نوشته شده در تاريخ یک شنبه 25 اسفند 1392 ساعت 6:24 AM | نظرات (0)
مردک پست که عمری نمک حیدر خورد
نعره زد بر سر مادر به غرورم برخورد
ایستادم به نوک پنجه ی پا اما حیف
دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد
هرچه کردم سپر درد و بلایش گردم
نشد ای وای که سیلی به رخش آخر خورد
آه زینب تو ندیدی! به خدا من دیدم
مادرم خورد به دیوار ولی با سر خورد
سیلی محکم او چشم مرا تار نمود
مادر از من دوسه تا سیلی محکمتر خورد
لگدی خورد به پهلوم و نفس بند آمد
مادر اما لگدی محکم و سنگین تر خورد
حسن ازغصه سرش را به زمین زد، غش کرد
باز زینب غم یک مرثیه ی دیگر خورد
قصه ی کوچه عجیب است (مهاجر) اما
وای از آن لحظه که زهرا لگدی از در خورد
نوشته شده در تاريخ شنبه 24 اسفند 1392 ساعت 3:10 PM | نظرات (0)
آخرین جمعه سال هم به آخر رسید
آقایمان عبای غریبی به سر کشید
گفتم ز بی لیاقتی ماست غربتت
چشمی به هم گذاشت آهی ز دل کشید
من هم خجل ز کرده خویش مانده ام
مرغ دلم به جمعه ی سال دگر پرید
آخرین جمعه سال است بیا آقاجان
حالمان رو به زوال است بیا آقاجان
من غزلهای به یاد تو فراوان دارم
که پر از درد و ملال است بیا آقاجان
آخرین جمعه سال آمده است اما تو
غم هجران تو یک سال دگر پیرم کرد
نوشته شده در تاريخ جمعه 23 اسفند 1392 ساعت 4:31 AM | نظرات (2)
نوشته شده در تاريخ جمعه 23 اسفند 1392 ساعت 4:17 AM | نظرات (0)
میگویند پسری در خانه خیلی شلوغکاری کرده بود.
همهی اوضاع را به هم ریخته بود.وقتی پدر وارد شد،
مادر شکایت او را به پدرش کرد.
پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، شلاق را برداشت.
پسر دید امروز اوضاع خیلی بیریخت است، همهی درها هم بسته است،
وقتی پدر شلاق را بالا برد، پسر دید کجا فرار کند؟ راه فراری ندارد!
خودش را به سینهی پدر چسباند. شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد.
شما هم هر وقت دیدید اوضاع بیریخت است به سوی خدا فرار کنید:
«وَ فِرُّوا إلی الله مِن الله»
هر کجا متوحش شدید راه فرار به سوی خداست.
نوشته شده در تاريخ جمعه 23 اسفند 1392 ساعت 4:15 AM | نظرات (0)
هرکس شهید حق شد، همراه با حسین است/ آری مسیر عشق از، عبـــاس تـــا حسین است
در کربـــــلای این عصــــر، سوگنــــد بر ابوالفضل/ «لبیک یا خامنـــــــه ای، لبیک یا حسین است»
نوشته شده در تاريخ جمعه 23 اسفند 1392 ساعت 4:13 AM | نظرات (0)