از دار دنیا فقط یه پسر داشت که شهید شد .
یعنی رفقاش گفتن، دیدن که شهید شده .
شش هفت سال از من بزرگتر بود .
خانومش هم هفت سال پیش از دنیا رفت .
از بعد فوت خانومش، دیگه توی همین قبرستون زندگی می کنه .
توی یه اتاق، کنار مرده شورخونه .

یه روز بهش گفتم: آمیرزا!...شب...نصفه شب...تک و تنها سینه ی قبرسّون...خداییش نمی ترسی؟!
سر صبر چاییش رو خورد، بلند شد از لب تاقچه مفاتیح رنگ و رو رفتش رو برداشت و اومد نشست
بعد همینجور که سرش تو کتاب بود و ورق می زد، گفت:
آخرش که چی؟!...تک و تنها سینه ی قبرسّون .
مرده ها ترس ندارن پسر حاجی!
از زنده ها بترس!
از خودت!
.
.
سرش رو که بالا آورد، چشماش پر اشک بود .
زل زد توی چشمام و با یه صدای لرزونی گفت:
این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست
روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم
شش هفت سال از من بزرگتر بود .
خانومش هم هفت سال پیش از دنیا رفت .
از بعد فوت خانومش، دیگه توی همین قبرستون زندگی می کنه .
توی یه اتاق، کنار مرده شورخونه .

یه روز بهش گفتم: آمیرزا!...شب...نصفه شب...تک و تنها سینه ی قبرسّون...خداییش نمی ترسی؟!
سر صبر چاییش رو خورد، بلند شد از لب تاقچه مفاتیح رنگ و رو رفتش رو برداشت و اومد نشست
بعد همینجور که سرش تو کتاب بود و ورق می زد، گفت:
آخرش که چی؟!...تک و تنها سینه ی قبرسّون .
مرده ها ترس ندارن پسر حاجی!
از زنده ها بترس!
از خودت!
.
.
سرش رو که بالا آورد، چشماش پر اشک بود .
زل زد توی چشمام و با یه صدای لرزونی گفت:
این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست
روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 30 دی 1392 ساعت 7:02 PM | نظرات (0)