فروشی...

137415358686861.jpg

از صبح كه می رفت بیــرون،

تا شب هر چه داشت، می فــروخت.

مشتریهایش هم همه راضــی بودند.

همه را حــراج می كرد؛

ایمــان

عفــاف

حجــاب

متانــت

و نجابــت را.


همه را........



نوشته شده در تاريخ شنبه 27 مهر 1392  ساعت 6:07 AM | نظرات (1)