
وای اگر امشبِ این دشت به فردا برسد/
شیون و گریه و آهم به ثریا برسد
به لب خشکِ تو دِغ می کنم از غصه اگر/
تیغِ خورشید بر این پهنه صحرا برسد
کوکبِ بختِ جدایی ز تو تقدیرِ من است/
چشم از رویِ تو بر هم نزنم تا برسد
به تنِ اصغرِ تو یک سرِ سوزن حس نیست/
با کمی آب تلظّیش به لالا برسد
علی ات را بشناسند نخواهند گذاشت/
بویی از پیرهنش نیز به لیلا برسد
بدنش مثلِ فدک پخشِ زمین خواهد شد/
پای عباسم اگر بر لبِ دریا برسد
گرگها یوسفِ خواهر به سرت می ریزند/
چاره ام چیست اگر کار به اینجا برسد؟
نیزه، خون، چکمه، سراشیبی گودال، سرت/
عمرِ زینب به گمانت به تماشا برسد
رویِ تَل دخترِ مضطر شده می میرد اگر/
پای اسبی به لبِ تشنه ی بابا برسد
وای اگر پای شقاوت به حرم باز شود/
دست بی عاطفه بر چادرِ زن ها برسد
آتش و خیمه و غارت شدن هر چه که هست/
هیچ کس نیست به دادِ منِ تنها برسد
نذرِ بوسیدنِ سی جزء توام تا خودِ صبح/
قبل از آنی که به قرآنِ تنت پا برسد
نفسِ سینه ی زینب، نفست می گیرد/
وای اگر امشبِ این دشت به فردا برسد...!
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 21 آبان 1392 ساعت 6:30 AM | نظرات (0)