::مقاله ای درباره ی سرلشگر خلبان شهيد عباس بابايي(۴)::
-
سرلشگر خلبان شهيد عباس بابايي:
مقدمه
در سالهاي مياني قرن چهاردهم، هنگامي كه پليدترين حلقهي سلسلهي طواغيت حاكم بر سرزمين سلمان فارسي، سرمست از بادهي وابستگي به شيطان بزرگ به حريم آن مجدد كبير اسلام و عطيه الهي اهانت نمود، همگان ديدند كه خداوند - تبارك و تعالي ـ چگونه با تحرك دشمن، دوست را بيدار و بسيج نمود. آنگاه خداوند مرگ مصطفي را از الطاف خفليهي خويش قرار داد و ديري نپاييد كه انفجار نور را در قلمروي ثامنالحجج(ع) تقدير فرمود. به اين ترتيب، حياط خلوت صهيونيسم به مأمن محرومان ارض و زمينه ساز امامت و وراثت شيعيان ـ مستضعفين تاريخ اسلام ـ تبديل شد. تيري كه در ليلهي مبارك بيست و دوم بهمن سال 57 از چلهي كمان الهي به سوي قلب قوم مغضوب رها شد، آنچنان سرعت و صفيري داشت كه يهود عنود را به تحرك و مقابلهي تمام عيار در يك سناريوي چند مرحلهاي از تحميل محاصرهي اقتصادي، جنگ تحميلي، توطئهي كتاب آيات شيطاني تا استحالهي فرهنگي واداشت.
فرزندان از بند رستهي خميني چون پارههاي آهن گرداگرد او گرفتند و به اذنالله از جنگ، فرصتي بيبديل براي تربيت اختران فروزنده فراهم آمد. اكنون اقيانوسي از سرمايههاي انساني بالقوه و بالفعل تشكيل شده است كه به اشارهي خلق صالح آماده تموج و اميدوار ساختن خوديها و نااميد كردن غيرخوديهاست..
در سالهاي مياني قرن چهاردهم، هنگامي كه پليدترين حلقهي سلسلهي طواغيت حاكم بر سرزمين سلمان فارسي، سرمست از بادهي وابستگي به شيطان بزرگ به حريم آن مجدد كبير اسلام و عطيه الهي اهانت نمود، همگان ديدند كه خداوند - تبارك و تعالي ـ چگونه با تحرك دشمن، دوست را بيدار و بسيج نمود. آنگاه خداوند مرگ مصطفي را از الطاف خفليهي خويش قرار داد و ديري نپاييد كه انفجار نور را در قلمروي ثامنالحجج(ع) تقدير فرمود. به اين ترتيب، حياط خلوت صهيونيسم به مأمن محرومان ارض و زمينه ساز امامت و وراثت شيعيان ـ مستضعفين تاريخ اسلام ـ تبديل شد. تيري كه در ليلهي مبارك بيست و دوم بهمن سال 57 از چلهي كمان الهي به سوي قلب قوم مغضوب رها شد، آنچنان سرعت و صفيري داشت كه يهود عنود را به تحرك و مقابلهي تمام عيار در يك سناريوي چند مرحلهاي از تحميل محاصرهي اقتصادي، جنگ تحميلي، توطئهي كتاب آيات شيطاني تا استحالهي فرهنگي واداشت.
فرزندان از بند رستهي خميني چون پارههاي آهن گرداگرد او گرفتند و به اذنالله از جنگ، فرصتي بيبديل براي تربيت اختران فروزنده فراهم آمد. اكنون اقيانوسي از سرمايههاي انساني بالقوه و بالفعل تشكيل شده است كه به اشارهي خلق صالح آماده تموج و اميدوار ساختن خوديها و نااميد كردن غيرخوديهاست..
شناسايي و معرفي الگوهاي واقعي، پيشنياز زمينهسازي اين تموج است. هنگامي كه مقام معظم رهبري در پيام نوروزي خويش، امسال ]سال 82[ را به عنوان سال نهضت خدمترساني به مردم نامگذاري فرمودند، شايد براي اكثر نخبگان متعهد دانشگاهي عدم كارايي و اثربخشي تقليد كوركورانه از نسخههاي غربي و شرقي به ثبوت رسيده بود؛ چرا كه نميشود زرناب داد و مس هم نگرفت و كمتر از آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا كرد! لذا چرخش علمي و عملي كامل به سوي قرآن و عترت يك انتخاب نيست، ضرورتي حياتي براي خروج از بحران فرهنگي و اقتصادي و اجتماعي موجود است.
نياز به تابلو و الگويي كه شايان مباهات و پيروي باشد، معاونت پژوهش و ارتباطات فرهنگي بنيادي راكه از همه افضل است،1 بر آن داشت تا در آستانهي ورود به واپسين ماه تابستان فراخواني براي نشستن بر سر خوان پر بركت و چشمهي هميشه جوشان شهيدان بدهد؛ چرا كه شهدا شمع محفل بشريتند. آنان سوختند و محفل بشريت را روشن كردند. اگر اين محفل تاريك ميماند هيچ دستگاهي هرگز نميتوانست كار خود را آغاز كند يا ادامه بدهد.2 كسي كه طالب راه و سلوك طريق خدا باشد، اگر براي پيدا كردن استاد اين راه، نصف عمر خود را در جستوجو و تفحص بگذراند تا پيدا كند، ارزش دارد. كسي كه به استاد رسيد بيگمان نيمي از راه را طي كرده است.3
راستي چه كسي بهتر از شهدا ميتوانند استاد راه و انگيزهي حركت در مسير قرب اليا... باشد؟!
مرور ادبيات
مهمترين عنصر جامعهي آينده و مرحلهي بعدي تمدن بشري، به خدمت گرفتن علم و دانايي در زمينهي رشد فضايل و كمالات معنوي و بلوغ تعهد بني آدم است. كشورهايي كه در نهادينهسازي اخلاق الهي سريعتر و بهتر عمل كنند، بيگمان زودتر به اين مرحلهي تمدن گام ميگذارند.
طبعاً امالقراي اسلام نه فقط براي امت اسلام و كشورهاي اسلامي بلكه براي تمام ملتها و كشورهاي جهان ميتواند و بايد اسوه باشد؛ زيرا پيامبر فرمودند:
»اگر دانش و علم به ستاره ثريا آويخته باشد هر آينه مرداني از ايران زمين به آن دست خواهند يازيد.«1
در اين عصر، كه متناسب با افزايش سطح دانش و بينش و توانش منابع انساني از ميزان نفوذ و مانايي اجبار و اغفال و اطماع براي حفظ و افزايش سود صاحبان سرمايه كاسته ميشود، بر انديشمندان ايراني مديريت فرض است كه از متن قرآن و حديث براي تحكيم توسعهي پايدار مبتني بر عدالت، نظريهپردازي كنند؛ چرا كه چندين دهه است كه صاحبنظران دانش مديريت در جستوجوي گزينههايي برآمدهاند كه با شايستگي هرچه تمامتر سيرت اغفالي و اطماعي خط مشيهاي عام و كلي (Generic policies)2 نگهداري و كاربرد سرمايههاي انساني را در لابلاي الفاظ و مفاهيم خوشنما مخفي كنند.
يكي از جديدترين مفاهيمي كه تا حد قابل توجهي جاي خود را در ادبيات مديريت باز كرده است مفاهيم الگوي برترين گزيني (Benchmarking) است.
از طريق تعيين و معرفي بهترين افراد و سازمانها و ساز و كارهاي اقناعي سعي ميشود به صراحت، ضرورت مقايسهي خويش با بهترينها و اندازهگيري فاصله با بهترينها و سازماندهي حركت بايسته به مديران و منابع انساني سازمانها تفهيم شود.
در تحليل و تفهيم پديدهي مباهات آميز و قابل تبليغ طلوع و تداوم درخشش شهيد بابايي برحسب نظريههاي مديريتي متداول، مفهومي نزديكتر از الگوي برترين گزيني وجود ندارد. اما بيان زيربناي اصلي علم و فرهنگ در غرب، انديشمند مسلمان را از انفعال و انكسار در برابر صادرات فكري غرب مصون ميدارد.
فرهنگ اومانيستي و فردگرايي حاكم بر غرب متغير اصلي و خميرمايهي رويكرد انديشمندان مغرب زمين نسبت به علم و تحقيقات علمي است.
نمود بارزي از اين فرهنگ را در اظهار نظر نيچه1 ميتوان ملاحظه نمود:
»... به طور مثال، اگر براي پيدايش ابر انساني چون »ناپلئون« تمامي تمدن بشري نيز نابود شود، چندان مهم نيست. ما هيچ قدرتي نداريم كه از زاده شدن خود جلوگيري كنيم، اما ميتوانيم اين خطا را اصلاح كنيم و چون اين [زاده شدن] گاهي خطاست، هنگامي كه كسي خود را ميكشد، ستايش آميزترين كار ممكن را انجام ميدهد؛ او بدين وسيله شايستهي زيستن نيز هست.«
هم از اين رو پيش از بيان الگوي برترين گزيني مبتني بر تفكر ترجمهاي، شايسته است در پرتوي كلام قرآن و عترت پاسخ به نياز فطرت بشريت به شناسايي و پيروي از الگوها را ارايه دهيم:
«الگو» كه در زبان عربي مترادف با لفظ أسوه آمده است، عبارت است از چيزي يا كسي كه نمونه، سمبل و مايهي تسليت و عبرت باشد.2
قرآن مجيد در آيه كريمهي چهارم از سورهي ممتحنه ميفرمايد:
قد كانت لكم أسوه حسنه في ابراهيم والذين معه...
(براي شما مومنان بسيار پسنديده و نيكوست كه به ابراهيم و اصحابش اقتدا كنيد...)
و در ششمين آيه از همين سوره اقتدا به حضرت ابراهيم(ع) و يارانش از جمله ويژگيهاي آخرت گرايان شمرده شده است:
لقد كان لكم فيهم أسوه حسنه لمن كان يرجوا الله واليوم الآخر...
(البته براي شما مومنان هر كه به خدا و ثواب عالم آخرت اميدوار است اقتدا به ابراهيم و يارانش نيكوست.)
در آيهي 21 از سورهي احزاب نيز چنين ميفرمايد:
لقد كان في رسول الله أسوه حسنه لمن كان يرجوا الله واليوم الآخر و ذكر الله كثيرا.
(البته شما را در اقتداي به رسول خدا چه در صبر و مقاومت با دشمن و چه ديگر اوصاف و افعال نيكو، خير و سعادت بسيار نزد خداست براي آن كس كه به ثواب خدا و روز قيامت اميدوار باشد و ياد خدا بسيار كند.)
علي(ع) در وصف اسوهي تمام جهانيان يعني حضرت رسول اكرم(ص) چنين فرمودهاند:
از پيامبر پاك و پاكيزهات صليا... عليه و اله پيروي كن! زيرا راه و روش او سرمشقي است براي آن كسي كه بخواهد تأسي بجويد و انتسابي است ـ عالي ـ براي كسي كه بخواهد منتسب گردد و محبوبترين بندگان نزد خداوند كسي است كه از پيامبرش سرمشق گيرد و قدم به جاي قدم او گذارد...
حافظ در باب ضرورت الگو داشتن ميگويد:
طي اين مرحله بيهمرهي خضر مكن
ظلمات است بترس از خطر گمراهي
اي بيخبر بكوش كه باخبر شوي
تا راهرو نباشي كي راهبر شوي
در مكتب حقايق پيش اديب عشق
هان اي پسر بكوش كه روزي پدر شوي
انديشه الگوي برترين گزيني (benchmarking) در غرب به دههي هفتاد قرن بيستم ميلادي يعني به زماني برميگردد كه ادبيات مديريت تاكيد بر استراتژي و تفكر استراتژيك را شروع كرد. نخستين بار در اواخر اين دهه شركت زيراكس مفهوم benchmarking را مطرح كرد تا به جاي مقايسهي عملكرد شركتها و سازمانها نسبت به عمكرد سال قبل خودشان، مقايسه در برابر عملكرد سرسختترين رقبا مطمح نظر قرار گيرد.
مركز آمريكايي كيفيت و بهرهوري (1993) به لحاظ فلسفي مفهوم مزبور را اين چنين تعريف كرده است:
الگوي برترين گزيني طرحي است مبتني بر متواضع بودن؛ در حدي كه بپذيريم فرد ديگري در عرصهاي بهتر از ما است و ابتنا دارد بر عاقل بودن، در حدي كه نحوهي رسيدن و حتي پشت سر گذاشتن آن فرد راياد بگيريم.
به قرائت مركز ياد شده، يك الگو و سرمشق در عرصهي هر كاري، به عنوان معيار تعالي براي فرآيند كسب و كار خاص، موفقترين فرد يا سازمان است.
در مورد منشاء كلمه benchmark سه نظر وجود دارد؛ نظر اول ميگويد اين كلمه از مطالعات جغرافيايي و تعيين نقطه براي قياس به مكان گرفته شده است. دومين نظر اقتباس از خط كش فرو رفته روي پيشخوان مغازههاي بزازي را مطرح ميكند. نظر واپسين از خطوطي صحبت ميكند كه در زمانهاي قديم ماهيگيران براي قيمتگذاري و مبادله ماهيهاي صيد شده با چاقو روي نيمكت ميكشيدند.
شركت زيراكس از طرح مفهوم فوق عمدتاً دو هدف زير را تعقيب ميكرد:
1. بيدار و هشيار كردن سازمان و نشان دادن ضرورت بهبود،
2. برانگيختن سازمان براي بهبود با مراجعه به عملكرد سازمانهاي موفق و نشان دادن امكان عملي و ميسر بودن بهبود.
در سالهاي بعد انديشمندان پي بردند كه؛ تاكيد بيش از حد بر اندازههاي عملكردي، اطلاعات ناچيزي دربارهي نحوهي پيشرفت كردن يا كم كردن شكاف با رقيب به دست ميدهد و اين رويه، اغلب به سه تا D الگوي برترين گزيني يعني عدم باور، انكار و ياس ميانجامد.1 فردي نتايج ارايه شده را باور نميكند (عدم باور)؛ شخصي مدعي ميشود كه شركتها و سازمانها قابل مقايسه نيستند و از اين رو نتايج را رد ميكند (انكار)؛ و شخص ديگر فلج ميشود و قادر به عمل نميشود چرا كه نميداند كه چگونه بايد خودش را به رقبا برساند (ياس).
اما اگر يادگيري، انگيزش و بهبود بايد نتايج يك مطالعهي الگوي برترين گزيني باشد، بايستي خود فرايند طي شده براي كسب نتايج مورد مطالعه قرار گيرد، نه اينكه صرفا نتايج مدنظر قرار گيرد.2
پرسش اين است: چرا بايد از عملكرد ديگران به عنوان محل خودمان و گزينش برترينها استفاده كنيم؟
پيش از پاسخ به اين پرسش، خوب است خاطر نشان شود كه الگوي برترين گزيني تحليلهاي كمي و كيفي دربارهي سطوح عملكردي برترينها و نحوهي دستيابي به آن، هر دو را در بر ميگيرد. اثربخشي عملي اين الگوگيري مستلزم داشتن حس تملك نسبت به دادهها و اطلاعات است. اين حس بايد در فرآيند توسعه و رشد تحليل و جمعآوري دادهها متبلور شود.
اهم دلايل براي گزينش برترينها و مقايسهي عملكرد خودمان با آنها عبارتند از:
1. از طريق يادگيري از آنهايي كه بهتر هستند و يا ترجيحا بهترين هستند، پيشرفت و بهبود خودمان را تدارك نماييم.
2. نسبت به فرايندهاي كسب و كار شركت درك و نگرشي نقادانه پيدا كنيم،
3. احساس فوريت دربارهي تغيير و بهبود پيدا كنيم و نياز به بهبود مستمر و پيشرفت غيرمنتظره را درك كنيم،
4. بر اهميت آگاهي از نيازهاي در حال تغيير ارباب رجوع و مخاطبان تاكيد نماييم،
5. اهداف استراتژيك و عملياتي بلند پروازانه ولي قابل دسترس تعيين كنيم،
6. درك بهتري از عرصه كسب و كار شركت پيدا كنيم،
7. تفكر خلاق را ترغيب كنيم.1
براي تلاش علمي مجدانه و فراگير و عمل آميخته به استقامت و آخرت گرايي، تبيين الگوي اخلاقي و عملي از حيات جاودانه شهيد عباس بابايي، به اذن و مدد الهي، همان نردبان مستحكم و پل عريضي است كه امالقري اسلام و بلكه محبان اهل البيت(ع) را مهياي صعود به آسمان ولايت و گذر از درهي نيستي به جاودان ـ شهر افسران حسين(ع) خواهد كرد. چرا كه اين افسر متقي و شجاع از بحران، بهران2 و نهران3 ساختن را به شايستگي هر چه تمامتر به تاريخ دفاع مقدس هديه كرد.
شهيد از تولد تا جاودانگي
عباس سومين عطيهي الهي به خاندان متدين بابايي بود از روز چهاردهم آذر سال 1329 برگ مباهاتآميز ديگري در كنار شهيد محمدعلي رجايي به تاريخ دين و ديانت در شهرستان قزوين افزود. به گفتهي مادر گران قدرش؛ در ميان فرزاندان خانواده، برترين بود.1 اين فرزند خيلي مهربان و كمتوقع دورهي ابتدايي را در دبستان دهخدا و دورهي متوسطه را در دبيرستان »نظام وفا«ي قزوين گذراند.
در سال 1348، در حالي كه در رشتهي پزشكي پذيرفته شده بود، داوطلب تحصيل در دانشكده خلباني نيروي هوايي شد. پس از گذراندن دورهي آموزشي مقدماتي خلباني، براي تكميل دوره، به كشور آمريكا اعزام شد. در اين مدت، دورهي آموزشي خلباني هواپيمايي شكاري را با موفقيت به پايان رساند. پس از بازگشت به ايران، در سال 1351 با درجهي ستوان دومي در پايگاه هوايي دزفول مشغول به خدمت شد.
همزمان با ورود هواپيماهاي پيشرفته «F-14» به نيروي هوايي، شهيد بابايي در دهم آبان ماه 1355، براي پرواز با اين هواپيما انتخاب شد و به پايگاه هوايي اصفهان انتقال يافت.
شهيد بابايي در هفتم مردادماه 1360 از درجهي سرواني به سرهنگ دومي ارتقا پيدا كرد و به فرماندهي پايگاه هشتم اصفهان برگزيده شد. او در نهم آذر ماه 1362، ضمن ترفيع به درجهي سرهنگ تمامي، به سمت معاونت عمليات فرماندهي نيروي هوايي منصوب شد و به ستاد فرماندهي در تهران عزيمت كرد. سرانجام در تاريخ هشتم ارديبهشت ماه 1366 به درجهي سرتيپي مفتخر شد. در پانزدهم مردادماه همان سال در حالي كه به درخواستها و خواهشهاي پي در پي دوستان و نزديكانش مبني بر شركت در مراسم حج آن سال پاسخ رد داده بود، برابر با روز عيد قربان در حين عمليات برون مرزي به شهادت رسيد.
شهيد، سرلشگر خلبان، عباس بابايي به هنگام شهادت 37 سال داشت. از او يك فرزند دختر به نام سلما و دو فرزند پسر به نامهاي حسين و محمد به يادگار مانده است.1
حاجي واقعي او بود كه از اقامهي نماز اول وقت در اتاق فرمانده پايگاه ريس2 تا تراشيدن موهاي سر تا زمان شهادت3 تمام عيوب ظاهري و باطني را از خود دور كرد و خود را به قرب خدا نزديك ساخت تا مزد 37 سال فروزش و سه طلاقه نگهداشتن دنيا را به صورت جاوداني دريافت كند.
آيا اينك زمان استحالهي شمعهاي كمفروغ با اقمار تابندهي اين خورشيد فروزان دفاع مقدس، يا همان اسوهي شيفتگي خدمت و خضر خدمترساني، فرا نرسيده است؟!
چنين به نظر ميرسد هرچه زودتر باورمان بشود كه طريق وحيد جاودانگي همان طريق شهيد بابايي است، به تأمين سعادت دو جهان نزديكتر شدهايم!
اصول كلي حاكم بر رفتار شهيد بابايي
از لابهلاي صفحات كتاب «پرواز تا بينهايت» ـ تنها سند تهيه شده از حيات جاودانهي اين شهيد ـ شايد بتوان اصول كلي زير را استخراج كرد و تبلور روح حاكم بر گفتار و رفتار شهيد را ملاحظه كرد. در مورد هر اصل فقط به ذكر يك حكايت اكتفا شده است؛ كما اينكه ممكن است يك حكايت دربردارندهي بيشتر از يك اصل باشد.
1. اصل احساس دين و بدهكاري نسبت به انقلاب اسلامي:
[پدر و مادر عزيزم! ما خيلي به اين انقلاب بدهكاريم.1]
2. اصل بياعتنايي به زخارف دنيا:
[يك شب، همراه عباس به قصد ديدار با آيتا... صدوقي از اصفهان به يزد ميرفتيم؛ زمان خداحافظي كه فرا رسيد حاج آقا سوئيچ سواري پيكان را در مقابل عباس گذاشتند و گفتند اين هم مال شماست؛ گرچه در مقايسه با زحمات شما در طول جنگ ناقابل است. عباس گفت: «حاج آقا! ما اگر كاري هم كردهايم وظيفهي ما بوده، در ثاني من احتياج به ماشين ندارم.»
آن زمان، عباس يك ماشين دوج قراضه داشت كه هر روز در تعميرگاه بود. حاج آقا گفتند: «شنيدهام كه خلبانان پايگاه ماشين گرفتهاند ولي شما نگرفتهايد. حالا من ميخواهم اين ماشين را به شما بدهم.» عباس گفت: «نميخواهم دست شما را رد كنم؛ ولي شما لطف بفرماييد و اين ماشين را به پايگاه هديه كنيد آن وقت ما هم سوار آن خواهيم شد.»
حاج آقا فرمودند: «آقاي بابايي! پايگاه خودش سهميه ماشين دارد. اين ماشين براي شماست.» عباس در حالي كه سر به زير انداخته بود، گفت: «مرا ببخشيد، اگر ماشين را به پايگاه هديه كنيد من بيشتر خوشحال ميشوم.»
حاج آقا گفتند: «حالا كه شما اصرار داريد، من اين ماشين را به پايگاه هديه ميكنم.2»
3. اصل ترغيب و تحريم:
[تعدادي از خلبانان شكاري از پايگاههاي مختلف براي اجراي عمليات به پايگاه اميديه آمده بودند. قرار بود آنها با ماشين به دزفول بروند. من، جناب سرهنگ ستاري و شهيد بابايي ميبايست با جت فالكون به تهران ميرفتيم.
عباس مشغول صحبت با خلبانان شكاري بود. گفتم: «پس چرا نميآيي؟ چيزي به غروب نمانده و فردا هم بايد در مجلس باشي!»
گفت: «شما برويد، من امشب با اين خلبانان به دزفول ميروم و از آنجا با ماشين، خودم را به تهران ميرسانم.»
به او اصرار كردم كه بيا برويم و ممكن است صبح نتواني به مجلس برسي،او در پاسخ گفت: «اگر من با اين خلبانان بروم در روحيهي آنها تاثير مثبت ميگذارد و فردا بهتر ميتوانند بجنگند. من به خاطر تقويت روحيهي آنها سختي اين چهارده ساعت راه را تحمل ميكنم.1»]
4. اصل تبديل تهديد به فرصت:
[... گفتم: «سخت نگران تو بودم، خداي نكرده اگر حادثهاي رخ ميداد من چگونه جواب فرزندانت را ميدادم.»
گفت: «ميبيني كه طوري نشده. در ضمن تا به حال اين همه بچه بيپدر شدهاند تو جواب آنها را چه دادهاي؟ آيا فرزندان من با ديگران تفاوت ميكنند.»
سپس در حالي كه گويا از نتيجهي عمليات خود خشنود به نظر ميرسيد ادامه داد: «هرگز فراموش نكن كه فرمانده بايد در رأس كارها باشد تاوقتي كه خودش در سنگر نباشد نميتواند مسائل را درك كند. آن وقت سر آن فرمانده را كلاه ميگذارند.2»]
5. اصل اغتنام فرصت:
[... شرايط جوي در پايگاه بسيار بد بود و ديد كافي براي پرواز هواپيما وجود نداشت. بابايي به مسئولان فني هواپيما دستور داد تا در اسرع وقت يك فروند «F_5» با حداكثر مهمات آماده كنند. همهي دوستاني كه در آنجا حضور داشتند در تكاپو بودند تا نگذارند تيمسار بابايي پرواز كند. چند تن از خلبانان آماده شدند كه به جاي ايشان اين مأموريت را انجام دهند. اما بابايي اين اجازه را نميداد. تمام فكر بابايي اين بود كه بچهها در خطرند و اگر بموقع نرسد همه قتل عام ميشوند. لحظهاي بعد در برابر چشمان ملتمس ما، هواپيما دل از زمين كند و در آسمان اوج گرفت. هر كس زير لب دعايي براي سلامتي او زمزمه ميكرد. پس از بيست دقيقه هواپيما به نرمي بر سطح باند پرواز نشست. همه خوشحال بودند.
پس از اين ماجرا با خبر شديم كه همان پرواز سرنوشت ساز بابايي، باعث شد تا حلقهي محاصرهي دشمن در هم بشكند و هزاران رزمنده نجات پيدا كنند.1]
6. اصل صبر:
[شهيد بابايي با ظاهر هميشگياش، يعني لباس سـادهي بسـيجي و سر تراشيده در داخل قرارگاه نشسته بود و قرآن ميخواند. آن دو سرهنگ بيآنكه بدانند آن بسيجي، سرهنگ بابايي است، در حال گفتوگو با هم بودند، يكي از آن دو گفت: «شما بابايي را ميشناسيد؟»
آن ديگري پاسخ داد: «نه؛ ولي شنيدهام از همين فرماندههاست كه درجهي تشويقي گرفتهاند. اول سروان بوده، دو درجه به او دادهاند شده فرماندهي پايگاه اصفهان، دوباره يك درجه گرفته و الان شده معاونت عمليات.»
سرهنگ اولي گفت: «خوب ديگر! اگر به او درجه ندهند ميخواهي به من و تو بدهند. بعد از بيست و هفت سال خدمت تازه شدهايم »سرهنگ دو« آقايان ده سال نيست كه آمدهاند و سرهنگ تمام هستند.»
بابايي با شنيدن صحبتهاي اين دو سرهنگ، قرآن را بست و به بيرون قرارگاه رفت. ديدم در پشت يكي از خاكريزها در جلو قرارگاه دو زانو نشسته است و دارد دعا ميكند. دانستم كه براي هدايت اين دو سرهنگ دعا ميكند. برگشتم به داخل قرارگاه، برگشتم و به آن دو سرهنگ گفتم: «آن كسي كه پشت سرش بد ميگفتيد همان بسيجي بود كه در آن گوشه نشسته بود و قرآن ميخواند.»
وقتي مطمئن شدند كه من راست گفتهام با شتاب نزد او رفتند و صميمانه عذرخواهي كردند و بابايي با مهرباني و چهرهاي خندان با آنها صحبت كرد. گويا اصلا هيچ حرفي از آن دو نشنيده است.1]
7. اصل كارگشايي:
[حضرت علي(ع) فرمودند: حوايج مردم كامل نميشود مگر به سه چيز:
كوچك شمردن آن تا خود بزرگ گردد، مكتوم داشتن آن تا خود آشكار گردد و تعجيل در آن تا گوارا گردد.2
يكي از روزهاي گرم تابستان كه به همراه عباس از پروازي بسيار مهم و موفق برميگشتيم، در حالي كه هر دو خسته بوديم عباس گفت: «من بايد براي ديدن كسي به آن طرف پايگاه بروم.»
گفتم: «عباس جان! تو الآن خستهاي. بيشتر از چهل و هشت ساعت است كه نخوابيدهاي، بگذار براي بعد.»
گفت: «نه خسته نيستم. پيرمرد كارگري است كه برايش گرفتاري شديدي پيش آمده. من بايد زودتر از اينها براي ديدن او ميرفتم.»
بناچار من هم به دنبال او راه افتادم. به محل كار پيرمرد كه رسيديم از او خبري نبود. گفتم: «تو همين جا باش. من گشتي ميزنم. شايد او را پيدا كنم.»
من به دنبال او رفتم وقتي به همراه پيرمرد برگشتم، عباس از فرط خستگي به خواب عميقي فرو رفته بود.
پيرمرد گفت: «معلوم است كه خيلي خسته است. بگذار كمي بخوابد.»
ناگهان عباس از خواب پريد و گفت: «چرا بيدارم نكردي؟ مگر براي خوابيدن به اينجا آمدهام. پيرمرد كجاست.»
گفتم: «همين نزديكيهاست. وقتي ديد تو خوابي بيدارت نكرد.»
سپس برخاست و نزد پيرمرد رفت به كنار او كه رسيد با او دست داد. بيل را از دستش گرفت. او سخنان پيرمرد را به دقت گوش ميكرد و با همهي توان، بيل را به زمين فرو ميبرد و خاكها را زير و رو ميكرد. من ساكت و آرام در جاي خود ايستاده بودم و مات و مبهوت به اين منظرهي زيبا نگاه ميكردم.1]
درسهايي از زندگي شهيد بابايي
امروزه بسياري از متفكران مسائل اجتماعي و انساني بر اين باورند كه از بهترين راههاي مبارزه با برخي بيماريهاي روحي و حتي جسماني الگو قرار دادن افراد متعال و موفق است. داشتن يك الگوي كامل و صحيح ميتواند مايهي تبلور ارزشهاي انساني، اميدبخشي، ايجاد انگيزه و هدف، تقويت روحيه و قوت قلب باشد. همچنين الگوي مناسب، درستي راه را تضمين ميكند و امكان دستيابي به كمالات عالي را مهيا كرده و ميل به طي طريق كمال را شدت ميبخشد؛ همچنين ميتواند معيار سنجش ارزشها و ضد ارزشها از يكديگر باشد.2
حضرت علي(ع) ميفرمايند: »من ترك الشهوات كان حرا«1 يعني: كسي كه شهوات را ترك گفت، حر و آزاده ميباشد.
چه كسي و چه هنگامي ميتواند شهوات را ترك كند؟ هر كس هر موقع كه براي رسيدن به يكي از دو خوبي ـ پيروزي يا شهادت ـ2 همان گونه كه از ناحيهي مقدسهي خداوند تبارك و تعالي امر شده است، استقامت ميورزد.3
يكبار تورق كتاب ماندني «پرواز تا بينهايت»، هر صاحب نظري را حداقل به مواردي كه راقم در ترسيم گردش نوراني ايام زندگي شهيد بابايي دريافته است، رهنمون ميسازد. همان طور كه ملاحظه ميشود سه عكس انتخاب شده از آن كتاب در كانون صفحهي اول خلوص، خدمترساني و خصال شهيد را بوضوح ترسيم ميكند. اين تصاوير مسير جاودانگي او را در يك چرخهي مثبت و روياننده به سمت بيرون از »ديانت« و» احساس دين« شروع نموده و با »شناخت تكليف« و »تفسير مفيد بودن« و »شيفتگي« خدمت امتداد ميدهد. مفاهيمي كه پس از »فتح قلهي ايستادگي و ايثار« با »زمينهسازي حريت از نفس اماره« و »معماري تضايف«4 آن مسير را تعريض ميكند. معناهايي متعال كه در نهايت، اين »محك نوراني« را با»تعين شيعه علي بودن« فراسوي همه كساني قرار ميدهد، كه از كم فروغي و سكون و به سمت چپ پيوستار نهضت خدمترساني كشيده شدن، خيري نديدهاند. افرادي كه ميخواهند اين شهيد را براي همانند سازي،5 دعوت عملي به صرفهجويي،6 كادرسازي،7 استرس زدايي،8 كتمان اصل نيت و حقيقت عمل،1 خرج پرتاب ديگران شدن از حصيض به اوج،2 ايثار3 و خدمترساني،4 مقتدا و يا به تعبير آخرين يافته دانش مديريت «الگوي برترين گزيني» benchmark خود قرار دهند. بدون ترديد تدريس و تبليغ درسهاي زندگي اين شهيد، سبب تحبيب،5 تثقيف6 و تصعيد7 شيفتگان خدمت و همچنين تخفيف، تفسيق8 و تشقيق9 عملكرد تشنگان قدرت خواهد شد. در اين راستا بديهي است كه غش داران از ترس سيهرويي به نفع شيفتگان خدمت به حاشيه رانده خواهند شد.
منظور از تضايف كه معادل انگليسي آن Synergy است، به هم افزودن توانهاست كه مصداق بسيار ناقص و نارسايي از كريمهي 65 از سورهي انفاق است كه ميفرمايد: اي رسول مؤمنان را بر جنگ ترغيب كن كه اگر بيست نفر از شما صبور و پايدار باشيد بر دويست نفر از دشمنان غالب خواهيد شد. به ديگر سخن، مقصود نگارنده اين است كه؛ در چرخهي ترسيم شده معماري تضايف عصارهي مراحل پيش از آن و زمينهساز محك نوراني و تعين شيعه علي بودن است.
در همين راستا چندين حكايت از اين رادمرد بزرگ و خورشيد نهضت خدمترساني براي تجسيم و تجسم كارايي و اثربخشي به صورت فشرده و خلاصه از كتاب مورد بحث ارايه ميشود. عناوين توسط راقم سطور انتخاب شده است.
1. هميشه به خدمت:
[شهيد بابايي ما را كه ديد برخاست و گفت: «چه شده؟»
گفتم: «اين جوان گرفتاري دارد.»
گفت: «من در خدمتم.»
سرباز از ديدن شهيد بابايي شگفتزده شده بود زيرا او فرمانده پايگاه را با يك پيراهن و شلوار ساده و سري تراشيده ميديد.
... شهيد بابايي در همان شب دستور داد كه يكي از اتاقهاي مهمانسرا را در اختيار همسر و فرزندان آن سرباز گذاشتند و براي آنها جيرهي غذا در نظر گرفتند. فرداي آن روز به دستور شهيد بابايي موكتي را به مهمانسرا بردم و به آنها دادم. وقتي سرباز را ديدم، گفتم: «جوان! هنوز هم گيجي؟» گفت: «پدر! هم گيجم و هم خوشحال، هم ميخواهم گريه كنم و هم ميخواهم بخندم در تمام عمرم آدمي مثل او نديدهام. صص 79ـ80.]
2. اقدام مشفقانهي مخفي:
[همسرم به خاطر ناتواني در نظافت در مدرسه چند بار در حضور شاگردان مورد سرزنش مدير قرار گرفت.
... ناگهان با شگفتي ديديم كه يكي از شاگردان مدرسه از ديوار بالا آمد و به درون حياط پريد و پس از برداشتن جارو و خاكانداز مشغول نظافت حياط شد... وقتي متوجه حضور من شد خجالت كشيد... اسمش را پرسيدم، گفت: «عباس بابايي.»
از او خواستم ديگر اين كار را تكرار نكند؛ چون ممكن است پدر و مادرش از اين كار آگاه شوند و از اينكه فرزندشان به جاي درس خواندن به نظافت مدرسه ميپردازد، او را سرزنش كنند. عباس پاسخ داد: «من كه به شما كمك ميكنم خدا هم در خواندن درسهايم به من كمك خواهد كرد؛ اگر شما به پدر و مادرم نگوييد، آنها از كجا خواهند فهميد؟ (صص 21ـ20)]
3. كاهش آلام فقرا:
[... عباس، كه سه سال از من كوچكتر بود، هميشه به من ميگفت: »داداشي آمپول زدن را يادم بده«
سرانجام با علاقه و پشتكاري كه داشت اين حرفه را بخوبي فرا گرفت.
روزي متوجه شدم كه در حد قابل توجهي از تعداد مشتريانمان كاسته شده است... يك روز ديدم عباس پنهاني وسايل تزريقات را برداشت، او را تعقيب كردم... چند دقيقه جلو در خانه منتظر ماندم... در باز شد و عباس بيرون آمد. لبخندي زدم و گفتم: «پس معلوم شد كه در طول اين مدت تو مشتريهاي مرا شكار ميكردي!»
عباس مظلومانه گفت: «داداشي! من آمپول ميزنم اما پول نميگيرم.»
در اين گير و دار بود كه مرد بيمار مستمندي از خانه بيرون آمد و به تصور اينكه عباس شاگرد من است و من قصد تنبيه او رادارم، در حالي كه اشك در چشمانش حلقه بسته بود گفت: «آقا! او را ببخشيد؛ اين بچه راست ميگويد، از او بگذريد.» (صص 27ـ26)]
4. دعوت عملي از كودكي:
[عباس آن زمان در كلاس پنجم ابتدايي درس ميخواند... گروهي از كارگران را ديديم كه در حال كندن كانال بودند. عباس از پيرمردي كه بسختي كلنگ ميزد، پرسيد: پدر جان! بايد چند متر بكني.» پيرمرد با ناتواني گفت سه متر به گودي يك متر.» عباس كتابهايش را به پيرمرد داد و شروع به كندن زمين كرد. من كه با ديدن اين صحنه سخت تحت تأثير قرار گرفته بود، بيلي را كه روي زمين افتاده بود، برداشتم و در خاكبرداري به عباس كمك كردم. (ص25).]
5. كتمان خدمتها حتي از همسر:
[... همراه شهيد بابايي به منزل رفتيم. خانم ايشان از او تقاضاي پول كرد. او گفت: «فعلا ندارم.»
همسر شهيد گفت: «تو كه تازه حقوق گرفتهاي. نميدانم خرج و مخارجت چيست كه هميشه بيپولي.»
عباس چيزي نگفت. همسر عباس روي به من كرد و گفت: «ميبينيد؟ هر وقت از او تقاضاي پول ميكنيم، ندارد.»
عباس گفت: «حالا ناراحت نباش، خانم، خدا بزرگ است فعلا كار مهمي دارم.» شهيد بابايي پس از گفت و گو با دكتر كنار تخت آمد و دستي به پيشاني باباحسن كشيد و بيآنكه او متوجه شود، پنهاني يك بسته اسكناس درآورد و گذاشت زير بالش او. من ديدم ولي وانمود نكردم كه ديدهام. با ديدن اين صحنه دريافتم كه چرا به همسرش گفت پول ندارد. (صص 89-88)]
6. گوش شنوا، دل بينا
[... او گفت: «من پروندهات را خواندم. آخر برادر من! اينجا پادگان است و بنده و شما هم سربازيم. شما هيچ ميدانيد ارتش يعني چه؟ يعني، نظم؛ يعني، مرتب بودن؛ شما براي چه اين همه غيبت كردهايد؟»
گفتم: «جناب سرهنگ! نميدانم دردم را به چه كسي بگويم؟»
گفت: «راحت باش، جانم! من تو را خواستهام تا دردت را بشنوم. هر مشكلي داري بگو.» در حالي كه گريه مانع سخن گفتنم ميشد، گفتم: «جناب سرهنگ! دردهاي من زياد است. پدرم كارگر ساده و فقيري بود. من در كارها به او كمك ميكردم تا خرج مادر و دو خواهرم را تامين كند؛ در همين گير و دار نفهميدم و ازدواج كردم... مدتي گذشت تا اينكه پدرم بر اثر بيماري از دنيا رفت. من ماندم با مادرم، دو خواهر و همسر و فرزندانم.»
مرا كه گريه امانم را برده بود، در آغوش گرفت و گفت: «طاقت داشته باش. مرد بايد استوار و با صلابت باشد... اين برگه را به فرماندهات بده. من بعدا با او صحبت ميكنم. در ضمن خانوادهات را هم به مهمانسرا ميآوري تا همان جا زندگي كنند. از فردا هم در بوفهي قرارگاه مشغول به كار ميشوي» سپس دست در جيب كرد و مقداري پول به طرف من گرفت و گفت: «اين هم پيش شما باشد. هر وقت سر و سامان گرفتي به من برميگرداني.» (صص 92-91)]
7. استحالهي نوراني:
[... گفت: «جناب سرهنگ، آمدهام كه معذرت خواهي كنم.»
گفت: «براي چه؟»
گفتم: «با وجود اينكه ديروز من مشروب خورده بودم و شما با آن وضع مرا ديديد چيزي نگفتيد. من بابت اين موضوع ناراحت هستم و نميدانم در برابر شما چه بگويم.»
بابايي حرف مرا قطع كرد و گفت: «عزيز، نميخواهم راجع به كاري كه كردهاي حرفي بزني... تو هر كاري كردهاي پيش خداي خودت مسئول هستي. من كي هستم تا از عملت پيش من اظهار شرمساري كني؟ اگر حقيقتاً از كردهي خود پشيماني با خداوند عهد كن كه از اين پس عملت را اصلاح كني.»
وقتي او حرف ميزد چنان بيتكلف و دلنشين سخن ميگفت كه خود را در برابرش موري هم به حساب نميآوردم. چند لحظه در سكوت گذشت. احساس ميكردم با همه غرور و ناداني و لجاجتم در حال له شدن هستم. او، گويي حال مرا درك كرده بود، سرش را بلند كرد و در حالي كه دستش را به طرف من دراز ميكرد گفت: «خداحافظت برادر، انشاءا... موفق خواهي شد.»
از آنجا كه خارج شدم، احساس كردم از نو متولد شدهام. با خود عهد كردم كه ديگر لب به شراب نزنم و به واجبات ديني عمل كنم... حالا هر سال براي تجديد ميثاق به زيارت مرقدش ميروم و به او ميگويم تا زندهام سعادت و آرامش خود و خانوادهام را مديون تو ميدانم.» (صص 98-97)]
8. مراقبت نفس:
[... گفتم: «ماشين پيكان است و جاي آن هم تنگ ولي اگر بيوك بود راحتتر بوديم و زودتر هم ميرسيديم.»
شهيد بابايي، گفت: «برادر جان، من هم ميدانم كه بيوك از پيكان و كباب بره از نان خشك بهتر است، ولي فكر ميكنم وقتي پيكان سوار ميشويم براي كسي كه كنار خيابان ايستاده است و از سرما ميلرزد بهانه ميآوريم كه جا نداريم و عجله داريم. حال اگر بيوك سوار شويم بتدريج خواهيم گفت اين بابا بو ميدهد و اصلاً نبايد سوارش كرد.»
سپس آهي كشيد و گفت: «انشاءا... اگر ما هم روزي به آن درجه از تقوا برسيم كه اگر بنز هم سوار شديم هواي نفس ما را نگيرد، آن وقت مطمئن باشيد سوار بنز هم خواهيم شد. (ص128)]
9. ادارهي پايگاه با هيچ:
[... ساكنين منازل سازماني نسبت به آلودگي منابع آب معترض بودند... تامين مبلغ پايينتري استعلام جهت لايروبي كه حدود سيصد هزار تومان بود به خاطر محدوديتهاي مالي در اوايل جنگ چند ماه طول ميكشيد؛ به همين خاطر، شهيد بابايي خود شخصا وارد عمل شدند و براي تشويق سربازان به عنوان اولين نفر به داخل يكي از منبعها رفتند… سربازان از اينكه فرماندهي پايگاه بدون هيچ تكلفي در تمام مدت نظافت در كنار آنها بوده و بهترين ميوهها و غذاها را هم براي آنها فراهم كرده است، خوشحال و راضي به نظر ميرسيدند. دو روز بعد منبعها نظافت شدند. شهيد بابايي براي قدرداني از سربازان به هر يك از آنها مبلغي پول پرداخت كردند و آنان را چند روز به مرخصي تشويقي فرستادند. (ص 82 ـ 81)
10. تبليغ معارف ديني:
[... مدت زماني كه عباس در ريس ـ آمريكا ـ حضور داشت با علاقهي فراواني دوستيابي ميكرد. او آنها را با معارف اسلامي آشنا ميكرد و ميكوشيد تا در غربت غرب از انحرافشان جلوگيري كند. (ص38)]
11. ارزيابي استعداد تحول در مخاطب:
[... عباس همين قدر كه شخصي را شايستهي هدايت مييافت، ميكوشيد تا شخصيت او را دگرگون سازد. (ص39)]
12. تعظيم عملي مسئوليت:
[... اگر كارگر ساده بودم، مسئوليتم در نزد خداوند كمتر بود اما حالا كه فرمانده پايگاه هستم، هر كجا حادثهاي رخ دهد فكر ميكنم شايد كوتاهي من باعث به وجود آمدن آن بوده است؛ به همين خاطر است كه آرزو ميكنم، اي كاش به جاي آن كارگر ساده بودم. (ص76)]
13. ياور درماندگان:
[... به خاطر دارم مدتي پيش از شهادتش در حال عبور از خيابان سعدي قزوين بودم كه ناگهان عباس را ديدم. او معلولي را كه از هر دو پا عاجز بود و توان حركت نداشت بر دوش گرفته بود و براي اينكه شناخته نشود پارچهاي نازك بر سر كشيده بود. اما من او را شناختم و با اين گمان كه خداي ناكرده براي بستگانش حادثهاي رخ داده است پيش رفتم سلام كردم و با شگفتي پرسيدم:
«چه اتفاقي افتاده، عباس؟ به كجا ميروي.»
او كه با ديدن من غافلگير شده بود اندكي ايستاد و گفت:
«پيرمرد را براي استحمام به گرمابه ميبرم او كسي را ندارد و مدتي است كه به حمام نرفته است.» (ص186)]
14. عرشي گمنام:
[... در مراسم چهلم شهادت تيمسار بابايي مردي با كلاه نمدي و شلواري گشاد كه معلوم بود از اهالي روستاهاي اصفهان است سر مزار عباس خاك بر سر ميريخت و بشدت ميگريست. گريهاش دل هر بينندهاي را سخت به درد ميآورد. پرسيدم: «پدر جان! اين شهيد با شما چه نسبتي دارد.» گفت: «او همهي زندگي ما بود. ما هرچه داريم از او داريم. من اهل ده زيار هستم. اهالي روستاي ما قبل از اينكه شهيد بابايي به آنجا بيايد از هر نظر در تنگنا بودند. ما نميدانستيم او چه كاره است؛ چون هميشه با لباس بسيجي ميآمد. او براي ما حمام ساخت. مدرسه ساخت. حتي غسالخانه براي ما ساخت. همهي اهالي او را دوست داشتند. هر وقت پيدايش ميشد همه با شادي ميگفتند اوس عباس اومد. او ياور بيچارهها بود تا اينكه مدتي گذشت و پيدايش نشد. گويا رفته بود تهران. روزي آمدم اصفهان و عكسهايش را روي ديوار ديدم؛ مثل ديوانهها هر كه را ميديدم ميگفتم او دوست من بود. گفتند پدر جان تو ميداني او چه كاره بود؟ او تيمسار بابايي فرمانده عمليات نيروي هوايي بود. گفتم ولي او هميشه ميآمد و براي ما كارگري ميكرد. دلم از اينكه او ناشناس ميآمد و ناشناس ميرفت، آتش گرفته بود. (ص266)]
15. اسطورهي صبر و تواضع:
[... وقتي بيرون آمدم ديدم بسيجيها او را به كار گرفتهاند و در حال حمل برانكارد به داخل هواپيماست؛ به افسر خلبان گفتم ايشان تيمسار بابايي هستند كمتر از او كار بكشيد.
آن خلبان با شنيدن اين جمله شگفتزده شد و ضمن عذرخواهي از او خواست تا به داخل هواپيما برود. من و تيمسار بابايي وارد هواپيما شديم و به پيشنهاد او در كنار در نشستيم. خلبان با خواهش و تمنا از بابايي تقاضا كرد تا به داخل كابين مخصوص خلبان برود. شهيد بابايي بناچار به قسمت بالاي كابين هواپيما رفت و خلبان براي انجام كاري هواپيما را ترك كرد. پس از چند دقيقه، درجهدار مسئول داخل هواپيما وارد كابين شد، با مشاهدهي شهيد بابايي كه با لباس بسيجي در كابين خلبانان نشسته بود چهرهاش را در هم كشيد و با صداي بلند گفت: «چه كسي به تو گفته اينجا بيايي؟ پاشو برو پايين.»
شهيد بابايي بدون اينكه چيزي بگويد، در حالي كه سر به زير داشت پايين آمد و در كنار من نشست. خلبان به همراه گروه پروازي از در جلوي هواپيما وارد شد و به محض ديدن تيمسار كه در قسمت پايين نشسته بود با اصرار، دوباره شهيد بابايي را به قسمت بالا برد. وقتي هواپيما آمادهي پرواز شد، آن درجهدار پس از بستن در هواپيما وارد كابين خلبان شد و با ديدن عباس بر سر او فرياد كشيد: «باز هم كه تو بالا رفتي! مگر نگفتم كه جاي تو اينجا نيست؟ بيا برو پايين. اگر يك بار ديگر بيايي اينجا ميزنم توي گوشات.»
هواپيما در حال حركت در داخل باند بود و خلبانان گوشي بگوش داشتند و چيزي نميشنيدند. شهيد بابايي براي بار دوم از كابين پايين آمد. چند دقيقهي بعد خلبان از طريق گوشي به درجهدار گفت: «از تيمسار پذيرايي كن.»
آن درجهدار پرسيد: «كدام تيمسار؟»
خلبان در حالي كه برميگشت تا پشت سر خود را ببيند گفت: «تيمسار بابايي كه در عقب كابين نشسته بودند، كجا رفتند.»
درجهدار با شگفتي پرسيد: «ايشان تيمسار بابايي بودند؟»
سپس ادامه داد: «قربان! من كه بدبخت شدم. بندهي خدا را دوباره پايين كشاندهام.»
درجهدار به طرف ما آمد و به حالت خبردار در مقابل شهيد بابايي ايستاد. صورتش را جلو برد و گفت. «تيمسار بزن تو گوشم، جون مادرت منو بزن من اشتباه كردم.»
شهيد بابايي گفت: «برادر! من كي هستم تا شما را بزنم.»
درجهدار گفت: «تيمسار به خدا گفته بودند كه مرام شما مرام حضرت علي(ع) است ولي نه اين قدر؟ وا… اگر حضرت علي(ع) هم بود با اين كار من به حرف ميآمد.»
تيمسار مرتب ميگفت: «استغفرا… اين چه حرفي است كه شما ميزنيد.»
درجهدار آمد و در كنار ما نشست. او تا تهران پيوسته ميگفت تيمسار من را ببخش به علي مريدت شدم. (صص 172ـ170).]
نتايج
از مطالعه و تعمق در آثار و پيامدهاي مبارك و آموزندهي گفتار و رفتار شهيد عباس بابايي نكات متعدد و متنوعي به ذهن متبادر ميشود كه به بعضي از آنها اشاره ميشود:
1. احساس دين نسبت به انقلاب در افزايش كميت و كيفيت خدمات شهيد بيتأثير نبوده است،
2. اين شهيد، از بارزترين و موفقترين مصاديق عمل به توصيهي امام صادق(ع) كونوا دعاه الناس بغير السنتكم1 است و همواره با عمل خويش مردم را به اسلام و آداب آن فراخوانده است،
3. اين شهيد، از مصاديق بارز أشدآء علي الكفار رحمآء بينهم2 در پيوستار وسيع آن است،
4. پيشگامي شهيد در تقبل خطرات در تشجيع و همگامي ساير خلبانها تأثير داشته است،
5. احساس بدهكاري شهيد نسبت به انقلاب، او را شيفته خدمترساني كرده بود،
6. بياعتنايي او به زخارف دنيا، زمينهي صعود به قلهي سادگي و ايثار را برايش فراهم آورده بود،
7. صبر و گذشت او را به كيمياگر جانها تبديل كرده بود،
8. رعايت اصل كتمان مقام و مسئوليت توسط او فاصلهها و تكلفها را از ميان برده بود،
9. او با رعايت اصل ترغيب و تكريم هميشه روحيه خلبانها را در سطح بالايي نگه ميداشت،
10. پرهيز هوشمندانه و خاموش ايشان از مواهب سازماني تعريف شدهي شغل خلباني در كاهش توقعات ساير خلبانها و تحمل كمبودها نقش بارزي داشته است،
11. رعايت اصل كتمان و بلكه مخفيسازي كارهاي خير ضمن حفظ حيثيت كمك گيرندگان، خلوص شهيد را بيشتر ميكرد،
12. احساس دين نسبت به انقلاب از او يك سمبل انجام كارهاي بزرگ با هزينههاي ناچيز ساخته بود.
در يك جمله ميتوان اين طور نتيجه گرفت؛ هر كس با هر حدي از تعهد و تخصص در صورتي كه خود را از انقلاب طلبكار نداند، ميتواند با تأسي به رفتارهاي شهيد بابايي با انجام كارهاي داوطلبانه، ضمن اداي دين و جبران مافات، حلاوت خدمترساني كه يك نياز اساسي تمام انسانهاي عالم است، را نصيب خود و خانوادهاش كند؛ چرا كه همهي انسانها صرف نظر از رنگ و نژاد بر اصالت و ارزش خدمت به همنوع صحه ميگذارند.
پيشنهادها:
مجموعه خصايص و ويژگيهاي جامعهي ايران از جمله جواني بارز جمعيت و مشكلات فرهنگي و اجتماعي و اقتصادي، از قبيل بيكاري و معضلات ساختاري و همچنين تهديدات رو به تزايد بيگانگان، كشور را در شرايطي قرار داده است كه اغتنام تمام فرصتها براي جبران عقبماندگيهاي علمي و عملي و ترسيم و تبليغ الگوهاي تمام عيار پوينده ميانبرهاي سليم را به عنوان ضرورت و الزام و نه يك انتخاب، سرلوحهي كار خويش قرار داده است؛ از اينرو، موارد زير جهت افزايش بهرهمندي جامعه از سيرهي عملي سرلشگر خلبان، شهيد عباس بابايي و ساير شخصيتهاي شهيد پيشنهاد ميشود:
1. ستادي دايمي تحت عنوان »ستاد ارتقاي بهرهوري و تعميق نهضت خدمترساني با محوريت سيرهي شهدا« در معاونت پژوهش و ارتباطات فرهنگي بنياد شهيد و امورايثارگران انقلاب اسلامي تشكيل شود و نسبت به مطالعات زندگي شخصيتهاي شهيد و ساخت و ارايهي الگوهاي رفتاري و عملكردي از سيرهي شهدا اقدام كند،
2. يك نسخه از تمام مكتوبات باقي مانده از شهداي بارز اعم از روحانيان، لشگريها و كشورها به عنوان ميراث ذخاير عالم بقا1 توسط معاونت پژوهش و ارتباطات فرهنگي جمعآوري و آمادهي ارايه به پژوهشگران گردد،
3. يك وب سايت تحت عنوان »سيرهي شهدا ميانبرهاي آزموده«، طراحي و برجستهترين نقاط زندگي شخصيتهاي شهيد به طور مستمر استخراج و براي استفادهي عموم در دسترس قرار گيرد،
4. برگزاري مسابقات در سطح دبيرستانها و دانشگاهها با محوريت سيره شهدا،
5. پيگيري درج حكايتهايي از سيرهي شخصيتهاي شهيد در كتب درسي مقاطع و پايههاي مختلف سيستم آموزشي،
6. ارايهي مساعدت مالي به دانشجوياني كه پاياننامه كارشناسي ارشد و دكتراي خويش را در زمينهي سيرهي شخصيتهاي شهيد تهيه نمايند.
نياز به تابلو و الگويي كه شايان مباهات و پيروي باشد، معاونت پژوهش و ارتباطات فرهنگي بنيادي راكه از همه افضل است،1 بر آن داشت تا در آستانهي ورود به واپسين ماه تابستان فراخواني براي نشستن بر سر خوان پر بركت و چشمهي هميشه جوشان شهيدان بدهد؛ چرا كه شهدا شمع محفل بشريتند. آنان سوختند و محفل بشريت را روشن كردند. اگر اين محفل تاريك ميماند هيچ دستگاهي هرگز نميتوانست كار خود را آغاز كند يا ادامه بدهد.2 كسي كه طالب راه و سلوك طريق خدا باشد، اگر براي پيدا كردن استاد اين راه، نصف عمر خود را در جستوجو و تفحص بگذراند تا پيدا كند، ارزش دارد. كسي كه به استاد رسيد بيگمان نيمي از راه را طي كرده است.3
راستي چه كسي بهتر از شهدا ميتوانند استاد راه و انگيزهي حركت در مسير قرب اليا... باشد؟!
مرور ادبيات
مهمترين عنصر جامعهي آينده و مرحلهي بعدي تمدن بشري، به خدمت گرفتن علم و دانايي در زمينهي رشد فضايل و كمالات معنوي و بلوغ تعهد بني آدم است. كشورهايي كه در نهادينهسازي اخلاق الهي سريعتر و بهتر عمل كنند، بيگمان زودتر به اين مرحلهي تمدن گام ميگذارند.
طبعاً امالقراي اسلام نه فقط براي امت اسلام و كشورهاي اسلامي بلكه براي تمام ملتها و كشورهاي جهان ميتواند و بايد اسوه باشد؛ زيرا پيامبر فرمودند:
»اگر دانش و علم به ستاره ثريا آويخته باشد هر آينه مرداني از ايران زمين به آن دست خواهند يازيد.«1
در اين عصر، كه متناسب با افزايش سطح دانش و بينش و توانش منابع انساني از ميزان نفوذ و مانايي اجبار و اغفال و اطماع براي حفظ و افزايش سود صاحبان سرمايه كاسته ميشود، بر انديشمندان ايراني مديريت فرض است كه از متن قرآن و حديث براي تحكيم توسعهي پايدار مبتني بر عدالت، نظريهپردازي كنند؛ چرا كه چندين دهه است كه صاحبنظران دانش مديريت در جستوجوي گزينههايي برآمدهاند كه با شايستگي هرچه تمامتر سيرت اغفالي و اطماعي خط مشيهاي عام و كلي (Generic policies)2 نگهداري و كاربرد سرمايههاي انساني را در لابلاي الفاظ و مفاهيم خوشنما مخفي كنند.
يكي از جديدترين مفاهيمي كه تا حد قابل توجهي جاي خود را در ادبيات مديريت باز كرده است مفاهيم الگوي برترين گزيني (Benchmarking) است.
از طريق تعيين و معرفي بهترين افراد و سازمانها و ساز و كارهاي اقناعي سعي ميشود به صراحت، ضرورت مقايسهي خويش با بهترينها و اندازهگيري فاصله با بهترينها و سازماندهي حركت بايسته به مديران و منابع انساني سازمانها تفهيم شود.
در تحليل و تفهيم پديدهي مباهات آميز و قابل تبليغ طلوع و تداوم درخشش شهيد بابايي برحسب نظريههاي مديريتي متداول، مفهومي نزديكتر از الگوي برترين گزيني وجود ندارد. اما بيان زيربناي اصلي علم و فرهنگ در غرب، انديشمند مسلمان را از انفعال و انكسار در برابر صادرات فكري غرب مصون ميدارد.
فرهنگ اومانيستي و فردگرايي حاكم بر غرب متغير اصلي و خميرمايهي رويكرد انديشمندان مغرب زمين نسبت به علم و تحقيقات علمي است.
نمود بارزي از اين فرهنگ را در اظهار نظر نيچه1 ميتوان ملاحظه نمود:
»... به طور مثال، اگر براي پيدايش ابر انساني چون »ناپلئون« تمامي تمدن بشري نيز نابود شود، چندان مهم نيست. ما هيچ قدرتي نداريم كه از زاده شدن خود جلوگيري كنيم، اما ميتوانيم اين خطا را اصلاح كنيم و چون اين [زاده شدن] گاهي خطاست، هنگامي كه كسي خود را ميكشد، ستايش آميزترين كار ممكن را انجام ميدهد؛ او بدين وسيله شايستهي زيستن نيز هست.«
هم از اين رو پيش از بيان الگوي برترين گزيني مبتني بر تفكر ترجمهاي، شايسته است در پرتوي كلام قرآن و عترت پاسخ به نياز فطرت بشريت به شناسايي و پيروي از الگوها را ارايه دهيم:
«الگو» كه در زبان عربي مترادف با لفظ أسوه آمده است، عبارت است از چيزي يا كسي كه نمونه، سمبل و مايهي تسليت و عبرت باشد.2
قرآن مجيد در آيه كريمهي چهارم از سورهي ممتحنه ميفرمايد:
قد كانت لكم أسوه حسنه في ابراهيم والذين معه...
(براي شما مومنان بسيار پسنديده و نيكوست كه به ابراهيم و اصحابش اقتدا كنيد...)
و در ششمين آيه از همين سوره اقتدا به حضرت ابراهيم(ع) و يارانش از جمله ويژگيهاي آخرت گرايان شمرده شده است:
لقد كان لكم فيهم أسوه حسنه لمن كان يرجوا الله واليوم الآخر...
(البته براي شما مومنان هر كه به خدا و ثواب عالم آخرت اميدوار است اقتدا به ابراهيم و يارانش نيكوست.)
در آيهي 21 از سورهي احزاب نيز چنين ميفرمايد:
لقد كان في رسول الله أسوه حسنه لمن كان يرجوا الله واليوم الآخر و ذكر الله كثيرا.
(البته شما را در اقتداي به رسول خدا چه در صبر و مقاومت با دشمن و چه ديگر اوصاف و افعال نيكو، خير و سعادت بسيار نزد خداست براي آن كس كه به ثواب خدا و روز قيامت اميدوار باشد و ياد خدا بسيار كند.)
علي(ع) در وصف اسوهي تمام جهانيان يعني حضرت رسول اكرم(ص) چنين فرمودهاند:
از پيامبر پاك و پاكيزهات صليا... عليه و اله پيروي كن! زيرا راه و روش او سرمشقي است براي آن كسي كه بخواهد تأسي بجويد و انتسابي است ـ عالي ـ براي كسي كه بخواهد منتسب گردد و محبوبترين بندگان نزد خداوند كسي است كه از پيامبرش سرمشق گيرد و قدم به جاي قدم او گذارد...
حافظ در باب ضرورت الگو داشتن ميگويد:
طي اين مرحله بيهمرهي خضر مكن
ظلمات است بترس از خطر گمراهي
اي بيخبر بكوش كه باخبر شوي
تا راهرو نباشي كي راهبر شوي
در مكتب حقايق پيش اديب عشق
هان اي پسر بكوش كه روزي پدر شوي
انديشه الگوي برترين گزيني (benchmarking) در غرب به دههي هفتاد قرن بيستم ميلادي يعني به زماني برميگردد كه ادبيات مديريت تاكيد بر استراتژي و تفكر استراتژيك را شروع كرد. نخستين بار در اواخر اين دهه شركت زيراكس مفهوم benchmarking را مطرح كرد تا به جاي مقايسهي عملكرد شركتها و سازمانها نسبت به عمكرد سال قبل خودشان، مقايسه در برابر عملكرد سرسختترين رقبا مطمح نظر قرار گيرد.
مركز آمريكايي كيفيت و بهرهوري (1993) به لحاظ فلسفي مفهوم مزبور را اين چنين تعريف كرده است:
الگوي برترين گزيني طرحي است مبتني بر متواضع بودن؛ در حدي كه بپذيريم فرد ديگري در عرصهاي بهتر از ما است و ابتنا دارد بر عاقل بودن، در حدي كه نحوهي رسيدن و حتي پشت سر گذاشتن آن فرد راياد بگيريم.
به قرائت مركز ياد شده، يك الگو و سرمشق در عرصهي هر كاري، به عنوان معيار تعالي براي فرآيند كسب و كار خاص، موفقترين فرد يا سازمان است.
در مورد منشاء كلمه benchmark سه نظر وجود دارد؛ نظر اول ميگويد اين كلمه از مطالعات جغرافيايي و تعيين نقطه براي قياس به مكان گرفته شده است. دومين نظر اقتباس از خط كش فرو رفته روي پيشخوان مغازههاي بزازي را مطرح ميكند. نظر واپسين از خطوطي صحبت ميكند كه در زمانهاي قديم ماهيگيران براي قيمتگذاري و مبادله ماهيهاي صيد شده با چاقو روي نيمكت ميكشيدند.
شركت زيراكس از طرح مفهوم فوق عمدتاً دو هدف زير را تعقيب ميكرد:
1. بيدار و هشيار كردن سازمان و نشان دادن ضرورت بهبود،
2. برانگيختن سازمان براي بهبود با مراجعه به عملكرد سازمانهاي موفق و نشان دادن امكان عملي و ميسر بودن بهبود.
در سالهاي بعد انديشمندان پي بردند كه؛ تاكيد بيش از حد بر اندازههاي عملكردي، اطلاعات ناچيزي دربارهي نحوهي پيشرفت كردن يا كم كردن شكاف با رقيب به دست ميدهد و اين رويه، اغلب به سه تا D الگوي برترين گزيني يعني عدم باور، انكار و ياس ميانجامد.1 فردي نتايج ارايه شده را باور نميكند (عدم باور)؛ شخصي مدعي ميشود كه شركتها و سازمانها قابل مقايسه نيستند و از اين رو نتايج را رد ميكند (انكار)؛ و شخص ديگر فلج ميشود و قادر به عمل نميشود چرا كه نميداند كه چگونه بايد خودش را به رقبا برساند (ياس).
اما اگر يادگيري، انگيزش و بهبود بايد نتايج يك مطالعهي الگوي برترين گزيني باشد، بايستي خود فرايند طي شده براي كسب نتايج مورد مطالعه قرار گيرد، نه اينكه صرفا نتايج مدنظر قرار گيرد.2
پرسش اين است: چرا بايد از عملكرد ديگران به عنوان محل خودمان و گزينش برترينها استفاده كنيم؟
پيش از پاسخ به اين پرسش، خوب است خاطر نشان شود كه الگوي برترين گزيني تحليلهاي كمي و كيفي دربارهي سطوح عملكردي برترينها و نحوهي دستيابي به آن، هر دو را در بر ميگيرد. اثربخشي عملي اين الگوگيري مستلزم داشتن حس تملك نسبت به دادهها و اطلاعات است. اين حس بايد در فرآيند توسعه و رشد تحليل و جمعآوري دادهها متبلور شود.
اهم دلايل براي گزينش برترينها و مقايسهي عملكرد خودمان با آنها عبارتند از:
1. از طريق يادگيري از آنهايي كه بهتر هستند و يا ترجيحا بهترين هستند، پيشرفت و بهبود خودمان را تدارك نماييم.
2. نسبت به فرايندهاي كسب و كار شركت درك و نگرشي نقادانه پيدا كنيم،
3. احساس فوريت دربارهي تغيير و بهبود پيدا كنيم و نياز به بهبود مستمر و پيشرفت غيرمنتظره را درك كنيم،
4. بر اهميت آگاهي از نيازهاي در حال تغيير ارباب رجوع و مخاطبان تاكيد نماييم،
5. اهداف استراتژيك و عملياتي بلند پروازانه ولي قابل دسترس تعيين كنيم،
6. درك بهتري از عرصه كسب و كار شركت پيدا كنيم،
7. تفكر خلاق را ترغيب كنيم.1
براي تلاش علمي مجدانه و فراگير و عمل آميخته به استقامت و آخرت گرايي، تبيين الگوي اخلاقي و عملي از حيات جاودانه شهيد عباس بابايي، به اذن و مدد الهي، همان نردبان مستحكم و پل عريضي است كه امالقري اسلام و بلكه محبان اهل البيت(ع) را مهياي صعود به آسمان ولايت و گذر از درهي نيستي به جاودان ـ شهر افسران حسين(ع) خواهد كرد. چرا كه اين افسر متقي و شجاع از بحران، بهران2 و نهران3 ساختن را به شايستگي هر چه تمامتر به تاريخ دفاع مقدس هديه كرد.
شهيد از تولد تا جاودانگي
عباس سومين عطيهي الهي به خاندان متدين بابايي بود از روز چهاردهم آذر سال 1329 برگ مباهاتآميز ديگري در كنار شهيد محمدعلي رجايي به تاريخ دين و ديانت در شهرستان قزوين افزود. به گفتهي مادر گران قدرش؛ در ميان فرزاندان خانواده، برترين بود.1 اين فرزند خيلي مهربان و كمتوقع دورهي ابتدايي را در دبستان دهخدا و دورهي متوسطه را در دبيرستان »نظام وفا«ي قزوين گذراند.
در سال 1348، در حالي كه در رشتهي پزشكي پذيرفته شده بود، داوطلب تحصيل در دانشكده خلباني نيروي هوايي شد. پس از گذراندن دورهي آموزشي مقدماتي خلباني، براي تكميل دوره، به كشور آمريكا اعزام شد. در اين مدت، دورهي آموزشي خلباني هواپيمايي شكاري را با موفقيت به پايان رساند. پس از بازگشت به ايران، در سال 1351 با درجهي ستوان دومي در پايگاه هوايي دزفول مشغول به خدمت شد.
همزمان با ورود هواپيماهاي پيشرفته «F-14» به نيروي هوايي، شهيد بابايي در دهم آبان ماه 1355، براي پرواز با اين هواپيما انتخاب شد و به پايگاه هوايي اصفهان انتقال يافت.
شهيد بابايي در هفتم مردادماه 1360 از درجهي سرواني به سرهنگ دومي ارتقا پيدا كرد و به فرماندهي پايگاه هشتم اصفهان برگزيده شد. او در نهم آذر ماه 1362، ضمن ترفيع به درجهي سرهنگ تمامي، به سمت معاونت عمليات فرماندهي نيروي هوايي منصوب شد و به ستاد فرماندهي در تهران عزيمت كرد. سرانجام در تاريخ هشتم ارديبهشت ماه 1366 به درجهي سرتيپي مفتخر شد. در پانزدهم مردادماه همان سال در حالي كه به درخواستها و خواهشهاي پي در پي دوستان و نزديكانش مبني بر شركت در مراسم حج آن سال پاسخ رد داده بود، برابر با روز عيد قربان در حين عمليات برون مرزي به شهادت رسيد.
شهيد، سرلشگر خلبان، عباس بابايي به هنگام شهادت 37 سال داشت. از او يك فرزند دختر به نام سلما و دو فرزند پسر به نامهاي حسين و محمد به يادگار مانده است.1
حاجي واقعي او بود كه از اقامهي نماز اول وقت در اتاق فرمانده پايگاه ريس2 تا تراشيدن موهاي سر تا زمان شهادت3 تمام عيوب ظاهري و باطني را از خود دور كرد و خود را به قرب خدا نزديك ساخت تا مزد 37 سال فروزش و سه طلاقه نگهداشتن دنيا را به صورت جاوداني دريافت كند.
آيا اينك زمان استحالهي شمعهاي كمفروغ با اقمار تابندهي اين خورشيد فروزان دفاع مقدس، يا همان اسوهي شيفتگي خدمت و خضر خدمترساني، فرا نرسيده است؟!
چنين به نظر ميرسد هرچه زودتر باورمان بشود كه طريق وحيد جاودانگي همان طريق شهيد بابايي است، به تأمين سعادت دو جهان نزديكتر شدهايم!
اصول كلي حاكم بر رفتار شهيد بابايي
از لابهلاي صفحات كتاب «پرواز تا بينهايت» ـ تنها سند تهيه شده از حيات جاودانهي اين شهيد ـ شايد بتوان اصول كلي زير را استخراج كرد و تبلور روح حاكم بر گفتار و رفتار شهيد را ملاحظه كرد. در مورد هر اصل فقط به ذكر يك حكايت اكتفا شده است؛ كما اينكه ممكن است يك حكايت دربردارندهي بيشتر از يك اصل باشد.
1. اصل احساس دين و بدهكاري نسبت به انقلاب اسلامي:
[پدر و مادر عزيزم! ما خيلي به اين انقلاب بدهكاريم.1]
2. اصل بياعتنايي به زخارف دنيا:
[يك شب، همراه عباس به قصد ديدار با آيتا... صدوقي از اصفهان به يزد ميرفتيم؛ زمان خداحافظي كه فرا رسيد حاج آقا سوئيچ سواري پيكان را در مقابل عباس گذاشتند و گفتند اين هم مال شماست؛ گرچه در مقايسه با زحمات شما در طول جنگ ناقابل است. عباس گفت: «حاج آقا! ما اگر كاري هم كردهايم وظيفهي ما بوده، در ثاني من احتياج به ماشين ندارم.»
آن زمان، عباس يك ماشين دوج قراضه داشت كه هر روز در تعميرگاه بود. حاج آقا گفتند: «شنيدهام كه خلبانان پايگاه ماشين گرفتهاند ولي شما نگرفتهايد. حالا من ميخواهم اين ماشين را به شما بدهم.» عباس گفت: «نميخواهم دست شما را رد كنم؛ ولي شما لطف بفرماييد و اين ماشين را به پايگاه هديه كنيد آن وقت ما هم سوار آن خواهيم شد.»
حاج آقا فرمودند: «آقاي بابايي! پايگاه خودش سهميه ماشين دارد. اين ماشين براي شماست.» عباس در حالي كه سر به زير انداخته بود، گفت: «مرا ببخشيد، اگر ماشين را به پايگاه هديه كنيد من بيشتر خوشحال ميشوم.»
حاج آقا گفتند: «حالا كه شما اصرار داريد، من اين ماشين را به پايگاه هديه ميكنم.2»
3. اصل ترغيب و تحريم:
[تعدادي از خلبانان شكاري از پايگاههاي مختلف براي اجراي عمليات به پايگاه اميديه آمده بودند. قرار بود آنها با ماشين به دزفول بروند. من، جناب سرهنگ ستاري و شهيد بابايي ميبايست با جت فالكون به تهران ميرفتيم.
عباس مشغول صحبت با خلبانان شكاري بود. گفتم: «پس چرا نميآيي؟ چيزي به غروب نمانده و فردا هم بايد در مجلس باشي!»
گفت: «شما برويد، من امشب با اين خلبانان به دزفول ميروم و از آنجا با ماشين، خودم را به تهران ميرسانم.»
به او اصرار كردم كه بيا برويم و ممكن است صبح نتواني به مجلس برسي،او در پاسخ گفت: «اگر من با اين خلبانان بروم در روحيهي آنها تاثير مثبت ميگذارد و فردا بهتر ميتوانند بجنگند. من به خاطر تقويت روحيهي آنها سختي اين چهارده ساعت راه را تحمل ميكنم.1»]
4. اصل تبديل تهديد به فرصت:
[... گفتم: «سخت نگران تو بودم، خداي نكرده اگر حادثهاي رخ ميداد من چگونه جواب فرزندانت را ميدادم.»
گفت: «ميبيني كه طوري نشده. در ضمن تا به حال اين همه بچه بيپدر شدهاند تو جواب آنها را چه دادهاي؟ آيا فرزندان من با ديگران تفاوت ميكنند.»
سپس در حالي كه گويا از نتيجهي عمليات خود خشنود به نظر ميرسيد ادامه داد: «هرگز فراموش نكن كه فرمانده بايد در رأس كارها باشد تاوقتي كه خودش در سنگر نباشد نميتواند مسائل را درك كند. آن وقت سر آن فرمانده را كلاه ميگذارند.2»]
5. اصل اغتنام فرصت:
[... شرايط جوي در پايگاه بسيار بد بود و ديد كافي براي پرواز هواپيما وجود نداشت. بابايي به مسئولان فني هواپيما دستور داد تا در اسرع وقت يك فروند «F_5» با حداكثر مهمات آماده كنند. همهي دوستاني كه در آنجا حضور داشتند در تكاپو بودند تا نگذارند تيمسار بابايي پرواز كند. چند تن از خلبانان آماده شدند كه به جاي ايشان اين مأموريت را انجام دهند. اما بابايي اين اجازه را نميداد. تمام فكر بابايي اين بود كه بچهها در خطرند و اگر بموقع نرسد همه قتل عام ميشوند. لحظهاي بعد در برابر چشمان ملتمس ما، هواپيما دل از زمين كند و در آسمان اوج گرفت. هر كس زير لب دعايي براي سلامتي او زمزمه ميكرد. پس از بيست دقيقه هواپيما به نرمي بر سطح باند پرواز نشست. همه خوشحال بودند.
پس از اين ماجرا با خبر شديم كه همان پرواز سرنوشت ساز بابايي، باعث شد تا حلقهي محاصرهي دشمن در هم بشكند و هزاران رزمنده نجات پيدا كنند.1]
6. اصل صبر:
[شهيد بابايي با ظاهر هميشگياش، يعني لباس سـادهي بسـيجي و سر تراشيده در داخل قرارگاه نشسته بود و قرآن ميخواند. آن دو سرهنگ بيآنكه بدانند آن بسيجي، سرهنگ بابايي است، در حال گفتوگو با هم بودند، يكي از آن دو گفت: «شما بابايي را ميشناسيد؟»
آن ديگري پاسخ داد: «نه؛ ولي شنيدهام از همين فرماندههاست كه درجهي تشويقي گرفتهاند. اول سروان بوده، دو درجه به او دادهاند شده فرماندهي پايگاه اصفهان، دوباره يك درجه گرفته و الان شده معاونت عمليات.»
سرهنگ اولي گفت: «خوب ديگر! اگر به او درجه ندهند ميخواهي به من و تو بدهند. بعد از بيست و هفت سال خدمت تازه شدهايم »سرهنگ دو« آقايان ده سال نيست كه آمدهاند و سرهنگ تمام هستند.»
بابايي با شنيدن صحبتهاي اين دو سرهنگ، قرآن را بست و به بيرون قرارگاه رفت. ديدم در پشت يكي از خاكريزها در جلو قرارگاه دو زانو نشسته است و دارد دعا ميكند. دانستم كه براي هدايت اين دو سرهنگ دعا ميكند. برگشتم به داخل قرارگاه، برگشتم و به آن دو سرهنگ گفتم: «آن كسي كه پشت سرش بد ميگفتيد همان بسيجي بود كه در آن گوشه نشسته بود و قرآن ميخواند.»
وقتي مطمئن شدند كه من راست گفتهام با شتاب نزد او رفتند و صميمانه عذرخواهي كردند و بابايي با مهرباني و چهرهاي خندان با آنها صحبت كرد. گويا اصلا هيچ حرفي از آن دو نشنيده است.1]
7. اصل كارگشايي:
[حضرت علي(ع) فرمودند: حوايج مردم كامل نميشود مگر به سه چيز:
كوچك شمردن آن تا خود بزرگ گردد، مكتوم داشتن آن تا خود آشكار گردد و تعجيل در آن تا گوارا گردد.2
يكي از روزهاي گرم تابستان كه به همراه عباس از پروازي بسيار مهم و موفق برميگشتيم، در حالي كه هر دو خسته بوديم عباس گفت: «من بايد براي ديدن كسي به آن طرف پايگاه بروم.»
گفتم: «عباس جان! تو الآن خستهاي. بيشتر از چهل و هشت ساعت است كه نخوابيدهاي، بگذار براي بعد.»
گفت: «نه خسته نيستم. پيرمرد كارگري است كه برايش گرفتاري شديدي پيش آمده. من بايد زودتر از اينها براي ديدن او ميرفتم.»
بناچار من هم به دنبال او راه افتادم. به محل كار پيرمرد كه رسيديم از او خبري نبود. گفتم: «تو همين جا باش. من گشتي ميزنم. شايد او را پيدا كنم.»
من به دنبال او رفتم وقتي به همراه پيرمرد برگشتم، عباس از فرط خستگي به خواب عميقي فرو رفته بود.
پيرمرد گفت: «معلوم است كه خيلي خسته است. بگذار كمي بخوابد.»
ناگهان عباس از خواب پريد و گفت: «چرا بيدارم نكردي؟ مگر براي خوابيدن به اينجا آمدهام. پيرمرد كجاست.»
گفتم: «همين نزديكيهاست. وقتي ديد تو خوابي بيدارت نكرد.»
سپس برخاست و نزد پيرمرد رفت به كنار او كه رسيد با او دست داد. بيل را از دستش گرفت. او سخنان پيرمرد را به دقت گوش ميكرد و با همهي توان، بيل را به زمين فرو ميبرد و خاكها را زير و رو ميكرد. من ساكت و آرام در جاي خود ايستاده بودم و مات و مبهوت به اين منظرهي زيبا نگاه ميكردم.1]
درسهايي از زندگي شهيد بابايي
امروزه بسياري از متفكران مسائل اجتماعي و انساني بر اين باورند كه از بهترين راههاي مبارزه با برخي بيماريهاي روحي و حتي جسماني الگو قرار دادن افراد متعال و موفق است. داشتن يك الگوي كامل و صحيح ميتواند مايهي تبلور ارزشهاي انساني، اميدبخشي، ايجاد انگيزه و هدف، تقويت روحيه و قوت قلب باشد. همچنين الگوي مناسب، درستي راه را تضمين ميكند و امكان دستيابي به كمالات عالي را مهيا كرده و ميل به طي طريق كمال را شدت ميبخشد؛ همچنين ميتواند معيار سنجش ارزشها و ضد ارزشها از يكديگر باشد.2
حضرت علي(ع) ميفرمايند: »من ترك الشهوات كان حرا«1 يعني: كسي كه شهوات را ترك گفت، حر و آزاده ميباشد.
چه كسي و چه هنگامي ميتواند شهوات را ترك كند؟ هر كس هر موقع كه براي رسيدن به يكي از دو خوبي ـ پيروزي يا شهادت ـ2 همان گونه كه از ناحيهي مقدسهي خداوند تبارك و تعالي امر شده است، استقامت ميورزد.3
يكبار تورق كتاب ماندني «پرواز تا بينهايت»، هر صاحب نظري را حداقل به مواردي كه راقم در ترسيم گردش نوراني ايام زندگي شهيد بابايي دريافته است، رهنمون ميسازد. همان طور كه ملاحظه ميشود سه عكس انتخاب شده از آن كتاب در كانون صفحهي اول خلوص، خدمترساني و خصال شهيد را بوضوح ترسيم ميكند. اين تصاوير مسير جاودانگي او را در يك چرخهي مثبت و روياننده به سمت بيرون از »ديانت« و» احساس دين« شروع نموده و با »شناخت تكليف« و »تفسير مفيد بودن« و »شيفتگي« خدمت امتداد ميدهد. مفاهيمي كه پس از »فتح قلهي ايستادگي و ايثار« با »زمينهسازي حريت از نفس اماره« و »معماري تضايف«4 آن مسير را تعريض ميكند. معناهايي متعال كه در نهايت، اين »محك نوراني« را با»تعين شيعه علي بودن« فراسوي همه كساني قرار ميدهد، كه از كم فروغي و سكون و به سمت چپ پيوستار نهضت خدمترساني كشيده شدن، خيري نديدهاند. افرادي كه ميخواهند اين شهيد را براي همانند سازي،5 دعوت عملي به صرفهجويي،6 كادرسازي،7 استرس زدايي،8 كتمان اصل نيت و حقيقت عمل،1 خرج پرتاب ديگران شدن از حصيض به اوج،2 ايثار3 و خدمترساني،4 مقتدا و يا به تعبير آخرين يافته دانش مديريت «الگوي برترين گزيني» benchmark خود قرار دهند. بدون ترديد تدريس و تبليغ درسهاي زندگي اين شهيد، سبب تحبيب،5 تثقيف6 و تصعيد7 شيفتگان خدمت و همچنين تخفيف، تفسيق8 و تشقيق9 عملكرد تشنگان قدرت خواهد شد. در اين راستا بديهي است كه غش داران از ترس سيهرويي به نفع شيفتگان خدمت به حاشيه رانده خواهند شد.
منظور از تضايف كه معادل انگليسي آن Synergy است، به هم افزودن توانهاست كه مصداق بسيار ناقص و نارسايي از كريمهي 65 از سورهي انفاق است كه ميفرمايد: اي رسول مؤمنان را بر جنگ ترغيب كن كه اگر بيست نفر از شما صبور و پايدار باشيد بر دويست نفر از دشمنان غالب خواهيد شد. به ديگر سخن، مقصود نگارنده اين است كه؛ در چرخهي ترسيم شده معماري تضايف عصارهي مراحل پيش از آن و زمينهساز محك نوراني و تعين شيعه علي بودن است.
در همين راستا چندين حكايت از اين رادمرد بزرگ و خورشيد نهضت خدمترساني براي تجسيم و تجسم كارايي و اثربخشي به صورت فشرده و خلاصه از كتاب مورد بحث ارايه ميشود. عناوين توسط راقم سطور انتخاب شده است.
1. هميشه به خدمت:
[شهيد بابايي ما را كه ديد برخاست و گفت: «چه شده؟»
گفتم: «اين جوان گرفتاري دارد.»
گفت: «من در خدمتم.»
سرباز از ديدن شهيد بابايي شگفتزده شده بود زيرا او فرمانده پايگاه را با يك پيراهن و شلوار ساده و سري تراشيده ميديد.
... شهيد بابايي در همان شب دستور داد كه يكي از اتاقهاي مهمانسرا را در اختيار همسر و فرزندان آن سرباز گذاشتند و براي آنها جيرهي غذا در نظر گرفتند. فرداي آن روز به دستور شهيد بابايي موكتي را به مهمانسرا بردم و به آنها دادم. وقتي سرباز را ديدم، گفتم: «جوان! هنوز هم گيجي؟» گفت: «پدر! هم گيجم و هم خوشحال، هم ميخواهم گريه كنم و هم ميخواهم بخندم در تمام عمرم آدمي مثل او نديدهام. صص 79ـ80.]
2. اقدام مشفقانهي مخفي:
[همسرم به خاطر ناتواني در نظافت در مدرسه چند بار در حضور شاگردان مورد سرزنش مدير قرار گرفت.
... ناگهان با شگفتي ديديم كه يكي از شاگردان مدرسه از ديوار بالا آمد و به درون حياط پريد و پس از برداشتن جارو و خاكانداز مشغول نظافت حياط شد... وقتي متوجه حضور من شد خجالت كشيد... اسمش را پرسيدم، گفت: «عباس بابايي.»
از او خواستم ديگر اين كار را تكرار نكند؛ چون ممكن است پدر و مادرش از اين كار آگاه شوند و از اينكه فرزندشان به جاي درس خواندن به نظافت مدرسه ميپردازد، او را سرزنش كنند. عباس پاسخ داد: «من كه به شما كمك ميكنم خدا هم در خواندن درسهايم به من كمك خواهد كرد؛ اگر شما به پدر و مادرم نگوييد، آنها از كجا خواهند فهميد؟ (صص 21ـ20)]
3. كاهش آلام فقرا:
[... عباس، كه سه سال از من كوچكتر بود، هميشه به من ميگفت: »داداشي آمپول زدن را يادم بده«
سرانجام با علاقه و پشتكاري كه داشت اين حرفه را بخوبي فرا گرفت.
روزي متوجه شدم كه در حد قابل توجهي از تعداد مشتريانمان كاسته شده است... يك روز ديدم عباس پنهاني وسايل تزريقات را برداشت، او را تعقيب كردم... چند دقيقه جلو در خانه منتظر ماندم... در باز شد و عباس بيرون آمد. لبخندي زدم و گفتم: «پس معلوم شد كه در طول اين مدت تو مشتريهاي مرا شكار ميكردي!»
عباس مظلومانه گفت: «داداشي! من آمپول ميزنم اما پول نميگيرم.»
در اين گير و دار بود كه مرد بيمار مستمندي از خانه بيرون آمد و به تصور اينكه عباس شاگرد من است و من قصد تنبيه او رادارم، در حالي كه اشك در چشمانش حلقه بسته بود گفت: «آقا! او را ببخشيد؛ اين بچه راست ميگويد، از او بگذريد.» (صص 27ـ26)]
4. دعوت عملي از كودكي:
[عباس آن زمان در كلاس پنجم ابتدايي درس ميخواند... گروهي از كارگران را ديديم كه در حال كندن كانال بودند. عباس از پيرمردي كه بسختي كلنگ ميزد، پرسيد: پدر جان! بايد چند متر بكني.» پيرمرد با ناتواني گفت سه متر به گودي يك متر.» عباس كتابهايش را به پيرمرد داد و شروع به كندن زمين كرد. من كه با ديدن اين صحنه سخت تحت تأثير قرار گرفته بود، بيلي را كه روي زمين افتاده بود، برداشتم و در خاكبرداري به عباس كمك كردم. (ص25).]
5. كتمان خدمتها حتي از همسر:
[... همراه شهيد بابايي به منزل رفتيم. خانم ايشان از او تقاضاي پول كرد. او گفت: «فعلا ندارم.»
همسر شهيد گفت: «تو كه تازه حقوق گرفتهاي. نميدانم خرج و مخارجت چيست كه هميشه بيپولي.»
عباس چيزي نگفت. همسر عباس روي به من كرد و گفت: «ميبينيد؟ هر وقت از او تقاضاي پول ميكنيم، ندارد.»
عباس گفت: «حالا ناراحت نباش، خانم، خدا بزرگ است فعلا كار مهمي دارم.» شهيد بابايي پس از گفت و گو با دكتر كنار تخت آمد و دستي به پيشاني باباحسن كشيد و بيآنكه او متوجه شود، پنهاني يك بسته اسكناس درآورد و گذاشت زير بالش او. من ديدم ولي وانمود نكردم كه ديدهام. با ديدن اين صحنه دريافتم كه چرا به همسرش گفت پول ندارد. (صص 89-88)]
6. گوش شنوا، دل بينا
[... او گفت: «من پروندهات را خواندم. آخر برادر من! اينجا پادگان است و بنده و شما هم سربازيم. شما هيچ ميدانيد ارتش يعني چه؟ يعني، نظم؛ يعني، مرتب بودن؛ شما براي چه اين همه غيبت كردهايد؟»
گفتم: «جناب سرهنگ! نميدانم دردم را به چه كسي بگويم؟»
گفت: «راحت باش، جانم! من تو را خواستهام تا دردت را بشنوم. هر مشكلي داري بگو.» در حالي كه گريه مانع سخن گفتنم ميشد، گفتم: «جناب سرهنگ! دردهاي من زياد است. پدرم كارگر ساده و فقيري بود. من در كارها به او كمك ميكردم تا خرج مادر و دو خواهرم را تامين كند؛ در همين گير و دار نفهميدم و ازدواج كردم... مدتي گذشت تا اينكه پدرم بر اثر بيماري از دنيا رفت. من ماندم با مادرم، دو خواهر و همسر و فرزندانم.»
مرا كه گريه امانم را برده بود، در آغوش گرفت و گفت: «طاقت داشته باش. مرد بايد استوار و با صلابت باشد... اين برگه را به فرماندهات بده. من بعدا با او صحبت ميكنم. در ضمن خانوادهات را هم به مهمانسرا ميآوري تا همان جا زندگي كنند. از فردا هم در بوفهي قرارگاه مشغول به كار ميشوي» سپس دست در جيب كرد و مقداري پول به طرف من گرفت و گفت: «اين هم پيش شما باشد. هر وقت سر و سامان گرفتي به من برميگرداني.» (صص 92-91)]
7. استحالهي نوراني:
[... گفت: «جناب سرهنگ، آمدهام كه معذرت خواهي كنم.»
گفت: «براي چه؟»
گفتم: «با وجود اينكه ديروز من مشروب خورده بودم و شما با آن وضع مرا ديديد چيزي نگفتيد. من بابت اين موضوع ناراحت هستم و نميدانم در برابر شما چه بگويم.»
بابايي حرف مرا قطع كرد و گفت: «عزيز، نميخواهم راجع به كاري كه كردهاي حرفي بزني... تو هر كاري كردهاي پيش خداي خودت مسئول هستي. من كي هستم تا از عملت پيش من اظهار شرمساري كني؟ اگر حقيقتاً از كردهي خود پشيماني با خداوند عهد كن كه از اين پس عملت را اصلاح كني.»
وقتي او حرف ميزد چنان بيتكلف و دلنشين سخن ميگفت كه خود را در برابرش موري هم به حساب نميآوردم. چند لحظه در سكوت گذشت. احساس ميكردم با همه غرور و ناداني و لجاجتم در حال له شدن هستم. او، گويي حال مرا درك كرده بود، سرش را بلند كرد و در حالي كه دستش را به طرف من دراز ميكرد گفت: «خداحافظت برادر، انشاءا... موفق خواهي شد.»
از آنجا كه خارج شدم، احساس كردم از نو متولد شدهام. با خود عهد كردم كه ديگر لب به شراب نزنم و به واجبات ديني عمل كنم... حالا هر سال براي تجديد ميثاق به زيارت مرقدش ميروم و به او ميگويم تا زندهام سعادت و آرامش خود و خانوادهام را مديون تو ميدانم.» (صص 98-97)]
8. مراقبت نفس:
[... گفتم: «ماشين پيكان است و جاي آن هم تنگ ولي اگر بيوك بود راحتتر بوديم و زودتر هم ميرسيديم.»
شهيد بابايي، گفت: «برادر جان، من هم ميدانم كه بيوك از پيكان و كباب بره از نان خشك بهتر است، ولي فكر ميكنم وقتي پيكان سوار ميشويم براي كسي كه كنار خيابان ايستاده است و از سرما ميلرزد بهانه ميآوريم كه جا نداريم و عجله داريم. حال اگر بيوك سوار شويم بتدريج خواهيم گفت اين بابا بو ميدهد و اصلاً نبايد سوارش كرد.»
سپس آهي كشيد و گفت: «انشاءا... اگر ما هم روزي به آن درجه از تقوا برسيم كه اگر بنز هم سوار شديم هواي نفس ما را نگيرد، آن وقت مطمئن باشيد سوار بنز هم خواهيم شد. (ص128)]
9. ادارهي پايگاه با هيچ:
[... ساكنين منازل سازماني نسبت به آلودگي منابع آب معترض بودند... تامين مبلغ پايينتري استعلام جهت لايروبي كه حدود سيصد هزار تومان بود به خاطر محدوديتهاي مالي در اوايل جنگ چند ماه طول ميكشيد؛ به همين خاطر، شهيد بابايي خود شخصا وارد عمل شدند و براي تشويق سربازان به عنوان اولين نفر به داخل يكي از منبعها رفتند… سربازان از اينكه فرماندهي پايگاه بدون هيچ تكلفي در تمام مدت نظافت در كنار آنها بوده و بهترين ميوهها و غذاها را هم براي آنها فراهم كرده است، خوشحال و راضي به نظر ميرسيدند. دو روز بعد منبعها نظافت شدند. شهيد بابايي براي قدرداني از سربازان به هر يك از آنها مبلغي پول پرداخت كردند و آنان را چند روز به مرخصي تشويقي فرستادند. (ص 82 ـ 81)
10. تبليغ معارف ديني:
[... مدت زماني كه عباس در ريس ـ آمريكا ـ حضور داشت با علاقهي فراواني دوستيابي ميكرد. او آنها را با معارف اسلامي آشنا ميكرد و ميكوشيد تا در غربت غرب از انحرافشان جلوگيري كند. (ص38)]
11. ارزيابي استعداد تحول در مخاطب:
[... عباس همين قدر كه شخصي را شايستهي هدايت مييافت، ميكوشيد تا شخصيت او را دگرگون سازد. (ص39)]
12. تعظيم عملي مسئوليت:
[... اگر كارگر ساده بودم، مسئوليتم در نزد خداوند كمتر بود اما حالا كه فرمانده پايگاه هستم، هر كجا حادثهاي رخ دهد فكر ميكنم شايد كوتاهي من باعث به وجود آمدن آن بوده است؛ به همين خاطر است كه آرزو ميكنم، اي كاش به جاي آن كارگر ساده بودم. (ص76)]
13. ياور درماندگان:
[... به خاطر دارم مدتي پيش از شهادتش در حال عبور از خيابان سعدي قزوين بودم كه ناگهان عباس را ديدم. او معلولي را كه از هر دو پا عاجز بود و توان حركت نداشت بر دوش گرفته بود و براي اينكه شناخته نشود پارچهاي نازك بر سر كشيده بود. اما من او را شناختم و با اين گمان كه خداي ناكرده براي بستگانش حادثهاي رخ داده است پيش رفتم سلام كردم و با شگفتي پرسيدم:
«چه اتفاقي افتاده، عباس؟ به كجا ميروي.»
او كه با ديدن من غافلگير شده بود اندكي ايستاد و گفت:
«پيرمرد را براي استحمام به گرمابه ميبرم او كسي را ندارد و مدتي است كه به حمام نرفته است.» (ص186)]
14. عرشي گمنام:
[... در مراسم چهلم شهادت تيمسار بابايي مردي با كلاه نمدي و شلواري گشاد كه معلوم بود از اهالي روستاهاي اصفهان است سر مزار عباس خاك بر سر ميريخت و بشدت ميگريست. گريهاش دل هر بينندهاي را سخت به درد ميآورد. پرسيدم: «پدر جان! اين شهيد با شما چه نسبتي دارد.» گفت: «او همهي زندگي ما بود. ما هرچه داريم از او داريم. من اهل ده زيار هستم. اهالي روستاي ما قبل از اينكه شهيد بابايي به آنجا بيايد از هر نظر در تنگنا بودند. ما نميدانستيم او چه كاره است؛ چون هميشه با لباس بسيجي ميآمد. او براي ما حمام ساخت. مدرسه ساخت. حتي غسالخانه براي ما ساخت. همهي اهالي او را دوست داشتند. هر وقت پيدايش ميشد همه با شادي ميگفتند اوس عباس اومد. او ياور بيچارهها بود تا اينكه مدتي گذشت و پيدايش نشد. گويا رفته بود تهران. روزي آمدم اصفهان و عكسهايش را روي ديوار ديدم؛ مثل ديوانهها هر كه را ميديدم ميگفتم او دوست من بود. گفتند پدر جان تو ميداني او چه كاره بود؟ او تيمسار بابايي فرمانده عمليات نيروي هوايي بود. گفتم ولي او هميشه ميآمد و براي ما كارگري ميكرد. دلم از اينكه او ناشناس ميآمد و ناشناس ميرفت، آتش گرفته بود. (ص266)]
15. اسطورهي صبر و تواضع:
[... وقتي بيرون آمدم ديدم بسيجيها او را به كار گرفتهاند و در حال حمل برانكارد به داخل هواپيماست؛ به افسر خلبان گفتم ايشان تيمسار بابايي هستند كمتر از او كار بكشيد.
آن خلبان با شنيدن اين جمله شگفتزده شد و ضمن عذرخواهي از او خواست تا به داخل هواپيما برود. من و تيمسار بابايي وارد هواپيما شديم و به پيشنهاد او در كنار در نشستيم. خلبان با خواهش و تمنا از بابايي تقاضا كرد تا به داخل كابين مخصوص خلبان برود. شهيد بابايي بناچار به قسمت بالاي كابين هواپيما رفت و خلبان براي انجام كاري هواپيما را ترك كرد. پس از چند دقيقه، درجهدار مسئول داخل هواپيما وارد كابين شد، با مشاهدهي شهيد بابايي كه با لباس بسيجي در كابين خلبانان نشسته بود چهرهاش را در هم كشيد و با صداي بلند گفت: «چه كسي به تو گفته اينجا بيايي؟ پاشو برو پايين.»
شهيد بابايي بدون اينكه چيزي بگويد، در حالي كه سر به زير داشت پايين آمد و در كنار من نشست. خلبان به همراه گروه پروازي از در جلوي هواپيما وارد شد و به محض ديدن تيمسار كه در قسمت پايين نشسته بود با اصرار، دوباره شهيد بابايي را به قسمت بالا برد. وقتي هواپيما آمادهي پرواز شد، آن درجهدار پس از بستن در هواپيما وارد كابين خلبان شد و با ديدن عباس بر سر او فرياد كشيد: «باز هم كه تو بالا رفتي! مگر نگفتم كه جاي تو اينجا نيست؟ بيا برو پايين. اگر يك بار ديگر بيايي اينجا ميزنم توي گوشات.»
هواپيما در حال حركت در داخل باند بود و خلبانان گوشي بگوش داشتند و چيزي نميشنيدند. شهيد بابايي براي بار دوم از كابين پايين آمد. چند دقيقهي بعد خلبان از طريق گوشي به درجهدار گفت: «از تيمسار پذيرايي كن.»
آن درجهدار پرسيد: «كدام تيمسار؟»
خلبان در حالي كه برميگشت تا پشت سر خود را ببيند گفت: «تيمسار بابايي كه در عقب كابين نشسته بودند، كجا رفتند.»
درجهدار با شگفتي پرسيد: «ايشان تيمسار بابايي بودند؟»
سپس ادامه داد: «قربان! من كه بدبخت شدم. بندهي خدا را دوباره پايين كشاندهام.»
درجهدار به طرف ما آمد و به حالت خبردار در مقابل شهيد بابايي ايستاد. صورتش را جلو برد و گفت. «تيمسار بزن تو گوشم، جون مادرت منو بزن من اشتباه كردم.»
شهيد بابايي گفت: «برادر! من كي هستم تا شما را بزنم.»
درجهدار گفت: «تيمسار به خدا گفته بودند كه مرام شما مرام حضرت علي(ع) است ولي نه اين قدر؟ وا… اگر حضرت علي(ع) هم بود با اين كار من به حرف ميآمد.»
تيمسار مرتب ميگفت: «استغفرا… اين چه حرفي است كه شما ميزنيد.»
درجهدار آمد و در كنار ما نشست. او تا تهران پيوسته ميگفت تيمسار من را ببخش به علي مريدت شدم. (صص 172ـ170).]
نتايج
از مطالعه و تعمق در آثار و پيامدهاي مبارك و آموزندهي گفتار و رفتار شهيد عباس بابايي نكات متعدد و متنوعي به ذهن متبادر ميشود كه به بعضي از آنها اشاره ميشود:
1. احساس دين نسبت به انقلاب در افزايش كميت و كيفيت خدمات شهيد بيتأثير نبوده است،
2. اين شهيد، از بارزترين و موفقترين مصاديق عمل به توصيهي امام صادق(ع) كونوا دعاه الناس بغير السنتكم1 است و همواره با عمل خويش مردم را به اسلام و آداب آن فراخوانده است،
3. اين شهيد، از مصاديق بارز أشدآء علي الكفار رحمآء بينهم2 در پيوستار وسيع آن است،
4. پيشگامي شهيد در تقبل خطرات در تشجيع و همگامي ساير خلبانها تأثير داشته است،
5. احساس بدهكاري شهيد نسبت به انقلاب، او را شيفته خدمترساني كرده بود،
6. بياعتنايي او به زخارف دنيا، زمينهي صعود به قلهي سادگي و ايثار را برايش فراهم آورده بود،
7. صبر و گذشت او را به كيمياگر جانها تبديل كرده بود،
8. رعايت اصل كتمان مقام و مسئوليت توسط او فاصلهها و تكلفها را از ميان برده بود،
9. او با رعايت اصل ترغيب و تكريم هميشه روحيه خلبانها را در سطح بالايي نگه ميداشت،
10. پرهيز هوشمندانه و خاموش ايشان از مواهب سازماني تعريف شدهي شغل خلباني در كاهش توقعات ساير خلبانها و تحمل كمبودها نقش بارزي داشته است،
11. رعايت اصل كتمان و بلكه مخفيسازي كارهاي خير ضمن حفظ حيثيت كمك گيرندگان، خلوص شهيد را بيشتر ميكرد،
12. احساس دين نسبت به انقلاب از او يك سمبل انجام كارهاي بزرگ با هزينههاي ناچيز ساخته بود.
در يك جمله ميتوان اين طور نتيجه گرفت؛ هر كس با هر حدي از تعهد و تخصص در صورتي كه خود را از انقلاب طلبكار نداند، ميتواند با تأسي به رفتارهاي شهيد بابايي با انجام كارهاي داوطلبانه، ضمن اداي دين و جبران مافات، حلاوت خدمترساني كه يك نياز اساسي تمام انسانهاي عالم است، را نصيب خود و خانوادهاش كند؛ چرا كه همهي انسانها صرف نظر از رنگ و نژاد بر اصالت و ارزش خدمت به همنوع صحه ميگذارند.
پيشنهادها:
مجموعه خصايص و ويژگيهاي جامعهي ايران از جمله جواني بارز جمعيت و مشكلات فرهنگي و اجتماعي و اقتصادي، از قبيل بيكاري و معضلات ساختاري و همچنين تهديدات رو به تزايد بيگانگان، كشور را در شرايطي قرار داده است كه اغتنام تمام فرصتها براي جبران عقبماندگيهاي علمي و عملي و ترسيم و تبليغ الگوهاي تمام عيار پوينده ميانبرهاي سليم را به عنوان ضرورت و الزام و نه يك انتخاب، سرلوحهي كار خويش قرار داده است؛ از اينرو، موارد زير جهت افزايش بهرهمندي جامعه از سيرهي عملي سرلشگر خلبان، شهيد عباس بابايي و ساير شخصيتهاي شهيد پيشنهاد ميشود:
1. ستادي دايمي تحت عنوان »ستاد ارتقاي بهرهوري و تعميق نهضت خدمترساني با محوريت سيرهي شهدا« در معاونت پژوهش و ارتباطات فرهنگي بنياد شهيد و امورايثارگران انقلاب اسلامي تشكيل شود و نسبت به مطالعات زندگي شخصيتهاي شهيد و ساخت و ارايهي الگوهاي رفتاري و عملكردي از سيرهي شهدا اقدام كند،
2. يك نسخه از تمام مكتوبات باقي مانده از شهداي بارز اعم از روحانيان، لشگريها و كشورها به عنوان ميراث ذخاير عالم بقا1 توسط معاونت پژوهش و ارتباطات فرهنگي جمعآوري و آمادهي ارايه به پژوهشگران گردد،
3. يك وب سايت تحت عنوان »سيرهي شهدا ميانبرهاي آزموده«، طراحي و برجستهترين نقاط زندگي شخصيتهاي شهيد به طور مستمر استخراج و براي استفادهي عموم در دسترس قرار گيرد،
4. برگزاري مسابقات در سطح دبيرستانها و دانشگاهها با محوريت سيره شهدا،
5. پيگيري درج حكايتهايي از سيرهي شخصيتهاي شهيد در كتب درسي مقاطع و پايههاي مختلف سيستم آموزشي،
6. ارايهي مساعدت مالي به دانشجوياني كه پاياننامه كارشناسي ارشد و دكتراي خويش را در زمينهي سيرهي شخصيتهاي شهيد تهيه نمايند.
توسط محمد صالحی در سه شنبه 28 مهر 1388 ساعت 2:56 PM
مسافر شلمچه 0