عمّه‌ی مظلومه‌ی صاحب زمان! - شعر عالی

عاصی و محتاجِ ترّحم شدم
راهیِ بیت‌الکرمِ قم شدم

رد شدم از وحشتِ دشتِ کویر
رد شدم از تشنگیِ گرمسیر

کیست که این‌گونه جلا می‌دهد
بوی غریبیِ رضا می‌دهد

 

برای خواندن بقیه شعر


پاره‌ای از بارگهِ شاه طوس!
فاطمه ای خواهر «شمس‌الشّموس»!

عمّه‌ی مظلومه‌ی «صاحب زمان»!
روشنیِ نیمه‌شبِ جمکران!

از سفر سختِ کویر آمدم
شاعر و رنجور و فقیر آمدم

اذنِ زیارت بده بانو! به من
رو به تو کردم، بنما رو به من

اذنِ نمازم بده، بانویِ آب!
روضه‌ی معصومیت آفتاب!

«شیعه» به نام تو مباهات کرد
«نور» در این خانه مناجات کرد

بس که در این خانه خدا منجلی است
هر کسی آمد به لبش «یا علی» است

بُقعه‌ای از کوی بنی‌هاشم است
مدرسه‌ی عالمه و عالِم است

دل تپش از بزم محبت گرفت
در ملکوتش سرِ خلوت گرفت

لحظه‌ای آرام به کنجی نشست
حضرت معصومه! دل من شکست

اشک! خدا را، تو به من بد نکن
حضرت معصومه! مرا رد نکن

اشک! به راهِ سخنم سد شدی
خوب من این باره چرا بد شدی؟

اشک! خدا را، تو بگو: این منم
شمع همین خانه‌ام و روشنم

من نگرانم که مرا رد کنند
خواستنی‌هام به من بد کنند

عمّه‌ی مظلومه‌ی صاحب زمان!
روشنیِ نیمه‌شبِ جمکران!

نام تو یادآور زینب شده
موجبِ آوارگیِ شب شده

هم‌سخنِ خلوتِ تنهای من!
دخترِ خورشید و مسیحای من!

مریم قدّیسه‌یِِ آلِ علی!
سیّده‌یِ نسلِ زلالِ علی!

کوثری از سلسله‌ی حیدری
پاره‌ای از عصمتِ پیغمبری

شیفتگانت به طواف آمدند
در «حرم ستر عفاف» آمدند

جرعه‌ای از آب حیاتم بده
حضرت معصومه نجاتم بده

با دل آغشته به داغ آمدم
از طرف شاه چراغ آمدم


نوشته شده در تاريخ شنبه 23 آذر 1392  ساعت 7:13 AM | نظرات (0)