کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند 20 پنس اضافه تر می دهد!
می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست پنس اضافه را
برگردانم یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست پنس را پس دادم و
گفتم آقا این را زیاد دادی ...
گذشت و به مقصد رسیدیم .
پرسیدم بابت چی ؟ گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان
و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم
شدید خواستم شما را امتحان کنم .با خودم شرط کردم اگر بیست
پنس را پس دادید بیایم . فردا خدمت می رسیم! تعریف می کرد : تمام
وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد . من مشغول
خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست پنس می فروختم!!اا
نوشته شده در تاريخ شنبه 18 آبان 1392 ساعت 9:58 PM | نظرات (0)