
سخن ماند از عاقلان يادگار ز سعدي همين يک سخن گوش دار
گنهکار انديشناک از خداي بسي بهتر از عابد خودنماي
که آن را جگر خون شد از سوز درد که اين نکته بر طاعت خويش کرد
ندانست بر بارگاه غني سر افکندگي به ز کبر و مني
بر اين آستان، عجز و مسکيني ات به از طاعت و خويشتن بيني ات
همان گونه که امام رضا عليه السلام فرمود انسان معجب در خودپسندي تا حدّ دور دستي بلند پروازي مي کند [که سرانجام به سقوط و نابودي او منجر مي گردد] او در اين بلند پروازي حتي نسبت به خدا در موضع يک فرد «منّان» جا خوش مي کند.
علي بن ميسره مي گفت: امام صادق عليه السلام مي فرمود:
از منّان بودن بر حذر باشيد.
گفتم: قربانت گردم، منّان بودن چگونه است؟
فرمود: يکي از شما راه مي رود و يا پشت بر زمين مي نهد و پاهاي خود را بالا مي گيرد، [و آن چنان احساس امنيت و رفاه دروني مي کند و از خود راضي مي گردد] که مي گويد: خدايا من فقط آهنگ رضاي تو دارم!
همان امام عليه السلام فرمود:
آن که براي احدي فضل و فزوني نشناسد بايد او را مُعجب به خويشتن و گرفتار خود کامگي در رأي برشمرد. از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است که فرمود:
اگر گناه براي مؤمن از عجب و به خود باليدن بهتر نمي بود، خداوند متعال ابداً ميان بنده و ميان گناه او آزادي به وجود نمي آورد.
امام صادق عليه السلام مي فرمود:
براي من جاي بسي شگفتي است که فردي از رهگذر عمل خويش به عجب گرفتار مي آيد؛ ولي نمي داند که اين انحراف رواني او چه فرجام سوئي را براي او بارور مي سازد. کسي که دچار عجب مي باشد و اعمال خويش را از درون مي ستايد، تحقيقاً از راه و رسم هدايت و راه يابي به حق، به يکسو مي افتد و لذا مزايايي را براي خويش مدعي مي گردد که فاقد آن است، و قهراً بايد او را دروغگويي حرفه اي برشمرد. نخستين و کمترين عکس العمل و بازتاب سوئي که معجب را آماج خود قرار مي دهد، اين است که دستاويزِ باليدن را خداوند متعال از او سلب مي کند تا به او بفهماند که موجودي حقير و ناتوان است، و ناگزير خود بر خويشتن گواهي دهد که سخت حقير و بي مقدار مي باشد، همان گونه که با ابليسِ خودستا و خودپسند چنين کرد.
عُجب عبارت از درختي است که بذر و دانه آن کفر است، و کاشتگاه و کشتزار آن عبارت از نفاق، و موادي که آن را تغذيه و سيراب مي کند، عبارت از درخواستها و توقعات نابحق و بي جا و ظلم و ستم مي باشد، و تنه و شاخه و ساقه هاي آن را جهل و ناآگاهي مي پردازد، و برگهاي آن بيراهگي و گمراهي است. و سرانجام، بَر و ميوه آن عبارت از لعنت و محروميت و دورباش از زحمت خدا و جاودانگي در آتش دوزخ مي باشد.
فردي که معجب به نفس است، و خويشتن و رأي و نظر خود را مي ستايد احمقي بيش نيست؛ چون نمي تواند به انحراف رواني خود پي ببرد. و در نتيجه بصيرت خويش را در بينش حالاتي که بايد خود را از آنها برهاند از دست مي دهد، زيرا او گناهان خود را ناچيز تلقي مي کند و نسبت به آنها در بي تفاوتي بسر مي برد.
عمل صالح و پاکيزه عبارت از عملي است که انسان در انجام آنها به ياد توفيق الهي باشد و اين احساس در او به وجود مي آيد که پيشرفت او در آن عمل از برکات توفيق خداوند متعال است، و نبايد به خود مغرور گشته و از رهگذر آن دچار خودپسندي گردد و بر خدا منت گذارد.

منبع: نرم افزار آستان محبت

یک شنبه 10 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

شخصيت معنوي امام رضا (عليه ‌السلام)

بررسي هر يك از ابعاد معنوي، علمي و اخلاقي شخصيت علي بن موسي، اهميت خاص خود را داراست. چه بسا گروهي شيفته جنبه علمي و مناظرات و مباحثات آن حضرت باشند و در شناختن و نماياندن چهره علمي آن امام، اهتمام فزونتري داشته باشند، ولي توجه به اين حقيقت كه علم، اخلاق و شخصيت اجتماعي و سياسي امامان، تحت تأثير شخصيت معنوي و عبادي ايشان قرار داشته است و آنان هر كمالي را از اين رهگذر كسب كرده‌اند و خدامحوري، منش و كنش آنان به ايشان عزت و امتياز بخشيده است، اين باور را تقويت خواهد كرد كه بررسي اين جنبه از زندگي امام شايسته تقدم و توجه فزونتر است. آنچه از جلوه‌هاي عبوديت و بندگي آن حضرت در آينه اخبار و نقلهاي تاريخي به ياد مانده، در بيان فهرست گونه زير مي‌توان شاهد آن بود:
ـ شبها، كم مي‌خوابيد و بيشتر شب را به عبادت سپري مي‌كرد.
ـ بسياري از روزها را روزه داشت و به ويژه روزهاي اول، نيمه و آخر هر ماه را روزه مي‌گرفت و مي‌فرمود: «ذلك صوم الدهر»؛ اگر كسي اين چند روز را روزه گيرد، به شخصي ماند كه تمام عمر، روزه بوده است.
ـ سجده‌هايش بسيار طولاني بود، به گونه‌اي كه اگر پس از نماز صبح در برابر حضرت حق، به خاك مي‌افتاد، تا دميدن آفتاب صبحگاهي، همچنان در سجده بود.
ـ قرآن بسيار تلاوت مي‌كرد و انس امام با قرآن چنان بود كه جز از قرآن نمي‌گفت، پاسخ او به هر پرسشي، از قرآن بود. تمثيلهاي او نيز برگرفته از قرآن بود.
ـ هنگامي كه در بستر خواب قرار مي‌گرفت، به ياد خدا و تلاوت قرآن مشغول مي‌شد.
ـ در تلاوت آيات نوراني قرآن، اگر به آيه‌اي مي‌رسيد كه در آن سخن از دوزخ و كيفر الهي بود، سخت مي‌گريست و از آن به خدا پناهنده مي‌شد.
ـ به نماز در اول وقت اهتمام داشت، روزهايي نيز كه روزه داشتند، هنگام افطار، نخست نماز مي‌خواندند.
ـ نوافل، بويژه نماز شب را حتي در سفر رها نمي‌كرد و چون ثلث آخر شب فرا مي‌رسيد، از بستر بر مي‌خاست، در حالي كه ذكر بر لب داشت. به محل وضو رفته، مسواك مي‌كرد، وضو مي‌گرفت، به نماز مي‌ايستاد و هر شب، علاوه بر نافله شب، نماز جعفر طيار را نيز مي‌خواند. تا هنگام نماز صبح و پس از انجام فريضه صبح، به تعقيبات ادامه داده، با طلوع خورشيد، سجده شكر مي‌كرد و اين مرحله عبادي را به انجام مي‌رسانيد.
ـ همواره ذكر خدا را بر زبان داشت.
ـ از خدا سخت مي‌ترسيد.
ـ در غير نماز نيز به مناجات با خدا، انس داشت.
ـ بسياري وقتها، به خواندن نماز اشتغال داشت.
ـ رجاء بن ابي ضحاك، مأمور شد تا حضرت را از مدينه به مرو، همراهي كند، خليفه به وي دستور داد، در تمام شبانه روز و در طول سفر، ملازم و همراه امام باشد. او در پايان سفر چنين گفت: «به خدا سوگند، كسي را نيافتم كه از او پرهيزكارتر باشد و بيش از آن گرامي به ياد خدا و در خوف از خدا به سر برد.»
حضور امام رضا(ع) در ميدان عبادت، حضوري انزوا طلبانه نبود و عبادت و بندگي به درگاه خدا را وسيله رها كردن مسؤوليتهاي اجتماعي و پرداختن به واقعيتهاي زندگي قرار نداده بود، بلكه آن گرامي در اوج زهد و تقوا، شخصيتي سازنده و حاضر در ميدانهاي علمي و اجتماعي بود.

یک شنبه 10 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

زهد و عبادت امام رضا(ع)

يک نمونه از فضايل امام رضا عليه‏السلام اين است که از دنيا چشم پوشيده و از لذايذ و تزيينات آن روي گردانده بود.
راويان مي‏گويند که امام رضا عليه‏السلام هميشه لباسي ابريشمي به تن داشت، سفيان ثوري امام را ديد و او را براي پوشيدن چنين جامه‏اي سرزنش کرد و گفت: فکر مي‏کنم بهتر است لباسي ارزان‏تر از اين بپوشي.
امام در جواب، به آرامي دست او را گرفت و بر آستين خود نهاد تا آن را لمس کند. در اين هنگام سفيان لباس خشن را در زير لباس ابريشمي امام احساس نمود و امام فرمود: اي سفيان، ابريشم براي مردم و لباس خشن براي حقيقت خداست.(1)
گوشه‏گيري از دنيا از برجسته‏ترين صفات امام رضا عليه‏السلام بود. تمام راويان متفق القولند که وقتي آن حضرت وليعهد مأمون شد، هيچ توجهي به جنبه‏ي قدرت و عظمت آن نداشت که مردم نسبت به سلطان نشان مي‏دهند.
حضرت رضا عليه‏السلام هر سه روز يک ختم قرآن انجام مي‏داد و مي‏فرمود اگر بخواهم در کمتر از سه روز هم مي‏توانم يک قرآن ختم کنم و ليکن هنگامي که به آيات توجه مي‏دهم تفکر و تدبر مي‏کنم که اين آيه در چه موضوعي فرود آمده و در چه وقتي نازل شده است و لذا قرآن را در هر سه روز يک دور قرائت مي‏کنم.(2)
همچنين آن حضرت بسيار روزه مي‏گرفت و روزه‏ي اول و وسط و آخر ماه از وي ترک نمي‏شد و مي‏فرمود روزه داشتن در اين سه روزه مثل اينست که انسان هميشه روزه است.(3)
از اباصلت روايت شده که گفت من وارد سرخس شدم و رفتم در آن خانه‏اي که حضرت علي بن موسي الرضا عليه‏السلام در آنجا زنداني بود و از زندانبان اذن دخول خواستم، وي در جوابم گفت تو دسترسي بدان حضرت نخواهي داشت گفتم چرا؟
گفت چه بسا مي‏شود که امام رضا عليه‏السلام در هر شب و روزي هزار رکعت نماز مي‏خواند و فقط در ساعت اول روز و قبل از زوال ظهر و موقعي که آفتاب‏زده مي‏شود از نماز دست مي‏کشد و در محل نماز خواندن خويش نشسته با خداي خود مناجات مي‏کند.
گفتم در همين اوقات از آن بزرگوار براي من اجازه‏ي شرفيابي. بگير وقتي او براي من اذن دخول حاصل کرد و به حضور آنحضرت مشرف شدم ديدم امام عليه‏السلام در مصلاي خويش جلوس کرده و همچنان در حال تفکر است.(4)
----------------------------------------
پي نوشت:
1ـ حياه الامام محمد الجواد، ص 39.
2ـ ترجمه‏ي اعلام الوري ص 438.
3ـ ترجمه‏ي اعلام الوري ص 438.
4ـ ستارگان درخشان جلد 10 ص 16 - عيون اخبار الرضا جلد 2 ص 183.

یک شنبه 10 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

امام رضا(ع) در مقام و پايگاه رضا به قضاي الهي

اين امام بزرگوار ما به رضا نامبردار مي باشد، نامي که سراسر زندگاني آن حضرت و حالات دروني و شخصيت رواني او را در يک مقام والاي اخلاقي خلاصه مي کند. بديهي است که اين نام و عنوان به گزاف براي آن حضرت انتخاب نشده است، بلکه با آينده نگري و بينشي روشن چنين نامي از ميان نامها براي اين امام گزين شده است. چنان که نام هاي همه ائمه عليه السلام بازگو کننده يک سلسله واقعياتي متناسب با شخصيت آنها بوده و نمودارترين حالات روحي آنها را روشنگر است.
با وجود اين که اين امام بزرگوار با آسيبهاي گوناگوني مواجه بود که جان و تن او را مي‌آزرد و به‌دور از زادبوم و اهل و عيال به سر مي برد، به هيچ وجه از پايگاه رضاي به قضاء الهي نلغزيد، و هرگز بي تابي و بد گماني نسبت به خداي متعال از او ديده نشد؛ بلکه هر حالتي که در طرز رفتار آن حضرت مشاهده مي شد، نمايانگر روحي سرشار از رضا بوده است؛ چنان که نکات و گزارشهاي کوتاهي که در پيش داريم گوياي همين حقيقت مي باشد، لذا بايد گفت که اين شخصيت عظيم انساني با نام خود و روحي که اين عنوان را تأييد مي‌کرد بشريت را به مقامي از نظر اخلاق و تربيت رهنمون گشت که از ديدگاه همه عرفا و خدا آشنايان از پر فضيلت ترين مقامات انساني و عالي ترين مراحل کمال اخلاقي به شمار است.
براي اين که از اين پايگاه اخلاقي و ارزش آن تا حدودي واقف گرديم راجع به آن فشرده اي از سخن بزرگان را بازگو مي کنيم، امّا قبلاً روايتي را که از امام رضا عليه السلام نقل شده است در زير مي آوريم: آن حضرت فرموده است:
ايمان داراي چهار رکن مي باشد:
1 ـ توکل به خدا
2 ـ رضا به قضاي او
3 ـ تسليم در برابر امر او
4 ـ واگذار کردن امور به او


اصولاً رضا را بايد ثمره محبت، و محبت را ثمره معرفت دانست؛ زيرا آن کسي که شخصي را به خاطر کمالات و صفات خوشي که در او وجود دارد دوست مي دارد به همان اندازه که بر مراتب معرفت و آگاهي وي نسبت به او افزوده مي شود دوستي و دلبستگي به وي در او رو به فزوني مي گذارد. اگر کسي با چشم بصير جلال و کمال الهي را بنگرد قهراً به خدا دلبستگي مي يابد و حبّ او به خدا ـ با افزايش معرفت نسبت به او ـ فزاينده مي گردد:
"والّذين آمنوا اشد حبّاً لله"(بقره: 165) افرادي که ـ به خاطر فزوني معرفت ـ داراي ايمان هستند، حبّ آنها نسبت به خدا استوارتر و فزونتر مي باشد.
وقتي شخص دوستدار خدا باشد هر پديده و دستاوردي که از ناحيه او مي رسد نيکو و زيبا تلقي کرده و آن را پسند مي کند. چنين موضع رواني در انسان بيانگر رضاي او نسبت به خداي متعال است.
رضا فضيلت شکوهمندي است که بايد گفت تمام فضائل اخلاقي در آن خلاصه مي شود، خداوند متعال مقام رضاي شخص به خود را با رضاي خود از آن شخص مقرون ساخته و از اين رهگذر شکوه و عظمت آن را بيان نموده است، آنجا که مي فرمايد:
"رضي الله عنهم و رضوا عنه"(مائده: 119) خدا از آنها راضي است و آنان نيز از وي راضي هستند.
نبي اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) رضا را دليل ايمان انسان معرفي کرده است، آن گاه که گروهي از يارانش را مورد سؤال قرار داد و فرمود:
«نشانه ايمان شما چيست؟
عرض کردند: در برابر بلايا و گرفتاريها صابر هستيم، و به گاه رفاه و خوشي خداي را سپاسگزاريم، و به هنگام در رسيدن قضاي الهي از رضا برخورداريم.
آن حضرت به آنان فرمود: سوگند به خداوندگار و صاحب کعبه که شما داراي ايمان مي باشيد».
به امام صادق عليه السلام عرض کردند:
از چه طريقي مي توان به ايمان مؤمن پي برد؟
فرمود: از طريق تسليم او در برابر خدا، و رضاي او در مقابل حوادث خوش و ناخوشي که به او روي مي آورد.

منبع: نرم افزار آستان محبت

یک شنبه 10 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

بعضي از دعاهاي امام رضا علیه السلام

دعاهاي بزرگي از امام رضا عليه‏السلام گزارش شده که به شرح زير است:
1. دعاي زير در طلب امنيت و ايمان است:
يا مَن دَلَّني علي نَفسِهِ و ذَلَّلَ قَلبي بِتَصديقِهَ اسئُلکَ الاَمنَ وَ الايمانَ فِي الدُّنيا وَ الآخره.(1)
اين دعا گرچه کوتاه است، حاوي دلايل يگانگي خداست به اين دليل که خدا از طريق شگفتي‏هاي اين عالم، خود را به مخلوقاتش مي‏شناساند.
2. امام رضا عليه‏السلام با اين دعاي بزرگ درخواست مي‏کرد:
اللّهم اَعطِني الهُدي و ثَبِّتني عَلَيهِ وَ احشُرني عَلَيه آمناً اَمنُ مِن لا خَوفَ عليه و لا حُزنَ و لا جَزَعَ انَّکَ اَهلُ التَّقوي وَ اَهلُ المَغفِره.(2)
3. امام اين دعاي مبارک را به صحابي و شاگردش موسي بن بکير آموخت. حضرت به وي گفت: حفظ کن آنچه را که من براي تو مي‏نويسم و در هر سختي که موجب ترس تو شد آن را بخوان.
دعا به شرح زير است:
بسم الله الرحمن الرحيم. اللهم ان ذُنوبي و کثرتها قد اخلقت وجهي عندک، و حجبتني عن استيهال رحمتک و باعدتني عن استيجاب مغفرتک، و لو لا تعلقي بآلائک و تمسکي بالدعا و ما وعدت امثالي من المسرفين و اشباهي من الخاطئين و اوعدت القانطين من رحمتک بقولک: «يا عبادي الذين اسرفوا علي انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله، ان الله يغفر الذنوب جميعا، انه هو الغفور الرحيم». و حذرت القانطين من رحمتک، فقلت: «و من يقنط من رحمة ربه الا الضالون؟»، ثم ندبتنا برأفتک الي دعاءک فقلت: «ادعوني استجب لکم، ان الذين يستکبرون عن عبادتي سيدخلون جهنم داخرين».
الهي لقد کان ذل الاياس علي مشتملا و القنوط من رحمتک علي ملتحفا. الهي لقد وعدت المحسن ظنه بک ثوابا و اوعدت المسي‏ء ظنه بک عقابا.
اللهم و قد امسک رمقي حسن الظن بک في عتق رقبتي من النار و تغمد زلتي و اقالة عثرتي.
اللهم قلت في کتابک و قولک الحق الذي لا خلف له و لا تبدل: «يوم ندعو کل اناس بامامهم»، و ذلک يوم النشور اذا نفخ في الصور و بعثر ما في القبور. اللهم فاني اوفي و اشهد و اقر و لا انکر و لا اجحد، و اسر و اعلن، و اظهر و ابطن بانک انت الله لا اله الا انت، وحدک لا شريک لک، و ان محمّدا عبدک و رسولک صلي الله عليه و آله و ان عليا اميرالمؤمنين سيد الاوصياء و وارث علم الانبياء علم الدين و مبير المشرکين و مميز المنافقين و مجاهد المارقين امامي و حجتي و عروتي و صراطي و دليلي و محجتي و من لا اثق باعمالي - و لو زکت - و لا اراها منجية لي - و لو صلحت - الا بولايته و الائتمام به و الاقرار بفضائله و القبول من حملتها و التسليم لرواتها.
و اقر باوصيائه من ابنائه أئمة و حججا و ادلة و سرجا، و اعلاما و منارا، و سادة و ابرارا، و اومن بسرهم و جهرهم، و ظاهرهم و باطنهم، و شاهدهم و غائبهم، و حيهم و ميتهم، لا شک في ذلک و لا ارتياب عند تحولک و لا انقلاب.
اللهم فادعني يوم حشري و نشري بامامتهم، و انقذني بهم يا مولاي من حر النيران و ان ترزقني روح الجنان، فانک ان اعتقتني من النار کنت من الفائزين.
اللهم و قد اصبحت يومي هذا لا ثقه لي و لا رجاء، و لا لجأ و لا مفزع و لا منجا غير من توسلت بهم اليک متقربا الي رسولک محمّد صلي الله عليه و آله، ثم علي اميرالمؤمنين و الزهراء سيدة نساء العالمين، و الحسن و الحسين و علي و محمّد و جعفر و موسي و علي و محمّد و علي و الحسن و من بعدهم يقيم المحجة الي الحجة المستورة من ولده المرجو للامة من بعده.
اللهم فاجعلهم في هذا اليوم و ما بعده حصني من المکاره و معقلي من المخاوف، و نجني بهم من کل عدو و طاغ و باغ و فاسق، و من شر ما اعرف و ما انکر، و ما استتر عني و ما ابصر، و من شر کل دابة رب انت آخذ بناصيتها، انک علي صراط مستقيم.
اللهم بتوسلي بهم اليک و تقربي بمحبتهم و تحصني بامامتهم افتح علي في هذا اليوم ابواب رزقک، و انشر علي رحمتک و حببني الي خلقک و جنبني بغضهم و عداوتهم، انک علي کل شي‏ء قدير.
اللهم و لکل متوسل ثواب و لکل ذي شفاعة حق، فاسالک بمن جعلته اليک سببي و قدمته امام طلبتي ان تعرفني برکة يومي هذا و شهري هذا و عامي هذا.
اللهم و هم مفزعي و معونتي في شدتي و رخائي، و عافيتي و بلائي، و نومي و يقظتي، ظعني و اقامتي، و عسري و يسري، و علانيتي و سري، و اصباحي و امسائي، و تقلبي و مثواي، و سري و جهري.
اللهم فلا تخيبني بهم من نائلک و لا تقطع رجائي من رحمتک و لا تؤيسني من روحک و لا تبتلني بانغلاق ابواب الارزاق و انسداد مسالکها و ارتياح مذاهبها، و افتح لي من لدنک فتحا يسيرا و اجعل لي من کل ضنک مخرجا و الي کل سعه منهجا، انک ارحم الراحمين و صلي الله علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين، آمين رب العالمين.(3)
اين دعا به ما درس تمسک محکم امام به خداي متعال و اطاعت مطلق از او را مي‏آموزد و نيز ما را به شايستگي ائمه‏ي طاهرين عليهم‏السلام دلالت مي‏کند که همگي اعلام دين و دروازه‏ي علوم پيامبرانند.
4. امام عليه‏السلام براي طلب روزي و فراواني امر معاش اين دعا را بعد از هر نماز واجب مي‏خواند:
يا من يملک حوائج السائلين و يعلم ضمير المصامتين لکل مسئلة منک سمع حاضر و جواب عتيد و لکل صامت منک علم باطن محيط اسئلک بمواعيدک الصادقة و اياديک الفاضلة و رحمتک الواسعة و سلطانک القاهر و ملکک الدائم و کلماتک التامات. يا من لا تنفعه طاعة المطيعين و لا يضره معصية العاصين، صل علي محمّد و آله و ارزقني من فضلک و اعطني فيما ترزقني العافية برحمتک يا ارحم الراحمين.(4)
5. اين نمونه‏ي ديگري از دعاهاي مبارک اوست:
اللهم يا ذا القدرة الجامعة و الرحمة الواسعة و المنن المتتابعة و الآلاء المتوالية و الايادي الجميلة و المواهب الجزيلة. يا من خلق فرزق و الهم فانطق و ابتدع فشرع و علا فارتفع و قدر فاحسن و صور فاتقن و احتج فابلغ و انعم فاسبغ و اعطي فاجزل و منح فافضل. يا من سمي في العز ففات خواطف الابصار و دني في اللطف فجاز هواجس الافکار. يا من تفرد بالملک فلا ندله في ملکوت سلطانه و توحد بالکبرياء فلا ضد له في جبروت شأنه. يا من حارت في کبرياء هيبته دقائق لطائف الاوهام و انحسرت دون ادراک عظمته خطائف ابصار الانام. يا عالم خطرات قلوب العالمين و شاهد لحظات ابصار الناظرين يا من عنت الوجوه لهيبته و خضعت الرقاب لعظمته و جلاله و وجلت القلوب من خيفته و ارتعدت الفرائض من فرقه. يا بذي يا بديع يا قوي يا منيع يا علي يا رفيع صل علي من شرفت الصلوة بالصلوة عليه و انتقم لي ممن ظلمني و استخف بي و طرد الشمعة عن بابي و اذقة مرارة الذل و الهوان کما اذاقينها و اجعله طريد الارجاس و الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين.(5)
در اين دعا حمد و ستايش خدا فراوان و به زيباترين شکل خود بيان شده است. همچنين پر است مخصوصا در پايان آن با ظلم و ستمي که از جانب مأمون خليفه‏ي عباسي بر امام وارد شد که شيعه‏ها را از آن حضرت جدا ساخت و او را سبک کرد. و آن وقتي بود که جهان اسلام موقعيت امام و شخصيت او را تحسين کرده بود و وقت آن بود که بدانند مأمون فاقد اخلاق مناسب است که براي اداره‏ي خلافت مسلمانان لازم است. اين دعا ثابت مي‏کند که امام به قدري از مأمون رنجيده خاطر بود که در آن عليه او از خدا استمداد کرده است.
6. با وجود اين، نمونه‏ي ديگري از دعاي مبارک او ذيلا ذکر مي‏شود:
بسم الله الرحمن الرحيم اللهم لک الحمد علي مرد نوازل البلاء و ملمات الضراء و کشف نوائب اللاواء و توالي سبوغ النعماء و لک الحمد رب علي هني عطائک و محمود بلائک و جليل الآئک و لک الحمد علي احسانک الکثير و خيرک العزيز و تکليفک اليسير و دفعک العسير و لک الحمد يا رب علي تثميرک قليل الشکر و اعطائک وافر الاجر و حطک مثقل الوزر و قبولک ضيق العذر و وضعک باهظ الاصر و تسهيلک موضع الوعر و منعک مقطع الامر و لک الحمد علي البلاء المصروف و وافر المعروف و دفع المخوف و اذلال العسوف و لک الحمد علي قلة التکليف و کثرة التخفيف و تقوية الضعيف و اغاثة اللهيف و لک الحمد علي سعة امهالک و دوام افضالک و صرف امحالک و حميد فعالک و توالي نوالک و لک الحمد علي تأخير معاجلة العقاب و ترک مغافصة العذاب و تسهيل طرق المآب و انزال غيث السحاب انک المنان الوهاب.(6)
اين دعا حاوي يک سري عباراتي است که خداي متعال آفريننده‏ي جهان و حيات بخش را تمجيد و ستايش مي‏کند.
اينها بعضي از دعاهايي است که زندگي روحاني امام را روشن مي‏کند، به اين معني که او خودش را وقف خدا کرده بود و با او گفتگو مي‏کرد و رابطه‏اش را با او محکم ساخته بود.
با اين دعا، ما صحبت خود را درباره‏ي دعا به پايان مي‏رسانيم و به بيان بعضي از فضايل آن بزرگوار مي‏پردازيم.
----------------------------------------
پي نوشت:
1ـ اصول کافي، جلد 2، ص 579.
2ـ اعيان الشيعه، ج 4، ص 197.
3ـ مهج الدعوات، ص 317 - 315.
4ـ مصباح کفعمي، ص 168.
5ـ همان مأخذ، ص 293.
6ـ همان مأخذ، ص 415.

یک شنبه 10 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

فرهنگ نماز در سيره امام رضا(علیه السلام)

نماز؛ برترين عمل
از منظر امام رضا(ع) هيچ عملي برتر و ارزشمندتر از نماز نيست، چرا که بهترين و ميانبرترين راه براي رسيدن به قرب الهي است. امام رضا(ع) همواره مي‏فرمود: «الصّلاة قربان کل تقيٍّ؛(1) نماز هر انسان پارسائي را به خداوند نزديک مي‏کند.» به همين جهت آن حضرت به ابراهيم بن موسي فرمود: «لاتؤخرنّ الصّلوه عن اوّل وقتها الي آخر وقتها من غير علّه عليک، ابدأ باوّل الوقت؛(2) انجام نماز را بدون علت از اول وقت آن تأخير نينداز، هميشه در اول وقت آن شروع کن!»
امام هشتم(ع) خود نيز چنين بود و به هيچ قيمتي فضيلت نماز اول وقت را از دست نمي‏داد حتي در مهمترين جلسات سياسي و علمي امام به نماز اول وقت اهميت مي‏داد. روايت زير نشانگر اين واقعيت است:
به دستور مأمون، علماي برجسته از فرقه‏هاي گوناگون در مجالس مناظره حاضر مي‏شدند و امام رضا(ع) با آن‏ها مناظره و بحث مي‏کرد. در يکي از مجالس «عمران صابي» که از دانشمندان بزرگ بود، در مجلس حاضر شد و درباره توحيد با امام رضا(ع) وارد گفتگو گرديد در آن جلسه امام سؤالهاي او را با حوصله، متانت، استدلالهاي قطعي و روشن پاسخ داده و او را به سوي توحيد متمايل کرده بود هنگامي که بحث و مناظره به اوج خود رسيد و چيزي به تحول دروني آن دانشمند زبردست صابئين(3) نمانده بود حضرت رضا(ع) احساس کرد وقت اذان ظهر و هنگام نماز است. امام(ع) به مأمون فرمود: «الصّلاة قد حضرت؛ وقت نماز فرا رسيد.»
عمران صابي که به حقايقي دست يافته و از درياي دانش سرشار امام هشتم(ع) بهره‏هائي برده بود با التماس گفت: «يا سيّدي! لاتقطع عليّ مسألتي فقد رقّ قلبي؛ آقاي من! گفتگو و پاسخهاي خويش را قطع نکن دل من آماده پذيرش سخنان شما است. امّا حضرت رضا(ع) تحت تأثير سخنان عاطفي و احساس برانگيز او قرار نگرفت و فرمود: عيبي ندارد نماز را مي‏خوانيم و دوباره به گفتگو ادامه خواهيم داد.
در اين حال امام و همراهان به اقامه نماز مشغول شدند. حضرت بعد از اقامه نماز دوباره به گفتگو ادامه داده و پاسخ‏هاي روشنگرانه خويش را ارائه نمود.(4)
با توجه به اين روايت که در کتابهاي معتبر روائي و تاريخي آمده است، براي اقامه نماز در اول وقت هيچگونه عذري را براي افراد عادي و مسئولين حکومت اسلامي باقي نمي‏گذارد و پيروان آن حضرت نبايد از اين حقيقت چشم پوشي کرده و به بهانه‏هاي مختلف آنرا سهل بشمارند.
ماجراي نماز عيد
از مهمترين حوادث سيره امام رضا(ع) حرکت آن حضرت به مصلاي نماز عيد مي‏باشد که آن بزرگوار اهميت نماز و تأثير آن در جامعه و آثار پربار نمازهاي دسته جمعي و قدرت تحول آفريني آنرا به مسلمانان و زمامداران ثابت نمود. ماجرا از اين قرار بود که روز عيد مأمون از امام (ع) تقاضا کرد که نماز عيد را با مردم بخواند، تا براي مردم اطمينان بيشتري در امر ولايتعهدي پيدا شود. امام پيغام داد که: «قرار ما بر اين بوده که در هيچ کار رسمي دخالت نکنم. بنابراين مرا از اقامه نماز عيد معذور بدار! مأمون اصرار کرد که: مصلحت در اين است که شما اين نماز با اهميت را اقامه کنيد تا هم موضع ولايتعهدي تثبيت شود و هم فضل و عظمت شما آشکارتر گردد، امّا امام نپذيرفت. مأمون که دست بردار نبود پيک‏ها و پيغام‏هاي متعددي براي متقاعد کردن امام براي حضرتش فرستاد، هنگامي که امام رضا(ع) پافشاري خليفه را احساس کرد به او فرمود: اگر قرار است که من حتماً به نماز بروم من اين فريضه الهي را طبق سيره پيامبر و روش اميرمؤمنان علي(ع) اقامه خواهم کرد!
مأمون گفت: هر طور که دوست داري آن طور عمل کن، اختيار با شماست!
آنگاه دستور داد: سرداران و تمام مردم صبح روز عيد در مقابل منزل مسکوني حضرت رضا(ع) اجتماع نمايند. با انتشار اين خبر مردم مرو مشتاقانه براي شرکت در مراسم و بهره‏گيري از وجود حضرت رضا(ع) خود را آماده کردند. هنگامي که خورشيد طلوع نمود حضرت غسل کرد و عمامه سفيدي را که از پنبه تهيه شده بود بر سر مبارک گذاشت و يک سر آن را روي سينه و سر ديگر را ميان دو شانه انداخت. و مقداري هم بوي خوش بکار برد. دامن را به کمر زد و به همه پيروان و دوستدارانش دستور داد چنان کنند. آن گاه عصاي پيکان داري به دست گرفت و از منزل بيرون آمد. آن حضرت در حالي که پابرهنه بود و پيراهن و ساير لباسهايش را به کمر زده بود، به همراه غلامان و ياران نزديکش ـ که آنان نيز چنين کرده بودند ـ به همين شکل از منزل به سوي مصلا حرکت کردند. موقع خروج از منزل، امام رضا(ع) سربه سوي آسمان بلند کرد و چهار تکبير گرفت، اين تکبيرها آن چنان با صلابت و روحانيت خاصي ادا مي‏شد که گويي آسمان و در و ديوار با نواي امام(ع) هم نواهستند. سرداران، نظاميان و ساير مردم که با آمادگي و آراستگي تمام در بيرون منزل صف کشيده بودند، هنگامي که امام رضا(ع) و يارانش را به آن صورت مشاهده کردند به پيروي از امام رضا(ع) و هماهنگ با او فرياد تکبير سردادند.
شهر مرو يکپارچه فرياد تکبير سرداد و به دنبال آن از گريه و ناله هزاران زن و مرد مشتاق اهل بيت(ع) به لرزه درآمد. سرداران نظامي هنگامي که حضرت را با آن حال ديدند از مرکب‏هاي خود پياده شدند و کفش‏هايشان را درآورده و کنار گذاشتند و به دنبال امام ناله زنان و تکبير گويان به راه افتادند. حضرت رضا(ع) پياده راه مي‏پيمود و هر ده قدم يک بار ايستاده و با نواي ملکوتي‏اش تکبير مي‏گفت.
ياسر خادم مي‏گويد: در اين حال ما خيال مي‏کرديم که آسمان و زمين و کوه با او هم‏آوا گشته است، شهر مرو يکصدا گريه و شيون بود، هيجان احساسات و شور و نوا همه جا را فرا گرفته و شکوه ايمان و تکبير و نماز در پايتخت کشور اسلامي طنين انداز شده بود جلوه‏هاي مادّي و ظاهري از ذهن‏ها و خاطره‏ها فراموش شده و آحاد جمعيت به آفريدگار هستي و پيروي از حجت الهي مي‏انديشيدند و در صفهاي به هم پيوسته به دنبال امام رضا(ع) به سوي مصلا مي‏شتافتند.
هنگامي که اين خبر به مأمون رسيد، فضل بن سهل به مأمون گفت: اگر لحظاتي ديگر وضع همين طور ادامه يابد همه مردم مفتون و شيفته او خواهند شد و ممکن است با يک اشاره طومار حکومت را در هم بپيچند، مأمون احساس خطر کرده و از امام رضا(ع) عاجزانه درخواست نمود که از ميانه راه به منزل برگردد و امام نيز کفشهاي خود را طلبيده و به منزل برگشت و فرمود: من که گفتم مرا از اين کار معذور بداريد.(5)
اقامه نماز باران
در ايامي که امام رضا(ع) در خراسان به سر مي‏برد مدتي قحط سالي شده و باران نيامد و خشک سالي پديدار گشت. عده‏اي از منافقان و حاشيه‏نشينان مجلس مأمون از اين حادثه سوء استفاده کرده و شايع نمودند که چونکه مأمون علي بن موسي(ع) را وليعهد خود گردانيده است و اين امر را خداوند دوست ندارد به همين جهت باران قطع شده و برکات الهي نازل نمي‏شود.
مأمون در روز جمعه‏اي از امام تقاضا کرد که براي نزول باران و رحمت الهي دعا کند امّا امام رضا(ع) فرمود: روز دوشنبه براي اقامه نماز استسقاء بيرون خواهم آمد. زيرا جدم رسول اللّه(ص) را به همراه اميرمؤمنان علي(ع) در عالم رؤيا زيارت کردم و پيامبر به من فرمود: پسرم! تا روز دوشنبه صبرکن و سپس در آن روز به صحرا برو و از درگاه خداوند متعال طلب باران نما! خداوند باران رحمت خود را مي‏فرستد و مردم به عظمت و عزت تو در پيشگاه خداوند پي مي‏برند و به بزرگي مقامت واقف مي‏گردند.
روز دوشنبه فرا رسيد مردم از خانه‏ها بيرون آمدند، امام رضا(ع) به صحرا رفت و مردم نيز گرد آمدند و چشم به حرکات و سکنات آن حضرت دوختند. امام دو رکعت نماز استسقاء را اقامه کرده و آنگاه بالاي منبر رفت و در خطبه بعد از حمد و ثناي الهي فرمود: "اللهم يا رب انت عظّمت حقّنا اهل البيت فتوسلوا بنا کما امرت و اهلوا فضلک و رحمتک و توقعوا احسانک و نعمتک فاسقهم سقياً نافعاً عاما غير رايث و لاضائر وليکن ابتداء مطرهم بعد انصرافهم من مشهد هم هذا الي منازلهم و مقارهم؛ خدايا! اي پروردگار من! تو حق ما اهل بيت را بزرگ شمرده‏اي اين مردم به ما متوسل شده‏اند همچنان که خودت فرموده‏اي و به فضل و رحمت تو اميدوارند و چشم انتظار احسان و لطف تواند اينها را از باران سودمند و فراوان و بي‏ضرر و زيان خود سيراب گردان و اين باران را پس از بازگشت آنان به خانه‏هايشان نازل فرما! "
يکي از حاضرين در آن اجتماع مي‏گويد: به خدا سوگند همان لحظه حرکت ابرها در هوا شروع شد و رعد و برق پديد آمد، مردم به جنب و جوش افتادند که تا باران نيامده به خانه‏هاي خود برگردند.
حضرت علي بن موسي الرضا(ع) به آنان فرمود: آرام باشيد! اين ابر براي اين منطقه نخواهد باريد براي فلان ناحيه مي‏رود، آن ابر رفت و ابر ديگري به همراه رعد و برق آمد، مردم دوباره خواستند حرکت کنند، امام فرمود: اين ابر نيز به فلان قسمت خواهد رفت، در حدود ده ابر به همين ترتيب آمد و از فضاي منطقه عبور کرد و هر بار امام (ع) فرمود: اين ابر براي شما نيست. يازدهمين ابر از راه رسيد. امام رضا(ع) فرمود: اين ابر را خداوند متعال براي شما فرستاده است، در برابر فضل و کرم خداوند، شکر کرده و به سوي منازل خويش بازگرديد تا شما به خانه نرسيده‏ايد باران نخواهد باريد. آنگاه امام رضا(ع) از فراز منبر پائين آمده و مردم نيز به خانه هايشان رفتند، در همين هنگام بود که باران شديدي نازل شده و تمام حوض‏ها، گودالها و نهرها را پر کرد و مردم با خوشحالي تمام مي‏گفتند: کرامتها و الطاف الهي بر فرزند رسول گرامي اسلام(ص) مبارک باد.
بعد از نزول باران و سيراب شدن زمين از برکات الهي و خوشحالي مردم، حضرت رضا(ع) به ميان جمعيت آمده و آنان را موعظه کرده و به شکرگزاري از نعمتهاي الهي به درگاه پروردگار منان دعوت نمود.(6)
فوايد و برکات نماز
در زمينه اسرار و ره‏آوردهاي بي‏شمار نماز حضرت علي بن موسي الرضا(ع) سخن جامعي فرموده است که به بخشهائي از آن اشاره مي‏کنيم:
آن حضرت در پاسخ نامه‏اي که از فلسفه و علل تشريع نماز پرسيده بود چنين فرمود: علت تشريع نماز اين است که بنده به ربوبيت پروردگار توجه و اقرار داشته باشد و مبارزه با شرک و بت پرستي و قيام در پيشگاه پروردگار، در نهايت خضوع و تواضع و اعتراف به گناهان و تقاضاي بخشش از معاصي گذشته و نهادن پيشاني بر زمين همه روزه انجام پذيرد. و نيز هدف اين است که انسان همواره هشيار و متذکر گردد، گرد غبار فراموشکاري بر دل او ننشيند، مست و مغرور نشود، خاشع و خاضع باشد، طالب و علاقه‏مند افزوني در مواهب دين و دنيا گردد. همين توجه او به خداوند متعال و قيام در برابر او، انسان را از معاصي باز مي‏دارد و از انواع فساد جلوگيري مي‏کند.
امام رضا(ع) در مورد ساير دست آوردهاي نماز فرمود: نماز و مداومت ياد خدا در شب و روز سبب مي‏شود که انسان مولا، و مدبّر و خالق خود را فراموش نکند و روح سرکش و طغيانگري در برابر خدا بر او غالب نيايد.(7)
نماز نوجوانان
حسن بن قارن مي‏گويد: از امام رضا(ع) در مورد شخصي پرسيدند که پسر نوجوانش را به انجام نماز وادار مي‏کند و اين فرزند گاهي نماز را ترک مي‏کند. امام فرمود: اين پسر چند سال دارد؟ گفتند: آقا، 8ساله است. حضرت رضا(ع) با تعجب فرمود: سبحان اللّه! 8ساله است و نمازش را ترک مي‏کند؟! گفته شد! بچه است گاهي خسته و ناراحت مي‏شود. امام فرمود: هر طوري که راحت است نمازش را بخواند.(8)
پيراهن متبرک: از منظر حضرت رضا(ع) نه تنها نماز و نمازگزاران ارزشمند هستند، بلکه لباسهائي هم که با آن نماز خوانده مي‏شود امتياز ويژه‏اي دارد. اسماعيل بن علي برادر دعبل خزاعي مي‏گويد: آن حضرت به برادر دعبل پيراهني را هديه داده و فرمود: دعبل! اين پيراهن را قدر بدان و خوب محافظت کن! که من در آن هزار شب و هر شبي هزار رکعت نماز خوانده‏ام و در آن هزار ختم قرآن به جاي آورده‏ام. «احتفظ بهذا القميص فقد صليت فيه الف ليله کل ليله الف رکعه و ختمت فيه القرآن الف ختمه.»(9)
فلسفه نماز جماعت: امام رضا(ع) در مورد علل نماز جماعت فرمود: خداوند متعال نماز جماعت را قرار داده است که شعائر اسلامي و معارف الهي همانند اخلاص، توحيد، ارزشهاي اسلامي، عبادت و نيايش براي خدا آشکار و ظاهر و مشهور شود زيرا در اظهار اين اعمال و علني بودن آن حجت خداوند بر مردم شرق و غرب عالم تمام مي‏شود.
همچنين مسلمانان دوچهره و منافق و کساني که نماز را سبک مي‏شمارند، مشخص شوند و وادار به انجام دستورات الهي باشند. همچنين گواهي افراد نسبت به عدالت و صلاح همديگر جائز باشد. افزون بر اين نماز جماعت نيکوکاري و ترويج فضيلت‏ها را به همراه دارد و خيلي‏ها را از گناه و فساد باز مي‏دارد.(10)
آداب نماز: امام رضا(ع) در مورد آداب نماز فرمود: اگر براي نماز ايستادي تلاش کن با حالت کسالت و خواب آلودگي و سستي و تنبلي نباشد. بلکه با آرامش و وقار نماز را بجاي آور و بر تو باد که در نماز خاشع و خاضع باشي و براي خدا تواضع کني و خشوع و خوف را برخود هموار سازي. در آن حال که بين بيم و اميد ايستاده‏اي و پيوسته با طمأنينه و نگران باشي. همانند بنده گريخته و گنهکار که در محضر مولايش ايستاده و در پيشگاه خداي عالميان بايست. پاهاي خود را کنار هم بگذار و قامتت را راست نگهدار و به راست و چپ توجه نکن! و چنان باش که گوئي خدا را مي‏بيني، که اگر تو او را نمي‏بيني او تو را مي‏بيند.(11)
----------------------------------------
پي نوشت:
1. من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 210.
2. بحارالانوار، ج 49، ص 49.
3. صابئين گروهي هستند که خود را پيرو حضرت يحيي مي‏دانند و به دو دسته موحد و مشرک تقسيم شده‏اند گروهي از آنان ستاره پرست هستند. مرکز آنان قبلا شهر حرّان عراق بود ولي امروزه در اهواز و بعضي مناطق ديگر به سر مي‏برند. آنها طبق باورهاي خود در کنار نهرهاي بزرگ زندگي مي‏کنند.
4. توحيد صدوق، ص 434؛ حياة الامام رضا(ع)، ج 1، ص110.
5. ارشاد مفيد، ج 2، ص 264 و اصول کافي، مولد ابي الحسن الرضا(ع)، حديث 7.
6. عيون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص 165.
7. تفسير نمونه، ج 16، ص 294.
8. وسائل الشيعه، ج 4، ص 20.
9. بحارالانوار، ج 79، ص 309.
10. وسائل الشيعه (20 جلدي)، ج 5، ص 372.
11. فقه الرضا(ع)، ص 101.

یک شنبه 10 آبان 1388  نظرات : 1 بيان انتقادات و پيشنهادات

صفحات و مطالب گذشته
آیا می شود كه در زمان آمدنت، نوكری یارانت را بكنم. ( محب انصار المهدی )
روی پیغامگیر امام زمان ...
جمعه ها که می شود...
شعري در وصف يوسف فاطمه (س)
درد و دل با امام زمان(عج):
- 6 - 7 - 8 - 9 - 10 - 11 - 12 - 13 - 14 - 15 -
آمار و اطلاعات
بازديدها:
کل بازديد : 288584
تعداد کل پست ها : 858
تعداد کل نظرات : 82
تاريخ آخرين بروز رساني : شنبه 4 اردیبهشت 1389 
تاريخ ايجاد بلاگ : چهارشنبه 1 مهر 1388 

مشخصات مدير وبلاگ :
مدير وبلاگ : محمد رضا زينلي

ت.ت : ارديبهشت 1373
 وبلاگ هاي ديگر من: 
آخرين منجي
پيروان راه حسين
سي سال انقلاب پايدار

سوابق مدير :
كسب رتبه ي اول در دومين جشنواره وبلاگ نويسي سايت تبيان
كسب رتبه دوم در اولين دوره جشنواره وبلاگ نويسي سايت تبيان
كسب رتبه سوم در سومين دوره جشنواره وبلاگ نويسي و وب سايت انتظار


يكي از برندگان اصلي سايت 1430(جشنوراه وبلاگ نويسي اربعين حسيني)
يكي از برندگان جشنواه وبلاگ نويسي گوهر تابناك)

كسب رتبه سوم در جشنوراه پيوند آسماني)

يكي از برندگان جشنوراه وبلاگ نويسي راسخون)
فعالترين كاربر سايت تبيان در سال 87


مدير انجمن دانش آموزي سايت تبيان با شناسه كابري moffline


مدير انجمن هنرهاي رزمي سايت راسخون با شناسه كاربري bluestar


آرشيو مطالب
فروردین 1389
مهر 1388
آبان 1388
آذر 1388
دی 1388
بهمن 1388
اسفند 1388

جستجو گر
براي جستجو در تمام مطالب سايت واژه‌ كليدي‌ مورد نظرتان را وارد کنيد :


زمان


ساير امکانات

New Page 2

 

New Page 2

 


 
 

صفحه اصلي |  پست الکترونيک |  اضافه به علاقه مندي ها |  راسخون



Designed By : rasekhoon & Translated By : 14masom