تونل هابه ما آموختند


تونل هابه ما آموختندکه حتی دردل سنگ هم

راهی برای عبورهست

تونل ها راست ميگويند ؛ راه است ، حتي از دلِ سنگ!

" آنجا كه راه نيست ، خداوند راه را مي گشايد... "
دیدی نانوا چطور خمیر نان سنگک را پهن می کند و درون تنور می گذارد...
چه اتفاقی می افتد؟! خمیر به سنگها می چسبد!
 اما نان هرچه پخته تر می شود، از سنگها جدا می شود...

حکایت آدم ها همین است؛
سختیهای این دنیا، حرارت تنور است...و این سختی هاست که انسان را پخته تر می کنند...
و هر چه انسان پخته تر می شود سنگ کمتری بخود می گیرد...سنگها تعلقات دنیایی هستند...
ماشین من، خانه من، کارخانه من....
آنوقت که قرار است نان را از تنور خارج کنند سنگها را از آن می گیرند!

خوشا به حال آنکه در تنور دنیا آنقدر پخته می شود که به هیچ سنگی نمی چسبد!
تو در زندگی به چه چسبیده ای؟! سنگ وجود تو کدام است؟
زندگی درست مثل نقاشی کردن است;
خطوط را با امید بکشید,    اشتباهات را با آرامش پاک کنید, قلم مو را در صبر غوطه ور کنید... وبا عشق رنگ بزنيد...



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 12 اسفند 1393  ساعت 8:21 PM | نظرات (0)

علی یکه و تنهاست خدا رحم کند


بوی دود است که پیچیده ، کجا میسوزد ؟

نکند خانه ی مولاست خدا رحم کند

همه ی شهر به این سمت سرازیر شدند

در میان کوچه دعواست خدا رحم کند

هیزم آورده که آتش بزنند این در را

پشت در حضرت زهراست خدا رحم کند

همه جمع اند و موافق که علی را ببرند

و علی یکه و تنهاست خدا رحم کند
 
بین این قوم که از بغض  لبالب هستند

قنفذ و مغیره پیداست خدا رحم کند

مادر افتاد و پسر رفت زدست ، درد این است

چشم زینب به تماشاست  خدا رحم کند

 ماجرا کاش همان روز به آخر می شد

تازه آغاز بلاهاست خدا رحم کند

غزلم سوخت  دلم سوخت  دلِ آقا سوخت

روضه ی ام ابیهاست خدا رحم کند...



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 12 اسفند 1393  ساعت 8:18 PM | نظرات (0)

بخونیدش خیلی قشنگه...

پسره به مادرش گفت با اين قيافه ترسناكت چرا اومدی مدرسه؟ مادر گفت غذاتو نبرده بودی،نميخواستم گرسنه بمونی.پسر گفت ای كاش نمیومدی تا باعث خجالت و شرمندگي من نشی...      همیشه از چهره مادرش با یک چشم خجالت میکشید..          چندسال بعد پسر در 1شهر ديگه دانشگاه قبول شد و همون جا کار پیدا کرد و ازدواج كرد و  بچه دار شد. خبر به گوش مادر رسيد .مادر گفت بیا تا عروس و نوه هامو ببینم.اما پسر میترسید که زنش و بچش از ديدن پیرزن یه چشم بترسن..          چند سال بعد به پسره خبر دادن مادرت مرده ..   وقتی  رسید مادر رو دفن کرده بودن  و فقط 1 يادداشت از طرف مادرش واسش مونده بود  : پسره عزيزم وقتی 6سالت بود تو 1تصادف 1چشمتو از دست دادی،اون موقع من 26سالم بود و در اوج زیبایی بودم و  بعنوان 1مادر نميتونستم ببينم پسرم 1چشمشو از دست داده واسه همين 1چشممو به پاره تنم دادم،تا مبادا بعدا با ناراحتی زندگی كنی پسرم .مواظب چشم مادرت باش ..          اشك در چشمهای پسر جمع شد..  ولی چه دیر...  

        سلامتی تمام مادرا لايك كنيد.هرکی مادرش رو دوست داره کپی کنه.



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 12 اسفند 1393  ساعت 7:57 PM | نظرات (0)

حرمت شطرنج

امام صادق (علیه السلام) :


فروختن شطرنج حرام است و پولی هم که از فروختنش بدست می آید حرام است و داشتن و نگاه داشتن شطرنج کفر است و شطرنج بازی کردن شرک است و سلام کردن بر کسی که شطرنج بازی می کند گناه کبیره هلاک کننده است و کسی که شطرنج بازی می کند و دست در میان آن می برد چنان است که دست در میان گوشت خوک برده باشد.و کسی که شطرنج بازی می کند نمازش قبول نیست تا اینکه دست خود را بشوید و کسی که به شطرنج نگاه می کند مانند این است که به عورت مادر خود نگاه می کند و کسی که نگاه می کند به کسانی که در حال بازی شطرنج هستند و به آنها سلام می کند در آن حال گناهش با کسی که شطرنج بازی می کند یکسان است .

 و کسی که بنشیند به قصد بازی کردن شطرنج جای خود را در جهنم آماده کرده است و این زندگانی باعث حسرت او در قیامت است ( به سبب اینکه چرا معصیت ها را انجام داده است )


و از همنشینی قمار باز بپرهیز زیرا از جمله مجالسی است که اهلش مورد غضب الهی شده اند و هر ساعت منتظر غضبند ( بلا ) و چون نازل شود تو را و ایشان را فرا خواهد گرفت.



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 12 اسفند 1393  ساعت 7:50 PM | نظرات (0)

کدخدای ده ما


کدخدایی که گمان کرده خدای ده ماست...

کدخدا ئیست ،خدا نیست، بلای ده ماست...

روزگاریست به گوش همه خواند که خداست...

خانه اش در ده ما نیست جدای ده ماست...

بینوا بی خبر از حال وهوای ده ماست...

کدخدا دیر زمانیست،زمانیست که دیوانه شدست...

از زمانی که به دیدار خدا رفته و در خانه شدست...

خانه را دیده خدا را نه ولی با همه بی گانه شدست...

غافل از انکه خدا در همه جای ده ماست...

بینوا بی خبر از حال و هوای ده ماست...



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 12 اسفند 1393  ساعت 7:39 PM | نظرات (0)

آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!

دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت:
مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته رو بهم بدی، این هم پولش...
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت: چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می دی، می تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری...
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات ها خجالت می کشه گفت: "دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار"دخترک پاسخ داد: "عمو! نمی خوام خودم شکلاتها رو بردارم،نمی شه شما بهم بدین؟"
بقال با تعجب پرسید: چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می کنه؟
و دخترک با خنده ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!
خدایاااااااااااااااااا تو مشتات بزرگتره
  میشه از رحمت و جود و  کرمت به اندازه مشتای خودت بهم ببخشی
نه به  اندازه مشتای کوچک من



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 12 اسفند 1393  ساعت 7:38 PM | نظرات (0)

یا امام رضا سلام.من بلد نیستم عربی بگمو فسلفه بچینم

، یا امام رضا سلام ??
من بلد نیستم عربی بگمو فسلفه بچینم.میخوام به زبون خودم باهات حرف بزنم دلم گرفته??
جان پسرت دو دیقه برام وقت بذار کارت دارم??
خودم تا خرخره دچار مشکلم ولی منو بیخیال
واسه خودم هیچی نمیخوام اما تورو خدا گرفتارارو کمک کن
یا امام رضا هوا سرده خیلی از بچه ها جای خواب ندارن
خیلی از بابا ها پول نون شب ندارن
خیلی از مامانا حتی لباس گرم ندارن
خیلیا دلشون شکسته
خیلیا بی گناه زندانن
خیلیا پشت در بیمارستان منتظر به هوش اومدن عزیزشونن
خیلیا دنبال شفای مریضشونن
خیلیا یواشکی اشک میریزن فقطم خدا میدونه چشونه
میخوام بگم کمکشون کن
من کسی نیستم که ازت بخواما اتفاقا گناهامم زیاده...اما دیدی که من هیچی نمیخوام گرفتارارو یه دستی به زندگیشون بکش??
عاشقتم یا امام رضا
..
.من این پست رو تا شب به نیت اجابت دعام کپی میکنم،اگه توهم دلت لرزید  کپیش کن .....السلام علیک یا معین الضعفا یا امام رضا



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 12 اسفند 1393  ساعت 7:36 PM | نظرات (0)

گوزني بر لب آب چشمه اي رفت تا آب بنوشد.


گوزني بر لب آب چشمه اي رفت تا آب بنوشد. عکس خود را در آب ديد، پاهايش در نظرش باريک و اندکي کوتاه جلوه کرد. غمگين شد. اما شاخ هاي بلند و قشنگش را که ديد شادمان و مغرور شد. در همين حين چند شکارچي قصد او کردند. گوزن به سوي مرغزار گريخت و چون چالاک ميدويد، صيادان به او نرسيدند اما وقتي به جنگل رسيد، شاخ هايش به شاخه درخت گير کردو نميتوانست به تندي بگريزد. صيادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسيدند و او را گرفتند. گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دريغ پاهايم که از آن ها ناخشنود بودم نجاتم دادند،اما شاخ هايم که به زيبايي آن ها مي باليدم گرفتارم کردند.



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 12 اسفند 1393  ساعت 7:30 PM | نظرات (0)

یل کرار مدد یازینب

گاه جای اسدالله نوشتم حیدر
گاه جای یل کرار مدد یازینب

شامو کوفه همه گفتند علی آم به ده است لرزه افتاده به کفار مدد یازینب

روی دیوار دلم حک شده باخط جنون
روی سربند علمدار مدد یازینب
ذوالفقار سخنش طعنه که میزد میگفت  
شیر شیر است به این فرق که چادر دارد
تا على بن ابيطالب و طاها داريم/
كى نيازى به دم حضرت عيسى داريم.؟
مسجد كوفه ز ما هست و كليسا ز شما/
در نجف ما على عالى اعلى داريم.
در قيامت چه كسى ياورتان خواهد بود/
ما ولى حضرت صديقه ى زهرا داريم.
دكتر فوق اطباء جهان عباس است/
چه غم از حادثه چون حضرت سقّا داريم.
مريم از آن شما باد آلا قوم مسيح/
ما ولى در دو جهان زينب كبرى داريم.



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 12 اسفند 1393  ساعت 7:27 PM | نظرات (0)

تعداد صفحات :62      20   21   22   23   24   25   26   27   28   29   >