یه زمان با چشم به زمین دوختن , همه چی حل بود
روزها می آمدند و ما آنها را با "سر به پایین انداختن" , به شب می رساندیم
گذشت...
زمانی رسید که لازم بود هنگام راه رفتن به زمین خیره شوی نه اینکه صرفا نگاه کنی
باید سنگفرش ها را می شمردی تا در دام تبرج های جاهلانه شان و در تله ی خلخال پاهایشان اسیر نشوی
لازم بود تا زمین را با چشمانت شرمنده و خجالتــزده کنی
گذشت...
به جایی رسید که دیگر "ندیدن" یک کار ساده بود؛ هم برای ما و هم برای جلوه گران و زنان بیـباک زمانه
تبرج هایشان به جلوه گری ظاهری محدود نمی شد
با صداهای هوســــ آسایشان , شیطان درون جوانان و نوجوانان را به جوش و خروش می آوردند
پس لازم بود تا گوش هایت را هم ببندی و به زمین بدوزی اما...
با هر رنجی که بود, گذشت...
رسیده ایم به جایی که بینی و چشم و گوش و حتی دست و پایمان را نشانه گرفته اند
تا پیش از این, هرگز زنی به مردی نزدیک نمی شد و دست بر کمر او نمی زد به نشانه ی صدازدن و موردخطاب قرار دادن آن مرد نامحرم
حداکثر حداکثر حداکثرش استفاده از همان ابزارهای شیطانی بود
...........
دیگه نمیتونم تایپ کنم
اشکام مزاحمت ایجاد می کنن
نوشته شده در تاريخ جمعه 27 دی 1392 ساعت 7:02 PM | نظرات (0)