امیر المومنین علی بن ابی طالب علیه السلام ؛
از دائرة الممعارف فضائل علمی و عملی او همین چند سطر بس که تا زمانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله حیات داشت ، ادبش اقتضای اظهار علم و عرفان نمی کرد ، و همچون ماهی تحت الشعاع آفتاب بود ، و بعد از آن هم حضرت علیه السلام در محاق اختناق از نورافشانی باز مانده بود ، و در مدت 5 سال-تقریباً- با ابتلاء به فتنه ی جنگ های خانمان سوزی چون جنگ جمل و صفین ونهروان ، فرصت اندکی که پیش آمد ، اگر بر کرسی سخن نشست گفتارش به نقل ابن ابی الحدید معتزلی دون کلام خالق و فوق کلام مخلوق بود [1] ، و تنها برای معرفت خدا و تربیت نفس و نظام جامعه ، مراجعه به خطبه ی اول نهج البلاغه و خطبه ی متقین و عهدنامه مالک اشتر بس است که نشان دهد چه اقیانوسی از حکمت علمی وعملی است که این نمونه ها قطره هایی از آن دریاست.
اگر در میدان جنگ قدم زد تاریخ مانندش دلاوری ندید که زرهش پشت نداشته باشد، و در یک شب پانصد وبیست و سه تکبیر بگوید و به هر تکبیری دشمنی را به خاک بیفکند[2]،و همان شب هم ما بین دو صف به نماز شب بایستد[3]،و با اینکه تیرها از راست و چپ می بارید و در برابرش به زمین می ریخت ، بدون کمترین اضطرابی مانند اوقات دیگر از انجام وظایف بندگی غافل نشود و مانند فارِس یل یل عمرو بن عبدود را بر خاک بیفکند که عامّه و خاصّه از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کردند که فرمود :« لَمُبَارَزَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ لِعَمْرِو بْنِ عَبْدِوُدٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عَمَلِ أُمَّتِی إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ».[4]
و روز فتح خیبر بطل یهود ، مرحب را به یک شمشیر دو نیمه کند ، و بعد از آن به هفتاد سوار حمله نماید و آنها را از پای درآورد[5]،که مسلمانان و یهودیان متحیر شوند ، و این شجاعت را با خوف وخشیتی جمع کند ، که با حضور وقت نماز رنگ رخسارش دگرگون می شد ، ولرزه بر اندامش می افتاد ، می گفتند چه شده که چنین حالتی دست داده؟ می فرمود :« وقت امانتی رسیده که بر آسمان و زمین و کوه ها عرضه شد و از تحملش اباء کردند و انسان آن امانت را برداشت»[6] ،کسی که روز در میدان جنگ از هیبتش لرزه بر اندام دلاوران می افتاد ، شب در محراب عبادت مانند مارگزیده به خود می پیچید و با چشم گریان می گفت :«ای دنیا! ای دنیا! آیا متعرّض من شدی؟! آیا به من اشتیاق پیدا کردی؟! هیهات! هیهات! غیر مرا مغرور کن ، مرا به تو نیازی نیست ، من تو را سه طلاقه کردم... آه! آه! از کمی توشه و دوری راه.»[7]
سائلی از او سوال کرد ، امر کرد هزار به او بدهید ، کسی که به او فرمان داد پرسید هزار از طلا بدهم یا از نقره؟ فرمود : هر دو نزد من دو سنگ است ، آنچه برای سائل نفعش بیشتر است به او بده.[8]
در کدام امّت و ملّت شجاعتی دیده شده توأم با چنین سخاوتی که در میدان جنگ در حال محاربه با مشرکی بود ، مشرک گفت : یا ابن ابی طالب هَبنی سیفک. شمشیر را به جانب او افکند ، مشرک گفت : عجبا! ای پسر ابی طالب ، در چنین وقتی شمشیر خود را به من می دهی؟ فرمود: تو دست سوال به سوی من دراز کردی و ردّ سائل از کرم نیست ، آن مشرک خود را به زمین افکند و گفت : این سیره ی اهل دین است ، قدمش را بوسید و مسلمان شد.[9]
ابن زبیر نزد آن حضرت آمد و گفت : در حساب پدرم دیدم که از پدرت هشتاد هزار درهم طلبکار است؛ آن مال را به او داد ، بعد از آن آمد و گفت : در آنچه گفتم غلط کردم ، پدر تو از پدرم هشتاد هزار درهم طلب داشت، فرمود: آن مال بر پدرت حلال ، و آنچه هم از من گرفتی برای خودت باشد.[10]
کجا زمانه مقامی را نشان دارد که از مصر تا خراسان قلمرو ملک او باشد، و مشک آب بر دوش زنی ببیند ، از او بگیرد و برایش به مقصد برساند ، و از حال او بپرسد و شب تا به صبح از اضطراب نخوابد که چرا به آن زن و یتیمانش رسیدگی نشده و صبحگاه خود برای یتیمان بار طعام بکشد، و برای آنان غذا طبخ کند، و لقمه در دهان آنان بگذارد ، و چون زن امیرالمومنین علیه السلام را بشناسد و اظهار شرمندگی کند، بگوید ای کنیز خدا! من از تو شرمسارم.[11]
در روزگار خلافتش در بازار بزّاز ها با خدمتکار خود راه برود ، و دو پیراهن کرباس بخرد و آن را که بهتر است به نوکر بپوشاند که غریزه ی زینت طلبی جوان تأمین شود، و جامه ی پست تر را خود بپوشد.[12]
با آن که خزائن سیم و زر در اختیارش بود، فرمود :« وَ اللَّهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِی هَذِهِ حَتَّى اسْتَحْیَیْتُ مِنْ رَاقِعِهَا».[13]
غنیمتی خدمت آن حضرت علیه السلام آوردند که بر آن غنیمت گرده ی نانی بود، و کوفه هفت محلّه داشت ، آن غنیمت را با گرده ی نان هفت قسمت کرد ، مقسّم هر محلّی را خواست و قسمتی از آن غنیمت را با قسمتی ازآن نان به آن مقسِّم داد [14]،و در هر تقسیم غنیمتی دو رکعت نماز می خواند و می فرمود :« الحمدلله الذی اخرجنی منه کما دخلته».[15]
و در روزگار حکومتش شمشیرش را در بازار به فروش گذاشت ، و فرمود : به خدایی که جان علی در ید اوست ، اگر بهای اِزاری می داشتم این شمشیر را نمی فروختم.[16]
در هر روزی که مصیبتی به آن حضرت می رسید، آن روز هزار رکعت نماز می خواند و بر شصت مسکین تصدّق می کرد و تا سه روز روزه می گرفت.[17]
هزار بنده با کدّ یمین و عرق جبین آزاد کرد[18] ، و هنگامی که از دنیا رفت هشتصد هزار درهم مقروض بود.[19]
شبی که برای افطار به خانه ی دختر خود مهمان بود، بر سر سفره ی دخترِ فرمانروای آن کشور پهناور ، قوتی به جز نان جوی و نمک و کاسه ی شیری نبود، به نان جو و نمک افطار کرد و لب به شیر نزد که مبادا سفره ی او رنگین تر از سفره ی رعیّت او باشد.[20]
تاریخ کجا دیده کسی که از مصر تا خراسان زیر نگین سلطنت اوست ، برنامه ی حکومت نسبت به خود و فرمانروایان مملکتش آن باشد که در نامه ی آن حضرت به عثمان بن حنیف منعکس است، و مضمون قریب به مفاد آن نامه این است:
«اما بعد، اى پسر حنیف، به من خبر رسیده كه مردى از جوانان اهل بصره تو را به مهمانى خوانده و تو هم به آن مهمانى شتافته اى، با غذاهاى رنگارنگ، و ظرفهایى پر از طعام كه به سویت آورده مى شده پذیراییت كرده اند; خیال نمى كردم مهمان شدن به سفره قومى را قبول كنى كه محتاجشان را به جفا مى رانند، و توانگرشان را به مهمانى مى خوانند! به لقمه اى كه بر آن دندان مى گذارى دقت كن، لقمه اى را كه حلال و حرامش بر تو روشن نیست بیرون افكن، و آنچه را مى دانى از راه هاى حلال به دست آمده بخور. معلومت باد كه هر مأمومى را امامى است كه به او اقتدا مى كند، و از نور علمش بهره مى گیرد.آگاه باش امام شما از تمام دنیایش به دو جامه كهنه، و از خوراكش به دو قرص نان قناعت نموده. معلومتان باد كه شما تن دادن به چنین روشى را قدرت ندارید، ولى مرا با ورع و كوشش در عبادت، و پاكدامنى و درستى یارى كنید. به خدا قسم من از دنیاى شما طلایى نیندوخته، و از غنائم فراوان آن ذخیره اى برنداشته، و عوض این جامه كهنه ام جامه كهنه دیگرى آماده نكرده ام! آرى از آنچه آسمان بر آن سایه انداخته، فقط فدك در دست ما بود، كه گروهى از اینكه در دست ما باشد بر آن بخل ورزیدند، و ما هم به سخاوت از آن دست برداشتیم، و خداوند نیكوترین حاكم است. مرا با فدك و غیر فدك چه كار؟ كه در فردا جاى شخص در گور است، كه آثار آدمى در تاریكى آن از بین مى رود، و اخبارش پنهان مى گردد، گودالى كه اگر به گشادگى آن بیفزایند، و دستهاى گوركن بهوسیع كردن آن اقدام نماید بازهم سنگ و كلوخ زمین آن را به هم فشارد، و خاك روى هم انباشته رخنه هایش را ببندد! این است نفس من كه آن را به پرهیزكارى ریاضت مى دهم تا با امنیت وارد روز خوف اكبر گردد، و در اطراف لغزشگاه ثابت بماند. اگر مى خواستم هرآینه مى توانستم به عسل مصفّا، و مغز این گندم، و بافته هاى ابریشم راه برم، اما چه بعید است كه هواى نفسم بر من غلبه كند، و حرصم مرا به انتخاب غذاهاى لذیذ وادار نماید در حالى كه شاید در حجاز یا یمامه كسى زندگى كند كه براى او امیدى به یك قرص نان نیست، و سیرى شكم را به یاد نداشته باشد...;»[21]
حکومت اسلامی را باید در آیینه وجود کسی دید که در کوفه است ، و احتمال وجود شکم گرسنه ای در حجاز یا یمامه نمی گذارد دست به غذای لذیذی دراز کند و برای جامه ی کرباس کهنه ای که بر تن دارد ، بدلی تهیه نمی کند ، در یک وجب زمین برای خود حیازت نمی نماید ، از خوراک و پوشاک و مسکن دنیا بهره ی اوهمین است تا مبادا که معیشت او از فقیرترین افراد رعیتش بهتر باشد.
در قلمرو سلطنت او عدالتی حکومت می کند که زره خود را نزد یهودی می بیند و به او می فرماید : این زره ی من است ، آن یهودی که در شرایط ذمّه زندگی می کند با کمال جرأت می گوید : زره من است و در دست من است ، بین من و تو قاضی مسلمین. با آنکه می داند یهودی خیانت کرده و زره ی او را ربوده ، با اونزد قاضی می رود و چون قاضی به احترام آن حضرت قیام می کند ، او را برای این امتیاز مواخذه می نماید و می فرماید : اگر مسلمان بود با اودر مقابل تو می نشستم.
و عاقبت یهودی در مقابل این عدلِ مطلق اعتراف می کند و اسلام می آورد ، و امام زره را با مرکب خود به اومی بخشد ، یهودی مسلمان شده از آن حضرت جدا نمی شود تا در جنگ صفّین به شهادت می رسد.[22]
هنگامی که خبردار شد خلخال از پای یک زنی که در ذمّه اسلام است کشیده شده ، تحمل این قانون شکنی را نداشت وفرمود :« ٌ فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا كَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ كَانَ بِهِ عِنْدِی جَدِیراً»[23]
و در رهگذر چون دید پیرمردی دست سوال دراز کرده، به جست وجو برآمد که موجب گدایی او چیست؟ به آن حضرت دلداری دادند که این پیرمرد نصرانی است؛ برآشفت که چگونه در جوانی از او کار کشیدند و در روزگار پیری او را به حال خود واگذاشتند که گدایی کند؟! و فرمان داد که بر او از بیت المال انفاق کنند.[24]
در رعایت حق خلق چنین بود که اگر اقالیم هفتگانه را با آنچه در زیر آسمان آنهاست به او بدهند که پوست جوی که دست رنج مورچه ایست از دهان او بگیرد، نمی پذیرد.[25]
و در رعایت حق خالق چنان بود که او را به طمع بهشتش و از ترس آتشش عبادت نمی کرد، بلکه به جهت اهلیت او برای عبادت به بندگی اش قیام می کرد.[26]
پیغمبر اسلام همچنان که خود فرمود : أَنَا أَدِیبُ اللَّهِ وَ عَلِیٌّ أَدِیبِی؛[27] بشریت را به تربیت چنین انسانی به کمال آدمیت رساند که صلابت میدان نبرد را – که تاریخ مانند آن صلابت را ندیده – با رقّت قلبی که چهره ی افسرده ی یتیمی اشک او را جاری و ناله ی جگرسوز او را بلند می کند به هم آمیخته ، و او را به آزادگی و حریتی رسانده که از قید تمام مصالح و منافع محدود دنیوی و نامحدود اخروی رسته، و تنها رشته ی عبودیت وبندگی خداوند عالم را، آن هم نه برای سود خود ، بلکه برای اهلیت او به گردن انداخته، و بین حریت و عبودیتی جمع کرده که مقصد نهایی از خلقت انسان و جهان است، چنان رضا و غضب خود را در رضا و غضب خالق خویش فانی کرده که خوابیدن به جای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در لیلة المبیت[28] و ضربت بهتر از عبادت ثقلین در روز خندق[29] گواه آن است.
http://www.saghielabteshne.blogfa.com/post-118.aspx
[1] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج1ص24
[4] بحارالانوار ج41 ص96 ؛ تاریخ بغداد ج13 ص19
[13] نهج البلاغه خطبه ی160 (به خدا قسم جبّه ی خود را آنقدر وصله زدم تا از وصله زننده ی آن حیا کردم)
[15] بحارالانوار ج40 ص321 (حمد برای خداوندی است که خارج کرد مرا از آن ، آن طور که داخل شده بودم)
[23] نهج البلاغه خطبه 28 (اگر مرد مسلمانی از تاسف بر اینواقعه بمیرد ، مورد ملامت نیست بلکه نزد من به این مرگ سزاوار است)
[24] وسائل الشیعه ج15 ص66 ؛ کتاب الجهاد ابواب جهادالعدو باب19
[27] بحارالانوار ج16 ص231 (من ادب شده ی خدایم و علی ادب شده ی من)
ثمرة العقل لزوم الحق; [14] میوه ی عقل، جدا نشدن از حق است.
ثمرة العقل صُحبة الاخیار; [15] میوه ی عقل، هم نشینی با نیكان است.
ثمرة العقل مداراة الناس; [16] میوه ی عقل، مدارا كردن با مردم است.
ثمرة العقل مقت الدنیا و قمع الهوی; [17] ثمره ی عقل دشمنی دنیا و كوبیدن خواهش های نفسانی است.
بالعقل صلاح كل امر; [18] صلاح هر كاری به وسیله ی عقل است.
لا غنی اكبر من العقل; [19] بی نیازی ای بزرگ تر از عقل نیست.
ـ امام حسن (علیه السلام) می فرماید:
بالعقل تدرك الداران جمیعاً; [20] با عقل هر دو جهان به دست می آید.
ــ امام رضا (علیه السلام) می فرماید:
انما یدرك الخیر كله بالعقل و لا دین لمن لاعقل له; [21] تمام خوبی ها با عقل درك می شود و كسی كه عقل ندارد دین ندارد.
به هرحال با مروری بر منابع اسلامی درمی یابیم كه خردورزی در دین و مسائل زندگی نه تنها منفی شمرده نشده، بلكه در برخی موارد ضروری و واجب دانسته شده است.
3. عقل، دین، سیاست
شكی نیست كه خردورزی، پذیرش یا انتقاد عملكرد و اندیشه ها و عقاید و سیاست ها را به دنبال دارد. با بررسی سیره و بیانات امام علی(علیه السلام)كه در دوره ی خلافت خویش به ترسیمِ نمایی از حكومت اسلامی پرداختند، جایگاه خردورزی را در حاكمیت اسلامی بررسی می كنیم.
ــ پیش از جنگ جمل، شخصی نزد امام آمد و گفت: هر دو گروه جزء اصحاب پیامبرند، چگونه حقانیت یك طرف را تشخص دهیم؟ امام فرمود:
تو دچار اشتباه شده ای، به درستی كه حق و باطل توسط شخصیت مردان شناخته نمی شود. ابتدا حق را بشناس، آن گاه اهلش را هم می شناسی و باطل را بشناس، آن گاه اهلش را هم می شناسی. [22]
بنابراین، امام كه حاكم حكومت دینی است با شبهه و پرسشی كه در ذهن شخص پیدا شده است از موضع قدرت برخورد نمی كند و او را از خردورزی نهی نمی نماید، بلكه او را به تفكر و اندیشه در حق توصیه می كند و حتی شیوه ی تشخیص راه حق را به او نشان می دهد.
ــ در زمان حكومت امام علی(علیه السلام) برخی از بزرگان و صحابه به علت مصاحبتشان با پیامبر تقاضای سهم بیش تری از بیت المال می نمودند، امام علی(علیه السلام) پیش از تقسیم بیت المال در ضمن خطبه ای، آنان را چنین مورد خطاب قرار داد:
آن كس كه می اندیشد به سبب مصاحبتش با پیامبر(صلی الله علیه وآله) بر دیگران برتری دارد، باید بداند كه ملاك برتری چیز دیگری است. برتری از آنِ كسی است كه ندای خدا و پیامبر را پاسخ بگوید و آیین اسلام را بپذیرد; در این صورت همه ی افراد از نظر حقوق با دیگران برابر خواهند بود. شما بندگان خدایید و مال، مال خداست و میان شما بالسویه تقسیم می شود. [23]
از این برخورد روشن می گردد كه در حكومت اسلامی اساس بر آن است كه حاكمیت در برابر انتقادها و شیوه های حكومتی خویش پاسخ گو باشد و بر همین اساس حضرت با آنان با استدلال و خردورزی برخورد می كند، نه با استفاده از قدرت سیاسی; و این نشان دهنده ی جایگاه مهم عقل و خردورزی در سیاست اسلامی است.
نتیجه
از آنچه گفتیم روشن گردید كه:
اوّلا، در دین نه تنها عقلانیت ابزاری (استفاده از عقل در تشخیص شیوه ها و تنظیم داده ها و هماهنگ سازی آنها با اهداف)، بلكه عقل به طور كلی (عقلی كه می تواند كاشف حقیقت و كاوشگر در منابع دینی باشد) نیز محترم شمرده شده است و آثار خیر تماماً بر خردورزی بار شده و عقل به عنوان حجت باطنی الهی منزلت یافته است.
ثانیاً، در دین، اطاعت از احكام الهی نیز باید بر اساس عقل باشد; یعنی حجیت منابع احكام (قرآن، سنت و عقل) باید با عقل ثابت شده باشد و اساس دین و ورود به دین باید با تشخیص عقلی باشد، نه تقلید و اكراه و اجبار; و این اوج منزلت عقل در اسلام است.
ثالثاً، نشان دادیم كه به طور عملی نیز در حكومت علوی، نه تنها خردورزی و انتقاد و اشكال نهی نشده، بلكه حضرت در برابر انتقادها و اشكالات دیگران، خردورزانه با آنها برخورد می كردند و با ارائه ی استدلال، آنان را به تفكر و اندیشه و تشخیص حق تشویق و راه نمایی می كردند.
و رابعاً، باید مسلمانان با تعقل و اندیشه (عقل به منزله ی كاشف یا منبع) و با مراجعه به متون دینی، سیاست اسلامی را كشف كنند و بهترین شیوه ی حكومت و لوازم آن را به دست آورند. امام علی(علیه السلام) به مالك اشتر كه والی مصر شده بود می فرمود:
با دانشمندان فراوان گفتوگو كن و با حكیمان فراوان سخن در میان نه، در آنچه كار شهرهایت را استوار دارد و نظمی را كه مردم پیش از تو بر آن بوده اند برقرار سازد. [24]
[13] . سیدحسین شیخ الاسلامی، غرر الحكم، ج 2، ص 954 - 955.
[14] . همان.
[15] . همان.
[16] . همان.
[17] . همان.
[18] . همان.
[19] . محمدی ری شهری، میزان الحكمه، ج 6، ص 397.
[20] . همان.
[21] . همان.
[22] . مرتضی مطهری، جاذبه و دافعه ی علی(علیه السلام)، ص 134-136.
[23] . نهج البلاغه، ترجمه ی فیض الاسلام، ص 252.
[24] . سیدكاظم محمدی و محمد دشتی، المعجم المفهرس الالفاظ نهج البلاغه، ص 174.
فقال لاباءس علیك فوالله مادخلت المسجد الا لاستغفرون لك .
مالك با گشاده روئى و محبت به وى فرمود: خوف و هراسى نداشته باش . بخدا قسم بمسجد نیامدم مگر آنكه از پیشگاه الهى براى تو طلب آمرزش نمایم .
ثم قال یا امیرالمؤ منین : ارض عنى ، فقال ما ارضانى عنك ان اصلحت امرك .
سپس گفت یا امیرالمؤ منین مرا ببخشید و از من راضى باشید حضرت فرمود: چیزیكه مرا از تو راضى میكند اینستكه روش خود را اصلاح كنى و رعایت اخلاق و ادب را بنمائى
پرسند: این را از كجا آورده اى ؟
دختر جواب داد: آن را از بیت المال عاریه مضمونه گرفته ام ، یعنى عاریه كردم و ضمانتدادم كه آن را پس بدهم . على (ع ) فوراً مسئول بیتالمال را حاضر كرد و فرمود: تو چه حقى داشتى این را به دختر من بدهى ؟
عرض كرد: یا امیرالمؤ منین ! این را به عنوان عاریه از من گرفته كه برگرداند.
حضرت فرمود: به خدا قسم اگر غیر از این بود دست دخترم را مى بریدم .
این حساسیتهایى است كه ائمه و پیشوایان ما كه اسلام مجسم و معلمان راستین اسلاماصیل بوده اند در زمینه عدالت اجتماعى از خود نشان داده اند.
انقلاب اسلامى ما نیز اگر مى خواهد با موفقیّت به راه خود ادامه دهد، راهى بجزاعمال چنین شیوه ها و بسط روشهاى عدالت جویانه و عدالت خواهانه ندارد
از ابن عباس پرسید: قیمت این كفش چقدر است ؟
ابن عباس گفت : هیچ !
امام فرمود: ارزش همین كفش كهنه در نظر من از حكومت و امارت بر شما بیشتر است مگر آنكهبوسیله آن عدالتى را اجرا كنم حقى را به ذى حقى برسانم ، یا باطلى را از میانبردارم .
آرى على (ع ) مانند هر مرد آلهى و رجل ربانى دیگر حكومت و زعامت را به عنوان هدف و ایدهآل زندگى سخت تحقیر مى كند و آن را پشیزى نمى شمارد آن را مانند سایر مظاهر مادىدنیا از استخوان خوكى كه در دست انسان خوره دارى باشد، بى مقدارتر مى شمارد اما همینحكومت و زعامت را در مسیر صلى و واقعیش یعنى به عنوان وسیله اى براى اجراى عدالت واحقاق حق و خدمت به اجتماع فوق العاده مقدّس مى داند و مانع دست یافتن حریف و رقیبفرصت طلب و استفاده جو مى شمارد و از شمشیر زدن براى حفظ و نگهداریش از دستبردچپاولگران دریغ نمى ورزد.
قصاب به آن حضرت عرض كرد:
یا امیرالمؤ منین ! گوشتهاى بسیار خوبى آورده ام . اگر میخواهید ببرید.
فرمود: الا ن پول ندارم كه بخرم .
عرض كرد من صبر مى كنم پولش را بعدا بدهید.
فرمود: من به شكم خود مى كویم كه صبر كند اگر نمى توانستم به شكم خود بگویماز تو مى خواستم كه صبر كنى ولى حالا كه میتوانم به شكم خود مى گویم كه صبركند.
آرى ، خاصیت نفس اماره این است كه اگر تو او را وادار و مطیع خود نكنى او تو رامشغول و مطیع خود خواهد ساخت . ولى على (ع ) كه در میدان جنگ مغلوب عمرو بن عبدودها ومرحب ها نمى شود، به طریق اولى و صد چندان بیشتر هرگز بر خود نمى پسندد كهمغلوب یك میل و هواى نفس گردد