نوشته شده در تاريخ سه شنبه 21 آبان 1392 ساعت 2:03 PM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 21 آبان 1392 ساعت 2:03 PM | نظرات (0)
و اما شب هفتم محرم..
همه جا آرام ....
خیمه ها پر نور....
عمود خیمه علمدار ایستاده ....
دشت در سکوتی خفته است....
همه جا آرام
سکوت بیابان را فرا گرفته
حضرت زینب سلام الله علیها چشم از برادر بر نمیدارن
بچه های ابا عبد الله علیه السلام در خوابند
رقیه هم خواب است ....
ارام ارام ....
اخر دلش قرص است ...او می داند که هم پدر دارد ....هم عمو دارد...هم عمه مراقبش است ...
رباب....
امان از دل رباب ....
کمی بی تاب است ...اخر از امشب اب را میبندند...
دلشوره طفلش را دارد....
نجوا میکند....
رباب آرام برای اصغرش لالائی می خواند...
لالالالا اصغرم ....
اصغر میخوابد....
رباب نگاه از طفلش برنمیدارد....
سکوت سنگینی در بیابان بر قرار است ....
عباس علمدار سپاه ...از این خیمه به ان خیمه میرود ...مراقب است پارچه خیمه ای کنار نرفته باشد ...
آخر اهل بیت حسین در اینجا جمع شده اند....
راه میرود و نجوا میکند.امیری حسین ونعم الامیر ....
میخواند می خواند می خواند ....خیالش از حرم راحت است....
در دل میگویید نمی گذارم در دل امیرم حسین آبی تکان بخورد....
به خیمه رباب میرسد ...
رباب در دل میگویید : خدایا میشود طفل من هم شبیه عمویش ماه بنی هاشم بشود....
در دل آرزو میکند که اصغرم باید در رکاب عمویش شمیر زنی یاد بگیرد....
و رباب چه میداند چه میشود ...
اصغر در رکاب عمویش هم چو عمو بر سر نی میرود...
حسین با خدای خودش نجوا میکند....
تنها چند روز باقی مانده است ....
و این ارامش قبل از طوفان است....
فوقع ما وقع ...
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 21 آبان 1392 ساعت 1:59 PM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 21 آبان 1392 ساعت 6:37 AM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 21 آبان 1392 ساعت 6:34 AM | نظرات (0)
وای اگر امشبِ این دشت به فردا برسد/
شیون و گریه و آهم به ثریا برسد
به لب خشکِ تو دِغ می کنم از غصه اگر/
تیغِ خورشید بر این پهنه صحرا برسد
کوکبِ بختِ جدایی ز تو تقدیرِ من است/
چشم از رویِ تو بر هم نزنم تا برسد
به تنِ اصغرِ تو یک سرِ سوزن حس نیست/
با کمی آب تلظّیش به لالا برسد
علی ات را بشناسند نخواهند گذاشت/
بویی از پیرهنش نیز به لیلا برسد
بدنش مثلِ فدک پخشِ زمین خواهد شد/
پای عباسم اگر بر لبِ دریا برسد
گرگها یوسفِ خواهر به سرت می ریزند/
چاره ام چیست اگر کار به اینجا برسد؟
نیزه، خون، چکمه، سراشیبی گودال، سرت/
عمرِ زینب به گمانت به تماشا برسد
رویِ تَل دخترِ مضطر شده می میرد اگر/
پای اسبی به لبِ تشنه ی بابا برسد
وای اگر پای شقاوت به حرم باز شود/
دست بی عاطفه بر چادرِ زن ها برسد
آتش و خیمه و غارت شدن هر چه که هست/
هیچ کس نیست به دادِ منِ تنها برسد
نذرِ بوسیدنِ سی جزء توام تا خودِ صبح/
قبل از آنی که به قرآنِ تنت پا برسد
نفسِ سینه ی زینب، نفست می گیرد/
وای اگر امشبِ این دشت به فردا برسد...!
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 21 آبان 1392 ساعت 6:30 AM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 21 آبان 1392 ساعت 6:28 AM | نظرات (0)