گشت ساغر تا به دستان بنی هاشم رسید . . .

چشم تا وا می‌کنی چشم و چراغش می‌شوی
مثل گل می‌خندی و شب بوی باغش می‌شوی
شکل عبداللهی و تسکین داغش می‌شوی
می‌رسی از راه و پایان فراقش می‌شوی
غصه‌اش را محو در چشم سیاهت می‌کند
خوش بحال آمنه وقتی نگاهت می‌کند
با حلیمه می‌روی تا کوه تعظیمت کند
وسعتش را با سلامی دشت تسلیمت کند
هر چه گل دارد زمین یکباره تقدیمت کند
ضرب در نورت کند بر عشق تقسیمت کند
خانه را با عطر زلفت تا معطر می‌کنی
دایه ها را هم ز مادر مهربان تر می‌کنی
دیده نورت را که در مهتاب بی حد می‌شود
آسمان خانه‌اش پر رفت و آمد می‌شود
مست از آیین ابراهیم هم رد می‌شود
با تو عبدالمطلب عبدالمحمد می‌شود
گشت ساغر تا به دستان بنی‌_هاشم رسید
وقت تقسیم محبت شد، ابوالقاسم رسید
یا محمد عطر نامت مشرق و مغرب گرفت
وقت نقاشی قلم را عشق از راهب گرفت
ناز لبخندت قرار از سینه‌ یثرب گرفت
خواب را خال تو از چشم ابوطالب گرفت
رخصتی فرما فرود آید پریشان بر زمین
تا چهل سالت شود می‌میرد این روح_الامین



نوشته شده در تاريخ یک شنبه 29 دی 1392  ساعت 6:40 PM | نظرات (0)