نام مبارك امام پنجم محمد بود .

لقب آن حضرت باقر يا باقرالعلوم است ,بدين جهت كه : درياى دانش را شكافت و اسرار علوم را آشكارا ساخت .

القاب ديگرى مانند شاكر و صابر و هادى نيز براى آن حضرت ذكر كردهاند كه هريك بازگوينده صفتى از صفات آن امام بزرگوار بوده است .

كنيه امام ابوجعفر بود .

مادرش فاطمه دختر امام حسن مجتبى ( ع )است .

بنابراين نسبت آن حضرت از طرف مادر به سبط اكبر حضرت امام حسن ( ع )و از سوى پدر به امام حسين ( ع ) ميرسيد .

پدرش حضرت سيدالساجدين , امام زين العابدين , على بن الحسين ( ع ) است .

تولد حضرت باقر ( ع ) در روز جمعه سوم ماه صفر سال 57 هجرى در مدينه جانگداز كربلا همراه پدر و در كنار جدش حضرت سيدالشهداء كودكى بود كه به چهارمين بهار زندگيش نزديك ميشد .

دوران امامت امام محمد باقر ( ع ) از سال 95 هجرى كه سال درگذشت امام زين العابدين ( ع ) است آغاز شد و تا سال 114 ه . يعنى مدت 19 سال و چند ماه ادامه داشته است .

در دوره امامت امام محمد باقر ( ع ) و فرزندش امام جعفرصادق ( ع ) مسائلى مانند انقراض امويان و بر سر كار آمدن عباسيان و پيدا شدن مشاجرات سياسى و ظهور سرداران و مدعيانى مانند ابوسلمه خلال و ابومسلم خراسانى و ديگران مطرح است , ترجمه كتابهاى فلسفى و مجادلات كلامى در اين دوره پيش ميآيد , و عدهاى از مشايخ صوفيه و زاهدان و قلندران وابسته به دستگاه خلافت پيدا ميشوند .

قاضيها و متكلمانى به دلخواه مقامات رسمى و صاحب قدرتان پديدميآيند و فقه و قضاء و عقايد و كلام و اخلاق را - بر طبق مصالح مراكز قدرت خلافت شرح و تفسير مينمايد , و تعليمات قرآنى - به ويژه مسأ له امامت و ولايت را , كه پس از واقعه عاشورا و حماسه كربلا , افكار بسيارى از حق طلبان را به حقانيت آل على ( ع ) متوجه كرده بود , و پرده از چهره زشت ستمكاران اموى ودين به دنيا فروشان برگرفته بود , به انحراف ميكشاندند و احاديث نبوى را دربوته فراموشى قرار ميدادند .

برخى نيز احاديثى به نفع دستگاه حاكم جعل كرده ويا مشغول جعل بودند و يا آنها را به سود ستمكاران غاصب خلافت دگرگون مينمودند .

اينها عواملى بود بسيار خطرناك كه بايد حافظان و نگهبانان دين در برابر آنهابايستند .

بدين جهت امام محمد باقر ( ع ) و پس از وى امام جعفر صادق ( ع )از موقعيت مساعد روزگار سياسى , براى نشر تعليمات اصيل اسلامى و معارف حقه بهره جستند , و دانشگاه تشيع و علوم اسلامى را پايهريزى نمودند .

زيرا اين امامان بزرگوار و بعد شاگردانشان وارثان و نگهبانان حقيقى تعليمات پيامبر( ص ) و ناموس و قانون عدالت بودند , و ميبايست به تربيت شاگردانى عالم و عامل و يارانى شايسته و فداكار دست يازند , و فقه آل محمد ( ص ) را جمع و تدوين و تدريس كنند .

به همين جهت محضر امام باقر ( ع ) مركز علماء ودانشمندان و راويان حديث و خطيبان و شاعران بنام بود .

در مكتب تربيتى امام باقر ( ع ) علم و فضيلت به مردم آموخته ميشد .

ابوجعفر امام محمد باقر ( ع )متولى صدقات حضرت رسول ( ص ) و اميرالمؤمنين ( ع ) و پدر و جد خود بود واين صدقات را بر بنى هاشم و مساكين و نيازمندان تقسيم ميكرد , و اداره آنهارا از جهت مالى به عهده داشت .

امام باقر ( ع ) داراى خصال ستوده و مؤدب به آداب اسلامى بود .

سيرت و صورتش ستوده بود .

پيوسته لباس تميز و نوميپوشيد .

در كمال وقار و شكوه حركت ميفرمود .

از آن حضرت ميپرسيدند : جدت لباس كهنه و كم ارزش ميپوشيد , تو چرا لباس فاخر بر تن ميكنى ؟ پاسخ ميداد : مقتضاى تقواى جدم و فرماندارى آن روز , كه محرومان و فقرا و تهيدستان زيادبودند , چنان بود .

من اگر آن لباس بپوشم در اين انقلاب افكار , نميتوانم تعظيم شعائر دين كنم .

امام پنجم ( ع ) بسيار گشادهرو و با مؤمنان و دوستان خويش برخورد بود .

با همه اصحاب مصافحه ميكرد و ديگران را نيز بدين كار تشويق ميفرمود .

در ضمن سخنانش ميفرمود : مصافحه كردن كدورتهاى درونى را از بين ميبرد و گناهان دوطرف - همچون برگ درختان در فصل خزان - ميريزد .

امام باقر ( ع ) در صدقات و بخشش و آداب اسلامى مانند دستگيرى از نيازمندان و تشييع جنازه مؤمنين وعيادت از بيماران و رعايت ادب و آداب و سنن دينى , كمال مواظبت را داشت .

ميخواست سنتهاى جدش رسول الله ( ص ) را عملا در بين مردم زنده كند و مكارم اخلاقى را به مردم تعليم نمايد .

در روزهاى گرم براى رسيدگى به مزارع و نخلستانها بيرون ميرفت , و باكارگران و كشاورزان بيل ميزد و زمين را براى كشت آماده ميساخت .

آنچه ازمحصول كشاورزى - كه با عرق جبين و كد يمين - به دست ميآورد در راه خدا انفاق ميفرمود .

بامداد كه براى اداى نماز به مسجد جدش رسول الله ( ص ) ميرفت , پس از گزاردن فريضه , مردم گرداگردش جمع ميشدند و از انوار دانش و فضيلت اوبهرهمند ميگشتند .

مدت بيست سال معاويه در شام و كارگزارانش در مرزهاى ديگر اسلامى درواژگون جلوه دادن حقايق اسلامى - با زور و زر و تزوير و اجير كردن عالمان خودفروخته - كوشش بسيار كردند .

ناچار حضرت سجاد ( ع ) و فرزند ارجمندش امام محمد باقر ( ع ) پس از واقعه جانگداز كربلا و ستمهاى بيسابقه آل ابوسفيان , كه مردم به حقانيت اهل بيت عصمت ( ع ) توجه كردند , در اصلاح عقايد مردم به ويژه در مسأ له امامت و رهبرى , كه تنها شايسته امام معصوم است , سعى بليغ كردندو معارف حقه اسلامى را - در جهات مختلف - به مردم تعليم دادند ; تا كار نشر فقه و احكام اسلام به جايى رسيد كه فرزند گرامى آن امام , حضرت امام جعفر صادق ( ع ) دانشگاهى با چهار هزار شاگرد پايهگذارى نمود , و احاديث و تعليمات اسلامى را در اكناف و اطراف جهان آن روز اسلام انتشار داد .

امام سجاد ( ع )با زبان دعا و مناجات و يادآورى از مظالم اموى و امر به معروف و نهى از منكرو امام باقر ( ع ) با تشكيل حلقههاى درس , زمينه اين امر مهم را فراهم نمود ومسائل لازم دينى را براى مردم روشن فرمود .

رسول اكرم اسلام ( ص ) در پرتو چشم واقع بين و با روشن بينى وحى الهى وظايفى را كه فرزندان و اهل بيت گرامياش در آينده انجام خواهند داد و نقشى را كه در شناخت و شناساندن معارف حقه به عهده خواهند داشت , ضمن احاديثى كه از آن حضرت روايت شده , تعيين فرموده است .

چنان كه در اين حديث آمده است : روزى جابر بن عبدالله انصارى كه در آخر عمر دو چشم جهان بينش تاريك شده بود به محضر حضرت سجاد ( ع ) شرفياب شد .

صداى كودكى را شنيد , پرسيد كيستى ؟ گفت من محمد بن على بن الحسينم , جابر گفت : نزديك بيا , سپس دست او راگرفت و بوسيد و عرض كرد : روزى خدمت جدت رسول خدا ( ص ) بودم .

فرمود : شايد زنده بمانى و محمدبن على بن الحسين كه يكى از اولاد من است ملاقات كنى .سلام من را به او برسان و بگو : خدا به تو نور حكمت دهد .علم و دين را نشر بده .

امام پنجم هم به امر جدش قيام كرد و در تمام مدت عمر به نشر علم و معارف دينى و تعليم حقايق قرآنى و احاديث نبوى ( ص ) پرداخت .

اين جابر بن عبدالله انصارى همان كسى است كه در نخستين سال بعد از شهادت حضرت امام حسين ( ع ) به همراهى عطيه كه مانند جابر از بزرگان و عالمان باتقوا و از مفسران بود , در اربعين حسينى به كربلا آمد و غسل كرد , و در حالى كه عطيه دستش را گرفته بود در كنار قبر مطهر حضرت سيدالشهداء آمد و زيارت آن سرور شهيدان را انجام داد .

بارى , امام باقر عليه السلام منبع انوار حكمت و معدن احكام الهى بود .

نام نامى آن حضرت با دهها و صدها حديث و روايت وكلمات قصار و اندرزهايى همراه است , كه به ويژه در 19 سال امامت براى ارشاد مستعدان و دانش اندوزان و شاگردان شايسته خود بيان فرموده است .

بنا به رواياتى كه نقل شده است , در هيچ مكتب و محضرى دانشمندان خاضعتر و خاشعتر ازمحضر محمد بن على ( ع ) نبودهاند .

در زمان اميرالمؤمنين على ( ع ) گوئيا , مقام علم و ارزش دانش هنوز -چنان كه بايد - بر مردم روشن نبود , گويا مسلمانان هنوز قدم از تنگناى حيات مادى بيرون ننهاده و از زلال دانش علوى جامى ننوشيده بودند , و در كنار درياى بيكران وجود على ( ع ) تشنه لب بودند و جز عدهاى معدود قدر چونان گوهرى رانميدانستند .

بي جهت نبود كه مولاى متقيان بارها ميفرمود : سلونى قبل از تفقدونى پيش از آنكه من را از دست بدهيد از من بپرسيد .

و بارها ميگفت : من به راههاى آسمان از راههاى زمين آشناترم .

ولى كو آن گوهرشناسى كه قدر گوهر وجودعلى را بداند ؟ اما به تدريج , به ويژه در زمان امام محمد باقر ( ع ) مردم كم كم لذت علوم اهل بيت و معارف اسلامى را درك ميكردند , و مانند تشنه لبى كه سالها از لذات آب گوارا محروم مانده و يا قدر آن را ندانسته باشد , زلال گواراى دانش امام باقر ( ع ) را دريافتند و تسليم مقام علمى امام ( ع ) شدند , و به قول يكى از مورخان : مسلمانان در اين هنگام از ميدان جنگ و لشكر كشى متوجه فتح دروازههاى علم و فرهنگ شدند .

امام باقر ( ع ) نيز چون زمينه قيام بالسيف ( قيام مسلحانه ) در آن زمان - به علت خفقان فراوان و كمبودحماسه آفرينان - فراهم نبود , از اين رو , نشر معارف اسلام و فعاليت علمى راو هم مبارزه عقيدتى و معنوى با سازمان حكومت اموى را , از اين طريق مناسبترميديد , و چون حقوق اسلام هنوز يك دوره كامل و مفصل تدريس نشده بود , به فعاليتهاى ثمر بخش علمى در اين زمينه پرداخت .

اما بدين خاطر كه نفس شخصيت امام و سير تعليمات او - در ابعاد و مرزهاى مختلف - بر ضرر حكومت بود , مورد اذيت و ايذاء دستگاه قرار ميگرفت .

در عين حال امام هيچگاه از اهميت تكليفى شورش ( عليه دستگاه ) غافل نبود , و از راه ديگرى نيز آن را دامن ميزد : و آن راه , تجليل و تأ ييد برادر شورشياش زيد بن على بن الحسين بود .

رواياتى در دست است كه وضع امام محمد باقر ( ع ) كه خود - در روزگارش - مرزبان بزرگ فكرى و فرهنگى بوده و نقش مهمى در نشر اخلاق و فلسفه اصيل اسلامى و جهان بينى خاص قرآن , و تنظيم مبانى فقهى و تربيت شاگردانى مانند امام شافعى و تدوين مكتب داشته , موضع انقلابى برادرش زيد را نيز تأ ييدميكرده است چنانكه نقل شده امام محمد باقر ( ع ) ميفرمود : خداوندا پشت من را به زيد محكم كن .

و نيز نقل شده است كه روزى زيد بر امام باقر ( ع ) وارد شد , چون امام ( ع ) زيد بن على را ديد , اين آيه را تلاوت كرد : يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهداء لله .

يعنى : اى مؤمنان , بر پاى دارندگان عدالت باشيد و گواهان , خداى را .

آنگاه فرمود : انت و الله يا زيد من اهل ذلك , اى زيد , به خدا سوگندتو نمونه عمل به اين آيهاى .

ميدانيم كه زيد برادر امام محمد باقر ( ع ) كه تحت تأ ثير تعليمات ائمه ( ع ) براى اقامه عدل و دين قيام كرد .

سرانجام عليه هشام به عبدالملك اموى ,در سال ( 120 يا 122 ) زمان امامت امام جعفر صادق ( ع ) خروج كرد و دستگاه جبار , ناجوانمردانه او را به قتل رساند .

بدن مقدس زيد را سالها بر دار كردند و سپس سوزانيدند .

و چنانكه تاريخ مينويسد : گرچه نهضت زيد نيز به نتيجهاى نينجاميد و قيامهاى ديگرى نيز كه در اين دوره به وجود آمد , از جهت ظاهرى به نتايجى نرسيد , ولى اين قيامها و اقدامها در تاريخ تشيع موجب تحرك و بيدارى و بروز فرهنگ شهادت عليه دستگاه جور به شمار آمده و خون پاك شيعه را درجوشش و غليان نگهداشته و خط شهادت را تا زمان ما در تاريخ شيعه ادامه داده است .

امام باقر ( ع ) و امام صادق ( ع ) گرچه به ظاهر به اين قيامها دست نيازيدند , كه زمينه را مساعد نميديدند , ولى در هر فرصت و موقعيت به تصحيح نظر جامعه درباره حكومت و تعليم و نشر اصول اسلام و روشن كردن افكار , كه نوعى ديگر از مبارزه است , دست زدند .

چه در اين دوره , حكومت اموى رو به زوال بود و فتنه عباسيان دامنگير آنان شده بود , از اين رو بهترين فرصت براى نشرافكار زنده و تربيت شاگردان و آزادگان و ترسيم خط درست حكومت , پيش آمده بود و در حقيقت مبارزه سياسى به شكل پايهريزى و تدوين اصول مكتب - كه امرى بسيار ضرورى بود - پيش آمد .

اما چنان كه اشاره شد , دستگاه خلافت آنجا كه پاى مصالح حكومتى پيش ميآمدو احساس ميكردند امام ( ع ) نقاب از چهره ظالمانه دستگاه برميگيرد و خط صحيح را در شناخت امام معصوم ( ع ) و امامت كه دنباله خط رسالت و بالاخره حكومت الله است تعليم ميدهد , تكان ميخوردند و دست به ايذاء و آزار وشكنجه امام ( ع ) ميزدند و گاه به زجر و حبس و تبعيد ... براى شناخت اين امر , به بيان اين واقعه كه در تاريخ ياد شده است ميپردازيم : در يكى از سالها كه هشام بن عبدالملك , خليفه اموى , به حج ميآيد , جعفر بن محمد , امام صادق , در خدمت پدر خود , امام محمد باقر , نيز به حج ميرفتند .

روزى در مكه , حضرت صادق , در مجمع عمومى سخنرانى ميكند و در آن سخنرانى تأ كيد بر سر مسأ له پيشوايى و امامت و اينكه پيشوايان بر حق و خليفههاى خدا در زمين ايشانند نه ديگران , و اينكه سعادت اجتماعى و رستگارى در پيروى از ايشان است و بيعت با ايشان و ... نه ديگران .

اين سخنان كه در بحبوحه قدرت هشام گفته ميشود , آن هم در مكه در موسم حج , طنينى بزرگ مييابد و به گوش هشام ميرسد .

هشام در مكه جرأ ت نميكند و به مصلحت خود نميبيند كه متعرض آنان شود .

اما چون به دمشق ميرسد , مأ مور به مدينه ميفرستد و از فرماندارمدينه ميخواهد كه امام باقر ( ع ) و فرزندش را به دمشق روانه كرد , و چنين ميشود .

حضرت صادق ( ع ) ميفرمايد : چون وارد دمشق شديم , روز چهارم ما را به مجلس خود طلبيد .

هنگامى كه به مجلس او درآمديم , هشام بر تخت پادشاهى خويش نشسته و لشكر و سپاهيان خود را در سلاح كامل غرق ساخته بود , و در دو صف دربرابر خود نگاه داشته بود .

نيز دستور داده بود تا آماج خانهاى ( جاهايى كه درآن نشانه براى تيراندازى ميگذارند ) در برابر او نصب كرده بودند , و بزرگان اطرافيان او مشغول مسابقه تيراندازى بودند .

هنگامى كه وارد حياط قصر او شديم , پدرم در پيش ميرفت و من از عقب او ميرفتم , چون نزديك رسيديم , به پدرم گفته : شما هم همراه اينان تير بيندازيد پدرم گفت : من پير شدهام .

اكنون اين كار از من ساخته نيست اگر من را معاف دارى بهتر است .

هشام قسم ياد كرد : به حق خداوندى كه ما را به دين خود و پيغمبر خود گرامى داشت , تورا معاف نميدارم .

آنگاه به يكى از بزرگان بنى اميه امر كرد كه تير و كمان خود را به او ( يعنى امام باقر - ع - ) بده تا او نيز در مسابقه شركت كند .

پدرم كمان را از آن مرد بگرفت و يك تير نير بگرفت و در زه گذاشت و به قوت بكشيد و بر ميان نشانه زد .

سپس تير ديگر بگرفت و بر فاق تير اول زد ... تاآنكه نه تير پياپى افكند .

هشام از ديدن اين چگونگى خشمگين گشت و گفت : نيك تير انداختى اى ابوجعفر , تو ماهرترين عرب و عجمى در تيراندازى .

چراميگفتى من بر اين كار قادر نيستم ؟ ...

بگو : اين تيراندازى را چه كسى به توياد داده است .

پدرم فرمود : ميدانى كه در ميان اهل مدينه , اين فن شايع است .

من در جوانى چندى تمرين اين كار كردهام .

سپس امام صادق ( ع ) اشاره ميفرمايد كه : هشام از مجموع ماجرا غضبناك گشت و عازم قتل پدرم شد .

در همان محفل هشام بر سر مقام رهبرى و خلافت اسلامى با امام باقر ( ع ) سخن ميگويد .

امام باقر درباره رهبرى رهبران بر حق و چگونگى اداره اجتماع اسلامى و اينكه رهبر يك اجتماع اسلامى بايد چگونه باشد , سخن ميگويد .

اينها همه هشام را - كه فاقد آن صفات بوده است و غاصب آن مقام -بيش از پيش ناراحت ميكند .

بعضى نوشتهاند كه : امام باقر را در دمشق به زندان افكند .

و چون به او خبر ميدهند كه زندانيان دمشق مريد و معتقد به امام ( ع ) شدهاند , امام را رها ميكند و به شتاب روانه مدينه مينمايد .

و پيكى سريع , پيش از حركت امام از دمشق , ميفرستد تا در آباديها و شهرهاى سر راه همه جا عليه آنان ( امام باقر و امام صادق ع ) تبليغ كنند تا بدين گونه ,مردم با آنان تماس نگيرند و تحت تأ ثير گفتار و رفتارشان واقع نشوند .

با اين وصف امام ( ع ) در اين سفر , از تماس با مردم - حتى مسيحيان - و روشن كردن آنان غفلت نميورزد .

جالب توجه و قابل دقت و يادگيرى است كه امام محمد باقر ( ع ) وصيت ميكند به فرزندش امام جعفر صادق ( ع ) كه مقدارى از مال او را وقف كند , تاپس از مرگش , تا ده سال در ايام حج و در منى محل اجتماع حاجيها براى سنگ انداختن به شيطان ( رمى جمرات ) و قربانى كردن براى او محفل عزا اقامه كنند .

توجه به موضوع و تعيين مكان , اهميت بسيار دارد .

به گفته صاحب الغدير -زنده ياد علامه امينى - اين وصيت براى آن است كه اجتماع بزرگ اسلامى , در آن مكان مقدس با پيشواى حق و رهبر دين آشنا شود و راه ارشاد در پيش گيرد , واز ديگران ببرد و به اين پيشوايان بپيوندد , و اين نهايت حرص بر هدايت مردم است و نجات دادن آنها از چنگال ستم و گمراهى .

شهادت امام باقر ( ع )

حضرت امام محمد باقر ( ع ) 19 سال و ده ماه پس از شهادت پدر بزرگوارش حضرت امام زين العابدين ( ع ) زندگى كرد و در تمام اين مدت به انجام دادن وظايف خطير امامت , نشر و تبليغ فرهنگ اسلامى , تعليم شاگردان , رهبرى اصحاب و مردم , اجرا كردن سنتهاى جد بزرگوارش در ميان خلق , متوجه كردن دستگاه غاصب حكومت به خط صحيح رهبرى و راه نمودن به مردم در جهت شناخت رهبر واقعى و امام معصوم , كه تنها خليفه راستين خدا و رسول ( ص ) در زمين است , پرداخت و لحظهاى از اين وظيفه غفلت نفرمود .

سرانجام در هفتم ذيحجه سال 114 هجرى در سن 57 سالگى در مدينه به وسيله هشام مسموم شد و چشم از جهان فروبست .

پيكر مقدسش را در قبرستان بقيع - كنارپدر بزرگوارش - به خاك سپردند .

زنان و فرزندان

فرزندان آن حضرت را هفت نفر نوشتهاند : ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق ( ع ) و عبدالله كه مادرشان ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابى بكر بود .

ابراهيم و عبيدالله كه از ام حكيم بودند و هر دو در زمان حيات پدر بزرگوارشان وفات كردند .

على و زينب و ام سلمه كه از ام ولد بودند .

 



 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در یک شنبه 25 بهمن 1388  ساعت 12:19 AM نظرات 0 | لينک مطلب

ابو بصير مي گويد: در خدمت امام محمد باقر (ع) وارد مسجد شدم جمعيت زيادي در رفت و آمد بودند. امام (ع) به من فرمود: از مردم بپرس آيا امام باقر را مي بينيد؟

از هر کس که پرسيدم ابا جعفر را ديدي مي گفت نه با اينکه آن حضرت در کنار من ايستاده بود تا اينکه أبوهارون مکفوف (نابينا) آمده، حضرت باقر (ع) فرمود: از او بپرس، گفتم: امام محمد باقر را ديدي؟ گفت: آري ايشان همينجا ايستاده اند. گفتم از کجا فهميدي؟ گفت:

چگونه ندانم در صورتي که آنجناب نوري است درخشان و آفتابي است تابان.

آنگاه ابو بصير ادامه مي دهد: که شنيدم از امام (ع) با مردي که از اهل آفريقا بود صحبت کرد و فرمود: حال راشد چطور است؟ عرض کرد: حالش خوب است و به شما سلام رسانيد. امام (ع) فرمود: خدا رحمتش کند مرد گفت مگر از دنيا رفته است؟ فرمود: بله. گفت: چه موقع. فرمود: دو روز بعد از بيرون آمدن تو. مرد گفت: به خدا قسم مريض نبود و هيچ علتي براي مرگش وجود نداشت! امام (ع) فرمود: بالاخره مرگ فرا مي رسد و يا به مرض و يا به علتي. ابو بصير مي گويد: عرض کردم راشد چطور آدمي بود؟ فرمود: مردي دوستدار و محب ما بود. سپس فرمود: آيا خيال مي کنيد که ما چشم و گوشي نداريم که از وضع شما با خبر شويم چه خيال باطلي! سوگند به پروردگار هيچ يک از اعمال و رفتار شما براي ما مخفي نيست و همگي نزد ما حاضر است پس خويشتن را به کارهاي خير عادت دهيد و اهل خير باشيد و بدانيد که به اين موضوع مهم فرزندان و شيعيانم را امر مي کنم.

زراره از عبدالملک نقل مي کند که بين امام محمد باقر (ع) و بعضي از فرزندان امام حسن (ع) صحبتي پيش آمده بود.  من خدمت امام (ع) شرفياب شدم، خواستم در اين ميان سخني بگويم تا شايد حل اختلاف شود.

امام (ع) فرمود: تو چيزي در بين ما مگو زيرا مثل ما با پسر عمويمان مانند همان مردي است که در بني اسرائيل زندگي مي کرد و او را دو دختر بود يکي از آن دو را به مردي کشاورز و ديگري را به شخصي کوزه گر شوهر داده بود. روزي براي ديدن آنها حرکت کرد. اول پيش آن دختري که زن کشاورز بود رفت و از او احوال پرسيد. دختر گفت: پدر جان شوهرم کشت و زراعت فراواني کرده، اگر باران بيايد حال ما از تمام بني اسرائيل بهتر است. از نزد آن دختر به خانه ديگري رفت و از او نيز احوال پرسيد. گفت: پدر، شوهرم کوزه زيادي ساخته اگر خداوند مدتي باران نفرستد تا کوزه‌هاي او خشک شود حال ما از همه نيکوتر است.

 آن مرد از خانه دختر خود خارج شد. در حاليکه مي گفت خدايا تو خودت هر چه صلاح مي داني بکن. در اين ميان مرا نمي رسد که به نفع يکي درخواستي بکنم هر چه صلاح آنهاست انجام بده. امام باقر (ع) فرمود: شما نيز نمي توانيد بين ما سخني بگوييد. مبادا در اين ميان بي احترامي به يکي از ما شود. وظيفه شما احترام نسبت به همه ماست به واسطه رسول الله (ص).

عمربن حنظله به امام باقر (ع) عرض کرد: خيال مي کنم من خدمت شما قدر و منزلتي دارم و مورد علاقه و عنايت شما هستم، امام (ع) فرمود: آري، عرض کرد درخواست مي کنم اسم اعظم را به من بياموزي، حضرت جواب دادند آيا نيروي پذيرش و تاب نگهداري آن را داري؟ گفتم بلي، ايشان دستور دادند داخل اطاق برو وقتي که داخل شدم، آنجناب هم وارد گرديد و دست خود را بر زمين گذاشت تا ناگاه ديدم فضاي خانه چنان تاريک شد که چشمهايم ابداً چيزي نمي ديد مفاصل و استخوانهايم به شدت در حرکت و تکان افتاد.

حضرت باقر (ع) فرمود: ميل داري به تو بياموزم يا توان نداري؟ عرض کردم نه يابن رسول الله مرا آن نيرو نيست در اين موقع دست خويش رابرداشت، اطاق مانند اول روشن شد و امام (ع) را ديدم که تبسم مي کرد.

شيخ طوسي از محمد بن سليمان و او از پدر خود نقل مي کند که مردي از اهل شام خدمت حضرت باقر (ع) رفت و آمد داشت. مرکزش در مدينه بود. به مجلس امام (ع) نيز فراوان مي آمد. مي گفت محبت و دوستي با شما مرا به اين مجلس نمي آورد، در روي زمين کسي نيست که پيش من ناپسند تر و دشمن تر از شما خانواده باشد. مي دانم فرمانبرداري خدا و رسول و اطاعت اميرالمؤمنين به دشمني کردن با شماست ولي چون ترا مردي فصيح زبان و داراي فنون و فضائل و آداب پسنديده مي بينم از اينرو به مجلس مي آيم. با اين طرز سخن گفتن باز حضرت باقر (ع) با خشروئي و گرمي با او صحبت مي کرد مي فرمود: هيچ چيز از خدا پنهان نيست.

پس از چند روز مرد شامي رنجور گرديد، درد و رنجش شدت يافت. آنگاه که خيلي سنگين شد يکي از دوستان خود  را طلبيد و گفت هنگامي که من از دنيا رفتم و جامه بر روي من کشيدي، برو خدمت محمد بن علي (ع) از آنجناب درخواست کن بر من نماز بگزارد. شب ز نيمه که گذشت گمان کردند او از دنيا رفته رويش را پوشيدند. بامداد رفيقش به مسجد آمد، ايستاد تاحضرت باقر (ع) از نماز فارغ گرديد و مشغول تعقيب نماز شد، جلو رفته، عرض کرد يا اباجعفر فلان مرد شامي هلاک شد از شما خواسته است که بر او نماز بگزاري فرمود نه، اينطور نيست. سرزمين شام سرد است و منطقه حجاز گرم، شدت گرماي حجاز زياد است، برگرد در کار او عجله نکنيد تا من بيايم، آنگاه حضرت حرکت کرده دوباره وضو گرفت دو رکعت نماز خواند دست مبارک را آنقدر که مي خواست صورت گرفت، دعا کرد پس از آن به سجده رفت هنگامي که آفتاب برآمد در اين موقع برخاسته به منزل مرد شامي آمد وقتي داخل شد او را صدا زد، مريض جواب داد «لبيک يابن رسول الله» حضرت او را نشانيد و تکيه اش داد غذايي که از آرد گندم درست شده بود طلب کرد با دست خويش آن غذا را به او داد، به خانواده اش فرمود شکم و سينه اش را با غذاي سرد خنک نگه داريد از منزل خارج شد، طولي نکشيد مرد شامي حالش خوب شد و به محضر امام (ع) شرفياب شد و عرض کرد مي خواهم در خلوت با شما ملاقات کنم، امام (ع) در خلوت با او ملاقات کرد. مرد شامي گفت: شهادت مي دهم که تو حجت خدايي بر خلق و تو آن باب و دري هستي که بايد از آن در داخل شد. هر کس جز اين راه برود نااميد و زيانکار است: حضرت فرمود: «ما بد الک» چه شد که تغيير موضع داد؟ عرض کرد هيچ شک و شبه ندارم که روح مرا قبض کردند، مرگ را به چشم خود آشکار ديدم. در اين هنگام ناگاه صداي کسي را به گوش خود شنيدم که مي گفت روح آنرا برگردانيد محمد بن علي (ع) بازگشت او را خواست!

امام (ع) فرمود: آيا نمي داني خداوند بعضي از بندگان خود را دوست دارد ولي عملشان را نمي خواهد، برخي را دوست ندارد و عملشان را مي خواهد.

يعني تو در نزد پروردگار دشمن بودي اما ارتباط و انس تو با من در نزد خدا محبوب بود. راوي  مي گويد مرد شامي بعد از آن جزء ياران و اصحاب امام باقر (ع) شد.

سلام ابن مستنير مي گويد: محضر امام محمد باقر (ع) بودم که حمران ابن عين وارد شد و چند سؤال از آن بزرگوار کرد. در هنگام خداحافظي گفت: اي پسر رسول خدا (ع) خدا شما را طول عمر عنايت کند و ما را بيش از اين بهره مند گرداند. خواستم وضع خود را برايتان شرح دهم.

وقتي ما شرفياب خدمت شما مي شويم. هنوز خارج نشده ايم قلبمان صدائي پيدا مي کند و ماديات و دنيا را فراموش مي کنيم. اما همينکه وارد اجتماع و تجارت و کسب مي شويم باز به دنيا علاقه پيدا مي کنيم.

امام (ع) فرمود: قلب چنين است گاهي سخت و زماني نرم مي شود. سپس فرمود: اصحاب رسول الله (ص) به آن حضرت عرض مي کردند: ما مي ترسيم منافق باشيم. پغمبر (ص) مي پرسيد به واسطه چه چيز؟ مي گفتند: وقتي خدمت شما هستيم ما را بيدار نموده به آخرت متمايل مي فرمائيد ترس به ما روي مي آورد دنيا را فراموش کرده بي ميل به آن مي شويم. به طوري که گويا به چشم آخرت و بهشت و جهنم را مشاهده مي کنيم. اين حالتا موقعي است که در خدمت شما هستيم. همينکه خارج شديم به منزل که مي رويم بوي فرزندان که به شامه ما مي رسد خانواده و زندگي خود را که مي بينيم حالت معنوي که از محضر شما کسب کرده بوديم از دست مي دهيم. آيا با اين خصوصيات ما گرفتار نفاق نمي شويم.

فرمود: هرگز، اين پيشامدها و تغييرات از وسوسه هاي شيطان است که شما را به دنيا متمايل مي کند. به خدا سوگند اگر بر همان حال اولي که ذکر کرديد مداومت داشته باشيد ملائکه با شما مصافحه مي کنند و بر روي آب راه خواهيد رفت. اگر اينطور نبود همينکه شما گناه مي کنيد و بعد از آن توبه مي نمائيد هر آينه خداوند دسته ديگري را خلق مي کرد که گناه کنند آنگاه طلب آمرزش و توبه نمايند تا خداوند آنها را ببخشد. به درستي که مؤمن پيوسته مورد امتحان و آزمايش واقع مي شود گناه مي کند و توبه مي نمايد باز گناه مي کند فوراً توبه مي نمايد. نشنيدهاي خداوند مي فرمايد:

ممد بن مسلم مي گويد از امام محمد باقر (ع) پرسيدم که بعضي از مردم را مي بينم که در عبادت جديت دارند، با خشوع بندگي مي کنند ولي اقرار به ولايت ائمه (ع) ندارند و حق را نمي شناسند آيا عبادت و خشوع آنها را نفعي مي بخشد؟

امام (ع) فرمود: اي محمد مثل اهلبيت پيامبر (ص) مثل همان خانواده اي است که در بني اسرائيل بودند. هر يک از آن خانواده که چهل شب عبادت و کوشش کرد و پس از آن هر دعائي مي نمود مستجاب مي شد.

يک نفر از همان خانواده چهل شب را به عبادت گذرانيد، بعد از آن دعا کرد ولي مستجاب نشد، خدمت حضرت عيسي (ع) آمد از وضع خود شکايت کرد. عيسي (ع) تطهير نموده نماز خواند آنگاه از خداوند راجع به آن مرد درخواست خطاب رسيد اي عيسي! اين بنده من از راه و دري که نبايد وارد شود وارد شده او مرامي خواند با اينکه در قلبش نسبت به نبوت تو شک دارد. اگر آنقدر دعا کند که گردنش قطع شود و انگشتانش از هم جدا شود دعايش مستجاب نخواهم کرد. عيسي (ع) رو به او کرد و فرمود: خدا را مي خواني با اينکه درباره نبوت پيغمبرش مشکوکي؟ عرض کرد آنچه فرمودي واقعيت دارد از خدا بخواه اين شک را از دل من بزدايد عيسي (ع) دعا کرد خداوند او را بخشيد و به مقام ساير آن خانواده نائل شد (که پس از چهل شب عبادت دعايش مستجاب مي شد).

زپير عقل، جواني سؤال کرد و چه گفت

                                            که اي ز نور تو روشن چراغ انساني

بغير حبّ علي طاعتي تواند بود

                                            که خلق را برهاند زقيد نيراني

جواب داد که لا والله اين سخن غلط است

                                            دو بيت بشنو از من اگر سخنداني 

به حق قارد بيچون خداي سبحاني

                                            بحق جمله کرّ و بيان روحاني

که دشمنان علي را نماز نيست درست                           

                                            اگر چه سينه اشتر کنند پيشاني        

محمدبن مسلم گويد: از کوفه به طرف مدينه عزم سفر کردم در حاليکه مريض و سنگين بودم، خبر به امام محمد باقر (ع) رسيد که محمدبن مسلم مريض شده. امام (ع) به توسط شخصي شربتي که سرپوش پارچه اي بر روي آن بود برايش فرستاد. آن شخص خود را به محمدبن مسلم رسانيد و گفت: به من دستور داده اند تا از اين شربت نخوري از اينجا نروي. محمدبن مسلم مي گويد همينکه شربت رانزديک دهان آوردم بوي مشک از آن ساطع بود. ديدم شربتي خوش طعم و سرد است وقتي آشاميدم مأمور امام (ع) گفت: حضرت باقر (ع) فرمودند بعد از آنکه خوردي حرکت کن و به نزد ما بيا، من از فرمايش امام (ع) در انديشه شدم با اينکه قبل از آشاميدن قدرت بر روي پا ايستادن را نداشتم شربت که در معده ام داخل شد مثل اينکه در بندهاي آهنين بسته بودم همه باز شد و در خانه آن سرور آمده اجازه ورود خواستم. با صداي بلند فرمود: خوب شدي داخل شو.

وارد شدم در حاليکه اشک مي ريختم سلام کرده دست آن حضرت را بوسيدم. فرمود: براي چه گريه مي کني؟ عرض کردم فدايت شوم گريه ام براي اين است که از خدمت شما دورم و در فاصله بسيار زيادي واقع شده ام اينک خدمتتان رسيده ام نمي توانم زياد بمانم و شما راببينم. آن حضرت فرمود: امام اينکه نمي تواني زياد بماني خداوند دوستان ما را چنين قرار داده، بلا را نسبت به ايشان سريع کرده و اما به دوري و غربت اشاره کردي، در اين موضوع بايد به امام حسين (ع) تأسي بجوئي. دور از ما در فرات و عراق دفن شده اينکه گفتي فاصله بين تو با ما زياد است، همانا مؤمن در دينا و ميان اين مردم کج رفتار غريب است تا زماني که به سوي رحمت خدا برود اينکه مي گوئي ما را دوست داري و مي خواهي پيوسته ما را ببيني خداوند از قلبت آگاه است و بر اين ولا و محبت ترا پاداش خواهد داد.

جابربن عبدالله انصاري به محضر امام باقر (ع) شرفياب شد در آنوقت پيري ضعيف و عاجز شده بود حضرت از حالش جويا گرديد گفت اکنون در حالي هستم که پيري را از جواني، مرض را از سلامتي، مرگ را زا زنده بودن بهتر مي خواهم. امام (ع) فرمود: اما من اگر خداوند پيرم کند پيري را مي خواهم و اگر جوان، جواني را، اگر مريض شدم مرض را و اگر شفا دهد شفا و سلامتي را طالبم اگر بميراند مرگ را و چنانچه زنده نگه دارد زندگي را مي خواهم.

همينکه جابر اين سخن را شنيد صورت آنجناب را بوسيده گفت: پيغمبر (ص) درست فرموده که تو زنده مي ماني تا ملاقات کني با يکي از فرزندان من که نام او باقر است علم را مي شکافد به طوري که گاو زمين را شکاف مي دهد.

محمدبن منکدر مي گويد: يک روز اراده کردم که امام باقر (ع) را موعظه کنم او مرا موعظه کرد. دوستانش گفتند: به امام (ع) چه گفتي و چه شنيدي؟

گفت: يک روز که هوا بسيار گرم بود اطراف شهر مدينه رفتم. مشاهده کردم که امام (ع) با دو نفر از کارگرانش مشغول کار هستند. پيش خودم گفتم چگونه است که بزرگي از بزرگان قريش در اين ساعت از روز که هوا بسيار گرم است در طلب دنياست، تصميم گرفتم که او را موعظه کنم، نزديک رفتم وسلام کردم. امام (ع) در حاليکه عرق از سر و رويش مي ريخت با تندي پاسخم داد عرض کردم خداوند ترا اصلاح کند بزرگي از بزرگان قريش در اين ساعت از روز با اين حال در طلب دنياست اگر مرگ در اين موقعيت به سراغت بيايد چه خواهي کرد. گفت: امام (ع) فرمود: به خدا قسم اگر در اين حال مرگ به سراغم بيايد موقعي آمده که من در طاعتي از طاعات الهي هستم. (بدان من اينگونه زحمت مي کشم) تا از تو و مردم بي نياز باشم.  از مرگ در آن حالت بيمناکم که سرگرم گناهي باشم. آنگاه گفتم رحمت خدا بر تو باد فکر کردم که شما را موعظه کنم اما شما مرا موعظه کرديد.

امام صادق (ع) مي فرمود: پدرم امام باقر (ع) درآمد کم و خرج زياد داشت و هر جمعه يک دينار صدقه مي داد و مي فرمود: صدقه دادن در روز جمعه ثواب مضاعف دارد به خاطر فضيلتي که روزهاي جمعه بر ساير روزها دارد.

همو فرمود: پدرم کثيرالذکر بود و بقدري ذکر مي گفت که گاهي با او راه مي رفتيم، مي ديديم که ذکر خدا مي گويد، با او طعام مي خورديم ذکر مي گفت: با مردم صحبت مي کرد ذکر مي گفت. لا اله الا الله و  ما را نزد خود جمع مي کرد و مي فرمود: که ذکر بگوئيم تا آفتاب طلوع کند. و پيوسته امر مي فرمود به تلاوت قرآن و هرکدام از اهلبيت نمي توانستند قرائت قرآن کنند امر مي کرد که ذکر بگويند.

زراره بن اعين مي گويد. امام باقر (ع) به تشييع جنازه مردي از قريش شرکت فرمود و من در خدمتش بودم در ميان تشييع کنندگان «عطا» مفتي مکه نيز حضور داشت. در اين حال ناله و فريادي از زني بلند شد عطا به او گفت يا خاموش باش يا ما مجبوريم که تشييع را ادامه ندهيم. آن زن خاموش نشد عطا مراجعه نمود. زراره مي گويد: به امام (ع) عرض کرد عطا بازگشت. امام (ع) فرمود: تو با ما باش همراه جنازه برويم اگر يکوقت چيزي در حق و باطل بودنش ترديد باشد هيچوقت حق مسلم را رها نمي کنيم يعني فعلاً تشييع اين مرد مسلمان حق مسلم است.

زراره مي گويد: پس از اداء نماز بر ميت، صاحب عزا به امام (ع) عرض کرد خداوند به شما اجر و رحمت بدهد چون قادر نيستيد که پياده راه زيادي برويد برگرديد.

امام (ع) قبول نفرمود. عرض کرد صاحب عزا اجازه داد مراجعت فرمائي من هم سؤالي دارم که مي خواهم از شما بپرسم.

امام (ع) فرمود: برو به نيت خود، ما که به اجازه اين آقا نيامده ايم که با اجازه او برگرديم بلکه اينکار براي فضل و اجري است که آن را مي طلبيم زيرا به همان مقدار که شخص، تشييع جنازه مي کند مأجور است. مرحوم محدث قمي رضوان الله تعالي عليه پس از نقل روايت فوق دو روايت کوتاه ديگر در فضيلت تشييع جنازه اضافه مي کند که اول تحفه اي که به مؤمن داده شود آن است که آمرزنده شود او و آن کسي که تشييع جنازه او نموده است و اميرالمؤمنين علي (ع) فرمود: هر که مشايعت جنازه کند چهار اجرت برايش مي نويسد يکي براي تشييع، يکي براي نماز، يکي براي انتظار دفن و يکي هم براي مجلس ترحيم و عزاداري.



 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در یک شنبه 25 بهمن 1388  ساعت 12:16 AM نظرات 0 | لينک مطلب

 

ـ امـام باقر(ع ) : هيچ انسانى نيست كه پيش روى مؤمنى از او بد گويد و طعنه زند, مگر اين كه به بدترين شكل بميرد و سزاوار است كه روى خير و سعادت را نبيند.
در نقلى ديگر از همين حديث آمده است : و آرزو كند كه به خير و خوبى باز گردد.
ـ پـيامبر خدا(ص ) : خداوند عزوجل , مؤمن را از عظمت جلال و قدرت خويش بيافريد پس ,هر كه بر او طعنه زند يا سخنش را رد كند و نپذيرد, سخن خداى عزوجل را رد كرده است .


 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در دوشنبه 19 بهمن 1388  ساعت 1:02 AM نظرات 0 | لينک مطلب
«خُذُوا الکلِمَةَ الطَّیبَةَ مِمَّن قالَها و إن لَم یعمَل بِها»
سخن طیب و پاکیزه را از هر که گفت بگیرید،‌ اگر چه او خود،‌ بدان عمل نکند.
(تحف العقول، ص391)


 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در پنج شنبه 15 بهمن 1388  ساعت 10:03 PM نظرات 0 | لينک مطلب

امام باقر(علیه السلام) مى فرماید: إنَّ اللهَ قَضَى قَضاءً حَتْماً أَلاّ یُنْعِمَ عَلَى الْعَبْدِ بِنِعْمَة فَیَسْلُبُها إیّاهُ حَتّى یُحْدِثَ الْعَبْدُ ذَنْباً یَسْتحِقُّ بِذلِك النَّقِمَةِ(1)

 

 ترجمه

 

 خداوند یك حكم قطعى كرده است كه نعمت هایى را كه به مردم داده از آنها نگیرد مگر این كه گناهى مرتكب شوند كه موجب سلب آن نعمت گردد. شرح كوتاه نعمت هاى خدا بى پایان است، اما بى حساب نیست، بدون حساب به كسى نمى دهد و بى حساب از كسى نمى گیرد، هنگامى كه مردم جهان نعمت هاى او را وسیله غرور و فساد تبهكارى و ستم قرار دادند همان نعمت ها تبدیل به عوامل بدبختى آنها مى گردد، نعمت آنها سلب، و بلا جاى آن را مى گیرد، صنایع و تكنولوژى آنها ویرانگر، و اجتماع آنها مایه نفاق، و توسعه زندگى آنها مایه ناراحتى، و حتى وسیله هاى سرعت عامل عقب ماندگى آنها مى گردد، چرا كه از نعمت ها سوء استفاده كردند

 

 

1. اصول كافى، جلد 2. [ 64 ]



 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در دوشنبه 12 بهمن 1388  ساعت 11:04 PM نظرات 0 | لينک مطلب
                       
امام محمد باقر (ع) در روز جمعه يا دوشنبه يا سه شنبه غره ماه رجب يا سوم ماه صفر سال 57 هجري يا به روايتي ديگر سال 56 هجري، در مدينه به دنيا آمد و در روز دوشنبه هفتم ذي حجه يا ربيع الاول و يا ربيع الاخر سال 114 هجري، در همان شهر بدرود حيات گفت. بنابراين، آن حضرت 57 سال در اين جهان زيست. از اين مدت چهار سال با جدش امام حسين (ع) و پس از وي 35 سال با پدرش زندگي کرد و هيجده سال بقيه عمرش را به تنهايي به سر برد. بنابر روايتي که در کافي از قول امام صادق (ع) نقل شده است، وي 19 سال و دو ماه بيش از پدرش زيسته است و در همين دوران، مامت‏شيعيان را عهده‏دار بوده است. امام باقر (ع) در مدت امامت‏خود چند صباحي از خلافت وليد بن عبد الملک و نيز خلافت‏سليمان بن عبد الملک و عمر بن عبد العزيز و يزيد بن عبد الملک را درک کرد و سرانجام در روزگار خلافت هشام بن عبد الملک وفات يافت. در کتاب اعلام الوري نيز همين قول آمده که با آنچه بعدا خواهيم گفت، صحيح مي‏نمايد. ابن شهر آشوب در مناقب نوشته است:
آن حضرت در سال 114 هجري، در سن 57 سالگي زندگي را به درود گفته که از اين مدت سه يا چهار سال را در جوار
جد بزرگوارش امام حسين (ع) و 34 سال و ده ماه يا 39 سال با پدرش و 19 يا مطابق قول ديگر 18 سال پس از پدرش زيسته است که همين مدت دوره امامت آن حضرت محسوب مي‏شود. امام باقر (ع) در طول سالهايي که مامت‏شيعيان را عهده‏دار بود، دوران خلافت وليد بن يزيد و سليمان و عمر بن عبد العزيز و يزيد بن عبد الملک و برادرش، هشام، و وليد بن يزيد و برادرش. ابراهيم، را درک کرد و در اوايل خلافت ابراهيم، رحلت‏يافت. ابو جعفر بن بابويه گويد که ابراهيم بن وليد بن يزيد، امام باقر (ع) را مسموم ساخت. در دو نسخه‏اي که از اين کتاب در دسترس بود همين مطلب به چشم مي‏خورد. ولي در اين گفته از جانب ابن شهر آشوب يا نساخ و يا هر دو سهوي رخ داده که از ديد آگاهان پوشيده نيست. چون در ميان خلفاي ياد شده تنها يک تن به نام وليد بن يزيد وجود داشته و اين همان کسي است که نامش در آخر عبارت ذکر شده. و نام درست کسي که در آغاز وايت‏به او اشاره شده وليد بن عبد الملک است که وليد بن يزيد الخ نام، درست آن وليد بن يزيد بن عبد الملک و يزيد بن وليد بن عبد الملک و ابراهيم و برادرش مي‏باشد. علاوه بر اين هشام در سال 125 هجري، وفات يافت و پس از او ابراهيم به خلافت رسيد که او هم در سال 127 هجري، کشته شد و اگر امام باقر (ع) در سال 114 هجري، وفات يافته باشد، چنان که ابن شهر آشوب نيز همين سخن را مي‏گويد، مي‏توان به آساني پي برد که وفات آن حضرت در زمان خلافت هشام روي داده است نه ابراهيم.
در کتاب کشف الغمة آمده است: محمد بن عمرو مي‏گويد، بنابر روايتي که در دست ما است آن حضرت در سال 117 هجري، وفات يافت و ديگران تاريخ رحلت آن حضرت را در سال 118 هجري، ذکر کرده‏اند.
امام باقر (ع) در قبرستان بقيع و در کنار آرامگاه علي بن حسين، پدرش، و حسن بن علي عموي بزرگوارش، به خاک سپرده شده است.
مادر آن حضرت
مادر آن حضرت، فاطمه دختر حسن بن علي بود که با کنيه ام عبد الله و بنابر قول ديگر، ام الحسن خوانده شده است. بنابراين امام باقر (ع) از سلاله پدر و مادري هاشمي علوي و فاطمي به شمار مي‏آيد. بدين جهت او نخستين کسي است که از نسل امام حسن (ع) و امام حسين (ع) به دنيا آمده است.

کنيه آن حضرت

کنيه وي را بعضي ابو جعفر و برخي ابو جعفر اول خوانده‏اند.


لقب امام

آن حضرت القاب بسياري داشت که از آن ميان لقب‏«باقر يا باقر العلم‏»از همه مشهورتر است.
چرا آن حضرت را باقر لقب داده بودند؟
در فصول المهمة آمده است: آن حضرت را بدين لقب مي‏خواندند زيرا علوم را مي‏شکافت و باز مي‏کرد. در صحاح آمده است: «تبقر، يعني توسع در علم‏». و در قاموس گفته شده است: محمد بن علي بن حسين را باقر مي‏خواندند چون در علم تبحر داشت. در لسان العرب نيز ذکر شده است: آن حضرت را باقر مي‏خواندند چرا که علم را مي‏شکافت و به اصل آن پي مي‏برد و فروع علم را از آن استنباط مي‏کرد و دامنه علوم را مي‏شکافت و وسعت مي‏داد. ابن حجر در صواعق مي‏نويسد: «او را باقر مي‏خواندند و اين کلمه از«بقر الارض‏»اخذ شده است، يعني آنکه زمين را مي‏شکافد و مکنونات آن را آشکار مي‏کند. زيرا او نيز گنجينه‏هاي نهاني معارف و حقايق احکام و حکمتها و لطايف را که جز از ديد کوته نظران و ناپاکان پنهان نبود، آشکار مي‏کرد. »از اين رو درباره وي گفته مي‏شد که آن حضرت شکافنده علم و جامع آن و نيز آشکار کننده و بالا برنده علم و دانش است. در تذکرة الخواص نيز آمده است: او را باقر لقب داده بودند زيرا در اثر سجده‏هاي فراوان، پيشاني‏اش شکاف برداشته بود. برخي هم گويند چون آن حضرت از دانش بسيار برخوردار بود او را باقر مي‏خواندند. آنگاه به نقل سخن جوهري در صحاح مي‏پردازد.
شيخ صدوق در علل الشرايع به نقل از عمرو بن شمر آورده است: از حابر جعفي پرسيدم چرا به امام پنجم، باقر مي‏گفتند؟گفت: «چون علم را مي‏شکافت و اسرار آن را آشکار مي‏کرد». در مناقب ابن شهر آشوب نوشته شده است: گفته‏اند براي هيچ يک از فرزندان حسن و حسين (ع) اين اندازه از علوم، از قبيل تفسير و کلام و فتوا و احکام و حلال و حرام فراهم نشد که براي امام باقر (ع) . محمد بن مسلم نقل کرده است که از آن حضرت سي هزار حديث پرسش کردم.

نقش انگشتري امام باقر (ع)

شيخ صدوق در کتابهاي عيون اخبار الرضا و امالي از قول امام رضا (ع) نقل کرده است که فرمود: «نقش انگشتري امام حسين (ع) «ان الله بالغ امره‏»بود و علي بن حسين (ع) انگشتري پدر خود را به دست مي‏کرد. محمد بن علي نيز همان انگشتري امام حسين (ع) را خاتم قرار مي‏داد. اما در فصول المهمه آمده است که نقش انگشتري آن حضرت‏«رب لا تذرني فردا بود»نويسنده اين کتاب[فصول المهمه]همچنين اضافه کرده است: ثعلبي در تفسير خود نوشته است‏بر روي انگشتري امام باقر (ع) اين کلمات نقش بسته بود:
ظني بالله حسن
و بالنبي الموتمن
و بالوصي ذي المنن
و بالحسين و الحسن‏»
شيخ صدوق نيز مانند اين روايت را در کتاب عيون اخبار الرضا از پدرش از امام صادق (ع) نقل کرده است. شيخ طوسي در تهذيب از امام صادق (ع) نقل کرده است که فرمود: نقش انگشتري پدرم اين عبارت بود: «العزة لله جميعا». در کتاب حلية الاوليا نيز از امام صادق (ع) روايت‏شده که فرمود: نقش انگشتري پدرم‏«القوة لله جميعا»بود. در کتاب کافي از يونس بن ظبيان و حفض بن غياث نقل شده است که بر روي انگشتري ابو جعفر محمد بن علي (ع) که بهترين کس از سلاله آل محمد (ص) بود، عبارت‏«العزة لله‏»نقش بسته بود. در کتاب مکارم الاخلاق از کتاب العباس از امام صادق (ع) روايت‏شده که فرمود: «نقش انگشتري ابو جعفر (باقر (ع) ) «العزة لله‏»بود»البته بعيد نيست که آن حضرت چندين انگشتري داشته که بر روي هر يک عبارتي متفاوت از ديگري حک شده بوده است.
شاعر آن حضرت، کثير عزه و کميت و برادرش ورد، و سيد حميري بوده‏اند. دربان آن حضرت نيز جابر جعفي نام داشته است.


خلفاي معاصر با امام باقر (ع)

در زمان امام باقر (ع) وليد بن عبد الملک و سليمان بن عبد الملک و عمر بن عبد العزيز و يزيد بن عبد الملک و هشام بن عبد الملک خلافت داشته‏اند. برخي هم نامهاي وليد بن يزيد بن عبد الملک و يزيد بن وليد بن عبد الملک و ابراهيم بن وليد بن عبد الملک را بر تعداد فوق افزوده‏اند.


فرزندان امام باقر (ع)



شيخ مفيد در ارشاد مي‏نويسد: امام باقر (ع) هفت فرزند داشت. ابو عبد الله جعفر بن محمد، [فرزند بزرگ ايشان]، کنيه امام باقر (ع) را به همين علت ابو جعفر مي‏گفتند. فرزند ديگرش عبد الله نام داشت که مادر اين دو ام فروه، دختر قاسم بن محمد بن ابو بکر بود. دو فرزند ديگر آن حضرت ابراهيم و عبيد الله نام داشتند که از مادري به نام ام حکيم، دختر اسد بن مغيره ثقفي زاده شدند. از اين دو پسر نسلي به وجود نيامده. علي و زينب دو فرزند ديگر آن حضرت بودند که از مادري کنيز به دنيا آمده‏اند. ام سلمه هم فرزند ديگر امام بود که او هم از مادري کنيز متولد شده بود. برخي گفته‏اند: زينب همان ام سلمه بوده است. در کتاب اعلام الوري نيز همين قول آمده است. ابن شهر آشوب در کتاب مناقب، اولاد امام باقر (ع) ، را هفت تن دانسته و آنها را مانند شيخ مفيد برشمرده است مگر با اين تفاوت که عبد الله افطح را نيز جزو فرزندان امام باقر (ع) محسوب کرده و گفته است: به جز فرزندان امام صادق (ع) ، اولاد امام باقر (ع) همگي از دنيا رفتند و نسلي از پس خود به يادگار نگذاشتند.

منابع


سيره معصومان، ج 5، امين، سيد محسن




 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در چهارشنبه 9 دی 1388  ساعت 1:16 AM نظرات 0 | لينک مطلب

             


اسم مبارك آن بزرگوار محمد، و لقب مشهور او باقر است كه حضرت رسول (ع) آن حضرت را طي رواياتي به اين لقب ملقّب فرمود. كنية مشهور آن حضرت، ابي جعفر و عمر مبارك ايشان مثل عمر پدر بزرگوار و جد بزرگوارشان حسين (ع) پنجاه و هفت سال بود. در اول رجب المرجب سال پنجاه و هفت ه. ق. متولد شد و در سال 114 از هجرت به دست ابراهيم بن وليد و به دستور هشام بن عبدالملك مسموم و شهيد گرديد. سه ساله بود كه حماسة كربلا واقع شد و آن بزرگوار كربلا را مشاهده فرمود. بعد از حماسة كربلا سي و چهار سال با پدر بزرگوار خود، زندگي پر تلاطمي را پشت سر نهاد. مدّت امامت آن حضرت تقريباً نوزده سال بود.
امام باقر دو امتياز در ميان ائمه عليهم السلام دارد. اول جد پدري ايشان امام حسين (ع) و جد مادري آن حضرت امام حسن (ع) است . از اين جهت در حق ايشان گفته شده: «علوي من علويين وفاطمي من فاطميين وهاشمي من هاشميين.» از نظر نسبت امتياز فوق العاده اي را دارا است. خصوصاً اينكه مادر ايشان فاطمه دختر امام حسن (ع) زني بسيار عالمه و مقدسه بود. از امام صادق نقل شده كه فرمود: «جدّه ام صديقه اي بود كه در ميان اولاد امام حسن، مثلش ديده نشده است.» و نيز خرق عادتي از ايشان نقل مي كند و مي فرمايد: «مادرم پاي ديواري نشسته بود كه ديوار فرو ريخت. مادرم گفت: ساقط نشو به حق مصطفي كه خداوند اذن نداده است كه ساقط شوي. ديوار باقي ماند تا جدّه ام از پاي آن گذشت.

امتياز ديگر آنكه وي پايه گذار انقلاب فرهنگي شيعه محسوب مي شود. گرچه انتشار معارف شيعه به دست امام صادق (ع) صورت گرفت ولي به دست امام باقر پايه گذاري شد.

در دوران امام باقر (ع) دولت بني اميه رو به زوال بود مردم از آنها متنفر بودند. بعلت وجود كسي چون عمر بن عبدالعزيز، كه علاوه بر اينكه نفع بزرگي براي شيعه داشت ضرر بزرگي نيز براي بني اميه داشت و اختلاف شديدي كه در ممالك اسلامي پديد آمده بود و هر كسي از گوشه اي قيام مي كرد، خلفا بسرعت تغيير مي كردند ـ چنانكه در مدّت امامت امام باقر (ع)، در مدت نوزده سال پنج خليفه روي كار آمدند: وليدبن عبدالملك، سليمان بن عبدالملك، عمر بن عبدالعزيز، يزيد بن عبدالملك، هشام بن عبدالملك ـ پس موقعيت مناسبي براي آن حضرت كه از ظلم بني اميه فارغ شده بود، پديد آورد كه انقلاب علمي را آغاز نمايد و بزرگاني از عامه و خاصه در اطراف ايشان جمع شدند و حقايق اسلام، لطايف اسلام و بالاخره معارف اسلام را منتشر كردند. از اين جهت رسول اكرم به ايشان لقب باقر داده است. لسان العرب مي گويد: لقّب به لانّه بقر العلم وعرف اصله واستنبط فرعه وتوسع فيه، والتبقر التوسع.

«امام باقر ملقّب به اين لقب است چون شكافنده علم است. پايه علوم اسلامي را شناخت و فروع آن را درك فرمود و آن را توسعه داد» و ريشة تبقّر به معني توسعه است.

عامه و خاصه نقل مي كنند كه رسول اكرم به جابر بن عبدالله انصاري فرموده است:

يا جابر يوشك ان تبقي حتّي تلقي ولداً من الحسين يقال له محمد يبقر علم النبيين بقراً، فاذا لقيته فاقرأه مني السلام.

«اي جابر، تو زنده مي ماني مردي از اولاد حسين را كه نامش محمد است ملاقات مي كني كه او علم انبيا را مي شكافد. هنگامي كه او را ديدي سلامم را به او برسان.»
و جابر وقتي سلام پيامبر را به امام باقر رسانيد حضرت فرمودند: «وصيت كن كه در اين چند روزه مي ميري. جابر گريست و گفت: از كجا مي گويي؟ حضرت فرمودند: اي جابر به خدا قسم پروردگار عالم علم گذشته و آينده را تا روز قيامت به من عنايت فرموده است.» حضرت باقر را باقر ناميده اند چون انتشار دين و معارف اسلامي را او شالوده ريزي كرده است. مفيد در ارشاد گويد: «افرادي از اصحاب رسول الله (ع) كه مانده بودند نظير جابربن عبدالله انصاري و بزرگان از تابعين رؤساء مسلمين از فقها و غير فقها نظير جابر جعفي، كيسان سختياني، امين مبارك، زهري، اوزاعي، ابي حنيفه، مالك، شافعي و زياد بن منذر، از امام باقر روايت نقل مي كنند. همچنين مصنفيني نظير طبري، بلاذري، سلامي، خطيب، ابي داود، اسكافي، مروزي، الاصفهاني، بسيط و نقاش و غيرهم از امام باقر (ع) روايت نقل مي كنند. اين افراد از علماي عامه هستند كه بعضي از آنان به فيض محضر امام باقر رسيده اند. و بسياري از علماي اهل تسنن اقرار دارند كه حضرت، بزرگترين عالم زمان خويش بوده است. حتي حكم بن عتيبه يكي از علماي بسيار بزرگ عامه در تفسير اين آية شريفه: ان ذلك للمتوسّمين گفته است.

«والله محمد بن علي منهم.» يعني: به خدا قسم محمد باقر از متوسّمين است. عبدالله بن عطا كه او نيز از علماي عامه است مي گويد: ما رايت العلماء عند احدٍ اصغر علما منهم عند ابي جعفر لقد رايت الحكم بن عتيبة عنده كانه متعلم.

«نديدم دانشمندان را كه نزد كسي چنين خويش را كوچك پندارند كه نزد امام باقر كوچك بودند؛ حكم بن عتيبه نزد امام باقر فقط يك شاگرد بود.

خواصّ اصحاب امام باقر و همچنين افرادي كه از او روايت نقل مي كنند بيشتر از چندين هزار نفرند. ولي افراد فوق العاده مبرزي در ميان آنها وجود دارند كه جداً بايد گفت فخر شيعه هستند. اجماع شيعه بر اين است كه در ميان اصحاب رسول الله و تابعين آنها كه شاگردان اصحاب هستند و آن شش نفر عبارتند از: زراره معروف، الخربوز، ابو بصير، فضيل بن يسار، محمدبن مسلم و يزيد بن معاويه، كه يكي از آنها مثل محمد بن مسلم سي هزار روايت از امام باقر روايت كرده، و مي گويم اين روايات از اسرار است كه به كسي نبايد بگويم.»

امام باقر دو امتياز عالي علاوه بر امتيازهايي كه براي ائمه عليهم السلام وجود دارد، در ميان ائمة دين دارند و از زبان ايشان به بعضي از آن امتيازها اشاره شده است.

مناقب ابن شهر آشوب از امام باقر نقل مي كند كه حضرت فرموده اند:

نحن جنب الله ونحن حبل الله ونحن رحمة الله علي خلقه وبنا يفتح الله وبنا يختم الله، نحن ائمة الهدي ومصابيح الدجي ونحن العلم المرفوع لاهل الدنيا ونحن السابقون ونحن الآخرون، من تمسك بنا لحق ومن تخلف عنا غرق. نحن قادة المحجلين ونحن حرم الله ونحن الطريق والصراط المستقيم الي الله عزوجل ونحن من نعم الله علي خلقه ونحن المنهاج ونحن معدن النبوة ونحن موضع الرسالة ونحن اصول الدين والينا يختلف الملائكة ونحن السراج لمن استضاء بنا ونحن السبيل لمن اقتدي بنا ونحن الهداة الي الجنة ونحن عروة الاسلام ونحن الجسور ونحن القناطر من مضي علينا اسبق ومن تخلف عنا محق ونحن السنام الاعظم وبنا يصرف الله عنكم العذاب من ابصر بنا وعرفنا وعرف حقنا واخذ بامرنا فهومنا.

اين خطبة شريفه اشاره به آيات قرآن و روايات قطعي از پبامبر اكرم است.

«ما جنب خداوند متعاليم، جنب به معني پهلو است و عرب چنانچه از وجه كه به معني صورت است ارادة ذات مي كند و از يد كه به معني دست است ارادة قدرت مي كند، از جنب، ارادة قرب مي كند. و چون اهل بيت عليهم السلام منتهاي قرب الهي را دارند به آنها جنب الله گفته مي شود. اين جملة امام باقر اشاره است به آيه اي كه در سورة زمر است:

ان تقول نفس يا حسرتي علي ما فرطت في جنب الله[1] [1] يعني: «توبه كنيد قبل از اينكه بگويد اي واي به من و تفريطگري من دربارة خدا.» بنابراين تفسير، معني چنين مي شود كه مي گويد: اي واي به من كه سرو كاري با اهل بيت نداشتم. ماييم حبل الله. جمله اشاره است به آية شريفه واعتصموا بحبل الله جميعاً ولاتفرقوا[2] [2] .

يعني: «چنگ بزنيد به ريسمان محكم خدا و متفرق نشويد». ماييم از جمله رحمت واسعة پروردگار كه بر بنده ها دارد. جمله اشاره است به آية شريفة «ورحمتي وسعت كل شيء[3] [3] .» يعني رحمت من هر چيزي را فرا گرفته است. و در روايات آمده است كه رحمت واسعة خدا حقيقت اهل بيت عليهم السلام است. ماييم كه خلقت عالم از ابتدا تا انتها به دليل ما است و خداوند به دليل ما عالم را خلق نمود. اين جمله كه در زيارات نيز ديده مي شود اشاره به آية شهادت است: وكذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء علي الناس ويكون الرسول عليكم شهيدا[4] [4] . يعني: «و همانا ما شما ـ اهل بيت ـ را مستكمل آفريده ايم تا شاهد مردم باشيد و رسول اكرم نيز شاهد بر شما». و در روايات فراوان است كه اين شهادت واسطة فيض است. ما اماماني هستيم رهنما و چراغهاي درخشان و علم افراشته شده براي مردم. ماييم سابقون و آخرون. يعني اول ماييم و آخر ماييم ـ باز اشاره به واسطة فيض است ـ هر كه به ما پناه برد، رستگار مي شود و هر كه از ما تخلف كند، غرق خواهد شد. جمله اشاره است به حديث نبوي كه بطور متواتر از پيامبر اكرم روايت شده است. پيامبر (ع) فرموده است: مثل اهل بيت، كشتي نوح است هر كه به آنان تمسك جويد رستگار و هر كه از آنان تخلف كند غرق خواهد شد. ما راهنماي افراد هستيم در روز قيامت كه رستگارند. ماييم حرم الله كه احترام ما در ميان مردم محفوظ است. جملة ما راه مستقيم هستيم، اشاره به آيه اهدنا الصراط المستقيم دارد. از جملة نعمتهاي خدا بر بندگان هستيم. اشاره است به آية شريفة: وضرب الله مثلاً قرية كانت آمنة مطمئنة يأتيها رزقها رغدا من كل مكان فكفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع والخوف بما كانوا يصنعون[5] [5] . يعني: «پروردگار عالم مثل زد به قريه اي كه عقيده و امنيت داشتند و نعمت مثل باران براي آنها مي باريد، آنان به نعمت خدا كفر ورزيدند پس پروردگار عالم لباس قحطي و ناامني را بر آنان پوشانيد در قبال آنچه كه انجام مي دادند.» راه حق و حقيقت هستيم و معدن نبوّت. آنچه پيامبر داشته ما داريم. و رسالت در خانة ما فرو آمده است: الله اعلم حيث يجعل رسالته[6] [6] . ما پايه هاي اسلام هستيم و ملائكه به خانة ما رفت و آمد دارند. ما چراغ راه هر كه بخواهد هستيم كه نور ماه بهره ببرند. ماييم عروة الوثقاي اسلام. اشاره به آية شريفه است: ويؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقي لاانفصام لها[7] [7] . يعني: «هركه ايمان به خدا آورد به دستاويز محكمي دست زده كه ناگستني است.» ما هستيم پاي هر كه بخواهد به حق رسد، از ضلالت نجات يابد و به بهشت رود بايد ما را طي كند و از ما راهنمايي گيرد. هر كه از ما عبور كرد سبقت برد و هر كه تخلّف كند نابود شد. بزرگترين حافظ اسلام هستيم. ماييم كه به دليل وجود ما عذاب دنيوي و اخروي از بندگان برطرف مي شود. هر كه ما را شناخت و حق ما را شناخت، و دستورات ما را اجرا كرد، از ما است ـ رستگار خواهد شد.

بايد گفت اين خطبه داراي اشارات و كنايات و لطايف فراوان است و بايد كتابي دربارة اين خطبه نگاشت. اما امام باقر (ع) اضافه بر فضايلي كه همة اهل بيت دارند و حضرت در اين خطبه به بعضي از آنها اشاره نموده است، دو امتياز عالي دارد كه في الجمله دربارة آن سخن گفتيم.

مورخين دربارة سؤال و جواب آن راهب نصراني با امام باقر مطالبي نوشته اند كه ما خلاصه اي از آن را مي آوريم.

هشام بن حكم، حضرت باقر را به شام احضار نمود. آن بزرگوار همراه با امام صادق عليه السلام به طرف شام حركت كردند. در بين راه راهبي را ديدند كه ارادتمندان به دور از حلقه زده بودند تا راهب آنان را نصيحت كند. حضرت باقر (ع) وارد جمع آنان شد. ابهّت و تجلي نور امام باقر، راهب را تحت تأثير قرار داد. آنگاه از حال آن بزرگوار استفسار كرد و مسايلي پرسيد. مسايل او گرچه از نظر ما عوامانه است و با مقام قدس علمي حضرت باقر مناسبتي ندارد، ولي در آن دورة جهل مسايلي بود بزرگ كه توانسته راهب و اطرافيانش را مسلمان كند.

1 ـ ساعتي كه نه از روز است و نه از شب؟

فرمودند ساعتهاي بين الطلوعين مي باشد كه از ساعتهاي بهشت است. در آن ساعتها مي توان آخرت را آباد كرد و سعادت دو جهان را به دست آورد.

2 ـ مي گويند اهل بهشت فضولات ندارند، نشانة آن در اين دنيا چيست؟

حضرت فرمودند: نشانة آن بچه اي است كه در شكم مادر است.

3 ـ مي گويند نعمتهاي بهشت پايان ناپذير است، نشانة آن در دنيا چيست؟

حضرت فرمودند: نشانة آن علم است كه هر چه از آن بهره گيرند نقصان ندارد.

4 ـ آن دو برادر كه با هم متولد شدند و با هم مردند، اما عمر يكي از آنان پنجاه سال و عمر ديگري صد و پنجاه سال چه كساني بوده اند.
حضرت جواب دادند: آن دو برادر عزيز و عزيز بوده اند كه قرآن از آنها خبر مي دهد كه عزيز چون در زنده شدن مرده ها در روز قيامت ترديد كرد، پروردگار عالم جان او را صد سال گرفت سپس زنده كرد. آن راهب پس از شنيدن جوابهاي حكيمانه با اطرافيانش مسلمان شد. شأن ائمة طاهرين در تاريخ ناشناخته مانده است، گرچه ابن حجر متعصّب در حق او گفته است: هو باقر العلم وجامعه وشاهد علمه ورافعه صفي قلبه وزكا علمه وعمله وطهرت نفسه وشرف خلقه وعمرت اوقاته بطاعة الله وله من الرسوخ من مقامات العارفين مايكل عنه السنة الواصفين وله كلمات كثيرة في السلوك والمعارف لاتجملها من العجالة.
«او جامع علوم و شكافندة علم و توسعه دهندة علم بود. او نمايانگر علم بود و علم را رفعت داد. قلب او مهذب و علم و عمل او پاك و پاك بود. او طاهر و مطهر بود، خلق او عالي بود و عمر او در اطاعت خداوند صرف شد. تبحّري در عرفان داشت كه زبان گوياي آن نيست. سخنان او در عرفان و سير و سلوك به حدّي است كه نمي تواند در اين گفتار ضبط شود.» صاحب جنات الخلود كه شيعه است مي گويد: «اكثر اوقات او صرف اطاعت خدا مي شد. از خوف خدا مي گرييد. بسيار متواضع بود تمام بر سر مزارع مي رفت و كار مي كرد و آنچه به دست مي آورد در راه خدا صرف مي نمود. سخي ترين مردم بود و تمام علما نزدش مي آمدند؛ علمشان قطره اي بود در مقابل دريا، و نظير اميرالمؤمنين (ع) چشمه هاي حكمت از اطرافش مي جوشيد و در مقابل جلالتش هر جليلي كوچك بود.»

در خاتمه، معجزه اي از معجزات آن حضرت را يادآور مي شويم. كليني رحمه الله در كافي از ابي بصير نقل مي كند كه نزد امام باقر (ع) رفتم و گفتم: شما وارث رسول اكرم هستيد؟ فرمود: آري. گفتم: رسول الله وارث انبياست و آنچه آنان مي دانند او مي داند؟ فرمود: آري، چنين است. گفتم: بنابراين شما قدرت داريد كه مرده را زنده كنيد و كور مادرزاد و مرض برص را شفا دهيد، چنانچه قرآن دربارة عيسي عليه السلام فرموده؟ فرمود: به اذن پروردگار قدرت داريم. سپس فرمود جلو بيا! چون جلو رفتم دست مبارك خود را به چشمهاي من زد و من بينا شدم. سپس به من فرمودند: اي ابي بصير، آيا مي خواهي بينا باشي ولي در روز قيامت مثل مردم، حساب، كتاب و مشقتهاي آخرت را دارا باشي، يا كور باشي ولي در آخرت بدون محاسبه به بهشت روي؟ ابي بصير مي گويد كوري را انتخاب كردم.

 


 

 



[1] [1] زمر، قسمتي از آيه 56.

[2] [2] آل عمران، قسمتي از آيه 103.

[3] [3] اعراف، قسمتي از آيه 156.

[4] [4] بقره، قسمتي از آيه 143.

[5] [5] اعراف، قسمتي از آيه 156.

[6] [6] انعام، قسمتي از آيه 124.

[7] [7] بقرة ، قسمتي از آيه 256.



 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در چهارشنبه 9 دی 1388  ساعت 1:15 AM نظرات 0 | لينک مطلب
 
 
پيشگويي امام
 
- از ابوبصير آمده است كه مىگويد: در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله خدمت امام باقر عليه السلام نشسته بوديم و هنوز زمان چندانى از رحلت على بن حسين عليه السلام نگذاشته بود. ناگهان منصور با داود بن على وارد شدند. (اين قضيه پيش از رسيدن سلطنت به بنى العباس بود)، فقط داود بن على نزد امام باقر عليه السلام آمد و نشست. امام عليه السلام فرمود: چه باعث شد كه منصور دوانيقى نزد ما نيامد؟ داود گفت: او يك نوع بد خلقى دارد، امام باقر عليه السلام فرمود: طولى نخواهد كشيد كه زمام امر اين مردم را به دست خواهد گرفت و همه مردم را تحت فرمان خود در مىآورد و شرق و غرب عالم را مالك مىشود و عمرى طولانى خواهد كرد تا آن قدر گنجينه‌هاى ثروت را جمع آورى كند كه هيچ كس پيش از او نكرده باشد. پس داود برخاست و رفت و جريان را به اطلاع دوانيقى رساند. او خدمت امام عليه السلام آمد و گفت: تنها عظمت شما مانع نشستن من در خدمت شما شد، حال بفرماييد آنچه داود خبر داد چگونه است؟ فرمود: وقوع آن حتمى است .
عرض كرد: آيا پيش از آن كه شما به قدرت برسيد، ما مىرسيم؟ فرمود: آرى. عرض كرد: كسى از اولاد من هم بعد از من به قدرت مىرسد؟ فرمود: آرى . عرض كرد: آيا مدت حكومت بنى اميه بيشتر است يا مدت حكومت ما؟ فرمود: مدت حكومت شما بيشتر است و كودكان شما به حكومت مىرسند و همچون گوى با آن بازى مىكنند، اين عهد و پيمانى است از پدرم به من . وقتى كه منصور دوانيقى به سلطنت رسيد از گفته هاى امام باقر عليه السلام تعجب كرد.(1)
 
وارث پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله

- از ابوبصير نقل شده كه مىگويد: روزى به امام باقر عليه السلام عرض كردم: شما وارثان رسول خداييد؟ فرمود: آرى.
عرض ‍كردم: رسول خدا صلي الله عليه و آله وارث تمام انبيا بود؟ فرمود: آرى او تمام علوم انبيا را به ارث برده بود.
گفتم: شما تمام علوم رسول خدا صلى الله عليه و آله را به ارث برده ايد؟ فرمود: آرى . عرض كردم: شما مى توانيد مردگان را زنده كنيد و كور مادرزاد و پيس را بهبود بخشيد و مردم را از آنچه مىخورند و در خانه هايشان اندوخته مىكنند، خبر دهيد؟ فرمود: آرى به اذن خدا.
سپس ‍فرمود: ابوبصير جلوتر بيا! نزديك آن حضرت رفتم دستش را به صورت من كشيد. دريافتم كه كوه و دشت و آسمان و زمين را مىبينم . دوباره دست به صورتم كشيد، به حال اول برگشتم، چيزى را نمىديدم . ابوبصير مىگويد: امام باقر عليه السلام به من فرمود: اگر مايلى همچنان بينا بمانى مىتوانى و حسابت با خداست و اگر هم دوست دارى چنان كه بودى نابينا باشى، پاداشت بهشت است. عرض كردم: همچنان نابينا مىمانم زيرا بهشت را بيشتر دوست مىدارم .(2)
 
بصيرت امام

- از جابر آمده است كه مىگويد: حدود پنجاه نفر خدمت امام باقر عليه السلام بوديم. ناگاه مردى به نام كثير النواء، که فردي قمار باز بود، وارد شد. سلام داد و نشست، سپس گفت: مغيرة بن عمران در شهر ما يعنى كوفه معتقد است كه همراه شما فرشته اى است كه كافر را از مومن و شيعيان شما را از دشمنانتان براى شما جدا مىسازد و معرفى مىكند. امام عليه السلام فرمود: شغل تو چيست؟ عرض كرد: خريد و فروش گندم. فرمود: دروغ گفتى، عرض كرد: گاهى جو نيز خريد و فروش ‍مىكنم. فرمود: چنان نيست كه تو مىگويى، بلكه تو هسته خرما خريد و فروش مى كنى.
عرض كرد: چه كسى به شما خبر داده ؟ فرمود: همان فرشته الهى كه شيعيان ما را از دشمنانمان جدا مىكند و به ما مى شناساند و تو نخواهى مُرد مگر آن كه پريشان عقل شوى، جابر مىگويد: وقتى كه به كوفه برگشتيم جمعى به جستجوى آن مرد رفتيم و از افراد بسيارى سراغ او را گرفتيم؛ ما را به پيرزنى راهنمايى كردند و به او گفت: سه روز پيش در حالى كه پريشان عقل شده بود، از دنيا رفت. (3)
- به نقل از عاصم بن حمزه آمده است - و من به اختصار نقل مىكنم - مىگويد: روزى امام باقر عليه‌السلام به قصد رفتن به باغ خود سوار بر مركبى شد و من با سليمان بن خالد همراه آن حضرت بوديم . قدرى كه راه رفتيم، دو مرد را ديديم، امام عليه السلام فرمود: اينها دزد هستند، آنها را بگيريد. غلامان آن دو مرد را گرفتند. فرمود: آنها را محكم نگه داريد. آنگاه رو به سليمان كرد و فرمود: با اين غلام به آن كوه برو و بالاى سرت را نگاه كن، در آن جا غارى مىبينى، داخل آن برو، هر چه بود از آن بيرون آور و بده غلام بياورد كه آن را از دو مرد دزديده اند. سليمان رفت و دو صندوقچه آورد. فرمود: صاحب اين صندوق‌ها يكى حاضر و ديگرى غايب است كه به زودى حضور خواهد يافت و صندوقچه ديگرى را از جاى ديگر غار بيرون آورد و به مدينه برگشت . صاحب آن دو صندوق وارد شد در حالى كه گروهى را متهم كرده بود و حاكم مىخواست آنها را مجازات كند، امام باقر عليه السلام به حاكم فرمود: آنها را مجازات نكن و آن دو صندوق را به صاحبش بازگردانيد، و دست هر دو دزد را بريد. يكى از آنها گفت: به حق دست ما را بريد؛ سپاس خداى را كه توبه ما و بريدن دست ما به دست پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله انجام گرفت، امام عليه السلام فرمود: دست تو بيست سال جلوتر از خودت به بهشت رفت. و آن مرد بيست سال پس از بريدن دستش زنده بود. بعد از سه روز از آن جريان، صاحب صندوق ديگر حضور يافت. امام باقر عليه السلام به او فرمود: به تو خبر دهم كه داخل صندوق چه دارى؟ ميان صندوق هزار دينار از تو و هزار دينار از ديگرى است و جامه هايى چنين و چنان داخل آن است، آن مرد گفت: اگر بفرماييد كه صاحب آن هزار دينار كيست و اسمش چيست و در كجاست، مىفهمم كه تو امامى و اطاعتت واجب است. فرمود: وى محمد بن عبدالرحمن، مردى صالح است كه صدقه زياد مىدهد و نماز بسيار مىگذارد و هم اكنون بيرون منزل منتظر شماست. آن مرد كه از طايفه برير و نصرانى مذهب بود، گفت: به خدايى كه جز او خدايى نيست؛ به محمد، بنده و رسول خدا ايمان آوردم و مسلمان شدم. (4)
- نقل است كه حسين بن راشد مىگويد: من در حضور امام صادق عليه السلام از زيد بن على نام بردم و از او بدگويى كردم، امام عليه السلام فرمود: اين حرف‌ها را نزن، خدا عمويم زيد را بيامرزد، زيرا او نزد پدرم آمد و گفت: من قصد خروج بر اين ظالم را دارم، پدرم فرمود: زيد! اين كار را نكن زيرا مىترسم تو آن كشته‌اى باشى كه در بيرون شهر كوفه به دار آويخته مى شود. زيد! مگر نمىدانى كه هر كس از فرزندان فاطمه بر هر يك از پادشاهان پيش از خروج سفيانى خروج كند كشته مىشود. و فرمود: اى حسين بن راشد! به راستى كه فاطمه كمال عفت را داشت از اين رو خداوند اولاد او را بر آتش دوزخ حرام كرده و درباره آنان اين آيه را نازل فرموده است: "ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منه مقتصد و منهم سابق بالخيرات." (5) بنابراين آن كه به خود ستم مىكند كسى است كه امام شناس نباشد و مقتصد كسى است كه عارف به حق امام باشد، و پيشى گيرنده به سوى خيرات، خود امام است. سپس ‍فرمود: اى حسين! ما اهل بيت از دنيا نمىرويم تا وقتى كه براى هر صاحب فضيلتى به فضيلتش اقرار نماييم .(6)
- ابوبصير از امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: "همانا من مردى را مىشناسم كه اگر كنار دريا بايستد، جانداران آبزى را با مادران، عمه ها و خاله هايشان مىشناسد." (7)
- گروهى از امام باقر عليه السلام اجازه ورود خواستند و گفتند: وقتى كه وارد راهرو خانه شديم صداى خواندن كسى به زبان سريانى به گوش مىرسيد كه با صداى خوش مىخواند و مىگريست، به گونه اى كه بعضى از ما نيز گريه كرديم اما نمىفهميديم كه چه مىگويد. گمان برديم كه كسى از پيروان تورات و انجيل خدمت امام عليه السلام است و اجازه يافته تا بخواند. اما همين كه صدا قطع شد و ما وارد شديم كسى را نزد آن حضرت نديدم. عرض كرديم: ما صداى قرائت كسى را به زبان سريانى با صوتى غم انگيز شنيديم، فرمود: "من به ياد مناجات الياس پيامبر افتاده بودم كه مرا به گريه واداشت." (8)
 
انتخاب همسر براي امام صادق عليه السلام

- از جمله روايتى است كه عيسى بن عبدالرحمن به نقل از پدرش كه مىگويد: ابن عكاشة بن محصن اسدى بر امام باقر عليه السلام وارد شد. امام صادق عليه السلام نيز در نزد ايشان ايستاده بود. انگورى خدمتش آوردند، فرمود: پيرمرد، بزرگسال و كودك خردسال از اين انگور دانه دانه مىخورند و كسى كه گمان مىبرد سير نخواهد شد سه دانه و چهار دانه مىخورد، شما دو دانه، دو دانه ميل كنيد كه مستحب است. سپس ابن عكاشه، به امام باقر عليه‌السلام عرض كرد: چرا ابوعبدالله (امام صادق ) را داماد نمىكنيد كه وقت دامادى اش فرا رسيده است. در جلو امام كيسه پول سربسته اى بود، فرمود: "برده فروشى از طايفه برير به زودى مىآيد و به محل دار ميمون وارد مى شود." سپس مدتى گذشت، بار ديگر ما خدمت امام باقر عليه السلام رسيديم، فرمود: آيا راجع به آن برده فروش شما را خبر دهم كه او آمده است؟ برويد با اين كيسه كنيزى از او بخريد. اين بود كه ما نزد برده فروش رفتيم، او گفت هر چه كنيز بوده فروخته ام جز دو كنيز كه يكى زيباتر از ديگرى است. گفتيم: آنها را بياور تا ببينيم؛ آنها را آورد. گفتيم: اين كه بهتر است چند مىفروشى؟ گفت: هفتاد دينار، گفتيم: تخفيف بده، گفت: از هفتاد دينار كمتر نمىدهم، گفتيم: به همين كيسه هر مبلغى كه هست مىخريم و ما نمىدانيم چقدر است؟ مردى با سر و ريش سفيد نزد او بود، گفت: سر كيسه را باز كنيد و بشمريد، برده فروش گفت: باز نكنيد كه اگر كمتر از هفتاد دينار باشد به شما نخواهم داد. آن پيرمرد گفت: باز كنيد! ما باز كرديم و پول ها را شمرديم ديديم بدون كم و زياد، هفتاد دينار است، پس كنيز را گرفتيم و خدمت امام باقر عليه السلام آورديم و جعفر عليه السلام نزد وى بود. آنگاه ما آنچه اتفاق افتاده بود براى امام عليه السلام بازگو كرديم . پس ‍حمد خدا را گفت و از آن كنيز پرسيد: اسمت چيست؟ گفت: حميده. فرمود: در دنيا حميده و در آخرت محموده اى. بگو ببينم باكره اى يا نه؟ گفت: باكره ام . فرمود: چگونه؟ در حالى كه اگر كسى به دست اين برده فروشان بيفتد، فاسدش مىكنند؟ گفت: برده فروش تا نزديك من مىآمد و مى نشست؛ خداوند مردى را با سر و ريش سفيد بر او مسلط مى كرد و او را سيلى مى زد تا از نزد من برمى خاست . چندين بار اين اتفاق افتاد و آن پيرمرد همان كار را كرد! پس امام باقر عليه السلام رو به جعفر عليه السلام كرد و فرمود: او را براى خودت بگير. پس بهترين اهل زمين، موسى بن جعفر عليه السلام از او به دنيا آمد. (9)
- روايتى است كه ابوبصير از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه فرمود: "روزى پدرم در انجمنى كه داشت ناگهان سر به زير انداخت و بعد سرش را بلند كرد و فرمود: چگونه خواهيد بود وقتى كه مردى با چهار هزار نفر وارد شهر شما شود و سه روز شمشير به روى شما بكشد و مبارزان شما را بكشد و شما از او ستم ببينيد و نتوانيد دفاع كنيد و اين كار از سال آينده خواهد شد. شما احتياط لازم را بكنيد و بدانيد اين كه گفتم حتما روى خواهد داد." مردم مدينه توجهى به سخن آن حضرت نكردند و گفتند هرگز چنين چيزى اتفاق نمىافتد و احتياط لازم را نكردند؛ جز گروه اندكى به ويژه بنىهاشم به آن دليل كه مىدانستند سخن امام عليه السلام حق است. همين كه سال بعد فرا رسيد امام باقر عليه السلام خانواده خود و بنىهاشم را كوچ داد و از مدينه بيرون برد. (چندى بعد) نافع بن ازرق آمد، مدينه را اشغال كرد، مبارزان را كشت و زنهايشان را بى ناموس كرد. مردم مدينه گفتند: پس از آنچه ما ديديم و شنيديم هرگز سخنى را كه از امام باقر عليه السلام بشنويم، رد نخواهيم كرد، زيرا ايشان از اهل بيت نبوتند و به حق سخن مى رانند. اين آخرين روايتى است كه از كتاب راوندى نقل شده است ." (10)
- از كتابى كه وزير سعيد مؤيد الدين ابوطالب محمدبن احمدبن محمدبن على علقمى - رحمة الله - گرد آورده است، نقل شده است كه: مرد بزرگوار ابوالفتح يحيى بن محمد بن حباء كاتب به نقل از بعضى از بزرگان مىگويد: بين مكه و مدينه بودم، ناگاه چشمم به سياهي اى افتاد كه از دور نمودار شد، گاهى پيدا و گاهى ناپيدا، تا اين كه نزديك ما رسيد. خوب نگاه كردم ديدم پسر بچه اى هفت يا هشت ساله است. همين كه رسيد به من سلام داد، جواب سلامش را دادم و پرسيدم: از كجا مىآيى؟ گفت: از جانب خدا، گفتم: به كجا مىروى؟ گفت: به سوى خدا. مىگويد: پرسيدم براى چه مىروى؟ گفت: براى خدا. گفتم: توشه سفرت چيست؟ گفت: تقوا. پرسيدم از كدام قبيله‌اى؟ گفت: من مرد عربى هستم . گفتم: توضيح بده ! گفت: مردى از قريشم . گفتم: بيشتر توضيح بده! گفت: هاشمى هستم، گفتم: باز هم واضح تر بگو! گفت: مردى علوى هستم، سپس اين شعر را خواند و گفت:
فنحن على الحوض ذواده
تذود و يسعد وراده
 فما فاز من فاز الابنا 
و ما خاب من حبنا زاده
 فمن سرنا نال منا السرور 
و من ساء ناساء ميلاده
 و من كان غاصبنا حقنا
فيوم القيامة ميعاده  (11)
 سپس فرمود: منم محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام. بعد كه صورتم را برگردانم او را نديدم، نفهميدم به آسمان بالا رفت يا به زمين فرو رفت. (12)

پي نوشت
 
1- خرايج و جرايح ، ص 196 چاپ ضميمه به " اربعين و كفاية الاثر. "
2- همان .
3- همان .
4- همان .
5- فاطر / 32: سپس اين كتاب آسمانى را به گروهى از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم، از ميان آنها عده‌اى بر خود ستم كردند، و عده اى ميانه رو بودند و عده اى به اذن خدا در نيكي ها از همه پيشى گرفتند.
6- كشف الغمه، ص 218.
7- همان .
8- همان .
9- همان؛ و اين حديث را كلينى در كافى ج 1، ص 466 روايت كرده است .
10- همان .
11- ما حاميان واقعى حوض كوثريم، از حوص كوثر دفاع مىكنيم و واردين آن خوشبختند. كسى رستگار نمىشود جز به وسيله ما، و كسى كه محبت ما را همراه دارد نااميد نمىشود. پس هر كه ما را شادمان كند از جانب ما به شادمانى رسد، و هر كه باعث ناراحتى ما شود ميلادش ناروا بوده است.
12- كشف الغمه، ص 217.

منابع
 
ترجمه محجة البيضاء، ج 4، ص 288 ، ملا محسن فيض كاشانى .


 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در چهارشنبه 9 دی 1388  ساعت 1:14 AM نظرات 0 | لينک مطلب

اول، علم و دانش: در كشف الغمة از حافظ عبد العزيز بن اخضر جنابذى در كتابش موسوم به معالم العترة الطاهرة از حكم بن عتيبه نقل شده است كه در مورد آيه ان فى ذلك لايات للمتوسمين (1) گفت: «به خدا سوگند محمد بن على در رديف همين هوشمندان است» .در صفحات بعد سخن ابو زرعه را نقل خواهيم كرد كه گفته است: به جان خودم ابو جعفر از بزرگ‏ترين دانشمندان است.

ابو نعيم در حلية الاولياء نوشته است: مردى از ابن عمر درباره مسئله‏اى پرسش كرد.ابن عمر نتوانست او را پاسخ گويد.پس به سوى امام باقر (ع) اشاره كرد و به پرسش كننده گفت : نزد اين كودك برو و اين مسئله را از او بپرس و جواب او را هم به من بازگوى.آن مرد به سوى امام باقر (ع) رفت و مشكل خود را مطرح كرد.امام نيز پاسخ او را گفت.مرد به نزد ابن عمر بازگشت و وى را از جواب امام باقر (ع) آگاه كرد.آنگاه ابن عمر گفت: اينان اهل بيتى هستند كه از همه علوم آگاهى دارند.

در حلية الاولياء آمده است: محمد بن احمد بن حسين از محمد بن عثمان بن ابى شيبه، از ابراهيم بن محمد بن ابى ميمون، از ابو مالك جهنى، از عبد الله بن عطاء، نقل كرده است كه گفت: من هيچ يك از دانشمندان را نديدم كه نسبت به دانشمندى ديگر كم دانش‏تر باشند مگر نسبت به ابو جعفر.من حكم را مى‏ديدم كه در نزد او چون شاگردى مى‏كرد.

شيخ مفيد در كتاب ارشاد مى‏نويسد: شريف ابو محمد حسن بن محمد از جدم، از محمد بن قاسم شيبانى، از عبد الرحمن بن صالح ازدى، از ابو مالك جهنى، از عبد الله بن عطاء مكى، روايت كرده است كه گفت: هرگز دانشمندى را نديدم كه نسبت به دانشمندى ديگر آگاهيهايش كمتر باشد مگر نسبت به ابو جعفر محمد بن على بن حسين.من حكم بن عتيبة را با آن آوازه‏اى كه در ميان پيروانش داشت مى‏ديدم كه در مقابل آن حضرت چونان طفلى مى‏نمود كه در برابر آموزگارش قرار گرفته است.

ابن جوزى در تذكرة الخواص، مى‏نويسد: عطاء مى‏گفت هيچ يك از دانشمندان را نديدم كه دامنه دانايى‏اش نسبت به دانشمندى ديگر كمتر باشد مگر نسبت به ابو جعفر.من حكم را ديدم كه در نزد آن حضرت چونان پرنده‏اى ناتوان بود.ابن جوزى مى‏گويد: «منظور وى از حكم همان حكم بن عتيبه بود كه در روزگار خود دانشمندى بزرگ به شمار مى‏آمد» .

اين سخن، چنان كه ملاحظه گرديد، از عطاء نقل شده و باز به همان گونه كه شنيديد ابو نعيم اصفهانى و شيخ مفيد آن را از عبد الله بن عطاء روايت كرده‏اند.محمد بن طلحه نيز در كتاب مطالب السؤول، اين روايت را به همين نحو نقل كرده است.البته در اين باره ملقب شدن آن حضرت به لقب باقر العلم و شهرت وى در ميان خاص و عام و در هر عصر و زمان بدين لقب كفايت مى‏كند.

ابن شهر آشوب در كتاب مناقب از محمد بن مسلم نقل كرده است كه گفت: من سى هزار حديث از آن حضرت پرسيدم.شيخ مفيد نيز در كتاب اختصاص، به نقل از جابر جعفى آورده است: ابو جعفر امام باقر (ع) هفتاد هزار حديث برايم گفت كه هرگز از كسى نشنيده بودم.

شيخ مفيد مى‏نويسد: از هيچ كدام از فرزندان امام حسن (ع) و امام حسين (ع) اين اندازه از علم دين و آثار و سنت و علم قرآن و سيره و فنون ادب كه از امام باقر (ع) صادر شده، ظاهر نشده است.

ما در صفحات آينده از بزرگان مسلمان از صحابه، تابعان و فقيهان و نويسندگان و بسيارى ديگر كه از علم و دانش آن حضرت بهره‏مند گشته‏اند، ياد خواهيم كرد.تحقيقا بسيارى از دانشمندان از آن حضرت كسب علم كرده و بدو اقتدا نموده بودند و گفتار آن حضرت را پيروى مى‏كردند و از فقه و دلايل روشنى بخش حضرتش در توحيد و فقه و كلام كمال استفاده را به عمل مى‏آوردند.

گفتار آن حضرت درباره توحيد

بنابر نقل مدائنى، روزى يكى از اعراب باديه به خدمت ابو جعفر محمد بن على آمد و از وى پرسيد: آيا به هنگام عبادت خداوند هيچ او را ديده‏اى؟ امام پاسخ داد: من چيزى را كه نديده باشم عبادت نمى‏كنم.اعرابى پرسيد: چگونه او را ديده‏اى؟ فرمود: ديدگان نتوانند او را ديد اما دلها با نور حقايق ايمان او را مى‏بينند.با حواس به درك نمى‏آيد و با مردمان قياس نمى‏شود.با نشانه‏ها شناخته شود و با علامتها موصوف گردد.در كار خود هرگز ستم روا نمى‏دارد.او خداوندى است كه جز او معبودى نيست.اعرابى با شنيدن پاسخ امام باقر (ع) گفت: خداوند خود آگاه‏تر است كه رسالتش را كجا قرار دهد.

احتجاج آن حضرت با محمد بن منكدر از زاهدان و عابدان بلند آوازه عصر خويش

شيخ مفيد در ارشاد، نويسد: شريف ابو محمد حسن بن محمد از جدم، از يعقوب بن يزيد از محمد بن ابى عمير، از عبد الرحمن بن حجاج، از ابو عبد الله امام صادق (ع) نقل كرده است كه فرمود: محمد بن منكدر مى‏گفت: گمان نمى‏كردم كسى مانند على بن حسين، خلفى از خود باقى گذارد كه فضل او را داشته باشد، تا اينكه پسرش محمد بن على را ديدم.

مى‏خواستم او را اندرزى گفته باشم اما او به من پند داد.ماجرا چنين بود كه من به اطراف مدينه رفته بودم ساعت بسيار گرم مى‏بود.در آن هنگام با محمد بن على مواجه شدم.او هيكل‏مند بود و به دو نفر از غلامانش تكيه داده بود.من با خودم گفتم: يكى از شيوخ قريش در اين گرما و با اين حال در طلب دنيا كوشش مى‏كند.به خدا او را اندرز خواهم گفت.پس نزديك او شدم و سلامش دادم او نيز در حالى كه عرق مى‏ريخت با گشاده‏رويى جوابم گفت.به وى عرض كردم: خداوند كار ترا اصلاح كناد! يكى از شيوخ قريش در اين ساعت و با اين حال براى دنيا كوشش مى‏كند! به راستى اگر مرگ فرا رسد و تو در اين حال باشى چه مى‏كنى؟ او دستان خود را از غلامانش برگرفت و به خود تكيه كرد و گفت: به خدا سوگند اگر مرگ من در اين حالت فرا رسد مرگم فرا رسيده در حالى كه من به طاعتى از طاعات الهى مشغولم.در حقيقت من با اين طاعت مى‏خواهم خود را از تو و از ديگران بى‏نياز كنم.بلكه من هنگامى از مرگ باك دارم كه از راه برسد در حالى كه من مشغول به يكى از معاصى الهى باشم.

محمد بن مكندر گويد: گفتم: «خدا ترا رحمت كند! مى‏خواستم اندرزت گفته باشم اما تو به من اندرز دادى» .

كلينى در كافى، مانند همين روايت را از على بن ابراهيم، از پدرش و محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان و هم او، از ابن ابى عمير، از عبد الرحمن بن حجاج، از امام صادق (ع) نقل كرده‏اند.

نگارنده: معناى سخن محمد بن منكدر كه گفته بود: «مى‏خواستم اندرزت گفته باشم ولى تو به من اندرز دادى» اين است كه وى همچون طاووس يمانى و ابراهيم ادهم و...از متصوفه بود و اوقات خود را به عبادت سپرى مى‏كرد و دست از كسب و كار شسته بود و بدين سبب خود را سربار مردم كرده بود.و بار زندگى خود را بر دوش مردم نهاده بود او مى‏خواست امام باقر (ع) را نصيحت كند كه مثلا شايسته نيست آن حضرت در آن گرماى روز به طلب دنيا برود.امام (ع) نيز بدو پاسخ مى‏دهد كه: بيرون آمدن وى براى يافتن رزق و روزى است تا احتياج خود را از مردمان ببرد كه اين خود از برترين عبادات است.اندرزى كه اين سخن براى ابن منكدر داشت اين بود كه وى در ترك كسب و كار و انداختن بار زندگيش بر دوش مردم و اشتغالش به عبادت راهى خطا در پيش گرفته است.به همين جهت بود كه ابن منكدر گفت: «مى‏خواستم اندرزت گفته باشم...»

بنابر همين اصل است كه از صادقين (ع) دستور اشتغال به كسب و كار و نهى از افكندن بار زندگى بر دوش ديگران صادر شده است.از آنان همچنين روايت شده است كه اگر كسى به عبادت خداى پردازد و شخص ديگرى در پى كسب و كار روانه شود، عبادت اين شخص اخير بالاتر و برتر از آن ديگرى است.امام صادق (ع) از پيامبر (ص) نقل كرده است كه فرمود: «ملعون است ملعون است كسى كه خود را سربار مردمان قرار دهد» .

پى‏نوشت

1 ـ حجر/75: و در اين (عذاب) هوشمندان را عبرت و بصيرت بسيار است.

منبع

كتاب: سيره معصومان، ج 5، ص 18، سيد محسن امين، ترجمه: على حجتى كرمانى





 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در چهارشنبه 9 دی 1388  ساعت 1:13 AM نظرات 0 | لينک مطلب


Powered By Rasekhoon.net