نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 8 بهمن 1393 ساعت 6:40 AM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 8 بهمن 1393 ساعت 6:40 AM | نظرات (0)
گر به دولت برسی
مست نگردی مردی
گر به ذلت برسی
پست نگردی مردی
اهل عالم همه بازیچه دست هوسند
گر تو بازیچه این دست نگردی مردی...
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 8 بهمن 1393 ساعت 6:38 AM | نظرات (0)
یه نوجوان 16 ساله بود از محله های پایین شهر تهران
چون بابا نداشت خیلی بد تربیت شده بود
خودش می گفت: گناهی نشد که من انجام ندم
تا اینکه یه نوار روضه حضرت زهرا سلام الله علیها زیر و رویش کرد
بلند شد اومد جبهه
یه روز به فرمانده مون گفت:من از بچگی حرم امام رضا علیه السلام نرفتم
می ترسم شهید بشم و حرم آقا رو نبینم
یک 48ساعته به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا علیه السلام زیارت کنم و برگردم ...
... اجازه گرفت و رفت مشهد
دو ساعت توی حرم زیارت کرد و برگشت جبهه
توی وصیت نامه اش نوشته بود:
در راه برگشت از حرم امام رضا علیه السلام ، توی ماشین خواب حضرت رو دیدم
آقا بهم فرمود: حمید! اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت...
...یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود
نیمه شبا تا سحر می خوابید داخل قبر
گریه می کرد و می گفت:یا امام رضا علیه السلام منتظر وعده ام
آقا جان چشم به راهم نذار...
توی وصیتنامه ساعت شهادت ، روز شهادت و مکان شهادتش رو هم نوشته بود
شهید که شد ، دیدیم حرفاش درست بوده
دقیقا توی روز ، ساعت و مکانی شهیـد شد که تو وصیت نامه اش نوشته بود...
خاطره ای از زندگی شهید حمید محمودی
راوی : حاج مهدی سلحشور ، همرزم شهید
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 8 بهمن 1393 ساعت 6:37 AM | نظرات (0)
نوبت شما به نقل از “حریم ریحانه ” نوشت:
جمله ی طلایی و تکان دهنده ی امروز امام خامنه ای:«جمهوری اسلامی ایران تا روزی که آرمان فلسطین به ثمر برسد، مصمم خواهد ایستاد و آن روز را جوانان قطعاً خواهند دید.»
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 8 بهمن 1393 ساعت 6:36 AM | نظرات (0)
کم حرف می زد.
سه تا پسرش شهید شده بودند.
ازش پرسیدم «چند سالته ،مادر جان؟»
گفت :«هزار سال.» خندیدم .
گفت «شوخی نمی کنم. اندازه هزار سال بهم سخت گذشته .»
صداش می لرزید.
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 8 بهمن 1393 ساعت 6:35 AM | نظرات (0)
صبح آمدم بیمارستان وقت صبحانه دیدم به هر کدام از مجروح ها نان خشک داده اند با یک تکه پنیر .
به پرستار ها گفتم «این چیه ؟ این که ازگلوشان پایین نمی ره.»
گفتند «ما تقصیر نداریم .همین رو به ما داده اند .»
گشتم آبدار خانه را پیدا کردم .
در را باز کردم ،دیدم دارند صبحانه می خورند.
نان داغ توی سفره شان بود .
دادم بلندشد.
گفتم «انصافه شما که سالمید نون تازه بخورید،مجروح ها نون خشک؟»
نان ها را از جلوشان جمع کردم ،بردم برای مجروح ها.
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 8 بهمن 1393 ساعت 6:34 AM | نظرات (0)
"حمد خدایی را که امانت ها نزد او ضایع نشوند"
دلی که به امانتداری حسین (ع) سپرده شد،خدا ضامنش میشود.........
دل سپردن،گوش وچشم ودل را اهلی میکند.........
اهل اسمان،اهل نور.
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 8 بهمن 1393 ساعت 6:34 AM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 8 بهمن 1393 ساعت 6:33 AM | نظرات (0)