لطفاً با دقت بخونید... التماس میکنم

فصل اول/ پلان یک

حاج آقا شب آخر دهه در باره ی اهداف قیام سیدالشهداءع می گفت، در باره ی امر به معروف و نهی از منکر؛ که با عمل دعوت کنیم نه فقط به زبان؛ بعدش هم که روضه ... کوفیان خون به دل خون شده ی ما نکنید .. اینقدر ظلم به زریه ی زهرا نکنید .. بگذارید بگرییم به مظلومی خویش ..لیک بر گریه ی ما خنده ی بیجا نکند .. دین ندارید اگر، غیرتتان رفته کجا .. اسرا را سر بازار تماشا نکنید ...

فصل اول/ پلان دو

بعد از غذای نذری سیدالشهداءع هیأتی ها با حال معنوی خاصی راهی منازل می شدند؛ بانی مجلس آمد پیش حاج آقا پاکتی را به حاج آقا با تعارفاتی که رد و بدل شد تحویل داد و حاجی با همراهش راهی منزل شد ...

فصل دوم/ پلان یک

خانمی معلوم الحال با وضع خیلی زننده  تو خیابان منتظر ماشین مدل بالایی بود تا سوارش کند ... این منظره ی زننده برای حاجی آن هم در چنین شبی بسیار مشمئز کننده بود، حاجی از همراهش جدا شد و با گام هایی لرزان اما استوار جلو رفت و به آن خانم گفت اگر پول می خواهی ... و آن پاکت بانی مجلس حسینی ع را به او داد و خدا حافظی کرد ...

فصل دوم/ پلان آخر

خانم استاد قرآن می گفت و بچه ها تکرار می کردند ... و إذا قالت أمةٌ منهم لم تعظونَ قوماً اللهُ مهلکُهم أو معذبهم عذاباً شدیداً قالوا معذرةً الی ربکم و لعلهم یتقون ... و هنگامی که گروهی از آنها می گفتند: "چرا جمعی گنهکار را اندرز می دهید که سرانجام خداوند آنها را هلاک خواهد کرد، یا به عذاب سختی گرفتار خواهد ساخت؟!" در جواب گفتند: این اندرزها برای اعتذار و رفع مسئولیت در پیشگاه پروردگار شماست؛ بعلاوه شاید آنها بپذیرند و تقوا پیشه کنند ...

آیه ۱۶۴ اعراف



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 29 دی 1392  ساعت 7:29 PM | نظرات (0)

ماجرای حلالیت طلبیدن شهید محراب از یک گربه

فرزند شهید محراب ، آیت الله اشرفی اصفهانی می‌گفت: پدرم از آشپزخانه می‌خواست به اتاق برود، عصا دستش بود، یک مرتبه دید که گربه دارد می‌دود گوشت دهانش است. تا دید گوشت دهانش است، با عصا روی گربه زد. بعد رفت در اتاق و به خودش گفت: چرا زدی؟! گربه غریزه‌اش این است که هرجا گوشت دید ببرد. چون هم گرسنه اش است هم بچه دارد. تو هنر داری باید گوشت خودت را حفظ کنی ، تو مقصر هستی.

 

 

صدایم کرد و گفت: برو گربه را بیاور عذرخواهی کنم. گفتم: آخر گربه که عذرخواهی نمی‌خواهد. گفت: من به ایشان بیخود چوب زدم. من وظیفه دارم حیوان غریزه، وظیفه‌ی من حفظ گوشت است. غریزه‌ی او هم بردن گوشت. من مقصر هستم، نه گربه! گفتم: خوب حالا عوضش گوشت را برد. گفت: نه! این چوبی که من زدم به او، گناه کردم ، تو را به خدا برو او را بیاور، گربه در سرداب رفته. گفتم: آقا مرغ که نیست، چنگ می‌اندازد صورتمان را زخمی می‌کند. گفت: ببین یک کلاه روی سرت بکش، چشم‌هایت پیدا باشد، دستت را هم بکن در این کیسه‌های حمام و بیاورش. به همان صورت رفتم؛ یواش گربه را گرفتم به آقا دادم.

 آیت الله اشرفی بغلش کرد و مرتب می گفت: خدایا! مرا ببخش! ظلم کردم. این حیوان که گناه نکرده بود، خدایا من را ببخش. و از گربه هم عذر خواهی می کرد که من را ببخش در حقت ظلم کردم، حلالم کن و گریه می کرد. همه بهت زده شده بویم . بعد از آن؛ هروقت می‌خواست غذا بخورد یک مقدار غذا در یک ظرف می‌‌کرد، پیر مرد 80، 90 ساله زیرزمین می‌برد و به گربه می داد و برمی‌گشت بعد غذا می‌خورد. می‌گفت: باید این چوب را جبران کنم.

 آیت الله اشرفی که شهید شد گربه تا صبح نعره کشید. هرچه غذا به این گربه دادیم نخورد. جنازه را اصفهان بردیم، گربه‌ای هم که چند سال در خانه‌ی ما بود، برای همیشه از خانمان رفت.

 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 29 دی 1392  ساعت 7:27 PM | نظرات (0)

نظر آیت الله بهجت (ره) درباره مختار

یکی از پرسش هایی که در زمان حیات آیت الله العظمی بهجت (ره) از ایشان صورت گرفت پرسشی در مورد شخصیت مختار بن ابوعبید ثقفی بود .  شرح پرسش و پاسخ آیت الله بهجت (ره) را به نقل از کتاب ورق های آسمانی در زیر می خوانیم .

سؤال :

نظر حضرتعالی درباره شخصیت مختار ثقفی که مورد تردید واقع شده است، چیست؟

 پاسخ :

مختار اهل نماز بود . او از اولیای خدا بود . نماز را با حال عجیبی می خواند.

در شأن مختار همین کفایت می‏کند که قاتل دشمنان اهل بیت (ع) و قتله سیدالشهداء (ع) بود.

نقل است که می‏گفت : « فلانی را کشتم ، فلانی را کشتم ... » تا اینکه وقتی آخرین نفر را کشت گفت: « الان راحت شدم » .

دوره نهضت او شاید ۹ ماه بوده اما نوشته‏اند:

هنگامی که آخرین نفر که « محمد اشعث » یا « شمر » بود را به قتل رساند ،گفت: « الان اگر بمیرم دیگر باکی نیست »

یعنی وقتی به نهایت مقصودش رسید گفت: « دیگر اگر بمیرم ، غصه‏ ای ندارم » .



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 29 دی 1392  ساعت 6:42 PM | نظرات (0)

گشت ساغر تا به دستان بنی هاشم رسید . . .

چشم تا وا می‌کنی چشم و چراغش می‌شوی
مثل گل می‌خندی و شب بوی باغش می‌شوی
شکل عبداللهی و تسکین داغش می‌شوی
می‌رسی از راه و پایان فراقش می‌شوی
غصه‌اش را محو در چشم سیاهت می‌کند
خوش بحال آمنه وقتی نگاهت می‌کند
با حلیمه می‌روی تا کوه تعظیمت کند
وسعتش را با سلامی دشت تسلیمت کند
هر چه گل دارد زمین یکباره تقدیمت کند
ضرب در نورت کند بر عشق تقسیمت کند
خانه را با عطر زلفت تا معطر می‌کنی
دایه ها را هم ز مادر مهربان تر می‌کنی
دیده نورت را که در مهتاب بی حد می‌شود
آسمان خانه‌اش پر رفت و آمد می‌شود
مست از آیین ابراهیم هم رد می‌شود
با تو عبدالمطلب عبدالمحمد می‌شود
گشت ساغر تا به دستان بنی‌_هاشم رسید
وقت تقسیم محبت شد، ابوالقاسم رسید
یا محمد عطر نامت مشرق و مغرب گرفت
وقت نقاشی قلم را عشق از راهب گرفت
ناز لبخندت قرار از سینه‌ یثرب گرفت
خواب را خال تو از چشم ابوطالب گرفت
رخصتی فرما فرود آید پریشان بر زمین
تا چهل سالت شود می‌میرد این روح_الامین



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 29 دی 1392  ساعت 6:40 PM | نظرات (0)

چند تصویر بدون شرح ولی پر درد...

آسمان مال کسانیست که زیبا نگرند
دوست دارند ازین منزل فانی بپرند

لیک آنان که به دنیا و در آن سرگرمند
از شعاع نظر اهل سماوات درند

http://s1.picofile.com/file/6901971826/janbaz.jpg

گرچه ما رفیق نیمه راهیم             دعاکن تا که ما همراهت آییم



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 29 دی 1392  ساعت 6:39 PM | نظرات (0)

خطبه بدون نقطه امیرالمومنین (ع) + ترجمه

 

این خطبه درعین برخورداری از نظم و زیبایی در متن از معانی و معارف والا برخوردار است. چنانکه جرج جرداق مسیحی می گوید: ‘در متون ادبی ما خطبه بدون نقطه و خطبه بدون الف امام علی را باید شاهکارهای ادبی دانست.

 

الحَمدُ لِلّهِ أهلِ الحَمدِ وَ أحلاهُ، وَ أسعَدُ الحَمدِ وَ أسراهُ، وَ أکرَمُ الحَمدِ وَ أولاهُ. الواحدُالأحَدُ الصَّمَدُ، لا والِدَ لَهُ وَ لا وَلَدَ. سَلَّطَ المُلوکَ وَ أعداها، وَ أهلَکَ العُداةَ وَ أدحاها، وَ أوصَلَ المَکارِمَ وَ أسراها، وَ سَمَکَ السَّماءَ وَ عَلّاها، وَ سَطَحَ المِهادَ وَ طَحاها، وَ وَطَّدَها وَ َحاها، وَ مَدَّها وَ سَوّاها، وَ مَهَّدَها وَ وَطّاها، وَ أعطاکُم ماءَها وَ مَرعاها، وَ أحکَمَ عَدَدَ الاُمَمِ وَ أحصاها، وَ عَدَّلَ الأعلامَ وَ أرساها. الاِلاهُ الأوَّلُ لا مُعادِلَ لَهُ، وَلا رادَّ لِحُکمِهِ،......

 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 29 دی 1392  ساعت 6:38 PM | نظرات (0)

عمر کوتاه است...

عمر کوتاه است
فرصت نگاه کردن از تمام پنجره های زندگی را ندارم...
تصمیم گرفته ام فقط از یک پنجره نگاه کنم...
پنجره عشق...
چون رو به خدا باز می شود...
ان طرف پنجره هر لحظه خدا مرا می نگرد...

 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 29 دی 1392  ساعت 6:37 PM | نظرات (0)

دختران بخونن!

فقط دخترای زیبا بخونن!

چارلی چاپلین:

دخترم هیچکس و هیچ چیز دیگر را در این جهان نمی توان یافت که شایسته آن باشد که دختری ناخن پای خود را به خاطر آن عریان کند...

برهنگی بیماری عصر ماست به گمان من تن عریان تو باید ازآن کسی باشد که روح عریانش از آن توست.

ترولوپ(رمان نویس)

یکی از دلایل نویسنده شدن او این بود که به دختران بیاموزد که عفت گوهری است که ارزش حفاظت دارد.

خانم ایفیلین کوبالاد(نویسنده انگلیسی که بالاخره به اسلام گروید):

در مقام و بزرگی زن در اسلام همین بس که مسلمین او را "حرم"که از احترام و حرمت گرفته شده میخوانند.

ادوارد یاکوب(جهانگرد و طبیب آلمانی):

در ایران در بازار به زنانی با چادر بر میخورید که به هنگام صحبت کردن از طرز تکلم آنها می توان به مقام بلندشان پی برد.زنان ایرانی در خروج از منزل آزادی بسیاری دارند و علی رغم جدار مستور خود به همه امور اعمال نفوذ دارند حتی در کارهای سیاسی در سقوط برخی حکام و وزرا سرنخ را باید از آنها جست.

دکتر علی شریعتی:

زنی که زیبایی اندیشه نداشته باشد زیبایی بدنش را به نمایش میگذارد.

هولاک آلیس:

بدون وجود پاکدامنی نه میتوانیم آن خلوص و صفای نابی را که تجلی نهایی عشق است به دست آوریم و نه میتوانیم ارزش آن را به درستی درک کنیم.



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 29 دی 1392  ساعت 6:33 PM | نظرات (0)

تعداد صفحات :113   1   2   3   4   5   6   7   8   9   10   >