برای حضرت باران...

هر غروب که بی تو میگذرد، گویی در باد به انتظارت ایستاده ام...
وقتی عطر تو؛
می پیچد در خزانی برگریز...
من، از این روزگاری که، تُهی از توست،
دوباره دلتنگ می شوم...
اما هرگز باد، #انتظارِ تو را؛ از یادم نخواهد برد...
گاهی می اندیشم، لازم نیست حرفهایم را طولانی و بلند بنویسم تا تو بخوانی...
سکوت و چند کلمه، کافیست برای دلتنگی...
دوباره غروب...
دوباره خزان و باد ...
دوباره انتظار و یاد تو...
چقدر از روزگار بی تو بودن، بنویسم و نباشی؟...
یک کتاب بلند کافیست؟
یا یک مرثیه ی تکراریِ سرشار از تردید؟
نمی دانم به کدامین زبان باید بنویسم تا فرزندان آدم
بتوانند تو را بخوانند ...



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ شنبه 17 اسفند 1392  ساعت 5:53 AM | نظرات (0)

سردار خیبر شهادتت مبارک...

کاش ما هم کمی از همت ابراهیم را داشتیم .همتی که در راه ادای تکلیف به کار گرفته شود می شود ابراهیم . حقا که این نام برازنده همت بود ابراهیــــــــــــــــــــــــــــــــــم.



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ شنبه 17 اسفند 1392  ساعت 5:53 AM | نظرات (0)

تقدیم به همه ی خنده های حریف!

لبخند به دشمن معنایش برای من مشخص نیست؟ لبخند به استکبار غیر قابل فهم است و البته شاید هم سواد من کم است؟ کسی می تواند کمک کند؟!

جالب برای من یک نکته ظریف است که امام روح الله موسوی الخمینی با چهره عبوس و چشمان نافذش در برابر یک دنیا استکبار ایستاد و انقلابی را به پیروزی رساند. به آنها لبخند که نمی زد هیچ، تازه سفت و محکم تشر می زد که هیچ غلطی نمی توانید بکنید! و نتیجه اش عیان شد و می شود انشاالله…

و حال برخی می خواهند با لبخند بر همان استکبار پیروز بشوند. باشد …. اما دیگر چقدر لبخند؟ آیا می شود تندی خوردن فلفل را با صد من شکر رفع کرد؟! می گویید خوشبین نیستیم ولی می خوریم ببینیم چه می شود. باشد..، بسم الله ولی حیف شکر که صرف چه می شود…



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ شنبه 17 اسفند 1392  ساعت 5:51 AM | نظرات (0)

این نامه رو خدا فقط بخونه...

این نامه رو خدا فقط بخونه
به نام تو
که دلم تنگ شده برای تو
از همان روز که گفتی پیاده شو..
همان دم در زمین خوردم و #خاکی شدم!
#ابن_سینا میداند چه دردیست درد خاک!
سرد سرد،
#خشک خشک..
مثل #خواب ..
مثل #مرگ ...
مزاجم #سوداوی شده بی تو!
خسته و بی روح!
دلم فقط خواب میخواهد،
خوابی که #آغوشش اگر میشدی تا خود #صور طول میکشید..
اصلا نه! بعید است تو آغوشم باشی و فریاد #اسرافیل حریف شکافتن رویایم شود!
فکرش را بکن... تو بارانی ترین رویای پروانه های خوابم خواهی شد!
چقدر خوب میشود دوباره!
خاک... باران...
رطوبت به طبعم برمیگردد دوباره!
نور... رنگین کمان...
...
بیخیال...
از بس ناشیانه کلمات را میبافم زود میفهمی، که استادانه هم اگر میبافتم باز انت عالم علی طلبتی.
نه فقط نیاز من،
که انت عالم علی کل شی!
پررویی است ولی یا ایها العزیز..
دلم بغل میخواهد
و گوشی که پچ پچ کنم جمله دوستت دارم را برایش!
یا ایها الحبیب...
انت الهی و ربی و سیدی و مولای..
و تعرف ضمیری
و لایخفی علیک امر منقلبی و مثوای..
میدانم که برای این یک قلم هم میشود گفت انت قادر علی طلبتی..
پس فقط نوشتم آغوشت و چند نقطه...
و چشم بستم، همین!
ردم نکن زیباترینم،
منتظرم
بیا...



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ شنبه 17 اسفند 1392  ساعت 5:50 AM | نظرات (0)

وزیری که باید ارشاد شود

چندی بود که میخواستم انتقاداتی نسبت به آقای وزیری که ماهیت فرهنگ کشور را زیر سؤال برده است بنویسم ولی چون از جنبه بالای دولت تدبیر و امید خبر داشتم و می دانستم حتماً فیلتر خواهم شد، این کار را نکردم. ولی وقتی دیدم رهبرم نیز مانند این حقیر دل خوشی از وضع فرهنگی پیش آمده ندارند دست به قلم شدم و گفتم هرچه بادا باد...

 

به ادامه مطلب بروید



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ شنبه 17 اسفند 1392  ساعت 5:48 AM | نظرات (0)

دست‌هایت را نزدیک بیاور تا دستهای کوتاهم به اجابت دعایی بلند شود

در جهان سهمی هست ، برای من و برای تو
دوست دارم سهم من چراغی باشد
هر چند همه جا روشن باشد
اما سر پا بمانم و چراغ را نگه دارم
دوست دارم سر بچرخانی و صدایم کنی تا جادو شوم
این روزها پلکهایم یک جابند نمی‌شوند
حاصل آواز شعرهایم شکوفه‌های سنگین بریدن و پیوستن است
دست‌هایت را نزدیک بیاور تا دستهای کوتاهم به اجابت دعایی بلند شود ...

در روز جمعه ، در روز میلاد حضرت زینب کبری (س) و در هنگام اقامه اذان مغرب،
من و تو ،
ما شدیم...



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ شنبه 17 اسفند 1392  ساعت 5:44 AM | نظرات (0)

تعداد صفحات :88      30   31   32   33   34   35   36   37   38   39   >