آقا اجازه هست خانمتون رو نگاه کنم.....

جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی موأدبانه گفت :

 ببخشید آقا! من می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟

مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، 

مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت

 و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود،

 او را به دیوار کوفت و فریاد زد

مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری گ... می خوری تو و هفت جد آبادت  خجالت نمی کشی؟ 

جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود 

و عکس العملی نشان دهد، همانطور موأدبانه و متین ادامه داد

خیلی عذر می خوام فکر نمی کردم این همه عصبی و غیرتی شین،

 دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می برن، 

من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که

 نامردی نکرده باشم … 

حالاهم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم

مرد خشکش زد … 

همانطور که یقه جوان را گرفته بود، 

آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد …



نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 3 بهمن 1392  ساعت 6:19 AM | نظرات (0)