یا قاسم بن حسن

مورخین صورت او را به قرص ماه تشبیه کرده اند. قاسم با وجود نوجوان بودنش، در مبارزه بسیار دلاور بود و سی و پنج نفر از سپاه عمر سعد را به هلاکت رساند.

« حمید بن مسلم »، تاریخ نگار کربلا، می‌نویسد:« من در میان سپاه کوفه ایستاده بودم و به این نوجوان نگاه می کردم که عمر بن سعد ازدی به من گفت « من به او حمله خواهم کرد.»
به او گفتم:« سبحان الله! می‌خواهی چه کنی؟ به خدا قسم، او حتی اگر مرا بکشد، من دست بر او بلند نمی‌کنم. همین گروه که محاصره اش کرده اند، او را بس است.»
او گفت:« من به او حمله خواهم کرد.»
آن‌گاه به قاسم حمله کرد و ضربتی بر فرق قاسم زد که او را با صورت بر زمین انداخت. قاسم فریاد بر آورد:« عمو جان!»
مادرش ایستاده بود و نظاره می کرد.
حسین علیه السلام خود را با عجله به بالین قاسم رساند و ضربتی بر قاتل قاسم زد. او دست خود را پیش آورد، دستش از آرنج جدا شد و کمک طلبید. سپاه کوفه برای نجات او شتافتند و جنگ شدیدی در گرفت و سینه قاتل قاسم در زیر سم اسبان خرد شد.

غبار فضای میدان را پر کرده بود. هنگامی که غبار فرو نشست، امام حسین علیه السلام را دیدم که بر بالین قاسم ایستاده است. قاسم دست و پا می‌زد.
امام فرمود:« چقدر بر عموی تو سخت است که او را به کمک بخوانی و از دست او کاری بر نیاید، و برای تو سودی نداشته باشد. آنان که تو را کشتند، از رحمت خدا دور باشند.»
آن گاه قاسم را به سینه گرفت، او را از میدان بیرون برد و در همان حال، این اشعار را می‌خواند:«از خانه‌ها و وطن‌شان دور افتادند و وحوش بیابان‌ها بر آنها نوحه می‌کنند. بر آنها که شمشیر های دشمنان، آنان را در بر گرفته است، چشم ها چگونه نگرید؟ بر آن ماه هایی که نور آنان خاموش شده و بدن‌های زیبای آنان را خاک بیابان در بر گرفته.»


مادر قاسم « رمله » نام داشت.



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ شنبه 10 آبان 1393  ساعت 7:06 PM | نظرات (0)

خطا کجاست...؟

در خود نگاه میکنم تا ببینم که

 

خطا کجاست بعد از کمی تامل و قدری

 

سکوت ، پی می برم آنجا که

 

خالی از خداست،

 

خطاست



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ شنبه 10 آبان 1393  ساعت 7:00 PM | نظرات (0)

دیالوگ ماندگار مختار :

دیالوگ ماندگار مختار :

ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﺼﺎﻑ ﺗﺰﻭﯾﺮ ﺑﺮﻭﻡ ﮐﻪ
ﺑﺪﺗﺮﯾﻦ ﺁﻓﺖ ﺩﯾﻦ ﺍﺳﺖ . ﺗﺰﻭﯾﺮ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﺩﯾﺎﻧﺖ ﻭ ﺗﻘﻮﯼ ﺑﻪ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ . ﺗﺰﻭﯾﺮ ﺳﮑﻪ ﺍﯼ
ﺍﺳﺖ ﺩﻭﺭﻭ، ﮐﻪ ﺑﺮ ﯾﮏ ﺭﻭﯾﺶ ﻧﺎﻡ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺩﯾﮕﺮﺵ ﻧﻘﺶ ﺍﺑﻠﯿﺲ ﺍﺳﺖ . ﻋﻮﺍﻡ ﺧﺪﺍﯾﺶ
ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﻫﻞ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺍﺑﻠﯿﺴﺶ . ﻭ ﭼﻪ ﺧﻮﻥ ﺩﻟﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﻋﻠﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺳرﺑﻪ ﺳﺠﻮﺩ ﺁﯾﻪ ﺧﻮﺍﻥ ﻭ ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﻣﺘﺪﯾﻦ.



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ شنبه 10 آبان 1393  ساعت 6:58 PM | نظرات (0)

وای از دل رباب ...2

بس ﮐﻦ ﺭﺑﺎﺏ ﻧﯿﻤﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺷﺐ ﮔﺬﺷﺘﻪ اﺳﺖ
دﯾﮕﺮ ﺑﺨﻮﺍﺏ ﻧﯿﻤﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺷﺐ ﮔﺬﺷﺘﻪ اﺳﺖ
کم ﺧﯿﺮﻩ ﺷﻮ ﺑﻪ ﻧﯿﺰﻩ ، ﻋﻠﯽ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ نده
گهوﺍﺭﻩ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺗﮑﺎﻥ نده
با ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﺑﺴﺘﻪ ﻣﺰﻥ ﭼﻨﮓ ﺑﺮ ﺭﺧﺖ
با ﻧﺎﺧﻦ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﻣﺰﻥ ﭼﻨﮓ ﺑﺮ ﺭﺧﺖ
بس ﮐﻦ ﺭﺑﺎﺏ ﺣﺮﻣﻠﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
سهمت ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﻧﻈﺎﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ترﺳﻢ ﮐﻪ ﻧﯿﺰﻩ ﺩﺍﺭ ﮐﻤﯽ ﺟﺎﺑﺠﺎ ﺷﻮﺩ
از ﺭﻭﯼ ﻧﯿﺰﻩ ﺭﺍﺱ ﻋﺰﯾﺰﺕ ﺭﻫﺎ ﺷﻮﺩ
یک ﺷﺐ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﯽ ﻏﻢ ﻧﯿﺎﻣﺪﻩ
دﯾﺪﯼ ﻫﻨﻮﺯ ﺯﺧﻢ ﮔﻠﻮ ﻫﻢ ﻧﯿﺎﻣﺪﻩ
گرﭼﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﭼﺸﻢ ﺗﺮﺕ ﻧﺎ ﺍﻣﯿﺪ ﺷﺪ
بس ﮐﻦ ﺭﺑﺎﺏ ﯾﮏ ﺷﺒﻪ ﻣﻮﯾﺖ ﺳﭙﯿﺪ ﺷﺪ
پیرﺍﻫﻨﯽ ﮐﻪ ﺗﺎﺯﻩ ﺧﺮﯾﺪﯼ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﺪﻩ
گهوﺍﺭﻩ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺗﮑﺎﻥ مده
با ﺧﻨﺪﻩ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﻓﺘﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ
مادر ﻧﮕﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﻭﺍ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ
بس ﮐﻦ ﺭﺑﺎﺏ ﺯﺧﻢ ﮔﻠﻮ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﺪﻩ
قنداق نیست دست خودت را تکان نده
دﯾﮕﺮ ﺯﯾﺎﺩﺕ ﺍﯾﻦ ﻏﻢ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﻧﻤﯽ ﺭﻭﺩ
آﺏ ﺧﻮﺵ ﺍﺯ ﮔﻠﻮﯼ ﺗﻮ ﭘﺎﺋﯿﻦ ﻧﻤﯽ ﺭﻭﺩ
بس ﮐﻦ ﺯ ﮔﺮﯾﻪ ﺣﺎﻝ ﺗﻮ ﺑﻬﺘﺮ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ
اﯾﻦ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺍﺻﻐﺮ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ شنبه 10 آبان 1393  ساعت 6:56 PM | نظرات (0)

خـــدایــا. . .

خـــدایــا. . .
از ایــن بــه بــعد
بــه مخـــلوقــاتــت
یـــک مـــتـــرجـــم

ضـــمــیـــمـــه کـــن
اینــجا هیچکس

 هـــیچکـــس را نمـــی فــهمـــد.



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ شنبه 10 آبان 1393  ساعت 6:54 PM | نظرات (0)

تعداد صفحات :43      30   31   32   33   34   35   36   37   38   39   >