فرمانــده بــزرگ جنــگ

طرف با يــک موتـور گازي آمد جلوي در مسجد، سلام كــرد
جوابــش را با بي‌اعتنايــي دادم ، دستانش روغنــي بــود و سياه ، خواست موتــور را همان جلو ببنــدد به يــک ستــون، نذاشتم.
گفتم : اينجا نميشه ببنــدي عمــو !
با نگرانــي ساعتم را نــگاه كردم ، دوباره خيــره شدم بــه سر كوچه
سه، چهار دقيقه گذشت و باز هم خبــري نشد.
پيش خودم گفتــم :
مردم رو ديــگه بيشتــر از ايــن نميشه نگه داشت ،
خوبــه برم بــه مسئول پايگاه بگم تا يــک فكري بكنيم .
يک دفعه ديدم بلنــدگوي مسجد روشن شد و جمعيت صلوات فرستادنــد! مجري گفت : نمازگزاران عزيــز در خدمت فرمانــده بــزرگ جنــگ
حاج " عبدالحسيــن برونــسي "هستيم كه بــه خاطر
خرابــي موتــورشان كمي با تأخيــر رسيده‌انــد.



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 23 بهمن 1393  ساعت 1:13 PM | نظرات (0)

ای شهید تو دستت را به خدا دادی و ما دست به شیطان

ای شهید تو در راه خدا جان دادی و ما در راه گناه جان می دهیم
ای شهید تو تشنه آب بودی ولی تشنه تر برای نگاه حضرت ابلفضل(ع)
ای شهید لباس خاکی ات هنوز سالم است تو چقدر خاکی هستی
راستی ای شهید چه خبر از کربلا واربابمان حسین(ع)
با این حال که دستت قطع شد باز هم با دست مصنوعی رفتی برای جهاد فی سبیل الله و این دست مصنوعی بعد از 30 سال از دل خاک بیرون امد
ای شهید دعایمان کن



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ دوشنبه 20 بهمن 1393  ساعت 6:29 AM | نظرات (0)

قسم به فیض شهادت قسم به سرخی خون

قسم به فیض شهادت قسم به سرخی خون
به خیبر و نی و هور و جزیره ی مجنون

قسم به روح خمینی ، قسم به سید علی
به امر رهبر و فرموده های شخص ولی

قسم به عارف جبهه به مصطفی چمران
به گریه در دل سنگر ، تلاوت قرآن




ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 19 بهمن 1393  ساعت 7:14 AM | نظرات (0)

تعداد صفحات :31   1   2   3   4   5   6   7   8   9   10   >