نخونی ضرر کردی!

d13d2649f4e8fc79cc45bb37731f3df1-425

 
مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و

کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند 20 پنس اضافه تر می دهد!

می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست پنس اضافه را

 برگردانم یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست پنس را پس دادم و

گفتم آقا این را زیاد دادی ...

گذشت و به مقصد رسیدیم .

 
موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم .

پرسیدم بابت چی ؟ گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان

 و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم

 شدید خواستم شما را امتحان کنم .با خودم شرط کردم اگر بیست

 پنس را پس دادید بیایم . فردا خدمت می رسیم! تعریف می کرد : تمام

 وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد . من مشغول

 خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست پنس می فروختم!!اا


نوشته شده در تاريخ شنبه 18 آبان 1392  ساعت 9:58 PM | نظرات (0)