جمله ی شیخ جعفر مجتهدی درباره امام خمینی

جناب شیخ جعفر مجتهدی در اول بهمن ماه 1303 هـ.ش در خانواده‌ای متدین و مرفه در شهر تبریز دیده به جهان گشودند. خانواده‌ای که از نظر نجابت و اصالت جزء خانواده‌های مشهور آن سامان به شمار می‌آمد. پدر ایشان جناب حاج میرزا یوسف از دلباختگان آستان ولایتمدار قبله العشاق ، حضرت سیدالشهداء (علیه‌السلام) بودند، ایشان بعد از فقدان پدرشان جناب حاج میرزا یوسف، تحت کفالت و سرپرستی مادر بزرگوارشان، آن بانوی علویه قرار گرفتند.

زندگی و سلوک عارف بالله جناب شیخ جعفر مجتهدی بگونه ای خاص از دیگران متمایز است ، ایشان در توسل به ائمه معصومین بسیار استثنایی و ممتاز بوده و در تمام مراحل زندگی شگفت خویش همواره منادی یک پیام اصولی بودند :
« توسل و محبت خالصانه و هر چه بیشتر به اهل بیت »

مرحوم حاج شیخ جعفر آقای مجتهدی درباره ی حضرت امام خمینی رحمت الله علیه فرمودند :

ایشان فرموده بودند : دست امام خمینی در توحید به نقطه ای رسیده است که دست احدی از اولیاءالله به آن نرسیده است



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ دوشنبه 12 اسفند 1392  ساعت 5:56 AM | نظرات (0)

دست بر روی سینه هر بار از سمت باب الجواد می آیم...

با حضورت ستاره ها گفتند
نور در خانه ی امام رضاست

کهکشان ها شبیه تسبیحی
دستِ دُردانه ی امام رضاست

مثل باران همیشه دستانت
رزق و روزی برای مردم داشت

برکت در مدینه بود از بس
چهره ات رنگ و بوی گندم داشت


زیر پایت همیشه جاری بود
موج در موج دشتی از دریا

به خدا با خداتر از موسی
بی عصا می گذشتی از دریا

با خداوند هم کلام شدی
علت بُهت خاص و عام شدی

«کودکی هایتان بزرگی بود»
در همان کودکی امام شدی


رزق و روزی شعر دست شماست
تا نفس هست زیر دِیْن توایم

تا جهان هست و تا نفس باقی است
ما فقط محو کاظمین توایم

من به لطف نگاهت ای باران
سوی مشهد زیاد می آیم

دست بر روی سینه هر بار از
سمت باب الجواد می آیم

*سید حمیدرضا برقعی***



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ دوشنبه 12 اسفند 1392  ساعت 5:54 AM | نظرات (0)

بوی عطر از یاد رفته ...

alimajidiاین روز ها ...
قلب ها لرزان و سرگردانند ...
مشام ها بویش را از یادبرده اند ...
ولی هنوز هم عطرنرگس دل نشین است ...


اللهم عجل لولیک الفرج...



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ دوشنبه 12 اسفند 1392  ساعت 5:53 AM | نظرات (0)

ما هم روانی هستیم!/ حتما بخونید

ساعت ده صبح دکتر به همراه مأمور آشپزخانه وارد اتاق بیماران می شود. ده تخت هم داخل اتاق است، دکتر می گوید: «به این چلوکباب بدهید با کره، به تخت کناری غذا ندهید، به او سوپ بدهید، به این شیر بدهید، به او کته ی بی نمک بدهید، به این آش بدهید، دیگری نان و کباب. » مریض ها همه یک جور به دکتر نگاه می کنند. حتی به کسی هم که می گوید غذا ندهید، او می فهمد که امروز عمل جراحی دارد و نباید غذا بخورد، چون می فهمد و می شناسد که دکتر خیرش را می خواهد، اعتراضی نمی کند.

حالا اگر بلند شود و بگوید که چرا به آن مریض چلوکباب بدهند و به من ندهند، دکتر می فهمد که این شخص روانی است. ما هم اگر به خدا بگوییم خدایا چرا به فلانی خانه ی دو هزار متری دادی و به من ندادی، ما هم روانی هستیم. ما هم قضا و قدر الهی را نشناختیم و نفهمیدیم. باید بفهمیم همانطور که مریض می فهمد و به دکتر اعتراض نمی کند، ما هم به خدا نباید اعتراض کنیم و هر چه به ما می دهد راضی باشیم.



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ دوشنبه 12 اسفند 1392  ساعت 5:47 AM | نظرات (0)

تعداد صفحات :88      50   51   52   53   54   55   56   57   58   59   >